ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

فرصت‌سوزی و وداع با صلح – یادآوری مشاهداتی در رباط و غزه

علی صدرزاده − چرا فلسطینیان به راستی قهرمان از دست دادن فرصت‌ها هستند؟ در این گزارش از مشاهداتم به عنوان خبرنگار حاضر در میدان می‌گویم.

فلسطینی‌ها قهرمان‌اند، قهرمان از دست دادن فرصت‌ها. این جمله در روزنامه‌های غربی آنقدر تکرار شده که دیگر حالت ضر ب المثل به خود گرفته. من به این جمله بسیار اندیشیده‌ام. آیا در این هفتاد سالی که از تأسیس دولت اسرائیل می‌گذرد هیچگاه فلسطینیان فرصتی واقعی داشته‌اند تا با اسرائیلیان به نوعی مدارا برسند؟ پاسخ گر چه منفی است، ولی من خودم شاهد یک نمونه بودم که پس از آن دریافتم که در این جمله تکراری روزنامه نگاران غربی هسته‌ای از حقیقت نهفته است.

تصویری از غزه، پرچم و شعار و تظاهرات و تفنگ

فیلمبردار شخصی شاه

روز پنجشنبه چهاردهم سپتامبر ۱۹۹۳ بود. دو سالی بود که در رباط پایتخت کشورمغرب بعنوان خبرنگار برای رادیو آلمان به کار مشغول بودم. حدود ساعت ده صبح دوست مراکشی‌ام، علی بوزردا، که برای خبرگزاری رویترز کار می‌کرد، زنگ زد. بعد از احوال‌پرسی گفت آماده باش امشب تورا به جایی ببرم تا شاهد صحنه‌ای باشی فراموش نشدنی.

علی همیشه خبرهای دست اول داشت. دوستی داشت که فیلمبردار خصوصی ملک حسن بود. وچون پادشاه مراکش همچون تمام دیکتاتور‌های جهان بیشتر در تلویزیون بود تا در میان مردمش، این فیلمبردار شخصی شاه بود که قبل از هر کسی می‌دانست امروز چه خبر است و شاه کجا خواهد بود.

علی صدرزاده، خبرنگار
علی صدرزاده، خبرنگار

علی حوالی ساعت شش بعد از ظهر به دفترم آمد وگفت با ماشین تو که خبر نگاری اروپایی هستی برویم که بی درد سر تر است. وقتی که درراه از او پرسیدم به کدام سو برانم گفت به طرف قصر شاه. پرسیدم چه خبر است. گفت خواهی دید.

پس از بازرسی‌های لازم ما را به قصر پذیرایی بردند. جمعیت زیادی نبود. به جز یکی دو نفر از خبرنگارانی که در رباط می‌شناختم، از دیگر همکاران خبری نبود. یک ساعتی گذشت وناگهان همهمه همه جا را در گرفت. گویی ماموران امنیتی در پی چشم اضافی می‌گشتند تا همه جا و همه کس را بهتر بپایند. طولی نکشید که اول مردان مسلح ونیروهای امنیتی وارد شدند که ظاهرشان با آن تیپ امنیتی‌ مراکشی که ما می‌شناختیم، کاملاً فرق داشت. پشت سر آنان اسحاق رابین، که بسیار خسته به نظر می‌رسید، همراه با شیمون پرز، در محاصره محافظینشان به سالن آمدند.

نخست وزیر و وزیر خارجه اسرائیل را حدود صد روزنامه نگار اسرائیلی همراهی می‌کردند. همگی از واشنگتن می‌آمدند ود رراه تل آویو بودند.

رابین و پرز روز قبل روی چمن‌های کاخ سفید با میانجیگری بیل کلینتون قرارداد تاریخی صلح را امضا کرده وبا یاسر عرفات دست داده بودند. بیست و چهار ساعتی می‌شد که بارقه‌ای از امید جهان را فرا گرفته بود. با از همپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد اینک دنیا شاهد پایان یافتن یکی از مناقشات دیگر جهان بود که بی پایان می‌نمود. حالا رابین و پرز در راه بازگشت به خانه تصمیم گرفته بودند که در مراکش توقف کوتاهی کرده و از ملک حسن پادشاه مراکش سپاسگزاری کنند‌، چرا که به عقیده رابین بدون زحمات و میانجیگری خستگی نا پذیر ملک حسن پیمان صلح با فلسطینیان مسیر نمی‌شد.

لحظه اهداء جایزه صلح نوبل به اسحاق رابین، شیمون پرز و یاسر عرفات در سال ۱۹۹۴ در اسلو، نروژ
لحظه اهداء جایزه صلح نوبل به اسحاق رابین، شیمون پرز و یاسر عرفات در سال ۱۹۹۴ در اسلو، نروژ

اسحاق رابین واقعگرا و شیمون پرز خیالباف

رابین و پرز دو در آن شب دو انسان کاملاً متفاوتی بودند. رابین خیلی در هم رفته، خسته و بی میل، و شیمون پرز بر عکس خندان و امیدوار و پر از انرژی می‌نمود. و این بیشتر شیمون پرز بود که به پرسش‌های ما پاسخ می‌گفت و از آینده در خشان خاورمیانه سخن می‌راند. دشمنی‌ها را پایان یافته می‌دانست و از پتانسیل علمی فلسطینیان می‌گفت که از همه کشور‌های عربی بالاتر است.

رابین تقریباً در تمام مدت خاموش بود وبا نوعی تردید به پرسش و پاسخ‌ها گوش می‌کرد.

پرز در جواب یکی از خبر نگاران اسرائیلی که چه برنامه‌ای برای تحقق خوشبینی‌اش دارد گفت که می‌خواهد از غزه سنگاپور دیگری بسازد و حتا بهتر از آن، چرا که امکانات جغرافیایی ومالی و انسانی منطقه به مراتب بهتر از آسیای شرقی است.

پرز به اینجا که رسید ناگهان اسحاق رابین بر آشفت و گفت: بهتر است از بلند پروازی‌های بیهوده دست برداریم؛ هنوز راه‌های دراز‌ی تا صلح و همزیستی در پیش داریم و من فکر نمی‌کنم نسل ما شاهد صلح واقعی باشد. گویی رابین می‌دانست که جان خود را در این راه خواهد گذاشت.

آن شب گذشت. پادشاه مراکش هم به میان ما نیامد. روز بعد ما گزارش‌هایمان را نوشتیم که چگونه نخست وزیر و وزیر خارجه اسرائیل پس از امضای قرارداد تاریخی صلح در واشنگتن برای سپاسگزاری از نقش ملک حسن درراه بازگشت به تل آویو به رباط آمده بودند و نوشتیم که وزیر خارجه اسرائیل چه برنامه‌های بلند پروازانه‌ای برای مناطق فلسطینی دارد. از شک و تردید‌های رابین کمتر گفتیم، چرا که دنیا به دنبال امید بود و ناامیدی خریدار‌ی نداشت.

یک سال بعد اسحاق رابین و پرزهمراه با عرفات مشترکاً جایزه صلح نوبل دریافت کردند.

رادیویی برای صلح درغزه

در بهار ۱۹۹۵ مأموریت من در شمال آفریقا پایان یافت و من به هیئت تحریریه‌مان درفرانکفورت باز گشتم. دو روزی بود که در فرانکفورت بودم، که از بنیاد فرهنگی "هاینریش بول" به من تلفن زدند و پیشنهاد جالبی کردند. بنیاد "هاینریش بول" که به نام یک برنده جایزه ادبیات نوبل نامگذاری شده متعلق به حزب سبز‌های آلمان است که به فعالیت‌های فرهنگی و صلح‌جویانه در آلمان و خارج از این کشور می‌پردازد. پیشنهاد آنقدر جالب بود که به هیجان آمدم. چون هم کار حرفه‌ای خبرنگاری بود و هم شرکت در روند صلح. حقوقی را که می‌دادند کمتر از در آمد ماهیانه‌ام بود ولی محتوای کاری‌ام جبران همه چیز را می‌کرد. پیشنهاد بنیاد این بود که من به غزه بروم و در آنجا بعنوان مشاور در تهیه برنامه‌های رادیویی که در خدمت روند صلح با شند بکوشم. پیشنهاد را با کمال میل پذیرفتم. حزب سبزها قول داد که سفارت آلمان در اسرائیل هر گونه کمکی که بخواهم به من خواهد کرد. دولت آلمان به دلیل جنایت نازی‌ها خودرا به نحوی مسئول مناقشه خاورمیانه می‌داند و به همین علت بیش از هر کشوری مایل به موفقیت صلح نوپای اسرائیل و فلسطین بود. من از بنیاد برای بررسی بیشتر وقت خواستم. نمیدانستم وضع رادیو در غزه چگونه است، چه کسانی آنرا اداره می‌کنند و اینکه آیا آنها اصلاً میخواهند کسی از خارج به آنها مشورت بدهد یا نه.

تصمیم گرفتم به غزه بروم و از نزدیک ببینم که چه چیزی در انتظارم هست. پیش از پرواز کاوش مقدماتی کردم و به دنبال اشخاص آگاه و معتمدی بودم که بتوانند در این راه به من کمک کنند.

یک روانشناس تیزبین وآینده نگر

ایاد السراج، روان‌شناس و نویسنده فلسطینی (۱۹۴۴ − ۲۰۱۳)
ایاد السراج، روان‌شناس و نویسنده فلسطینی (۱۹۴۴ − ۲۰۱۳)

یکی از اولین کسانی را که در نظر داشتم ایاد السراج بود، روانشناس پنجاه ساله‌ای که بیش از هر کس دیگر روحیه و اخلاق هموطنان فلسطینی اش را می‌شناخت. خانواده اش از آغار تأسیس دولت اسرائیل از ۱۹۴۸ به غزه پناه برده و ایاد هم در انجا بزرگ شده بود. او آن زمان هنوز معروفیت جهانی نداشت. در غزه مطبی داشت و بیشتر به درمان کودکان می‌پرداخت. در عین حال به تحقیقات میدانی مشغول بود. این اطلاعات را از خبرنگارانی به دست آورده بودم که آنزمان از غزه گزارش می‌دادند. او بعدها بنیان‌گذار برنامه ی بهداشت روانی جمعیت غزه شد.

ایاد السراج همان زمان می‌گفت که یک چهارم جوانان غزه در آرزوی شهادت‌اند، بعضی از آنها تن به مدرسه رفتن نمی دهند، چرا که می ترسند در بازگشت از مدرسه پدر و مادرشان دستگیر یا کشته و خانه شان ویران شده باشد و دیگر نتوانند آنها را باز ببینند. برخی که شاهد تحقیر شدن پدر یا برادرشان بوده‌اند ترجیح می‌دهند در بازی‌هایشان نقش سرباز اسرائیلی را بازی کنند. ایاد السراج همه این مشاهداتش را هفت سال بعد در کتابی زیر عنوان "انتحاری‌ها از کجا می‌آیند − زندگی تحت اشتغال" منتشر کرد.

ولی سراج به همان انداره که مخالف اشغال اسرائیلی‌ها بود به همان انداره هم از سازمان حماس و از خودکامگی عرفات رنج می‌برد. حماس دوبار او را دستگیر کرده و در زندان آزار داده بود. او در آن زمان تنها روانشناسی بود که در غزه به کار مشغول بود.مطب سراج بهترین آدرس برای روز نامه‌نگاران غربی بود که در پی فهم آنچه که در آنجا می‌گذرد بودند. سراج با بنیاد هینریش بل هم آشنا بود. اورا چندین بار برای سخنرانی به برلین دعوت کرده بودند.

"همه ما ریاکاریم وتقیه می‌کنیم"

پیش از پرواز به غزه تلفنی بااو گفت‌وگو کردم و سر بسته گفتم که به کمک او نیاز خواهم داشت. یکسالی میشد که یاسر عرفات به غزه آمده بود.

در اولین گفت‌وگو با سراج ماجرا رابرایش تعریف کردم که جرا به غزه آمده‌ام. از امید آلمانی‌ها به صلح میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها گفتم و از خاطره دو سال پیش، از سفر رابین و پرز به رباط. از تردید‌ها و نا امیدی اسحاق رابین گفتم و از امید‌ها و بلند پروازی‌های شمون پرز که می‌خواست از غزه سنگاپور دومی بسازد. ابتدا سکوت کرد و گفت راستش را بخواهی حق با رابین است، چرا که شاید فقط نیمی از اسرائیلی‌ها مایل به پذیرش دولتی فلسطینی باشند. اقلیتی هم وجود دارد که اصولاً حضور ما را در این سرزمین نمی‌پذیرد. ولی این اقلیت را نباید دست کم گرفت. بقیه اسرائیلی‌ها هم مرددند و منتظر. پرسیدم فلسطینیان کجا ایستاده‌اند و در باره صلح و آینده چه می‌اندیشند. گفت: راستش را بخواهی وضع ما به مراتب بدتراز اسرائیلی‌ها است. صلح‌طلب به معنای واقعی در میان ما در اقلیت محض است. آنها هم که از صلح ومدارا می‌گویند نه پیگیر حرفشان‌اند و نه می‌دانیم که چقدر صمیمانه به صلح پایبند اند.

گفتم عرفات که یکسال پیش بر روی چمن کاخ سفید با اسحاق رابین و شمون پرز دست داده و از صلح شرافتمندانه سخن گفته و جایزه صلح نوبل گرفته. در جوابم گفت تو ایرانی و شیعه هستی، تو که بهتر از من سنی میدانی تقیه چیست. ولی این بیماری همه ماهاست. ما همه مان به ریا آغشته هستیم.

عرفات نمونه‌ای کامل از دورویی

فاصله آنچه که عرفات به زبان انگلیسی برای خبرنگاران خارجی می‌گوید وآنچه که در سخنرانی‌هایش به زبان عربی می‌گوید فاصله‌ای میان آسمان و زمین است. عرفات فلسطینیان رانه برای صلح که همواره برای مبارزه بسیج می‌کند. چه راست می‌گفت سراج!

دو ساعتی از گفت‌وگوی ما می‌گذشت که سخنرانی عرفات را از رادیو غزه شنیدم. عرفات درنشستی برای اعضای جنبش فتح از انتخابات آینده فلسطینیان می‌گفت و رادیو غزه هم مراسم را به طور زنده پوشش می داد. ادبیاتش، لحنش، تکیه کلام‌ها، طعنه و طنزها و اشارات تاریخی و مذهبی‌اش همه رجز خوانی یک جنگجو را تداعی می‌کردند. اینها سخنان برنده جایزه صلح نوبل نبود. عرفات رهبری نبود که مردمش را برای آشتی و مدارا آماده بسازد. او هیچگاه ادبیات حماسی و احساسی را رها نکرد. لفاظی‌های انقلابی‌اش اما با عملش خوانایی نداشت. جای تعجب نیست که چرا در همین غزه بعداً حماس پیروز شد که حرف و عملش همخوانی داشت.

دو روز بعد از این سخنرانی به یک کنفرانس مطبوعاتی رفتم که عرفات برای خبرنگاران خارجی سخن می‌گفت، همچون دیپلماتی خوش‌مشرب وبا انعطاف معمولی سیاستمداران. از انقلابیگری و رادیکالیسم خبری نبود. آنجا بود که دورویی این رهبر اصلی فلسطینیان یکبار دیگر برایم روشن شد. فهمیدم از من در غزه کاری بر نمی‌آید. به خصوص اینکه رادیو غزه را کسانی اداره می‌کردند که به حماس و دیگر گروه‌های مخالف صلح نزدیکتر بودند تا به عرفات. اینها دیگر حتا نیازی به دوریی عرفات هم نداشتند. عمل و حرفشان یکی بود.

پیروزی جهانی تندروها

حملات انتحاری هرروز بیشترمی‌شد. سرخوردگی از روند صلح در بین اسرائیلیان فزونی می‌یافت و عرفات را هرروز مجبور به ریاکاری بیشتری می‌کرد، غلطان و لرزان میان تندروی حماس و روند صلحی که یک سال پیش برروی چمن کاخ سفید به غربیان قولش را داده بود.

دو هفته‌ای می‌شد که از غزه باز گشته و به کارم دررادیو مشغول بودم. در شامگاه یک روز پاییزی بود که خبرگزاری‌ها همگی در ذکر خبر کشته شدن اسحاق رابین به دست نژادپرستی به نام ایگال امیر این جمله را تکرار کردند که این قتل پایان برگشت ناپذیر صلح است.

این روز‌ها که بیست و سه سال از آن تاریخ می‌گذرد دیگر ایادالسراج در بین ما نیست. از مرگ او چهارسال می‌گذرد.آن اقلیت اسرائیلی مخالف صلح امروز به اکثریتی تبدیل شده که رأی‌اش را برای نتانیاهو به صندوق می‌ریزد. حزب کار رابین مانند همه احزاب سوسیال دمکرات دیگر کشور‌ها به اقلیتی ناچیز تبدیل شده و در کاخ سفید شخصی حکم می‌راند که می‌خواهد سفارت آمریکا را به قدس ببرد تا به جهانیان بگویدکه امید به صلح میان اسرائیل و فلسطین از ابتدا سرابی بیش نبوده است. دولتی فلسطینی به این زودی‌ها در دسترس نیست. و فلسطینی‌ها باید بدنبال بدیلی دیگر باشند. ولی آیا اصولاً فلسطینی‌ها بدیلی دارند؟

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بهرنگ

    جناب علی صدرزاده آنچه شما نوشته اید ـ و چه گرانبهاست ـ در اندیشۀ من بیانگر "پیشاعقل" بودن فرهنگی ماست. دیگران پیشترها گفته و نوشته اند که این نشانگر عقب ماندگی فرهنگی و سیاسی ماست. و چنین نیز است. اما "تقیه" نیست. عرفات درست است که عرفات بود ولی گرامافونی بود که یک سری آهنگ های درخواستی را بر وفق روانشناسی مردمی که نمایندگی شان را بر عهده داشت پخش می کرد. ریاکار نبود. جز این را بلد نبود. دانش سیاسی لازم را نداشت. سیاستمدار هم نبود. عرفات چهار تا مشاور نداشت. نه این که نداشت فرزند فرهنگی بود که ریش سفید داشت. مشاور نداشت. اما هر حال نیازمند به کارگزار بود. سیاست دانش است. نیلسون ماندلا این را داشت. ایرلندی ها هم داشتند. یقین یکی از مشغله های همه عمر نیلسون ماندلا خواندن و دانش اندوختن بود. من شک ندارم که عرفات در سی چهل سال آخر عمرش یک کتاب هم ـ از برای آموختن ـ نخوانده بود. او نیاز به دانستن نداشت. آن که می خواست چیزی بداند می بایست نزد او می آمد. [ائمه و پیشوایان مقدس و نقد ناپذیر چنین اند.] ماها فرهنگ "ملا سرخود" ایم. مقدمه کتاب ولایت فقیه حضرت امام خمینی (مد ظل عالی) را که بخوانید می بینید با کسی طرفید که خدا و پیغمبر را درس دین می دهد. می نویسد: اگر در دین خدا و پیغمبر خلیفه [ولی فقیه] نباشد این دین بدرد نمی خورد. ناقص است. این شاخص فرهنگ ماست. فرهنگ ما "پیشاعقل" و پر میخ است. ما اول باید دانش پذیر باشیم آنگاه دانشور شویم. عرفات های جوامع ما مادرزاد "رهبر معظم انقلاب" اند. یگانه و بی نظیر و بی بدیل اند. [شما امروز سوریه را نگاه کنید. همه می گویند مشکل مشد حسن است. مشکل مشد حسن هم این است که می گوید سوریه فقط یک مشد حسن دارد. مشد حسینی که جای مشد حسن را بگیرد ندارد.] با احترام بهرنگ