ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

برلیناله ۲۰۱۲ به گزینش زمانه - ۱

<p>سپهر عاطفی، حسام میثاقی -برلین&zwnj; بار دیگر و برای شصت&zwnj; و دومین بار میزبان بزرگترین جشنواره عمومی فیلم جهان است. ساعت سه بعد از ظهر شنبه، یازدهم فوریه و در سرمای منفی ۸ درجه برلین به دیدن اولین فیلم جشنواره&zwnj; امسال می&zwnj;رویم.</p> <!--break--> <p>شاید تعمدی در کار بوده که این جشنواره در سردترین ماه سال برگزار می&zwnj;شود، ماه فوریه که در آن دمای هوای برلین به ندرت به صفر حتی نزدیک می&zwnj;شود با گرمای رقابت نزدیک به ۴۰۰ فیلم از شرق آسیا و خاورمیانه گرفته تا اروپا و آمریکا در بخش&zwnj;های مختلف فراموش می&zwnj;شود. در نخستین بخش از مجموعه گزارش&zwnj;های &quot;برلیناله ۲۰۱۲ به گزینش زمانه&quot; در فردیریش اشتات&zwnj; پالاست به تماشای فیلم &laquo;به خانه آمدن&raquo; ساخته کارگردان فرانسوی، فردریک ویدو می&zwnj;رویم.</p> <p>&nbsp;</p> <p>سال گذشته نیز این سالن نمایش، محل به نمایش درآمدن بسیاری از فیلم&zwnj;های جشنواره در بخش مسابقه بود و امسال نیز گویا همین رویه تکرار خواهد شد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>سپهر عاطفی</strong>: &laquo;به خانه آمدن&raquo; داستان چندان بکری ندارد. داستان آدم&zwnj;ربایی قبلاً دستمایه ساخت فیلم&zwnj;های متفاوتی شده است اما شاید آنچه که کارگردان در این روایت به تصویر می&zwnj;کشد - یا حداقل سعی کرده به تصویر بکشد- رابطه&zwnj;هایی&zwnj;ست که در این آدم&zwnj;ربایی به وجود می&zwnj;آید، دستخوش تغییر می&zwnj;شود و از بین می&zwnj;رود. رابطه&zwnj; وینسنت (رباینده) با گائل (ربوده شده) که در کودکی - شاید ۸ یا ۹ سالگی - دزدیده شده است. رابطه&zwnj; دختر با پدر و مادرش پس از رهایی، رابطه&zwnj; پدر و مادر گائل که به جدایی انجامیده است و...از نمونه&zwnj; این روابط است. در این میان می&zwnj;توان بیشترین سهم و انرژی فیلم را در توضیح رابطه&zwnj; وینسنت و گائل یافت؛ رابطه&zwnj;ای که به مرور و با گذشت سالیان عوض می&zwnj;شود تا جایی که شاید این گائل(دختر) است که با وجود اسیر بودن و عدم قدرت فیزیکی بالانس قدرت را به نفع خود تغییر می&zwnj;دهد و وینسنت را به خود وابسته می&zwnj;کند تا جایی که وینسنت پس از اینکه به وی فرصت فرار می&zwnj;دهد دچار بحران و پشیمانی می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/hessepch02.jpg" /></p> </blockquote> <p>گائل در اولین فرصتی که وینسنت عامدانه برای فرار به وی می&zwnj;دهد، فرار می&zwnj;کند ولی دنیای آزاد برای وی چندان جذاب نیست چرا که در این چند سال تغییرات زیادی را از سر گذرانده. برای مثال در سکانسی از فیلم مادر گائل به او می&zwnj;گوید یک خبرنگار پیشنهاد ۷ و نیم هزار یورویی برای عکس جدیدی از او داده است و گائل می&zwnj;پرسد یعنی چند فرانک؟ که اشاره به تغییرات محیط در این چند سال دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>از این گذشته گائل با فرار اول به معنای واقعی آزاد نشده است و همچنان اسیر مانده است. او در یک کلینیک درمانی تحت مراقبت است و وقتی شب می&zwnj;خواهد کلینیک را ترک کند باز هم با در قفل شده مقاومت نگهبانان مواجه می&zwnj;شود. از طرف دیگر موضوع این آدم&zwnj;ربایی خوراک خوبی برای رسانه&zwnj;هاست و چندین عکاس و خبرنگار دائماً خانه&zwnj; مادرش را زیر نظر دارند تا بتوانند عکسی از وی تهیه کنند. در صحنه&zwnj;ای از فیلم بعد از بازگشت گائل - از در پشتی برای محفوظ ماندن از عکاسان- به خانه، وقتی وی به پنجره نزدیک می&zwnj;شود، مادرش به او هشدار می&zwnj;دهد که پرده را کنار نزند زیرا عکاسان منتظر او هستند. بنابراین او هنوز آزاد نشده است و مفهوم خانه برای او دچار معناباختگی شده است؛ تا اینکه سرانجام فرار نهایی را انجام می&zwnj;دهد با یک کوله&zwnj;پشتی از خانه بیرون می&zwnj;زند و خود را به ایستگاه قطار می&zwnj;رساند تا به شهر جدیدی برود، آنجا شاید بتواند زندگی جدیدی را شروع کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>فیلم کوچکترین اشاره&zwnj;ای به انگیزه&zwnj;ی این آدم ربایی که حدود ۸ سال به طول می&zwnj;انجامد نمی&zwnj;کند، حتی می&zwnj;توان گفت تلاش برای شناساندن شخصیت رباینده و ربوده شده از سوی کارگردان به شکست انجامیده است. چرا که از خلال دیالوگ&zwnj;ها و عکس&zwnj;العمل&zwnj;های بعضاً متناقض شخصیت&zwnj;ها نمی&zwnj;توان به قضاوت درستی در مورد ایشان رسید. نقطه ضعف دیگر این فیلم در بازی نقش اول آن آگاتا بنیتزر به چشم می&zwnj;آید به طوری که در بعضی صحنه&zwnj;ها گویی سایه&zwnj; سنگین دوربین به عنوان یک جسم خارجی در صحنه احساس می&zwnj;شود.<br /> امتیاز: ۵.۵/۱۰</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>حسام میثاقی</strong>: &laquo;در پایان، بالانس رابطه&zwnj;ی قدرت میان آدم&zwnj;ربا و دختر ربوده&zwnj;شده ویران می&zwnj;شود و دیگر این آدم&zwnj;ربا نیست که فرمان می&zwnj;راند.&raquo; فردریک ویدو، همان&zwnj;طور که در کنفرانس خبری فیلم هم عنوان می&zwnj;کند، شاید سعی داشته بر بوم شخصیت&zwnj;های مقوایی فیلمش چنین طرحی را ترسیم کند اما حاصل کار، چیزی جز اثری نامفهموم و دلسردکننده نیست. &laquo;به خانه آمدن&raquo;، دومین فیلم بلند کارگردان فرانسوی فردریک ویدو است که در بخش مسابقه&zwnj; شصت و دومین جشنواره فیلم برلین به نمایش در می&zwnj;آید.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/hessepch03.jpg" /></p> </blockquote> <p>&laquo;به خانه آمدن&raquo; با بیننده&zwnj;اش دوست نمی&zwnj;شود. به این&zwnj; معنا که گائل و وینسنت، دو شخصیت اصلی فیلم هیچ&zwnj;گاه در مسیر پیشرفت روایت، از جایشان تکان نمی&zwnj;خورند و هرگز برای پوست&zwnj;انداختن تلاشی نمی&zwnj;کنند. پس از پایان اثر، گویی آن&zwnj;ها همچنان، در همان نقطه&zwnj; آغاز ایستاده&zwnj;اند و ناشناس باقی مانده&zwnj;اند. گائل پس از هشت سال از دخمه&zwnj;ای که مدت&zwnj;ها در آن زندانی بوده آزاد می&zwnj;شود و وینسنت که او را دزدیده بود، فرارش را به آرامی تماشا می&zwnj;کند. فیلم خوب آغاز می&zwnj;شود و با پیشرفت داستان، ذهن تماشاگر را برای برخورد با کشمکش&zwnj;های پیچیده&zwnj;تری آماده می&zwnj;کند، اما سقوط روایت از آنجا آغاز می&zwnj;شود که نویسنده&zwnj; اثر، جرأت رویارویی با این چالش&zwnj;ها را پیدا نمی&zwnj;کند و فیلم را در نقطه&zwnj; حساسی بی&zwnj;سرپرست رها می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>گائل پس از آزادی از چنگ آدم&zwnj;ربا، با جهانی روبرو می&zwnj;شود که هشت سال از آن دور بوده و از سوی خود را در جهان بیرونی غریبه می&zwnj;بیند و از سوی دیگر، با ترومای آدم&zwnj;ربا همچنان درگیر است. آیا از او متنفر است؟ شاید حتی او را دوست دارد. آیا غریبگی با جهان پیرامون، او را دوباره به سوی دخمه&zwnj; تاریک و آدم&zwnj;ربایش هُل می&zwnj;دهد؟ اما بسیار ناامیدکننده است که این درگیری&zwnj;های ذهنی نه از زبان گائل و نه از زبان فیلم، بلکه از زبان بسته&zwnj; سیناپس فیلم بیان می&zwnj;شود و کارگردان در کنفرانس خبری، سعی در پر کردن سوراخ&zwnj;های فیلمش می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>از وینسنت تنها این را می&zwnj;دانیم که گائل را هشت سال در دخمه&zwnj;ای زندانی کرده است. آنچه هیچ&zwnj;گاه نمی&zwnj;فهمیم این است که چرا وینسنت دست به چنین کاری زده است.&zwnj; شاید خالق اثر می&zwnj;توانست با درگیر کردن تماشاگر با این گره و در پایان با گشودن آن، بخشی از انفعال و بلاتکلیفی فیلم را توجیه کند اما ویدو برای گشودن این گره هیچ تلاشی نمی&zwnj;کند چرا که هرگز در طول فیلم حتی به سراغ آن نرفته است. وینسنت هیچ&zwnj;گاه از یک روح سرگردان فراتر نمی&zwnj;رود چرا که هیچ&zwnj;گونه نیاز دراماتیکی برایش تعریف نشده است. وینسنت حتی اندکی هم به آدم&zwnj;رباهای معروف سینما و افسانه&zwnj;ها نزدیک نمی&zwnj;شود. دیو در افسانه&zwnj; زشت و زیبا (The Beauty and the Beast) برای شکست طلسم، مجبور است دخترک را زندانی کند تا شاید روزی دوستش بدارد. فردی، کلکسیونر پروانه در اثر تکان&zwnj;دهنده&zwnj; ویلیام وایلر، کلکسیونر (۱۹۶۵)، میراندا را در زیرزمین حبس می&zwnj;کند چون دوستش دارد. پازل شخصیت فردی، زمانی تکمیل می&zwnj;شود که زندانی کردن میراندا، روبروی کشتن پروانه&zwnj;ها و کالکت&zwnj;کردن آن قرار می&zwnj;گیرد و بیننده و فردی را تا پایان در داستان غرق می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما وینسنت مشخص نیست چرا گائل را هشت سال زندانی کرده است. او نه یک گروگان&zwnj;گیر است که مثل اکشن&zwnj;های هالیوودی پولش را طلب کند و در پایان نیز دستگیر شود و نه لایه&zwnj;های دیگری از شخصیتش رنگ&zwnj;آمیزی می&zwnj;شود که متوجه شویم چرا دست به چنین کاری زده است. یک سکانس نصفه نیمه و یک نوار کاست نمی&zwnj;تواند وینسنت مقوایی را سه&zwnj;بعدی کند. فقدان نیاز دراماتیک در تمامی شخصیت&zwnj;های اثر منجر به اختگی آن&zwnj;ها شده است. امری که بیننده را از ابتدا تا به انتها انگشت به دهان می&zwnj;گذارد و هیچگاه سعی نمی&zwnj;کند با مخاطبش دوست شود.</p> <p>امتیاز: ۵/۱۰</p> <p>&nbsp;</p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/9556">::پوشش خبری برلیناله ۲۰۱۲ در زمانه::</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>ویدئو: جشنواره فیلم برلین در سال ۲۰۱۲ در یک دقیقه</p>

سپهر عاطفی، حسام میثاقی -برلین‌ بار دیگر و برای شصت‌ و دومین بار میزبان بزرگترین جشنواره عمومی فیلم جهان است. ساعت سه بعد از ظهر شنبه، یازدهم فوریه و در سرمای منفی ۸ درجه برلین به دیدن اولین فیلم جشنواره‌ امسال می‌رویم.

شاید تعمدی در کار بوده که این جشنواره در سردترین ماه سال برگزار می‌شود، ماه فوریه که در آن دمای هوای برلین به ندرت به صفر حتی نزدیک می‌شود با گرمای رقابت نزدیک به ۴۰۰ فیلم از شرق آسیا و خاورمیانه گرفته تا اروپا و آمریکا در بخش‌های مختلف فراموش می‌شود. در نخستین بخش از مجموعه گزارش‌های "برلیناله ۲۰۱۲ به گزینش زمانه" در فردیریش اشتات‌ پالاست به تماشای فیلم «به خانه آمدن» ساخته کارگردان فرانسوی، فردریک ویدو می‌رویم.

سال گذشته نیز این سالن نمایش، محل به نمایش درآمدن بسیاری از فیلم‌های جشنواره در بخش مسابقه بود و امسال نیز گویا همین رویه تکرار خواهد شد.

سپهر عاطفی: «به خانه آمدن» داستان چندان بکری ندارد. داستان آدم‌ربایی قبلاً دستمایه ساخت فیلم‌های متفاوتی شده است اما شاید آنچه که کارگردان در این روایت به تصویر می‌کشد - یا حداقل سعی کرده به تصویر بکشد- رابطه‌هایی‌ست که در این آدم‌ربایی به وجود می‌آید، دستخوش تغییر می‌شود و از بین می‌رود. رابطه‌ وینسنت (رباینده) با گائل (ربوده شده) که در کودکی - شاید ۸ یا ۹ سالگی - دزدیده شده است. رابطه‌ دختر با پدر و مادرش پس از رهایی، رابطه‌ پدر و مادر گائل که به جدایی انجامیده است و...از نمونه‌ این روابط است. در این میان می‌توان بیشترین سهم و انرژی فیلم را در توضیح رابطه‌ وینسنت و گائل یافت؛ رابطه‌ای که به مرور و با گذشت سالیان عوض می‌شود تا جایی که شاید این گائل(دختر) است که با وجود اسیر بودن و عدم قدرت فیزیکی بالانس قدرت را به نفع خود تغییر می‌دهد و وینسنت را به خود وابسته می‌کند تا جایی که وینسنت پس از اینکه به وی فرصت فرار می‌دهد دچار بحران و پشیمانی می‌شود.

گائل در اولین فرصتی که وینسنت عامدانه برای فرار به وی می‌دهد، فرار می‌کند ولی دنیای آزاد برای وی چندان جذاب نیست چرا که در این چند سال تغییرات زیادی را از سر گذرانده. برای مثال در سکانسی از فیلم مادر گائل به او می‌گوید یک خبرنگار پیشنهاد ۷ و نیم هزار یورویی برای عکس جدیدی از او داده است و گائل می‌پرسد یعنی چند فرانک؟ که اشاره به تغییرات محیط در این چند سال دارد.

از این گذشته گائل با فرار اول به معنای واقعی آزاد نشده است و همچنان اسیر مانده است. او در یک کلینیک درمانی تحت مراقبت است و وقتی شب می‌خواهد کلینیک را ترک کند باز هم با در قفل شده مقاومت نگهبانان مواجه می‌شود. از طرف دیگر موضوع این آدم‌ربایی خوراک خوبی برای رسانه‌هاست و چندین عکاس و خبرنگار دائماً خانه‌ مادرش را زیر نظر دارند تا بتوانند عکسی از وی تهیه کنند. در صحنه‌ای از فیلم بعد از بازگشت گائل - از در پشتی برای محفوظ ماندن از عکاسان- به خانه، وقتی وی به پنجره نزدیک می‌شود، مادرش به او هشدار می‌دهد که پرده را کنار نزند زیرا عکاسان منتظر او هستند. بنابراین او هنوز آزاد نشده است و مفهوم خانه برای او دچار معناباختگی شده است؛ تا اینکه سرانجام فرار نهایی را انجام می‌دهد با یک کوله‌پشتی از خانه بیرون می‌زند و خود را به ایستگاه قطار می‌رساند تا به شهر جدیدی برود، آنجا شاید بتواند زندگی جدیدی را شروع کند.

فیلم کوچکترین اشاره‌ای به انگیزه‌ی این آدم ربایی که حدود ۸ سال به طول می‌انجامد نمی‌کند، حتی می‌توان گفت تلاش برای شناساندن شخصیت رباینده و ربوده شده از سوی کارگردان به شکست انجامیده است. چرا که از خلال دیالوگ‌ها و عکس‌العمل‌های بعضاً متناقض شخصیت‌ها نمی‌توان به قضاوت درستی در مورد ایشان رسید. نقطه ضعف دیگر این فیلم در بازی نقش اول آن آگاتا بنیتزر به چشم می‌آید به طوری که در بعضی صحنه‌ها گویی سایه‌ سنگین دوربین به عنوان یک جسم خارجی در صحنه احساس می‌شود.
امتیاز: ۵.۵/۱۰

حسام میثاقی: «در پایان، بالانس رابطه‌ی قدرت میان آدم‌ربا و دختر ربوده‌شده ویران می‌شود و دیگر این آدم‌ربا نیست که فرمان می‌راند.» فردریک ویدو، همان‌طور که در کنفرانس خبری فیلم هم عنوان می‌کند، شاید سعی داشته بر بوم شخصیت‌های مقوایی فیلمش چنین طرحی را ترسیم کند اما حاصل کار، چیزی جز اثری نامفهموم و دلسردکننده نیست. «به خانه آمدن»، دومین فیلم بلند کارگردان فرانسوی فردریک ویدو است که در بخش مسابقه‌ شصت و دومین جشنواره فیلم برلین به نمایش در می‌آید.

«به خانه آمدن» با بیننده‌اش دوست نمی‌شود. به این‌ معنا که گائل و وینسنت، دو شخصیت اصلی فیلم هیچ‌گاه در مسیر پیشرفت روایت، از جایشان تکان نمی‌خورند و هرگز برای پوست‌انداختن تلاشی نمی‌کنند. پس از پایان اثر، گویی آن‌ها همچنان، در همان نقطه‌ آغاز ایستاده‌اند و ناشناس باقی مانده‌اند. گائل پس از هشت سال از دخمه‌ای که مدت‌ها در آن زندانی بوده آزاد می‌شود و وینسنت که او را دزدیده بود، فرارش را به آرامی تماشا می‌کند. فیلم خوب آغاز می‌شود و با پیشرفت داستان، ذهن تماشاگر را برای برخورد با کشمکش‌های پیچیده‌تری آماده می‌کند، اما سقوط روایت از آنجا آغاز می‌شود که نویسنده‌ اثر، جرأت رویارویی با این چالش‌ها را پیدا نمی‌کند و فیلم را در نقطه‌ حساسی بی‌سرپرست رها می‌کند.

گائل پس از آزادی از چنگ آدم‌ربا، با جهانی روبرو می‌شود که هشت سال از آن دور بوده و از سوی خود را در جهان بیرونی غریبه می‌بیند و از سوی دیگر، با ترومای آدم‌ربا همچنان درگیر است. آیا از او متنفر است؟ شاید حتی او را دوست دارد. آیا غریبگی با جهان پیرامون، او را دوباره به سوی دخمه‌ تاریک و آدم‌ربایش هُل می‌دهد؟ اما بسیار ناامیدکننده است که این درگیری‌های ذهنی نه از زبان گائل و نه از زبان فیلم، بلکه از زبان بسته‌ سیناپس فیلم بیان می‌شود و کارگردان در کنفرانس خبری، سعی در پر کردن سوراخ‌های فیلمش می‌کند.

از وینسنت تنها این را می‌دانیم که گائل را هشت سال در دخمه‌ای زندانی کرده است. آنچه هیچ‌گاه نمی‌فهمیم این است که چرا وینسنت دست به چنین کاری زده است.‌ شاید خالق اثر می‌توانست با درگیر کردن تماشاگر با این گره و در پایان با گشودن آن، بخشی از انفعال و بلاتکلیفی فیلم را توجیه کند اما ویدو برای گشودن این گره هیچ تلاشی نمی‌کند چرا که هرگز در طول فیلم حتی به سراغ آن نرفته است. وینسنت هیچ‌گاه از یک روح سرگردان فراتر نمی‌رود چرا که هیچ‌گونه نیاز دراماتیکی برایش تعریف نشده است. وینسنت حتی اندکی هم به آدم‌رباهای معروف سینما و افسانه‌ها نزدیک نمی‌شود. دیو در افسانه‌ زشت و زیبا (The Beauty and the Beast) برای شکست طلسم، مجبور است دخترک را زندانی کند تا شاید روزی دوستش بدارد. فردی، کلکسیونر پروانه در اثر تکان‌دهنده‌ ویلیام وایلر، کلکسیونر (۱۹۶۵)، میراندا را در زیرزمین حبس می‌کند چون دوستش دارد. پازل شخصیت فردی، زمانی تکمیل می‌شود که زندانی کردن میراندا، روبروی کشتن پروانه‌ها و کالکت‌کردن آن قرار می‌گیرد و بیننده و فردی را تا پایان در داستان غرق می‌کند.

اما وینسنت مشخص نیست چرا گائل را هشت سال زندانی کرده است. او نه یک گروگان‌گیر است که مثل اکشن‌های هالیوودی پولش را طلب کند و در پایان نیز دستگیر شود و نه لایه‌های دیگری از شخصیتش رنگ‌آمیزی می‌شود که متوجه شویم چرا دست به چنین کاری زده است. یک سکانس نصفه نیمه و یک نوار کاست نمی‌تواند وینسنت مقوایی را سه‌بعدی کند. فقدان نیاز دراماتیک در تمامی شخصیت‌های اثر منجر به اختگی آن‌ها شده است. امری که بیننده را از ابتدا تا به انتها انگشت به دهان می‌گذارد و هیچگاه سعی نمی‌کند با مخاطبش دوست شود.

امتیاز: ۵/۱۰

در همین زمینه:

ویدئو: جشنواره فیلم برلین در سال ۲۰۱۲ در یک دقیقه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.