ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

محدودیت نظری: درک محدود از سرزندگی، شکوفایی و دموکراسی

موضوع این مقاله وضعیت چپ سوسیالیستی در جهان معاصر است. در آن به وضعیت بحرانی، تنگناهای نظری و دستاردهای چپ پرداخته می‌شود.

محمدرفیع محمودیان – در درک ارسطو از شکوفایی سرزندگی دارای اهمیتی خاص است، ولی در دوران مدرن سرزندگی از یکسو اهمیت مقوله‌هایی مانند کوشندگی و آزادی فردی را ندارد و از سوی دیگر درکی محدود از آن بر اذهان حاکم است. سرزندگی امروز بیشتر به معنای تلاش خودانگیخته برای رسیدن به اهدافی معین و قابل دستیابی است. به این دلیل کوشندگی مداوم، آزادی انتخاب و رهایی از قید و بند برای متححق ساختن تصمیم‌های خود مهمتر از آن به شمار می‌آیند.

این درک از سرزندگی تا حد زیادی به باور سوسیالیست‌ها نیز راه پیدا کرده است. آنها در نگرش خود به شکوفایی اهمیتی برای سرزندگی قائل نبوده بلکه آن را همچون مقوله‌ای حاشیه‌ای می‌بینند. شکوفایی برای آنها برخورداری از توانمندی، امکانات و مهارت برای گزینش و دنبال کردن هدفهایی معین و احساس خشنودی و شادی از تلاشهای خود است.

موضوع این مقاله وضعیت چپ سوسیالیستی در جهان معاصر است. در آن به وضعیت بحرانی، تنگناهای نظری و دستاردهای چپ پرداخته می‌شود.
مقاله در چهار بخش نوشته شده است:
در بخش اول به بحران چپ پرداخته شد.
در بخش دوم موفقیت سوسیال‌دموکرات‌ها در طرح انگارۀ گسترۀ شکوفایی به صورت دستاورد مهم چپ در چند دهۀ اخیر بررسی شد.
بخش سوم مقاله، محدودیت نظری سوسیال‌دموکرات‌ها یا به طور کلی‌تر سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها را مورد بحث قرار می‌دهد.
در بخش چهارم و پایانی مقاله راهکاری برای برون رفت از موقعیت بحرانی پیشنهاد می‌شود.

در درکی برخاسته از فلسفۀ ارسطویی سرزندگی به معنای خود امر برخورداری از توانمندی، شور و ذوق است. مهم اینجا نه استفاده از آنها برای رسیدن به هدفهایی معین بلکه برخورداری از آنها است. به این خاطر قرار است سرزندگی تمامی گسترۀ و درازای زندگی را در بر گیرد. سرزنده کسی است که فعالیتها و زندگی خود را با شوق و ذوق پیش می‌برد. در این پسزمینه شکوفایی نیز معنایی خاص پیدا می‌کند. شکوفایی دیگر به جای آنکه برخوداری از دستاوردهایی معین، توانمندی، امکانات و مهارت باشد برخورداری از وضعیتی است که اجازه می‌دهد تا انسان بتواند با شوق و ذوق توانمندی‌های خود را بپروراند و زندگی کند. در درک ارسطویی شکوفایی بدون سرزندگی قابل دستیابی نیست. انسانی که سرزنده نیست دارای شور و ذوق نیست و کمتر می‌تواند شاد و کوشا زندگی کند. در مقایسه در درک مدرن از شکوفایی این استنباط وجود دارد که در صورتیکه امکانات و فرصتهای کافی در اختیار انسانها قرار گیرد زمینه برای شکوفایی آنها فراهم شده است.

سوسیالیست‌ها به شرایط فراهم آمدن زمینۀ شکوفایی توجه نشان داده‌اند ولی هیچ به شرایط فراهم آمدن سرزندگی نپرداخته‌اند. برخورداری همگان از فرصت‌های آموزشی و درمانی، برابری در برخورداری از حد معینی از رفاه و بهینه ساختن شرایط کار، همه، حرکت در زمینۀ فراهم آوردن شرایط شکوفایی است.

این توجه و حرکت یک جانبه باعث شده تا سرچشمه‌های سرزندگی خشک شوند. حرکت نظام‌مند و نهادی در مورد ایجاد زمینۀ شکوفایی لختی و ایستایی توده‌ها را در زمینۀ احساس و بروز سرزندگی پدید آورده است. از آنجا که دولت و نهادهای گوناگون اجتماعی و سیاسی ِ آن وظیفۀ بهنیه ساختن شرایط زندگی زا بعهده گرفته‌اند، توده‌ها احساس می‌کنند که آنها دیگر لازم نیست هیچ کار خاصی انجام دهند و مسئولیتی را بعده گیرند. بعلاه هر گاه نیز که بخواهد خودانگیخته و سرزنده کاری انجام دهند با مقاومت دستگا‌ه‌ بوروکراتیک دولتی روبرو می‌شوند. سوسیالیست‌ها کمتر به این جنبۀ مشکل ایجاد شده به وسیلۀ برنامه‌هایشان پرداخته‌اند. آنها بیشتر اوقات در حالیکه لیبرال‌ها و نئولیبرال‌ها توجه همگان را به پیامدهای منفی سیاستهای رفاهی جلب کرده‌اند و بدانوسیلۀ خود را مدافع سرزندگی (البته از نوع محدود متمرکز بر بازار آزاد) معرفی کرده‌اند سکوت اختیار کرده‌اند.

عرصۀ اصلی شکوفایی

 سوسیالیست‌ها جامعه را با تمام گستردگی و پیچیدگی خود عرصۀ شکوفایی شهروندان می‌دانند. به این خاطر آنها برنامه‌ای گوناگونی برای توانمند ساختن توده‌ها در عرصه‌های گوناگونی، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ، تفریح و روابط اجتماعی دارند. در عرصۀ اقتصادی افزایش واقعی دستمزدها و بهینه ساختن شرایط کار تا مرز مهار یکسرۀ سرمایه‌داری در دستور کار آنها قرار دارد. هر چند آنها به خواست نابودی سرمایه‌داری به دیدۀ ظن و دلواپسی می‌نگرند ولی شیفتگی خاصی نیز به ساز و کارهای بازار آزاد نشان نمی‌دهند. خواست اصلی آنها کاستن از نابرابری‌ها، افزایش رفاه توده‌های محروم، رها و توامند ساختن توده‌ها در پیشبرد فعالیت‌ها (یا مبارزۀ) سیاسی و اجتماعی خود برای بهرمند شده از یک زندگی بهتر است. در عرصۀ سیاست، هدف افزایش میزان مشارکت توده‌ها در ساز و کارهای دموکراسی لیبرال است.

برای دستیابی به این هدف، سوسیالیست‌ها از یک سو پویایی حوزۀ عمومی را مهم می‌دانند تا توده‌ها بتوانند با شرکت در مباحت درک و دانشی هر چه دقیقتر از مسائل به دست آورند و از سوی دیگر مشارکت در فرایند انتخابات، از فعالیتهای حزبی و سندیکائی گرفته تا شرکت در فرایند رأی‌گیری را مهم می‌شمرند. در عرصۀ فرهنگی، سوسیالیست‌ها آموزش عمومی توده‌ها، برخورداری همگان از امکانات آموزشی و خارج ساختن توان آفرینندگی و ذوق فرهنگی را از انحصار نخبگان را مهم می‌دانند. در زمینه‌های دیگر زندگی اجتماعی همچون بهداشت عمومی، درمان، تفریح نیز سوسیلیست‌ها دارای برنامه برای شکوفا ساختن زندگی اجتماعی هستند.    

مشکل اما آن است که سوسیالیست‌ها هیچ مشخص نمی‌سازند کدامین حوزه از اهمیت بیشتری نسبت به دیگر حوزه‌ها برخوردار است و شکوفایی شور و توانمندی در چه حوزه‌ای باعث سرزنده شدن افراد در دیگر حوزه‌ها می‌شود. متأثر از مارکس، سوسیالیست‌ها همواره اهمیت خاصی برای اقتصاد قائل بوده‌اند، ولی کاملاً مشخص است که حوزۀ اقتصاد امروز از اهمیتی خاص در زمینۀ سرزندگی و شکوفا ساختن زندگی برخوردار نیست. اقتصاد در نظام سرمایه‌داری ساختار جامعه را سامان می‌دهد ولی بهبودی وضعیت اقتصادی توده‌ها، هر چند باعث رهایی آنها از دغدغه‌های معیشتی و قید و بند کار و زحمت می‌شود، کمتر شکوفایی زندگی آنها را در بر دارد. بنوعی، هر چه از درگیری و میزان مشارکت مردم در حوزۀ زندگی اقتصادی کاسته شود امکان درگیری و مشارکت بیشتر آنها در حوزه‌های دیگر فراهم می‌آید. به این خاطر درگیر ساختن هر چه بیشتر توده‌ها و شکوفاتر آن حوزه پیامدی منفی و بازدارنده و نه مثبت و توامندساز دارد.       

پس از دهۀ شصت و جنبش‌های قدرتمند سیاسی و اجتماعی آن دهه، حوزۀ سیاست اهمیتی خاص پیدا کرده است. درک قدیمی سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها آن بود که سرنوشت نهایی جامعه و ساختار اجتماعی در این حوزه تعیین می‌شود؛ ولی آنها درک تنگ و بسته‌ای از سیاست داشتند. آنها عرصۀ سیاست را بیشتر بسان عرصۀ مبارزۀ طبقاتی، عرصۀ مبارزه برای تسلط بر دستگاه دولت و استفاده از آن دستگاه برای تغییر ساختار جامعه می‌دیدند.

پس از دهۀ شصت این درک سیاست مورد نقدی جدی قرار گرفته و جای خود را به درکی متفاوت، بازتر و دربرگیرنده‌تر داده است. سیاست امروز برای کسانی که خواهان تغییر در نظم حاکم هستند عرصۀ کنش هدفمند و آگاهانۀ معطوف به تأثیر گذاری بر دیگران است. هر کنشی که بمنظور تغییر یا مستحکم‌تر ساختن باور و درک دیگری از امور انجام شود کنشی سیاست است. این کنش هم می‌تواند در خانه و جمع دوستان رخ دهد و هم در محیط کار و در عرصۀ گستردۀ جامعه. فمینیستها در این مورد به همه کمک کرده‌اند تا به طور شفاف ببینند که آنچه در حوزۀ کاملاً خصوصی زندگی رخ می‌دهد امری سیاسی است.

با این‌همه، سوسیالیست‌ها، شاید بیشتر به خاطر باور به درکی قدیمی، سیاست را حوزۀ کارکرد دموکراسی لیبرال می‌دانند. مسئلۀ اصلی آنها هنوز بسیج نیرو برای در دست گرفتن فرمان ماشین دولتی و اجرای برنامه‌های مورد نظر خود است. سیاست برای آنها هنوز سیاست حزبی، فرایند انتخابات و صندوق رأی است. گاه نیز که خواسته‌اند دست به نوآوری زنند به مقولۀ حوزۀ عمومی و تأثیر‌گذاری بر افکار عمومی توجه نشان داده‌اند. حوزۀ عمومی برای آنها بمعنای شرکت فعال در بحثهای عمومی بمنظور سمت و سوی دادن به باورها و نظام ارزشگذاری توده‌ها است. سیاست بمعنای عام آن، تأثیرگذاری بر باورها و آراء و بینش انسان‌ها، در گسترۀ زندگی روزمره، در حوزه‌های متعارف روزمره هیچگاه از اهمیت خاصی برای آنها برخوردار نبوده است. در این گستره حضور آنها بهیچوجه چشمگیر نبوده است. باور به پیشرفت، نوسازی و تحولات کلان اجتماعی و سیاسی آنها را از توجه جدی به مسائل و مشکلات روزمره انسانها و نگرش بدانها بسان مسائلی مهم باز داشته است. دغدۀ معاش و کار شاید نه، ولی دلهرۀ گرفتار آمدن در چنبرۀ تنهایی، انزوا نابهنجاری اجتماعی و روانی برای آنها اموری سطحی و غیر سیاسی بوده‌اند.

در مجموع، سوسیالیست‌ها و حتی مارکسیست‌ها هیچ مشخص نساخته‌اند کدامین حوزۀ زندگی اجتماعی مهمترین حوزه از نظر ایجاد زمینۀ کلی شکوفایی شهروندان است. تلاش و سرمایه‌گذاری آنها کم و بیش به یکسان در تمامی حوزه‌های زندگی اجتماعی رخ می‌دهد و این از بازدهی تلاش‌های آنها کاسته است. برخی اوقات به نظر می‌رسد در دیدگاه آنها نظام کمک هزینۀ اقتصادی از همان اهمیت بهبودی شرایط کار برای اعضاء طبقۀ متوسط برخوردار است و باید به همان اندازه برای آموزش سیاسی شهروندان اهمیت قائل بود که برای آموزش پیش‌دبستانی کودکان.

سوسیال‌دموکرات‌ها به طور معمول متهم هستند که نمی‌خواهند تحولی جدی در نظم حاکم، نظام سرمایه‌داری، ایجاد کنند و بیشتر بدنبال تغییراتی سطحی برای بازسازی سیما و نجات نظم حاکم هستند. سوسیالیست‌های رادیکالتر و مارکسیستها نیز بدان متهم می‌شوند که خواهان تغییراتی هستند که در خوانایی و سازگاری با خواست عمومی توده‌های شهروند قرار ندارد. در هر دو مورد مشکل بیشتر آن است که هیچ معلوم نیست سوسیال‌دموکرات‌ها و سوسیالیست‌های رادیکال چه هدفی را مهمترین هدف می‌دانند و تا به چه حد حاضرند برای متحقق ساختن آن به بسیج نیرو و افکار عمومی بپردازند.

درک از دموکراسی

 سوسیال‌دموکرات‌ها کوشیده‌اند بر یکی از بزرگترین مشکلات چپ جهانی، بی‌توجهی به دموکراسی، فائق آیند. شهرت آنها و نفوذشان در افکار عمومی تا حدی به خاطر آن مسئله است که آنها برای خواست عمومی اهمیت قائل هستند و به کارکرد الگوی اصلی کارکرد دموکراسی در جهان معاصر، دموکراسی لیبرال، وفاداری نشان داده‌اند. با اینهمه آنها خود هیچ الگوی معینی از دموکراسی را بعنوان الگوی خاص خود معرفی نکرده‌اند، بلکه بیشتر خود را به وسیلۀ تأکید بر مشارکت همگانی در امر تصمیم‌گیری و ادارۀ امور جمعی از دیگران متمایز ساخته‌اند. به هر رو، این تأکید بسیاری از اوقات در حد یک شعار و بند یک برنامه باقی مانده و کمتر برنامۀ عملی برای متحقق ساختن آن طرح شده است.

سوسیالیست‌های رادیکال و مارکسیستها در این مورد تا حدی دارای عملکرد حتی ضعیفتری بوده‌اند. آنها بعد از انقلاب اکتبر و توجه ویژه‌ای که مارکسیستهای روسی به شوراهای کارگری-دهقانی نشان دادند، هیچ حرف جدیدی در مورد دموکراسی نزده‌اند. آنها اکنون بیشتر منتقد دموکراسی لیبرال هستند تا طراح و مبلغ الگوی خاص و جدیدی از دموکراسی. آنها از دموکراسی توده‌ای و و دخالت مستقیم توده‌های کارکر در فرایند زندگی اجتماعی خود سخن می‌گویند ولی هیچ طرح مشخصی در این باره ندارند. به خاطر این ابهام آنها همواره متهم به نا دموکرات بودن و حتی دشمنی با دموکراسی شده‌اند.

شاید تا حدی به این خاطر، دموکراسی لیبرال تنها الگوی مطرح دموکراسی در جهان معاصر است. مفهموم دموکراسی امروز مترادف با انتخابات ادواری و مجلس نمایندگان است. کارکرد این الگو از دموکراسی بیشتر در گرو فعالیت احزاب، رسانه‌های همگانی، نخبگان و نهادهای صوری قدرت قرار دارد تا فعالیت خود توده‌ها. توده‌ها بیشتر نقش نیروهای پشتیبان را بعهده دارند. سوسیال‌دموکرات‌ها و سوسیالیست‌های رادیکالتر خود از این لختی توده‌ها ضربه‌های جدی خورده‌اند. درست آن هنگام که آنها به حضور جدی توده‌ها در صحنۀ سیاست برای عملی ساختن برنامه‌های خود نیاز دارند ایشان را در صحنه نمی‌یابند. دموکراسی لیبرال در عمل بسان بهترین ابزار برای تضمین بقای نظم حاکم کار می‌کند. این دموکراسی بنوعی قدرت قدرتمداران را با حلب پشتبانی توده‌ها بازسازی می‌کند.

دموکراسی لیبرال تا حد زیادی اقتدار خود را نه به خاطر کارآیی و جذابیت خاص خود که به خاطر عدم حضور بدیلی جدی حفظ کرده است. ضعف و محدودیت آن بر کمتر کسی پوشیده است ولی هیچ کس بدیلی جدی در مقابل آن نمی‌شناسد. از پرشور و سرزنده‌تر ساختن آن یا حتی نابودی آن به وسیلۀ استقرار دموکراسی مستقیم سخن گفته می‌شود ولی مشکل آن است که هیچ بدیل معینی برای آن ازائه نمی‌شود. انگارۀ دموکراسی مستقیم امروز بیشتر فقط در حد حرف و باوری مجرد وجود دارد و معلوم نیست که چگونه در جهان پیچیدۀ امروز که شهروندان کمتر وقت و توان درگیر شدن با مسائل اجتماعی دارند چگونه می‌تواند بتحقق بپیوندد. پر شور و سرزنده‌تر ساختن دموکراسی لیبرال نیز امری کم و بیش نا ممکن از آب در آمده است. با هر چه بوروکراتیک‌تر شدن ساختار سیاست، فدرتمندتر شدن رسانه‌های همگانی و احزابی که بیش از پیش ایدئولوژی زدایی شده‌اند و بدنبال شکار آراء توده‌ها هستند، دیگر زمینه‌ای برای پرشورتر و سرزنده‌تر شدن دموکراسی لیبرال نمانده است. نخبگان سیاسی، احزاب و نهادهای برگزار کنندۀ انتخابات یاد گرفته‌اند چگونه بگاه انتخابات آن میزان معینی از شوق و نیرو که برای انجام یک انتخابات دموکراتیک ضروری است به صحنه بیاورند.

امروز دیگر مشخص است که برای بازسازی دموکراسی و شکوفا ساختن آن نیازی به طرح الگویی جدید از آن است؛ الگویی که نوعی متفاوت ولی همزمان پر شور از مشارکت همگانی را ممکن سازد.

در این زمینه سوسیال‌دموکرات‌ها و سوسیالیست‌های رادیکال باید فعال باشند ولی هیچ نشانی از حرکتی تأثیرگذار از سوی آنها بچشم نمی‌خورد. آخرین حرکت در این زمینه نه از سوی آنها که از سوی لیبرال‌های رادیکال بوقوع پیوسته است. کسانی مانند هابرماس، کوهن و بن حبیب الگوی دموکراسی رایزنی (deliberative democracy) مفهوم اتخاذ تصمیمها در فرایند گفتگو، تبادل نظر و اقناع یکدیگر را مطرح ساخته‌اند. این الگو امروز همه جا موضوع بحث و بررسی است. شاید رادیکالها این الگو را نیز آخرین تلاش نظم حاکم برای سرگرم ساختن توده‌ها بدانند ولی همین الگو عرصۀ جدیدی، یعنی گفتگو و بحث، را برای کارکرد دموکراسی گشوده است. پیش از این گفتگو و بحث، عرصۀ سخنوری و حرافی دانسته می‌شد، عرصه‌ای که در آن نشان از عمل و تعقل نبود. سیاست و دموکراسی نیر حوزه‌های عمل، حوزه‌های کنش هدفمند و نه حرافی و سخنورزی بشمار می‌آمد. ولی امروز بیشتر به خاطر آنچه فلسفۀ مدرن و در تداوم آن مدافعین دموکراسی رایزنی طرح ساخته‌اند گفتگو و بحث یکی از مهمترین حوزه‌های کارکرد دموکراسی و سیاسی قلمداد می‌شود.

ادامه دارد

بخش‌های‌پیشین:

مقاله‌های مرتبط در “اندیشه زمانه”:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کانون آرمان شریعتی

    با تشکر از نویسنده‌ی گرامی، از دقت نظر در جستجوگری وی جهت یافتن علت رخوت موجود در جریانات چپ، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، و طرح ضرورت تبدیل آرمان‌ها به یک برنامه‌ی عملی، و ضرورت طرح بدیل ارگان‌های محتضر نظام سرمایه‌داری. متاسفانه منتقدین بیشتر به دنبال محکوم کردن نویسنده بوده، و کمتر به نقد همدلانه‌ی وی با جریانات چپ توجه نموده‌اند. با سپاس

  • آشنا

    آخر اینکه انسانها نیازمند تمامی این تئوریها هستند. آنچه انسان را بدینجا رسانده همین تنوع اندیشه هاست. سرمایه داری وقتی احساس خطر میکند با استفاده از اندیشه های سوسیالیستی بشر، که مربوط به هزاران سال قبل از مارکس است به کم کردن اختلافات طبقاتی همت میگمارد و در آن طرف سوسیالیستها هرگاه عقب میافتند یاد دوران آغاز کشاورزی و مالکیت خصوصی و اقتصاد آزاد میافتند. قلم فرسایان هم چگونگی مهار هر چه بهتر عوام بدست قدرتمداران را تئوریزه میکنند. حتی پیامبر اسلام که با ایده برابری آمد و به آشتی بین ارباب و برده منجر شد. در کل با عطف به اهداف عملی تفاوت فاحشی حس نمیشود. فیل ها چه دعوا کنند و چه شوخی، آن چه که له میشود چمن است.

  • کاربر مهمان فرهاد - فریاد

    شما ملغمه ای ساخته اید که هم ایده های ارائه شده ی مارکسیستها هم سوسیالیستها هم سوسیال دموکراتها و هم لیبرالها و حتی محافظه کاران و هم نئولیبرالها را بصورتی دم بریده و ناقص و هم مخلوطی که تا کنون دیده نشده و در روی زمین وحود نداشته بیان کرده اید مثلا در مورد ارسطو صحبت می کنید - البته بدون دلائل علمی - و توجه هم ندارید که انسان مورد تحلیل در زمان ارسطو و توسط ارسطو انسان تحلیل شده در دوران دموکراسی و پس از آن نیست انسان های ارسطو از نظر مقام و ثروت با انسانهای دیگر برابر نیستند در حالی که انسان دوران دموکراسی انسانی ست که در همه ی حقوق اجتماعی با انسانهای دیگر برابرند چگونه ارسطو می تواند از سر زندگی کل جامعه و مدافع حقوق کل جامعه صحبت کند در حالی که انسانها را در هیچ شرایطی برابر نمی داند . و این مشحص می کند تمام اتصالات شما به مکاتب مختلف نوین به ارسطو ناشی از عدم اشنائی شما با مکاتب مختلف است . اما تعریفی که شما از سوسیالیستها و مارکسیستها و لیبرالها از انسان می دهند با تعاریف آنها کاملا متفاوت است . انسان برای یک لیبرال انسانی ست که تنها در برابر قانون با سایر انسانها برابر است و این همان چیزی ست که مارکسیستها آنرا قبول نداشته و قانون را منشاء نابرابری می دانند با این قانون است که غارت و چپاول انسانها به رسمیت شناخته شده و نابرابری حقیقی را ایجاد کرده است اگر به زندگی مردم نگاه کنید این نابرابری را در همه جا مشاهده خواهید کرد . در سیسنم متکی بر لیبرال دموکراسی این اعتبارات بانکی ست که انسانش را با فرهنگ با نشاط با شخصیت و .... نشان می دهد چگونه بیکاری مزمن این نظام قادر است نشاط و سر زندگی را به ارمغان بیاورد تنها سخن پرانی و زیاده گوئی نمی تواند کالاهای ناشی از مازاد تولید را که انبار شده اند را در سوئی قرار دهد و از سوی دیگر سوء تقذیه ی بیش از یک و نیم میلیارد جمعیت دنیا و بیکاری بیش از سیصد میلیون انسان دیگر را در سوی دیگر درمان کند چگونه سرمایه داران سودهای کلان خود را از تولید خارج کرده اند و دولتها یشان را با بدهی های کلان رها کرده و بدهی های دولتهایشان را برای مردم باقی گذاشته اند قادر است سرزندگی ایجاد کند ؟ چگونه حرص و آز سود از سوئی و گرسنگی از سوی دیگر نشاط آور است ؟ اما مارکسیستها اولین قدم و مهمترین قدم را برای ایجاد برابری اصل هر کس به اندازه ی کارش تعیین کرده است یعنی هر کس به اندازه ای که کار کرده است باید همه ی ثمره ی کارش به او بازگردانده شود این اگر چه خود نوعی نابرابری ست اما قدم اول در این راه است . مکانیزم غلمی این موضوع کاملا اثباتی ست که شما را به جلد اول کاپیتال برای دسترسی به درک این مکانیزم ارجاع می دهم . دومین قدم برای ایجاد نشاط بازگرداندن انسان به جایگاه واقعی خودش است یعنی انسانی که در سیستم لیبرالیستی زائده ی تولید و صنعت شده را حاکم بر تولید و صنعت نماید و این به معنی بازگشتن انسان به خوی طبیعت گرش در جایگاه نوین است و .....