ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انسانِ گم‌شده

<p>احمد مرادی - ماکس فریش در کنار فردریش دورنمات نویسنده&zwnj;ای بود که توانست از دهه&zwnj; ۱۹۴۰ ادبیات سوئیس را از خاک آن کشور بسیار فرا&zwnj;تر ببرد و از آن دوره به بعد، توجه دنیای ادبیات را به آثار نویسندگان سوئیسی جلب کند.</p> <!--break--> <p>فریش در ۱۹۵۴ با چاپ رمان &quot;اشتیلر&quot; نویسنده&zwnj;ای مشهور و جهانی شد، اما یک&zwnj;سال پیش از &quot;اشتیلر&quot; نمایش&zwnj;نامه&zwnj;ای به انتشار سپرد که در واقع شکل دیگری از ایده&zwnj;&zwnj;&zwnj; همان رمان بود: &quot;ریپ فان وینکله&quot;<br /> &quot;ریپ فان وینکله&quot; اجرای نمایشیِ ایده&zwnj;ای&zwnj;ست که فریش در رمان معروفش، آن&zwnj;را به عرصه داستان برده است. این نمایش&zwnj;نامه&zwnj; سال گذشته با ترجمه&zwnj; امید مهرگان، و توسط نشر &quot;رخ&zwnj;داد نو&quot; چاپ و منتشر شد، و حالا زمان مناسبی&zwnj;ست که پیرامون آن به بحث بنشینیم.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>ربوده شدن در روزِ روشن </strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>ریپ فان وینکله افسانه&zwnj;ای قدیمی&zwnj;ست که تاکنون بار&zwnj;ها دستمایه&zwnj; خلق آثار دراماتیک توسط نویسندگان متعددی از سراسر دنیا قرار گرفته است. ریشه&zwnj; اصلی این افسانه دقیقاً مشخص نیست، اما شرح موجز آن این&zwnj;گونه است: ریپ فان وینکله، مردی هلندی&zwnj;تبار است که روزی در بیرون از شهر، پس از نوشیدنِ شرابی عجیب، به خوابی طولانی می&zwnj;رود و وقتی بیدار می&zwnj;شود، درمی&zwnj;یابد که سال&zwnj;های زیادی سپری شده&zwnj;اند بدون آنکه او گذر زمان را حس کرده باشد. در واقع این افسانه با قصه&zwnj; هفت خفته&zwnj; افسئوس (اصحاب کهف) ریشه&zwnj; واحدی دارد. ماکس فریش، که به ادبیات نمایشی هم به اندازه رمان و ادبیات داستانی علاقه داشت، در نمایش&zwnj;نامه &quot;ریپ فان وینکله&quot; روایتی از این افسانه جهانی به دست داده است. <br /> &nbsp;</p> <p>هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه&zwnj; ماکس فریش است. این موضوع در برخوردی چالش&zwnj;برانگیز با عناصری همچون قضاوت، هنجار، گناه و اخلاق، جان&zwnj;مایه&zwnj; آثار او را می&zwnj;سازد. در &quot;ریپ فان وینکله&quot; نیز اساس تفکر فریش بر چنین طرحی&zwnj;ست. نامِ ریپ فان وینکله در اثر، تنها یک هویت بیگانه است که کاراکتر اصلی، هرگز حاضر به پذیرفتن آن نمی&zwnj;شود، و همه&zwnj; تلاش ماکس فریش، شرح همین &quot;نپذیرفتن&quot; است. <br /> &nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ahmvwmf01.jpg" />ماکس فریش، نویسنده سوئیسی. هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه&zwnj; اوست</p> </blockquote> <p>کاراکتر نمایش&zwnj;نامه، که با نام &quot;غریبه&quot; معرفی می&zwnj;شود، در سراسر کتاب، تلاش کنایه&zwnj;آمیزی دارد برای مقابله با همه&zwnj; درخواست&zwnj;های خودخواهانه&zwnj; اجتماع. حتی اگر این درخواست، آزادیِ او از سلول زندان باشد، و یا به زندگی ادامه دادن یا یک زنِ زیبا. <br /> &nbsp;</p> <p>نمایش فریش در مونیخ می&zwnj;گذرد و کاراکتر اصلی (غریبه)، مردی&zwnj;ست که پیش از سفر با قطار، توسط مامور ایستگاه به دلیل مشکلات هویتی بازداشت می&zwnj;شود. غریبه به مأمور سیلی می&zwnj;زند اما از دستش رهایی نمی&zwnj;یابد و در &zwnj;&zwnj;نهایت او را به دفتر کمیسر تحویل می&zwnj;دهند. اگر در رمان &quot;اشتیلر&quot;، هویتِ ساخته&zwnj; شده توسط جامعه، اشتیلر بود، در &quot;ریپ فان وینکله&quot; نام برساخته&zwnj; اجتماع، &quot;آناتول وادل&quot; است. مردم شهر و مسافرانی که در ایستگاه حضور دارند، همگی شهادت می&zwnj;دهند که غریبه، آناتول وادل، پیکرتراش معروفی&zwnj;ست که سال&zwnj;ها در همین شهر مجسمه ساخته و زندگی کرده است، اما مرد از پذیرفتن هویتی که هم می&zwnj;تواند جعلی باشد و هم ناخواسته، سر بازمی&zwnj;زند. غریبه در بازداشت می&zwnj;ماند و تلاش&zwnj;های کمیسر، وکیل مدافع و دیگران، برای قانع کردن او به پذیرفتن هویت وادل بی&zwnj;فایده است. کسی که آناتول وادل باشد، بدون پرداخت هیچ جریمه&zwnj;ای شانس آزادی از زندان را پیدا خواهد کرد، اما همان&zwnj;طور که در اولین جمله از رمان معروف فریش می&zwnj;خوانیم: &quot;من اشتیلر نیستم!&quot;، در اینجا نیز قهرمان نمایش، با همه&zwnj; وجودش در برابر تهدید جامعه&zwnj;ای که می&zwnj;خواهد در تلاشی مذبوحانه تک تک آدم&zwnj;هایش را مورد هدف قرار دهد، می&zwnj;ایستد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>بدون پایان خوش </strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>گرچه طرح اصلی رمان &quot;اشتیلر&quot; با نمایش&zwnj;نامه&zwnj; مورد بحث یکی است، اما چنانچه این دو متن را بررسی کنیم، می&zwnj;بینیم که تفاوت&zwnj;های عمیقی میان متن نمایشی و روایت داستانی وجود دارد. این تفاوت&zwnj;ها در اغلب مواقع به جایگزینی راوی در متن داستانی، با صحنه در متن نمایشی برمی&zwnj;گردد. ریتمِ تند نمایش&zwnj;نامه، در کنار ریتم آرام&zwnj;تر و جزئیات بیشتر &quot;اشتیلر&quot; قرار می&zwnj;گیرد و البته مقایسه این دو اثر، ما را به تفاوت&zwnj;های مهم&zwnj;تری در بسط طرح اولیه می&zwnj;رساند، که البته این امر می&zwnj;تواند موضوع مقاله&zwnj; جداگانه&zwnj;ای باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&quot;ریپ فان وینکله&quot; نمایشنامه&zwnj;ای&zwnj;ست در ۱۹ پرده کوتاه که به سرعت می&zwnj;آیند و کاراکتر را با حوادث تازه&zwnj;ای روبه&zwnj;رو می&zwnj;کنند. دیالوگ&zwnj;ها همان&zwnj;گونه که در تئا&zwnj;تر مدرن اروپا معمول است، کوتاه&zwnj;اند و به دور از زیاده&zwnj;گویی. چنین ایجازی در برخورد با همه&zwnj; عناصر متن نمایشی رعایت شده است. حتی شرح صحنه هم با گزاره&zwnj;هایی مانند &quot;در دفتر دادستان&quot;، &quot;در کافه&quot; و مانند آن در نهایت ایجاز است. صحنه&zwnj;ها یکی بعد از دیگری اجرا می&zwnj;شوند و ناقوسی که آخر هر صحنه شروع به نواختن می&zwnj;کند، با تأکید بر زمان نمایش، در خدمت ریتمِ سریع نمایش قرار می&zwnj;گیرد. اما آیا حقیقتاً وجودِ چنین ریتمی لازم است؟ نمی&zwnj;توان انکار کرد که تلاش فریش برای پرهیز از زیاده&zwnj;گویی و میل سریع به سوی مهم&zwnj;ترین صحنه (پرده&zwnj; هجدهم) در &zwnj;&zwnj;نهایت کمک کرده تا نمایش به بافتی منسجم و یکپارچه دست پیدا کند. <br /> &nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ahmvwmf02.jpg" />&nbsp;ریپ فان وینکله، نوشته ماکس فریش، به ترجمه امید مهرگان</p> </blockquote> <p>برخورد جامعه با مرد غریبه، در دام طنز نمایشیِ فریش به ریشخند کشیده می&zwnj;شود. پلیس&zwnj;ها (نمایندگانِ قانون و پاسدارانِ جامعه،) از جرائم غریبه را یکی &quot;هرس نکردن پرچین پس از شش بار تذکر&quot; اعلام می&zwnj;کنند، و حماقت این عده آنجا به اوج می&zwnj;رسد که در دادگاه حکم خود را در مورد غریبه صادر می&zwnj;کنند: &quot;از سوی دادگاه محکوم می&zwnj;گردد به اینکه از امروز مجدداً نام آناتول وادل را بپذیرد.&quot; (ص ۹۵) نمایندگانِ اخلاق و عرف، حامیان ابتذالِ پنهان در جامعه، با این امید غریبه را آزاد می&zwnj;کنند که به رنگ اخلاق خودشان دربیاید، او اما تن به این بازی&zwnj; نمی&zwnj;دهد و در اولین لحظه&zwnj; پس از آزادی، کاری می&zwnj;کند تا دوباره به سلولش&zwnj; بازگردد، چرا که به شکل ناامیدکننده&zwnj;ای راهی به&zwnj;جز دوری از دنیای هیولاوار پیش پایش نیست. <br /> &nbsp;</p> <p>ماکس فریش در برداشتی مدرن، پایان خوشی که مردِ از خواب برخواسته در افسانه&zwnj; اصلی با آن روبه&zwnj;رو می&zwnj;شود را به کناری نهاده، تا در عوض چشمِ ما را به حقیقت بزرگ&zwnj;تری باز کند. در جایی از نمایش، دادستان این حقیقت را به وضوح به زبان می&zwnj;آورد: &quot;ما به هیچ&zwnj;وجه طاقت بی&zwnj;نام&zwnj;ها را نداریم، همه دست به هر کاری می&zwnj;زنن تا مردِ از خواب برخواسته رو به پذیرش همون نقش قدیمی&zwnj;اش مجبور کنن، همون نقش مغلوب و غیرواقعی.&quot; (ص ۸۶) <br /> &nbsp;</p> <p>افسانه&zwnj; ریپ فان وینکله به روایت ماکس فریش داستان خوش مردی نیست که روزی در صحرا شراب خورد، خفت، و سپس بیدار که شد، مصائب زندگی پیشین خود را نداشت، بلکه حالا داستان غریبه&zwnj;ای&zwnj;ست که پس از بیدار شدن هویتش را گم کرده، حتی می&zwnj;توان گفت که احتمالاً آن را فراموش کرده است، و به همین دلیل به این پرسش که &quot;چه کسی هستی؟&quot; نمی&zwnj;تواند پاسخی دهد. این امر البته برای جامعه غیرقابل تحمل است، پس محکومش می&zwnj;کند که آناتول وادل باشد. <br /> &nbsp;</p> <p>مهم&zwnj;ترین بخش نمایش، پرده&zwnj; هجدهم است. جایی که غریبه را به آتلیه&zwnj; آناتول وادل می&zwnj;برند تا پس از روبه&zwnj;رو شدن با مجسمه&zwnj;های ساخته&zwnj; او واکنشش را بسنجند و چه بسا او به وادل بودنش اعتراف کند. کشاندن غریبه به آتلیه، آزمایشی&zwnj;ست برای وادل بودن. کسی که بتواند پیکره&zwnj;های ساخته&zwnj; وادل را درب و داغان کند، حتماً خود اوست. واکنش غریبه این است که او تاب دیدن مجسمه&zwnj;ها را ندارد، چرا که می&zwnj;توان گفت زمانی آناتول وادل بوده است. این هویت اگر نگوییم جعلی&zwnj;ست، قطعاً بی&zwnj;استفاده مانده، تاریخ آن گذشته و در مجموع به&zwnj; هیچ کار نمی&zwnj;آید. فریش با زبانی نمایشی، با &zwnj;&zwnj;نهایت ایجاز و زیرکی این موضوع را مطرح می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>دو روایت از یک افسانه </strong><br /> &nbsp;</p> <p>در کتاب حاضر، به&zwnj;جز نمایش&zwnj;نامه&zwnj; ماکس فریش، داستان کوتاهی هم از ایروینگ واشنگتن، نویسنده&zwnj; آمریکایی گرد آمده است. داستان واشنگتن هم &quot;ریپ فان وینکله&quot; نام دارد، که به گفته&zwnj;ی امید مهرگان، یکی از دو مترجم کتاب، این داستان کوتاه از اولین پرداخت&zwnj;های ادبی از افسانه&zwnj;ی کهن فان وینکله است. در حالی که در ابتدا گمان می&zwnj;کردم علت وجودیِ این داستان کوتاه در کنار نمایش&zwnj;نامه&zwnj; فریش، صرفاً ضرورتی ادبی&zwnj;ست، اما پس از خواندن یادداشت مترجم، با مصداق دیگری از بیمار بودن وضع فرهنگی کشورمان مواجه شدم. مهرگان در ابتدا دلیل چنین هم&zwnj;نشینی&zwnj;ای را &quot;لذت بردن از ادبیات&quot; معرفی می&zwnj;کند، اما کمی بعد&zwnj;تر، علت واقعی را به این شکل بیان می&zwnj;کند: &laquo;در ابتدا بنا بود (...) سه نمایش&zwnj;نامه&zwnj; کوتاه از ماکس فریش در قالب کتابی واحد ترجمه و منتشر شود. اولین نمایش&zwnj;نامه، که&zwnj;&zwnj; همان ریپ فان وینکله است، ترجمه شد، اما در پی بروز مشکلاتی با ناشر (نه ناشر کتاب حاضر،) کار به کل&zwnj;&zwnj; رها شد. و از آنجا که حیفم می&zwnj;آمد این یک نمایش&zwnj;نامه&zwnj; ترجمه شده بلاتکلیف و ناکام بماند و از آنجا که حجم آن به یک کتاب کامل نمی&zwnj;رسید...&quot; (ص ۸ &ndash; ۹) <br /> &nbsp;</p> <p>خلاصه اینکه امید مهرگان داستان واشنگتن به ترجمه امیر احمدی آریان را در کنار نمایشنامه فریش می&zwnj;نشاند با این قصد که حجم کتاب را افزایش دهد و بتواند آن را به شکل یک کتاب مستقل منتشر کند. نمایش&zwnj;نامه&zwnj; فریش به&zwnj;تنهایی ۱۰۰صفحه است و به گمانم بدون داستان ۲۰ صفحه&zwnj;ای واشنگتن هم می&zwnj;توانست چاپ و منتشر شود. <br /> &nbsp;</p> <p>گرچه داستان واشنگتن، روایتی سطحی و نه&zwnj;چندان تأثیرگذار است، اما از بُعد تاریخی می&zwnj;توان آن&zwnj; را خواند. واشنگتن به داستان اصلی وفادار مانده، و یک ریپ فان وینکله&zwnj; نهایتاً خوشبخت را به تصویر کشیده است. به&zwnj;هر حال، روایت واشنگتن ناخواسته تأکیدی دارد بر همان حقیقتی که فریش هم می&zwnj;خواهد آن را بیان کند، و در کنار هم قرار دادن این دو روایت، فاجعه&zwnj;بار بودن حقیقتی که فریش به ما گوشزد می&zwnj;کند را کاملاً جار می&zwnj;زند.<br /> &nbsp;</p> <p><strong>شناسنامه کتاب:</strong></p> <p>ریپ فان وینکله، ماکس فریش، امید مهرگان، [و داستانی از ایروینگ واشنگتن با ترجمه&zwnj; امیر احمدی آریان]، نشر رخداد نو، چاپ اول: ۱۳۸۹، ۱۲۰۰ نسخه، ۱۲۶ صفحه، ۳۰۰۰ تومان. <br /> &nbsp;</p> <p>در همین زمینه:<br /> ::مقالات احمد مرادی در &quot;کتاب زمانه&quot;::</p> <p>&nbsp;</p> <p><u>برای آشنایی با این مقاله می&zwnj;توانید ابتدا ویدیوی کوتاه زیر را تماشا کنید:</u><br /> &nbsp;</p>

احمد مرادی - ماکس فریش در کنار فردریش دورنمات نویسنده‌ای بود که توانست از دهه‌ ۱۹۴۰ ادبیات سوئیس را از خاک آن کشور بسیار فرا‌تر ببرد و از آن دوره به بعد، توجه دنیای ادبیات را به آثار نویسندگان سوئیسی جلب کند.

فریش در ۱۹۵۴ با چاپ رمان "اشتیلر" نویسنده‌ای مشهور و جهانی شد، اما یک‌سال پیش از "اشتیلر" نمایش‌نامه‌ای به انتشار سپرد که در واقع شکل دیگری از ایده‌‌‌ همان رمان بود: "ریپ فان وینکله"
"ریپ فان وینکله" اجرای نمایشیِ ایده‌ای‌ست که فریش در رمان معروفش، آن‌را به عرصه داستان برده است. این نمایش‌نامه‌ سال گذشته با ترجمه‌ امید مهرگان، و توسط نشر "رخ‌داد نو" چاپ و منتشر شد، و حالا زمان مناسبی‌ست که پیرامون آن به بحث بنشینیم.

ربوده شدن در روزِ روشن

ریپ فان وینکله افسانه‌ای قدیمی‌ست که تاکنون بار‌ها دستمایه‌ خلق آثار دراماتیک توسط نویسندگان متعددی از سراسر دنیا قرار گرفته است. ریشه‌ اصلی این افسانه دقیقاً مشخص نیست، اما شرح موجز آن این‌گونه است: ریپ فان وینکله، مردی هلندی‌تبار است که روزی در بیرون از شهر، پس از نوشیدنِ شرابی عجیب، به خوابی طولانی می‌رود و وقتی بیدار می‌شود، درمی‌یابد که سال‌های زیادی سپری شده‌اند بدون آنکه او گذر زمان را حس کرده باشد. در واقع این افسانه با قصه‌ هفت خفته‌ افسئوس (اصحاب کهف) ریشه‌ واحدی دارد. ماکس فریش، که به ادبیات نمایشی هم به اندازه رمان و ادبیات داستانی علاقه داشت، در نمایش‌نامه "ریپ فان وینکله" روایتی از این افسانه جهانی به دست داده است.
 

هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه‌ ماکس فریش است. این موضوع در برخوردی چالش‌برانگیز با عناصری همچون قضاوت، هنجار، گناه و اخلاق، جان‌مایه‌ آثار او را می‌سازد. در "ریپ فان وینکله" نیز اساس تفکر فریش بر چنین طرحی‌ست. نامِ ریپ فان وینکله در اثر، تنها یک هویت بیگانه است که کاراکتر اصلی، هرگز حاضر به پذیرفتن آن نمی‌شود، و همه‌ تلاش ماکس فریش، شرح همین "نپذیرفتن" است.
 

ماکس فریش، نویسنده سوئیسی. هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه‌ اوست

کاراکتر نمایش‌نامه، که با نام "غریبه" معرفی می‌شود، در سراسر کتاب، تلاش کنایه‌آمیزی دارد برای مقابله با همه‌ درخواست‌های خودخواهانه‌ اجتماع. حتی اگر این درخواست، آزادیِ او از سلول زندان باشد، و یا به زندگی ادامه دادن یا یک زنِ زیبا.
 

نمایش فریش در مونیخ می‌گذرد و کاراکتر اصلی (غریبه)، مردی‌ست که پیش از سفر با قطار، توسط مامور ایستگاه به دلیل مشکلات هویتی بازداشت می‌شود. غریبه به مأمور سیلی می‌زند اما از دستش رهایی نمی‌یابد و در ‌‌نهایت او را به دفتر کمیسر تحویل می‌دهند. اگر در رمان "اشتیلر"، هویتِ ساخته‌ شده توسط جامعه، اشتیلر بود، در "ریپ فان وینکله" نام برساخته‌ اجتماع، "آناتول وادل" است. مردم شهر و مسافرانی که در ایستگاه حضور دارند، همگی شهادت می‌دهند که غریبه، آناتول وادل، پیکرتراش معروفی‌ست که سال‌ها در همین شهر مجسمه ساخته و زندگی کرده است، اما مرد از پذیرفتن هویتی که هم می‌تواند جعلی باشد و هم ناخواسته، سر بازمی‌زند. غریبه در بازداشت می‌ماند و تلاش‌های کمیسر، وکیل مدافع و دیگران، برای قانع کردن او به پذیرفتن هویت وادل بی‌فایده است. کسی که آناتول وادل باشد، بدون پرداخت هیچ جریمه‌ای شانس آزادی از زندان را پیدا خواهد کرد، اما همان‌طور که در اولین جمله از رمان معروف فریش می‌خوانیم: "من اشتیلر نیستم!"، در اینجا نیز قهرمان نمایش، با همه‌ وجودش در برابر تهدید جامعه‌ای که می‌خواهد در تلاشی مذبوحانه تک تک آدم‌هایش را مورد هدف قرار دهد، می‌ایستد.

بدون پایان خوش

گرچه طرح اصلی رمان "اشتیلر" با نمایش‌نامه‌ مورد بحث یکی است، اما چنانچه این دو متن را بررسی کنیم، می‌بینیم که تفاوت‌های عمیقی میان متن نمایشی و روایت داستانی وجود دارد. این تفاوت‌ها در اغلب مواقع به جایگزینی راوی در متن داستانی، با صحنه در متن نمایشی برمی‌گردد. ریتمِ تند نمایش‌نامه، در کنار ریتم آرام‌تر و جزئیات بیشتر "اشتیلر" قرار می‌گیرد و البته مقایسه این دو اثر، ما را به تفاوت‌های مهم‌تری در بسط طرح اولیه می‌رساند، که البته این امر می‌تواند موضوع مقاله‌ جداگانه‌ای باشد.

"ریپ فان وینکله" نمایشنامه‌ای‌ست در ۱۹ پرده کوتاه که به سرعت می‌آیند و کاراکتر را با حوادث تازه‌ای روبه‌رو می‌کنند. دیالوگ‌ها همان‌گونه که در تئا‌تر مدرن اروپا معمول است، کوتاه‌اند و به دور از زیاده‌گویی. چنین ایجازی در برخورد با همه‌ عناصر متن نمایشی رعایت شده است. حتی شرح صحنه هم با گزاره‌هایی مانند "در دفتر دادستان"، "در کافه" و مانند آن در نهایت ایجاز است. صحنه‌ها یکی بعد از دیگری اجرا می‌شوند و ناقوسی که آخر هر صحنه شروع به نواختن می‌کند، با تأکید بر زمان نمایش، در خدمت ریتمِ سریع نمایش قرار می‌گیرد. اما آیا حقیقتاً وجودِ چنین ریتمی لازم است؟ نمی‌توان انکار کرد که تلاش فریش برای پرهیز از زیاده‌گویی و میل سریع به سوی مهم‌ترین صحنه (پرده‌ هجدهم) در ‌‌نهایت کمک کرده تا نمایش به بافتی منسجم و یکپارچه دست پیدا کند.
 

 ریپ فان وینکله، نوشته ماکس فریش، به ترجمه امید مهرگان

برخورد جامعه با مرد غریبه، در دام طنز نمایشیِ فریش به ریشخند کشیده می‌شود. پلیس‌ها (نمایندگانِ قانون و پاسدارانِ جامعه،) از جرائم غریبه را یکی "هرس نکردن پرچین پس از شش بار تذکر" اعلام می‌کنند، و حماقت این عده آنجا به اوج می‌رسد که در دادگاه حکم خود را در مورد غریبه صادر می‌کنند: "از سوی دادگاه محکوم می‌گردد به اینکه از امروز مجدداً نام آناتول وادل را بپذیرد." (ص ۹۵) نمایندگانِ اخلاق و عرف، حامیان ابتذالِ پنهان در جامعه، با این امید غریبه را آزاد می‌کنند که به رنگ اخلاق خودشان دربیاید، او اما تن به این بازی‌ نمی‌دهد و در اولین لحظه‌ پس از آزادی، کاری می‌کند تا دوباره به سلولش‌ بازگردد، چرا که به شکل ناامیدکننده‌ای راهی به‌جز دوری از دنیای هیولاوار پیش پایش نیست.
 

ماکس فریش در برداشتی مدرن، پایان خوشی که مردِ از خواب برخواسته در افسانه‌ اصلی با آن روبه‌رو می‌شود را به کناری نهاده، تا در عوض چشمِ ما را به حقیقت بزرگ‌تری باز کند. در جایی از نمایش، دادستان این حقیقت را به وضوح به زبان می‌آورد: "ما به هیچ‌وجه طاقت بی‌نام‌ها را نداریم، همه دست به هر کاری می‌زنن تا مردِ از خواب برخواسته رو به پذیرش همون نقش قدیمی‌اش مجبور کنن، همون نقش مغلوب و غیرواقعی." (ص ۸۶)
 

افسانه‌ ریپ فان وینکله به روایت ماکس فریش داستان خوش مردی نیست که روزی در صحرا شراب خورد، خفت، و سپس بیدار که شد، مصائب زندگی پیشین خود را نداشت، بلکه حالا داستان غریبه‌ای‌ست که پس از بیدار شدن هویتش را گم کرده، حتی می‌توان گفت که احتمالاً آن را فراموش کرده است، و به همین دلیل به این پرسش که "چه کسی هستی؟" نمی‌تواند پاسخی دهد. این امر البته برای جامعه غیرقابل تحمل است، پس محکومش می‌کند که آناتول وادل باشد.
 

مهم‌ترین بخش نمایش، پرده‌ هجدهم است. جایی که غریبه را به آتلیه‌ آناتول وادل می‌برند تا پس از روبه‌رو شدن با مجسمه‌های ساخته‌ او واکنشش را بسنجند و چه بسا او به وادل بودنش اعتراف کند. کشاندن غریبه به آتلیه، آزمایشی‌ست برای وادل بودن. کسی که بتواند پیکره‌های ساخته‌ وادل را درب و داغان کند، حتماً خود اوست. واکنش غریبه این است که او تاب دیدن مجسمه‌ها را ندارد، چرا که می‌توان گفت زمانی آناتول وادل بوده است. این هویت اگر نگوییم جعلی‌ست، قطعاً بی‌استفاده مانده، تاریخ آن گذشته و در مجموع به‌ هیچ کار نمی‌آید. فریش با زبانی نمایشی، با ‌‌نهایت ایجاز و زیرکی این موضوع را مطرح می‌کند.

دو روایت از یک افسانه
 

در کتاب حاضر، به‌جز نمایش‌نامه‌ ماکس فریش، داستان کوتاهی هم از ایروینگ واشنگتن، نویسنده‌ آمریکایی گرد آمده است. داستان واشنگتن هم "ریپ فان وینکله" نام دارد، که به گفته‌ی امید مهرگان، یکی از دو مترجم کتاب، این داستان کوتاه از اولین پرداخت‌های ادبی از افسانه‌ی کهن فان وینکله است. در حالی که در ابتدا گمان می‌کردم علت وجودیِ این داستان کوتاه در کنار نمایش‌نامه‌ فریش، صرفاً ضرورتی ادبی‌ست، اما پس از خواندن یادداشت مترجم، با مصداق دیگری از بیمار بودن وضع فرهنگی کشورمان مواجه شدم. مهرگان در ابتدا دلیل چنین هم‌نشینی‌ای را "لذت بردن از ادبیات" معرفی می‌کند، اما کمی بعد‌تر، علت واقعی را به این شکل بیان می‌کند: «در ابتدا بنا بود (...) سه نمایش‌نامه‌ کوتاه از ماکس فریش در قالب کتابی واحد ترجمه و منتشر شود. اولین نمایش‌نامه، که‌‌ همان ریپ فان وینکله است، ترجمه شد، اما در پی بروز مشکلاتی با ناشر (نه ناشر کتاب حاضر،) کار به کل‌‌ رها شد. و از آنجا که حیفم می‌آمد این یک نمایش‌نامه‌ ترجمه شده بلاتکلیف و ناکام بماند و از آنجا که حجم آن به یک کتاب کامل نمی‌رسید..." (ص ۸ – ۹)
 

خلاصه اینکه امید مهرگان داستان واشنگتن به ترجمه امیر احمدی آریان را در کنار نمایشنامه فریش می‌نشاند با این قصد که حجم کتاب را افزایش دهد و بتواند آن را به شکل یک کتاب مستقل منتشر کند. نمایش‌نامه‌ فریش به‌تنهایی ۱۰۰صفحه است و به گمانم بدون داستان ۲۰ صفحه‌ای واشنگتن هم می‌توانست چاپ و منتشر شود.
 

گرچه داستان واشنگتن، روایتی سطحی و نه‌چندان تأثیرگذار است، اما از بُعد تاریخی می‌توان آن‌ را خواند. واشنگتن به داستان اصلی وفادار مانده، و یک ریپ فان وینکله‌ نهایتاً خوشبخت را به تصویر کشیده است. به‌هر حال، روایت واشنگتن ناخواسته تأکیدی دارد بر همان حقیقتی که فریش هم می‌خواهد آن را بیان کند، و در کنار هم قرار دادن این دو روایت، فاجعه‌بار بودن حقیقتی که فریش به ما گوشزد می‌کند را کاملاً جار می‌زند.
 

شناسنامه کتاب:

ریپ فان وینکله، ماکس فریش، امید مهرگان، [و داستانی از ایروینگ واشنگتن با ترجمه‌ امیر احمدی آریان]، نشر رخداد نو، چاپ اول: ۱۳۸۹، ۱۲۰۰ نسخه، ۱۲۶ صفحه، ۳۰۰۰ تومان.
 

در همین زمینه:
::مقالات احمد مرادی در "کتاب زمانه"::

برای آشنایی با این مقاله می‌توانید ابتدا ویدیوی کوتاه زیر را تماشا کنید:
 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.