نقد رئالیستی از پوزیتیویسم و تجربهگرایی
رئالیسم انتقادی با بررسی روابط میان آزمایشها و ساختار جهان طبیعی آغاز میکند. هدف آزمایش همانا ایجاد شرایطی است که عیناً «به طور طبیعی» روی نمیدهد یا دستکم غالباً روی نمیدهد. وضعیت آزمایشی سیستم بستهای است که به واسطهی انسان ایجاد میشود.
توضیح مترجم:
نوشتار زیر بخش سوم از معرفی رئالیسم انتقادی است.
در بخش اول گفته شد که پستمدرنیسم چیست و پس از آن چه میآید و چرا لازم است پس از آن اصلاً چیزی بیاید و رئالیسم انتقادی به عنوان چشماندازی جدید که بهتر میتواند با مسائل فلسفی، علمی و علمی ـ اجتماعی این قرن درگیر شود معرفی شد.
در بخش دوم به نقد پوزیتیویسم و چرخش زبانی از دو دیدگاه پستمدرنیسم و رئالیسم انتقادی و شباهتها و تفاوتهای میان این دو پرداخته شد.
در این بخش نقد رئالیسم انتقادی از پوزیتیویسم و تجربهگرایی به طور خاص دنبال میشود.
رئالیسم انتقادی، بر خلاف فلسفهی علم، از هستیشناسی آغاز میکند نه از شناختشناسی؛ و میپرسد که سرشت واقعیت باید چگونه باشد تا علم و آزمایش علمی امکانپذیر باشد.
خوزه لوپز و گَری پاتر − پوزیتیویسم به منزلهی نوعی فلسفهی علم چندین مشخصه دارد که به طور خاص ورود آن را به حوزهی واقعیت اجتماعی نامطلوب میسازند. سنت تفسیرگرایانه در فلسفهی علم اجتماعی کاملاً به حق به شماری از ویژگیهای آدمیان و واقعیت اجتماعی اشاره میکند که موجب میشود چنین دیدگاه انعطافناپذیر محدودی از علم در حوزه بررسی آنها ناکارآمد جلوه کند. با این همه، بحث تاریخی دربارهی «طبیعتگرایی» تا بدانجا راه را غلط پیموده است که فهم پوزیتیویسم از علم طبیعی نیز کاملاً اشتباه شده است. آنچه در مورد این روایت از تبیین در علم طبیعی نادرست است آن جنبههایی از آن نیست که پست مدرنیستها غالباً به آنها اشاره میکنند: خامی آن در مورد رابطهی علائق انسانی با فعالیت علمی. پوزیتیویستها آن چنان که پست مدرنیستها دوست دارند آنان را تصویر کنند خام نیستند. عینیت، بسته به اینکه چگونه درک شود، مسلماً تا حدودی امکانپذیر است. بی طرفی به مثابه هدف اهتمامِ شخص او را به موضعی پای بند نمیکند که موانعی را که علائق اجتماعی در نیل به آن ایجاد میکند نادیده گیرد. همهی پوزیتیویستها لزوماً فراموش نمیکنند که علم فعالیتی اجتماعی است. خیر، مسئلهی پوزیتیویسم عمیقتر و بنیادیتر است. مسئلهی آن هستیشناختی است.
از چشماندازی رئالیستی خطاست که فلسفهی علم با شناختشناسی آغاز شود. پرسشهایی دربارهی آنچه ما میتوانیم بشناسیم وابسته به آن چیزی است که در واقع در آنجا برای شناخته شدن وجود دارد؛ به عبارت دیگر، پرسشهای شناختشناسانه وابسته به پاسخهای هستیشناختی به پرسشهای راجع به سرشت وجود است.
تجربه گرایی (که پوزیتیویسم از سنخ آن است) به مثابه موضعی شناختشناسانه مستلزم موضعی هستیشناختی است. رُوی باسکار این مسئله را به پرسش و پاسخ میگذارد: سرشت واقعیت باید چگونه باشد تا انجام دادن آزمایش علمی را فعالیتی قابل فهم و معقول سازد. دیگر رئالیستهای انتقادی مختلف از آن هنگام تاکنون این مسئله را به شکلهای دیگر عبارتپردازی کردهاند، برای مثال: سرشت واقعیت باید چگونه باشد تا انجام دادن آزمایش علمی برای تولید دانشهای سودمند از جهان موفقیت آمیز شود؟ شاید آن بیشتر به لحاظ فلسفی وابسته به عبارتپردازی دقیق چنین پرسشهایی است؛ ولی از جمله تفاوتهای میان رئالیستها در مواردی از این قبیل صراحتِ مربوط به این پاسخهاست. پوزیتیویسم و تجربهگرایی چنین مسائلی را تنها به طور ضمنی به پرسش و پاسخ میکشند. این نخستین مشکل آنهاست. دومی که جدیتر است پاسخهای آنها به چنین پرسشهایی است، هستیشناسی ضمنی یا تلویحی آنها به لحاظ فلسفی غیرمنسجم است. آنها مرتکب مغلطهی عملگرایی (actualism) میشوند.
عملگرایی چیست؟ واقعیت از این چشمانداز را میتوان متشکل از دو حوزه درک کرد ــ عملی و تجربی ــ که دومی زیرمجموعهای از اولی و مبنای (مستقیم یا غیرمستقیم) کل شناخت است. آزمایش علمی شامل «به هم پیوستگی ثابت رویدادها»یی است که «به طور ساختگی»، یعنی از طریق مداخلهی انسانی تنظیم شده باشد. از ثبات چنین به هم پیوستگیهایی از رویدادهاست که علّیت درک میشود ــ یعنی، همانطور که هیوم ممکن بود بگوید، اگر ب همیشه در پی الف بیاید میتوانیم نتیجه بگیریم که الف علتِ ب است. هنگامی که این امر مکرراً در وضعیت آزمایشی روی دهد (تمایزات میان تأئید یا ابطالپذیری در اینجا به معنای دقیق کلمه بیربط است) نتیجه صرفاً علّیت در محدودهی جزئی وضعیت آزمایشی نیست بلکه تعمیم دادن آن است به طوری که عمومیتِ چنین علّیتی را نتیجه میگیریم. چنین تعمیمهایی دربارهی ثباتِ (invariance) کلی رویدادها (به همراه برخی شرایط پیچیده که در اینجا لازم نیست به آنها توجه کنیم) قوانین علمی ما هستند. عملگرایی به این ترتیب رویدادی مبتنی بر هستیشناسی ثبات است. ثباتِ به لحاظ تجربی مشاهده شده، از زیرمجموعهی رویدادها به کل رویدادها، تعمیم داده میشود، این همهجانبگی و فراگیری واقعیت است و از این رو تعمیمِ ثبات عبارت از قانون طبیعت است.
پستمدرنیسم نه تنها، همان طور که در فوق مشاهده کردیم، نقدش را متکی بر ساختمند بودن اجتماعی شناخت، بلکه متکی بر ساده شدن هر دو جهان طبیعی و اجتماعی به صورت این قوانین عام نیز قرار میدهد. از نظر پستمدرنیسم، واقعیت بسی متنوعتر، و بسی پیچیدهتر است. بااین حال، پستمدرنیسم نمیتواند تبیین کند که چرا این قضیه درست است که علم به تولید شناخت سودمند ادامه میدهد. رئالیسم انتقادی نیز برهان خود را متکی بر فهم پیچیدهتری از واقعیت قرار میدهد، ولی توصیف بسیار مفصلتر و کاملتری از سرشت پیچیدگی مزبور ارائه میدهد.
رئالیسم انتقادی با بررسی روابط میان آزمایشها و ساختار جهان طبیعی آغاز میکند. هدف آزمایش همانا ایجاد شرایطی است که عیناً «به طور طبیعی» روی نمیدهد یا دستکم غالباً روی نمیدهد. وضعیت آزمایشی سیستم بستهای است که به واسطهی انسان ایجاد میشود. طبیعت سیستمِ بازی است دقیقاً به آن نحو که سیستمِ آزمایشی اینگونه نیست. وضعیت آزمایشی به طور خاصی طراحی میشود تا متغیرهایی را مانند آنچه به طور طبیعی در واقعیت روی میدهد بیرون گذارد. این کار انجام میشود تا توجه به مجموعهای از متغیرهای خاصِ مورد علاقهی شخص معطوف شود.
بنابراین ثباتِ کلی به هم پیوستگیهای ثابتِ رویدادهایی که تبیینات علمی ِ علّیت به ظاهر از آنها تعمیم مییابد، لزوماً (یا حتی غالباً) در واقعیت روی نمیدهد. چرا؟ دلیلش آن است که سازوکارهای علّی، که علم در توضیحش واقعاً موفق است، همواره نوع خاصی از رویداد را پدید نمیآورد. نه، رویدادهای پیش آمده بینهایت متغیرند چه که تأثیرات نیروهای علّیِ دیگر در کار است، نیروهایی که در عملِ متقابلاند و به گونهای دیگر بر متغیرها اثر میگذارند، متغیرهایی که در وضعیت آزمایشیِ کنترلشده از چنین تأثیراتی محفوظ میمانند.
هستیشناسیِ رئالیستی «شئ»-محور است و نه رویداد-محور. این امر بُعدی از واقعیت را در معادلهی علمی روا میدارد که عملگرایی به لحاظ صوری نادیده میگیرد. رویدادهای عملاً رخدهنده به طور کامل و جامعْ امرِ واقعی نیستند. امکان بالقوه، یعنی سازوکارعلّیِ عملنشده یا تحققنیافته، نیز جنبهای بسیار تعیینکننده از واقعیت است. البته، ممکن است «اشیای» (اشیای فی نفسه) متعلق به هستیشناسیِ رئالیستی با مفاهیم معمول ما از چنین چیزهایی بسیار متفاوت باشند. «اشیا» ممکن است قوا، نیروها، سازوکارها، خصایص، یا مجموعه روابط باشند. اشیا خصایصی دارند که دارای گرایشهایی برای تعامل با اشیای دیگر به شیوههای خاص هستند. کار علم تلاشی است برای تشخیص سرشت اشیا، شناسایی خصایص و گرایشهای تعامل آنها. چنین تعاملی ثابت نیست. بنابراین قوانین علمی به مثابه گرایشها بسیار بهتر درک میشوند. آنها فقط تعمیم دادنِ ثباتِ به لحاظ تجربی مشاهدهشده (به هم پیوستگیهای ثابت رویدادها) به کل کیهان نیستند. بلکه آنها تبییناتی دربارهی سازوکارهای علّی، توصیفاتی دربارهی خصایصِ تعاملِ انواع خاصی از «اشیا» هستند.
پاسخ «رئالیستی استعلایی (transcendental)» به سؤال «سرشت واقعیت باید چگونه باشد تا آنکه علم قابل فهم و معقول باشد» به این ترتیب این است که واقعیت باید نظم یافته و ساختاریافته باشد؛ نه آنکه رویدادها باید ثابت باشند. ما انسانها به مثابه بخشی از واقعیتْ نوع خاصی از « شیء» پیچیده هستیم. ما نیز دارای خصایص و قوای ویژهای هستیم. تعامل ما با جهان، فعالیت علّت و معلولی ما بر آن میتواند از دو دیدگاه مورد ملاحظه قرار گیرد. یکی بُعدِ «ناگذرا»یی(intransitive dimension) در مورد واقعیت است. آن صرفاً، به هرحال، هست. چیزها، به هرحال، هستند. آنها صرفاً آن خصوصیات و قوایی را دارند که دارند. به عبارت دیگر این ویژگیهای واقعیت مستقل از باورها، ادراکات یا شناخت ادعا شدهی ما از چنین ویژگیهایی است. شناخت ادعاشدهی ما، باورها و … هرچه باشند گذرا(transitive) هستند. آنها خطاپذیرند. [به عبارتی بعد ناگذرا دربارهی چگونگی جهان برای امکانپذیر بودن آزمایشات علمی و بعد گذرا دربارهی چگونگی پژوهشگران برای امکانپذیر بودن آزمایشات علمی است.] این نسخهی رئالیستیِ استعلایی از نسبیگرایی است.
ما مشاهدهی تجربی و نیروی علّی انسانی را در فرایند آزمایش به کار میگیریم. ولی تبیین مستقیماً از اینجا نتیجه نمیشود. بلکه فرایندهای استنتاجی باید در تلاش برای تشخیص ویژگیهای زیربنایی واقعیت، به عبارت دیگر، حوزهی ناگذرای سازوکارهای علّی واقعی، به کار روند. هم مشاهدات ما و هم استنتاجات ما ممکن است ناقص باشد ــ انسانها خطاپذیرند. این امر نیز همان اندازه اهمیت دارد که نه تنها مشاهدات و استنتاج ما در معرض خطا بودناند بلکه آنها محدود نیز میشوند. ما چیزها را از چشماندازی جزئی و خاص میبینیم، که البته شامل محدودیتهای زمان و فرهنگ ما نیز هست. بنابراین شناخت به تدریج بسط مییابد. امید است که ما روایتهای حقیقیتر و حقیقیتری از واقعیت تولید کنیم (حقیقت مطلق نیست). ولی این «انباشت» شناخت، این «پیشرفت» از پیش تضمین نمیشود.
تأثیر هستیشناسی رئالیستی بر فهم ما از علم تولید روایتی از علم است که، در حالی که همچنان تأکید بر دقتِ روش را حفظ میکند، با وجود این فراگیرتر و تاحدی ملایمتر است. پیش بینی با اهمیت میماند ولی تأکید پوزیتیویستی بر آن ضعیف میشود. مسلم است که تقارن پوزیتیویستی میان تبیین و پیش بینی یک بار برای همیشه محو میشود. تبیین کردن لزوماً توانایی بر پیش بینی کردن نیست و بر عکس. هستیشناسی رئالیستی روایتی از علم تولید میکند که وضعیت آن را به نحو اجتماعی تعیین میکند ولی درجایی که علائق انسانی مخالف با عینیت نیستند. باید برای نیل به عینیت تلاش شود ولی این به معنای انکار جزئیات دیدگاهی نیست که تلاشهای ما در چنین کاری از آنجا صورت میگیرد. مسلم است که هستیشناسی رئالیستی جایگاه استواری را در علم برای مشاهدهی تجربی اختصاص میدهد ولی در عین حال تأکید میکند حقیقت چیزها در ذات خود لزوماً (یا حتی معمولاً) در سطح قرار ندارد. آن حقیقت معطوف به ساختارهای زیربنایی است.
ادامه دارد
منبع:
Jose Lopez and Garry Potter, AFTER POSTMODERNISM: An Introduction to Critical Realism, Athlone press, 2001
بخشهای پیشین:
نظرها
کاربر مهمان
این روزها ادم قبل از اینکه مغزش را بگذارد در هاون یک مقاله اونهم تخصصی باید برود نظرات داده شده به ان مقاله را بخواند و بعد هم به صاحب ان مقاله بگوید خوش امدی....وقت ما را نگیر که ما زرنگ تر از این حرفها هستیم
شاهین
می خواهم از حضور انورتان خواهش کنم بفرمائید مطلب زیر که از متن مقاله کپی شده، به چه زبانی و برای چه تیپ مردمی نوشته شده است: «از چشماندازی رئالیستی خطاست که فلسفهی علم با شناختشناسی آغاز شود. پرسشهایی دربارهی آنچه ما میتوانیم بشناسیم وابسته به آن چیزی است که در واقع در آنجا برای شناخته شدن وجود دارد؛ به عبارت دیگر، پرسشهای شناختشناسانه وابسته به پاسخهای هستیشناختی به پرسشهای راجع به سرشت وجود است. تجربه گرایی (که پوزیتیویسم از سنخ آن است) به مثابه موضعی شناختشناسانه مستلزم موضعی هستیشناختی است. رُوی باسکار این مسئله را به پرسش و پاسخ میگذارد: سرشت واقعیت باید چگونه باشد تا انجام دادن آزمایش علمی را فعالیتی قابل فهم و معقول سازد.» و به قول قدیمی ها الخ... یاد رادیو پیک ایران به خیر که برنامه ی تدریس فلسفه داشت. ولی آن برنامه را کسانی تهیه می کردند که هم بر موضوع و هم بر زبان شنونده ی مخاطب خود مسلط بودند و هم بر زبانی که از آن ترجمه می کردند و تفسیر های خود را بر آن می افزودند. شما که جزو شرایط ارسال مقاله در بالای همین صفحه نوشته اید: «- لطفاً نوشتههای خود را متناسب با مخاطب عام و به دور از زبان فنی بفرستید. - زمانه از پذیرش مقالات طولانی پژوهشی که مناسب مجلات تخصصی هستند، معذور است. توصیه ما این است که فشردهای از جستار خود را تهیه کنید و بفرستید. ... » حالا ما «ی» خواننده قسم حضرت عباس شما را قبول کنیم و یا دم خروسی را که از لابلای سطر، سطر مقاله بیرون می زند؟!!! باقی بقایت و پیوسته ایام عزت و اجلال مستدام باد
کاربر مهمان
شاهین خان: جانا سخن از زبان ما می گویی. امان از دست مترجمان سریع القلم با تخصص در دانستن نصفه نیمه کاره یک زبان فرنگی و ندانستن زبان فارسی.
منوچهر
بل سلام خدمت دست اندرکاران عزیز زمانه. عنوانئمقاله خیلی جذاب و هوس انداز بود ولی متاسفانه ترجمه به هیچ رو قابل فهم نیست. حیف است که از این امکانات اندک استفاده بهینه نکنیم. بخش اندیشه زمانه مهمترین بخش زمانه است. بخش فرهنگساز است و باید که در ارائه مطالب دقت و جهد بیشتری شود. با احترام و تشکر
شاهین
کاربر محترم بالایی، چرا آدم مغزش را به قول شما «بگذارد در هاون یک مقاله اونهم تخصصی...» این همه دانشجو و دکتر و مهندس که دوره های تخصصی می بینند کدامشان «مغزش» را گذاشته در «هاون». خواننده هایی که اظهار می کنند چه تقصیری دارند؟ خود صاحب سایت نوشته و قید کرده (شما که ماشاءالله چشم و سواد فارسی دارید) ببینید و بخوانید (در منوی اول صفحه): - لطفاً نوشتههای خود را متناسب با مخاطب عام و به دور از زبان فنی بفرستید. - زمانه از پذیرش مقالات طولانی پژوهشی که مناسب مجلات تخصصی هستند، معذور است. بعد از خواندن، آن وقت سرتان را «بگذارید در هاون» و یا در هر جا که دلتان خواست. کسی جلوتان را نگرفته است.
شهناز مسمی پرست
از بازخورد شما خوانندگان گرامی ممنونم. البته این نظرات باعث خواهد شد که کارهای مناسبتری عرضه کنم. ولی مسئلهی نخست برای من این است که کسانی که اینجا این مطالب را نوشتهاند آیا دو مقاله قبل را هم خواندهاند یا صرفا این یکی را. دوم این که آیا به صورت روزنامهای خواندهاند یا با دقت و تأمل و به کار گرفتن قوهی خلاقیتشان. مسئلهی کلی تر این است که مخاطب عام کیست، عام بودن در این جا، منظورم در این سایت است، به چه معناست. مسلماً منظور خوانندهای نیست که صرفا سواد خواندن دارد، بلکه خوانندهای است که تحصیلاتی دارد، با مسائل روز آشناست و صرفاً نمی خواهد قصه و داستان و تاریخ و اخبار روز بخواند و در صدد رشد فکری و فلسفی خودش هم هست. مخاطب عامی که مسائل امروز دنیا را دنبال می کند احتمالا توجهی به بنیادهای فکری آن ها هم دارد منظورم توجه به عصر روشنگری، انقلاب کانتی، پیدایش جامعهشناسی و از این دست است. احتمالا کتاب هایی دربارهی تاریخ اندیشه خوانده است. به تصور من یک مخاطب عام که تصمیم میگیرد چنین مقالهای را بخواند احتمالاً از قبل میداند که رئالیسم، پستمدرنیسم، تجربهگرایی، پوزیتیویسم، هرمنوتیک، چرخش زبانی، شناختشناسی، هستیشناسی، ساختگرایی و فلسفهی علم و مسائلی که هر یک دارند چیست. البته میشد که من ابتدا دربارهی هر یک از این موضوعات مقالهای بنویسم یا ترجمه کنم و البته بعد از آن مقالاتی در باره پوپر، هیوم، کانت، کواین، کوهن و ... به طور ساده بنویسم و بعد از همهی آن ها این مقالهی اخیر را بگذارم. ولی در آن صورت هم چون مقالات جدا از هم انتشار مییافتند باز هم مشکل باقی میماند.
مهرداد
کسانی که به انتشار این مقاله انتقاد کرده اند سطح اطلاعات و علایق خود را معیار مطلق قرار می دهند. چرا شما فکر نمی کنید که کسان دیگری هم هستند که این مقاله را می پسندند. برای خواندن آن البته باید زحمت کشید، یعنی نمی شود روی مانیتور آن را با یک نگاه زودگذر بخوانیم و بفهمیم. باید مقاله را چاپ کرد و با حوضله خواند. دوستان معترض چنان حکم می دهند که انگار در موضع ممیزی قرار گرفته اند.