زندانیان خاک و رنج آنان
<p>شهرنوش پارسی‌پور - در یک اسطوره آفرینش که در استرالیای مرکزی به‌وجود آمده شرح می‌شود که انسان از گل شکل گرفته. البته این اسطوره با آنچه که در اساطیر غرب و خاورمیانه آمده، که زندگی از خاک بی‌حرکت شکل گرفته بسیار تفاوت دارد. نکته این است که زندگی در خاک است؛ "آفریننده" صرفاً آنچه را که در آنجا بود آزاد کرده است.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110916_Shahrnush_Assatir_Austoralia_No_28.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" /></a></p> <p>در بیشتر اساطیر بومیان استرالیا درست کردن زن و مرد جایی را به خود اختصاص نمی‌دهد؛ این در حالی‌ست که اساطیر آفرینش آن‌ها بسیار با هیبت هستند. از مار‌ها، کانگورو‌ها و فهرستی تقریباً بی‌شمار از حیوانات به عنوان نیاکان حیوانی نام برده می‌شود. اما اینکه زن و مرد چگونه شکل گرفته‌اند حرفی به میان نمی‌آید. این فقدان کنجکاوی به چشم آنهایی که عقبه‌ی فرهنگیشان به گونه‌ای‌ست که به طور طبیعی انسان را در مرکز جهان طبیعی قرار می‌دهند عجیب می‌نماید. اما بومیان آن‌چنان به طبیعت نزدیک هستند که توانایی آن را پیدا کرده‌اند که خودشان را بخشی دیگر از منظر طبیعی پیرامونی تلقی کنند. </p> <p> </p> <p>در یک داستان که در میان قبیله آرنته مرسوم است، برادران نومباکولا، که بسیار خوب و قوی بودند از در بسیار بالا، از در میان ستاره‌ها به پائین نگاه کردند. آن‌ها شب و روز به پائین نگاه کردند. هیچ انسانی به چشم نمی‌خورد. پس مرد و زن باید شکل می‌گرفتند. آنان سطح گسترده زمین را ارزیابی کردند و دوباره ارزیابی کردند تا ببینند چه باید کرد. و ناگهان احساسی از اینکه موجوداتی در حال شکل گرفتن هستند آن‌ها را در خود گرفت. در جایی بسیار دور، در کنار دریاچه نمک که همیشه باد آنجا می‌وزید یک سنگ غول‌آسا سایه‌اش را روی خاک مرطوب انداخته بود. برادران که خیره نگام می‌کردند آن نقطه را با دقت نگاه می‌کردند. آنان متحیر و وحشت‌زده از نزدیک‌تر نگاه کردند. در آنجا در گل چسبیده نیمچه طرحی قابل مشاهده بود. شبح‌ها هنوز بی‌شکل بودند، پس عجیب نبود که آن‌ها چندین بار این شکل‌ها را گم بکنند. <br /> </p> <blockquote> <p><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/austrmyt02.jpg" />شهرنوش پارسی‌پور:در بیشتر اساطیر بومیان استرالیا درست کردن زن و مرد جایی را به خود اختصاص نمی‌دهد؛ این در حالی‌ست که اساطیر آفرینش آن‌ها بسیار با هیبت هستند. از مار‌ها، کانگورو‌ها و فهرستی تقریباً بی‌شمار از حیوانات به عنوان نیاکان حیوانی نام برده می‌شود.</p> </blockquote> <p>زندانیان خاک به سادگی و بدون حرکت در گل دراز کشیده بودند. دست و پاهای خپله‌شان بسیار کوتاه بود و آن‌چنان بی‌شکل بود که حتی در جایی که دراز کشیده بودند قدرت حرکت نداشتند. در عین حال فاقد حس بودند، نه چشمی برای دیدن داشتند، نه گوشی برای شنیدن، و نه دهانی برای حرف زدن. به راستی هیچ چیز از آنچه را که ما زندگی انسانی می‌دانیم نداشتند. برادران از آشیانه خود در میان ستارگان، رنج این موجودات نخستین را می‌دیدند، و به حال آن‌ها رقت آورده بودند. آن‌ها در حالی‌که هرکدام یک چاقوی سنگی به دست داشتند از آسمان فرود آمدند، آنان در‌‌ همان جایی فرود آمدند که این موجودات بدبخت دراز کشیده بودند. آن‌ها بیدرنگ با چاقوهای خود این موجودات بدبخت را از گل چسبیده بریدند. در آغاز با درست کردن تنه و سر، یعنی تقسیمات بنیادی بدن انسان آن‌ها را از حالت مبهمی که داشتند صراحت بخشیدند. سپس دست‌ها و پا‌ها را بریدند، که در نتیجه دست و پا‌ها از بقیه بدن جدا شده و توانستند به آزادی تاب بخورند. در آخر کار در انتهای هر دست و پا خراش‌هایی بوجود آوردند و انگشتان دست و پارا ساختند.</p> <p> </p> <p>اکنون انسان‌ها که قابل شناسایی شده بودند و از گل ساخته شده بودند می‌توانستند روی پاهای خود بایستند. اما حالا به هر حال، آن‌ها نه می‌توانستند بشنوند و نه می‌توانستند حرف بزنند، یا بو بکشند، یا ببینند. بزودی برادران متوجه این مشکل شده و با کارد تیز خود چشم‌ها و دهان‌های آن‌ها را باز کردند، و سپس با انگشتانشان گوش و بینی آن‌ها را درست کردند. بالاخره در آخر کار اندام‌های باروری را ساختند که این موجودات فقط نه مردم، بلکه نرینه و مادینه باشند. از این آن به بعد آن‌ها خود قادر به تولید مثل بودند. و به راستی که این مردم همین کار را کردند. آنان روز‌ها در روی زمین راه رفتند و شمار خود را زیاد کردند. به این ترتیب مردان و زنان قبیله آرنته بوجود آمدند. <br /> </p> <p>در بررسی این اسطوره به نکات قابل تأملی برمی‌خوریم. نخست امکان اینکه برادرانی در آسمان باشند. دومین نکته مهم بیرون کشیدن انسان از درون گل به کمک چاقوی سنگی‌ست. در اسطوره مشابه آن در خاورمیانه خدا یا یکی از خدایان (به طور مثال در اسطوره گیل‌گمش بانو خدا آرورو انکیدو را از آب و گل می‌سازد). خاک و آب را در هم ترکیب کرده و دو یا یک انسان می‌سازند. در این حالت متوجه می‌شویم که سازنده خاورمیانه‌ای کوزه‌گر مجسمه‌سازی‌ست که میدان‌های تخیلش را گسترش می‌بخشد.</p> <p> </p> <p>در اسطوره بومیان استرالیا نیز نکته مهمی وجود دارد و آن چاقوی سنگی‌ست. ظاهراً تا انسان خود چیزی نساخته باشد نمی‌تواند تصور ساخته شدن انسان را به ذهن راه بدهد. در این اسطوره خاک و یا‌‌ همان اجداد حیوانی انسان یک برآمدگی‌هایی شبیه انسان درست کرده‌اند. برادران نومباکولا در اینجا به کمک مادر طبیعت می‌روند و "چاقو"‌هایشان را به کار می‌اندازند. اینجا می‌توان درک کرد که چاقوی سنگی تا کجا اهمیت دارد. در عین حال بعید نیست که این بومیان داستان خلق و آفرینش انسان از خاک را به نحوی مبهم شنیده‌اند و در تخیلات خود آن را بازسازی کرده و قبل از هر چیز با اهمیتی که چاقوی سنگی برایشان داشته انسان را از خاک بیرون کشیده‌اند. این انسان ابزارساز است که درباره"ساختن" و "آفرینش" تخیل می‌کند. ابزاری که دو برادر را به آسمان برده همین چاقوی سنگی‌ست. چاقوی سنگی قابلیت‌های زیستی انسان بومی استرالیا را چندین برابر می‌کند. او با چاقوی خود کارهای زیادی می‌تواند انجام دهد که بدون آن غیر قابل تصور بود. در نتیجه ذهن برای نخستین بار به اندیشه خلق انسان می‌افتد، که البته پیش از آن مار و بقیه جانوران آن را تا حدودی در خاک شکل داده‌اند. <br /> </p> <p>زمانی در جریان یک دعوت به نوریچ در انگلستان رفته بودم و با یک نویسنده استرالیایی برخوردم به نام دکتر آنیتا هیس. او که دارای چشمان آبی و اما ویژگی‌های روشن‌ نژاد بومیان استرالیا بود با افتخار اعلام می‌کرد که وابسته به این قوم است. آنیتا نویسنده‌ای قابل و استاد دانشگاه بود. این به سادگی نشان می‌دهد که چگونه بومیان استرالیا تغییر کرده‌اند. در سفر به سیدنی نیز مشتاقانه در جست‌وجوی پیدا کردن بومیان بودم. روشن شد که پیدا کردن آنان کار بسیار مشکلی‌ست. در استرالیا سیاست عجیبی پیاده شده بود تا ‌نژاد استرالیایی‌ها را از طریق تولید مثل با‌ نژاد سفید تغییر دهند. این‌کار به دقت تعقیب می‌شد. بچه‌هایی را که در اثر تخم‌کشی سفید‌تر شده بودند از خانواده‌ها جدا کرده و به اردوگاه‌هایی منتقل می‌کردند. این مسئله در فیلم زیبای "حصار خرگوش‌ها" به زیبایی تمام در معرض نمایش گذاشته شده است. اما همین نکته نشان می‌دهد که تا چه حد کار بررسی اساطیر استرالیا مشکل است. منتها شک نیست که انسان در هر کجا که باشد افکار مشترک می‌سازد. دو جنسی بودن انسان همیشه منجر به شکل‌گیری اندیشه‌های ثنوی می‌شود؛ و ابزار سازی راه را برای تبیین هستی باز می‌کند.</p> <p> </p> <p>اما پیش از مرحله ابزارسازی انسان چاره‌ای ندارد جز همسان‌سازی میان خود و حیوانات و حشرات مختلف. به سوسک‌های مقدس مصر باستان توجه کنید. مقام گربه در این فرهنگ آنقدر بالا بود که در مقطع جنگ با ایرانیان باعث شکست مصریان شد. پادشاه ایران دستور داد بود که سربازان هر کدام گربه‌ای را در آغوش گیرند و این باعث شد تا سربازان مصری ابزار خود را زمین گذاشته روی زمین سجده کنند. و بالاخره توجهی به نام زرتشت (ش‌تر زرد) خود روشن‌کننده نکات بسیاری‌ست. <br /> </p> <p>حالا به عنوان حسن ختام به این داستان کوچک توجه کنید. انگلیسی‌ها در هنگامی که برای نخستین بار کانگورو را دیدند از بومیان پرسیدند نام این حیوان چیست. بومی که این پرسش از او به عمل آمده بود گفت: کانگورو. پس نام حیوان کانگورو شد. امروزه روشن است که کانگورو یعنی: من نمی‌فهمم تو چه می‌گویی! <br /> پس دریافت‌های ما از زندگی استرالیائیان ممکن است به همین سادگی نام کانگورو اشتباه باشد.<br /> </p> <p><strong>در همین زمینه:<br /> </strong><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/6062">::بومیان استرالیا و اسطوره‌های آنان، با تفسیر و به روایت شهرنوش پارسی‌پور::</a><br /> </p>
شهرنوش پارسیپور - در یک اسطوره آفرینش که در استرالیای مرکزی بهوجود آمده شرح میشود که انسان از گل شکل گرفته. البته این اسطوره با آنچه که در اساطیر غرب و خاورمیانه آمده، که زندگی از خاک بیحرکت شکل گرفته بسیار تفاوت دارد. نکته این است که زندگی در خاک است؛ "آفریننده" صرفاً آنچه را که در آنجا بود آزاد کرده است.
در بیشتر اساطیر بومیان استرالیا درست کردن زن و مرد جایی را به خود اختصاص نمیدهد؛ این در حالیست که اساطیر آفرینش آنها بسیار با هیبت هستند. از مارها، کانگوروها و فهرستی تقریباً بیشمار از حیوانات به عنوان نیاکان حیوانی نام برده میشود. اما اینکه زن و مرد چگونه شکل گرفتهاند حرفی به میان نمیآید. این فقدان کنجکاوی به چشم آنهایی که عقبهی فرهنگیشان به گونهایست که به طور طبیعی انسان را در مرکز جهان طبیعی قرار میدهند عجیب مینماید. اما بومیان آنچنان به طبیعت نزدیک هستند که توانایی آن را پیدا کردهاند که خودشان را بخشی دیگر از منظر طبیعی پیرامونی تلقی کنند.
در یک داستان که در میان قبیله آرنته مرسوم است، برادران نومباکولا، که بسیار خوب و قوی بودند از در بسیار بالا، از در میان ستارهها به پائین نگاه کردند. آنها شب و روز به پائین نگاه کردند. هیچ انسانی به چشم نمیخورد. پس مرد و زن باید شکل میگرفتند. آنان سطح گسترده زمین را ارزیابی کردند و دوباره ارزیابی کردند تا ببینند چه باید کرد. و ناگهان احساسی از اینکه موجوداتی در حال شکل گرفتن هستند آنها را در خود گرفت. در جایی بسیار دور، در کنار دریاچه نمک که همیشه باد آنجا میوزید یک سنگ غولآسا سایهاش را روی خاک مرطوب انداخته بود. برادران که خیره نگام میکردند آن نقطه را با دقت نگاه میکردند. آنان متحیر و وحشتزده از نزدیکتر نگاه کردند. در آنجا در گل چسبیده نیمچه طرحی قابل مشاهده بود. شبحها هنوز بیشکل بودند، پس عجیب نبود که آنها چندین بار این شکلها را گم بکنند.
شهرنوش پارسیپور:در بیشتر اساطیر بومیان استرالیا درست کردن زن و مرد جایی را به خود اختصاص نمیدهد؛ این در حالیست که اساطیر آفرینش آنها بسیار با هیبت هستند. از مارها، کانگوروها و فهرستی تقریباً بیشمار از حیوانات به عنوان نیاکان حیوانی نام برده میشود.
زندانیان خاک به سادگی و بدون حرکت در گل دراز کشیده بودند. دست و پاهای خپلهشان بسیار کوتاه بود و آنچنان بیشکل بود که حتی در جایی که دراز کشیده بودند قدرت حرکت نداشتند. در عین حال فاقد حس بودند، نه چشمی برای دیدن داشتند، نه گوشی برای شنیدن، و نه دهانی برای حرف زدن. به راستی هیچ چیز از آنچه را که ما زندگی انسانی میدانیم نداشتند. برادران از آشیانه خود در میان ستارگان، رنج این موجودات نخستین را میدیدند، و به حال آنها رقت آورده بودند. آنها در حالیکه هرکدام یک چاقوی سنگی به دست داشتند از آسمان فرود آمدند، آنان در همان جایی فرود آمدند که این موجودات بدبخت دراز کشیده بودند. آنها بیدرنگ با چاقوهای خود این موجودات بدبخت را از گل چسبیده بریدند. در آغاز با درست کردن تنه و سر، یعنی تقسیمات بنیادی بدن انسان آنها را از حالت مبهمی که داشتند صراحت بخشیدند. سپس دستها و پاها را بریدند، که در نتیجه دست و پاها از بقیه بدن جدا شده و توانستند به آزادی تاب بخورند. در آخر کار در انتهای هر دست و پا خراشهایی بوجود آوردند و انگشتان دست و پارا ساختند.
اکنون انسانها که قابل شناسایی شده بودند و از گل ساخته شده بودند میتوانستند روی پاهای خود بایستند. اما حالا به هر حال، آنها نه میتوانستند بشنوند و نه میتوانستند حرف بزنند، یا بو بکشند، یا ببینند. بزودی برادران متوجه این مشکل شده و با کارد تیز خود چشمها و دهانهای آنها را باز کردند، و سپس با انگشتانشان گوش و بینی آنها را درست کردند. بالاخره در آخر کار اندامهای باروری را ساختند که این موجودات فقط نه مردم، بلکه نرینه و مادینه باشند. از این آن به بعد آنها خود قادر به تولید مثل بودند. و به راستی که این مردم همین کار را کردند. آنان روزها در روی زمین راه رفتند و شمار خود را زیاد کردند. به این ترتیب مردان و زنان قبیله آرنته بوجود آمدند.
در بررسی این اسطوره به نکات قابل تأملی برمیخوریم. نخست امکان اینکه برادرانی در آسمان باشند. دومین نکته مهم بیرون کشیدن انسان از درون گل به کمک چاقوی سنگیست. در اسطوره مشابه آن در خاورمیانه خدا یا یکی از خدایان (به طور مثال در اسطوره گیلگمش بانو خدا آرورو انکیدو را از آب و گل میسازد). خاک و آب را در هم ترکیب کرده و دو یا یک انسان میسازند. در این حالت متوجه میشویم که سازنده خاورمیانهای کوزهگر مجسمهسازیست که میدانهای تخیلش را گسترش میبخشد.
در اسطوره بومیان استرالیا نیز نکته مهمی وجود دارد و آن چاقوی سنگیست. ظاهراً تا انسان خود چیزی نساخته باشد نمیتواند تصور ساخته شدن انسان را به ذهن راه بدهد. در این اسطوره خاک و یا همان اجداد حیوانی انسان یک برآمدگیهایی شبیه انسان درست کردهاند. برادران نومباکولا در اینجا به کمک مادر طبیعت میروند و "چاقو"هایشان را به کار میاندازند. اینجا میتوان درک کرد که چاقوی سنگی تا کجا اهمیت دارد. در عین حال بعید نیست که این بومیان داستان خلق و آفرینش انسان از خاک را به نحوی مبهم شنیدهاند و در تخیلات خود آن را بازسازی کرده و قبل از هر چیز با اهمیتی که چاقوی سنگی برایشان داشته انسان را از خاک بیرون کشیدهاند. این انسان ابزارساز است که درباره"ساختن" و "آفرینش" تخیل میکند. ابزاری که دو برادر را به آسمان برده همین چاقوی سنگیست. چاقوی سنگی قابلیتهای زیستی انسان بومی استرالیا را چندین برابر میکند. او با چاقوی خود کارهای زیادی میتواند انجام دهد که بدون آن غیر قابل تصور بود. در نتیجه ذهن برای نخستین بار به اندیشه خلق انسان میافتد، که البته پیش از آن مار و بقیه جانوران آن را تا حدودی در خاک شکل دادهاند.
زمانی در جریان یک دعوت به نوریچ در انگلستان رفته بودم و با یک نویسنده استرالیایی برخوردم به نام دکتر آنیتا هیس. او که دارای چشمان آبی و اما ویژگیهای روشن نژاد بومیان استرالیا بود با افتخار اعلام میکرد که وابسته به این قوم است. آنیتا نویسندهای قابل و استاد دانشگاه بود. این به سادگی نشان میدهد که چگونه بومیان استرالیا تغییر کردهاند. در سفر به سیدنی نیز مشتاقانه در جستوجوی پیدا کردن بومیان بودم. روشن شد که پیدا کردن آنان کار بسیار مشکلیست. در استرالیا سیاست عجیبی پیاده شده بود تا نژاد استرالیاییها را از طریق تولید مثل با نژاد سفید تغییر دهند. اینکار به دقت تعقیب میشد. بچههایی را که در اثر تخمکشی سفیدتر شده بودند از خانوادهها جدا کرده و به اردوگاههایی منتقل میکردند. این مسئله در فیلم زیبای "حصار خرگوشها" به زیبایی تمام در معرض نمایش گذاشته شده است. اما همین نکته نشان میدهد که تا چه حد کار بررسی اساطیر استرالیا مشکل است. منتها شک نیست که انسان در هر کجا که باشد افکار مشترک میسازد. دو جنسی بودن انسان همیشه منجر به شکلگیری اندیشههای ثنوی میشود؛ و ابزار سازی راه را برای تبیین هستی باز میکند.
اما پیش از مرحله ابزارسازی انسان چارهای ندارد جز همسانسازی میان خود و حیوانات و حشرات مختلف. به سوسکهای مقدس مصر باستان توجه کنید. مقام گربه در این فرهنگ آنقدر بالا بود که در مقطع جنگ با ایرانیان باعث شکست مصریان شد. پادشاه ایران دستور داد بود که سربازان هر کدام گربهای را در آغوش گیرند و این باعث شد تا سربازان مصری ابزار خود را زمین گذاشته روی زمین سجده کنند. و بالاخره توجهی به نام زرتشت (شتر زرد) خود روشنکننده نکات بسیاریست.
حالا به عنوان حسن ختام به این داستان کوچک توجه کنید. انگلیسیها در هنگامی که برای نخستین بار کانگورو را دیدند از بومیان پرسیدند نام این حیوان چیست. بومی که این پرسش از او به عمل آمده بود گفت: کانگورو. پس نام حیوان کانگورو شد. امروزه روشن است که کانگورو یعنی: من نمیفهمم تو چه میگویی!
پس دریافتهای ما از زندگی استرالیائیان ممکن است به همین سادگی نام کانگورو اشتباه باشد.
نظرها
نظری وجود ندارد.