ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شاهزاده و تک همسری

<p>شکوفه تقی - در این مقاله سعی است نشان داده شود در آن نوع از افسانه&zwnj;های ایرانی که موضوعش گذر یک پسر نوجوان از آستانه&zwnj;ی کودکی به بلوغ است، به&zwnj;لحاظ موضوع و مضمون یعنی بن&zwnj;مایه و نماد، وحدتی تیپولوژیکی وجود دارد.</p> <!--break--> <p>در این مقاله همچنین قصد است که نشان داده شود افسانه&zwnj;هایی که قهرمانش شاهزاده است، زن و چگونه رسیدن به او موضوع اصلی افسانه&zwnj;های گذر است. در حالی که در افسانه&zwnj;هایی با قهرمان فقیر، موضوع اصلی رسیدن به ثروت است. بخش دوم این مقدمه را می&zwnj;خوانیم:</p> <p>&nbsp;</p> <p>در دسته&zwnj;ی دوم افسانه&zwnj;هایی که موضوعشان گذر شاهزاده نوجوان از عالم کودکی به بلوغ است، شرط جانشینی پادشاه، محک خوردن شجاعت، غیرت و مردانگی، لیاقت و درستکاری، به خصوص تقوای جنسی شاهزاده جوان در یافتن معشوق است. که از این نظر با دسته&zwnj;ی اول یکسان است اما وجه افتراق این دسته با دسته&zwnj;ی نخست در تعداد همسران است. یعنی در این دسته از افسانه&zwnj;ها قهرمان از ابتدا تا انتها دلباخته&zwnj;ی نامزد خود است. و به غیر از او با زنی دیگر ازدواج نمی&zwnj;کند. حتی وقتی پادشاهان دختران خودشان را که به&zwnj;دست او آزاد شده&zwnj;اند می&zwnj;خواهند به همسری او درآورند، نمی&zwnj;&zwnj;پذیرد. در این دسته از افسانه&zwnj;ها نجابت جنسی به اندازه شجاعت، برای قهرمان اهمیت دارد.</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/shokutaghmw05.jpg" alt="" />دکتر شکوفه تقی، نویسنده، شاعر و مردم شناس</p> </blockquote> <p>&nbsp;</p> <p>مکان اصلی یا خاستگاه این دسته از قصه&zwnj;ها یک باغ میوه است که در آن میوه&zwnj;های غیر معمول و استثنایی مانند سیب طلا یا اناری با دانه&zwnj;های یاقوت، و یا سیبی یا نارنجی که بعد از چندی قرار است تبدیل به دختری &zwnj;شود روئیده می&zwnj;شود. <br /> &nbsp;</p> <p>وظیفه&zwnj;ی پسران پادشاه یافتن دزدی است که سیب&zwnj;ها را می&zwnj;رباید. دو برادر بزرگ&zwnj;تر به&zwnj;دلیل غلبه&zwnj;ی خواب در یافتن دزد ناموفق می&zwnj;مانند. پسر کوچک با بریدن انگشت بر تمایلات نوجوانی غلبه می&zwnj;کند. نشان می&zwnj;&zwnj;دهد که ارزش ورود به عالم مردی را دارد. بعد از آن باید ثابت کند که درستکار و وفادار به محبوب و نامزد خود است و به هیچ زن دیگری چشم ندارد. مضافاً باید شغل و حرفه&zwnj;ای بداند که نشان مرد شدن است. حال آنکه برادران دیگر نه تنها پرخواب، تنبل و بی&zwnj;عرضه هستند که همسرانشان را می&zwnj;خواهند مجانی به&zwnj;دست آوردند. برادران این دسته از افسانه&zwnj;ها مانند دسته&zwnj;ی اول می&zwnj;کوشند با خیانت و دسیسه حاصل کار برادرشان را از آن خود کنند. اما در پایان نیرنگ آن&zwnj;ها بی&zwnj;اثر می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>قصه&zwnj;ی &quot;باغ سیب&quot;</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>در قصه&zwnj;ی &quot;باغ سیب&quot; گفته می&zwnj;شود پادشاه باغ سیبی دارد. این سیب&zwnj;ها قرار بود وقتی می&zwnj;رسند به دخترانی تبدیل شوند تا پادشاه آن&zwnj;ها را برای پسرانش عقد کند. در این افسانه دو برادر اول در امتحان شکست می&zwnj;خورند. اما پسر سوم دزد را می&zwnj;یابد. ملک&zwnj;محمد با شمشیر به دست دزد می&zwnj;زند. اما او سیب را می&zwnj;برد. قهرمان بی&zwnj;آنکه کسی از او خواسته باشد، رد خون را می&zwnj;گیرد. به چاهی می&zwnj;&zwnj;رسد. برادران او را می&zwnj;یابند اما طاقت فرو رفتن در چاه را ندارند. ملک محمد در چاه فرو می&zwnj;رود. در ته چاه دختری می&zwnj;یابد. این دختر یکی از سه سیب است. دختر پیشنهاد می&zwnj;کند که دیو را در خواب بکشد. اما ملک&zwnj;محمد می&zwnj;گوید که او با نامردی جنگ نمی&zwnj;کند. دیو را بیدار می&zwnj;&zwnj;کند. دو دختر نامزد برادران ملک&zwnj;محمد هستند و دختر کوچک قرار است نامزد ملک&zwnj;محمد بشود. او به ملک&zwnj;محمد از اموال دیو یک دستاس طلا می&zwnj;دهد که از آن یاقوت و مروارید می&zwnj;ریزد. یک صندوقچه&zwnj;ی طلا که اگر درش را باز کنند خروسی بیرون می&zwnj;آید. از نوکش زمرد می&zwnj;ریزد. این&zwnj;ها جهیزیه دختر هستند. <br /> &nbsp;</p> <p>دختر که به ملک&zwnj;محمد دلباخته این دو طلسم یا اشیاء جادویی را رمز زناشویی خود با قهرمان قرار می&zwnj;دهد. در عین حال او را از یاری کردن به برادرانش باز می&zwnj;دارد. اما ملک&zwnj;محمد به حرف دختر گوش نمی&zwnj;دهد. برادران با ملک&zwnj;محمد&zwnj;&zwnj; همان می&zwnj;کنند که دختر به او گفته است. ملک محمد دختران را بالا می&zwnj;فرستد. خودش در ته چاه به حیله&zwnj;ی برادرانش اسیر می&zwnj;&zwnj;ماند. <br /> &nbsp;</p> <p>خوان بعدی در ته چاه است. او برای گذران زندگی ناچار است گاویاری کند و زمین را شخم بزند. ملک محمد دو شیری را که در آن نزدیکی هستند به خیش می&zwnj;بندد که می&zwnj;تواند نماد رام کردن نیروی جنسی و برخورداری از توان بالای بدنی و شجاعت بسیار باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>سپس با اژدهایی که بر سر آب خانه کرده می&zwnj;جنگد. این اژد&zwnj;ها از مردم برای رساندن کمی آب به آن&zwnj;ها، دختر و غذا باج می&zwnj;گیرد. قهرمان اژد&zwnj;ها را می&zwnj;کشد. و دختر را نجات می&zwnj;دهد. در مرتبه&zwnj;ی سوم ماری را که کشنده جوجگان سیمرغ است از بین می&zwnj;برد.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/has3.jpg" alt="" />قهرمان می&zwnj;&zwnj;بایست در همه جا امتحان درستکاری، شجاعت و مردانگی خود را پس دهد و با صداقت توان بدنی خود را به کار &zwnj;گیرد. تنها در این دسته از افسانه&zwnj;هاست که بن&zwnj;مایه&zwnj; بریدن انگشت آمده است.همچنین قهرمان برای پیشبرد کار خود از هیچ حیله&zwnj;ای استفاده نمی&zwnj;کند.</p> </blockquote> <p>&nbsp;</p> <p>در مرتبه&zwnj;ی چهارم سیمرغ به ملک&zwnj;محمد کمک می&zwnj;کند. ملک&zwnj;محمد همانطور که در مرتبه&zwnj;ی نخست انگشتش را بریده، در مرتبه&zwnj;ی بعد پایش را می&zwnj;برد تا از گوشت خود مرغ را تغذیه &zwnj;کند. سیمرغ نه تنها آن را نمی&zwnj;خورد که چند پر خود را نیز به وقت جدا شدن به او می&zwnj;دهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در مرتبه&zwnj;ی پنجم ملک&zwnj;محمد در شهر خودش در می&zwnj;یابد که هنگام عروسی برادرانش است. می&zwnj;خواهند دختر کوچک را به عقد شاه درآورند. دختر شرط عروسی دستاس و خروس را می&zwnj;گذارد. شاه دستور می&zwnj;دهد آنچه دختر خواسته را برای او فراهم کنند. کسی نمی&zwnj;تواند آن را آماده کند مگر ملک&zwnj;محمد که در نزد زرگری کار گرفته است. وقتی از ماجرای دستاس و خروس که نزد خودش است باخبر می&zwnj;شود، شب پر سیمرغ را آتش می&zwnj;زند. از او کمک می&zwnj;گیرد که به زیر زمین رفته، آن دو طلسم جادویی را بیاورد.</p> <p>در مرتبه&zwnj;ی ششم عروس را از حمام می&zwnj;دزدد و بر پشت اسب می&zwnj;نشاند و فرار می&zwnj;کند. در مرتبه&zwnj;ی هفتم بدون خون&zwnj;ریزی بی&zwnj;گناهی خود را ثابت می&zwnj;کند و به عروس خود و پادشاهی می&zwnj;رسد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در این دسته از افسانه&zwnj;ها که موضوعش اثبات شجاعت و درستکاری نوجوان در رسیدن به مردی است معمولاً نیروهای غیبی برای یاری می&zwnj;آیند. پیرزن و پیرمرد هم گهگاه نقش تعلیم&zwnj;دهنده را دارند. اما نقششان بسیار ضعیف است. همه&zwnj;ی افسانه به همت قهرمان و راهنمایی دختری که به قهرمان دلباخته پیش می&zwnj;رود. قهرمان می&zwnj;&zwnj;بایست در همه جا امتحان درستکاری، شجاعت و مردانگی خود را پس دهد. با صداقت توان بدنی خود را به کار &zwnj;گیرد. تنها در این دسته از افسانه&zwnj;هاست که بن&zwnj;مایه&zwnj;ی بریدن انگشت آمده است. مضافاً قهرمان برای پیشبرد کار خود از هیچ حیله&zwnj;ای استفاده نمی&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>درخت انار در &quot;متل سیمرغ&quot;</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>در &quot;متل سیمرغ&quot; به جای درخت سیب درخت انار آمده است. و درون انار&zwnj;ها گوهر شب&zwnj;چراغ است. در این افسانه قهرمان دختر پادشاه را از شر شیری که سر آب را بسته نجات می&zwnj;دهد. شاه حاضر می&zwnj;شود که دختر و نصف پادشاهی را به او بدهد. اما او نمی&zwnj;خواهد &quot;همه&zwnj;ی حواسش پیش نامزد خود است.&quot; در اینجا ابزار جادویی که عاشق را به معشوق برساند نیست. یعنی عروس جهیزی ندارد. بلکه ملک محمد شاگرد خیاط می&zwnj;شود، و از سیمرغ می&zwnj;خواهد لباسی برای عروسی بدوزد که در هیچ جا نظیرش یافت نمی&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در روایت ملک&zwnj;جمشید پیرزن به او از اژد&zwnj;ها می&zwnj;گوید. و اینکه سرچشمه آلوده شده است. همین پیرزن درباره&zwnj;ی دختر پادشاه که قرار است کشته شود حرف می&zwnj;زند. در این قصه هم ملک&zwnj;جمشید راضی نمی&zwnj;شود که با دختر پادشاه عروسی کند. چون دلبسته&zwnj;ی نامزد خود است. به شهر دیگری می&zwnj;رود و کفاشی می&zwnj;کند. سپس خیاطی می&zwnj;کند. به این ترتیب هفت شغل را یاد می&zwnj;گیرد. موفق می&zwnj;&zwnj;شود هر بار کاری کند تا دیوی هفت سر که جلوی آفتاب را گرفته، مجبور کند یکی&zwnj;یکی سر&zwnj;هایش را از مقابل آفتاب کنار بکشد. در پایان از پس همه&zwnj;ی تکالیفی که به عهده&zwnj;ی او گذاشته شده با شجاعت و درستکاری و مهربانی بر می&zwnj;آید. و در پایان به سعادت و پادشاهی می&zwnj;رسد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در روایت &quot;درخت سیب و دیو&quot; کوچک&zwnj;ترین دختر که نامزد ملک&zwnj;ابراهیم است در نزد او طشت طلایی گذاشته که خودش رخت می&zwnj;شوید. و یک قفس طلا که بلبل طلا در آن آواز می&zwnj;خواند.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/30ma45y.jpg" alt="" />آنچه در این دسته از افسانه&zwnj;ها وجود دارد اشاره مستقیم به وجود باغ و دزدیده شدن سیبی است و قهرمان کسی خواهد بود که خودش دزد نباشد و دزد را بیابد. دیگر انجام مراسم آئینی انگشت بریدن و سوم عشق قهرمان به نامزدش و وفاداری اوست. چنین دلباختگی و وفاداری در قهرمان دسته&zwnj;ی اول وجود ندارد.</p> </blockquote> <p>در قصه&zwnj;ی ملک&zwnj;جمشید اگر کسی از سیب&zwnj;ها بخورد همیشه جوان می&zwnj;ماند. طلسمی که در چاه است و در پایان قصه قهرمان باید برای نامزدش بیاورد تا با او ازدواج کند، یک مرغ طلایی است و یک خروس طلایی و دوازده جوجه طلایی در یک سینی طلایی است-نمادی برای باروری کامل جنسی و سفید بختی هر دو طرف. در اتاق دیگر یک دست لباس سفید و یک اسب سفید است که ملک جمشید به آن&zwnj;ها دست نمی&zwnj;زند زیرا در پایان قصه به دردش می&zwnj;خورد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مراتب این دسته از افسانه&zwnj;ها از این قرار است: کوچک&zwnj;ترین پسر، اول دستش را می&zwnj;برد. دوم بر خواب غلبه می&zwnj;کند. سوم دزد را تعقیب می&zwnj;کند. چهارم به چاه فرو می&zwnj;رود. پنجم دختر&zwnj;ها را با شجاعت از دست دیو نجات می&zwnj;دهد. بعد برادرانش در بالا کشیدن او از چاه به او خیانت می&zwnj;کنند. اما او موفق می&zwnj;شود نجات پیدا کند. همه&zwnj;ی همّ قهرمان، بازگشت به خانه و اثبات بی&zwnj;گناهی خود و رسیدن به نامزد خودش است. در مرحله&zwnj;ی نهایی نه تنها عروسش را نجات می&zwnj;دهد که به او هدیه&zwnj;ای می&zwnj;دهد که هیچ کس دیگر نمی&zwnj;تواند بدهد. و این هدیه معمولاً نمادی در رابطه با یک ازدواج موفق و پر سعادت است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مضمون دسته&zwnj;ی اول و دوم افسانه&zwnj;ها همانطور که در بخش نخست این مقدمه آمد بسیار شبیه هم است، حتی موتیف&zwnj;ها و سمبل&zwnj;هایی که در افسانه&zwnj;ها آمده&zwnj;گاه شبیه به هم و&zwnj; گاه معنای مشابهی دارند. بسیار هم اتفاق می&zwnj;&zwnj;افتد که یک موتیف در روایت دیگر&zwnj;&zwnj; همان افسانه&zwnj; تفسیر می&zwnj;شود. مثل اینکه در باغ پادشاه، سیب&zwnj;های طلایی بود که وقتی می&zwnj;رسید تبدیل به یک دختر می&zwnj;شد. در واقع سمبل&zwnj;ها و موتیف&zwnj;ها گاهی در دسته&zwnj;ی اول و دوم چنان به هم شباهت دارند که می&zwnj;توان خاستگاه هر دو دسته را یکی دانست اما آنچه دسته&zwnj;ی دوم را از دسته&zwnj;ی اول متفاوت می&zwnj;کند، اشاره مستقیم به وجود باغ و دزدیده شدن سیبی است و قهرمان کسی خواهد بود که خودش دزد نباشد و دزد را بیابد. دیگر انجام مراسم آئینی انگشت بریدن و سوم عشق قهرمان به نامزدش و وفاداری اوست. چنین دلباختگی و وفاداری در قهرمان دسته&zwnj;ی اول وجود ندارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>دلرحمی و لیاقت شرط جانشینی پادشاه</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>قهرمان دسته&zwnj;ی سوم افسانه&zwnj;ها شاهزاده جوانی است که پدر او را که کوچک&zwnj;ترین فرزندش است، از سایر فرزندانش بیشتر دوست دارد. و همین سبب حسادت برادران شده است. پسران دیگر می&zwnj;خواهند ثابت کنند که او ارزش عشق پادشاه را ندارد. و در صورت امکان به پدر و سلامتی او بی&zwnj;توجه است. اما نوجوان که در آغاز حرکتی می&zwnj;کند که می&zwnj;توان از آن بی&zwnj;علاقگی به پدر و بازیگوشی را برداشت کرد، در طول قصه ثابت می&zwnj;کند که نه تنها به پدرش عشق می&zwnj;ورزد که بسیار شجاع و لایق و دلرحم است. از این رو ارزش جانشینی پادشاه را دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>گلبانگ یکی از این افسانه&zwnj;هاست. پادشاه مریض می&zwnj;شود و درمانش در شکم ماهی سبزرنگ و عجیبی است. پسران پادشاه با کمک ماهیگیران ماهی را می&zwnj;یابند و آن را نزد ملک&zwnj;ابراهیم- کوچک&zwnj;ترین پسر- می&zwnj;آورند، اما او که مجذوب زیبایی ماهی شده، با وجود آگاهی از بیماری پدر و امکان علاجش به&zwnj;دست ماهی، آن را به دریا می&zwnj;اندازد. وقتی خبر به پدر می&zwnj;رسد او را نمی&zwnj;کشد اما از خود می&zwnj;راند. در واقع به دلیل طرد پدر قهرمان ناچار است از خانه بیرون بیاید. اما وقتی در بیرون خانه است با انجام آزمون&zwnj;هایی نشان می&zwnj;دهد که به پدرش و سلامتی او دلبستگی دارد. تا در پایان که موفق به شفای پدر می&zwnj;شود و خودش به همسر و پادشاهی می&zwnj;رسد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>این دسته از افسانه&zwnj;ها گاهی با دسته&zwnj;ی اول و دوم افسانه&zwnj;ها که پیش از این آمد تلفیق می&zwnj;شوند. ملک ابراهیم ماهی را به دریا بر می&zwnj;گرداند. طرد می&zwnj;شود. وقتی می&zwnj;فهمد گلبانگ پرنده&zwnj;ای است که وجودش سبب شفای پدرش می&zwnj;شود به جستجوی آن می&zwnj;رود. در این راه با سه زن جادوگر که قصد فریب او را دارند برخورد می&zwnj;کند موفق به کشتن هر سه می&zwnj;شود و در مرحله&zwnj;ی سوم باغی پر از دختران زیبا می&zwnj;یابد که بوسیله&zwnj;ی سومین جادوگر طلسم شده&zwnj;اند. در واقع در طبقه&zwnj;ی اول افسانه&zwnj;هایی که موضوعش گذر نوجوان و رسیدن به جایگاه مردی است، سه دسته افسانه می&zwnj;گنجد. در هر سه دسته جانشینی پدر و گذر از خوان&zwnj;های متعدد، اما مشابه و آزمون&zwnj;های سخت مطرح است.<br /> &nbsp;</p> <p>ادامه دارد<br /> &nbsp;</p> <p><strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=9635">::بخش نخست درآمدی بر افسانه&zwnj;های ایرانی با موضوع گذر نوجوان از کودکی به بلوغ::</a><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/1398"> ::جستارهای شکوفه تقی در دفتر خاک، رادیو زمانه::</a><br /> &nbsp;</p>

شکوفه تقی - در این مقاله سعی است نشان داده شود در آن نوع از افسانه‌های ایرانی که موضوعش گذر یک پسر نوجوان از آستانه‌ی کودکی به بلوغ است، به‌لحاظ موضوع و مضمون یعنی بن‌مایه و نماد، وحدتی تیپولوژیکی وجود دارد.

در این مقاله همچنین قصد است که نشان داده شود افسانه‌هایی که قهرمانش شاهزاده است، زن و چگونه رسیدن به او موضوع اصلی افسانه‌های گذر است. در حالی که در افسانه‌هایی با قهرمان فقیر، موضوع اصلی رسیدن به ثروت است. بخش دوم این مقدمه را می‌خوانیم:

در دسته‌ی دوم افسانه‌هایی که موضوعشان گذر شاهزاده نوجوان از عالم کودکی به بلوغ است، شرط جانشینی پادشاه، محک خوردن شجاعت، غیرت و مردانگی، لیاقت و درستکاری، به خصوص تقوای جنسی شاهزاده جوان در یافتن معشوق است. که از این نظر با دسته‌ی اول یکسان است اما وجه افتراق این دسته با دسته‌ی نخست در تعداد همسران است. یعنی در این دسته از افسانه‌ها قهرمان از ابتدا تا انتها دلباخته‌ی نامزد خود است. و به غیر از او با زنی دیگر ازدواج نمی‌کند. حتی وقتی پادشاهان دختران خودشان را که به‌دست او آزاد شده‌اند می‌خواهند به همسری او درآورند، نمی‌‌پذیرد. در این دسته از افسانه‌ها نجابت جنسی به اندازه شجاعت، برای قهرمان اهمیت دارد.

دکتر شکوفه تقی، نویسنده، شاعر و مردم شناس

مکان اصلی یا خاستگاه این دسته از قصه‌ها یک باغ میوه است که در آن میوه‌های غیر معمول و استثنایی مانند سیب طلا یا اناری با دانه‌های یاقوت، و یا سیبی یا نارنجی که بعد از چندی قرار است تبدیل به دختری ‌شود روئیده می‌شود.
 

وظیفه‌ی پسران پادشاه یافتن دزدی است که سیب‌ها را می‌رباید. دو برادر بزرگ‌تر به‌دلیل غلبه‌ی خواب در یافتن دزد ناموفق می‌مانند. پسر کوچک با بریدن انگشت بر تمایلات نوجوانی غلبه می‌کند. نشان می‌‌دهد که ارزش ورود به عالم مردی را دارد. بعد از آن باید ثابت کند که درستکار و وفادار به محبوب و نامزد خود است و به هیچ زن دیگری چشم ندارد. مضافاً باید شغل و حرفه‌ای بداند که نشان مرد شدن است. حال آنکه برادران دیگر نه تنها پرخواب، تنبل و بی‌عرضه هستند که همسرانشان را می‌خواهند مجانی به‌دست آوردند. برادران این دسته از افسانه‌ها مانند دسته‌ی اول می‌کوشند با خیانت و دسیسه حاصل کار برادرشان را از آن خود کنند. اما در پایان نیرنگ آن‌ها بی‌اثر می‌شود.

قصه‌ی "باغ سیب"

در قصه‌ی "باغ سیب" گفته می‌شود پادشاه باغ سیبی دارد. این سیب‌ها قرار بود وقتی می‌رسند به دخترانی تبدیل شوند تا پادشاه آن‌ها را برای پسرانش عقد کند. در این افسانه دو برادر اول در امتحان شکست می‌خورند. اما پسر سوم دزد را می‌یابد. ملک‌محمد با شمشیر به دست دزد می‌زند. اما او سیب را می‌برد. قهرمان بی‌آنکه کسی از او خواسته باشد، رد خون را می‌گیرد. به چاهی می‌‌رسد. برادران او را می‌یابند اما طاقت فرو رفتن در چاه را ندارند. ملک محمد در چاه فرو می‌رود. در ته چاه دختری می‌یابد. این دختر یکی از سه سیب است. دختر پیشنهاد می‌کند که دیو را در خواب بکشد. اما ملک‌محمد می‌گوید که او با نامردی جنگ نمی‌کند. دیو را بیدار می‌‌کند. دو دختر نامزد برادران ملک‌محمد هستند و دختر کوچک قرار است نامزد ملک‌محمد بشود. او به ملک‌محمد از اموال دیو یک دستاس طلا می‌دهد که از آن یاقوت و مروارید می‌ریزد. یک صندوقچه‌ی طلا که اگر درش را باز کنند خروسی بیرون می‌آید. از نوکش زمرد می‌ریزد. این‌ها جهیزیه دختر هستند.
 

دختر که به ملک‌محمد دلباخته این دو طلسم یا اشیاء جادویی را رمز زناشویی خود با قهرمان قرار می‌دهد. در عین حال او را از یاری کردن به برادرانش باز می‌دارد. اما ملک‌محمد به حرف دختر گوش نمی‌دهد. برادران با ملک‌محمد‌‌ همان می‌کنند که دختر به او گفته است. ملک محمد دختران را بالا می‌فرستد. خودش در ته چاه به حیله‌ی برادرانش اسیر می‌‌ماند.
 

خوان بعدی در ته چاه است. او برای گذران زندگی ناچار است گاویاری کند و زمین را شخم بزند. ملک محمد دو شیری را که در آن نزدیکی هستند به خیش می‌بندد که می‌تواند نماد رام کردن نیروی جنسی و برخورداری از توان بالای بدنی و شجاعت بسیار باشد.

سپس با اژدهایی که بر سر آب خانه کرده می‌جنگد. این اژد‌ها از مردم برای رساندن کمی آب به آن‌ها، دختر و غذا باج می‌گیرد. قهرمان اژد‌ها را می‌کشد. و دختر را نجات می‌دهد. در مرتبه‌ی سوم ماری را که کشنده جوجگان سیمرغ است از بین می‌برد.

قهرمان می‌‌بایست در همه جا امتحان درستکاری، شجاعت و مردانگی خود را پس دهد و با صداقت توان بدنی خود را به کار ‌گیرد. تنها در این دسته از افسانه‌هاست که بن‌مایه‌ بریدن انگشت آمده است.همچنین قهرمان برای پیشبرد کار خود از هیچ حیله‌ای استفاده نمی‌کند.

در مرتبه‌ی چهارم سیمرغ به ملک‌محمد کمک می‌کند. ملک‌محمد همانطور که در مرتبه‌ی نخست انگشتش را بریده، در مرتبه‌ی بعد پایش را می‌برد تا از گوشت خود مرغ را تغذیه ‌کند. سیمرغ نه تنها آن را نمی‌خورد که چند پر خود را نیز به وقت جدا شدن به او می‌دهد.

در مرتبه‌ی پنجم ملک‌محمد در شهر خودش در می‌یابد که هنگام عروسی برادرانش است. می‌خواهند دختر کوچک را به عقد شاه درآورند. دختر شرط عروسی دستاس و خروس را می‌گذارد. شاه دستور می‌دهد آنچه دختر خواسته را برای او فراهم کنند. کسی نمی‌تواند آن را آماده کند مگر ملک‌محمد که در نزد زرگری کار گرفته است. وقتی از ماجرای دستاس و خروس که نزد خودش است باخبر می‌شود، شب پر سیمرغ را آتش می‌زند. از او کمک می‌گیرد که به زیر زمین رفته، آن دو طلسم جادویی را بیاورد.

در مرتبه‌ی ششم عروس را از حمام می‌دزدد و بر پشت اسب می‌نشاند و فرار می‌کند. در مرتبه‌ی هفتم بدون خون‌ریزی بی‌گناهی خود را ثابت می‌کند و به عروس خود و پادشاهی می‌رسد.

در این دسته از افسانه‌ها که موضوعش اثبات شجاعت و درستکاری نوجوان در رسیدن به مردی است معمولاً نیروهای غیبی برای یاری می‌آیند. پیرزن و پیرمرد هم گهگاه نقش تعلیم‌دهنده را دارند. اما نقششان بسیار ضعیف است. همه‌ی افسانه به همت قهرمان و راهنمایی دختری که به قهرمان دلباخته پیش می‌رود. قهرمان می‌‌بایست در همه جا امتحان درستکاری، شجاعت و مردانگی خود را پس دهد. با صداقت توان بدنی خود را به کار ‌گیرد. تنها در این دسته از افسانه‌هاست که بن‌مایه‌ی بریدن انگشت آمده است. مضافاً قهرمان برای پیشبرد کار خود از هیچ حیله‌ای استفاده نمی‌کند.

درخت انار در "متل سیمرغ"

در "متل سیمرغ" به جای درخت سیب درخت انار آمده است. و درون انار‌ها گوهر شب‌چراغ است. در این افسانه قهرمان دختر پادشاه را از شر شیری که سر آب را بسته نجات می‌دهد. شاه حاضر می‌شود که دختر و نصف پادشاهی را به او بدهد. اما او نمی‌خواهد "همه‌ی حواسش پیش نامزد خود است." در اینجا ابزار جادویی که عاشق را به معشوق برساند نیست. یعنی عروس جهیزی ندارد. بلکه ملک محمد شاگرد خیاط می‌شود، و از سیمرغ می‌خواهد لباسی برای عروسی بدوزد که در هیچ جا نظیرش یافت نمی‌شود.

در روایت ملک‌جمشید پیرزن به او از اژد‌ها می‌گوید. و اینکه سرچشمه آلوده شده است. همین پیرزن درباره‌ی دختر پادشاه که قرار است کشته شود حرف می‌زند. در این قصه هم ملک‌جمشید راضی نمی‌شود که با دختر پادشاه عروسی کند. چون دلبسته‌ی نامزد خود است. به شهر دیگری می‌رود و کفاشی می‌کند. سپس خیاطی می‌کند. به این ترتیب هفت شغل را یاد می‌گیرد. موفق می‌‌شود هر بار کاری کند تا دیوی هفت سر که جلوی آفتاب را گرفته، مجبور کند یکی‌یکی سر‌هایش را از مقابل آفتاب کنار بکشد. در پایان از پس همه‌ی تکالیفی که به عهده‌ی او گذاشته شده با شجاعت و درستکاری و مهربانی بر می‌آید. و در پایان به سعادت و پادشاهی می‌رسد.

در روایت "درخت سیب و دیو" کوچک‌ترین دختر که نامزد ملک‌ابراهیم است در نزد او طشت طلایی گذاشته که خودش رخت می‌شوید. و یک قفس طلا که بلبل طلا در آن آواز می‌خواند.

آنچه در این دسته از افسانه‌ها وجود دارد اشاره مستقیم به وجود باغ و دزدیده شدن سیبی است و قهرمان کسی خواهد بود که خودش دزد نباشد و دزد را بیابد. دیگر انجام مراسم آئینی انگشت بریدن و سوم عشق قهرمان به نامزدش و وفاداری اوست. چنین دلباختگی و وفاداری در قهرمان دسته‌ی اول وجود ندارد.

در قصه‌ی ملک‌جمشید اگر کسی از سیب‌ها بخورد همیشه جوان می‌ماند. طلسمی که در چاه است و در پایان قصه قهرمان باید برای نامزدش بیاورد تا با او ازدواج کند، یک مرغ طلایی است و یک خروس طلایی و دوازده جوجه طلایی در یک سینی طلایی است-نمادی برای باروری کامل جنسی و سفید بختی هر دو طرف. در اتاق دیگر یک دست لباس سفید و یک اسب سفید است که ملک جمشید به آن‌ها دست نمی‌زند زیرا در پایان قصه به دردش می‌خورد.

مراتب این دسته از افسانه‌ها از این قرار است: کوچک‌ترین پسر، اول دستش را می‌برد. دوم بر خواب غلبه می‌کند. سوم دزد را تعقیب می‌کند. چهارم به چاه فرو می‌رود. پنجم دختر‌ها را با شجاعت از دست دیو نجات می‌دهد. بعد برادرانش در بالا کشیدن او از چاه به او خیانت می‌کنند. اما او موفق می‌شود نجات پیدا کند. همه‌ی همّ قهرمان، بازگشت به خانه و اثبات بی‌گناهی خود و رسیدن به نامزد خودش است. در مرحله‌ی نهایی نه تنها عروسش را نجات می‌دهد که به او هدیه‌ای می‌دهد که هیچ کس دیگر نمی‌تواند بدهد. و این هدیه معمولاً نمادی در رابطه با یک ازدواج موفق و پر سعادت است.

مضمون دسته‌ی اول و دوم افسانه‌ها همانطور که در بخش نخست این مقدمه آمد بسیار شبیه هم است، حتی موتیف‌ها و سمبل‌هایی که در افسانه‌ها آمده‌گاه شبیه به هم و‌ گاه معنای مشابهی دارند. بسیار هم اتفاق می‌‌افتد که یک موتیف در روایت دیگر‌‌ همان افسانه‌ تفسیر می‌شود. مثل اینکه در باغ پادشاه، سیب‌های طلایی بود که وقتی می‌رسید تبدیل به یک دختر می‌شد. در واقع سمبل‌ها و موتیف‌ها گاهی در دسته‌ی اول و دوم چنان به هم شباهت دارند که می‌توان خاستگاه هر دو دسته را یکی دانست اما آنچه دسته‌ی دوم را از دسته‌ی اول متفاوت می‌کند، اشاره مستقیم به وجود باغ و دزدیده شدن سیبی است و قهرمان کسی خواهد بود که خودش دزد نباشد و دزد را بیابد. دیگر انجام مراسم آئینی انگشت بریدن و سوم عشق قهرمان به نامزدش و وفاداری اوست. چنین دلباختگی و وفاداری در قهرمان دسته‌ی اول وجود ندارد.

دلرحمی و لیاقت شرط جانشینی پادشاه

قهرمان دسته‌ی سوم افسانه‌ها شاهزاده جوانی است که پدر او را که کوچک‌ترین فرزندش است، از سایر فرزندانش بیشتر دوست دارد. و همین سبب حسادت برادران شده است. پسران دیگر می‌خواهند ثابت کنند که او ارزش عشق پادشاه را ندارد. و در صورت امکان به پدر و سلامتی او بی‌توجه است. اما نوجوان که در آغاز حرکتی می‌کند که می‌توان از آن بی‌علاقگی به پدر و بازیگوشی را برداشت کرد، در طول قصه ثابت می‌کند که نه تنها به پدرش عشق می‌ورزد که بسیار شجاع و لایق و دلرحم است. از این رو ارزش جانشینی پادشاه را دارد.

گلبانگ یکی از این افسانه‌هاست. پادشاه مریض می‌شود و درمانش در شکم ماهی سبزرنگ و عجیبی است. پسران پادشاه با کمک ماهیگیران ماهی را می‌یابند و آن را نزد ملک‌ابراهیم- کوچک‌ترین پسر- می‌آورند، اما او که مجذوب زیبایی ماهی شده، با وجود آگاهی از بیماری پدر و امکان علاجش به‌دست ماهی، آن را به دریا می‌اندازد. وقتی خبر به پدر می‌رسد او را نمی‌کشد اما از خود می‌راند. در واقع به دلیل طرد پدر قهرمان ناچار است از خانه بیرون بیاید. اما وقتی در بیرون خانه است با انجام آزمون‌هایی نشان می‌دهد که به پدرش و سلامتی او دلبستگی دارد. تا در پایان که موفق به شفای پدر می‌شود و خودش به همسر و پادشاهی می‌رسد.

این دسته از افسانه‌ها گاهی با دسته‌ی اول و دوم افسانه‌ها که پیش از این آمد تلفیق می‌شوند. ملک ابراهیم ماهی را به دریا بر می‌گرداند. طرد می‌شود. وقتی می‌فهمد گلبانگ پرنده‌ای است که وجودش سبب شفای پدرش می‌شود به جستجوی آن می‌رود. در این راه با سه زن جادوگر که قصد فریب او را دارند برخورد می‌کند موفق به کشتن هر سه می‌شود و در مرحله‌ی سوم باغی پر از دختران زیبا می‌یابد که بوسیله‌ی سومین جادوگر طلسم شده‌اند. در واقع در طبقه‌ی اول افسانه‌هایی که موضوعش گذر نوجوان و رسیدن به جایگاه مردی است، سه دسته افسانه می‌گنجد. در هر سه دسته جانشینی پدر و گذر از خوان‌های متعدد، اما مشابه و آزمون‌های سخت مطرح است.
 

ادامه دارد
 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر نادر

    <p>با سلام. خانم دکتر. شکوفه خانم . ***** هرکدام ازاین قصه ومتلها که مختصر اشاره کردید ریشه در فرهنگ وخلقیات امروز مادارد که اگر خوب تحلیل شود شاید یفهمیم چرا جلنمبوری یک لا قبا میتواند ملیونها ادم با هزاران سال تاریخ تمدن را سر کار بگذارد!! از حسن کچل خوش شانس شروع کنیم ! پسرک گرفتار تنبلی مزمن است وسربار ننه شده ! وشاید هم شیزوفرنی است ! ننه چندین سیب سر راه اومیگذارد تا از خانه بدر شود! حسنک ما به حمام متروکه میرود که میعادگاه از ما بهتران است واو (بسم الله) گویان ارتباط میگیرد وتا انجا پیش میرود که در عوالم خود کام دل از چهل گیس زیبا میگیرد و..الخ ! خانم محترم ما همه همان حسن کچل شده ایم!! ما دخیل به چاه جمکران داریم و به سر کچل خود میزنیم تا جنیان بر ایند وکام دل از انها بگیریم !. حالا چرا به این روز افتاده ایم ؟! خود مبحثی دیگر است .</p>