ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

گذر آئینی قهرمانان فقیر از نوجوانی به جوانی

<p>شکوفه تقی - افسانه&zwnj;های گذر نوجوان فقیر و رسیدن او به مردی در این مقاله به لحاظ موضوعی به پنج طبقه تقسیم می&zwnj;شوند. در این افسانه&zwnj;ها آنچه در زندگی نوجوان برای گذر از کودکی به مردی اهمیت دارد کسب ثروت و موقعیت اجتماعی است.</p> <!--break--> <p>وقتی این شرایط فراهم شد جوان می&zwnj;تواند، ولو به زور، هر زنی را بخواهد تصاحب کند. از این&zwnj;رو در این دسته از افسانه&zwnj;ها چگونه برخورد کردن با همسر و رعایت زمان آئینی نامزدی، تقوای جنسی، داشتن درک از طرف مقابل، احترام به شرایط و روحیات او فاقد اهمیت است. در عوض به قهرمان آموخته می&zwnj;شود که با کسب پاره&zwnj;ای مهارت&zwnj;ها بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. سری میان سر&zwnj;ها درآورد و کسی بشود. در این دسته از افسانه&zwnj;ها زن به لحاظ معشوقیت چندان قابل توجه نیست. اما از نظر تعلیم&zwnj;دهی و راهنمایی قهرمان در رسیدن به مقصود، وجودش در گذر آئینی قهرمان از نوجوانی و رسیدن به مردی بسیار مهم شمرده می&zwnj;شود. به عبارت دیگر برای قهرمان فقیر زن بیشتر ارزش ابزاری دارد. قهرمان فقیر به وسیله&zwnj;&zwnj;ی او می&zwnj;تواند به سروری برسد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>تربیت جنسی قهرمان</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>موضوع طبقه&zwnj;ی اول افسانه&zwnj;ها تربیت جنسی قهرمان است. افسانه به&zwnj;وضوح تصریح می&zwnj;کند قهرمان تنها در شرایطی به مردی می&zwnj;رسد که از آزمون&zwnj;های مختلف بگذرد و نزد زنی کارکشته تعلیم ببیند. از این&zwnj;رو تقوای جنسی و یا هُل نشدن و خود&zwnj; را نگه &zwnj;داشتن که در افسانه&zwnj;های بخش نخستین این مقاله آمد و سبب رشد قهرمان می&zwnj;&zwnj;شد در بخش دوم اهمیت خود را در مرد شدن قهرمان از دست می&zwnj;دهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در افسانه&zwnj;ی &laquo;محمد شبان و دختر شاه پریان&raquo; پسر فقیری تنها خویشش مادری پیرزن و ناتوان است. او به دلیل تنگی معیشت ناچار است از ده&zwnj;شان برود. اقبال بلندش او را نزد شاهزاده خانمی آورده، پیشکار او می&zwnj;شود. در راه سنگ&zwnj;هایی می&zwnj;یابد، که خون دختری است، که به جادوی دیوی در رودخانه می&zwnj;چکد. و او نمی&zwnj;داند. آن سنگ&zwnj;های قیمتی را با گردوهایی برای بازی عوض می&zwnj;کند. تا اینکه شاه و وزیر از اهمیت سنگ&zwnj;ها باخبر می&zwnj;شوند. به&zwnj;دنبال یابنده آن&zwnj;ها می&zwnj;&zwnj;فرستند، و محمد مجبور می&zwnj;شود برود منشأ آن&zwnj;ها را بیابد. محمد از روی ناچاری دختر را پیدا می&zwnj;کند. آنجاست که می&zwnj;فهمد دیوی او را طلسم کرده است.</p> <p>محمد از دیو استفاده می&zwnj;کند. و وقتی دیگر به او احتیاجی ندارد شیشه&zwnj;ی عمرش را می&zwnj;شکند. در مرتبه&zwnj;ی بعد مجبور می&zwnj;شود دختر دیگری را بیابد که در صندوق خوابیده. و از خونش گل سرخ می&zwnj;چکد. در مرتبه&zwnj;ی سوم باید مادیان چل&zwnj;کره را پیدا کند، و آن حیوان را مرکوب خود سازد.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/shokutaghmw05.jpg" /> دکتر شکوفه تقی، مردم&zwnj;شناس، شاعر و داستان&zwnj;نویس</p> </blockquote> <p>این مادیان نخست خود را پیر می&zwnj;پندارد، پس از آنکه &laquo;مرکوب&raquo; جوان می&zwnj;شود دوباره احساس زیبایی و جوانی می&zwnj;کند. در اینجا نشان داده می&zwnj;شود که نوجوان بی&zwnj;نیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار می&zwnj;شود. دختری که از گلویش خون می&zwnj;کشد نماد نوجوانی قهرمان است، گل سرخ نماد عاشق شدن قهرمان و داشتن احساسات رمانتیک است. اما آنچه از محمد شبان یک مرد می&zwnj;سازد &laquo;سواری گرفتن&raquo; از مادیان چل&zwnj;کره است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در مرتبه&zwnj;ی آخر وقتی محمد قرار است با دسیسه&zwnj;ی وزیر و پادشاه بمیرد با کمک دخترانی که نجات داده زنده می&zwnj;ماند و پادشاه و وزیر به آتش سوخته می&zwnj;شوند. محمد هم به هر چه آرزویش است می&zwnj;&zwnj;رسد. <br /> در این قصه اثری از جنگ و ستیز نیست تنها درست عمل کردن، اقبال بلند، فراموش نکردن، ارتباط درست برقرار کردن با زن، به قهرمان فقیر در رسیدن به خواستش کمک می&zwnj;کند. شاه و وزیر نماینده&zwnj;ی مربیان و تعلیم&zwnj;دهندگان پسر فقیر هستند که با فرستادن او به&zwnj;دنبال چیزهای مختلف، مردانگی او را در بوته&zwnj;ی آزمایش می&zwnj;&zwnj;گذارند، و قوای مثبت جنسی&zwnj;اش را بیدار می&zwnj;کنند تا از او مردی بسازند که بتواند شوهر و رئیس خانواده باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در این دسته از افسانه&zwnj;ها جنگی اتفاق نمی&zwnj;افتد، آزمون بزرگی هم در کار نیست. دختران پری&zwnj;زاد و اسیر دیو اند، قهرمان برای شکستن طلسم دیو&zwnj;ها به جای نیروی جنگ&zwnj;آوری که مخصوص شاهزادگان است از بخت بلند و حیله&zwnj;گری و راهنمایی دختران بهره می&zwnj;گیرد.</p> <p>افسانه&zwnj;ی &laquo;گوهر ابریشم و دختر شاه پریان&raquo; نیز از این دسته است با اندکی تفاوت در آغاز. مروارید خوشه و دُر دو گوشه از قصه&zwnj;های فارس نیز به این دسته تعلق دارد. افسانه&zwnj;هایی که در این دسته می&zwnj;گنجند همه مضمونی واحد دارند و آن با بن&zwnj;مایه&zwnj;هایی که به&zwnj;ظاهر با هم متفاوت هستند اما در باطن معنای مشترکی می&zwnj;رسانند همراه است، خویشکاری قهرمانان فقیر هم چندان فرق نمی&zwnj;کند.&zwnj;&zwnj; همانطور که گفته شد تقوای جنسی چندان اهمیتی ندارد. قهرمان از هر حیله&zwnj;ای می&zwnj;تواند در رسیدن به خواستش بهره بگیرد، و اصلاً اهمیتی ندارد زنی که برای همسری انتخاب می&zwnj;کند او را دوست داشته باشد. همین&zwnj; که قهرمان بتواند او را ولو به زور از آن خود کند کافی است. رسیدن به ثروت و قدرت هدف اصلی قهرمان است.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>تربیت اجتماعی قهرمان</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>موضوع طبقه&zwnj;ی دوم تربیت اجتماعی قهرمان و آماده کردن او برای قبول وظایف و مسئولیت&zwnj;های خانوادگی است. قهرمان این طبقه از افسانه&zwnj;ها نوجوان فقیری است که غیر از مادر مربی دیگری نداشته، لوس و بی&zwnj;تربیت بار آمده، اما دل مهربانی دارد. او در درجه&zwnj;ی اول به دلیل فقر ناچار از ترک خانه است. اقبالش او را در کنار زنی قرار می&zwnj;دهد که از سر اجبار همسرش شده یا قرار است بشود. از این رو زن یا اقدام به اصلاح او می&zwnj;کند یا او را با گذاشتن سنگ&zwnj;های بزرگ در پیش پایش به مبارزه می&zwnj;خواند، و همین سبب تربیت او و بیدار شدن مردانگی&zwnj;اش و گذر از کودکی می&zwnj;شود. در این دسته از افسانه&zwnj;ها تربیت اجتماعی قهرمان اهمیت بسیاری در مرد شدن او و قبول اجتماعی یافتن دارد. در این طبقه از افسانه&zwnj;ها چهار دسته افسانه وجود دارد که در زیر به آن&zwnj;ها پرداخته می&zwnj;شود:</p> <p><br /> ۱. &laquo;یک گردو بینداز بیاید&raquo; نمونه&zwnj;ای از این مجموعه است. پیرزنی پسری تنبل و کچل دارد. که روزش را به بازی و قمابازی می&zwnj;گذراند. پسر بالاخره مجبور می&zwnj;شود از خانه بیرون بیاید و دنبال روزی و زندگی برود. در راه می&zwnj;شنوند که دختر والی را به کسی می&zwnj;دهند که بتواند ستون مقابل خانه را با یک ضربت شمشیر دو قسم کند کچل ادعا می&zwnj;کند که از پس کار بر می&zwnj;آید.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/sho03mp02.jpg" />افسانه &quot;مادیان چهل&zwnj;کره&quot; می&zwnj;گوید: نوجوان بی&zwnj;نیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار می&zwnj;شود.</p> </blockquote> <p>کچل دست و دلباز و نسبت به حیوانات مهربان است. همین سبب یاری ایشان به قهرمان می&zwnj;شود. در مرتبه&zwnj;ی بعد باید گوسفندان را به چرا ببرد بی&zwnj;آنکه لاغر یا چاق بشوند. او از بچه&zwnj;گرگی کمک می&zwnj;گیرد. بعد باید چهل بوقلمون را به چرا ببرد بی&zwnj;آنکه یکی کم یا زیاد بشود. این&zwnj;ها همه مرتبه به مرتبه اتفاق می&zwnj;افتد تا قهرمان فقیر را از بازیگوشی و سر به هوایی بیرون بیآورد و او را آماده&zwnj; قبول مسئولیت خانوادگی بکند. او از پس این وظایف به کمک حیوانات و جادو خوب برمی&zwnj;آید. دختر والی که هنوز مرد جذابی در او نیافته تصمیم می&zwnj;گیرد به او کلک بزند و بوقلمون را بردارد. اما &quot;باز&quot;ی که کچل- نماینده نیروی جنسی کچل- به او غذا رسانده به یاریش می&zwnj;آید. شرط چهارم این است که قصه&zwnj;ای بگوید و با تمام شدن قصه انبار گردو هم خالی شود- نماد خوش&zwnj;سخنی و مجلس گرم کنی. کچل قصه&zwnj;ی خود را می&zwnj;گوید و در پایان دختر والی و دو دختر دیگر ناچار می&zwnj;شوند همسر او شوند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>٢. در قصه&zwnj;ی &laquo;چوب رقص&raquo; نشان می&zwnj;دهد که قهرمان افسانه خوش رقصی و خوش مشربی می&zwnj;داند. به عبارت دیگر شغلش مطربی است در عین حال پدر مهربانی دارد که برای ماهیان غذا و نان می&zwnj;&zwnj;ریخته است. این پسر که در کنار آب لنگه&zwnj;کفشی یافته، رابطه با زنان را عبارت از خوش&zwnj;مشربی و عشق&zwnj;بازی بدون مسئولیت می&zwnj;داند. این خوش&zwnj;مشرب بودن و بی&zwnj;مسئولیتی در رابطه با زنان را قصه با نماد چوب به رقص نشان می&zwnj;هد. این چوب را مرد سیاه&zwnj;پوستی ساخته و پسر در آن جای گرفته است. او به این وسیله به نزد دختر پادشاه راه می&zwnj;یابد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>پدر دختر، جوان را به دنبال هرچه می&zwnj;فرستد مرد سیاه&zwnj;پوست، جوان را در فراهم کردن آن کمک می&zwnj;کند. تا اینکه دختر و پسر عروسی می&zwnj;کنند. اما دختر روز به روز لاغر و پریده&zwnj;رنگ می&zwnj;شود. یعنی ازدواج ناموفق است. از این رو مرد سیاه&zwnj;پوست برای بیدار کردن حس زناشویی تهدید می&zwnj;کند که هر چیزی که پسر به دست آورده باید نصف شود از جمله دختر. این دختر را به وحشت می&zwnj;اندازد و کرمی که سبب زردی او شده از گلویش بیرون می&zwnj;آید. سپس سیاه&zwnj;پوست توضیح می&zwnj;دهد که او پسر یک نهنگ است و آنچه برای پسر کرده به دلیل خدمتی است که پدر او در حق ماهیان کرده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در افسانه&zwnj;ی &laquo;پسری دلش رحم می&zwnj;آید&raquo; قهرمان قصه مرده&zwnj;ای را از کتک خوردن نجات می&zwnj;دهد. مرده زنده می&zwnj;شود و به او خدمت می&zwnj;&zwnj;کند. پسر از خانه با نوکر بیرون می&zwnj;رود. در شهری می&zwnj;بایست دختر پادشاه را که زبانش بسته است گویا کند. مرده که زنده شده کمکش می&zwnj;کند تا بتواند دختر پادشاه را به همسری خود درآورد. سپس از او خداحافظی می&zwnj;کند و دوباره می&zwnj;میرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>۳. در یک دسته از افسانه&zwnj;ها که می&zwnj;توان آن&zwnj;ها را زیرمجموعه این دسته دانست، پسر پادشاه یا پسر خارکن یا صیادی فقیر با محبتی که در حق حیوانات می&zwnj;کند موفق می&zwnj;شود سه معمای پادشاه را حل و سپس با دختر او ازدواج کند. این دسته از افسانه&zwnj;ها گاهی برای شاهزادگان هم آمده اما من آن&zwnj;ها را ترجیحاً در بخش قهرمانان فقیر می&zwnj;آورم چون شاهزاده بودن قهرمان فرقی به حال افسانه نمی&zwnj;کند. به&zwnj;خصوص که در روایات دیگر این افسانه مستقیماً گفته شده که پسر فرزند مرد فقیری است. قهرمان افسانه در این مجموعه هیچ کاری غیر از&zwnj;&zwnj; همان مهربانی اولیه نمی&zwnj;کند حتی عاشق دختر پادشاه هم نمی&zwnj;شود بلکه حیوانات در حل معما به یاری او می&zwnj;آیند و او در پایان به کام دل خود می&zwnj;رسد. افسانه &laquo;دختر شهر چین&raquo; از این دسته است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>۴. در دسته&zwnj;ی دیگر از افسانه&zwnj;ها به دعای پدر و مادر پسر نامزد برجسته&zwnj;ای پیدا می&zwnj;کند. اما چون دختر از خاستگاه متفاوتی است و پسر هنوز به آن شعور نرسیده که قدر زنش را بداند، می&zwnj;بایست از آزمون مردی بگذرد. افسانه&zwnj;ی &laquo;اکبر و دختر ماهی&raquo; یکی از این افسانه&zwnj;هاست. مادری نذر می&zwnj;کند اگر صاحب پسری شود دختر ماهی را برای او بگیرد. پسر وقتی به سن بلوغ می&zwnj;رسد، مادرش قاب نقره و سرپوش طلا- همانطور که مادر عروس خواسته- می&zwnj;برد تا ماهی را به خانه بیاورد. ماهی شب عروسی دختری زیبا می&zwnj;شود که همه&zwnj;ی کار&zwnj;ها را می&zwnj;کند. گویا اکبر به دلیل نوجوانی یا هر دلیل دیگر نمی&zwnj;تواند قدر خوبی و زیبایی دختر را بداند. تا اینکه پسر پادشاه عاشق دختر می&zwnj;شود و می&zwnj;خواهد که اکبر او را طلاق بدهد.</p> <p>اکبر رضایت نمی&zwnj;دهد. بعد پسر پادشاه به کمک وزیر برای اکبر سه&zwnj; شرط می&zwnj;گذارند، که اگر نتواند آن شروط را عملی کند، باید زنش را طلاق بدهد. شرائط به این قرار است: قالی&zwnj;ای بیاورد که همه&zwnj;ی لشکر شاه گوشه&zwnj;ای از آن را هم پر نکند و با همه&zwnj;ی بزرگی در یک قوطی جای بگیرد. شرط دوم این است که شاخه&zwnj;ی خرمایی بیاورد که همه لشکر و اهل کاخ بخورند و تمام نشود. شرط سوم این است که بچه&zwnj;ای بیاورد که سه روزه باشد اما حرف بزند. اکبر از پس هیچ&zwnj;یک از این شروط بر نمی&zwnj;آید اما مادر دختر و خود دختر شروط را عملی می&zwnj;کنند. به همین دلیل دخترماهی و اکبر با هم می&zwnj;مانند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در این افسانه نیز نوجوان قهرمان، بیاری زن و دعای پدرمادرش صاحب همسر و فرزند و تنعم می&zwnj;شود. اما خودش نه جنگی می&zwnj;کند و نه از خوانی می&zwnj;گذرد. تنها مطلبی که باید خوب بداند و آویزه گوشش کند این است که زن خوبی دارد و قدر او را در زندگی بداند.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>در همین زمینه:</strong><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/1398"> ::مقالات دکتر شکوفه تقی در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/culture/khaak/2012/01/05/9635"> :: افسانه&zwnj;های ایرانی با موضوع گذر نوجوان از کودکی به بلوغ، شکوفه تقی، دفتر خاک، رادیو زمانه::</a><br /> &nbsp;</p> <p>&nbsp;</p>

شکوفه تقی - افسانه‌های گذر نوجوان فقیر و رسیدن او به مردی در این مقاله به لحاظ موضوعی به پنج طبقه تقسیم می‌شوند. در این افسانه‌ها آنچه در زندگی نوجوان برای گذر از کودکی به مردی اهمیت دارد کسب ثروت و موقعیت اجتماعی است.

وقتی این شرایط فراهم شد جوان می‌تواند، ولو به زور، هر زنی را بخواهد تصاحب کند. از این‌رو در این دسته از افسانه‌ها چگونه برخورد کردن با همسر و رعایت زمان آئینی نامزدی، تقوای جنسی، داشتن درک از طرف مقابل، احترام به شرایط و روحیات او فاقد اهمیت است. در عوض به قهرمان آموخته می‌شود که با کسب پاره‌ای مهارت‌ها بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. سری میان سر‌ها درآورد و کسی بشود. در این دسته از افسانه‌ها زن به لحاظ معشوقیت چندان قابل توجه نیست. اما از نظر تعلیم‌دهی و راهنمایی قهرمان در رسیدن به مقصود، وجودش در گذر آئینی قهرمان از نوجوانی و رسیدن به مردی بسیار مهم شمرده می‌شود. به عبارت دیگر برای قهرمان فقیر زن بیشتر ارزش ابزاری دارد. قهرمان فقیر به وسیله‌‌ی او می‌تواند به سروری برسد.

تربیت جنسی قهرمان

موضوع طبقه‌ی اول افسانه‌ها تربیت جنسی قهرمان است. افسانه به‌وضوح تصریح می‌کند قهرمان تنها در شرایطی به مردی می‌رسد که از آزمون‌های مختلف بگذرد و نزد زنی کارکشته تعلیم ببیند. از این‌رو تقوای جنسی و یا هُل نشدن و خود‌ را نگه ‌داشتن که در افسانه‌های بخش نخستین این مقاله آمد و سبب رشد قهرمان می‌‌شد در بخش دوم اهمیت خود را در مرد شدن قهرمان از دست می‌دهد.

در افسانه‌ی «محمد شبان و دختر شاه پریان» پسر فقیری تنها خویشش مادری پیرزن و ناتوان است. او به دلیل تنگی معیشت ناچار است از ده‌شان برود. اقبال بلندش او را نزد شاهزاده خانمی آورده، پیشکار او می‌شود. در راه سنگ‌هایی می‌یابد، که خون دختری است، که به جادوی دیوی در رودخانه می‌چکد. و او نمی‌داند. آن سنگ‌های قیمتی را با گردوهایی برای بازی عوض می‌کند. تا اینکه شاه و وزیر از اهمیت سنگ‌ها باخبر می‌شوند. به‌دنبال یابنده آن‌ها می‌‌فرستند، و محمد مجبور می‌شود برود منشأ آن‌ها را بیابد. محمد از روی ناچاری دختر را پیدا می‌کند. آنجاست که می‌فهمد دیوی او را طلسم کرده است.

محمد از دیو استفاده می‌کند. و وقتی دیگر به او احتیاجی ندارد شیشه‌ی عمرش را می‌شکند. در مرتبه‌ی بعد مجبور می‌شود دختر دیگری را بیابد که در صندوق خوابیده. و از خونش گل سرخ می‌چکد. در مرتبه‌ی سوم باید مادیان چل‌کره را پیدا کند، و آن حیوان را مرکوب خود سازد.

دکتر شکوفه تقی، مردم‌شناس، شاعر و داستان‌نویس

این مادیان نخست خود را پیر می‌پندارد، پس از آنکه «مرکوب» جوان می‌شود دوباره احساس زیبایی و جوانی می‌کند. در اینجا نشان داده می‌شود که نوجوان بی‌نیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار می‌شود. دختری که از گلویش خون می‌کشد نماد نوجوانی قهرمان است، گل سرخ نماد عاشق شدن قهرمان و داشتن احساسات رمانتیک است. اما آنچه از محمد شبان یک مرد می‌سازد «سواری گرفتن» از مادیان چل‌کره است.

در مرتبه‌ی آخر وقتی محمد قرار است با دسیسه‌ی وزیر و پادشاه بمیرد با کمک دخترانی که نجات داده زنده می‌ماند و پادشاه و وزیر به آتش سوخته می‌شوند. محمد هم به هر چه آرزویش است می‌‌رسد.
در این قصه اثری از جنگ و ستیز نیست تنها درست عمل کردن، اقبال بلند، فراموش نکردن، ارتباط درست برقرار کردن با زن، به قهرمان فقیر در رسیدن به خواستش کمک می‌کند. شاه و وزیر نماینده‌ی مربیان و تعلیم‌دهندگان پسر فقیر هستند که با فرستادن او به‌دنبال چیزهای مختلف، مردانگی او را در بوته‌ی آزمایش می‌‌گذارند، و قوای مثبت جنسی‌اش را بیدار می‌کنند تا از او مردی بسازند که بتواند شوهر و رئیس خانواده باشد.

در این دسته از افسانه‌ها جنگی اتفاق نمی‌افتد، آزمون بزرگی هم در کار نیست. دختران پری‌زاد و اسیر دیو اند، قهرمان برای شکستن طلسم دیو‌ها به جای نیروی جنگ‌آوری که مخصوص شاهزادگان است از بخت بلند و حیله‌گری و راهنمایی دختران بهره می‌گیرد.

افسانه‌ی «گوهر ابریشم و دختر شاه پریان» نیز از این دسته است با اندکی تفاوت در آغاز. مروارید خوشه و دُر دو گوشه از قصه‌های فارس نیز به این دسته تعلق دارد. افسانه‌هایی که در این دسته می‌گنجند همه مضمونی واحد دارند و آن با بن‌مایه‌هایی که به‌ظاهر با هم متفاوت هستند اما در باطن معنای مشترکی می‌رسانند همراه است، خویشکاری قهرمانان فقیر هم چندان فرق نمی‌کند.‌‌ همانطور که گفته شد تقوای جنسی چندان اهمیتی ندارد. قهرمان از هر حیله‌ای می‌تواند در رسیدن به خواستش بهره بگیرد، و اصلاً اهمیتی ندارد زنی که برای همسری انتخاب می‌کند او را دوست داشته باشد. همین‌ که قهرمان بتواند او را ولو به زور از آن خود کند کافی است. رسیدن به ثروت و قدرت هدف اصلی قهرمان است.

تربیت اجتماعی قهرمان

موضوع طبقه‌ی دوم تربیت اجتماعی قهرمان و آماده کردن او برای قبول وظایف و مسئولیت‌های خانوادگی است. قهرمان این طبقه از افسانه‌ها نوجوان فقیری است که غیر از مادر مربی دیگری نداشته، لوس و بی‌تربیت بار آمده، اما دل مهربانی دارد. او در درجه‌ی اول به دلیل فقر ناچار از ترک خانه است. اقبالش او را در کنار زنی قرار می‌دهد که از سر اجبار همسرش شده یا قرار است بشود. از این رو زن یا اقدام به اصلاح او می‌کند یا او را با گذاشتن سنگ‌های بزرگ در پیش پایش به مبارزه می‌خواند، و همین سبب تربیت او و بیدار شدن مردانگی‌اش و گذر از کودکی می‌شود. در این دسته از افسانه‌ها تربیت اجتماعی قهرمان اهمیت بسیاری در مرد شدن او و قبول اجتماعی یافتن دارد. در این طبقه از افسانه‌ها چهار دسته افسانه وجود دارد که در زیر به آن‌ها پرداخته می‌شود:

۱. «یک گردو بینداز بیاید» نمونه‌ای از این مجموعه است. پیرزنی پسری تنبل و کچل دارد. که روزش را به بازی و قمابازی می‌گذراند. پسر بالاخره مجبور می‌شود از خانه بیرون بیاید و دنبال روزی و زندگی برود. در راه می‌شنوند که دختر والی را به کسی می‌دهند که بتواند ستون مقابل خانه را با یک ضربت شمشیر دو قسم کند کچل ادعا می‌کند که از پس کار بر می‌آید.

افسانه "مادیان چهل‌کره" می‌گوید: نوجوان بی‌نیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار می‌شود.

کچل دست و دلباز و نسبت به حیوانات مهربان است. همین سبب یاری ایشان به قهرمان می‌شود. در مرتبه‌ی بعد باید گوسفندان را به چرا ببرد بی‌آنکه لاغر یا چاق بشوند. او از بچه‌گرگی کمک می‌گیرد. بعد باید چهل بوقلمون را به چرا ببرد بی‌آنکه یکی کم یا زیاد بشود. این‌ها همه مرتبه به مرتبه اتفاق می‌افتد تا قهرمان فقیر را از بازیگوشی و سر به هوایی بیرون بیآورد و او را آماده‌ قبول مسئولیت خانوادگی بکند. او از پس این وظایف به کمک حیوانات و جادو خوب برمی‌آید. دختر والی که هنوز مرد جذابی در او نیافته تصمیم می‌گیرد به او کلک بزند و بوقلمون را بردارد. اما "باز"ی که کچل- نماینده نیروی جنسی کچل- به او غذا رسانده به یاریش می‌آید. شرط چهارم این است که قصه‌ای بگوید و با تمام شدن قصه انبار گردو هم خالی شود- نماد خوش‌سخنی و مجلس گرم کنی. کچل قصه‌ی خود را می‌گوید و در پایان دختر والی و دو دختر دیگر ناچار می‌شوند همسر او شوند.

٢. در قصه‌ی «چوب رقص» نشان می‌دهد که قهرمان افسانه خوش رقصی و خوش مشربی می‌داند. به عبارت دیگر شغلش مطربی است در عین حال پدر مهربانی دارد که برای ماهیان غذا و نان می‌‌ریخته است. این پسر که در کنار آب لنگه‌کفشی یافته، رابطه با زنان را عبارت از خوش‌مشربی و عشق‌بازی بدون مسئولیت می‌داند. این خوش‌مشرب بودن و بی‌مسئولیتی در رابطه با زنان را قصه با نماد چوب به رقص نشان می‌هد. این چوب را مرد سیاه‌پوستی ساخته و پسر در آن جای گرفته است. او به این وسیله به نزد دختر پادشاه راه می‌یابد.

پدر دختر، جوان را به دنبال هرچه می‌فرستد مرد سیاه‌پوست، جوان را در فراهم کردن آن کمک می‌کند. تا اینکه دختر و پسر عروسی می‌کنند. اما دختر روز به روز لاغر و پریده‌رنگ می‌شود. یعنی ازدواج ناموفق است. از این رو مرد سیاه‌پوست برای بیدار کردن حس زناشویی تهدید می‌کند که هر چیزی که پسر به دست آورده باید نصف شود از جمله دختر. این دختر را به وحشت می‌اندازد و کرمی که سبب زردی او شده از گلویش بیرون می‌آید. سپس سیاه‌پوست توضیح می‌دهد که او پسر یک نهنگ است و آنچه برای پسر کرده به دلیل خدمتی است که پدر او در حق ماهیان کرده است.

در افسانه‌ی «پسری دلش رحم می‌آید» قهرمان قصه مرده‌ای را از کتک خوردن نجات می‌دهد. مرده زنده می‌شود و به او خدمت می‌‌کند. پسر از خانه با نوکر بیرون می‌رود. در شهری می‌بایست دختر پادشاه را که زبانش بسته است گویا کند. مرده که زنده شده کمکش می‌کند تا بتواند دختر پادشاه را به همسری خود درآورد. سپس از او خداحافظی می‌کند و دوباره می‌میرد.

۳. در یک دسته از افسانه‌ها که می‌توان آن‌ها را زیرمجموعه این دسته دانست، پسر پادشاه یا پسر خارکن یا صیادی فقیر با محبتی که در حق حیوانات می‌کند موفق می‌شود سه معمای پادشاه را حل و سپس با دختر او ازدواج کند. این دسته از افسانه‌ها گاهی برای شاهزادگان هم آمده اما من آن‌ها را ترجیحاً در بخش قهرمانان فقیر می‌آورم چون شاهزاده بودن قهرمان فرقی به حال افسانه نمی‌کند. به‌خصوص که در روایات دیگر این افسانه مستقیماً گفته شده که پسر فرزند مرد فقیری است. قهرمان افسانه در این مجموعه هیچ کاری غیر از‌‌ همان مهربانی اولیه نمی‌کند حتی عاشق دختر پادشاه هم نمی‌شود بلکه حیوانات در حل معما به یاری او می‌آیند و او در پایان به کام دل خود می‌رسد. افسانه «دختر شهر چین» از این دسته است.

۴. در دسته‌ی دیگر از افسانه‌ها به دعای پدر و مادر پسر نامزد برجسته‌ای پیدا می‌کند. اما چون دختر از خاستگاه متفاوتی است و پسر هنوز به آن شعور نرسیده که قدر زنش را بداند، می‌بایست از آزمون مردی بگذرد. افسانه‌ی «اکبر و دختر ماهی» یکی از این افسانه‌هاست. مادری نذر می‌کند اگر صاحب پسری شود دختر ماهی را برای او بگیرد. پسر وقتی به سن بلوغ می‌رسد، مادرش قاب نقره و سرپوش طلا- همانطور که مادر عروس خواسته- می‌برد تا ماهی را به خانه بیاورد. ماهی شب عروسی دختری زیبا می‌شود که همه‌ی کار‌ها را می‌کند. گویا اکبر به دلیل نوجوانی یا هر دلیل دیگر نمی‌تواند قدر خوبی و زیبایی دختر را بداند. تا اینکه پسر پادشاه عاشق دختر می‌شود و می‌خواهد که اکبر او را طلاق بدهد.

اکبر رضایت نمی‌دهد. بعد پسر پادشاه به کمک وزیر برای اکبر سه‌ شرط می‌گذارند، که اگر نتواند آن شروط را عملی کند، باید زنش را طلاق بدهد. شرائط به این قرار است: قالی‌ای بیاورد که همه‌ی لشکر شاه گوشه‌ای از آن را هم پر نکند و با همه‌ی بزرگی در یک قوطی جای بگیرد. شرط دوم این است که شاخه‌ی خرمایی بیاورد که همه لشکر و اهل کاخ بخورند و تمام نشود. شرط سوم این است که بچه‌ای بیاورد که سه روزه باشد اما حرف بزند. اکبر از پس هیچ‌یک از این شروط بر نمی‌آید اما مادر دختر و خود دختر شروط را عملی می‌کنند. به همین دلیل دخترماهی و اکبر با هم می‌مانند.

در این افسانه نیز نوجوان قهرمان، بیاری زن و دعای پدرمادرش صاحب همسر و فرزند و تنعم می‌شود. اما خودش نه جنگی می‌کند و نه از خوانی می‌گذرد. تنها مطلبی که باید خوب بداند و آویزه گوشش کند این است که زن خوبی دارد و قدر او را در زندگی بداند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر نادر

    با سلام .در این قصه متلها به ندرت جنگ خونینی در میگیرد ! همه قصه حول دختر پسری میگردد که یا دختر لوث وننر ویا پسر ختم روزگار است ! ویا دختر اسیر دیو است وپسر غیرتی میکند تا اورا از چنگال دیو نجات دهد والبته دختر هم هزار عشوه دارد !! خانم محترم اگر هزار قصه بلد باشی ولی یک قصه ان به امروز ما بکار نییاید ! بهتر است فراموش کنی ! راحت بخواب تا من قصه دختر شاه پریان را برایت بگویم ! اسوده بخواب !! .

  • کاربر نادر

    با سلام . یکی بود و یکی نبود . یک پسر کچل و تنبل وبی خاصیت بود که هیچکس دوست نداشت با او بازی کند ! ولی ماشالله همهه اش فیس و افاده بود ! مدعی بود که اجنه با او رفیق هستند وانها همه کاری برای او میکنند! وخیلی حرف زد! وهی وعده داد که اگر دختر شاه پریان که حالا سرش شاخ در اورده و شاخهایش توی پنجره گیر کرده !! اگر با او یک سکس حسابی بکنم ! طلسمش باطل میشه ! واین مشتی حسن که معلول بود برای ما حرف زد !! حالا اگر دوست داشتید بقیه داستان دختر شاه پریان را برای شما خواهم گفت !!.