اتانا، پادشاه پرنده
<p>شهرنوش پارسی‌پور - هزاران سال پیش، شهر کیش که در ۸۰ کیلومتری بغداد کنونی قرار داشت شهر بسیار مهمی بود. این شهر نخستین شهری‌ست که پس از توفان بزرگ و ناپدید شدن مردم ساخته شد.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110702_Shahrnush_Assatir_Etana_No.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/musicicon.jpg" /></a></p> <p>البته همه به استثنای اوتناپیشتیم خردمند و همسرش و تنی چند که در کشتی او زنده ماندند. نام باستانی‌تر اوتناپیشتیم ارتاهاسیس، و نام بسیار جدیدش نوح است. بعد‌ها در اسطوره‌ی گیل‌گمش با او سر و کار زیادی خواهیم داشت. به هرحال اتانا دوازدهمین پادشاه و بنیانگزار کیش، و حرفه‌اش چوپانی بود. این چوپان‌ها امروزه خرد خود را در پس و پشت کار طاقت‌فرسایشان پنهان کرده‌اند. اما در زمان باستان آنقدر مهم بودند که به پادشاهی می‌رسیدند. اتانا کسی‌ست که به آسمان عروج کرد. اما علاوه بر آن بر طبق اسطوره ۴۰۰ سال حکومت کرده است. البته دریافت من این است که انسان‌های باستانی که عمری دراز داشتند در حقیقت در قالب کسانی که خود را به آن‌ها منسوب کرده و به نام آن‌ها شناخته می‌شدند تداوم می‌یافتند. مثلاً فرض کنیم آداپا مخترع خط و یا توسعه‌دهنده‌ی آن بوده. در این حالت ممکن است مردم آن زمان تا ده نسل پس از او از او به عنوان زنده یاد می‌کردند. به شهرت شاه عباس فکر کنید که شهرت تمامی پادشاهان صفوی را در خود می‌پوشاند. پس اشتباه نخواهد بود که بگوئیم شاه عباسیان ۳۰۰ سال در ایران حکومت کردند. به هرحال این اتانا نیز ۴۰۰ سال حکومت کرده است.</p> <p><img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PARSETANA02.jpg" />اما داستان اتانا از دوستی یک مار و یک عقاب آغاز می‌شود. این مار و این عقاب بر درختی آشیان داشتند. آنان یک روز در میان حیوانی را شکار کرده و به اتفاق می‌خوردند، و به بچه‌های خود نیز خوراک می‌رساندند. آن‌ها به «اوتو»، خدای خورشید، قول داده بودند با هم دوست باشند. اما یک روز عقاب از شدت گرسنگی بچه‌های مار را می‌خورد. مار دچار رنج شدیدی می‌شود و به گریه می‌افتد. اوتو به او می‌گوید خودش را در شکم یک گاو مرده مخفی کند. روشن است که عقاب برای خوردن گاو می‌آید. هنگامی که او به داخل شکم گاو می‌رود مار به او حمله‌ور شده و بال‌های او را می‌کند و او را در گودالی می‌اندازد. از این سو اتانا عقاب را در سر راه خود می‌بیند. عقاب درخواست کمک کرده و اتانا قول می‌دهد تا به او کمک کند، مشروط بر اینکه به او در پیدا کردن گیاه جاودانگی یاری برساند تا او نیز بتواند دارای فرزند شود. عقاب می‌پذیرد. اتانا به مدت هشت ماه از عقاب نگهداری می‌کند و به او خوراک می‌رساند تا بال‌های عقاب دوباره رشد می‌کند و آماده‌ی پرواز می‌شود. اکنون موقعی‌ست که عقاب باید به قولش وفا کند. او به اتانا پیشنهاد می‌کند تا او را بر پشت خود نشانده و به آسمان ببرد. اتانا می‌پذیرد و بر پشت عقاب سوار می‌شود. آن‌ها به آسمان می‌روند، اما اتانا به شدت وحشت می‌کند و عقاب او را به زمین می‌گذارد. اتانا که جرأت خود را باز یافته دوباره بر پشت عقاب نشسته و بالا می‌رود. هرچه عقاب بالا‌تر می‌رود اتانا بیشتر دچار اعجاب می‌شود. او می‌بیند که رود‌ها به نهر و کشتزار‌ها به مکان‌های کوچکی تبدیل می‌شوند. شهر آنقدر کوچک می‌شود که به خانه‌ای می‌ماند. آن‌ها آنقدر بالا می‌روند که دنیا به نقطه‌ی کوچکی تبدیل می‌شود. آن‌ها به آسمان آنو، خدای خدایان می‌رسند. آنان به دروازه آنو، اللیل و ئه‌ا می‌رسند. آنان به دروازه سین، خدای ماه و شمش، خدای خورشید عدد، خدای رعد و ایشتار خدای زندگی می‌رسند و تعظیم می‌کنند... </p> <blockquote> <p>شهرنوش پارسی‌پور: آرزوی پرواز به اندازه‌ی عمر انسان قدیمی‌ست و ظاهراً از دیرباز بزرگ‌ترین پرنده‌‌ همان عقاب بوده که در چهره‌های مختلف به قهرمانان جهان یاری رسانده. آیا این داستان‌ها از یکدیگر سرچشمه گرفته‌اند و یا ذهن تیزپرواز انسان خود‌به‌خود رؤیای پرواز را با حضور عقاب همراه کرده است؟</p> </blockquote> <p>در اینجا بدبختانه لوح گلی خراب شده و باقی داستان خوانا نیست. اما یک نکته را می‌شود حدس زد و آن اینکه اتانا به نحوی به گیاه جاودانگی دست پیدا کرده، چون بعد صاحب پسری به نام «بالیه» می‌شود. اما البته این واقعیتی‌ست که میراث اتانا در جهان باستان منتشر می‌شود. ایکاروس یونانی با بستن بال‌های عقاب به پشت خود به آسمان می‌رود. او آنقدر بالا می‌رود که به خورشید می‌رسد و در آنجا مومی که بال‌ها را با آن به خود چسبانیده است ذوب می‌شود و ایکاروس به آب می‌افتد. کیکاووس، پادشاه ایرانی-تورانی روش جالب دیگری اختراع می‌کند. او بر ارابه‌ای می‌نشیند که عقابان آن را می‌کشند. در برابر عقابان قطعات گوشت آویزان است، اما آن‌ها به آن نمی‌رسند و در جهت رسیدن به گوشت پرواز می‌کنند و ارابه را بالا می‌برند. در اینجا بد نیست بدانیم که یک پادشاه چینی به نام کاکائوس نیز با همین روش به آسمان پرواز می‌کند. همسر این کاکائوس سوداگی نام دارد و جالب است که همسر کیکاوس سودابه نام دارد. او عاشق شاهزاده لی پسر کاکائوس است،‌‌ همان‌طور که سودابه عاشق سیاووش است. این‌ها را می‌توانید در کتاب آئین‌ها و افسانه‌های ایران و چین باستان، نگارش جلیل دوستخواه بخوانید. <br /> </p> <p>چنین به‌نظر می‌رسد که آرزوی پرواز به اندازه‌ی عمر انسان قدیمی‌ست و ظاهراً از دیرباز بزرگ‌ترین پرنده‌‌ همان عقاب بوده که در چهره‌های مختلف به قهرمانان جهان یاری رسانده. آیا این داستان‌ها از یکدیگر سرچشمه گرفته‌اند و یا ذهن تیزپرواز انسان خود‌به‌خود رؤیای پرواز را با حضور عقاب همراه کرده است؟ اما نکته‌ای که در داستان اتانا قابل تأمل زیاد است فضایی‌ست که او در آسمان می‌بیند. اینکه دریا‌ها کوچک می‌شوند و شهر‌ها کوچک می‌شوند. منطقه‌ی زیست اتانا سرزمین مسطحی‌ست و از کوه دور است. انسان‌های مقیم کوهسار می‌دانند که وقتی از بالای کوه به پائین نگاه می‌کنند همه چیز کوچک می‌شود. اما انسان دشت چگونه این حقیقت را دریافته است؟ آیا قوه‌ی تخیل انسان به گونه‌ای‌ست که می‌تواند چنین چیزی را حدس بزند؟ و یا اتانا و نیاکان او از منطقه‌ای کوهستانی به دشت آمده‌اند و خاطرات دوران زندگی در کوهسار را برای یکدیگر واگو کرده‌اند؟ می‌دانیم که کشتی نوح روی کوهی پایین آمده. کشتی اوتناپیشتیم که بسیار قدیمی‌تر از نوح است نیز روی کوه پایین آمده. البته باید نخست ثابت کرد که اصولاً کشتی وجود داشته یا نه، اما هرچه هست به کوه اشاره می‌رود. بعید نیست که سومریان نخستین از کوه‌های شمال و شمال شرقی عراق به این منطقه سرازیر شده باشند، چون در داستان گیل‌گمش نیز انکیدو از کوه سرازیر شده است.</p> <p> </p> <p>به نظر شما چند نسل از مردم جهان با رؤیای این پادشاه و پیکره‌ی معنوی او زندگی کرده‌اند؟ برخی از شخصیت‌های مذهبی چوپان بوده‌اند. موسی هفت سال شبانی کرده است. مسیح خود را چوپان مردم می‌داند. البته حرفه‌ی اصلی او نجاری ست، اما خود را شبان مردم می‌داند. داستان‌هایی که از رابطه‌ی انسان و رهبر و یا انسان و خدا از چوپانان باقی مانده است به مردم نقش گوسفند را می‌دهد. این داستان‌ها تا همین اواخر به صورت بسیار زنده در میان مردم باقی مانده بودند و از آن‌ها گفت‌وگو در میان می‌آمد. شاید شخصیتی همانند اتانا، یک چوپان بلندپرواز، آنقدر قوی بوده که بر نسل‌های بی‌شماری پس از او تأثیر گذاشته است. <br /> </p> <p>به رمز مار و عقاب بسیار اندیشیدم. مار را همیشه می‌توان کنایه‌ای از زمان دانست. زمانی که مارپیچ در گذر است، و البته آبستن حوادث بی‌شمار. عقاب اما شاید در اینجا به‌عنوان من بر‌تر حضور جلوه‌گری می‌کند. آن من برتری که می‌تواند به پرواز بیندیشد، آنقدر که عاقبت آن را ممکن سازد. پس گرچه انسان از تماشای عقاب بوده که آرزوی پرواز را در دل پرورانده، اما بی‌شک عقاب ذهن انسان بسیار دور‌تر از عقاب حقیقی می‌پرد.<br /> </p>
شهرنوش پارسیپور - هزاران سال پیش، شهر کیش که در ۸۰ کیلومتری بغداد کنونی قرار داشت شهر بسیار مهمی بود. این شهر نخستین شهریست که پس از توفان بزرگ و ناپدید شدن مردم ساخته شد.
البته همه به استثنای اوتناپیشتیم خردمند و همسرش و تنی چند که در کشتی او زنده ماندند. نام باستانیتر اوتناپیشتیم ارتاهاسیس، و نام بسیار جدیدش نوح است. بعدها در اسطورهی گیلگمش با او سر و کار زیادی خواهیم داشت. به هرحال اتانا دوازدهمین پادشاه و بنیانگزار کیش، و حرفهاش چوپانی بود. این چوپانها امروزه خرد خود را در پس و پشت کار طاقتفرسایشان پنهان کردهاند. اما در زمان باستان آنقدر مهم بودند که به پادشاهی میرسیدند. اتانا کسیست که به آسمان عروج کرد. اما علاوه بر آن بر طبق اسطوره ۴۰۰ سال حکومت کرده است. البته دریافت من این است که انسانهای باستانی که عمری دراز داشتند در حقیقت در قالب کسانی که خود را به آنها منسوب کرده و به نام آنها شناخته میشدند تداوم مییافتند. مثلاً فرض کنیم آداپا مخترع خط و یا توسعهدهندهی آن بوده. در این حالت ممکن است مردم آن زمان تا ده نسل پس از او از او به عنوان زنده یاد میکردند. به شهرت شاه عباس فکر کنید که شهرت تمامی پادشاهان صفوی را در خود میپوشاند. پس اشتباه نخواهد بود که بگوئیم شاه عباسیان ۳۰۰ سال در ایران حکومت کردند. به هرحال این اتانا نیز ۴۰۰ سال حکومت کرده است.
اما داستان اتانا از دوستی یک مار و یک عقاب آغاز میشود. این مار و این عقاب بر درختی آشیان داشتند. آنان یک روز در میان حیوانی را شکار کرده و به اتفاق میخوردند، و به بچههای خود نیز خوراک میرساندند. آنها به «اوتو»، خدای خورشید، قول داده بودند با هم دوست باشند. اما یک روز عقاب از شدت گرسنگی بچههای مار را میخورد. مار دچار رنج شدیدی میشود و به گریه میافتد. اوتو به او میگوید خودش را در شکم یک گاو مرده مخفی کند. روشن است که عقاب برای خوردن گاو میآید. هنگامی که او به داخل شکم گاو میرود مار به او حملهور شده و بالهای او را میکند و او را در گودالی میاندازد. از این سو اتانا عقاب را در سر راه خود میبیند. عقاب درخواست کمک کرده و اتانا قول میدهد تا به او کمک کند، مشروط بر اینکه به او در پیدا کردن گیاه جاودانگی یاری برساند تا او نیز بتواند دارای فرزند شود. عقاب میپذیرد. اتانا به مدت هشت ماه از عقاب نگهداری میکند و به او خوراک میرساند تا بالهای عقاب دوباره رشد میکند و آمادهی پرواز میشود. اکنون موقعیست که عقاب باید به قولش وفا کند. او به اتانا پیشنهاد میکند تا او را بر پشت خود نشانده و به آسمان ببرد. اتانا میپذیرد و بر پشت عقاب سوار میشود. آنها به آسمان میروند، اما اتانا به شدت وحشت میکند و عقاب او را به زمین میگذارد. اتانا که جرأت خود را باز یافته دوباره بر پشت عقاب نشسته و بالا میرود. هرچه عقاب بالاتر میرود اتانا بیشتر دچار اعجاب میشود. او میبیند که رودها به نهر و کشتزارها به مکانهای کوچکی تبدیل میشوند. شهر آنقدر کوچک میشود که به خانهای میماند. آنها آنقدر بالا میروند که دنیا به نقطهی کوچکی تبدیل میشود. آنها به آسمان آنو، خدای خدایان میرسند. آنان به دروازه آنو، اللیل و ئها میرسند. آنان به دروازه سین، خدای ماه و شمش، خدای خورشید عدد، خدای رعد و ایشتار خدای زندگی میرسند و تعظیم میکنند...
شهرنوش پارسیپور: آرزوی پرواز به اندازهی عمر انسان قدیمیست و ظاهراً از دیرباز بزرگترین پرنده همان عقاب بوده که در چهرههای مختلف به قهرمانان جهان یاری رسانده. آیا این داستانها از یکدیگر سرچشمه گرفتهاند و یا ذهن تیزپرواز انسان خودبهخود رؤیای پرواز را با حضور عقاب همراه کرده است؟
در اینجا بدبختانه لوح گلی خراب شده و باقی داستان خوانا نیست. اما یک نکته را میشود حدس زد و آن اینکه اتانا به نحوی به گیاه جاودانگی دست پیدا کرده، چون بعد صاحب پسری به نام «بالیه» میشود. اما البته این واقعیتیست که میراث اتانا در جهان باستان منتشر میشود. ایکاروس یونانی با بستن بالهای عقاب به پشت خود به آسمان میرود. او آنقدر بالا میرود که به خورشید میرسد و در آنجا مومی که بالها را با آن به خود چسبانیده است ذوب میشود و ایکاروس به آب میافتد. کیکاووس، پادشاه ایرانی-تورانی روش جالب دیگری اختراع میکند. او بر ارابهای مینشیند که عقابان آن را میکشند. در برابر عقابان قطعات گوشت آویزان است، اما آنها به آن نمیرسند و در جهت رسیدن به گوشت پرواز میکنند و ارابه را بالا میبرند. در اینجا بد نیست بدانیم که یک پادشاه چینی به نام کاکائوس نیز با همین روش به آسمان پرواز میکند. همسر این کاکائوس سوداگی نام دارد و جالب است که همسر کیکاوس سودابه نام دارد. او عاشق شاهزاده لی پسر کاکائوس است، همانطور که سودابه عاشق سیاووش است. اینها را میتوانید در کتاب آئینها و افسانههای ایران و چین باستان، نگارش جلیل دوستخواه بخوانید.
چنین بهنظر میرسد که آرزوی پرواز به اندازهی عمر انسان قدیمیست و ظاهراً از دیرباز بزرگترین پرنده همان عقاب بوده که در چهرههای مختلف به قهرمانان جهان یاری رسانده. آیا این داستانها از یکدیگر سرچشمه گرفتهاند و یا ذهن تیزپرواز انسان خودبهخود رؤیای پرواز را با حضور عقاب همراه کرده است؟ اما نکتهای که در داستان اتانا قابل تأمل زیاد است فضاییست که او در آسمان میبیند. اینکه دریاها کوچک میشوند و شهرها کوچک میشوند. منطقهی زیست اتانا سرزمین مسطحیست و از کوه دور است. انسانهای مقیم کوهسار میدانند که وقتی از بالای کوه به پائین نگاه میکنند همه چیز کوچک میشود. اما انسان دشت چگونه این حقیقت را دریافته است؟ آیا قوهی تخیل انسان به گونهایست که میتواند چنین چیزی را حدس بزند؟ و یا اتانا و نیاکان او از منطقهای کوهستانی به دشت آمدهاند و خاطرات دوران زندگی در کوهسار را برای یکدیگر واگو کردهاند؟ میدانیم که کشتی نوح روی کوهی پایین آمده. کشتی اوتناپیشتیم که بسیار قدیمیتر از نوح است نیز روی کوه پایین آمده. البته باید نخست ثابت کرد که اصولاً کشتی وجود داشته یا نه، اما هرچه هست به کوه اشاره میرود. بعید نیست که سومریان نخستین از کوههای شمال و شمال شرقی عراق به این منطقه سرازیر شده باشند، چون در داستان گیلگمش نیز انکیدو از کوه سرازیر شده است.
به نظر شما چند نسل از مردم جهان با رؤیای این پادشاه و پیکرهی معنوی او زندگی کردهاند؟ برخی از شخصیتهای مذهبی چوپان بودهاند. موسی هفت سال شبانی کرده است. مسیح خود را چوپان مردم میداند. البته حرفهی اصلی او نجاری ست، اما خود را شبان مردم میداند. داستانهایی که از رابطهی انسان و رهبر و یا انسان و خدا از چوپانان باقی مانده است به مردم نقش گوسفند را میدهد. این داستانها تا همین اواخر به صورت بسیار زنده در میان مردم باقی مانده بودند و از آنها گفتوگو در میان میآمد. شاید شخصیتی همانند اتانا، یک چوپان بلندپرواز، آنقدر قوی بوده که بر نسلهای بیشماری پس از او تأثیر گذاشته است.
به رمز مار و عقاب بسیار اندیشیدم. مار را همیشه میتوان کنایهای از زمان دانست. زمانی که مارپیچ در گذر است، و البته آبستن حوادث بیشمار. عقاب اما شاید در اینجا بهعنوان من برتر حضور جلوهگری میکند. آن من برتری که میتواند به پرواز بیندیشد، آنقدر که عاقبت آن را ممکن سازد. پس گرچه انسان از تماشای عقاب بوده که آرزوی پرواز را در دل پرورانده، اما بیشک عقاب ذهن انسان بسیار دورتر از عقاب حقیقی میپرد.
نظرها
خورشید
<p>خانم پارسی پور به شنیدن صدای شما عادت کرده ام.خیلی گرم ودلنشین هستید. </p>
شهرنوش پارس پور
<p>بسیار ممنون نرگس عزیز </p> <p>شهرنوش</p>
کاربر مهمان نرگس الیکایی
<p>خیلی جالب بود خسته نباشید خانم پارسی پور عزیز</p>