ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

می‌خواهم خوشگل باشم

<p>سمیه تیرتاش &ndash; خودم را توی آینه برانداز کردم. هی عقب و جلو رفتم و با دقت همه جزئیات لباسم را از زیر نظر گذراندم. با یک نگاه اجمالی به سرتاپایم، به نظر خودم بی&zwnj;نقص بودم. لب&zwnj;هایم را با زبان تر کردم که کمی براق&zwnj;تر به نظر برسد و با اعتماد به نفس به قصد رفتن به کلاس زبان قدم به کوچه گذاشتم. ساعت سه بعد از ظهر بود و توی خیابان&zwnj;ها پرنده پر نمی&zwnj;زد.&nbsp;</p> <!--break--> <p>&nbsp;</p> <div dir="RTL">لی&zwnj;لی&zwnj;کنان و سرخوش از اینکه گونه&zwnj;هایم از سوز برف سرخ شده بود و حتماً خوشگل&zwnj;تر به نظر می&zwnj;رسید به سمت کلاس حرکت کردم که یک&zwnj;دفعه، آقای میانسالی با اورکت سبز و مو و محاسن جوگندمی جلوی رویم سبز &zwnj;شد و آوار کلمات بی&zwnj;ربط روی سرم ریخته شد: &quot;زنیکه فاحشه خجالت نمی&zwnj;کشی با این سر و وضع توی خیابان&zwnj;ها جولون می&zwnj;دی و جوون&zwnj;های مردم رو گمراه می&zwnj;کنی؟&quot; آنقدر شوکه شده بودم که اول دور و برم را نگاه کردم تا ببینم شاید با کس دیگری باشد، اما هیچکس نبود. بعد به ناگزیر، خودم را به آن راه زدم تا وانمود کنم با من نبوده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>من فقط ۱۵ سالم بود و اصلاً به قیافه&zwnj;ام این حرف&zwnj;ها نمی&zwnj;خورد. فاحشه؟ آن&zwnj;هم با آن هیکل ۴۵ کیلویی که توی پالتویی گل و گشاد و بلند گم شده&zwnj; بود؟ کجای من شبیه فاحشه&zwnj;ای بود که چندروز پیش از آن در رمان &quot;جنایت و مکافات&quot; داستایفسکی او را شناخته بودم. از درون گُر گرفته و تا بناگوش سرخ شده بودم. خجالت می&zwnj;کشیدم. از چه چیزی؟ نمی&zwnj;دانم. دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">با صدای ساحل که دنبال جورابش می&zwnj;گردد، از خاطراتم بیرون می&zwnj;آیم و به زمان حال برمی&zwnj;گردم. به دخترم که دارد آماده می&zwnj;شود تا به مدرسه برود خیره می&zwnj;شوم. لب&zwnj;هایش قرمز و براق است. چشم&zwnj;غره&zwnj;ای به او می&zwnj;روم و می&zwnj;پرسم: &quot;چی زدی به لب&zwnj;هات خانوم؟&quot; دستپاچه جواب می&zwnj;دهد: &quot;برای خشکی لب&zwnj;هام&nbsp; زدم.&quot; بیش از این سعی می&zwnj;کند به روی خودش نیاورد و البته زیر لب هم کمی غرغر می&zwnj;کند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><img width="200" height="127" vspace="4" hspace="4" border="4" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/6a00d8341c630a53ef0133ee6ac602970b.jpg" />همینطور که به سمت مدرسه دخترم می&zwnj;رویم خاطرات گذشته مثل یک خواب ناتمام دوباره به سراغم می&zwnj;آیند. برمی&zwnj;گردم به سال آخر دبیرستان. مرحله دوم کنکور را هم داده بودم. حالا می&zwnj;توانستم یک نفس راحت بکشم. رستم اگر بود توی این هفت&zwnj;خوان دانشگاه کم می&zwnj;آورد چه برسد به من بی&zwnj;جون که نابود شدم تا امتحان کنکور را به پایان برسانم.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>تصمیم گرفته بودم با خواهرکوچکم برای فراغت از کابوس کنکور به تنها پارک شهرمان بروم. پارکی که از کوچک و بزرگ و پیر و جوان عصرهای تابستان به سمت آن حمله&zwnj;ور می&zwnj;شدند و در آن&zwnj;، جایی برای سوزن انداختن نبود. پارک سبز و قشنگی بود. رفتیم و با خواهرم تا ته پارک قدم زدیم. هوا عالی بود و من احساس سبکبالی می&zwnj;کردم. مانتوی جدیدم را پوشیده بودم که مد روز بود واز اون اپل&zwnj;هایی داشت که آدم را چهاربرابر هیکل خودش نشان می&zwnj;داد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>حس خوشگلی&zwnj;ام زده بود بالا و خیلی به چشم خودم می&zwnj;آمدم و راستش کمی زیبابودن را بخصوص در آن روز حق خودم می&zwnj;دانسنم. در حال و هوا و گپ و گفت&zwnj;های خواهرانه بودیم که بی&zwnj;هوا، یک هیکل غول پیکر راه ما را بست. از نگاه هرزه&zwnj;اش که از بین آن&zwnj;همه ریش و موهای سرش به من خیره شده بود ترسیدم.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span dir="LTR">&nbsp;</span>با آن پیراهن سفیدی که روی شلوارش انداخته و آن قد دومتری&zwnj;اش، هیبت ترسناکی پیدا کرده بود. وقتی دهان باز کرد، من یاد غول قصه لوبیای سحرآمیز افتادم، اما فرصت افسانه&zwnj;پردازی به من نداد و فریاد کشید: &quot;فاحشه... فاحشه، برو جای دیگه دنبال طعمه بگرد. اینجا همه خانواده دارند. خجالت بکش، حیا کن.&quot; شوکه شده&zwnj; بودم. آنقدر بزرگ شده&zwnj; بودم که مفهوم همه&zwnj;آنچه را به من نسبت می&zwnj;داد، بدانم.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">لال شده&zwnj; بودم و نمی&zwnj;توانستم تکان بخورم. خواهر کوچکم از ترس پشت من قایم شده بود و من از خشم و شرم می&zwnj;لرزیدم. همه پارک به سه شماره دور ما جمع شده بودند. ملت حادثه&zwnj;دوست ما، به دنبال هیجان به گرد ما حلقه زده بودند. اشک روی گونه&zwnj;هایم سر می&zwnj;خورد و خیره به مرد نگاه می&zwnj;کردم. دندان&zwnj;هایم را روی هم فشار می&zwnj;دادم و سعی می&zwnj;کردم جوابش را بدهم، اما هرچه در ذهنم به دنبال کلمات تحقیرآمیز می&zwnj;گشتم که بتواند آن غول بی&zwnj;شاخ و دم را از پا دربیاورد و پاسخی به صفت فاحشه باشد، هیچ به ذهنم نمی&zwnj;رسید.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">درد شنیدن حرف ناروا از یک طرف، جوابی هم که پیدا نمی&zwnj;کردم تا به او بگویم از طرف دیگر، داشت دیوانه&zwnj;ام می&zwnj;کرد. در همین حین خانم جوانی از راه رسید و مرا بغل کرد و با فریاد به مردم گفت: &quot;چرا معرکه راه انداختین؟&quot; و به مرد غول پیکر هم تشر زد: &quot;مگه خودت خواهر و مادر نداری که با این بچه اینجوری حرف می&zwnj;زنی و تن و بدنش رو می&zwnj;لرزونی؟&quot;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><img vspace="4" hspace="4" border="4" align="left" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/painting.jpg" />مرد، بی&zwnj;خیال و بدون هیچ توضیحی از کنارم رد شد. من بچه نبودم. ضعیف هم نبودم، فقط در پیدا کردن یک کلمه لایقِ آن غول بی&zwnj;شاخ و دم کم آورده بودم. زن جوان اشک&zwnj;هایم را پاک کرد و قربون صدقه&zwnj;ام رفت. لبخند کج و کوله&zwnj;ای زدم و دست خواهرم را گرفتم و به سمت دفتر پارک دویدم. در سرم غوغایی برپا بود. سخنرانی مبسوطی را در ذهنم آماده کرده بودم تا پاهایم به دفتر برسد و رگبار کلمات از دهانم به بیرون پرتاب بشود. خانمی سرتاپا پوشیده در چادر مشکی، جزو انتظامات پارک بود. حیرت&zwnj;زده به من خیره شده بود و نمی&zwnj;دانست چه جوری جواب مرا بدهد. سعی کردم از زبان خودشان استفاده کنم. آنچه را که ۱۲ سال کتاب&zwnj;های دینی و قران توی مغزمان فرو کرده بودند، ریختم روی دایره و رفتم بالای منبر.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از احادیث، اخلاق اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر گفتم. آخر نطقم هم با قیافه حق به جانب به این مسئله اشاره کردم که: &quot;البته همه این&zwnj;ها زمانی است که خطایی رخ داده باشد، نه برای من که اگه یک نگاه به سر تا پایم کنید، یک ایراد اخلاقی ندارد.تنها جرم من هواخوری در پارک عمومی شهر به همراه خواهرم بود. حالا خودتون قضاوت کنید که من نیاز به تذکر دارم یا نه؟&quot; خانم انتظاماتی سرش را به تایید تکان داد و سعی کرد مرا آرام کند. تازه چانه&zwnj;ام گرم و حسابی جوگیر شده بودم. حس و حال مبلغان مذهبی را پیدا کرده بودم. یک&zwnj;ریز درس&zwnj;هایی را که خوانده بودم به آن خانم تحویل می&zwnj;دادم. بالاخره مجاب شد که مشخصات مرد غول پیکر را بگیرد. گفت: &quot;این آقا از گروه انتظامات نیست، اما چون به تو توهین کرده، قول می&zwnj;دم پیداش کنم و با او برخورد کنم.&quot;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">نیم ساعتی گذشت و هیچ خبری نشد. البته می&zwnj;دانستم که خبری نخواهد شد. می&zwnj;دانستم که انتظارم بی&zwnj;فایده است. دست خواهرم را گرفتم و بی&zwnj;خداحافظی از دفتر پارک بیرون زدم. تمام راه برگشت به خانه، کلمه فاحشه را بار&zwnj;ها و بار&zwnj;ها برای خودم تکرار می&zwnj;کردم و فقط به این می&zwnj;اندیشیدم که چرا در نظر چنین افرادی، جوانی و میل به زیبا بودن با فاحشگی ارتباط مستقیم دارد؟ یک سئوال هم برایم باقی مانده بود: اگر من فاحشه هستم، آن مرد چیست؟</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">خیال&zwnj;ها و خاطرات برای من مثل موج دریاست که گاه به گاه به ساحل ذهنم می&zwnj;کوبد و دوباره برمی&zwnj;گردد به اعماق پر جوش و خروش ذهنم. دخترکم آماده شده بود تا از ماشین پیاده شود و به جمع دوستانش بپیوندد. شلوارک جین پوشیده است با یک بلوز کوتاه رنگی رنگی. موهایش را هم صاف کرده و لب&zwnj;هایش هنوز قرمز است. از او دوباره می&zwnj;پرسم: &quot;لب&zwnj;هات که هنوز قرمزه؟&quot; دوباره می&zwnj;گوید: &quot;گفتم که خشک شده لبم.&quot; کمی خودم را جمع و جور می&zwnj;کنم و می&zwnj;گویم: &quot;قراره دختر من شجاع باشه و به هر قیمتی شده حرف راست بزنه.&quot;</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">سرش را بلند می&zwnj;کند و به چشم&zwnj;هایم خیره می&zwnj;شود. پس از کمی مکث با صدای رسا می&zwnj;گوید: &quot;آره مامانی قول دادم.&quot; دوباره مکث می&zwnj;کند و لبخند می&zwnj;زند: &quot;ماتیک مرطوب&zwnj;کننده رنگی زدم چون می&zwnj;خوام خوشگل بشم.&quot; دوان دوان به دوستاش می&zwnj;پیوندد. ساحل من، دوست دارد خوشگل به نظر برسد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به سوپرمارکت پایین ساختمان منزل&zwnj;مان سری می&zwnj;زنم و سراغ ماتیک&zwnj;های مرطوب&zwnj;کننده لب را می&zwnj;گیرم&nbsp; و می&zwnj;روم سراغ&zwnj;شان. همه رنگ آن هست. قرمزترین&zwnj;شان را انتخاب می&zwnj;کنم و از آن دوتا می&zwnj;خرم. یکی برای خودم یکی برای دخترم. آخر منم دوست دارم زیبا جلوه کنم. زیبا بودن یک اتفاق خوب است.&nbsp;</div>

سمیه تیرتاش – خودم را توی آینه برانداز کردم. هی عقب و جلو رفتم و با دقت همه جزئیات لباسم را از زیر نظر گذراندم. با یک نگاه اجمالی به سرتاپایم، به نظر خودم بی‌نقص بودم. لب‌هایم را با زبان تر کردم که کمی براق‌تر به نظر برسد و با اعتماد به نفس به قصد رفتن به کلاس زبان قدم به کوچه گذاشتم. ساعت سه بعد از ظهر بود و توی خیابان‌ها پرنده پر نمی‌زد. 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • حجت

    مطلب جالبی بود.واقعاً برای خودمون متاسفم که تو این کشور و با چنین اشخاصی مثل این آقا میثم زندگی میکنم، کاش میشد اینجا هم به نظرات بقیه دوستان Like داد!

  • کاربر مهمان

    بالا خره پیدا شد این همونه که تو پارک جلوی شما و خواهرتونو گرفته بود

  • کاربر مهمان

    شبیه‌ این اتفاق ها و فحش ها خیلی برام پیش افتاده‌ .... بدون اینکه‌ نه‌ ظاهرم غیر متعارف باشه‌ نه‌ لباسم.. خیلی درد ناکه‌ وقتی فاحشه‌ صدات بزنن تو سنی که‌ نمی دونی معنیش دقیقا چیه‌ متاسفم برای جامعه‌ ی که‌ براحتی به‌ آدمها برچسپ میزنن و براحتی بهت توهین میکنن

  • کاربر مهمان

    <p>حاج میثم ساعت 4:08 صبح.قبل از نماز صبح.در حوزه ی علمیه ی قم.همراه با فیلترشکن.دیگه کجاهاسرک می کشی برادر؟*****ی.اگه اعتقاد داری که همه چی بده.پس جای خودت جهنمه.همون جهنمی که ساخته وپرداخته ی ذهن شماهاس.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>برادران &nbsp;كه با استفاده از كلمات اهانت بار ونسبت فعل حرام كه ناتواني در اثبات آن موجب حد يا تعزير است ،سعي در ارشاد دخترك نو حوان داشته اند ،لازم نيست كه از خداوند متعال طلب استغفار كنند .جاب حجت الاسام و المسلمين</p>

  • شکوه بختیاری

    حاجی آنوقت اگر ما نفقه آقامان را هم بدهیم تکلیف چیه؟، حاجی گذشت انموقع که مردم دنبال شما راه می افتاند و به خرافتتان گوش می دادند، دست از سر این ملت بردار و بروید امان از ان روزی که ب زور ببرنتان بیرون ... راستی وقت کردی فیلم مارمولک را ببین... در ضمن چند تا فیلم و عکس از حوزه علمیه مقدستان و از توالت مسجدتان در تور دفاع مقدس و امام جمعه تویسرکانتان و خانم معاونش آمده بیرون که نشان می دهد ... آقاااااااااااا این درس های حوزه علمیه چه ها که نمی کند...

  • میثم

    با سلام به شما خواهر گرامی دامت برکاته مطلب شما عین مصداق فتنه و گناه کبیره در اسلام عزیز میباشد. زیبائی شما که آفریده خالق جهان میباشد تنها متعلق به مردی است که سایه اش بالای سر شماست و نفقه شما رو میدهد و این فرمان الهی است که باید اطاعت کنید. یاد دادن این گناهان به طفل معصومتان هم عینا گناه کبیره است و پاداش آن بجز آتش ابدی دوزخ نیست. بنابرین من به شما نصیحت برادرانه میکنم که حفظ حجاب و پوشش کامل برای سلامت جسمی و روحی شما ضروری میباشد. در مورد فحاشی و بدگوئی در مورد برادرانی که سعی در ارشاد شما داشتند هم عرض میکنم که غیبت کردید و گناهی است کبیره و بهتر است از خداوند متعال طلب استغفار و بخشش کنید بلکه از سر گناهانتان بگذرد و آمرزیده شوید. والسلام علیکم و رحمته الله حجت السلام و المسلمین میثم سیف اللهی حوزه مقدس علمیه قم

  • Hoya

    راستی مستر میثم، فیلتر شکن چی استفاده می کنی؟

  • Hoya

    ببین تو همون حوزه رو بچسب ما رو رو کره زمین که خدا خلق کرده تنها بذار، خووووووب؟ من خودم به خدا میگم تو خوبی واست تو بهشت یه سوییت چهارخوابه بذاره کنار!!!! کی گفته خدا به مردا گفته هر .... که می خوان بکنن ما خودمونو بپوشونیم! درساتو خوب نخوندی حاجی...

  • کاربر مهمان

    نکنه این آقا میثم روحانی؟؟؟؟؟؟ هوس چیزی کرده که اینطور عابد وزاهد ومسلمانا ای آقا بسه دیگه کم برای من وامثال این خانم بیچاره چرندیات فقه واحکام مندرس عهد بوق بباف دیگه همه فهمیدن وپنبه فقه دروغین شما زده شده

  • ن

    خدمت دیدگاه منتشر شده توسط برادرمون میثم از حوزه: تــــــــــو خوبــــــــی :)

  • علیرضا ملک

    متنی بسیار زیبا و تاثیرگذار بود. با توجه به دیدگاه اندیشمندانی همچون زیگموند فروید به جرات حالات شما در خصوص زیبا بودن غریزی و جزیی از ویژگی انسانی هر فرد است. و عملکرد گروههای مذهبی در خصوص امر به معروف چیزی جز محدود کردن غرایز نیست که به نظر فروید عامل بقای مذهب در میزان محدود کردن غرایز انسانهاست. نکته جالب از نظر بنده عملکرد شما برای زیبا بودن و بسیجی برای زشت بودن است.

  • کاربر مهمان

    <p>به میثم: افسوس رادیو زمانه اون چیزهایی رو که من دلم می خواست اینجا بنویسم رو درج نخواهد کرد هر چند امثال تو با صعه ی صدر غریبی که دارید حتماً برای من همچنان طلب مغفرت از درگاه باریتعالی می کردید! :)))****</p>

  • مهری

    جناب حجه الاسلام میثم کمی از چهار چوب های تنگی که برای این ملت ساختید بیرون بیایید و واقع بینانه تر به اطراف خودتون نگاه کنید .دنیا دیگه در این چار چوبهانمی گنجد و فرآیند رشد زنان ایرانی که یک فرآیند تکاملیست قابل مهار کردن توسط چون شمایی نیست .بنابرین سعی کنید با این جریان همراه شوید تا بیشتر از این وجاهت خود را از دست ندادید.

  • کاربر مهمان

    حاجی واسه ما دیگه جا نمازو آب نکش حاجی ما آخر خطیم کو بدترش ؟

  • حمید

    بابا این میثم حرف آخوندا رو مسخره کرده! جک گفته! نگاه کنید به عبارت حجت الاسلام والمسلمین در آخر جمله اش!! به نظر من باحال نوشته :))

  • دوست

    زاهدان کین جلوه در محراب و منبر می کنند/ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. جناب میثم، رژیمی که شما طرفدار آن هستید هزاران جوانان بیگناه این مرز و بوم را ظالمانه کشته است. مظهر دروغ و ریا و فساد است. در این رژیم برادر مسلمان بر برادر مسلمان رحم نمی کند. ببینید همۀ کسانی که مسلمان هستید و این رژیم را سی و سه سال است که درست کرده اید حال برای قدرت سیاسی به جان هم افتاده اید. با این توصیف کجا دم از مسلمانی می زنید؟!!! تو و رژیم مستحق امر به معروف و نهی از منکرید یا آن زن بیچاره. مضافاً آیا متوجه نشده اید دوران مردسالاری و استفادۀ ابزاری و شهوانی از زنان گذشته است. الان دورانی است که مرد و زن باید تمرین کنند ضمن بودن در اجتماع، عفیف و متقی هم باشند. این هنر است. نه این که شما آخوندها آنقدر بی اراده و پست باشید که زنان مجبور باشند از دست شما زیر چادرها پنهان شوند. آری با پوشیدن لباسی معتدل و با فرهیختگی می توان عفیف و متقی هم بود. آراستگی و نظافت دلیل فاحشگی نیست. فاحشگی آن است که به دیگران ظلم کنی و قران عزیز را به نفع اهداف خود قرائت کنی. افمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا. بس است دیگر این سخنان. واعظین غیر متعظ. جمع کنید این بساط ظلم و فساد را. انسان شوید. اگر زنان و مردانی هم فاسد شده اند به خاطر این است که از شما مدعیان دین و خدا مکر و دروغ و ریا دیده اند. مسلمان حقیقی شما نیستید که خون مردم را در شیشه کرده اید. بلکه مسلمان حقیقی کسی است که آزارش به مردم نرسیده. چنین مسلمانی بدون آنکه امر به معروف کند و نهی از منکر نماید، تعمال و اخلاق و طرز زندگی اش الگوی دیگران است. مردم از او درس تقوی و عفت می گیرند. بروید در اینترنت سرچ کنید پیدا کنید آخوندهایی را که فساد جنسیشان برملا شده. ایشان آبروی علمای متقی را که وجود هم دارند برده اند. بروید به جامعۀ روحانیت امر به معروف کنید تا به قول آقای خمینی در کتاب نامۀ کاشف الغطاء روحانی فاسد نشود که اگر بشود امتی را فاسد می کند. خجالت بکشید از زنان مظلوم این آب و خاک که قرنهاست در دست بعضی بی انصافان حزب شما اسیرند. بگذارید خواهران و مادرانتان در ایران عزیز نفس راحتی کشند. ایشان فاحشه نیستند. دارند درس می خوانند و تحصیل می کنند. آمار دختران دانشجو بالاتر رفته. دارند تربیت می شوند تا کم کم حقوق خود را به دست آورند. گذشت زمانی که در دوران مشروطیت امثال شیخ فضل الله نوری درس خواندن دختران را فاحشگی می دانستند. الان زنان مشغول اند که اثبات کنند هم می توان درس خواند و در اجتماع بود و هم در عین حال عفیف. شما بجای این که بخواهید آنها را به دوران قاجار و ما قبل آن درآورید، سعی کنید درکشان کنید و احترامشان بگذارید. همین نگاه نادرست شما به ایشان یکی از عوامل فساد مردان ما شده است. اصلاً حرف شما توهین به مردان ایران زمین هم هست. بگذارید مردان ما تمرین کنند که می توان در اجتماع با زنان بود ولی از صراط تقوی هم خارج نشد. بگذارید با دیدی جدید بیاموزند در جوانی پاک بودن شیوۀ پیغمبری است. نه اینکه زنان را در صندوق بگذارید تا حریص شوند و شما فکر کنید اگر در صندوق باز شود این مردان وحشی به جان فاحشه ها خواهند افتاد. آری در جامعه فساد هست. مردان و زنان چشم ناپاک هم داریم. اما راه آموختن تقوی و عفت این چیزی نیست که شما تبلیغش را می کنید. باید از نو جهانی ساخت تا مردان و زنان همچون دوستان و خواهران و برادران هم عفیفانه تعامل اجتماعی داشته باشند، در حالی که مسائل جنسیشان فقط و فقط بماند برای همسر عزیزشان. شرح این هجران و این سوز جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر......