ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

چشم در برابر چشم

محمدرضا نیکفر – این یادداشتی است به مناسبت روز جهانی اعدام در نقد فرهنگ قصاص. در آن از انتقاد به بی‌رحمی نظام گذر کرده، به بیرحمی خودمان انتقاد می‌شود.

۱۰ اکتبر (امسال ۱۸ مهر) روز جهانی مبارزه با اعدام: در گشت روزانه در سایت‌های فارسی زبان، ابتدا چشمم به این تیتر افتاد:

و سپس به این تیتر:

این دو عنوان به نظرم کاملا مرتبط آمدند. 

ذلّت و عزّت

ببنیم خبر مربوط به تقاضای کور کردن چشم خواهر چیست. متن کامل خبر به نقل از سایت خبری رکنا:

«خواهری که چشم راستش در جریان درگیری خانوادگی کور شده است دیروز در دادگاه برای خواهرش تقاضای قصاص چشم را مطرح کرد.

به گزارش گروه جنایی رکنا، در جلسه رسیدگی به این پرونده که دیروز در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی باقر قربان زاده و با حضور یک مستشار تشکیل شد ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند. وی گفت: رویا ۴۰ ساله متهم است بیست و پنجم مرداد ماه سال ۹۵ در درگیری خانوادگی با خواهر ۳۵ساله اش به نام رونیکا با سوییچ خودرو به چشم راست وی زد و موجب نابینایی او شد. اکنون با توجه به مدرک های موجود در پرونده برایش تقاضای کیفر دارم.

سپس رونیکا روبه روی قضات دادگاه ایستاد و گفت: پدرمان چندین سال است که از کار افتاده شده و نمی تواند کارهای شخصی اش را انجام دهد. به همین خاطر با خواهر و برادرهایم قرار گذاشته بودیم تا هر کدام از ما هفته ای یکباراز او مراقبت کنیم. اما رویا می گفت نمی تواند از پدرمان نگهداری کند. به همین خاطر هر بار که نوبت او بود بهانه ای می‌آورد و به خانه پدرمان نمی رفت. سر همین موضوع با هم درگیر شدیم اما او یکباره به من حمله کرد و با سویچ ماشینش به چشمم زد. دنیا برایم تاریک شد و وقتی به بیمارستان منتقل شدم فهمیدم چشم راستم تخیله شده است.

وی ادامه دارد: این ماجرا تاثیر زیادی در زندگی ام گذاشته و موجب افسردگی من شده است. به همین خاطر برای خواهرم تقاضای قصاص چشم دارم.

سپس رویا در جایگاه متهم ایستاد و گفت: قبول دارم بر سر نگهداری از پدر پیرمان با خواهرم درگیر شدم اما من عمدی به چشم او نزدم. ما در حال صحبت کردن با هم بودیم که دعوا بالا گرفت. سویچ ماشین در دستم بود که یکباره رونیکا صورتش را برگرداند و کلید سوییچ ناخواسته به چشم او فرو رفت. من از این ماجرا ناراحتم و هیچ وقت راضی به نابینایی چشم خواهرم نبودم.

در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند.»

آیا ربط با معنایی برقرار نیست میان این خبر با سخن روز آیت الله جنتی در این باره که «ما امروز در عزتی بی‌سابقه قرار داریم»؟

خبر، حکایت یک ذلت است، ذلتی که آن سویه‌ی دیگر عزت مورد نظر پیر نگهبان نظام است.

نقد فروتنی

جامعه در تنگنا قرار دارد. در حالت عُسرت افراد به جان هم می‌افتند. تحقیر شده‌اند و همدیگر را تحقیر می‌کنند. ما حقارت‌پذیر شده‌ایم. جنتی وقتی می‌گوید «در اوج عزت هستیم» دارد درباره فراتنی حاکمان گزارش می‌دهد و با این سخن ما را تحقیر می‌کند.

بالا بودن حد فشار و تنگدستی خود به خود به خیزش عدالت‌خواهانه راه نمی‌برد. ما باید حقارت را به عنوان حقارت درک کنیم. ما باید از فرو-تنی به درآییم.

اما اکنون به شدت فروتنیم. یک نمود این فروتنی خبری است که آن را در بالا خواندیم: تنگدستی، تحقیر شدن پدر از کار افتاده، تحقیر یک خواهر توسط خواهر دیگر، واکنش حقیر کننده‌‌ی تحقیر شده، حمله به آن دیگری و کور کردن او، شکایت خواهر نابینا شده به محکمه شرع، توسل به قانون قصاص و تقاضای اجرای حکم عهد عتیقی "چشم در برابر چشم" در مورد خواهر.

هر روز از این خبرها می‌شنویم. تا زمانی که مشغله‌ی عمده دستگاه قضایی رسیدگی به پرونده‌های دعواهای خانوادگی و کلاهبرداری افراد از یک دیگر و اتفاق‌های خشونت‌بار در خانه و خیابان است، این به این معناست که نظام در تحقیر مردم موفق شده است. ما پست‌ شده‌ایم، فروتن شده‌ایم.

فروتنی در اخلاق ایرانی پسندیده است. من در اینجا عمداً در معنایی منفی از این مفهوم استفاده می‌کنیم چون در شرایطی مرز روشنی با بندگی و حقارت ندارد. ما به خودمان "بنده" می‌‌‌گوییم، مثلاً من در آغاز این نوشته می‌توانستم بنویسم "بنده مایلم به عرضتان برسانم که ..." لابد کسی هم اعتراض نمی‌کرد که فلانی، دوران بندگی و بردگی به پایان رسیده‌ است، پس چرا اظهار بندگی می‌کنی.

مظهر فروتنی در سیاست آنی است که اصلاح‌طلبان پیش می‌برند. هر روز از جانب مراکز اصلی قدرت تحقیر می‌شوند و آنان در برابر فراتنان مدام اظهار فروتنی می‌کنند. عقل سیاسیِ فروفسرده، به فرمان‌برداری از این فروتنان فرامی‌خواند: حقارت دوگانه، اظهار حقارت در برابر حقیر شدگان.

تن دادن به سانسور، سکوت کردن، تمکین به قواعد بازی نظام و وجدان خود را آسوده کردن با گفتن اینکه من با دستگاه کار نمی‌کنم − همه اعمالی فروتنانه‌اند. دورویی − بیماری شناخته شده جامعه امروز ایران – خود، حاصلِ پذیرش تحقیر است.

نقد بی‌رحمی

نظام بی‌رحم ما را بی‌رحم کرده است. برای رفع نقیصه‌ی دولت‌محور بودن این سخن، بایستی گزاره‌ دیگری را مکمل آن کنیم. رذالت و بی‌رحمی‌ای که در گوشه‌هایی از سنت و جامعه وجود داشته در نظام حاکم متجلی شده، و نظام مقدس، همچون چکیده رذایل تاریخی، کمر به رذل کردن ما بسته. در وجود تاریخی ما شقاوت و بی‌رحمی‌ای بوده که از زیر رو آمده و اکنون فرادستانه ما را فرودست می‌کند. نظام بی‌رحم است، ما هم بی‌رحم می‌شویم. روا نیست بدون نقد بی‌رحمی خود، از نظام بی‌رحم انتقاد کنیم.

قانون قصاص و مجازات اعدام

ارتباطی دیدیم میان خبر زنی که خواهان قصاص خواهرش شده با رجزخوانی آیت الله جنتی درباره عزت نظام. اما همچنین ارتباطی قوی هم وجود دارد میان خبر قصاص با روز انتشار خبر: روز جهانی مبارزه با اعدام، روزی که باید درباره مجازات اعدام اندیشه کنیم.

بنیاد مجازات اعدام همین قاعده قصاص است. حتماً اکثر افراد با شنیدن خبر ستیز آن دو خواهر و سرانجامِ داستان تلخ آنها از تقاضای قصاص ابراز انزجار می‌کنند؛ اما آیا همه آنان با مجازات اعدام هم مخالفت می‌کنند؟

اینکه ایران در صدر فهرست آدم‌کشی به دست دولت و به نام مجازات قانونی قرار دارد، حاکی از رکوردداری نظام حاکم بر آن در بی‌رحمی است. بی‌رحمی خود ما چه نقشی در این امر دارد؟ مگر ما هم فریاد نمی‌کشیم که "اعدام باید گردد!"، و مگر در دوره انقلاب تقریباً همه مشوق این شعار نبودیم؟ مگر با همین شعار، رژیم را بر سر کار نیاوردیم؟ و مگر یکی از نشانه‌های تثبیت این رژیم برقرار شدنِ قانون قصاص نبود؟

تا زمانی که قوه قضاوت ما بر مبنای قواعد بی‌رحمانه قصاص است، قوه قضاییه کشورمان با قانون قصاصَش کار خود را پیش خواهد برد.

عبور از فروتنی به فراتنی

قوه قضاییه را قوه قضاوت ما سر پا نگه می‌دارد. این یک سرزنش اخلاقی است، اما در چنین مواردی که پای تحلیل سیاسی و اجتماعی در میان است معمولا می‌گویند: سرزنش اخلاقی نارواست. اما آیا خودِ این حکم نوعی سرزنش اخلاقی نیست؟ تحلیل‌های سیاسی و اقتصادی و ساختاری، لازم و مهم هستند؛ اما آنچه در نهایت سرنوشت‌ساز می‌شود لحظه‌ی عبور از فروتنی به بازیابی ارج انسانی و اراده به فراتنی است. این یک لحظه‌ی اخلاقی است که باید برای آن تدارک ببنیم.

تجربه‌ی بی‌عدالتی آنگاه زمینه‌ساز پدیداری و برانگیزایی ارزش عدالت می‌شود که به صورت "چرا" و "نه"ی اعتراضی بروز ‌کند. "این ناعادلانه است!" این سخن تقابل با یک وضعیت است که عبور "ما" از آن این گونه به بیان درمی‌آید: "روا نیست که بر ما چنین رود!" پدیدارشناسی این تجربه دو چیز را می‌نماید: یک ارزیابی دیگر از وضعیت و یک ارزیابی دیگر از خود، دو شاخص همبسته‌ اعتلایی است که عدالت‌خواهی نامیده می‌شود. عدالت‌خواهی عبور از فروتنی به فراتنی  است.

ما لازم است به ارزیابی دیگری از وضعیت و از خود برسیم. معمولاً بیشتر به وضعیت می‌پردازیم. اما کمتر بر روی خودمان تأمل می‌کنیم.

بیشتر بخوانید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • طه صبری

    وَجَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ ترجمه : ( ولي از آنجا كه ياري كردن نبايد از مسير مساوات و عدالت خارج شود و به انتقامجوئي و كينه توزي و تجاوز از حدّ منتهي گردد ، بايد توجّه داشته باشند كه ) كيفر هر بدي ، كيفري همسان آن است . اگر كسي ( به هنگام قدرت ، براي هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاي اجتماعي از بدكار ) گذشت كند ( و ميان خود و ميان او ) صلح و صفا به راه اندازد ، پاداش چنين كسي با خدا است . خداوند قطعاً ظالمان را دوست نمي دارد . اگر در قرآن آیه مربوط به قصاص را مشاهده می کنیم، این آیه را هم بایستی دید که در اینجا قرآن همه چیز را به انسانیت و وجدان تو واگذار می کند و برای شما تصمیم نمی گیرد و تصمیم را به خود شما واگذار می کند تا اینکه گذشت معنا پیدا کند و از حالت اجباری بیرون آید. اما اگر دیگران رویه ی انتقام را در بر می گیرند اشکال کار از قصاص نیست بلکه ناشی از عقده ها یی است که سر در جایی دیگر دارند!

  • حسینی

    فکر کنم مقاله ی فلسفه ورزی برای کودک (فبک)، گامی دیگر برای تغییر جهان, به این نوشته و کامنت هاش کاملا مربوط بشه. در سایت عدم خشونت دیدم: ***

  • بیژن

    یکی از نتایج تاسف بار تصویب و اجرای قانون قصاص وازگون کردن معنا و مفهوم اجرای عدالت است. ازاولین شعارهای طرفداران مشروطیت تاسیس عدالت خانه بود. در واقع مطالبه آنها ایجاد و استقرار قانون بود. ایجاد ترازو و معیاری برای داوری کردن بین مردم. نشاندن یک نهاد عقلانی بجای شاه و دربار و حاکم شرع برای داوری. برابر شدن همه در برابر قانون . فقط اینگونه حقوق مردم قابل احقاق میشد.چه در دعاوی شخصی و چه در دعاوی بین ملت و حکومت. اما قانون قصاص نه تنها این نهاد عقلانی را حذف کرد و بجای آن قانون شرع که نهادی پیشاعقلی بود را حاکم کرد بلکه از آن مهمتر مجری عدالت را نه دادگاه بلکه خود شاکی قرار داد. حالا با این قانون یک نفر که برادرش در نزاعی کشته شده خودش مجری عدالت میشود. درواقع شاکی را تبدیل به قاتل و جانی میکند. به شاکی میگویند بیا و تو طناب دار را بینداز به گردن قاتل یا صندلی را تو بکش تا اسید را تو بچکان در چشم متهم. و به این ترتیب هرکس که خواهان اجرای عدالت میشود باید خودش قاتل یا جنایت کار شود. این چرخه تا جایی ادامه می یابد که همه را تبدیل به قاتل کند. اشکال اصلی قانون قصاص فقط بدویت احکان آن نیست بلکه نحوه اجرای آن است که هرگونه حق خوای مساویست با قاتل شدن کسی است که حقش ضایع شده است

  • بهرنگ

    (5) و کسانی مقصرند که جوان مملکت را درس بی اعتنایی می دهند. کسانی که می گویند: اگر مسلمانی بدان اسلام چند جور است. یکی اسلام قاتل است. یکی اسلام مقتول است. سومی هم اسلام عارفانه است. و این هر سه مأجورند. [در قرون وسطی کشیش بهشت را می فروخت. این یکی رایگان می دهد. چشم بر جرم و جنایت می بندی می شوی عارف مسلمان!] و کسانی مقصرند که نمی گویند: “روا نیست که بر ما چنین رود!” کسانی که فراخوان به اعتراض و تعرض نمی دهند. و این چنین است که ما هر روز ـ و روزاروز ـ پامال می شویم. و دست آخر این که؛ چرا چنین است؟ چرا ما چنین ایم؟ [و آیا درست است که؛ مرده را زخم کاری نکند؟!] با آرزوی بهروزی داود بهرنگ

  • بهرنگ

    (4) و من در زندگی خارج این را آموختم که؛ ما ایرانی ها وجه غالب زندگانی مان رخدادی طبیعی، خداداد و پیشاعقل است. ما دچار شهریگری شده ایم. ما شهر در معنای امروزین کلمه را نداریم و هیچگاه نداشته ایم؛ چون آن را هرگز نساخته ایم. ما "واحد اجتماعی" نداریم. ما جای مردم یک تراکم جمعیت داریم. جای کودکستان دده و ننه و محسن قرائتی را داریم. ما یکی همچون دیگران نیستیم. ما محترم نیستیم. ما آزاد نیستیم. ما برخوردار از امکانات برابر نیستیم. ما در وضعیت حاضر آن "بندۀ" خداییم که حکومت ما تحت رهبری مقام معظم رهبری می خواهد آخرت ما را آباد کند. و مهدی اخوان ثالث نظر به این معناست که گفته است: "امروز بد و از این بتر فردامان؛ زین دیو صفتی مشتی شمر ـ چون عاقبت یزید شد دنیامان" ما چنین ایم که هستیم چون همه چیز را رخدادی طبیعی و "خداداد" می دانیم. اما چه کسانی مقصرند؟ آنهایی مقصرند که چشم خود را بر آنچه اکنون درِ ایران می گذرد بسته اند و نمی بینند و نمی خواهند ببینند که: "نظام بی‌رحم ما را بی‌رحم کرده است... رذالت و بی‌رحمی‌ای که در گوشه‌هایی از سنت و جامعه وجود داشته در نظام حاکم متجلی شده، و نظام مقدس، همچون چکیده رذایل تاریخی، کمر به رذل کردن ما بسته. در وجود تاریخی ما شقاوت و بی‌رحمی‌ای بوده که از زیر رو آمده و اکنون فرادستانه ما را فرودست می‌کند. نظام بی‌رحم است، ما هم بی‌رحم می‌شویم. روا نیست بدون نقد بی‌رحمی خود، از نظام بی‌رحم انتقاد کنیم." ادامه در (5)

  • بهرنگ

    (3) بر این اساس آموختم که؛ فرد از طریق کودکستان بدل به واحدی اجتماعی و یکی از اجزای تشکیل دهندۀ "مردم" می شود. و واحد اجتماعی بر این اساس در کودکستان موارد زیر را می آموزد: ـ حیات حق خدشه ناپذیر است. ـ نفس حیاتِ اجتماعی خدشه ناپذیر است. ـ هر واحد اجتماعی یکی از اجزای تشکیل دهندۀ "مردم" در جامعه است. ـ واحد اجتماعی یکی همچون دیگران است. [جز این تبعیض است.] ـ واحد اجتماعی محترم است چون جامعه می خواهد تک تک آحادش محترم باشند. ـ واحد اجتماعی دوست و همیار و همکار دیگران است چون جامعه می خواهد تک تک آحادش چنین باشند. ـ جامعه مقرراتی دارد که هر واحد اجتماعی باید آن را بسان دیگران رعایت کند. ـ واحد اجتماعی آزاد است چون جامعه می خواهد تک تک آحادش آزاد باشند. ـ آزادی امکان ابراز وجود تک تک آحاد اجتماعی در متن جامعه و در عیان و آشکار جامعه است. و این امکان را ما خودمان به وجود می آوریم. ـ آحاد اجتماعی برخوردار از امکانات برابرند. [بچه مسئول ندانی و نداری والدین خود نیست.] (ادامه در (4)

  • بهرنگ

    (2) این حدود صد واحد مندرج را در یک جامعۀ شهری یک بچه از سن دو تا شش هفت سالگی بایست ببیند. بداند و با آن ها رابطه ای مربوط و نه نامربوط و شاید نخستین خاطره خود را در ذهنش ایجاد کند. این حدود صد واحد این جا غیر گزینشی درج شده اند. با کمی تأمل درمی یابیم که ما با هر یک از این ها ـ که روز مرّۀ زندگی اند ـ به نوعی درگیر مشکل و مسئله ایم. هر کدام از این ها خاطره ای ناخوشایند و گاه تلخ در ما ایجاد می کنند. در ایران [اسلامی] جیب یعنی جیب بر. ماشین یعنی قلابی. آسفالت یعنی ابراز بی لیاقتی. دانشگاه یعنی زندان. سینما یعنی رکس آبادان. مجله یعنی سانسور. کتاب یعنی ممنوع. اخلاق یعنی پفیوزی و دریوزگی. دین یعنی جرم و یعنی جنایت. خدا یعنی شیطان و یعنی خمینی و یعنی خامنه ای و ... چرا؟ مگر غیر از این است که ما زندگانی مان در پیشاعقل تاریخ می گذرد؟ مگر غیر از این است که ما شهری نیستیم و شهریگری را دچار آمده ایم؟ من در زندگی خارج این را آموختم که؛ ـ جامعۀ شهری به رغم سایر اشکال زندگی ـ چادر نشینی و روستانشینی ـ یک رخداد طبیعی و "خداداد" نیست و از اساس ساختنی است. ـ زندگی از نوع شهری داری ساز و کاری است که آن را باید از کودکی و از کودکستان آموخت. [تراکم جمعیت در ده و قبیله چند صد نفر یا چند هزار نفر است. تراکم جمعیت در شهر چند ده و چند صد هزار نفر است.] ـ هنجارهای اخلاقی اگر درخور اعتنا و ارزش اند بایست در حساب هزینۀ اقتصاد جامعه منظور شوند. [و جامعه بایست برای نهادینه کردن ارزش ها هزینه بپردازد و این هزینه را بایست تک تک افراد بپردازند.] ـ جامعۀ شهری درست به میزان همگونی و همسانی کودکستانهایش ـ و آنگاه درست به میزان همزمانی با زمان و زمانه اش ـ جامعۀ شهری است. ادامه در (3)

  • بهرنگ

    (1) با سلام به عالی جناب نیکفر و سپاس از ایشان؛ من در حاشیۀ خاطر نشانی های ایشان و "هلا ـ های" گفتن های متین و مؤدبانه ایشان می خواهم به این بپردازیم که: چرا چنین است؟ و ما چرا چنین ایم ؟ وجه غالب هر شکل از زندگانی آدمی ـ در زمان حاضر ـ یا عقل یا پیشاعقل است. حدود صد واحد از عناصر فیزیکال زندگانی شهری را ـ که در پیشاعقل تاریخ نیست ـ من این جا اول ردیف می کنم: آسفالت، کوچه، آدرس، خیابان، خانه، پلاک خانه، چرخ، ماشین، اتوبوس، کامیون، ترن، هواپیما، ایستگاه، تاکسی، پله، آپارتمان، کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، مسواک، خمیر دندان، آسانسور، پله برقی، فروشگاه، صندوق، باجۀ پرداخت، زباله، تحویل زباله، ترانسپورت زباله، خرید، پرداخت، انتقال پول، تلفن، ای میل، تلویزیون، سینما، تئاتر، پارک، هتل، ورزش، میدان ورزشی، موزیک، برگزاری کنسرت، آتش نشانی، حزب، اتحادیه، پارلمان، اخبار، روزنامه، مجله، کارخانه، شرکت، کیوسک، فروشنده، حسابدار، مدیر، دفتردار، پزشک، پرستار، بیمارستان، دکتر، عکسبرداری، آزمایش خون، میز، تختخواب، آشپزخانه، ظرف، ظرفشویی، لباسشویی، خانه، اجاره، بانک، قبض پرداختی، حساب هفته و ماه، تعطیلات، مسافرت، بیکاری، درآمد، گرانی، گرما، آب، حمام، بهداشت، برق، اجاق گاز، لامپ، پنجره، رنگ در و دیوار، کمد لباس، شهرداری، عوارض، جوی آب، دکان، بازار، قهوه، بار، آبجو، خیاطی، آرایشگاه، جاروبرقی، چمن، گل و گیاه، گلفروشی، اسباب بازی، کالسکه، پیراهن، شلوار، درخت در برِ خیابان. ادامه در (2)

  • ایراندوست

    هر فردی، قربانی محیط اجتماعی- اقتصادی خانواده و عوامل ژنیتیکی خود است که اگر در صورت اشتباه یا عصبیت ناگهانی که منجر به یک عمل یا نتیجه غیر قابل برگشت شده، باید فرصتی دوباره در زندگی‌ داشته باشد با مجازاتی حداکثر ۱۵ سال زندان، برای آموزش کاری و مداوای روحی‌- جسمی‌ برای آغازی نو در جامعه انسانی‌ ! ولی پرسش اینست که اگر کسی‌ بمبی در مرکزی پر رفت آمد بگذارد و باعث کشته شدن کودکان، زنان و افراد بی‌ گناه شود، آیا این فرد لایق زنده بودن و هزینه جامعه برای برگشت به یک زندگی‌ عادی هست یا خیر ؟؟!

  • آراس

    اسامی بخشی از بزررگان ایران ،غلامعلی ،غلام حسین ،کلب علی و غیرە بود و اعتراضی نیز ندشتند . مردم ایران صدها سال است غلامی را پذیرفتند از غلام انتظار ی بیش از این نیست. با سپاس

  • یاشار

    جناب دکتر مدتی است که نقد جامعه محور از مسایل و موضوعات جامعه ایران به جای نقد دولت محور در تحلیل‌های شما آغاز شده است. این اتفاق تحول مهمی را در فهم و ارزیابی دقیق شرایط خودمان و جامعه مان به بار خواهد آورد. خواهش می کنم جنبه های مختلف این رویکرد را تا جایی که برایتان مقدور است بپرورانید . ما واقعا ضعف تئوریکی در این بخش داریم. قطعا در آینده نزدیک این نوع رویکرد حساسیت فزاینده ای بوجود خواهد آورد و منبع پژوهشها و تحلیل های فراوانی خواهد شد. گذشته از پژوهش و تحقیق این رویکرد جامعه محور پرسشی از خود را فرا رو می نهد و باعث می شود که به امکانهایی برای اصلاح زندگی عملی مان دست بزنیم. جالب است که رشته ای مثل جامعه شناسی در ایران که همواره بایستی از standpoint اجتماعی موضوعات را مورد ارزیابی قرار دهد از این کار به شدت عاجز است و نگاه این رشته هم به شدت دولت محور است. اصلا شما مفهوم دولت و قدرت دولتی را از دایره واژگان جامعه شناسان ایرانی حذف کنید حرفی برای گفتن ندارند!!!!امیدوارم که همواره سالم و تندرست باشید و ما هم بتوانیم از وجود شما بهره کافی ببریم

  • badralsadat madani

    ((مثلاً من در آغاز این نوشته می‌توانستم بنویسم “بنده مایلم به عرضتان برسانم که …” لابد کسی هم اعتراض نمی‌کرد که فلانی، دوران بندگی و بردگی به پایان رسیده‌ است، پس چرا اظهار بندگی می‌کنی.)) اشکال کار همین جاست آنچه در ایران توسط حاکمان فاشیست و مستبد دینی بر مردم روا میشود نفاق هست نه ایمان . در مورد فوق اتفاقا کسی که " بنده " شد "فرادست" میشود نه "فرو دست" چون دیگر از هیچ کس به جز خدا نمی هراسد در برابر هیچ کس و هیچ قدرتی به جز خدا کرنش نمی کند بین بندگی خدا و بردگی انسان فاصله از زمین تا آسمان است اما در این مورد : ((بی‌رحمی خود ما چه نقشی در این امر دارد؟ مگر ما هم فریاد نمی‌کشیم که “اعدام باید گردد!”، و مگر در دوره انقلاب تقریباً همه مشوق این شعار نبودیم؟ مگر با همین شعار، رژیم را بر سر کار نیاوردیم؟ و مگر یکی از نشانه‌های تثبیت این رژیم برقرار شدنِ قانون قصاص نبود؟)) دقیقا وقت اون رسیده که به جای گفتن من آنم که رستم جهان میگرفت و هی در بوق و کرنا کردن که ما ملتی استثنایی هستیم !!!!!!!!!!ما سابقه تمدن چندین هزار ساله داریم !!!!!!!!! ما چنینم و ما چنانیم . به جای این حرف ها به خود انتقادی روی بیاوریم دو نکته را سالهاست که در امریکا از سوی مردمانش تجربه کرده ام که از بدو کودکی به کودکانشان می آموزند یکی تشکر کردن . با چشم خود دیده ام که حتی وقتی مادری به فرزند دو سه ساله اش که تازه زبان باز کرده مثلا آب میدهد و بعداز بچه میرسه گفتی متشکرم ؟؟ من نشنیدم . تاکید عمیق بر سپاسگزاری کردن حتی برای انجام کوچکترین لطف یا حتی وظیفه دوم معذر ت خواهی است امکان نداره حتی اگر ناخودآگاه و غیر عمدی مثلا تنه بزنه یا دستش به شما بخوره طرف برنگرده و بگه عذر میخوام اصلا اگه در روز شما چندین با ر از این کلمات استفاده نکنید آن روز شب نمیشه اما حالا ایرانی جماعت ازش بپرسید آخرین باری که از کسی تشکر کردی چند سال پیش بود ؟؟ آخرین باری که به خاطر لطفی که به تو کرده بهش یک تلفن زدی کی بود ؟؟؟ به خدا یا دش نمیاد برای اینکه مطمئن بشید آدرس بدم بروید از طرف بپرسید ؟؟؟؟ نه بذار تا توی گور این درد را با خود ببرم !!!!!!!!!!!!!!! در مورد شعار ها هم حق باشماست .شما به من بگویید "مرگ بر ضد ولایت فقیه " یعنی چی ؟؟؟ *******************************************************

  • شکاک

    "خلایق هر چه لایق" . این جمله شاید به بهترین وجهی خلاصه وضعی باشد که امروز در آن به سر میبریم. روزی شاملو گفته بود که "فکر میکردم درد مردمند، ولی حالا فکر میکنم مردم دردند" (به نقل از حافظه). سرنگونی سلطنت این مزیت را داشت که تمام ادعا های خود بزرگ بینانه ما را در مورد داشتن فرهنگی غنی بر ملا کرد و سبعیت، خودخواهی، بزدلی، دوروئی ، شیادی... فرهنگی ما را عیان کرد. ما مردمی هستیم که تقیه میکنیم ، وقتی پسر همسایه را به جرم هواداری از یکی از سازمانهای سیاسی اعدام کردند ما از ترس به دیدار خانواده او نرفتیم تا تسلی گر مادرش باشیم ما از ترس اینکه منافع مان در خطر بیفتد همرنگ جماعت شدیم. ما هیچ وقت مردمی آزادی خواه نبوده ایم، واژگانی چون همدلی و همدردی در فرهنگ ما مرده اند. من به خود این اجازه را میدهم که بگویم ما حقیر نشده ایم ما حقیر بوده ایم، جمهوری اسلامی تنها حقارت ما را عیان کرده است.