ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

•شعر زمانه

یوسف صدیق: دوباره پیدایت می‌کنم

در بغض چهل ساله‌ی ابری که سایه‌اش گاهی بر بال‌هایم می‌نشیند و گاهی در کنج سینه‌ام. پیاده‌رو پر از هوای زمستانی، پشت ویترین کتاب‌فروشی نسخه‌ای از ”سرزمین هرز".

یوسف صدیق با تخلص «گیلراد» از شاعران بسیار باسابقه ایران است. او از سال‌های دهه ۱۳۶۰ تاکنون همواره اشعاری سپید با مضامین اجتماعی و عاشقانه سروده است.

یوسف صدیق (گیلراد)

شعر یوسف صدیق به دور از هیاهوی محافل ادبی، در خلوت و در سکوت او با خودش و در تأمل در مفهوم عشق و انسانیت و زیبایی و تاریخ و تنهایی اتفاق می‌افتد.

یوسف صدیق مدتی در ایران و سپس در آلمان در یک رشته فنی تحصیل کرد و پس از به پایان رساندن تحصیلاتش به آمریکای شمالی مهاجرت کرد.

شعر یوسف صدیق نه تنها از زبانی قوام‌یافته برخوردار است، بلکه احساسات نیکی را هم بیان می‌کند و طنینی دیگر دارد که این روز‌ها در شعر ساده‌شده و فردگرای معاصر کمتر شنیده می‌شود. چند سروده برای «کودکان کار و خیابان» او پیش از این در زمانه منتشر شده بود.

«بوی چشمانت»، «بانگ خاکستر»، «در سایه‌سار الفبا»، «ریاضیات ترنم» و «دریا» از مجموعه اشعاری‌ست که در طی همه این سال‌ها نوشته و اکنون آماده انتشار است. دو شعر تازه از او:

۱

دوباره پیدایت می‌کنم

در قلب کسانی

که روزهایت را در خواب‌هایم

به شب می‌رسانند.

دوباره پیدایت می‌کنم.

در بغض چهل ساله‌ی ابری

که سایه‌اش

گاهی بر بال‌هایم می‌نشیند

و گاهی در کنج سینه‌ام.

پیاده رو

پر از هوای زمستانی،

پشت ویترین کتاب فروشی

نسخه‌ای از ”سرزمین هرز ”.

گوش فرا می‌دهم...

نوازنده‌ی خیابانی

در ملودی‌های سیمین‌اش

پر سیمرغی را آتش زده است.

دگمه‌های کت‌ام را می‌بندم؛

گلوی فکرهایم را تر می‌کنم.

دلم می‌خواهد بلند بخوانم:

چه نقره، چه برف؛

دوباره پیدایت می‌کنم وطن!

۲

سپیده دمان، از خون زمین

باده‌ای بر می‌گرفتم برای قلم

و تنها تو می‌دانستی که بودنت

راز خویشاوندی شعرم با هستی ست.

چه سبز بودم، چه سبز

هر زمان که خرقه‌ی فیروزه بر تن

در شیراز خواب‌هایت پرسه می‌زدم.

آن سال‌ها هم هیولا‌ها

خیابان را آلوده کرده بودند

اما تو مست عشق،

هزار و یک شب رویاهایت می‌نوشتی

و من مسخ معنایی بودم

که هر تاویلی را جارو کرده بود؛

سفید و سیاه،... سیاه و سفید.

اکنون دوباره تو، اکنون دوباره من؛

گویی هرگز نرفته بودیم.

گویی هرگز به خاطره‌ها نپیوسته بودیم.

ماه من! تنها تو، تنها تو می‌دانی

غزالی که از کف دست‌هایم آب می‌نوشد

از کدام سمت نگاهت

نشانی هزار ساله‌ی

مردی خاموش را پیدا کرده است.

هیولا‌ها عمر بلندی دارند

دیو، چه سیاه، چه سفید، جان سخت است.

اما چه باک، ما را چه باک

از خواب‌های بلند زمستانی.

من این بار هم خواهم گفت:

کنار تو، هیچ گوری انتظارم را نخواهد کشید.

ما دوباره خود را می‌نویسیم

دوباره خود را می‌آفرینیم.

بهمن ۱۳۹۶

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.