ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

بحث درباره شیوه مبارزه، روند تحول و خطر سوریه‌ای شدن ایران

پارسا شریف، محمدرضا نیکفر − پرسشهایی دربابِ مقاله‌ی «نمودهای کنشیِ یک انقلابِ بی‌کنش» نوشته محمدرضا نیکفر و پاسخ نویسنده مقاله به آنها

پارسا شریف (اسم مستعار، ساکن ایران) یادداشتی درباره مقاله‌ی «نمودهای کنشیِ یک انقلابِ بی‌کنشِ» محمدرضا نیکفر نوشته که در آن به بحث انتقادی درباره این مقاله فراخوانده است. یادداشت را در زیر می‌بینید و در ادامه آن پاسخ نیکفر را که در آن مفاهیم مقاله مورد بحث را بیشتر توضیح می‌دهد.

نیکفر در بخش پایانی پاسخ خود، روی سخن را متوجه بحث مصطفی تاجزاده درباره خطر جنگ داخلی در ایران کرده است.

پارسا شریف: «نمودهای کنشیِ یک انقلابِ بی‌کنش» − پرسش و نقد

آقای محمدرضا نیکفر در مقاله‌ی اخیرشان به تاریخ ۱۲ دی‌ماه درباره‌ی رخ‌دادهای اخیر ایران بحثی پیش کشیده‌اند که به باور من یکی از ‌صائب‌ترین تحلیل‌های ارائه‌شده درباره‌ی جنبشِ اعتراضیِ ایرانیان است. به نظرم بحثِ آقای نیکفر می‌تواند چونان پیش‌نویسِ توافقی میانِ تحول‌خواهان به رشته‌ی نقد و بحث کشیده شود. سخن را در توصیفِ ایده‌ی ایشان دراز نمی‌کنم و مخاطب را به اصلِ مطلب حوالت می‌دهم.

ایده‌ی مقاله‌ی «نمودهای کنشیِ یک انقلابِ بی‌کنش» بر دو اصل استوار است؛ نخست این‌که، مبارزاتِ مردمِ ایران برای تغییر نظام میل به کم‌هزینه‌ترکردنِ رخ‌داد دارد، و بر این مبنا هرگونه تحلیل و راهبردِ کارآمد باید بر میلِ قاطبه‌ی ملت به پرهیز از برخوردِ سخت استوار شود، و دوم این‌که رخ‌دادِ نهایی پس از فتحِ سنگربه‌سنگرِ جامعه‌ی مدنی، تحمیلِ برگزاریِ رفراندوم به نظام است.

درباره‌ی نکته‌ی نخست توضیحِ آقای نیکفر به عقیده‌ی من هم صادق است، هم کفایت می‌کند. طرف‌دارانِ مبارزه‌ی سخت و قاطع با سیاقِ کلاسیک اگر در این باره بحثی دارند خود سخن بگویند. وقایعِ اخیر نشان داد که به‌رغمِ تبلیغاتِ سنگینِ طرف‌دارانِ این شیوه‌ی مبارزه که سعی داشتند و دارند از خود و معترضان با لفظِ «انقلابیون» یاد کنند، در نزدِ قاطبه‌ی ملت ناپذیرفته است. معنیِ احترازِ ملت از مبارزه‌ی انقلابی حکماً این نیست که خواهانِ برقراری نظام‌اند؛ نه. تحول‌خواهان راهی نمی‌شناسند و اندیشمندان و کنشگرانِ ما نیز راهی جز انقلابِ کلاسیک بلد نیستند. در عین حال، نظامِ مستقر در ایران به‌نوبه‌ی خود هوادار دارد و چنین نیست که خلایق صرفاً از سرِ اجبار و خلافِ میلِ باطنی در تظاهرات‌های حکومتی شرکت جویند. موضوع در موردِ طرف‌دارانِ نظام این است که میلِ باطنیِ ایشان را چه عواملی قوام می‌بخشد. نمی‌توان گفت که همه‌ی هوادارانِ نظام قلباً خواهانِ نظام‌اند. بخشِ مهمی از هوادارانِ نظام به سببِ بهره‌مندی از مواهبِ نظام بدان پای‌بندند و تا جایی پای‌بند می‌مانند که نظام بتواند مزدِ هواداریِ ایشان را بپردازد. بخشی هم یا از سرِ صدق و صفا دل در گروِ نظام دارند، یا چندان دست‌شان به جان و مالِ ملت آلوده‌است که نه راهِ پس دارند نه راهِ پیش. بر این مبنا، به نظرِ من ایده‌ی فتحِ سنگربه‌سنگرِ جامعه‌ی مدنی هم بر میلِ اکثریتِ ملت استوار است، هم شدنی‌ست.

قاطع‌ترین پیامِ رخ‌داد‌های اخیر عبورِ قاطبه‌ی تحول‌خواهانِ ایرانی از رهیافتِ اصلاح‌طلبانه، یا به عبارتِ بهتر ریزشِ هوادارانِ اصلاحات است. اصلاح‌طلبی که دل از اصلاح ببرد یا می‌رود به سمتِ انقلابِ سخت و کلاسیک، یا راهی می‌جوید برای تغییر نظام با هزینه‌ی کم‌تر. میراثِ اصلاح‌طلبی برای این دست از اصلاح‌طلبانِ بریده از اصلاحات این است که نباید برای رسیدن به دموکراسی عجول بود. بریدگان اما این میراث را نقد می‌کنند و بر آن می‌شوند که آری، نباید عجول بود، اما نباید چندان بر عجول نبودن پای بفشاریم که یک‌سره، خنده بر لب، ملاطفت پیشه کنیم. نظام را به سببِ بر باد دادنِ منابعِ کشور می‌شود نقد کرد، اما نقدِ نظام به سببِ ریختنِ خونِ مردمان شوخی‌است. نظامی که خون بریزد، باید محاکمه شود. شما می‌توانید بگویید ای نظام چرا فلان پارک را این‌جا ساختی نه آن‌جا، اما نمی‌توانید بگویید ای نظام ای‌کاش حالا این خون‌ها را نمی‌ریختی و سعی کن زین‌پس دیگر خون نریزی. در عینِ حال، اصلاح‌طلبی نمی‌تواند خود را از مردم بداند و همین مردم را اغتشاشگر بخواند. هوادارانِ اصلاحات ریخته‌اند و باز هم خواهند ریخت. ریختگان ممنونِ اصلاحات‌اند، اما دیگر بدان امید ندارند. اگر بروند به سمتِ خیزشِ سختِ انقلابی سر می‌خورند. انقلابِ سخت، باید رهبریِ سخت داشته باشد. آنان که از اصلاحات جدا می‌شوند و انقلابی می‌شوند رهبری نمی‌بینند که پشت‌اش گرد آیند. آقای نیکفر بر آن است که جنبش در فرآیندِ فتحِ سنگربه‌سنگر رهبرانِ خود را می‌یابد و رهبران کسانی خواهند بود که یارای حفظِ سنگرِ فتح‌شده را دارند.

نکاتی که باید دربابِ آن هم آقای نیکفر توضیح بدهند، هم تحول‌خواهان درباره‌ی آن مداقه کنند، عبارت است از:

■ ۱. فتحِ سنگربه‌سنگر دقیقاً چگونه ممکن است و چگونه باید عملیاتی شود؟ تحول‌خواهی را در نظر بگیرید که ایده‌ی فتحِ سنگربه‌سنگر را می‌پسندند. او چگونه باید سنگری را فتح کند؟ چه کسی باید او را برای فتحِ سنگری هدایت کند؟ چه کسی باید او را یاری کند؟ امید دارم آقای نیکفر این فقره را نه به شکلی نظری، بل به شکلِ توصیفِ راه‌کار، توضیح دهند.

■  ۲. در این باب که رهبرانِ جنبش و مآلاً رهبرانِ نظامِ جایگزینِ آینده از دلِ این فرآیند زاده می‌شوند، توضیح لازم است. آقای نیکفر صراحت دارند «جامعه‌ی مدنی پر از سنگر است» و «رهبریِ جریان در مبارزه‌ی سنگربه‌سنگر شکل خواهد گرفت. اپوزیسیون واقعی آن نیرویی‌ست که سنگری را فتح می‌کند و می‌تواند آن را نگه دارد». دورنما به نظرم مغشوش و مبهم است. اگر جامعه‌ی مدنی پر از سنگر است، یعنی جنبش باید پر از رهبرانی باشد که سنگرها را فتح می‌کنند و یارای حفظ‌کردنِ آن را نیز دارند. آیا این فاتحان در بزنگاه بالاشتراک رهبریِ جنبش را به دست می‌گیرند؟ آیا پس از پیروزی نیز بناست بالاشتراک حکومتِ جدیدی تأسیس کنند و حکومتِ جدید را بالاشتراک اداره کنند؟ به نظرم این فقره به قصه‌ی پریان شباهت دارد، مگر آن‌که که توضیحی عمل‌گرایانه برای آن متصور باشیم یا ابداع کنیم.

■  ۳. پیروِ بندِ ۲، نقشِ کسی که ایده‌ی مبارزه‌ی سنگر‌به‌سنگر و... را پیش می‌نهد چیست؟ فیلسوف است؟ روشن‌فکر است؟ وظیفه‌ی او صرفاً تولید فکر است؟ آیا برای او مهم است که فکر به عمل درآید؟ آیا خود آستین بالا می‌زند برای عملی‌کردنِ فکر، یا واسطه‌هایی میانِ فکر و عمل در نظر می‌گیرد؟

■  ۴. این روزها باز تبِ رفراندوم به جانِ تحول‌خواهان افتاده است. مبنا و تعریف‌شان هم به نظرِ من مطلقاً همان سخنِ آیت‌الله خمینی‌ست در بهشت زهرا. مطالبه‌ی رفراندوم مطالبه‌ی چیست؟ ما در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ رفراندوم برگزار کردیم که جمهوریِ اسلامی آری، یا نه. رفراندومی از این بی‌معناتر ممکن نیست. ملت از خود نپرسید اگر بگوییم نه، به چه چیز آری باید بگوییم؟ آلترناتیو کدام است؟ آلترناتیو قطعاً نمی‌توانست سلطنت باشد. سلطنت ساقط شده بود و دیگر بازگشت‌پذیر نبود. آیا ملت چاره‌یی جز آری‌گفتن داشت؟ آری‌گفتن به نظامی که نمی‌دانست چیست؟ آن دو درصد که نه گفتند، به چه چیز آری می‌گفتند؟ امروز باز داریم گرفتارِ همان تناقض و ناچاری می‌‌شویم. نظامِ مستقر چه نیازی دارد به رفراندوم؟ کسانی که به گفته‌ی آیت‌الله خمینی استناد می‌کنند گرفتارِ تناقضی عجیب‌اند. آیت‌الله خمینی و نظامی را که او بنیاد نهاد قبول ندارند، و با استناد به گفتِ خودِ او از نظام رفراندوم می‌خواهند.

اگر ملت نظامی را قبول ندارد، باید ساقط‌اش کند. بی‌وجه است نظامی را قبول نداشته باشیم و از همان نظام که قبول‌اش نداریم بخواهیم لطف بفرماید رفراندوم برگزار کند تا ما بگوییم قبول‌ات نداریم. ایده‌ی آقای نیکفر هم به همین اندازه بی‌معنی‌ست. ایشان می‌فرمایند سنگرها را فتح کنیم و نظام را وارداریم رفراندوم برگزار کند تا ما نه بگوییم. اگر سنگرها را فتح کنیم، قاعدتاً نباید دیگر نظامی برقرار باشد که لطف بفرماید رفراندوم برگزار کند. اگر نظام کماکان از رفراندوم تن بزند، یعنی ما سنگری فتح نکرده‌ایم.

به‌فرض که معقول و منطقی باشد و ما سنگرها را فتح کنیم و نظام وادار شود به برگزاریِ رفراندوم؛ رفراندومِ فرضی رفراندوم برای انتخابِ چیست؟ اگر به جمهوریِ اسلامی نه بگوییم، به چه چیز آری می‌گوییم؟

فرض بفرمایید همین الآن نظام شجاعت به خرج دهد رفراندوم برگزار کند: جمهوریِ اسلامی، آری، جمهوریِ اسلامی، نه؛ اگر گفتیم نه به چه چیز آری گفته‌ایم؟

به نظرم باید از معنای رفراندوم خمینی‌زدایی کنیم. رفراندوم، آری یا نه به یک نظام نیست. رفراندوم، آری به یک نظامِ مشخص و نه به یک یا چند نظامِ مشخص است. اگر روزی بنا باشد باز به جمهوری اسلامی آری یا نه بگوییم، باز به این حماقت پا بدهیم، یقین بدانید کسانی خواهند بود که فریاد بزنند ملت! آری بگویید. آری به آن‌چه می‌شناسید، حتا اگر دیو باشد، معقول‌تر است از آری به آن‌چه نمی‌شناسید و تازه بناست زاده شود. و حق هم می‌گویند.

رفراندوم رأی به برنامه‌ها و نوعِ نظامی‌ست که برنامه‌ها را اجرا می‌کند. ملت می‌داند هر روز که این نظام بر سرِ کار است چه‌قدر خسارت باید بپردازد. آن‌چه نمی‌داند نظامِ بدیل است. استیصالِ ملت را سرمایه نکنیم. آگاه‌اش کنیم چه می‌خواهیم بدو ارزانی داریم و آگاهی‌ش را سرمایه کنیم. جمهوریِ اسلامی استیصال و سردرگمیِ ملت را سرمایه کرد و آری گرفت. ملتی که از سرِ استیصال به پادشاهی که خود روزی از مُلک بیرون‌اش راند درود می‌فرستد و خواهانِ بازگشتِ او می‌شود، مستأصل است. آزادی نمی‌خواهد، عدالت می‌خواهد. آزادی، فاعلِ دهنده ندارد، عدالت دارد.

ملتی که عدالت می‌خواهد درکِ ناقصی از سیاست و اجتماع دارد. این ملت حکومت را در رابطه‌ی شخصِ حاکم با خودش تعریف می‌کند. روزی تاج‌داری ظلم پیشه کرد برش داشتند و عمامه‌داری را بر جایش نشاندند و حال نیز عمامه‌دارِ ظالم را می‌خواهند بردارند و تاج‌داری را بر جایش بنشانند. رفراندومِ آینده باید آری یا نه به استبداد باشد، نه انتخاب یکی از صورِ استبداد. این آگاهی سرمایه‌ی هر نظامی خواهد بود که ملت برگزیند. تأکید می‌کنم؛ طالبانِ رفراندوم در وضعیتِ فعلی روی استیصالِ مردم حساب می‌کنند. آینده‌مان را از سرِ استیصال نسازیم.

محمدرضا نیکفر: توضیحاتی بیشتر درباره دگرگشت و نبرد سنگر به سنگر

در یادداشت پیش رو، من هم به برخی نکات مطرح در نوشته آقای پارسا شریف می‌پردازم و هم از فرصت استفاده می‌کنم تا ایده‌های خاصی از مقاله «نمودهای کُنشی یک انقلاب بی‌کُنش» را − که در ادامه به آن با عنوان "نمودها" اشاره می‌‌شود − بیشتر توضیح دهم و نکاتی بر آنها بیفزایم. به نوشته پارسا شریف به طور کلی نظر دارم و مورد به مورد به آن اشاره نمی‌کنم.

در بند پایانی این یادداشت جمع‌بند خود را به صورت پاسخ به نظر آقای مصطفی تاجزاده درباره احتمال تکرار سرنوشت سوریه در ایران پیش می‌نهم.

پیش از ورود به بحث درباره این پرسش پارسا شریف که «نقشِ کسی که ایده‌ی مبارزه‌ی سنگر‌به‌سنگر و... را پیش می‌نهد چیست»، باید بگویم همین است که این ایده را پیش بنهد و بحث برانگیزد.

۱. مقاله "نمودها" نگاهی به گذشته دارد و‌ نگاهی به وضعیت کنونی. همچنین تصوری از آینده تحول پیش می‌گذارد و برپایه تجربه مبارزه برای آزادی و عدالت در ایران و کشورهای دیگر در این باره بحث می‌کند که چه باید کرد در موقعیتی که تداوم مقاومت در خیابان ممکن نیست.

پارسا شریف نوشته است:

« ایده‌ی مقاله‌ی "نمودهای کنشیِ یک انقلابِ بی‌کنش" بر دو اصل استوار است؛ نخست این‌که، مبارزاتِ مردمِ ایران برای تغییر نظام میل به کم‌هزینه‌ترکردنِ رخ‌داد دارد، و بر این مبنا هرگونه تحلیل و راهبردِ کارآمد باید بر میلِ قاطبه‌ی ملت به پرهیز از برخوردِ سخت استوار شود، و دوم این‌که رخ‌دادِ نهایی پس از فتحِ سنگربه‌سنگرِ جامعه‌ی مدنی، تحمیلِ برگزاریِ رفراندوم به نظام است.»

من با این جمع‌بند نه موافقم، نه مخالف. به راستی نمی‌دانم که مبارزاتِ مردمِ ایران برای تغییر نظام میل به کم‌هزینه‌تر کردن تحول دارد یا نه. گمان نمی‌کنم چنین عقل سنجش‌گری وجود داشته باشد، نه در مردم ایران و در مردمان دیگر. عقلانیتی که ممکن است عمل کند یعنی ما برمی‌نهیم که عمل می‌کند، عقلانیت یک سوژه مشخص نیست و نباید آن را با سوژه فردی، یا سوژه‌های جمعیِ به نسبت محدود و مشخصی چون حزب سیاسی همتراز دانست.

در این باره نیز که «رخ‌دادِ نهایی پس از فتحِ سنگربه‌سنگرِ جامعه‌ی مدنی، تحمیلِ برگزاریِ رفراندوم به نظام است» نمی‌توانم با قطعیت حرف بزنم. تقریر من از مسئله در مقاله "نمودها" چنین بود: «تجربه کشورهای مختلف نشان می‌دهد که سنگرهای تصرف‌شده  [در جامعه مدنی] به هم می‌پیوندند و عرصه را بر رژیم تنگ می‌کنند، تا جایی که مجبور شود خود را به رأی بگذارد. آنگاه وارد دوره‌ای می‌شویم که "دگرگشت" باید خود را تثبیت و پاکیزه کند و به صورت تحول دموکراتیک بازگشت‌ناپذیر درآید.» آیا آن نقطه چرخش تعیین‌کننده که باید به آن رسید، همه‌پرسی است، باز برای من امر مسلمی نیست. شاید چنین باشد، شاید نباشد. ممکن است چرخش پیش از الزام دموکراتیک همه‌پرسی برای تعیین نظام آینده صورت گیرد، یا حتی پس از آن. اما به هر حال پذیرفتنی است که مقوله رفراندوم یک مقوله اساسی در تبیین خواست‌های جنبش دموکراتیک است. به این موضوع در ادامه برمی‌گردم.

۲. در مقاله "نمودها" میان تحلیل موقعیت کنونی و نگاه به آینده، با تحلیل گذشته در قالب نظریه "انقلاب دوبُنی" (اینکه انقلاب دارای دو بُن تا حد چشمگیری متمایز بوده − متمایز از نظرنیروها، مفهوم‌ها، نام‌ها و نشانه‌ها)، رابطه تنگاتنگی وجود دارد که لزوما نباید در ذهن خواننده هم وجود داشته باشد. مهم در بحثِ مستقیماً مربوط به تحلیل وضعیت کنونی، این نکته است که ما با وضعیت خاصی از نظر انسجام و نیرو در میان حاکمان و مردم مواجه هستیم. حاکمان برای تداوم وضعیت، هم قدرت‌مندند، هم ناتوان‌اند؛ از جهاتی می‌توانند اقتدار خود را حفظ کنند، از جهاتی نمی‌توانند؛ و مردم هم عمدتاً این وضعیت را نمی‌خواهند، اما این نخواستن با توانستنی پیش‌برنده همراه نیست. گفتن این که نیروهای مخالف پراکنده و کم‌توان و بی‌برنامه هستند، توضیح دهنده مشکل نیست. خود این مشکل ریشه در وضعیت دارد و به نوعی بازتاب دهنده آن است.

ابتدا تبیین مثبتی از این موضوع کنیم: مردم در ایران مجموعه‌ای را تشکیل می‌دهند با تنوع و تکثر درونی، آن هم نه تنها به دلیل عینیت قشربندی اجتماعی، گروه‌هبندی‌های قومی و زبانی و شیوه‌های مختلف زندگی، بلکه همچنین ذهنیت‌های پروریده در تناسب با موقعیت‌های عینی و خودآگاهی‌های عمل‌کننده (از دید انتقادی چه واقعی چه کاذب). این تکثر مانع از "وحدت کلمه"‌ای می‌شود که بنابر تجربه تاریخی ما میل به استبداد دارد و مانع سیاست‌ورزی − در مفهوم عمل سیاسی در محیط متکثر − می‌شود. امکان واقعی سیاست‌ورزی تکثرگرا وجود دارد و این فرصت بزرگ و مهمی برای دموکراسی است.

اما اندیشه سیاسی ما با این فضای جدید همخوانی ندارد، چه در طیف چپ چه در طیف میانه و راست. عادت ما به کار با بسته‌های درشت محدودی چون دولت، ملت، خلق و نظایر اینهاست. به ویژه دوگانه مردم-حکومت به شدت بر ذهن ما سنگینی می‌کند. این دوگانه مانوی‌وار در ارزش‌گذاری و تعیین موضع به صورت دوگانه خیر و شر درمی‌آید. مردم را معمولا بی‌کنش، ناآگاه و معصوم در نظر می‌گیریم و حکومت را به عنوان کانون دسیسه و فعالیت پیگیر برای استیلا. آرمان و آرزوی ما این است که مردمِ بی‌کنش و ناآگاه به یکباره آگاه و کنش‌گر گردند و کار حکومت دیوسیرت را بسازند. بر این قرار، سیاست‌ورزی تدارک روز واقعه است.

نیاز مبرم ما یک چرخش کوپرنیکی در اندیشه سیاسی است. جامعه باید اصل گرفته شود. جامعه بستر واقعه است. نه به واقعه بلکه باید به وقایع فکر کنیم، و وقایع هم اکنون و هم اینجا در حال وقوع‌اند.

قالب اندیشه سیاسی ما سیاست کلان (mega politics) است. به یاد دارم که در همان سال اول انقلاب اعلامیه یک گروه سیاسی چپ در یکی از شهرها درباره گران شدن پیاز چنین مضمونی داشت: پیاز گران شده، کمبود و گرانی از ماهیت نظام سرمایه‌داری ناشی می‌شود، پس باید متحد شویم و این نظام را براندازیم. با این گونه حل ریشه‌ای مسائل چنان معطوف به تصوری از یک واقعه ضروری نهایی می‌شویم که از وقایع مشخص غفلت می‌ورزیم و خود از تأثیرگذاری بر آنها وامی‌مانیم. سیاست کلان باید از مجرای سیاست خُرد پیش رود، و بستر اصلی سیاست خُرد جامعه است. سیاست دموکراتیک به راستی باید متوجه "دموس" یعنی مردم باشد. جامعه تنوع و تکثری ذاتی دارد که تحمیلِ کلیشه‌ایِ قالبِ "سیاست کلان" بر آن به تحریف آن می‌انجامد. ایده مبارزه سنگر به سنگر که در مقاله "نمادها" مطرح شد، از این فکر جامعه‌محور برمی‌خیزد.

۳. ما در پی برآمد جنبش اعتراضی در اوایل دی‌ماه ۱۳۹۶ به یک مسئله اصیل سیاسی برخوردیم، مسئله‌ای از جنس رابطه مردم با مردم: چرا طبقه متوسط به پشتیبانی فعال از جنبش اعتراضی مال‌باختگان و محرومان برنخاست؟ آیا شکافی وجود دارد میان آنانی که باخته‌اند و آنانی که کاملا نباخته‌اند؟ آیا آنانی که هنوز چیزی و پایگاهی دارند، می‌ترسند در گیر ماجرایی شوند که عاقبت آن ناروشن است؟

اما  این تنها طبقه میانی نیست که نگران است. ما در همه جا با نگرانی مواجه هستیم، نگرانی افراد از این که زیر پایشان خالی شود، ورطه‌ای دهان باز کند در تلاطمی که برپا می‌شود. از نگرانی کاسته می‌شود، وقتی مردم فراافکنی می‌‌کنند، و اطمینانی که در اصل می‌بایست به خود داشته باشند به صورت امید و اطمینانی درمی‌آید که به یک نیروی رهبری‌ کننده می‌بندند. اکنون به این شیوه نگرانی رفع نمی‌شود. آنچه به نام "اپوزیسیون" مشهور است، به جای رفع نگرانی، خود باعث نگرانی می‌شود. تنها چاره‌ای که وجود دارد کوبیدن و تثبیت میخ‌هایی در متن جامعه مدنی است، تا جامعه حس کند استوار و قدرت‌مند است. حس تزلزل با فتح سنگرها رفع می‌شود. جامعه به خود متکی می‌شود.

مبارزه سنگر به سنگر مبارزه برای فتح است. اگر جنبشی برای تشکیل شورا و خودگردانی درگیرد و فراگیر شود، جامعه اطمینان به خود را بازمی‌یابد. جنبش مطالباتی ظرفیت آن را دارد که به جنبش خودگردانی تبدیل شود.

■ ۴. وقتی جامعه از نظر دور داشته شود و سیاست‌ورزی پایه اجتماعی ضعیفی داشته باشد، این خطر جدی می‌شود که سیاست به سیاست خارجی فرو کاسته شود. سیاستِ امید بستن به ضربه قطعی و کاری هم در معرض چنین خطری است. وقتی کل برنامه سیاسی بر وارد کردن ضربه قطعی و نهایی به دولت متمرکز شود، اما توان چنین اقدامی وجود نداشته باشد، اگر رابطه با جامعه به  لحاظ نظری و عملی گسیخته باشد، باز سیاست خارجی غلبه می‌یابد و امید به رهبری یک خیزش عمومی قطعی به امید به کمک خارجی برای حل مسئله دگردیسیده می‌شود. از این نظر، داستان دگردیسی مجاهدین خلق درس‌آموز است. گروه‌های سلطنت‌طلب که از آغاز دگردیسیده بوده‌اند.

۵. هیچ چیزی نمی‌تواند جای تشکل و آگاهی را بگیرد. قدرت دولتی همین امروز که فرو ریزد، اگر جامعه آگاه و متشکل نباشد، ممکن است چنان شود که حسرت همین روزها را بخورد. اما آگاهی و تشکل، نه با کنار کشیدن، نه با سیاست صبر و انتظار، نه با بازی طبق قاعده دولتیان، نه با امید بستن به اصلاح‌طلبان تا برای ما فرصت‌آفرینی کنند، بلکه با سیاست‌ورزی فعالِ بدیل‌ساز حاصل می‌شود. پایه این سیاست خود جامعه است. هدف این است که جامعه خود توانا شود. سنگربندی در درون جامعه مدنی و پیشبرد برنامهٴ تصرفِ هر پایگاهِ لازم و ممکن، شکل تحقق این سیاست فعال است.

طعنه زده‌اند که ایده مبارزه سنگر به سنگر به تعویق انداختن تقابل جبهه‌ای به صورت قیام سرتاسری است. خوب است بفرمایند که می‌خواهند قیام را چگونه تدارک بینند و به انجام رسانند. برجسته کردن امر قیام و ضربه نهایی، اگر زمانی شاخص رادیکالیسم و موضع قاطعی در برابر قدرت حاکم بود، امروزه نشانه خامی، ناتوانی در آموختن، ماجراجویی و بی‌مسئولیتی و حتا عادت به مهمل‌گویی است. رادیکالیسم راستین − در معنای به ریشه و پایه توجه داشتن و مسئله را ریشه‌ای حل کردن − رویکرد به جامعه و تقویت جامعه را ایجاب می‌کند. رادیکالیسم در جامعه‌محوری است. جامعه ریشه و قاعده است.

۶. ایده مبارزه سنگر به سنگر ربط تنگاتنگی به تحلیل وضعیت کنونی دارد. اگر بدیل این ایده یعنی تقابل جبهه‌‌ای را در مد نظر داشته باشیم، این ربط روشن‌تر می‌شود. تمرکز فکری روی تقابل جبهه‌‌ای و برنامه‌ریزی عملی برای آن با اندیشه سیاسی مسلط همخوانی بیشتری دارد، با آن اندیشه‌ای که گفتیم شاخص آن دوگانهٴ مانوری‌وارِ مردم-حکومت، و بنابر اصطلاحی سابقه‌دار "خلق و ضد خلق" است. این مانوی‌اندیشیِ سیاسی را می‌توان از زاویه‌های مختلفی نقد کرد. در اینجا به نگاه به مسئله از این زاویه بسنده می‌کنیم:

جمهوری اسلامی نام یک نظام امتیازوری است. اگر دولت را افزون بر ساختار و جایگاه ساختاری، با نظر به انسان‌های زنده، چونان جمع مجریان و پشتیبانان و همدستان آن نیز در نظر گیریم، آنگاه می‌بینیم که در چارچوب این نظام خاص  همواره مرز روشنی میان دولت و جامعه وجود ندارد؛ می‌بینیم که طیفی خاکستری وجود دارد که یک سر آن تا قشرهای فقیر و محروم هم می‌رسد. دورویی یک امر ساختاری است و تنها به فرومایگی اخلاقی برنمی‌گردد. بسیارند افرادی که در هر دو نقش همدست و مخالف رژیم نمایان می‌شوند.

عادت شده است که همه قشرهای متجدد را مخالف رژیم بدانند. این یک پیشداوری غلوآمیز است. در طیف خاکستری بخشی مهم و شاید تعیین‌کننده از نظر تدبیر و پیشبرد امور را متجددان می‌سازند. در میان مردم متجدد گروه‌های ممتازی وجود دارند که از نظر امتیازوری از وضعیت راضی هستند و نارضایتی‌شان تنها به وجود محدودیت‌هایی در حیطه سبک زندگی برمی‌گردد.

در همین رابطه مهم  است که عامل محافظه‌کاری ایرانی را هم در نظر گیریم. محافظه‌کاری لزوماً مترادف با سنت‌گرایی دینی نیست. فرهنگ مردسالار تنها به قشرهای سنتی منحصر نمی‌ماند. در سرکوب زنان کم نیستند متجددانی که دست کم از این نظر همدست رژیم‌اند.

در ایران از دیرباز یک گرایش قوی راست و محافظه‌کار وجود داشته که در آن ناسیونالیسم و شیعه‌گری همباز می‌شده‌اند. اکنون از دل این گرایش یک جریان قوی روشنفکری راست بیرون آمده که از درون رژیم جمهوری اسلامی تقویت می‌شود. اما پدیده را نمی‌شناسیم اگر آن را تنها به سرسپردگی و مزدوری برگردانیم.

۷. در بررسی طیف خاکستری افزون بر کنسرواتیسم برای پدیده شارلاتانیسم و لومپنیسم هم باید حساب خاصی باز کنیم. یک سر جریان شارلاتان‌ها از درون حکومت و نهادهای امنیتی آن شروع می‌شود و سر دیگر آن با گذر از اروپا به واشنگتن می‌رسد. لومپن‌های مدرن، بی‌سواد و ابله نیستند. قوانین بازی در رسانه و در میان کانون‌های قدرت را می‌دانند و در جریان‌سازی خبره‌اند. از پشتیبانی محافل امنیتی برخوردارند، پول و نفوذ و پایگاه دارند و چنان نیست که همواره در سایه عمل کنند و پدرخوانده داشته باشند. آنان دیگر خود ادعای پدرخواندگی دارند. در جریان جنبش اعتراضی دی‌ماه ۱۳۹۶ یک تن از آنها در تلاش بود با دو همتای دیگر خود "شورای انقلاب" درست کند.

۸. در دوره‌های برآمد جنبش مخالفت، تمایلی قوی وجود دارد بر اینکه رژیم را بی‌پایه و بی‌پشتیبان و بی‌چاره ببینند. درست همین جا باید قدرت و واقعیت‌اش به درستی در نظر گرفته شود تا از تقابل‌های جبهه‌ای نابهنگام و نسنجیده خودداری شود.

نیروی اصلی مخالف را کسانی تشکیل می‌دهند که فاقد امتیازند، یا آنهایی که باخته‌اند. به طیف خاکستری مورد اشاره این گونه نیز می‌توانیم نظر دوزیم که بگوییم میان خلع ید کنندگان و  خلع ید شدگان یک طیف وسیع ضربه‌گیر وجود دارد که مسئله اصلی جامعه ایران را آنان تشکیل می‌دهند. خود رژیم مسئله اصلی نیست؛ به ماهیتش و کارکردش اِشراف داریم. مسئله آن طیف میانی است. اطلاق "ضد خلق" به کل طیف میانی تنها به نفع "ضد خلق" تمام می‌شود و جبهه رژیم را تقویت می‌کند.

مبارزه سنگر به سنگر، کشیدن مبارزه به درون کارخانه، دانشگاه، اداره و هر نهاد دیگر، و تلاش برای خلع ید از رژیم و عوامل آن، اجتناب از تقابل جبهه‌ای به ویژه رویارویی با کلیت یا بخش بزرگی از طیف میانی است. کار طیف میانی باید تکه تکه و سنگر به سنگر ساخته شود. با تشدید مبارزه در عرصه‌های مختلف جامعه مدنی است که این طیف تجزیه می‌شود. مرحله‌مند بودنِ تجزیه آن و رفتارهای مختلف پاره‌های آن علت اصلیِ حالتِ کشیدگیِ بخشِ بالاییِ منحنی تحول در ایران است.

۹. از اینجا به موضوعی می‌رسیم که در مقاله "نمادها" زیر عنوان "دگرگشت" (transformation) طرح شد. به جای دگرگشت، دگرگونی یا تحول هم می‌توان گفت، اما من این اصطلاح را ترجیح می‌دهم به خاطر بار معنای خاصی که در بحث تحول به آن داده می‌شود. تحول را اگر جنس منطقی یا ابرمفهوم در نظر گیریم، انقلاب و دگرگشت از انواع آن یا زیرمفهوم‌های آن می‌شوند.

تز "دگرگشت" می‌گوید که تحول در ایران به احتمال زیاد به صورت یک انقلاب کلاسیک پیش نمی‌رود. "انقلاب" برای ما این بار مجموعه‌ای از بحران‌هاست. هیچ معلوم نیست که آن بحرانِ تعیین‌کننده چونان منحنی تیزی باشد که فراز آن با یک رویارویی جبهه‌ای خیابانی تعیین شود. شاید از قله که گذشتیم، تازه بتوانیم آن را به عنوان فراز راه سپری شده درک کنیم. و نکته مهم این است: دوره دگرگشت آغاز شده است. ما هم اکنون در کوران یک مرحله بحرانی هستیم.

منظور از ِ"دگرگشت" استحاله به شیوه‌ای رفرمیستی نیست. رفرم صورت نمی‌گیرد. چیزی در ساختار قدرت خُرد می‌شود، تلاش برای تعمیر آن ما را به یک مرحله بحرانی دیگر می‌رساند. "دگرگشت" تئوری زنجیره بحران‌هاست و آگاهی بر پیچیدگی‌های گذار از حلقه‌هاست. رفرمسیم اما دلبستگی به تلاش‌هایی برای تعمیر و شکسته‌بندی در بالاست. "دگرگشت" همواره به نتیجه مطلوب از نظر مبارزه برای آزادی و عدالت منجر نمی‌شود، هر چند می‌تواند به زندگی یک رژیم پایان دهد. ممکن است بی‌آنکه به پرونده رژیم رسیدگی عادلانه‌ای شود، فصل تازه‌ای آغاز شود و حکومتی که ایدون از آن به عنوان رژیمِ گذشته یاد می‌شود، درگذشته قلمداد شود. این وضعی بود که ما به عنوان نمونه در شیلی دیدیم. نمونه شیلی از این نظر جالب است که دولت پینوشه تنها یک رژیم کودتایی منفور نبود. پینوشه یک نظام امتیازوری را تقویت کرد و طبقه متوسط خود را پروراند. همین طبقه دوره گذار را پیچیده و طولانی کرد.

۱۰. دو نظر همبستهٴ تلقی از رژیم به عنوان یک نظام امتیازوری و "دگرگشت"، به ما اجازه می‌دهند مقولات سیاسی مهمی را از نو تعریف و تفسیر کنیم. بر بنیاد آنها هرمنوتیک بدیلی در برابر هرمنوتیک انقلاب شکل می‌گیرد. از هرمنوتیک انقلاب به این اعتبار سخن می‌گوییم که انقلاب از زمان انقلاب کبیر فرانسه یک ایده تنظیم‌گر بوده، به مقوله‌های اصلی سیاست نظم می‌داده و به شیوه خاصی آنها را تفسیر می‌کرده است.

مثال: مفهوم "اصلاح" را در نظر می‌گیریم. اصلاح‌طلبی بنابر هرمنوتیک انقلاب روشی است برای منتفی کردن انقلاب از راه تغییراتِ تدریجیِ اصلاحی، به گونه‌ای که سیستم بهتر کار کند و با بسامان شدن جلوی تقابل‌های انقلاب‌برانگیز را بگیرد. اصلاح‌طلب هم تعریف خود را از هرمنوتیک انقلاب می‌گیرد. از زاویه هرمنوتیکی که نظر دگرگشتِ بحران‌آمیزِ نظامِ امتیازوری پیش می‌نهد، اصلاح‌طلبی در درجه نخست با امتیازوری و امتیازی که این جریان در اصلاح نظام دارد، تعریف می‌شود. در چارچوب هرمنوتیک انقلاب، اصلاح‌طلب در بحث با انقلابی معمولاً خود را با توسل به روش مسالمت‌آمیز و هزینه‌ کمتری که این روش برای جامعه دارد، توجیه می‌کند. در چارچوب هرمنوتیک بدیل این توجیه موضوعیت چندانی ندارد. او باید درباره نظام امتیازها سخن گوید.

ادعا: هرمنوتیکِ دگرگشتِ بحران‌آمیزِ نظامِ امتیازوری بهتر از هرمنوتیکِ انقلاب محتوای طبقاتی ایده‌ها را آشکار می‌کند.

۱۱. در جریان دگرگشت، یعنی در روندی تحولی که از یک بحران به بحران دیگر گذر می‌کند، به احتمال بسیار به موقعیتی می‌رسیم که به رژیم تحمیل می‌شود مشروعیت خود را به "رأی" بگذارد. این می‌تواند نقطهٴ چرخشِ اصلیِ دگرگشت در سویهٴ بیرونی آن باشد، و حتماً نباید ابتدا به صورت رفراندوم بروز کند. شاید به وضعیتی برسیم که یک عقب‌نشینی اساسی به رژیم تحویل شود به گونه‌ای که بخواهد با یک پُزِ منعطف و مهربان مشروعیت خود را تعمیر کند.  پیامد آن می‌تواند "رأی" منفی جامعه به رژیم نامشروع از طریقِ حرکات چشم‌گیر سرتاسری باشد.

در وجه درونی، نقطه اصلی چرخش – که به سادگی تشخیص‌پذیر نیست – آن نقطه‌ای است که حکومت دیگر توانایی اِعمال اراده به شکلی تعیین‌کننده ندارد. این نقطه، مرتبط به حادثه‌ای در جمع دولتمردان نیست؛ شاخص بحرانی است در کل رژیم امتیازوری و سازوکار آن.

محتمل است که وجه بیرونی بحران مشروعیت و تحمیل این موضوع به رژیم که خود را به "رأی" بگذارد، به عنوان پذیرش خواست رفراندوم از طرف دستگاه کانونی قدرت تلقی شود. همه‌پرسی می‌تواند حادثه‌ای باشد متناظر با تظاهر بیرونی بحران دگرگشت در یکی از حلقه‌های آن. اما از اینجا لزوما نباید به این نظر رسید که همین جا و همین اکنون شعار رفراندوم شعار درستی است یا کلا باید شعار کانونی ما باشد.

طبعا باید از هم اکنون این خواسته را جا انداخت و تبلیغ کرد. مبارزه سنگر به سنگر می‌تواند در خدمت آن باشد.

از هم اکنون می‌توان در اینجا یا در آنجا مشروعیت رژیم را به رأی گذاشت و با نتیجه منفی‌ای که برای حکومت به بار می‌آید، سنگری را فتح شده اعلام کرد. مثلا اگر در یک دانشگاه ممکن شود که مدیرِ گماشتهٴ حکومت کنار گذاشته شود، یا در مورد برچیدن دستگاه نماینده ولایت فقیه رأی‌گیری شود، این "رفراندوم" عمل فاتحانه‌ای است که قابلیت آن را دارد که به سرمشق تبدیل شود.

همواره مهمتر از ضربه زدن به رژیم این است که جامعه نیرومند شود. مبارزه در عرصه جامعه مدنی از این نظر برای نیروگیری جامعه مهم است که همان هنگام که رژیم را پس می‌زند، بدیل اجتماعی آن را پیش می‌گذارد.

■ ۱۲. پارسا شریف نوشته است: «در این باب که رهبرانِ جنبش و مآلاً رهبرانِ نظامِ جایگزینِ آینده از دلِ این فرآیند زاده می‌شوند، توضیح لازم است.» درست است. گمان من این است که رهبری جنبش مسئله مقدم آن نیست. جنبش از طریق سرایت نمادها، مفهوم‌ها و شیوه‌ها جنبش می‌شود و تشخص می‌یابد. در جریان تشخص‌یابی هویتِ شخصانی هم می‌یابد. ما این پدیده را در سطح محدودی در جنبش کارگری و نیز حرکت‌های زنان و دانشجویان دیده‌ایم.

انقلاب با کانون رهبری آن معرفی می‌شود. اما مبارزه سنگر به سنگر در مراحل نخست آن رهبری مشخصی ندارد. در هر سنگر عملا یک رهبری‌ شکل می‌گیرد، و در سطح عمومی، آن چه نقش پیش‌برنده را دارد، ایده‌ها و الگوها و روحیه‌ای فراگیر است. در مرحله به هم پیوستگی سنگرهای فتح‌شده است که موضوع رهبری طرح می‌شود. در آن مرحله حتما چالش ویژه‌ای برای تعیین کانون رهبری پدید خواهد آمد که پیشاپیش نمی‌توان خود را درگیر آن کرد. بر آن البته می‌توان پیشاپیش تأثیر گذاشت از طریق تأثیر روی ایده‌ها و روش‌ها و شیوه سرایت آنها.

یک تفاوت مهم میان دوره کنونی با دوره انقلاب ۱۳۵۷ در کیفیت و گستردگی و نقشی است که رسانه یافته است. در چهل سال پیش فرمول "رهبری یعنی رسانهٴ رهبری کننده" تا حدی درست بود. اکنون درستی آن مطلق می‌نماید، چیزی که غلوآمیز است. رسانه تأثیرگذار است، اما با ساختن یک دنیای موازی مجازی نمی‌تواند دنیای واقعی را دگرگون کند.سرنوشت رسانه‌های جمهوری اسلامی از یکسو و تلویزیون‌های لوس‌آنجلسی از سوی دیگر شاهد این مدعا هستند.

وجهی از نبرد بر سر هژمونی در عالم رسانه اتفاق می‌افتد. این نبردی سخت است که اکنون پا در مرحله حادی از آن گذاشته‌ایم. برنده لزوماً کسی نیست که قوی‌ترین رسانه را از نظر پوشش در اختیار دارد. سر و صدا مزاحمت ایجاد می‌کند، آلودگی رسانه‌ای فضا را مسموم می‌کند، اما رجوع به قاعده و ریشه یعنی جامعه و اتکای مبارزه بر آن، این امکان را پدید می‌آورد که مدام واقعیت در برابر مجاز گذاشته شود.

■ ۱۳. گفتیم که ما هم اینک در دل بحرانیم. دگرگشت آغاز شده است. مرحله کنونی از این نظر اهمیت دارد که دو بحران درونی رژیم و بحران در نظام امتیازوری – که با خیزش بی‌‌امتیازان (کارگران، مال‌باختگان، بیکاران، جوانان بی‌آینده، زنان به جان آمده از تبعیض، در یک کلام: باختگان و خستگان) نمود یافت – به هم تلاقی کرده‌اند و باعث تشدید (resonance) هم می‌شوند. این هم‌افزایی ممکن است چنان دامنه‌ای یابد که ما وارد مرحله بعدی شویم، مرحله‌ای که فراگیرتر و شدیدتر است.

مسئله اصلی بحران‌زا در درون رژیم مسئله تعیین جانشینی برای خامنه‌ای و کلا یافتن چاره‌ای برای حفظ ولایت فقیه است. اتفاق جالبی بود این که در آخر دوره گرمای خیزش دی‌ماه ویدئوهایی منتشر شد که نحوه گزینش خامنه‌ای به عنوان جانشین خمینی را به نمایش می‌گذاشت. ویدئوها مشکلات پیدا کردن جانشین را ترسیم می‌کنند. اینک مشکلات نسبت به سال ۱۳۶۸ بسیار بیشتر شده و دیگر مدیری چون رفسنجانی وجود ندارد که برای حل آنها کارگردانی کند. در هنگام تماشای ویدئوها خوب است که صحنه تعیین رهبر بعدی نظام را تجسم کنیم، آن هم در حالی که در پس‌زمینه صدای اعتراض‌ها را می‌شنویم. تعیین رهبر در زمان حیات خود این رهبر اتفاق می‌افتد. نقشه‌کشی و دسته‌بندی و جدال هم اکنون در جریان است و انتشار ویدئوهای مجلس خبرگان در سال ۱۳۶۸ نشانه‌ آن است.

۱۴. به عنوان نوعی جمع‌بند توجه کنیم به بحثی که مصطفی تاجزاده در یک گفتار ویدئویی در رابطه با خیزش اعتراضی دی‌ماه مطرح کرده است. مصطفی تاجزاده، که از اندیشمندان جریان اصلاح‌طلبی است، در این گفتار خطر سوریه‌ای شدن ایران را گوشزد می‌کند و برای اینکه اثبات کند این خطر جدی است به تشریح چندپارگی در ایران می‌پردازد. او می‌پرسد که تفاوت وضعیت کنونی با سال ۱۳۵۷ در چیست و پاسخ می‌دهد که چهل سال پیش شکاف شاخص در ایران شکاف دولت و ملت بود، اما اکنون در ایران گسل‌های مختلفی وجود دارد که تعادل قوای حاصل از آن به انقلاب منجر نمی‌شود و اگر مخالفان خویشتنداری نشان ندهند و کار به تقابل بکشد حاصل نه انقلاب، بلکه جنگ داخلی خواهد بود. او چندپارگی مردم به لحاظ سیاسی، چنددستگی مخالفان، دخالت خارجی، گسل‌های قومی و وضعیت وخیم اقتصادی را عواملی می‌داند که ایران را مستعد برای سوریه‌ای شدن می‌کند. او می‌گوید که اگر در کشور جنگ داخلی درگیرد، مقصر اصلی حکومت است، اما در ادامه به این مقصر اصلی نمی‌پردازد و خطابه‌ای در دفاع از خویشتنداری اصلاح‌طلبانه ایراد می‌کند.

خطر جنگ داخلی و سوریه‌ای شدن وجود دارد، اما نفس چندپارگی خود به خود به آن و تنها به آن منجر نمی‌شود. چندپارگی می‌تواند وضعیت‌های مختلفی را ایجاد کند که از جمله آنهاست تداوم وضعیت موجود یا آنچه در بالا به عنوان دگرگشت توصیف شد، یعنی بروز بحران‌های پیاپی تا سرانجام به نوعی با حکومت تعیین تکلیف شود.

من بنابر آنچه پیشتر و همچنین در اینجا نوشته‌ام تکه‌پارگی (fragmentation) را مهم می‌دانم. البته معتقدم درباره آن نباید غلو کرد. چسب همبستگی در میان مردم هنوز قوی‌تر از گسستگی  است. گروه‌های مخالف، آنهایی که به "اپوزیسیون" مشهورند (رجوع کنید به این مقاله: سنجش مفهوم "اپوزیسیون") بازنمای مردم نیستند و نباید دسته‌بندی میان آنان را شاخص دسته‌بندی میان مردم دانست. اختلاف اصلی در نفس نظام امتیازوری ولایی است: اختلاف میان بی‌امتیازان، ممتازان و مُردّدان است. اصلاح‌طلبان در میان دسته امتیازوران و مرددان جا دارند.

درباره گسل‌های قومی هم نباید غلو کرد. تنها گسلی در حد و توانِ بالقوهٴ گسل ترک و غیر ترک می‌تواند ایران را در هم بشکند. این گسل فعال نیست و بعید است که فعال شود. اگر عامل شیعه‌گری که زمانی ترک و غیرترک رادر برابر ترک‌های سنی به هم پیوند داده، زیر ضربه تند انتقاد جنبش سیاسی قرار گیرد و ناچار شود به خلوت مؤمنان پناه برد، باز بنابر پیشرفتگی مدنی، آمیختگیِ جمعیتی و اقتصادی−اجتماعی و وجود بدیل‌های مختلف، احتمال کمی می‌رود که این موضوع چنان تأثیری بگذارد که باعث جدایی‌طلبی ترک‌ها شود. آدربایجان سنگر تشیع سیاسی نیست. زمانی احمد کسروی به درستی در این اندیشه بود که اگر شیعی‌گری از میان عواملِ سامان‌ده و تعریف‌کنندهٴ کشور و به طور مشخص به عنوان پیوند دهندهٴ "آذری" و "فارس" حذف شود، چه چیزی می‌تواند جای آن را بگیرد (نگاه کنید به این مقاله: کسروی و مسئله هویت سکولار). اکنون نسبت به دوره کسروی می‌توان نگرانی به مراتب کمتری داشت. شیعی‌گری در قالب دین دولتی ورشکسته شده، آذری‌ها تعصب ویژه‌ای روی شیعه‌گری ندارند و چسب مفروض "ترک-فارس" وا نمی‌رود، اگر شیعی‌گری از صحنه سیاست دولتی حذف شود. در شیعهٴ ولاییِ مرکز نقشی از شیعی‌گری ترکی نمی‌بینم که در هم شکستن آن در تهران در تبریز مشکل‌زا شود.

تاجزاده در برشمردن آن شکاف‌ها اشاره صریحی به شکاف در میان حکومت نمی‌کند. اتفاقا چیزی که می‌تواند جنگ برافزوزد شکافی در درون حکومت است که شاید به صورت یک عمل کودتایی بروز کند، عملی که مستعد است که راه‌گشای دخالت خارجی شود و شرایط  فعال شدن شارلاتان‌ها و لومپن‌ها را به شکلی ویژه فراهم کند.

چیزی که جنگ‌افروزانه نیست اعتراض و مقاومت مدنی است.

آنچنان که شرح داده شد من با تاجزاده موافقم که در ایران موقعیتی مثل سال ۱۳۵۷ وجود ندارد. من هم واقعیت تکه‌پاره بودن جامعه ایران را جدی می‌گیرم. اما فکر می‌کنم اگر بخواهد جنگ داخلی درگیرد، منشأ آن محافل درونی حکومت است. همچنین فکر می‌کنم می‌توان با مقاومت و اعتراضی سنجیده در قالب نبرد سنگر به سنگر، پیوستگی درونی جامعه را تقویت کرد و تا حدی بر مشکل چندپارگی غلبه کرد.

خلاصه کنم:

ما در موقعیت انقلاب قرار نداریم،

ما مجبور به انتخاب میان مشی اصلاح‌طلبی و جنگ‌طلبی نیستیم،

بدیل جدی سومی وجود دارد که آن جنگ سنگر به سنگر برای تقویت جامعه در برابر حکومت، قدرت‌های خارجی و شارلاتان‌هاست. هر چه عیار دموکراتیک و عدالت‌خواهانه این مبارزه بالاتر باشد، شانس عبور سالم از بحران‌های دگرگشت بالاتر می‌رود.

بیشتر بخوانید:

دوسیه تظاهرات اعتراضی ۱۳۹۶

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • احمد

    مثل همیشه دقیق بدیع و راهگشا.در میان تمام مقالات استاد نیکفر چیزی برد بخور یافت میشود که ارزش چند بار خواندن دارد .میشد همه مقالات ایشان را در یکجا جمع کرد.بهترین کار بدین منظور وجود سایت مستق خودشان است. باز درود بر استاد نیکفر..

  • راه نجات مردم، گرفتن ثروت خودش

    ما سالهاست می گوییم تا مردم قوی نشوند کار آزادی و دموکراسی و فرهنگ و تمدن پیش نمی رود. چند سالی است بخصوص اواخر سال این جو راه می افتد و تعداد اقتصاددان مزدور و کاسه لیس می گویند مردم ایران دارمدی ندارند، فقیر است. می گویند به درامد نفت تقسم بر 80 میلیون نفر کنید نفری 270 هزار تومان می شود، چیزی نمی ماند ، پس بقیه کشور چگونه اداره شود؟! حقوق این همه پرسنل از کجا بدهند؟! این بی شرف ها ، نمی گویند درامد نفت و گاز فقط یک چهارم درامد بودجه است، 75 درصد درامد دولت از راههای دیگری مانند مالیات است، نمی گویند دولت 25% درامد حکومت است و 50 درصد حکومت درامدش مخفی است! نمی گویند دولت از راه هدفمندی یارانه ها الان بیشتر درامد نفت درامد دارد! یعنی صد هزار میلیارد تومان که کمتر یک چهارمش نقدی به مردم میدهد! و سه چهارمش جای دیگر خرج می کتد. در حالی باید همه اش به مردم بویژه 50 میلیون نفر فقیر ایارن بدهد که نسل ها محرومیت کشیده اند! ما می گوییم ایران بیش از دو تریلیون دلار ثروت ملی دارد، ما می گوییم فقط سهام مالکیت این دو تریلیون دلار به مردم بدهند، طبعیتا فقرا بیشتر باید بگیرند. اصلا نیازی به پخش ریال های چاپی بی پشتوانه تورم زا نیست. فقط و فقط سهام مالکیت ثروت مردم به خودش بدهد، سهام مالکیت منایع اراضی ملی و شرکتهای معدنی، نفت، گاز ، پالایش و پتروشیمی. را فوری و ر ایگان به مردم بدهند، دو تریلیون دلار سهام مالکیت بدهد، مردم با این سهام مالکیت می توانند صاحب همه چیز بشوند، دولت هم مالیات منصفانه اش را بیگرد. به نید دولت و حکومت همین امروز می تواند فقر اکثریت مردم ایران ریشه کن کند. این سهام مالکیت رایگان را فوری به مردم واگذار شود. مردم از فقر نجات پیدا میکنند!

  • راه نجات مردم، گرفتن ثروت خودش

    فاکس نیوز ویکلی طی گزارشی در مورد درآمد نفتی ایران نوشت این کشور با دارا بودن ذخایر نفتی تقریبا ۱۵۷ میلیارد بشکه‌ای در جایگاه چهارم پس از کانادا، عربستان و ونزوئلا قرار گرفته است. همچنین این کشور ۳۴ تریلیون مترمکعب ذخایر گازی دارد؛ واضح است که این کشور از نظر منابع طبیعی غنی است. به نوشته این گزارش، باید خاطرنشان کرد که ایران نه تنها در نفت و گاز بلکه در ذخایر معدنی نیز غنی است و نزدیک به ۷ درصد مواد معدنی جهان را در اختیار دارد. از جمله اینکه ایران نهمین کشور دارای ذخایر مس، هشتمین کشور دارای ذخایر آهن، دهمین کشور دارای ذخایر اورانیوم، یازدهمین کشور دارای ذخایر سرب در جهان است و ذخایر دیگری نظیر سنگ آهن، روی، نقره، منگنز، کروم و بسیاری دیگر در اختیار دارد. در حال حاضر، کل صادرات مواد معدنی ایران (به جز نفت و گاز) کمتر از ۵ درصد کل تولیدناخالص داخلی این کشور را تشکیل می‌دهد، درحالی‌که کل ذخایر معدنی این کشور ارزشی نزدیک به یک تریلیون دلار دارد.

  • نفت و صندق غارت بیت امال

    از ۴ میلیاد دلاری که رهبر ایران مجوز برداشت آن از صندوق را صادر کرده، ۲ میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار به تقویت بنیه نظامی و دفاعی ایران، اختصاص دارد. تقویت بنیه دفاعی ۲ میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار + صداوسیما ۱۵۰ میلیون دلار /////////////////// مقابله با ریزگردها ۱۵۰ میلیون دلار بازسای مناطق زلزله زده ۱۰۰ میلیون دلار -------------------. این دو اخری هم با رانت نصیب قررگاه خاتم وبقیه دزدان می شود. .باید تمام شکرتهای ملی و عمومی و مصادره از نهاد رهبری تا دلوتی سهامش فورا به مردم رایگان واگذار شودف قطعا فقرا بایست چند برابر بیگرند که جمعیتشان بیش از 50 ملیون فنر است. خود مردم بهتر از هر کسی می توانند در مورد ثروتشان تصمیم بگیرند. باید رمدم یک صدا بگیوند سهام اموال ملی چه انهایی در دست رهبری است و چه دولتی فورا ورایگان به رردم رایگا توزیع شود این تنها ره عدالت است. دولت از این پس فقط مالیات منصافانه باید بیگرد. نفت و گاز مال مردم است.و دیگر پرسانت گیران فاسد که ترازدیهیای مثل کرسنت و دکل ها نفتی و قراردهای ایران فور شامضا کردند صلاحیت ندارند. هیچ کس بهتر از خود مردم نمی تواند رابره ثروتهایش تصمیمبیگرد.

  • بلنداوازه

    فاز نهایی ، مبارزه سخت خواهد بود، اما قبل از آن بایست اعتاب عمومی شکل بگیرد، اینکه گفته می شود سازمان دهی و حزب و ائتلاف گروههاف اینها وقتی صورت می یگکرد رد صحنه عمل کرای اتافق بیفتدذ، تحریم و اعتصاب، خود به خود نیورهای شکل می دهدف چون عملی صورزت میگرد، تا حرافی باشد ، تا کنگره و همایش ها حرافی، هیچ اتحادی صورت نمیگرد، وقتی اعتصاب شروع شود، وقتی تحرمی شروع شود، راه و هدف نیورها متحد می کند، اصلا این 40 سال این همه حرافی چه شد، اما ده روز قیام خودجوش مردم دیدید چگونه نیورها متحد کرد! این عمل است که اتحاد ایجاد میکندف این شوراها و کنگره ها بگذارید کنار، نخالهع و فاحشه های سیاسی همیشه خواهند بود، مردم خودشان نیور ر و متح می شوند. دیگر هیپ نیور یاپوزیسوین داخل و خراج نبایست بگیودد ایارن سوریه یم شود! دیگر نباید مخالفتی با تحرمی بوشد، هر کس اینها بگیود مزدور است. ضد مردمی است. تحریم، اعتصاب، اعتراض به هر شکل.

  • بلنداوازه

    اما حقیقت این است تا زمانی این حکومت اهریمنی بر منایع رانت نفت و گاز و منابع مالی عظیم مالی ایران حاکم است و تا زمانی لانه خودش امنیت دارد از هیچ ظلمی ابا ندارد، بایست این منابع مالی تامین قدرت سختش از بین برد. وقتی این منابع گرفت کم کم سالوسان و ادم فروشان و ادم کشان از دورش پراکنده می شوند و تنها راهش تحریم اقتصادی است، تحریم از داخل و خارج. باید تمام نیورهای خارج و داخل از تحریم همه جانیه این حکومت حمایت کنند. فرقی به حال مردم ایران نمی کنند( اعترافات احمدی نژاد و بقیه در جنگ و دعوا حقیقت گفتند و امارها همین می گوید که 75% منابع تولید ثروت رداخیتار دولت و حکومت است و 20% در اختیار بخش خصوصی همکار حکومت، 5% همان نان بخور و نمیر فقرا و طبقه متوسط ) اسااس چیزی دست مردم ایران نیم گیرد از این خان یغما، پس تحریم فرقی به حال ما فقرا و طبقه متوسط، تحریم اتصادی و قطع منابع مالی این اهریمن اولین گام است.

  • بلنداوازه

    جنابان می پرسند چه باید کرد در برابر حکومتی که دیگر بر هیچ منصف و انسان آزاده ای شکی ینست که این حکومت ظلم وفساد است؟: 1- مراحل اولیه که بازشناسی و بازنمایی اعتراض است انجام شده. طبق معمول این حکومت نیرنگ و دروغ ترفندهای خودش بکرا می برد، اخیرا هم ترشاندن مردم از سوریه شدن است! ترس بدتر از مرگ است، حکومتهیا استبدادی تروریستی ابزارشان ترس است. اقلیت چند ده هزار نفریف با چنگ انداختن به منابع کمیاب ثروت وقردت و مزلت اجتماعی، با توزیع تبعیض امیز بخشی از اینها میان مردم مستمند و حریض آنها را به جان هم انداخته اند! این منابع حق عموم مردم بویژه فقرا است، اما با ترفند شیطانیی مردم به جان هم اناخته .و انها چاپلوسو سالوس بار آورده و می گوید هر کس بیشتر اظهار چاکری و نوری کند بیشت از این لقمه و تکه استخوانها جلویش می اندزم! همیشه مردمان ضعیف و سالوس و گربه صفت هستند، ادم فروشان و ادم کشان مزدور همیشه هستند، اینها در سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی و نظامی و بسیج.. هستند اینها گربه صفتان و سالوسان بی میاه هستند که از خودفورشی هم ابائی ندارند، این حقیقت است.

  • بلنداوازه

    خلاصه حکومت مذهبی ضد بشری ولایت فقیه در شعر شاعر بلنداوازه ایران نمایان است: حیوانات سهمگین بزرگ / اژدهای سطبر و پیل سترگ فوق عادت کلان شدند و کلفت / پرخور و بی‌هنر، ستنبه و زفت از پی طعمه دُم علم کردند / بر فرودست خود ستم کردند چون که بر ظلم رفت عادتشان / بسته آمد در سعادتشان عقل کل‌شان ورای عادت یافت / وندرین خانه‌شان زبادت یافت رفته رفته از این جهان رفتند / ظلم کردند و از میان رفتند ملک‌الشعرای بهار

  • فریدون بالائی خامنه

    پس از چهل سال تجربه جمهوری اسلامی ولائی، مردم ایران بخصوص نسلهای بعد از انقلاب با شناسائی عملی نظام موجود اسلامی، حق دارند که در یک همه پرسی با سه پرسش میان جمهوری اسلامی ولائی، جمهوری عرفی دموکراتیک و سلطنت مشروطه دموکراتیک نظام مورد درخواست خود را آزادانه انتخاب کنند و پس از آن قانون اساسی نوی بر مبنای انتخاب اکثریت مردم و حقوق بشر توسط مجلس موءسسان انتخابی تنظیم شود.

  • انقلاب ستمدیدگان

    2- اکنون مرحله دوم سرنگونگی است، مرحله دو بایست ستونها و پایه اقتصاد دیکتاتوری در هم شکنند. در چند بعد باید انجام شودف اعتصاب، هر چه میتوانیم باید مردم به اعتصاب تشویق کینم، اخلال کنیم در روند کسب درامد حکومت، کشیدن پول فقرا زابانک،؛ دیگر وعده قرعه شکی و جایزه نخورید، پولهایتان زا بانک ها خراج کیندف از بیرون تمام اپوریسیون حقیقی و ایرانی بایست تمرکز کنند به به تحریم نهادهای ثروتزای دیکتاتوری، اخوندها، سپاه و تمام نهادها، نفت و گاز و همه وهمه شریانهای حیات اقصتادی بایست تحریم شود تا ماشین جنایت و سرکوب و غارت و تروریستی حکومت ولایی زمین گیر شود. همان طور احمدی نژاد اعتراف کرده، 95 درصد این ثروت عمومی به جیب دیبکتاتور یو ایدی تروریست داخلی خارجی اش می شود، چیزی نصیب فقرا نمی شود، برای فقرای ایارن چیزی برای از دست دادن نیست، این دزدخان را باید تعطیل کرد.

  • انقلاب ستمدیدگان

    1- تظاهرات و راهمپمیایی ها انجام شده/ از این بیشتر نبایست توقع داشت مردم جوانانشان کشته شوند/ مرحله اول کخ نمایندن نارضیتی سخت است انجام شده، مهم مراحل بعد یا است که گویا ستون 5 ام و کسابکارن بزار سیست (همانهایی ژست صلحط لبی می رگند و رمدم از سوریه شدن می ترسانند) نمی خواهند کوچگترین پیشنهاد ور اهل بدهندف از حرفهای کلی بی خطر برای خودشان مثل گذار به دموکراسیس، انقلاب مسالمت امیز!! خخخ واقعا مردم خر فرض کردید، النقلاب ذاتا درونش خشونت است، انقلاب یک حرکت سخت است، دیکتاتوری می خواهد از قدرت به زور به شکد، کدام دیکتاتور با بفرما پایین، میرود؟!

  • bijan

    نقد جناب " کوین " بر سبک مقاله نویسی درست است . اغلب نویسندگان ایرانی یا از شیوه نگارش سهل و روان ناتوانند و یا توجهی به مخاطبان خود ندارند ! در نظام آموزشی ایران چه در گذشته و چه حالا( که بدتر هم شده ) دانش آموزان غالبن از نوشن انشاء فراری اند و برای همین است که عموم درس خوانده ها ناتوان از نگارش یک متن ساده هستند( در مقابل نظام آموزشی غرب اهمیت زیادی به نوشتن برای همه رشته های تحصیلی می دهد ).در آثار و نوشته های فلاسفه و جامعه شناسان ونویسندگان غربی این که خوانندگان آثارشان در کدام سطح هستند توجه میشود . برای نمونه " برتراند راسل " دشوارترین مطالب را در قالب نثری روان و قابل فهم برای عموم عرضه میکند که همه از خواندن نوشته هایش لذت میبرند .

  • داود بهرنگ

    با سلام من پس از خواندن چند بارۀ این نوشتۀ عقل مند سه نکتۀ زیر را آویزۀ گوش خود می کنم: 1) "هیچ چیزی نمی‌تواند جای تشکل و آگاهی را بگیرد. قدرت دولتی همین امروز که فرو ریزد، اگر جامعه آگاه و متشکل نباشد، ممکن است چنان شود که حسرت همین روزها را بخورد." 2) "رادیکالیسم راستین − در معنای به ریشه و پایه توجه داشتن و مسئله را ریشه‌ای حل کردن − رویکرد به جامعه و تقویت جامعه را ایجاب می‌کند. رادیکالیسم در جامعه‌محوری است. جامعه ریشه و قاعده است." 3) "لزوما نباید به این نظر رسید که همین جا و همین اکنون شعار رفراندوم شعار درستی است یا کلا باید شعار کانونی ما باشد. طبعا باید از هم اکنون این خواسته را جا انداخت و تبلیغ کرد. مبارزه سنگر به سنگر می‌تواند در خدمت آن باشد." در ادامه مایلم دو ویژگی جانبی مهم شعار رفراندوم را مورد اشاره قرار دهم: درک مکانیکی از "رفراندم" معنای سیاسی آن را در ابهام فرو می برد. این خواست بیانگر "اعتقاد و التزام ما" و نیز دربردارندۀ یک "دعوی سیاسی" است. 1 - گزارۀ "من خواستار رفراندم آری یا نه هستم." دربردارندۀ این اعتقاد و التزام است که "من بر این باورم که شیوۀ ادارۀ امور سیاسی و اجتماعی جامعه بایست هر آن مورد توافق اکثریت مردم باشد." 2 - رفراندم که یک خواست مسالمت آمیز سیاسی است در بردارندۀ یک دعوی سیاسی نیز است. گزارۀ "من خواستار رفراندم آری یا نه هستم." دربردارندۀ این دعوی است که "من بر این باورم که اکثریت مردم ایران به حکومت جمهوری اسلامی ایران نه می گویند." گفتنی است؛ آن که خواست رفراندم را در میان می نهد مخاطب اولش حکومت نیست بلکه 1) او همه کسانی را که در این دعوی با او هم نظرند مخاطب قرار می دهد. 2) او فراخوان به اتحاد سیاسی از برای طرح هر چه گسترده تر رفراندم به منزلۀ یک خواست سیاسی می دهد. کمیّت و نیز کیفیّت هم نظران و اتحادشان می تواند این دعوی را که "اکثریت مردم ایران به حکومت جمهوری اسلامی ایران نه می گویند" حتی بی توجه به این که رفراندم برگزار شود یا نشود تبدیل به یک واقعیت سیاسی در عرصۀ معادلات سیاسی در ایران و در منطقه و در جهان کند. من بر این گمانم که تلاش از برای واقعیت سیاسی دادن به این دعوی می تواند در عرصۀ بین المللی برای ایران و مردم ایران ایجاد امنیت و مصونیت کند. با احترام داود بهرنگ

  • کوین

    مقالات جناب آقای نیکفر اغلب بسیار تفصیلی و مو شکافانه است که در جای خود بسیار ارزشمند و ستودنی است . اما : ۱- بسیاری از مقالات رادیو زمانه را می توان دارای ارزش آکادمیک دانست که ارزش نشر در قالب کتاب و امثالهم را دارند . اما همین نقطهء قوت در عمل نتیجهء معکوس می دهد ‌. به عبارت بهتر نشر و نقد چنین مقالاتی از حوصلهء یک رسانهء خبری ِمجازی خارج است و شاید غالب خوانندگان ، تنها بدلیل حجم مقاله و ارجاعات متعدد از خواندن صرفنظر کنند ، آنهم با این اوضاع نت در ایران و لزوم استفاده از vpn که آنهم قطعی مکرر دارد و یا سرعت پایین نت را به یک چندم کاهش می دهد ... ۲- شاید نقص عمده در مقالات جناب نیکفر توجه ایشان تنها به عوامل درونی یک رویداد باشد - خواه انقلاب اکتبر یا وقایع ۵۷ ایران - در حالیکه باید به بستر زمانی آن رویداد و عوامل تعیین کنندهء بیرونی هم توجه داشت. ۳- اکثریت جامعهء ایرانی _ حتی قشر دانشگاهی_ مایل یا اصلا قادر به جذب و هضم چنین مقالاتی نیستند و این هم یکی از عوامل تاسف بار شکل گیری جامعه ای خموده و خودخواه است . سپاس .

  • کوین

    توضیح ضروری : تاریخ رفراندوم در نوشتار آقای شریف سهوا ۱۲ بهمن ۵۸ ذکر شده که صحیحِ آن ۱۲ فروردین ۵۸ است . −−−−− ویراستار: ممنون از تذکر شما، تصحیح شد

  • بدان کان فرودست

    حیوانات سهمگین بزرگ اژدهای سطبر و پیل سترگ فوق عادت کلان شدند و کلفت پرخور و بی‌هنر، ستنبه و زفت از پی طعمه دُم علم کردند بر فرودست خود ستم کردند چون که بر ظلم رفت عادتشان بسته آمد در سعادتشان عقل کل‌شان ورای عادت یافت وندرین خانه‌شان زبادت یافت رفته رفته از این جهان رفتند ظلم کردند و از میان رفتند ملک‌الشعرای بهار

  • بدان کان فرودست

    ز پیری یاد دارم این دو اندرز نباید جز بجان خویشتن زیست گریز از پیشن مرد فرودست که جان خود گرو کرد و به تن زیست اقبال لاهوری

  • بدان کان فرودست

    این اشارت‌های خلقی را تامل کن به حق این اشارت‌ها همی زی طاعت یزدان کنند پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش تا زبر دستانت فردا با تو نیز احسان کنند ناصرخسرو

  • بدان کان فرودست

    خس نشود کس به زبردست کس آب همانست و همانست خس سرزنش ناخن از این پستی است کش چو تو عادت به زبردستی است شد به فرودست چو ساعد مقیم بین که گرفتند بتانش به سیم گر کست از راه خوش آمد ستود آنچه نباشی تو نباید شنود برگزیده شاعر /وحشی

  • بدان کان فرودست

    کزان ره فرودست و با مادرست سپهبد نژادست و کنداور است

  • بدان کان فرودست

    ۱ بهمن زادروز فردوسی : بدان کان فرودست فرزند شاه سیاوش که شد کشته بر بی گناه

  • طبقه فرودستان

    جنبس فرودسیان ایارن تنها سات. طبقات متوسط و مرفه که از رانت حکومت بهر می برند و اصلاح طلبانت کذایی هم از انها هستند در همکاری و همراهی جهان خائن سکولار هیچ وقعی به مردم فرودست ایار ایران ندارند. این اتحاد امپرالیزم داخلی و خارجی ترجیح می دهند 40 سال دیگر فدروستان زیر ماشین سرکوب وسمرایه داری داعشی وار ولایت فقیه له شوند . این ماهیت خائن و ضد انسانی دنیا سکولار سرمایه داری است (چین، روسیه اروپا و و امریکا..) اپوزیسیون قلابی، نوکری و جیره خوار اینها هستند. تراساندن سوریه شدن، در حالی لان ایران شبیه سوریه است. تنها ره به خط زدند است . خشونت و قیامن مسلحانه تنها راه است و یا برای تن دادن ننگ بردگی. فرودستان ایران شما دو راه بیشتر ندارند یا دست به قیام بزنید و حکومت طبقه ایجاد کنید و یا مثل همیشه برده سرمایهد اری باشید. زسانه ها و تمام امکانات در اخیترا طبقات متوسط نوکر سرمایه داری و اقلیت زالوصفت سرمایه دار داخلی و خراجی است. انها اماده اند صدها سال همین بازی کثیف حقوق بشر و دمورکاسی.. ادامه بدهند، انها برای شما 50 ملیون فقیر ایارنی نقشی بیشتر سیاهی لشکر و برده قائل نیستند.

  • طبقه فرودستان

    ۱۳۹۶/۱۰/۳۰ کمیسیون تلفیق بودجه تعیین تکلیف کرد میزان درآمدها و هزینه‌های ناشی از هدفمندی یارانه‌ها کمیسیون تلفیق بودجه میزان درآمدها و هزینه‌های ماشی از هدفمندی یارانه‌ها را تعیین تکلیف کرد که بر اساس آن میزان درامدهای ناشی از این طرح در سال بعد 87.7 هزار میلیارد تومان است. میزان درآمدها و هزینه‌های ناشی از هدفمندی یارانه‌ها به گزارش پایگاه خبری بااقتصاد به نقل از تسنیم، کمیسیون تلفیق بودجه، جزییات دریافتی و مصارف طرح هدفمندی یارانه‌ها برای اجرا در سل 97 را مشخص کرد. بر این اساس دریافتی حاصل از فروش داخلی فرآورده های نفتی 40 هزار میلیارد تومان، خالص صادرات فرآورده های نفتی حدود 8 هزار میلیارد تومان، دریافتی حاصل از فروش داخلی گاز 17.5 هزار میلیارد تومان و دریافتی حاصل از فروش داخلی و صادراتی برق 21.7 هزار میلیارد تومان می‌باشد. وجوه دریافتی از فروش آب نیز 4.5 هزار میلیارد تومان خواهد بود. به این ترتیب جمع کل دریافتیهای از اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها در سال بعد 87.7 هزار میلیارد تومان می‌باشد. در بخش مصارف نیز 8.4 هزار میلیارد بابت مالیات ارزش افزوده فرآورده های نفتی، 7.2 هزار میلیارد تومان بابت هزینه و کارمزد حمل و نقل فرآورده های نفتی، 8هزار میلیارد بابت هزینه تولید و انتقال گاز و 500 میلیارد تومان هزینه واردات برق لحاظ شده است.

  • bijan

    اینکه " ما در موقعیت انقلاب قرار نداریم " درست است . جنگ سنگر به سنگر فقط با تشکیل انجمن ها و اتحادیه های مستقل امکان پذیر است که نظام هرگز اجازه نمی دهد. قبل از اعتراضات اخیر رهبری گمان میکرد که با سرکوب اصلاح طلبان رادیکال و سازش و ارادت بخش عافیت طلب ثبات و آرامش سیاسی برقرارشده ! و لی حالا معلوم شد که کشور در وضعیتی به شدت ناپایدار قرار دارد که برای حاکمیت درد ناک است بخصوص که موضوع جانشینی رهبر هم در پیش است .( ایران زمان شاه هم جزیره ثبات و امن محسوب میشد ). در این شرایط نظام بیش از گذشته به دولت حسن روحانی نیازمند است واگر روحانی صداقت داشته باشد می تواند دست به اصلاحات ساختاری بزند گرچه این کار بدون بازسازی رابطه و تعامل با غرب میسر نیست که با وجود "ترامپ" کار پیچیده و دشوار است .

  • سردرد

    اگر متوسط خانوار 4 نفر بگیریم یعنی بالغ 25 میلیون نفر ما بدنه وابسته حکومت داریم، اگر ادعای حکومت را مبنی بر وجود 20 ملیون بسیجی در نظر بیگریم (که قطعا درصد بالایی از انها از همین میان همین 26 ملیون جیره خوار حکومتند!) بایدست بدانید با تظاهرات و مبارزه ممدنی و از این کارها نمی وشد این حکومت سرنگون کرد. برای همین من می گیوم تحریم فلج کنند مهم استف تاز زمانی این 26 ملیون نفر جیره شان تامین شود دلیلی نیم بینند حکومت رها کنند و یدیم جوجه بسیجی هایش چگونه سرکوب کردند فقرا را!

  • سردرد

    تعداد دستگاه های اجرایی در کشور وزارتخانه 18 عدد موسسات دولتی 911 عدد شرکت های دولتی 779 عدد نهادهای غیردولتی و سازمانهای تحت نظارت رهبری 42 عدد موسات و شرکتهای تحت پوشش نهادهای غیر دولتی 595 عدد صندوق بازنشستگی 20 عدد شهرداری ها 1236 عدد با جمع دستگاه های اجرایی می توان گفت که در کشور 3601 دستگاه اجرایی فعالیت می کنند. همچنین در استانهای کشور هم حدود 247 هزار و 64 اداره کل و نهاد فعال هستند. //

  • سردرد

    توزیع کارکنان دولت بر حسب مدرک تحصیلی تعداد کارمندان دولت در مقطع دکترا: 3.1 درصد تعداد کارمندان دولت در مقطع فوق لیسانس: 5.2 درصد تعداد کارمندان دولت در مقطع لیسانس: 41.7 درصد تعداد کارمندان دولت در مقطع فوق دیپلم: 20.3 درصد تعداد کارمندان دولت در مقطع دیپلم: 20.2 درصد تعداد کارمندان دولت در مقطع کمتر از دیپلم: 9.5 درصد بر اساس این گزارش، آمارها نشان می دهد که بر اساس مصوبه دولت دهم 628 هزار پست سازمانی در دولت ایجاد شد. هر چند رئیس مجلس جلوی اجرای این مصوبه را گرفت اما تعداد زیادی کارمند به بدنه دولت وارد شد. نکته قابل تامل این است که 500 هزار نفر بدون مجوز قانونی و 628 هزار نفر هم بدون برگزاری آزمون و مدرک تحصیلی غیر مرتبط استخدام دولت شدند.

  • سردرد

    تعداد حقوق بگیران و مستمری بگیران صندوق های بازنشستگی سال ۱۳۹۳ عنوان محل تامین منابع تعداد صندوق های بازنشستگی کشوری ۸۰ درصد بودجه عمومی ۱۲۴۷۰۰۰ نفر صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح ۹۸ درصد بودجه عمومی ۶۵۸۰۰۰ نفر صندوق تامین اجتماعی صندوق+بودجه عمومی ۲۳۸۶۰۰۰ نفر سایر صندوق های بازنشستگی صندوق+بودجه عمومی ۲۰۰۰۰۰ نفر جمع کل تعداد بازنشستگان ۴۴۹۱۰۰۰ نفر تعداد مدیران کشور تعداد مدیران در سطح معاون وزیر: 874 نفر تعداد مدیران ستادی و استانی تا سطح رئیس اداره: 145199 نفر تعداد مدیران واحدهای عملیاتی: 296336 نفر

  • سردرد

    ۸.۵ میلیون ایرانی حقوق بگیر دولت+جداول تاریخ انتشار این آمار : سه شنبه ۷ بهمن 1393 تعداد حقوق بگیران دستگاه های اجرایی در سال ۱۳۹۳ عنوان تعداد وزارتخانه ها، موسسات سازمانهای دولتی ۲۰۳۴۰۰۰ نفر کارکنان نیروهای انتظامی و نظامی ۶۰۰۰۰۰ نفر شرکت های دولتی ۴۳۶۴۸۸ نفر نهادهای عمومی و غیردولتی ۶۰۳۰۰۰ نفر حقوق حالت اشتغال ایثارگران و مستمری والدین ۳۱۲۰۰۰ نفر جمع کل حقوق بگیران دستگاه های اجرایی ۳۹۸۵۴۸۸ نفر

  • سردرد

    این طبقاتی که از مواهب این حکمت استافده می کنند راحت پشت اانقلابیون خلی خواهند کرد و حیت علیه شان به جنگ خواهد پرداخت. حکومت یک سیستم برده درای بر کارگران و فقرا تحمیل کرده و دو طبقه مرفهان سمرایه دار طبقه متوسط وابسته بخودش ایجاد کرده. یکی از طبقات کارمندان لشکری و کشوری هستند لاقل دو براب رکاررگان دشتمزد + مزای و بیمه و بازنشتگس دارن، اینها 40 سالست از زانهای بسیار برخوردرا بوده اغلبشان درای خانه زندگی و ماشین هستند و اینان در مقایل انقلابیون طبقه کارگر هستند و در قضای اخیر هم سرسپردگی شان دادن و مالباختگان بزودی با پول بی پشتوانه چاپ شده از صف مخالفان جدا خواهند شد چرا اکثرشان نوکسیگان از همین جماعتند. 50 ملیون فقیر ایرانی هیچ ر اهی جز یک انقلاب مسلحانه خونی ندارند (دست کم در فاز نهایی) و بایست ریسک سوریه شدن به پذیرند و یا تا ابد برده باشند و اگر خوشانس باشند امریکا هم حمله کند در این غیر این صورت تنها راه کودتا میماند و ان هم سرطش تحرمی فلج کنده است به طوری نظامیان دیگر سودی در حمایت از حکومت نبینند و تحریم کنندگان هم به نظامیان حالی کنند تا حکومت سکولار درست نکنند تحریم ها برداشته نمی شود. خیلی مشخص تحریم با هدف سرنگونی باشد و رسیدن به حکومت سکولار. من بایست رک و واضح بگویم.

  • سردرد

    برای انکه بخش منفعل و حامی حکومت بنگرید چه قدر بزرگ است و بدانید محرومان فقیران و مظلومان خواهان برانداز ایران چقدر وضعیتشان اسفناک است در یک انقلاب مسالمت امیز. سیستم رانتی حکومت استبدادی و ظالم فاسد چه بر سر طبقات اورده و چگونه این کشور چند پتاهر کرده. من معتقدم الان هم ایران مثل سوریه است، شاهکار حکومت اهریمین ولایی همین است که طی سه ده اخیر بدون اینکه جنگ باشد و بدون حمله خارجی توانسته ایران را تبدیل به سوریه کنند! پس این قدر نگویید سوریه یا شدن، کسانی از سوریه شدن می یگوند بنظرم اکثر یا نمی دانند توی ایران چه خبر است و یا چون در نار و و نعمت هستند و رانت و سرمایه دار، مردم ایران می تراسنند ایران هم اکنون هم وضعش دست کمی از سوریه ندارد!

  • سردرد

    در ایران تنها انقلابی که به شکل شبه کلاسک رخ دادو لااقل قبل فاز اخرش خشونت چندانی از سوی انقلابیون نشد، انقلاب 1356-7 بود (به عقبه اش مثل وقایع 1340 نمی نگریم!) داستان گذار به دموکراسی یا انقلاب مسالمت امیز هم مثل داتسان اصلاح طلبی است. اینها حتی مدعیان قصد این نباشد که می گویم باز هم توهم است. فاز نهایی انقلاب ارتجاعی 1357 هم اتفاقا زور و خشونت بود و سلاحهایی توسط دولت های سوریه و لیبی و غیره به گروهکهای اسلام گرا مثل فدائیان و غیره داده شد و غرات پادگانها و تشکیل کمیته ها انقلاب همگی فاز خشن مسلحانه نشان داد، البته یک شاه نا امید و بریده و ارتشی که حاضر نشد از سلطنت دفاع کند و راحت بگویم ارتش و پلیس و ژاندارمی در روزهای اخر خیانت کردند! متاسفانه حکومت تئوکراسی و مذهبی ولایی به خوبی تجارب بکرا بسته، یک بخش بزرگی مردم ایران وابسته و مزدور و اجیر خود کرده و چنان سیستم گشتاپو و هیتلری بوجود اورده که اعضای خانواده ها بهم اعتماد ندارند، هر گاه به این مقولات فکر می کند بی اخیترا یاد فیلم 1984 می افتدم بر اساس کتاب معروف "اورول"ساخته شد، این فیلم یک نمایی از ایران امروز است.