ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

آنها که بر عشق تملک نمی ورزند

<p>در بخش نخست این مقاله از شهر تورنتو گفتم و پاره&zwnj;ای از گرایش&zwnj;ها و سلیقه&zwnj;ها را برشمردم که یک شهر هزارملیتی می&zwnj;تواند در خود بپروراند. ازشهری حرف زدم که ابراز وجودهای بی&zwnj;غل و غش و گا&zwnj;ه عجیبش، نیاز اجتماعی افراد را تامین می&zwnj;کرد. شهری که اهالی&zwnj;اش محافل و فرقه&zwnj;های خاص می&zwnj;سازند تا بتوانند در کنار آنها عاطفه و خاطره مشترک بیافرینند.</p> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از جمله این گردهمایی&zwnj;های فرقه&zwnj;ای، جمعیت کوچک حدوداً ۵۰۰ نفره&zwnj;ای است به نام &quot;میکروفون آزاد&quot; که هرماه در یک ساختمان فراموش شده قدیمی درست در وسط شهر گرد هم جمع می&zwnj;شوند تا به سخنرانی&zwnj;هایی خارج از مسائل روز گوش بسپارند. در بخش نخست اشاره&zwnj;ای هم داشتم به مهمان روس آخرین جلسه این فرقه به نام &quot;پسرعموی ناشناسِ سقراط&quot; که تلاش داشت به این سئوال پاسخ دهد که چرا بشر تسلط و کنترل بر عشق را حق خود می&zwnj;دانست و البته هنوز هم می&zwnj;داند؟</div> <div dir="RTL">به اعتقاد او، بشر وحشت&zwnj;زده، همیشه گرسنه و بی&zwnj;سرپناه، چاره&zwnj;ای نداشت جز آن که امیال و آرزوهای حیاتی&zwnj;اش را بعد از به دست آوردن با چنگ و دندان در تملک خویش قرار دهد. بعد&zwnj;ها هم، وقتی چابک&zwnj;تر و با ابزار بهتر توانست کمی در تهیه نیاز&zwnj;هایش موفق&zwnj;تر باشد بازهم از ترس آینده نامطمئن به &quot;طمع&quot; تن داد تا تسلط و کنترل بیشتری بر سه عنصر &quot;غذا، امنیت و سکس&quot; داشته باشد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">او در بخش دوم سخنان خود از جمعیت درون سالن خواست تا در اولین فرصت فیلم معروف &quot;لولو&quot; با بازی &quot;ژراردوپاردیو&quot; و داستان کوتاه اسکات فیتز جرالد با عنوان &quot;آخرین زنگ&zwnj;ها&quot; را ببینند و بخوانند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از نظر سخنران، دو زن قهرمان اصلی فیلم فرانسوی و داستان کوتاه آمریکایی ازجمله افرادی هستند که زمزمه عدم تملک بر عشق را در دو اثر فوق به نمایش گذاشته&zwnj;اند. &quot;نلی&quot; در فیلم فرانسوی &quot;لولو&quot; و دختر اشراف&zwnj;زاده شهر کوچکی در جنوب آمریکا به نام &quot;ایلی&quot; در داستان فیتز جرالد، به شکل صریحی نشان می&zwnj;دهند که می&zwnj;توانند همزمان مردانی را دوست داشته باشند ولی خواهان تصاحب و تملک بر آن&zwnj;ها نباشند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;<img width="200" height="165" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/love.jpg" /></div> <div dir="RTL">از دید &quot;پسرعموی روس سقراط&quot; این واقعیت جالب است که خالق آثار ذکر شده و پیشنهاد دهنده رفتار جدید برای زنان داستان&zwnj;ها، دو مرد هنرمند هستند.&nbsp;دو مردی که آزادی و استقلال نسبی زنان غربی را تشخیص داده&zwnj;اند و توانسته&zwnj;اند به خاطر پذیرش واقعیت فوق، قهرمانانی جدید با مرام جدید خلق کنند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">&quot;نلی&quot; در فیلم داستانی &quot;لولو&quot; از دست سخت&zwnj;گیری&zwnj;های حسودانه و لجبازانه همسرش می&zwnj;گریزد که مردی از طبقه متوسط است و عاشق مرد بیکار ولی بسیار جذاب به نام لولو می&zwnj;شود. نلی بعد از مدتی ضمن آن که با لولو در یک محل جدید زندگی می&zwnj;کنند با همسر سابقش هم رابطه دارد. دو مرد داستان با حرکاتی که کاملاً به دور از شخصیت&zwnj;شان است تلاش می&zwnj;کنند نلی را فقط برای خودشان بخواهند ولی نلی در عمل حتی با سقط جنینی که از لولو در شکم داشته است بر عهد خویش برای استقلال و تن ندادن به تملک&zwnj;جویی دو مردی که دوستش دارند پای می&zwnj;فشارد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در داستان کوتاه فیتزجرالد نیز &quot;ایلی&quot; دختری زیبا و بسیار باهوش است که در مرکز عشق و توجه افسران جوان قرار می&zwnj;گیرد؛ افسرانی که دوره کوتاه&zwnj;مدت آموزش نظامی را در پادگان شهر کوچک او طی می&zwnj;کنند. ایلی می&zwnj;داند که همه ماجرا&zwnj;ها و آشنایی&zwnj;ها موقتی است. نکته جالب از دید سخنران این بود: &quot;افسران جوان هم، به دلیل موقت بودن دوره اقامت، دلیلی نمی&zwnj;دیدند که برای تصاحب و تملک بر دخترهای شهر باهم به مقابله برخیزند. اصلاً در شروع داستان، افسری که قرار است شهر را ترک کند مقدمات آشنایی راوی داستان اندی و دختر زیبای شهر را فراهم می&zwnj;کند.&quot;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>&quot;ایلی&quot; همزمان با چهار افسر جوان دوست است؛ دوستی ساده&zwnj;ای که اوجش به تصمیمی در حد بوسیدن یا نبوسیدن افسران محدود می&zwnj;شد. ایلی با آن&zwnj;ها به پارتی&zwnj;هایی در خانه دوستان یا برای رقصیدن به رستوران&zwnj;های شهر می&zwnj;رود. هر چهار افسر با وجود گذرا بودن مدت اقامت&zwnj;شان عاشق او می&zwnj;شوند و به جز یکی از آن&zwnj;ها که هواپیمایش در جنگ سقوط می&zwnj;کند بقیه&zwnj;شان، در دوران جنگ و بعد از جنگ از او تقاضای ازدواج می&zwnj;کنند.</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>&quot;ایلی&quot; به هرکدام&zwnj;شان با بهانه&zwnj;ای که نقض&zwnj;کننده بهانه دیگر است جواب رد می&zwnj;دهد. به یکی&zwnj;شان می&zwnj;گوید: &quot;من هرگز با یک جنوبی ازدواج نمی&zwnj;کنم.&quot; به دیگری می&zwnj;گوید: &quot;تو که می&zwnj;دانی من هرگز تن به ازدواج با شمالی&zwnj;ها نمی&zwnj;دهم.&quot; از یکی به خاطر صادق و بی&zwnj;شیله پیله بودنش می&zwnj;گریزد و از دیگری به خاطر کلک و ناصادق بودنش...</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به نظر می&zwnj;رسد دنیای مصنوعی و موقت پادگان زمان جنگ و افسران موقت، نشانه&zwnj;هایی از اجتماع آینده را در خود جمع کرده است. مردها حسود نیستند و به ایلی زیبا و این که همزمان با چند افسر دوست است به دیده تحقیر نمی&zwnj;نگرند. سالن سخنرانی ساکت بود. &quot;پسر عموی ناشناس سقراط&quot;، سخنران برنامه &quot;میکروفون آزاد&quot; توانسته بود توجه کامل حاضران را به چنگ آورد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">او در پایان سخنان خود روی این واقعیت انگشت گذاشت که &quot;متاسفانه زنان قهرمان داستان&zwnj;هایی که درباره&zwnj;اش حرف زدم فقط بخش بسیار معدودی از اجتماع را در بر می&zwnj;گیرند. تلاش&zwnj;های شجاعانه و غیر مرسوم&zwnj;شان، هنوز در جامعه معاصر حرف اول را نمی&zwnj;زند. همچنان، بسیاری از آدم&zwnj;ها حق کنترل و تصاحب عشق را به اندازه درخشندگی آفتاب طبیعی می&zwnj;دانند.&quot;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=8124">بخش پیشین</a></div>

در بخش نخست این مقاله از شهر تورنتو گفتم و پاره‌ای از گرایش‌ها و سلیقه‌ها را برشمردم که یک شهر هزارملیتی می‌تواند در خود بپروراند. ازشهری حرف زدم که ابراز وجودهای بی‌غل و غش و گا‌ه عجیبش، نیاز اجتماعی افراد را تامین می‌کرد. شهری که اهالی‌اش محافل و فرقه‌های خاص می‌سازند تا بتوانند در کنار آنها عاطفه و خاطره مشترک بیافرینند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان مینو

    اگر مردها از نوک دماغشون جلوتر رو می تونستند ببینند بشر می تونست عشق واقعی رو تجربه کنه. عشقی که دیگه اجازه نمی داد ادمها اصلا به فکر تملک و جنگ و حسادت و خیانت و قانون و مذهب و طمع و عقده بیفتند

  • کاربر مهمان

    پ نه پ

  • کاربر مهمان احمد شاملو

    آی عشق آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق! آی عشق! چهره آبی ات پیدا نیست و خنکای مرحمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق! آی عشق! چهره سرخ ات پیدا نیست غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن دنج رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان آی عشق! آی عشق! رنگ آشنایت پیدا نیست!

  • کاربر مهمان رهگذر

    اصلا قانون و اخلاق ساخته کیست؟ به نفع کیست؟ بشر اگر عقل دارد اگر احساس دارد و اگر شعور دارد چرا خودش را مقید قوانینی می کند که خودش وضع نکرده است. چرا؟ چرا؟

  • کاربر مهمان حمید

    جدای از ماجرای عشق و دردسرهایش ولی عجب شهر با حالی دارید آقای زمانی. خدا نصیب همه کنجکاوها بکند. شاید قسمت ما هم بشود :)))))))))))))))))))))))))

  • کاربر مهمان ونداد زمانی

    دوستان عزیز بر طبق شیوه همیشگی ام به هر مرام و سلیقه و اخلاقِ معاصر سرکی می کشم تا به سهم خودم بخشی از گفتمان های اجتماعی را منعکس کنم. این سخنران هم به نظر می رسید افکارش کمابیش « کوهرِنت» است و مسیر تحولی که ارائه می داد نوعی از منطق را در خود دارد که به نظرم جالب امد. همین. قراری نیست که شیوه های مختلف بودن را بپذیریم. به نظر محدود و سلیقه ای من، دانستن انگیزه ها و دلائل مرام ها و نظرات ضرر نخواهد داشت.

  • کاربر مهمان ونداد زمانی

    حمید عزیز تورونتو به گرد « تهران» هم نمی رسد. سه سال پیش در یک سفر دو هفته ای،فقط در یک شب، هم از محفل درویشان مسیحی در شهرک اکباتان سر دراوردم و هم در پارتی تولد جوانانی که تا صبح درست در وسط شهر با اوردن دی چی، درون آپارتمانی زدند و رقصیدند از ترس لرزیدم. درست پایین همان محل، یک هموطنِ سابق، مرد افغان، درون یک جعبه فلزی( خانه اش) برای خودش چای می دمید و گیاهان مخصوصی در دهان می چرخاند و یک کتاب شعر قدیمیِ چاپ مزار شریف را می خواند

  • کاربر مهمان

    همانطور که خود سخنران اقرار کرد راه دیگری جز تملک بر عشق نیست. دنیای امروز بر اساس تملک نهاده شده است. اول باید دنیا را عوض کرد بعد اخلاقش به صورت خودکار عوض می شود