برلیناله ۲۰۱۲ به گزینش زمانه - ۲
<p>حسام میثاقی و سپهر عاطفی - پس از حدود بیست دقیقه انتظار در سرمای استخوان‌سوز برلین وارد سالن فردریش‌ اشدات پالاست می‌شویم. این‌بار جای بهتری نصیبمان می‌شود و امیدواریم فیلم بهتری نیز ببینیم.</p> <!--break--> <p>در میان بازیگران اصلی فیلم که در بخش مسابقه جشنواره شرکت دارد، نام باربارا لنی به‌چشم می‌خورد که در فیلم آخر آلمودوار، «در پوستی که زندگی می‌کنم» نیز نقش‌آفرینی کرده بود. خوان دیگو بوتو هم پیش از این در سال ۲۰۰۰، در فیلمی به کارگردانی جان مالکوویچ در کنار خاویر باردم به ایفای نقش پرداخته بود.</p> <p> </p> <p><strong>حسام میثاقی: </strong>خاطره‌ای که حال تبدیل به تروما شده، منشاء کشمکش‌هایی است که ذهن شخصیت‌ها و دنیای اطرافشان را در فیلم «بازی‌های بچه‌گانه» زیر و رو می‌کند. آنتونیو خاواریاس اسپانیایی که از سال ۲۰۰۶ به بعد، هیچ فیلم بلندی نساخته بود، حال با یک تریلر رمزآلود و تکان‌دهنده به جشنواره برلین آمده است.</p> <p> </p> <p>دانیل، خاطره‌ی تلخی از کودکی‌اش را همچون غده‌ای سرطانی همواره در طول زندگی‌اش حمل کرده است. غده‌ای که دردناکی‌اش به واسطه‌ی احساس گناهی تشدید می‌شود که ناشی از مرگ دخترکی در گورستان است. اما او مدت‌هاست که از این تروما فاصله گرفته و نطفه‌ی درگیری‌های ذهنی‌اش زمانی بسته می‌شود که برای اولین‌بار با خولیا روبرو می‌شود. خولیا، بازنمایی برهنه‌ی گذشته در مقابل دانیل است. گذشته‌ای که همچون صلیبی از گناه همواره بر دوش او سنگینی می‌کرده و حال در قالب خولیا تولدی دوباره یافته است. این اولین باری نیست که در سینما معصومیت کودکانه در تقابل با گناهان گذشته‌ی آدم‌بزرگ‌ها قرار می‌گیرد و چه بسا آن‌ها را محاکمه می‌کند. چه محاکمه‌ای بدتر از اجبار به یادآوری؛ آن‌هم یادآوری گذشته‌ یا تاریخی که فراموش‌کردنش همیشه آسان‌تر بوده است.</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/dictadio02.jpg" /> خاطره‌ای که به یک تروما تبدیل شده</p> </blockquote> <p>ترسیم جغرافیای ذهنی آشفته‌ی دانیل، با بهره‌جستن از المان‌های عینی موجود در فیلم، از جمله مواردی است که خالق اثر با موفقیت از پسِ آن برآمده است. جسم دانیل در امروز و زندگی واقعی جریان دارد اما ذهن او در جغرافیایی کاملاً متفاوت و در گذشته‌ای غوطه می‌خورد که با مرگ دخترک (کلارا) گره خورده است. دانیل، همسرش ماریا و خولیا (دخترکی که به دانیل می‌گوید کلارای کشته‌شده است و دانیل نیز این امر را حس می‌کند) در بخش زیادی از فیلم با هم زندگی می‌کنند اما در دقایق زیادی دیالوگ زیادی میان دانیل و خولیا رد و بدل نمی‌شود و در جغرافیای عینی، این ماریا است که شب و روز با خولیا حرف می‌زند و با او بازی می‌کند، اما در پس این دنیای عینی، گذشته‌ی آلوده به خون دانیل قرار دارد که دنیایی دیگر را آن سوی این جغرافیای عینی، خلق و بیننده را در مقابل تصویر میخکوب می‌کند. حضور خولیا برای ویران‌کردن دانیل کافی است. روبان قرمز یا شعری که خولیا می‌خواند، از جمله المان‌هایی هستند که به موقع از گذشته به حال منتقل می‌شوند و کابوس‌های مهلک دانیل را تشدید می‌کنند. در این بین از قاب‌بندی‌های خوب و موسیقی هیچکاک‌وار اثر نیز نمی‌توان غافل شد.</p> <p> </p> <p>تا پیش از دقایق پایانی فیلم، مشخص نیست بیننده برای یافتن پاسخ معما، باید از واقعیت کمک بگیرد یا متافیزیک. آیا روح کلارا واقعاً در خولیا رسوخ کرده است؟ اگر اینگونه نیست، چرا خولیا خود را کلارا معرفی می‌کند؟ از سویی ماریا همسر دانیل هم دلیل رفتارهای غیرمعمول او را حسودی‌اش می‌داند چرا که ماریا این روزها بیشتر به دختر بچه توجه می‌کند. آشفته‌کردن بیننده بدون شک تعمدی و در راستای همذات‌پنداری او با شخصیت اصلی اثر است. شاید بتوان گفت «بازی‌های بچگانه» با نیم‌نگاهی به کلاسیک‌هایی همچون «جن‌گیر» و حتی فیلم اسپانیایی «چه‌کسی می‌تواند یک بچه را بکشد؟» از کنارشان با احترام می‌گذرد، راه خودش را از نقطه‌ای جدا می‌کند و برخلاف آثار متأخری همچون «تولد» محصول سال ۲۰۰۴، ناامیدکننده نیست.<br /> </p> <p>در بخشی از فیلم زمانی که ماریا به دانیل می‌گوید باهم به سفری در اطراف شهر می‌روند، دانیل با خوشحالی می‌پرسد: «ما تنها می‌رویم؟» ماریا پاسخ می‌دهد: «آره، ما سه نفر تنها.» گویی منظورش این است که من، تو و گذشته‌ات، یا شاید من، تو و تاریخ‌ات به سفر خواهیم رفت. «بازی‌های بچگانه» که البته عنوانش در زبان اصلی «دیکته» است، شاید به هیچ‌وجه برای انسانی که هر روز برای فراموش‌کردن گذشته و تاریخش داروهای جدید اختراع می‌کند، دیدنی نباشد اما دیدنش را به شما توصیه می‌کنیم!</p> <p>امتیاز: ۷/۱۰<br /> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/dictadio03.jpg" />ما سه نفر: من، تو و گذشته‌ات</p> </blockquote> <p><strong>سپهر عاطفی:</strong> اگر نفر سمت راست من را که در تمام مدت فیلم خواب بود استثناء بگیریم، «بازی بچه‌گانه» را می‌توان در دسته فیلم‌هایی قرار داد که تماشاگر را تا انتها همراه خود می‌کشاند. فیلم در چهارچوبی واقعی به پیش می‌رود اما سایه سنگین خاطرات و کابوس‌های گاه و بی‌گاه باعث می‌شود که نتوانیم آن را در ژانر درام قرار دهیم. در عین حال ترس فیلم، نه از جنس ترس‌هایی است که با استفاده از عناصر فراواقعی القاء شده باشند و نه از جنس ترس‌های معماگونه و هیچکاکی‌ست ولی در عین حال فضاهایی از هر دو را در دل خود دارد. داستان فیلم به قدری خوب پیش می‌رود که در میانه‌ی راه این ترس در دل تماشاگر به وجود می‌آيد که نکند کارگردان نتواند با یک پایان مناسب فیلم را کامل کند، اما فیلم‌نامه‌ی خوب «بازی بچه‌گانه» با کشیدن خط بطلان بر این ترس از ریتم نمی‌افتد و تا انتها با قدرت به پیش می‌رود.<br /> </p> <p>تا میانه‌ی فیلم داستان به نحوی پیش رفته است که نمی‌توان باور کرد منطق فیلم با منطق دنیای واقعی مقارن باشد. در صحنه‌ای از فیلم وقتی جولیا یکی یکی نشانه‌های نزدیکی با کلارا را برای دانیل -شخصیت محوری فیلم- رو می‌کند سخت می‌توان حدس زد که این‌ها توسط فرد دیگری به وی تلقین شده است. زیرا پدر جولیا نیز پیش از این احتمالاً به خاطر فشار عذاب وجدان و پذیرفتن این‌که روح کلارا در جولیا حلول کرده است جلوی چشمان وی خودکشی کرده بود</p> <p> </p> <p>اما ناگهان و در پیچ انتهایی فیلم مخاطب در می‌یابد که تناسخی در کار نیست و پس از آگاهی به این قسمت از داستان هم‌ذات پنداری مخاطب با دانیل قطع می‌شود و فیلم را از زاویه‌ی نگاه لورا دنبال می‌کند، زیرا در دانستن معمای داستان با تماشاگر اشتراک دارد.<br /> </p> <p>کادر‌های فیلم به قدری دقیق و هنرمندانه بسته شده‌اند که می‌توان به بسیاری از آنان ارزشی همانند یک عکس مستقل داد. از سوی دیگر بازی‌های سه بازیگر اصلی فیلم، نمره قبولی می‌گیرند. شخصیت دانیل، با صحنه‌ا‌ی رومانتیک به تماشاگر معرفی می‌شود. دانیل معلم دبستان است و با همسرش لورا، زندگی عاشقانه‌ای را می‌گذراند. چهره‌ی معصوم ژان دیگو بوتو بازیگر نقش دانیل نیز امکان هر گونه پیش‌داوری منفی نسبت به شخصیت وی را از مخاطب می‌گیرد اما در عین حال مثل کلیشه‌ی فیلم‌های ژانر هراس‌آمیز این شخصیت آرام به ناگهان نقاب معصومیت را به کناری نمی‌نهد و به قاتلی بالفطره تبدیل نمی‌شود. حتی در دلخراش‌ترین صحنه‌ی فیلم نیز وی از کسی که گمان می‌کند کلارا‌ است می‌خواهد او را ببخشد، اما مرگ را تنها چاره‌ی فراموشی و دفن گذشته‌ای می‌داند که از به یاد آوردنش شرم می‌کند و هراس دارد.<br /> </p> <p>گذشته‌ای که به قول ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی آمریکایی هنوز نمرده است و حتی هنوز نگذشته است.<br /> صرف کودک بودن نیز برای القای حس بی‌گناه بودن جولیا به بیننده کافی‌ست، البته خنده‌های معصومانه‌ی وی نیز مزید بر علت می‌شود تا قضاوت‌ها را از اشخاص جدا کنیم و نیم‌نگاهی به ریشه‌های روانی و تروماهای کودکی داشته باشیم و آن را مسبب اتفاق نهایی فیلم بدانیم.</p> <p>امتیاز: ۷.۵/۱۰</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/9556">::پوشش خبری برلیناله ۲۰۱۲ در زمانه::</a> </p> <p>ویدئو: جشنواره فیلم برلین در سال ۲۰۱۲ در یک دقیقه</p>
حسام میثاقی و سپهر عاطفی - پس از حدود بیست دقیقه انتظار در سرمای استخوانسوز برلین وارد سالن فردریش اشدات پالاست میشویم. اینبار جای بهتری نصیبمان میشود و امیدواریم فیلم بهتری نیز ببینیم.
در میان بازیگران اصلی فیلم که در بخش مسابقه جشنواره شرکت دارد، نام باربارا لنی بهچشم میخورد که در فیلم آخر آلمودوار، «در پوستی که زندگی میکنم» نیز نقشآفرینی کرده بود. خوان دیگو بوتو هم پیش از این در سال ۲۰۰۰، در فیلمی به کارگردانی جان مالکوویچ در کنار خاویر باردم به ایفای نقش پرداخته بود.
حسام میثاقی: خاطرهای که حال تبدیل به تروما شده، منشاء کشمکشهایی است که ذهن شخصیتها و دنیای اطرافشان را در فیلم «بازیهای بچهگانه» زیر و رو میکند. آنتونیو خاواریاس اسپانیایی که از سال ۲۰۰۶ به بعد، هیچ فیلم بلندی نساخته بود، حال با یک تریلر رمزآلود و تکاندهنده به جشنواره برلین آمده است.
دانیل، خاطرهی تلخی از کودکیاش را همچون غدهای سرطانی همواره در طول زندگیاش حمل کرده است. غدهای که دردناکیاش به واسطهی احساس گناهی تشدید میشود که ناشی از مرگ دخترکی در گورستان است. اما او مدتهاست که از این تروما فاصله گرفته و نطفهی درگیریهای ذهنیاش زمانی بسته میشود که برای اولینبار با خولیا روبرو میشود. خولیا، بازنمایی برهنهی گذشته در مقابل دانیل است. گذشتهای که همچون صلیبی از گناه همواره بر دوش او سنگینی میکرده و حال در قالب خولیا تولدی دوباره یافته است. این اولین باری نیست که در سینما معصومیت کودکانه در تقابل با گناهان گذشتهی آدمبزرگها قرار میگیرد و چه بسا آنها را محاکمه میکند. چه محاکمهای بدتر از اجبار به یادآوری؛ آنهم یادآوری گذشته یا تاریخی که فراموشکردنش همیشه آسانتر بوده است.
خاطرهای که به یک تروما تبدیل شده
ترسیم جغرافیای ذهنی آشفتهی دانیل، با بهرهجستن از المانهای عینی موجود در فیلم، از جمله مواردی است که خالق اثر با موفقیت از پسِ آن برآمده است. جسم دانیل در امروز و زندگی واقعی جریان دارد اما ذهن او در جغرافیایی کاملاً متفاوت و در گذشتهای غوطه میخورد که با مرگ دخترک (کلارا) گره خورده است. دانیل، همسرش ماریا و خولیا (دخترکی که به دانیل میگوید کلارای کشتهشده است و دانیل نیز این امر را حس میکند) در بخش زیادی از فیلم با هم زندگی میکنند اما در دقایق زیادی دیالوگ زیادی میان دانیل و خولیا رد و بدل نمیشود و در جغرافیای عینی، این ماریا است که شب و روز با خولیا حرف میزند و با او بازی میکند، اما در پس این دنیای عینی، گذشتهی آلوده به خون دانیل قرار دارد که دنیایی دیگر را آن سوی این جغرافیای عینی، خلق و بیننده را در مقابل تصویر میخکوب میکند. حضور خولیا برای ویرانکردن دانیل کافی است. روبان قرمز یا شعری که خولیا میخواند، از جمله المانهایی هستند که به موقع از گذشته به حال منتقل میشوند و کابوسهای مهلک دانیل را تشدید میکنند. در این بین از قاببندیهای خوب و موسیقی هیچکاکوار اثر نیز نمیتوان غافل شد.
تا پیش از دقایق پایانی فیلم، مشخص نیست بیننده برای یافتن پاسخ معما، باید از واقعیت کمک بگیرد یا متافیزیک. آیا روح کلارا واقعاً در خولیا رسوخ کرده است؟ اگر اینگونه نیست، چرا خولیا خود را کلارا معرفی میکند؟ از سویی ماریا همسر دانیل هم دلیل رفتارهای غیرمعمول او را حسودیاش میداند چرا که ماریا این روزها بیشتر به دختر بچه توجه میکند. آشفتهکردن بیننده بدون شک تعمدی و در راستای همذاتپنداری او با شخصیت اصلی اثر است. شاید بتوان گفت «بازیهای بچگانه» با نیمنگاهی به کلاسیکهایی همچون «جنگیر» و حتی فیلم اسپانیایی «چهکسی میتواند یک بچه را بکشد؟» از کنارشان با احترام میگذرد، راه خودش را از نقطهای جدا میکند و برخلاف آثار متأخری همچون «تولد» محصول سال ۲۰۰۴، ناامیدکننده نیست.
در بخشی از فیلم زمانی که ماریا به دانیل میگوید باهم به سفری در اطراف شهر میروند، دانیل با خوشحالی میپرسد: «ما تنها میرویم؟» ماریا پاسخ میدهد: «آره، ما سه نفر تنها.» گویی منظورش این است که من، تو و گذشتهات، یا شاید من، تو و تاریخات به سفر خواهیم رفت. «بازیهای بچگانه» که البته عنوانش در زبان اصلی «دیکته» است، شاید به هیچوجه برای انسانی که هر روز برای فراموشکردن گذشته و تاریخش داروهای جدید اختراع میکند، دیدنی نباشد اما دیدنش را به شما توصیه میکنیم!
امتیاز: ۷/۱۰
ما سه نفر: من، تو و گذشتهات
سپهر عاطفی: اگر نفر سمت راست من را که در تمام مدت فیلم خواب بود استثناء بگیریم، «بازی بچهگانه» را میتوان در دسته فیلمهایی قرار داد که تماشاگر را تا انتها همراه خود میکشاند. فیلم در چهارچوبی واقعی به پیش میرود اما سایه سنگین خاطرات و کابوسهای گاه و بیگاه باعث میشود که نتوانیم آن را در ژانر درام قرار دهیم. در عین حال ترس فیلم، نه از جنس ترسهایی است که با استفاده از عناصر فراواقعی القاء شده باشند و نه از جنس ترسهای معماگونه و هیچکاکیست ولی در عین حال فضاهایی از هر دو را در دل خود دارد. داستان فیلم به قدری خوب پیش میرود که در میانهی راه این ترس در دل تماشاگر به وجود میآيد که نکند کارگردان نتواند با یک پایان مناسب فیلم را کامل کند، اما فیلمنامهی خوب «بازی بچهگانه» با کشیدن خط بطلان بر این ترس از ریتم نمیافتد و تا انتها با قدرت به پیش میرود.
تا میانهی فیلم داستان به نحوی پیش رفته است که نمیتوان باور کرد منطق فیلم با منطق دنیای واقعی مقارن باشد. در صحنهای از فیلم وقتی جولیا یکی یکی نشانههای نزدیکی با کلارا را برای دانیل -شخصیت محوری فیلم- رو میکند سخت میتوان حدس زد که اینها توسط فرد دیگری به وی تلقین شده است. زیرا پدر جولیا نیز پیش از این احتمالاً به خاطر فشار عذاب وجدان و پذیرفتن اینکه روح کلارا در جولیا حلول کرده است جلوی چشمان وی خودکشی کرده بود
اما ناگهان و در پیچ انتهایی فیلم مخاطب در مییابد که تناسخی در کار نیست و پس از آگاهی به این قسمت از داستان همذات پنداری مخاطب با دانیل قطع میشود و فیلم را از زاویهی نگاه لورا دنبال میکند، زیرا در دانستن معمای داستان با تماشاگر اشتراک دارد.
کادرهای فیلم به قدری دقیق و هنرمندانه بسته شدهاند که میتوان به بسیاری از آنان ارزشی همانند یک عکس مستقل داد. از سوی دیگر بازیهای سه بازیگر اصلی فیلم، نمره قبولی میگیرند. شخصیت دانیل، با صحنهای رومانتیک به تماشاگر معرفی میشود. دانیل معلم دبستان است و با همسرش لورا، زندگی عاشقانهای را میگذراند. چهرهی معصوم ژان دیگو بوتو بازیگر نقش دانیل نیز امکان هر گونه پیشداوری منفی نسبت به شخصیت وی را از مخاطب میگیرد اما در عین حال مثل کلیشهی فیلمهای ژانر هراسآمیز این شخصیت آرام به ناگهان نقاب معصومیت را به کناری نمینهد و به قاتلی بالفطره تبدیل نمیشود. حتی در دلخراشترین صحنهی فیلم نیز وی از کسی که گمان میکند کلارا است میخواهد او را ببخشد، اما مرگ را تنها چارهی فراموشی و دفن گذشتهای میداند که از به یاد آوردنش شرم میکند و هراس دارد.
گذشتهای که به قول ویلیام فاکنر، نویسندهی آمریکایی هنوز نمرده است و حتی هنوز نگذشته است.
صرف کودک بودن نیز برای القای حس بیگناه بودن جولیا به بیننده کافیست، البته خندههای معصومانهی وی نیز مزید بر علت میشود تا قضاوتها را از اشخاص جدا کنیم و نیمنگاهی به ریشههای روانی و تروماهای کودکی داشته باشیم و آن را مسبب اتفاق نهایی فیلم بدانیم.
امتیاز: ۷.۵/۱۰
در همین زمینه:
ویدئو: جشنواره فیلم برلین در سال ۲۰۱۲ در یک دقیقه
نظرها
نظری وجود ندارد.