دیوار فیسبوک و آهوی بیابان
در مدت کوتاهی که به فیسبوک پیوستهام مدام در صفحات مردم و آنهایی که به رویم باز است، سرک میکشم. دیوار فیسبوک برایم دیوار پشت کامیونها را تداعی میکند. جملات پرسوز و گذاری که نویسنده مشخص و ثابتی ندارد مدام در این دیوارها، نظرات، ادعاها و برداشتهای شخصی با حسرت و آه فرصت بازنویسی پیدا میکنند.
محمد بابایی ـ از اوایل دهه هفتاد شمسی علاقهمند شدم یک برنامه نرمافزاری بنویسم که در آن نوشتههای پشت کامیونها را جمعآوری کنم. اینقدر امروز و فردا کردم که بالاخره دوران برنامهنویسی مبتنی بر ذوق سپری شد. پشت کامیونها و ابراز وجود رانندگان و قدرت جلب توجهشان همیشه برایم جذابیت داشت. حسرت، عشق، غربت، مادر، فرزند، حافظ، حتی شاملو نیز روی کامیونها و اتوبوسها حضور داشتند.
در ایام بچهگی در همسایگی ما راننده کامیونی زندگی میکرد که مدام از خاطراتش در جادهها حرف می زد. پشت ماشین خود زده بود: “آرش، چشم انتظارم باش”. آرش پسرش بود، اما وقتی در جادهها هم نبود، معمولاً با دوستانش در قهوهخانه سر کوچه ناهار میخورد. همیشه این سئوال را داشتم، حالا که پیش آرش است چرا در خانه غذا نمیخورد؟ انگار او فقط چشمهای منتظر آرش را میخواست.
در مدت کوتاهی که به فیسبوک پیوستهام مدام در صفحات مردم و آنهایی که به رویم باز است، سرک میکشم. دیوار فیسبوک برایم دیوار پشت کامیونها را تداعی میکند. جملات پرسوز و گذاری که نویسنده مشخص و ثابتی ندارد مدام در این دیوارها، نظرات، ادعاها و برداشتهای شخصی با حسرت و آه فرصت بازنویسی پیدا میکنند.
این دو متن که به عنوان نمونه میآورم به شکل قابل توجهی، البته با کمی تغییر، چندینبار در صفحات مختلف و زمانهای مختلف دیده شدهاند:
روایت اول: “دوتا رفیق بودند که همیشه باهم عرق میخوردند. یکی از اونا میمیرد. چندوقت بعد دوست دیگر به میخانه میرود. به ساقی میگوید دو پیاله شراب بریز. ساقی میپرسد چرا دوتا؟ در جواب میشنود: یکی برای خودم، یکی به یاد رفیقم.
مدتی بعد وقتی به همان میخانه برمیگردد دستور یک پیاله شراب میدهد. ساقی کنجکاو میپرسد: رفیقت را فراموش کردی؟ میگوید: نه، خودم توبه کردم. سهم او را مینوشم.”
روایت دوم: “پدری دست بر شانه پسرش گذاشت و از او پرسید: در منازعه بین من و تو کداممان برنده خواهد شد. من یا تو؟ پسر جواب می دهد: من برنده پیکار خواهم بود. پدر ناباورانه دوباره سئوال را تکرار میکند ولی باز همان جواب را میشنود. مدتی میگذرد. پدر برای سومینبار سئوال را تکرار میکند تا شاید جوابی مساعد بشنود. اینبار پسر جواب میدهد: شما. پدر بلافاصله و با تعجب میپرسد: چرا دوبار اول این را نگفتی؟ پسر جواب میدهد تا وقتی دست شما روی شانهام بود، عالم را حریف بودم، ولی وقتی دست از شانهام کشیدید، همه قوتم را با خود بردید.”
به نظر میرسد فیسبوک به مرجع اخلاق، داوری یک ریش سفید و حتی سنگ صبور آدمها ارتقا یافته است. در نگاه اول، شاید خیلیها این نوع ابراز وجودها را جدی نگیرند. همانطور که شعارهای پشت کامیون از حد انبساط خاطر و سرگرمی فراتر نرفت.
گویی، فیسبوک به مدد رانندههای کامیون آمده است. متون مشابه شعارهای پشت کامیون در فضای مجازی مدام تکرار و بعد ذخیره میشوند. انبوه نزدیک به یک میلیارد انسان برای اولینبار این فرصت برایشان فراهم شده است تا هرکدام یک کامیون یا اتوبوس بزرگ نصیبشان شود تا هر لحظه اراده کنند “آهوی بیابان” و “اشک مادر” و “یا ضامن آهو”ی خویش را در چهار راههای مجازی زمین به نمایش بگذارند.
برابری و بده بستان برابر بین ابراز وجودهای متنوع و در سطوح کیفی متنوع در فیسبوک باعث شده است تا گردش احساسات، ارزشها، اخلاقیات و تخیلات از دست نخبگان و از مابهتران بیرون آورده شود.
عضو یک فیسبوک ممکن است پنجهزار دوست داشته باشد ولی چون به اتوبوس و کامیون دوستانش توجه نمیکند شاید مخاطب چندانی نداشته باشد و برعکس یک کامیون ناآشنا و تازه وارد به خاطر اینکه به همه دیوارها و شعارها و علائم احساسی سر می زند و به اصطلاح لایک میدهد، بعد از مدتی توجه بیشتری نصیب خود میکند.
به عبارتی، گردش آزاد اطلاعات در سبک و سیاق مدرن و دمکراتیک جلوه پیدا میکند. زمامداران و نمایندگان سنت و فرهنگ که بر اساس عادت بر برج عاج خویش مینشستند و خواهان حرفشنوی و تقلید بودند به یکباره در شبکه جدید تبادل اطلاعات با جمعیت عظیمی روبهرو میشوند که رسماً و عملاً نشان میدهند اگر به آنها و نظراتشان توجه نشود بهای لازم به آنها داده نمیشود.
نظرها
کاربر مهمان
محمد جان، درود بسیار زیبا بود و خاطرات مرا شخم زدی و مرا به جاده های باریک و خطرناک و پر پیچ و خم ۳۰ سال پیش ایران بردی. اگر خواستی در این باره مقاله ای بنویسی و نوشته های پشت و جلوی کامیون ها و اتوبوس های ایرانی را بنویسی، این دو مطلب را لطفا فراموش نکنید ۱ ـ روی کامیونی نوشته شده بود: گشتم نبود ۲ ـ روی کامیونی دیگر: نگرد که نیست دوستان شیرازی هم به حق به شهر خود می نازیدند و می نوشتند : شهر من شیراز، عروس شهر های ایران این کاکوهای شیرازی هر گز به فکر داماد این عروسک زیبا نبودند. روی کامیون من نوشته شده: خطبه سرا، شاددددددد داماد شهر های ایران
محمد بابایی
خیلی خوشحالم پسندید. ولی خدا وکیلی خطبه سرا و تالش و جاده اسالم-خلخال، بیشتر عروس واقعی سرزمین زیبای ما هستند.
کاربر مهمان
آقای بابایی یه جاهایی توی فیس بوک هم حرف های جدی و قابل توجه زیاد زده میشه و برای جامعه ایرانی که هر کدام شاعر یا نویسنده بالقوه هستند میدانگاه تجربه بسیار مناسبیه / البته ایده اولیه فیس بوک رو شنیدم از نوشته های پشت درب توالت های عمومی گرفتن / اونایی که سعی میکنن سرانجام راهی برای ابتکار و موفقیت پیدا میکنن
محمد بابایی
من اصلا علاقه ای به فیس بوک نداشتم و چند ماهی است به آن پیوستم. و در واقع برای خواندن مطالب و نظرات خوانندگان نویسنده محبوم محمد قائد بود. که استحضار دارید یکی از جدی ترین نویسنده های ایران است. ولی بعدا دنیای جدیدی به روی من باز شد. یکی از آنها همین دیوار نوشته های پرسوز و گذار است که شباهت زیادی به پشت کامیون داشت. فیس بوک نشان داد که ابزار مناسب از بزرگترین نویسنده ها تا افراد کاملا معمولی را میتواند پوشش دهد.
کاربر نادر
باسلام. بعضی از سایتها فکر میکنند فعال مایشا هستندوبهر دلیلی مارا شیر فهم میکنند که ما صاحب اختیار هستیم وبرای هر اظهار نظراجازه قبلی ما لازم است ! ولی ما از همه جا بی خبر توقع داریم امکانی باشد تا از حال وروزگار هم مطلع شویم! انها طاقچه بالا میگذارند و ماهم کوتاه میائیم! بالاخره به هر ترفندی حرف خودمان را میزنیم وانها هم عاقبت ما را جدی گرفته و از صدتا حرف یکی از زیر دست ادیتور خارج میشود ! و ماهم همین یک نیم نفس را بس !!.
کاربر مهمان
خیلی جالب بود.منهم در گشت و گذار های فیس بوکی به چنین نکته ای رسیدم. البته نه از منظر نوشته های پشت کامیون ها بلکه برام یک حس آشنا مثل دفتر عقاید بچه های دبیرستانی یا چیز هایی از این دست را تداعی می کند.همان دلتنگی ها و سوز و گداز های عشق های جوانی ...ناکامی و جفا کاری یار .ولی گاهی چنان با کلمات رکیک آلوده می شه دل آدم را به درد میاره که چرا نسل جدید این طرز بیان را فضیلتی برای خود میدانند.