ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

چرا دیگر سکولار بودن، آزادی‌خواه بودن و توسعه‌گرا بودن کافی نیست

محمدرضا نیکفر – تعویض تمثال. ولایت فقیه جای ولایت سلطان را می‌گیرد. اکنون چه می‌خواهیم: نوع دیگری از ولایت را؟ می‌خواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟

نظام بحران‌زده است. عامل خارجی که در این دوره فشار تشدیدشدهٴ تحریمی است، بحران را پدید نیاورده، اما آن را به مدار بالاتری برده است. نظام بیمار، سردرگم و عصبی است. دارند فکر می‌کنند که با عوض کردن چند مهره، و همپای آن بگیر و ببند، برپا کردن نمایش مبارزه با فساد و حتّا اعدام چند نفر، حرکت‌های اعتراضی را بخوابانند. اکنون اما اعتراض به وضعیت، فراگیر شده؛ خیزش، برای اعتراض به کلیت دستگاه است و نه این یا آن کارکرد یا چهره آن.

تعویض تمثال. ولایت فقیه جای ولایت سلطان را می‌گیرد. اکنون چه می‌خواهیم: نوع دیگری از ولایت را؟ می‌خواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟
تعویض تمثال. ولایت فقیه جای ولایت سلطان را می‌گیرد. اکنون چه می‌خواهیم: نوع دیگری از ولایت را؟ می‌خواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟

مردم معترض‌اند، مردم مخالف‌اند. بسیار مهم است که همگان بدانند مخالف چه هستند. روشن کردنِ این موضوع سرنوشت ساز است، همچنان که ابها م در مورد مخالفت با شاه در انقلاب ۱۳۵۷ سرنوشت‌ساز شد. اگر روشن بود که مخالفت با شاه مخالفت با نظام ستم و تبعیض است، مخالفت با سانسور و سرکوب است و − در بیانی مفهوم‌شدنی در قالب تجربه این چهل ساله − مخالفت با ولایت در شکل ولایت سلطانی است، جای آن شکل سروری را نمی‌توانست ولایت فقیه بگیرد. این که بدانیم برای چه مخالفیم، مهم است برای اینکه بدانیم دوستانمان کیانند.

در روز ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۸، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، در کتابخانه بنیاد ریگان در کالیفرنیا ، سخن‌رانی‌ای کرد با موضوع ایران. هفتاد-هشتاد درصد حاضران آمریکایی و غیر ایرانی‌تبار و بقیه ایرانی-آمریکایی بوده‌اند. از میان گروه اکثریت، یک خانم باوجدان شجاع برمی‌خیزد و به وزیر خارجه آمریکا اعتراض می‌کند که چرا در مرز مکزیک خانواده‌های پناهجو را از هم جدا می‌کنند و همچنان عده‌ای از کودکان را از والدین‌شان گرفته و به جاهای دیگری می‌سپارند. در اینجا اتفاق تکان‌دهنده‌ای می‌افتد: بخشی از حاضران سر و صدا راه می‌اندازند و با دادن شعار «آمریکا، آمریکا» صدای زن معترضِ نوع‌دوست و دارای حس مسئولیت اخلاقی و مدنی را خاموش می‌کنند. خفه‌کنندگان صدای اعتراض نه آمریکاییان، بلکه گروهی از ایرانیان بودند. آنان را چه می‌شود؟ حسی ندارند نسبت به ستم و تبعیض؟ درد خانواده‌های فقیر و آواره را درک نمی‌کنند؟ مگر خودشان مهاجر نیستند؟ هستند، اما مهاجران ممتازِ first class.

طیفی از "ممتازان" وجود دارد که اکنون بیش‌فعال (hyperactive) شده‌اند به امید قدرت‌گیری. آنان مخالف رژیم ایران هستند (و بعضاً دارای ارتباط‌هایی با آن). مخالفان وسیع‌اند و اینان طبقه ممتاز آنان را تشکیل می‌دهند. آیا به راستی با طبقات محرومِ به پا خاسته در یک جبهه‌اند؟ آیا به آن دلیل با حکومت ولایی مخالف‌اند که مردم محروم به همان دلیل هر روز در شهرهای ایران به اعتراض برمی‌خیزند؟ عین این پرسش را چهل سال پیش می‌بایست در رابطه با طلایه‌داران نوع تازه‌ای از ولایت می‌کردیم.

به تجربه‌های تاریخی پشت کرده‌ایم و از انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی سیاسی ساده‌لوحانه‌ای پیروی کرده‌ایم اگر طرح چنین پرسش‌هایی را موجه و بسی لازم ندانیم.

گیریم که همین جماعت ممتاز، جماعتی با فرهنگی مشابه کسانی که صدای آن زن باوجدان معترض را خاموش کردند، قدرت را به دست گیرند. آنان در برابر مردمانی که به خیابان می‌ریزند تا کار و نان بطلبند و خواهان رفع تبعیض شوند، چه رفتاری نشان خواهند داد؟ آیا آنان را سرکوب و خاموش نخواهند کرد؟ آیا به ما آزادی بیان خواهند داد؟ از هم اکنون دارند تهدید می‌کنند. تهدیدهای مشابهی را ۴۰ سال پیش دیدیم، اما جدی نگرفتیم. گمان نمی‌رود متوهمانِ خودممتازپندارِ شیادِ از هم اکنون قدار‌ه‌بند شانسی داشته باشند. توجه به آنان از آن رو مهم است که در حرف‌ها و رفتارشان چیزی را بروز می‌دهند که اربابان اصلی در پس نطق‌های شیک درباره آزادی پنهان می‌کنند.

رژیم بحران‌زده است. محتملاً مجموعه‌ای از جابجایی‌ها در نوک هرم قدرت صورت خواهد گرفت که ممکن است دامنه آن طیفی از امتیازوران را در برگیرد، آن گونه که بعید نیست حتّا دامنه طیف به "لس آنجلس" هم برسد و فردا ببینیم که کسانی که صدای آن زن باوجدان را خفه کردند، در ایران صاحب منصب شوند. اینان مثلا درباره کولبران چه تصمیمی خواهند گرفت؟ درباره توده مهاجران افغان چه خواهند کرد؟ رژیم فعلی ایران همین روزها کودکان بی‌سرپرست افغان را از کشور اخراج می‌کند. نظرشان درباره این رفتار رژیم چیست؟

البته اشاره به آن جماعت، با توجه به نکته‌ای که پیشتر در موردشان گفته شد، کنایه‌ای بیش نیست. دسته‌هایی وجود دارند زرنگ‌تر و کلاش‌تر و پابه‌رکا‌ب‌تر از آنان، افرادی دارای پایگاه در درون نظام مستقر و حتماً آماده برای انواع و اقسام ائتلاف با همتایان و کانون‌هایی در این سو و آن سوی مرزهای کشور.

اما شرحی که آمد همه برای توضیح این نکته ساده است که مخالف برابر با مخالف نیست. جمهوری اسلامی نظامی است که به هزار و یک دلیل می‌توان با آن مخالف بود. طبعا برخی از این دلیل‌ها اساسی هستند و برای طبقه عمومی، یعنی مجموعهٴ زیر فشار فقر و بهره‌کشی و تبعیض و خشونت، اهمیتی حیاتی دارند. همین دلیل‌ها شکاف می‌اندازند میان توده مردم و کسانی که می‌کوشند در آینده اربابان ما شوند. شعار به یاد پهلوی‌ها پُرکننده این شکاف نیست. در برخورد با مسئله عدالت، همه امتیازوران و همه اربابان، به اعتبار رویارویی‌شان با مردم، در کنار هم قرار دارند. حساسیت عمیق به تبعیض، نقطه قوت جنبش اعتراضی جاری است. همه بهره‌کشان و غارتگران و همه اربابان، مطمئن باشند که این حساسیت را نمی‌توانند مهار کنند و رژیم هم که برافتد، این حساسیت چنان دامنه‌ای می‌گیرد که برقراری یک نظام تبعیضی جانشین بسی از برافکندن نظام موجود سخت‌تر خواهد بود.

با توجه به این موضوع بسیار مهم است که از هم اکنون خواسته‌ها مشخص‌تر شوند تا همسویی‌های ظاهری برطرف گردند.

دو خواسته سکولار شدن نظام سیاسی و آزادی را در نظر گیریم.

قدرت حاکم بر ایران یک رژیم تبعیض است که مبنای ایدئولوژیک آن الاهیات سیاسی‌ای است که خود را با ولایت فقیه معرفی می‌کند. تبعیض ولایی دگرگونی‌هایی را در نظام تبعیض‌آمیز گذشته وارد کرد و یک سیستم امتیازوری ویژه برپا ساخت که برای تشخیص سازه‌ها و کارکردهای آن نه فقط به یک آخوندشناسی بلکه در سطح پایه به یک اقتصاد سیاسی نیاز داریم. دقت بر روی قضیه "صندوق‌های قرض‌الحسنه"، مؤسساتی از قماش "ثامن الحجج"، نشان می‌دهد که چگونه سکه دین  − که کانون ضرب آن حوزه‌ها، بیوت آیات و امام جمعه‌ها و نظایر اینهاست – به سرمایه‌ای انباشت‌پذیر در شرکت‌ها و بانک‌ها و پیش‌برنده بهره‌کشی و چپاول تبدیل می‌شود. اینها تازه بخش نسبتاً عیان سیستم است. از ابتدای انقلاب یک کمپلکس ایدئولوژیک-نظامی-اقتصادی شکل گرفته که اجزاء و نهادهای آن را می‌توانیم همچون پاهایی یک اختاپوس در نظر گیریم، یعنی لازم است پیوندی ارگانیک میان آنها ببینیم، به عنوان مثال میانِ کارکرد ارشادی این منبر با منصب مدیریت آن سازمان یا شرکت برای سرکوب یا بهره‌کشی و غارت. از این نظر مسئله‌ای چون حجاب رابطه‌ای ارگانیک دارد با مسئله‌ای چون غارتگری از طریق "سازمان اقتصاد اسلامی"، به این دلیل که زمینهٴ مسئلهٴ هم‌-اکنونی حجاب را همتافتهٴ تبعیض مستقر می‌سازد، به این دلیل که اِعمال تبعیض بر زنان که تحمیل دولتی و نظام‌مند حجاب جلوه‌ای از آن است، بخشی و کارکردی از نظام عمومی تبعیض است.

معنای سکولاریسم ایرانی − اگر ریشه‌کن کردنِ ترکیب سروری دینی و دولتی باشد − نفی تبعیض است، چون شاخص و بستر بازتولید این ترکیب، تبعیض است. در کشورهای دیگر هم سکولاریزاسیون سیاسی به درجاتی اجتماعی بوده است، مثلاً در شکلِ عمومی کردنِ اموال بنگاه‌های دینی. بجاست که سکولاریسم ایرانی اجتماعی‌ترین شکلِ سکولار شدن را به نمایش بگذارد: بر هم زدن نظام تبعیض جنسی، عقیدتی، خودی-غیرخودی و هر چه که مانع همبستگی و مشارکت عمومی شده و فتوای فقیه و قشون سلطان در طول تاریخ به مردم تحمیل کرده است.

مشارکت بدون تبعیض در همه امور یعنی مقاومت در برابر نشستنِ یک نظام امتیازوری دیگر به جای نظام فعلی. اندکی آشنایی با تاریخ ما را به این نتیجه می‌رساند که حتا اگر حکومت ظاهری سکولار داشته باشد، اما مبتنی بر یک نظام تبعیض و حافظ آن باشد، ملا از در هم که برود از پنجره باز می‌گردد و امتیازهای خود را حفظ می‌کند. کار تبعیض، استثمار و خشونت، بدون ملا پیش نمی‌رود.

سکولار شدنِ ژرفا یافته تا حد تحقق مشارکت بدون تبعیض، یعنی اینکه کافی نیست که آخوندها از صحن دولت کنار بروند. کلیت نظام تبعیض که برچیده شد، آنگاه جایی برای آنانی نمی‌ماند که بخواهند در آینده دوباره اربابان ما ‌شوند یا اربابان آینده را تقدیس کنند. تقدس قدرت تنها در صورت در هم شکسته شدن تقدس تبعیض در هم شکسته می‌شود.

به همین سان، خواست آزادی را در نظر گیریم. تبیین این خواست به صورت نبود سانسور، اینترنت آزاد و نظایر اینها به هیچ رو کافی نیست. فیلترشکن هم می‌تواند این حد از آزادی به ما بدهد. آنچه مهم است آزادی اجتماعی است، یعنی آزادی برای متشکل شدن، همبسته شدن و علیه تبعیض و بهره‌کشی برخاستن.

گرایش پرقدرتِ نئولیبرالی، راه چاره دردهای مملکت را در "رشد"، و در روایت مدرنش، افزون بر آن در "آزادی فردی" می‌بیند. پیوسته این افسانه را بازگو می‌کنند که برای این که کشور توسعه یابد کافی است از یک‌سو درهای مملکت باز شود و راه تجارت با خارج و جذب سرمایه خارجی هموار شود و از سوی دیگر به تلاش‌ها و استعدادهای فردی برای "کارآفرین" شدن میدان داده شود. می‌گویند اگر چنین شود مملکتِ پیشرفتهٴ خوشبختی خواهیم داشت، انگار که چنین بساطی برپا نبوده و انقلاب چهل سال پیش شوخی و غفلت و جنون آنی بوده است. هر چه می‌گذرد، با هدف غافل کردن مردم برای درک مسائل و کم کردن حساسیت آنها نسبت به آینده، انقلابی را که رخ داد بیشتر از پایه‌های اجتماعی آن جدا کرده و روایتی از آن به دست می‌دهند که انگار یک سانحه ناشی از غفلت و خوابزدگی بوده است.

روایت نئولیبرالی درباره "رشد" و "آزادی" شهروندان خوشبختِ دارای شانس تبدیل به کارفرماهای موفق، رنگ‌آمیزی‌های روی زرورق نظام تبعیضی و اسارت‌آور آینده هستند. رشد بسیار خوب است. روابط اقتصادی گسترده با خارج عالی است. گشودن راه بروز استعدادهای فردی پیشنهاد بسیار مطلوبی است. اما اینها تنها بر زمینه آزادی وسیع اجتماعی، یعنی نهادی شدن خواست عدالت و آزادی به دست مردم و زیر کنترل مردم، آن ثمری را توانند داد که جامعه را به راستی خوشبخت کند.

خلاصه کنم: می‌خواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟ می‌خواهیم ولایت را برافکنیم، یا شکل آن را عوض کنیم، آنچنان که با انقلاب ولایت سلطان به ولایت فقیه تبدیل شد؟ این مسئله کانونی ماست که اگر آن را جدی بگیریم، آنگاه ولایت را جلوه‌ای از نظام امتیازوری و تبعیض می‌بینیم.

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • خود-گردانی, خود-سازماندهی, خود-مدیریتی

    جناب ذوقی شاید بخشی از این "نا آگاهی" که شما بدان اشاره دارید, عدم آگاهی از تاریخ معاصر خودمان باشد و از یاد بردن تمامی تجربیات مثبت, صحیح و درست خود: از انقلاب مشروطیت (۱۲۸۴-۱۲۹۰) و نهضت ملی کردن نفت (۲۹ اسفند ۱۳۲۹ - ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) تا انفجار ۱۳۵۷. که بر خلاف گفتهء شما فقط شورش نبود, هر چند عناصری شورشی و قیامی (قیام مسلحانهء مردمی ۲۲ بهمن) نیز در برداشت. در نهضت سرنگونی سلطنت (۱۳۵۵-۱۳۵۷) ما عملا با دو اردو, دو ائتلاف, دو جنبش کلی و دو انقلاب روبرو بودیم. ما مردم ایران در زمینه خود سازماندهی و خود مدیریتی سوابقی بس طولانی داریم, از انقلاب مشروطیت تا به حال, که تمامی این حرکتها بخشی از تاریخ و فرهنگ مدون ما می باشد. نان و آزادی دو مطالبهء اساسی مردم از دیماه بدین سو بوده است. از سوی دیگر کارگران فولاد اصفهان و نیشکر هفت تپه نیز با تاکید بر سیستم شورایی باری دیگر از همان روشهای موفق و عملیِ کنترل کارگری و مدیریت کارگری, که در جنبش کارگری ایران سابقه دارد, استفاده می کنند. این دو تا (مطالبات مردم و عالی ترین نوع سازماندهی) خدمت شما باشد, از هر دو قبلی شاید مهمتر اعتراضات و آشوبهای شهری است که نه تنها کاهش نیافته, بلکه با ادامهء سقوط ارزی بلکه بیشتر و سهمگین تر خواهد شد. در این دوره از رشد و تکامل جنبشهای ضد رژیمی پیوند میان جنبش کارگری و جنبش های اعتراضی در شهر ها کلیدی است, و البته باید در نظر گرفته شود که برخی از این جنبشها در آن واحد هم ترکیب بالای کارگری دارند و هم حضوری پررنگ در اعتراضات شهری. خود-گردانی, خود-سازماندهی, خود-مدیریتی و تعیین سرنوشت خود به دست خود, تنها راه رهایی اساسی از جهنم اسلامی در ایران است. اردوی نان و آزادی روز به روز بزرگتر و عظیمتر می شود.

  • محمد ذوقی

    با درود موضوع بسیار مهمی را جناب نیکفر مورد توجه قرارداده اند. در جریان تغییر رژیم سیاسی ایران از نظام سلطنتی به جمهوری اسلامی در بهمن 1357 اکثریت مردم عادی و حتی بخش زیادی از روشنفکران جامعه نیز شناخت آگاهانه ای از ماهیت جمهوری اسلامی نداشتند . اما اکثریت مردم مخالف ادامه حکومت استبدادی شاه و خواهان انجام تعییرات بودند. متاسفانه ، به باور من ، 40 سال بعد از شورش 57 ، هنوز صورت مسئله همانست ، یعنی اکثریت مردم مخالف ادامه نظام استبدادی ولایت مطلقه فقیه اند ، اما شناخت و آگاهی سیاسی لازم از نوع حکومت آینده که مناسب با فرهنگ و دانش جامعه ایرانی باشد نداریم. با سپاس محمد

  • سیامک

    جناب امید متاسفانه شما برای پنجمین بار اثبات کردید که چنین نقل قولی که "پیروان این سه مکتب (فاشیسم, کمونیسم و اسلام) که خود را انقلابی می نامند به گفته اریش فروم همگی دچار اختلال شیزوفرنیک هستند" از اریش فروم نیست. این واقعیت هم که فروم حتی یک خط هم راجع به اسلام ننوشته است, اصلا مسله ای نیست. بنا بر "استدلال" شما میتوان یقین بود که چنین نتیجه گیری ذهنی و شخصی شما معتبر است. که نیست. همچنین از یاد می برید که شخص اریش فرم خودش یک سوسیالیست دمکراتیک بود با جنبه ها و تحلیل های ضد سیستمی و ضد سرمایه داری. سوسیالیست های دمکراتیک نیز معتقد به انقلاب و تعویض نظام استثماری سرمایه داری با یک سیستم آزادی خواهانه و برابری طلب سوسیالیستی می باشند, مانند "سوسیالیست های دمکراتیک آمریکا". آیا سوسیالیست های دمکراتیک نیز دچار اختلال هستند؟ این "بحث" پایان دوران ایدئولوژی, که دانیل بل ۵۸ سال پیش طرح کرد, خودش بسیار ایدئولوژیک است و نخ نما. در ایران تجربه زندگی زیر شرایط فاشیستی بر می گردد به سلطنت و جمهوری آخوندی. اما به نظر میرسد که برای شما تجربه فاشیزم سلطنتی در ایران, چندان هم فاشیستی نیست و ساواک هم بالاخره باید از پس"خرابکاران" برمی آمده, و از این حرفها. بسیار ممنون میشوم نظرات شما را در مورد فاشیزمی که ساواک در ایران بر پا کرده بود بخوانم. با احترام

  • سیامک

    سلطنت نیز یکی از سمی ترین و مهلک ترین ایدئولوژی ها در تاریخ ایران است, اما به نظر می رسد که برخورد شما به این سرطان بیشتر ارادت است تا هر چیز دیگر. این نظریهء "پایان ایدئولوژی" که دانیل بل در ۱۹۶۰ مطرح کرد. از یاد می برد که نفی ایدئولوژی نیز خود یک نوعی از ایدئولوژی است. واقعیت امر بدین قرار است که اریش فروم یک خط هم راجع به اسلام ننوشته است, اما بر مبنای دید غرض ورانهء شما میشود به راحتی از هر چیزی که خوشتان نمی آید یه برچسب "ایدئولوژی" بزنید. بعد هم نتیجه گیری کنید چون در "ارتباط" با "موسسه اریش فروم" هستید بنابرین میتوانید آقای گودرزی را به خانم شقایقی (یا شقیقه ای؟) ربط داده و به نتیجه گیری دلخواه و جعلی خود برسید. در مورد هوچی گری نیز متاسفانه مثل اینکه دوباره سوراخ دعا را گم کرده اید. طبق آخرین گزارشات دریافتی عظیم ترین هوچی گر ایرانی خارج از کشور ساکن لندن است و با چکهای ماهانهء رفاه اجتماعی ارتزاق می کند و بدین ترتیب از صبح تا شب هیچ کاری ندارد جز هوچی گری بی پایان برای سلطنت باختگانِ پرتِ, سوخته, و در این راه استفاده از هر نوع نام مستعار به جز پالیزی.

  • امید

    آقای محترم سیامک من نقل قول دقیق از فروم آوردم که می گوید ایدئولوژی ها و پیروان آنها که خود را انقلابی می دانند دچار شیزوفرنی هستند.فروم اسمی از اسلام و کمونیسم و فاشیسم نیاورده ولی مگر این سه مکتب ایدئولوژی نیستند؟مگر پیروان آنها خود را انقلابی نمی دانند؟ من با موسسه اریش فروم در آلمان ارتباط دارم اگر ابهامی دارید می توانید از راینر فونگ مدیر این موسسه در این مورد سوال کنید .هوچی گری شایسته شما نیست

  • سیامک

    جناب سهند برای شما ایرانیانی که مایل به دریافت "کمک" از آمریکا و امثالهم هستند شاید قابل "احترام" باشند, اما برای دیگران قضیه متفاوت است. این "نقل قول" کذایی هم که: "پیروان این سه مکتب (فاشیسم, کمونیسم و اسلام) که خود را انقلابی می نامند به گفته اریش فروم همگی دچار اختلال شیزوفرنیک هستند” کاملا جعلی و ساختگی است. فروم یک خط هم راجع به اسلام ننوشته است, چه رسد به یک بررسی تطبیقی اسلام و کمونیزم و فاشیزم. ایشان سه بار فرصت داشتند تا نشان دهند فروم کجا چنین بررسی تطبیقی را انجام داده است, که هیچ بار از پس آن برنیامدند, چون چنین نقل قلی وجود ندارد و فقط حاصل تخیلات و تصفیه حساب های شخصی ایشان است. سلطنت باختگان نیز در عوامفریبی و شارلاتانی هیچ دست کمی از خاتمی و روحانی و فرخ نگهدار,...ندارند. اما به نظر می رسد که عوامفریبی و شارلاتانی سلطنت باختگان برای برخی از دوستان چندان هم عوامفریبانه نیست و قابل قبول می باشد! تبلیغات سلطنت باختگان در پیشبرد و عادی کردن مداخلات کشورهای غربی (خصوصا آمریکا) در ایران برای کسانی که یک عمر و چندین دهه است با این فرقهء کُودن, ابله سر و کار دارند بسیار آشنا و قابل شناسایی است. به نظر شما برخوردی صحیح و متین به چنین وطن فروشانی که یک لحضه نیز از تبلیغ انقیاد ملی دست بر نمیدارند چیست؟ اصل مطلب این بلاگ در باره این است که آیا ما قادر خواهیم بود با اتکا به خود سازماندهی و بر اساس امکانات خودمان کشوری آزاد, دمکراتیک و مردم سالار بسازیم و یا ایرانیان محکوم اند که تا ابد در دور تسلسل تعویض "ظل الله" با "روح الله" درجا بزنند. نظر شما در این مورد چیست؟ در مورد ماهیت انقلاب مشروطیت برای شروع فقط نگاهی کنید به کتاب "از صبا تا نیما" و تحولات بیسابقه و بی مانندی که این حرکت اجتماعی در فرهنگ و هنر ایران داشت. به نظر شما آیا تمامی این تحولات نیز " ارتجاعی" بود؟ سر کار آمدن آدولف رضا خان پس از شکست انقلاب مشروطیت اتفاق افتاد, برای بررسی تاریخ انقلاب مشروطیت شما را رجوع میدهم به "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظم‌الاسلام کرمانی, به ویراستاری علی اکبر سیرجانی. با احترام

  • سهند

    جناب سیامک: تر ک ها ضرب المثلی دارند که میگه " دلی دلینی گورنده چوماغینی گیزله در "—دیوانه اگر با دیوانه ای مواجه شود چماقش را قائم می کند. زبان خود من تند و تیز است آما انرا برای همه بکار نمی برم. وقت پیام های تند و توهیم آمیز گزنده و ازار دهنده شما خطاب به امید را خواندم چماقم را قائم کردم. زبان تند را برا ی وصف عوامفریبان و شارلاتانهایی مانند خاتمی و روحانی و فرخ نگهدار و هزاران دیگر بکار می برم که در روز روشن بر چشم مردم خاک می پاشند و به شعور میلیون ها نفر توهین می کنند. ادموند بر گ گفته است که " بکار بردن زبان نرم زمانیکه قصاوت و بی رحمی بیداد می کند توهین به تقوا است." باید برای بعضی ها زبان تند بکار برد که مردم از خواب بیدار شوند و گول عوامفریبان را نخورند. اما شما این زبان تند و توهین امیز و خود بزرگ بینی را برای کسی که نه عوافریبی اش برای ما ها روشن است و نه شارلاناتی اش و نه اینکه می دانیم که اقای امید آگاهانه نقل قولی از اریش فروم را تحریف کرده اند. بقول آمریکایی ها" ادمها بیگناهند مگر اینکه گناهشان در دادگاهی ثابت شود" یا اینکه " گیو به نفیت او داوت "- یعنی اگر بر علیه فرد و یا پدیده یا ائده این سند و مدرک کافی برای رد و تقدش نداریم باید در قضاوت مان محتاطانه عمل کنیم. متاسفانه شما انگار هیچی از فروم یاد نگرفته اید که اگر یاد گرفته بودید به فردی که اختلافات جزیی دارید اینهمه توهین نمی کردید و ایشان را از راه دور روانکاوی نمی کردید که برایش شفا بخواهید. تکبر و خود بزرگ بینی از سر تا پای نوشته هایتان پیدا است. ضمنا محض اطلاغ جنابعالی باید برسانم که درک تان از انقلاب مشروطه هم ناقص است که انقلاب مشروطه انقلاب ارتجاعی بود و نه مترقی. بحث این موضوغ خیلی دراز است اما در ارتجاعی بودن این انقلاب همین بس که انگیلسی ها از ان حمایت می کردند و رضا شاهی را سرکار آوردند که نتیجه اش را امروزه با گوشت و پوست مان حس می کنیم.

  • سیامک

    خطاب به "امید" و تشکر بابت اینکه چگونه در اینجا برای تمامی خوانندگان محترم به وضوح و مکررا نشان داده اید که در سنگ پای قزوین بودن برادران "ضل الله" هیچ دست کمی از برادران حزب الله ندارند. خصوصا ظل اللهی های نوع پالیزی, ساکن لندن. و متاسفانه برای سومین بار نیز اثبات کردید که آن "نقل قول" کذایی که “پیروان این سه مکتب ( فاشیسم, کمونیسم و اسلام) که خود را انقلابی می نامند به گفته اریش فروم همگی دچار اختلال شیزوفرنیک هستند” کاملا جعلی و ساختگی است و محصول تخیلات شما و نه قلم فروم. آن خصوصیاتی را هم ردیف کرده اید, بسیار بیشتر توصیف ابلهانی مانند آن "عاری از مهر" گور به گور است که خودش را "مهر نژاد آریایی" میدانست و یک "رهبر"جهانی, اما در عمل به فرمان اربابانش دمش را گذاشت لای پایش و در غربت از بیماری ایدز به درک واصل شد. این شما هستید که در اینجا از عنوان یکی از کتاب های لنین به نام "امپریالیزم به مثابه مرحله پیشرفته سرمایه داری" استفاده کرده اید, و نه من. اما به نظر می رسد که آن بیماری روانی را که به دیگران نسبت میدهید به چنان مرحله ای حادی رسیده است, که حتا تشخیص این واقیعت ساده نیز بسیار سخت و ناممکن است. به هرصورت, خدا شفا بده! همچنین از یاد نبرید که این برادر تیمسار ارتشبد حسین فردوست بود که تمام کلک ها و امور جاسوسی را به آخوندها تعلیم داد و آن نیم بیشتر ماموران ساواک بودند که تبدیل شدند به ساواما. سلطنت باختگان خرفت, ابله, کودن (خصوصا نوع پالیزی ساکن لندن, که از چک های ماهانه ای رفاه اجتماعی ارتزاق میکند) همیشه در خیال خام و آرزوی حملهء نظامی آمریکا به ایران ۴۰ سال است که سبزه زیر پایشان سبز شده است, اما نفهمی این فرقه چنان است که نمیدانند آمریکا هنوز در دو قلو هایی که ۱۵ سال است در افغانستان و عراق زایده درمانده, چه برسد به شکر خوردن در مورد ایران. ایدئولوژی سلطنت باختگان کریه نیز چیزی نیست جز بندگی و بردگی برای نظام جهانی سرمایه داری, که این نیز بر همگان واضح است, همچنان که حتا هر کودکی میداند که حاصل این نظام تا بحال دو جنگ جهانی و جنگ جهانی سومی در راه, انهدام جهانی محیط زیست برای کل بشریت و فقر و فلاکت برای اکثریت مردم دنیا است. محرک اصلی برادران ظل اللهی (پالیزی) مانند پسر عمو های حزب اللهی شان درجه ای بیمارگونه از شهوت و حرص واز به خون و خونریزی است, که خدا شفا بده!

  • سیامک

    جناب پویا در مورد محدودیت های انقلاب مشروطه کاملا صحیح میفرماید, اگر انقلاب مشروطیت ایران را با انقلابهای همزمانش, مانند انقلاب مکزیک مقایسه کنیم, در ایران ما نه توانستیم آنچنان نهاد مذهب را از سیاست جدا کنیم (بدانگونه که در مکزیک بعد از انقلاب نقش کلیسا شدیدا محدود شده بود) و نه در زمینهء اصلاحات ارضی ایرانیان توانستند بهبودی اساسی در زندگی دهقانان (که در آن زمان اکثریت جامعه بودند) به وجود آورند, اما در مکزیک حداقل در این مورد پیشرفت اساسی داشتند. قصد من بیشتر برجسته کردن نقش مردم عادی در پیروزی های اولیه انقلاب مشروطیت بود. به نظر بسیاری از مورخین و صاحبنظران صد سال اخیر در ایران در حقیقت امر چیزی نبوده جز در جا زدن و ما پس از صد سال هنوز هم قادر به کسب اهداف انقلاب مشروطیت نبوده ایم. با تمام این تفاصیل اصل قضیه در مورد خود سازماندهی به جای خود باقی است و “نجات دهنده در گور خفته است” و هیچ کس ما را آزاد نخواهد کرد غیر از خود ما. هر چند که سلطنت باختگان خرفت, کودن, ابله هنوز در این خیالند که ایالات متحده آمریکا, به رهبری یک شارلاتان, فاحشه باز, که تحت تعقیب قانونی توسط پلیس فدرال آمریکا است, برای مردم ما آزادی و رفاه خواهد آورد!

  • امید

    آقای سیامک من از مقاله اریش فروم در باره شخصیت انقلابی با اشاره به صفحه دقیق آن فاکت آوردم تا شما تهمت نزنید که از خودم نقل قول آورده ام . فروم می گوید شخصیت انقلابی اختلال شیزوفرنیک دارد .یعنی فقط با ایدئو لو ژی خودش دنیا را می بیند از لنین نقل قول می کنید .!؟ چپ ها واسلامی ها چقدر به هم شبیه هستند.محمد لنین واستالین پیام بران شما هستندو دست بدست هم دادهاید و مبارزه ضد امپریالیستی می کنید حتما فردا هم که امریکا به هر شکلی بخواهد از مردم ایران حمایت کنید به برداران پاسدارتان می گویید مارا مسلح کنی تا درکنار شما با امپریالیسم امریکا بجنگیم .دوران ایدئولوژی ها گذشت چپ ها و مسلمانان دیگر آینده ایی ندارند . آدم فروم بخواند و چپ باشد . فروم را هم چپکی می خواند.

  • پویا

    سیامک عزیز، دو نکته درمورد نوشته آخرتان: انقلاب مشروطه را میتوان بعنوان حرکتی به جلو قبول داشت ولی من آنرا انقلابی موفق نمیدانم. این حرکت نتوانست تغییری بنیادین در زندگی و نگرش اکثریت مردم ما بوجود بیاورد‌ و علیرغم شجاعت و فداکاریهای بسیاری که صورت گرفت نتایجی کوتاه ونمادین داشت.دیگراینکه حرکتهای مردمی میتوانند همانگونه که شما گفته اید موفق باشند ولی نه لزوما. جوامعی که از رشد متوسط فکری خوبی برخوردار باشند (یعنی علاوه بر آنانیکه سری در کتاب ودستی برقلم دارند بقیه نیز در حد خوبی شیفته عقل و منطق و تجربه باشند نه مرید انسانهای دیگرو اندیشه های بتون آرمه) معمولا نتایج بهتری داشته اند. تندرست باشید.

  • سیامک

    هیچ کس آزادت نمیکند غیر از خودت. تا به حال هم هر کس به ما قول "آزادی" داده است, پس از روی کار آمدن همه را به بند کشیده است. انقلاب مشروطیت و چهره های برجستهء آن هم یکی از مثال های مفید تاریخی است که برای ما استفاده دارد. ستار خان و باقر خان و ده ها و صدها و هزاران کنشگری که انقلاب مشروطیت را ممکن کردند, مردمی عادی بودند که با چالشی تاریخی مواجه شدند و توانستند با موفقیت بدان پاسخ دهند. با اجازه شما و خوانندگان محترم این پاسخ به شما را (که مقداری هم پیش از حد طولانی شد, با پوزش از دوستان و رفقا) با یک نقل قول از مقاله ای با عنوان: "حق تعیین سرنوشت مردم به دست خود، بی‌‌‌‌مداخله خارجی حقی مسلم و دست یافتنی است" نوشتهء آقای حسین اکبری به پایان میبرم: " بدون وجود تشکل‌های کارگری مستقل و خودساخته و در عین حال دموکراتیک و بدون همبستگی این تشکل‌ها در قامت منطقه‌ای، استانی و کشوری این خطر وجود دارد که با توجه به ضرورت مبارزه با شرایط کنونی، به دنباله روی از سیاست‌های جریاناتی که اهدافی متضاد با منافع کارگران و زحمتکشان افتاده و سیاهی لشکر کسانی شویم که آینده ای سرشار از سیاهی و تباهی، دیکتاتوری و استبداد، استثمار و انقیاد و بردگی و بربریت را برای ما میخواهند!" با احترامات فائقه

  • سیامک

    جناب امید دو روز پیش شما نوشتید که "پیروان این سه مکتب ( فاشیسم, کمونیسم و اسلام) که خود را انقلابی می نامند به گفته اریش فروم همگی دچار اختلال شیزوفرنیک هستند". که حدس من این بود که این"نقل قول" شما کاملا جعلی و ساختگی است و فروم هیچگاه چنین چیزی را ننوشته است (فرم حتی یک مقاله هم در باره اسلام ندارد, چه برسد به اینکه یک بررسی تطبیقی اسلام و کمونیسم و فاشیزم!). پس از دو روز فرصت تنها چیزی که شما اینجا عرضه کرده اید یک نقل طولانی از اوست که باز هم هیچ ربطی به "نقل قول" جعلی و خود ساخته ای شما ندارد. مضاف به اینکه آن عبارتی را هم که در توصیف امپریالیزم استفاده کرده اید خود عنوان یکی از کتابهای لنین است. که مجموعه چنین رفتاری خود شاید بیانگر آن حالت روحی و روانی باشد که شما به فاشیسم, کمونیسم و اسلام نسبت می دهید. به هر حالت, خدا شفا بده! خانم مهوش به درستی اشاره میکند که نصف بیشتر کامنت ها در این بلاگ هیچ ربطی به اصل مطلب ندارد و فقط یا تصفیه حساب های شخصی است یا پر حرفی های نامربوط. در احترام به انتقاد به جای خانم مهوش با اجازهء شما برویم سر اصل مطلب. لُب مطلبی را که نیکفر اینجا طرح میکند این است که: آیا قرار است که مسیر تاریخی حیات سیاسی ایرانیان فقط جا به جای کردن دیکتاتورها و مستبدین و تعویض "روح الله" با "ظل الله" باشد, یا اینکه ما توانایی این را داریم که با تکیه بر امکانات خودمان و با خود سازماندهی جامعه ایرانی به آزادی و مردمسالاری دست بیابیم؟ پر واضح است که اسلامی سیاسی و نظام سلطنتی هر دو بر اساس دیکتاتوری, خودکامگی و اداره امور کشور از بالا به پایین چندان فرق و تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند, و در حقیقت امر خود رژیم سلطنتی اصلی ترین و بزرگ ترین پرورش دهندهء رژیم جمهوری اسلامی از آب درآمد. اتفاقا این اخلاقیات و پدیدهء تکیه بر امکانات خودی امری است که در فرهنگ و هنر ایرانی و در تاریخ ما سابقه داشته و شاید اولین کار ما رجوع به چنین نمونه ها در فرهنگمان و شناسایی چنین لحظاتی در تاریخمان باشد. برای مثال حکایت "سیمرغ" می تواند یکی از این نمونه های فرهنگی باشد, و شاید چنانکه آن سی مرغ پس از گذار از آن همه چالش ها و سختی ها دریافتند که آن "سیمرغ" افسانه ای که به دنبالش بودند کسی نیست غیر از خودشانء ما نیز می بایست به این نتیجه برسیم که "نجات دهنده در گور خفته است".

  • امید

    آآقای سیامک شما اگر همه کتاب های فروم را خوانده اید بار دیگر بروید سراغ کتاب جزم اندیشی مسیحی و جسالری در مذهب و روانشناسی و فرهنگ از فروم با ترجمه منصور گودرزی از انتشارات مروارید بخش شخصیت انقلابی ص 191اریک فروم : من فکر می کنم از نظر روانکاوی بالینی، شخصیت آرمانگرا کسی است که دارای خود شیفتگی فزاینده است. او در واقع شخصیتی است روان پریش(یآس آمیخته با خود بزرگ بینی)،که به طور کلی مانند هر روان رنجور دیگری ازدنیای پیرامون خود جدا و بیگانه است . اما راه حلی پیش رو دارد که او را از مقوله روان پریشی متمایز می کند . او به یک علت (هر علتی که می خواهد باشد : سیاسی یا مذهبی و یا غیره) چنگ می اندازد و آن را کاملا" برای خود عمده می کند. او این علت را به صورت بت در می آورد و با تسلیم کامل در برابر بت خود، به معنا و گرمایی در زندگی می رسد. او در شرایط تسلیم، هویت خود را از بت می گیرد. بتی که خود بر افراشته و مطلق ساخته است اگر بخواهیم نمادی برای یک شخصیت آرمانگرا بر گزینیم، باید او را «یخ آتشین » بنامیم. زیرا در همان دم که او خون گرم و با حرارت است، کاملا" سرد و بی حالت نیز هست. او به کلی از جهان پیرامون بریده و در همان حال سرشار از احساسات گرم است . ترکیبی است از حس فعال و مشارکت جویانه و تسبیم در برابر مطلق. برای درک شخصیت آرمانگرا ، نباید شنید که او چه می گوید، بلکه باید به آن برق ویژه در نگاه و آن طبع سرد و منجمدش نگریست که در واقع نمایانگرتناقض آرمانگرایی او و باز تابنده نبود کامل ربط او با جهان و عبودیت و تسلیم در برابر بت خود اوست. ... آرمان گرایان همواره در تحولات تاریخی جهان نقش بزرگی بازی کرد ه و غالبا" هر آنچه گفته اند ، صریح و روشن بوده است اما شخصیت آرمانگرا در نقطه مقابل شخصیت انقلابی است ..... از مقاله شخصیت انقلابی از کتاب جزم اندیشی مسیحی و جستاری در روانشناسی و فرهنگ اثر اریک فروم ترجمه گودرزی با احترام

  • پویا

    امید، سیامک، و سهند عزیز تمامی کتابهای یک نویسنده را خواندن ارتباطی به درست یا نادرست بودن سخن شما ندارد. اگر به کتاب یا نویسنده ای اشاره میکنید، نام کتاب و صفحه مورد نظر را فراموش نکنید. اگر این ممکن نیست میتوانیم حرف خودمان را با منطق وتحلیل درست بدون چسباندن آن به فردی مشهور بزنیم.دیگر اینکه لزومی به ایفای نقش وکالت یک نظردهنده توسط نظردهنده دیگری نیست.فرد موردنظر میتواند خودش پاسخ لازم را بدهد. پایدارباشید..

  • سهند

    جناب سیامک: منهم مانند شما اکثر کتاب های اریک ( اریش) فروم را خوانده ام. انتقاد شما به پیام امید بیجا است برای اینکه ایشان فقط کلمه " اختلال شیزوفرنیک" را از فروم وام گرفته اند و آنرا برای سه جریان بکار برده اند. این به مهنی این نیست که خود فروم هم همچو عقدیده ای داشته اند. با اینکه فروم هم از اندیشه فروید و هم مارکس تاثیر پذیرفته اند و هر دو شخصیت احترام قائل هستند اما با بر خی از نظریه های روانکاوی فروید و هم با افکار ستیزه جویانه مارکسیستی مخالف بوده اند. به عقیده من انتقاد هایش به مارکس صحیح اما انتقاداتش به فروید را قبول نمی کنم برای اینکه اریش ( یا اریک ) فروم هسته اصلی اندیشه فروید یعنی ضمیر نا آگاه را قبول ندارند. و این پاشنه اشیل و نقطه ضعف بزرگ اندیشه اریش فروم است ایشان به اومانست بودند که آدمی را تابغ عقلاینت می پنداشتند و فکر می کردند که اگر هم انسانها در بحبوحه هایی غیر عقلانی رفتار کرده اند آنها را می توان مثلا با آموزش تصحیح کرد. در حالیکه هم فروید و هم مارکس و هم نیچه معتقد بودند که رفتار های آدمی را نیرو های غیر عقلانی پنهان هدایت می کند. اینکه خود مارکس بعدا این بخش از اندیشه اش را به بوته فراموشی سپرد برایم روشن نیست.

  • یاشار

    سلام آقای دکتر سپاس از تحلیل بسیار عالی تان متاسفانه همههمه ای بین مردم در حال شکل گیری است؛ با این محتوا که میگویند«فقط اینها بروند». وقتی سوال می‌کنی که به نظرتان کی بهتر از اینها است که بیاید وضعیت بهتر می شود؟ پاسخ می دهند که «مهم این است که فقط اینها بروند». هر کسی بیاید بهتر از اینهاست! از سوی دیگر گرایشی به سمت آمدن پهلوی ها وجود دارد. انگار تاریخ تکرار میشود و مردم فقط میخواهد که یکی« دیگر» بجای فعلی بیاید. نکته قابل تامل دیگر این است که آدم می مان. این ذهنیت از کجا در بین مردم پدیدار شده است که اگر اخوند برود و حکومت سکولار شود وضعیت معیشتی او هم درست میشود! . وقتی بهش میگویی که تو الان یک متر از ایران به اسمت نیست، چطور وقتی بجای حکومت مذهبی ، حکومت سکولار بیاید تو سهمی از این مملکت پیدا می کنی؟ در نهایت نکته قابل تامل این است که «صرف رفتن اینها» و «سکولار بودن آنکه می اید» که محتملا در نظرش خاندان پهلوی و سلطنت طلبان است ، وضعیت از هر حیث خاصه معیشت و سهیم شدن او در مملکت درست خواهد شد!! سوال این است که در این شرایط آیا امکان شکل گیری آلترناتیو مترقی وجود دارد؟

  • چپكل

    كار بر محترمي ميگويند خا نم معترض "فرستاده" رژيم ضد بشري اخوندي و دست نشا نده سر جا سوس امريكادر سال ١٣٥٧، يعني Richard Cotham ، در نمايش سياسي "فتو شاپي" رءيس قبلي جنايت كار سازمان سيا در يك محفل ١٠٠٪؜ ضد ايران و ايراني دولت خونخوار و كو دتا گر امريكا بوده ! اين جناب و يا خانم محترم كار برد بايد در عالم هپروت تشريف دا شته باشند يا به جاءي و صَل، چون ظاهرا دارند ميگويند اين نشست اينقدر بي در و پيگر بوده كه اخوندها توانسته اند در ان نفوذ كنند ! ا گر اينطور با شد كه بايد فا تحه ١٦ و يا ١٧ سا زمان جا سوسي و اطلا عا تي را در امريكا خواند كه نميتوانند جلو حضور ان " فر ستاده" را بگيرند ! انهم در يك جلسه اي كه وزير أمور خا رجه ان سخنران أصلي ان بوده ! پرسش اينست كه ايشان چرا نمي گويد كه شايد اين خانم از طرف خود دو لت امريكا ي خونخوار و كودتا گر و ضد دمگراسي با شد ؟ تمام عالم ميدانند كه ان دلقك به اصطلاح رءيس جمهور شان با تقلب به رئا يست رسيد، حالا نمي تواند براي گرمي محفل كسي را بفرستد ان تو كه اتش بيار معر كه به اصطلاح دمو كراسي تحوع آور اشان باشد؟ ايشان در مورد حمله با چاقو و قمه بعضي إيرانيان در ايران به مردم بخت بر گشته و فلا كت زده أفغانستان كه از دست جانيان امريكاو عر بستان و پاكستان به ايران پناه أورده اند چه مي فر مانيند ؟ خوا هش مي كنم دست از سر اين تريبيون محترم زمانه بر داريد و ما چبهاي فوج فوج قتل عام شده و در خاك و خون نشسته را تنها بگزاريد. ما تنها دلخوشيمان در اين سالهاي سياه وجود متفكرين و فلا سفه عز يزان ايراني مانند جناب نيگفر هست كه هر روز در مقابل اين سياهي بي پا يأن و بر هوت عقلاني مشعلي تا بان و جديد و راه گشاه بر پا ميكنند و درود بيكران خود را به ايشان ميفر ستين. با يك دنيا تشكر از ايشان و همكارانشان در راديو زما نه ! چپكل از قاره دور افتاده أسترا ليا

  • سیامک

    خطاب به "امید" اینجانب تمامی کتابها و مقالات اریش فروم را خوانده ام و با اطمینان کامل میتوانم به شما بگویم که این "نقل قول" شما کاملا جعلی و ساختگی است و فروم هیچ وقت چنین چیزی در هیچکدام از کتاب ها یا مقالاتش ننوشته است. خصوصا با توجه به اینکه اریش فروم خود یک سوسیالیست دموکرات بود. مطمئن هستم که شما نیز نمیتوانید چنین "منبعی" را در اینجا معرفی کنید, چون به جز تخیلات شما در جای دیگری وجود ندارد. آن عبارتی هم که در مورد امپریالیزم استفاده کرده اید "امپریالیسم مرحله پیشرفته سرمایه داری" عنوان کتابی است از لنین, رهبر کمونیستهای روسیه. با در نظر گرفتن این دو نکته به نظر میرسد که شاید خود کامنت نویس دچار نوعی*** باشد, که خدا شفا بده! در کشور ما ایران, شاه و شیخ تاریخا طاعون های بوده اند که امروز کار ما را بدینجا کشانده اند. دمکراسی لیبرالی در آمریکا نیز فقط و فقط به خاطر مبارزارت و جان فشانی های اتحادیه های کارگری و جنبش های آنارشیستی (Industrial Workers of the World ) احزاب سوسیالیستی و احزاب کمونیست در این کشور بوده که دوام آورده است. رجوع کنید به "تاریخ مردمی آمریکا" نوشته هاوارد زین. A People's History of the United States Howard Zinn قابل توجه است که در انتخابات ۲۰۱۸ در آمریکا سازمان "سوسیالیست های دمکرات آمریکا" (Democratic Socilaists of America) بیشترین موفقیت را داشته اند و دارند میروند تا تبدیل به یک نیروی اساسی سیاسی در آمریکا بشوند. زنده باد "سوسیالیست های دمکرات آمریکا"!

  • Parivash

    مهوش جان علیک سلام اصل مقاله بالاست فکر کنم شما مطلب را سرو ته خواندید این است که از بخش کامنتها شروع کردید و در نتیجه یک کم ناراحت شدید از بابت درازای عقبه چون به مقاله دیر رسیدین. با عشق فراوان پریوش

  • مهوش

    سلام باعث تاسف است که خوانندگان یک جستار تامل برانگیز، به جای نقد مقاله یا اظهارنظر پیرامون نکات نوشته، سرگرم مجادله و مشاعره با همدیگر می‌شوند. این عادت در سخنرانی‌ها هم هست. موقع پرسش و پاسخ، افراد وقت جلسه را می‌گیرند برای این که یا خارج از بحث چیز ی بگویند یا روی حضار دیگر را کم کنند. برخی نیز به جای کامنت، مقالات طولانی صادر می‌کنند. خب پدر آمرزیده‌ به جای آن که در سه شماره پاورقی بنویسی، یک باره حرف‌هایت را بنویس و برای بخش "نظر" زمانه بفرست. ای خوانندگان عزیز، اگر می‌خواهید "عقبه" همدیگر را حدس بزنید، به این و آن سلام برسانید یا درددل‌هایی انباشته در سینه دارید، زمانه را سنگ صبور یا واسطه خودتان تصور نکنید.

  • امید

    سه طاعون تاریخ . ایدئولوژی ها طاعون تاریخ اند. فاشیسم . کمونیسم و اسلام سه طاعون بزرگ تاریخ بشریت هستند.کمونیسم از فاشیسم قربانی بیشتری از بشریت گرفته است . فاشیستها کمونیست ها و مسلمانان در کشتار یهودیان همکاری مشترک داشتند. کمونیست ها بیشتر از فاشیستها از بشریت قربانی گرفتندپیروان این سه مکتب که خود را انقلابی می نامند به گفته اریش فروم همگی دچار اختلال شیزوفرنیک هستند. امپریالیسم مرحله پیشرفته سرمایه داری است با همه دستاوردهای مثبت و منفی اش. این سه مکتب ضد امپریالیست هستند یعنی ارتجاعی هستند و می خواهند تاریخ را به عقب برگردانند. تنها راه دموکراسی لیبرالی است که بزرگترین مدافع آن امریکا است .زنده باد امریکا

  • سهند

    یک انشای خوب دیگر از دکتر نیکفر عزیز.

  • هوشنگ

    آقای کیارش واقعا قصد مجادله ندارم, اما توضیحات شما مقدار زیادی (حداقل به نظر این حقیر) فقط مغلطه های بیشتر است. مثال هک شدن سایت "ثقیل" نیست, اما کماکان بی ربط و نامربوط است, چون هک کردن (همانگونه که خودتان نیز میدانید) منجر به یک اختلال اساسی و از کار افتادن سایت میشود (بنا بر شدت هک شدن حداقل بین چند ساعت تا چند روز طول میکشد که خسارت جبران شود), که چنین نوع خرابکاری با یک مداخلهء شفاهی چند ثانیه ایی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. در مورد آشنایی با فرهنگ سیاسی آمریکا نیز شاید حق با شما باشد و از من آشنا تر باشید, اما این حقیر حداقل افتخار این را دارد که در زمان اقامتش در آمریکا از معدود ایرانیان مقیم آمریکا (و شاید تنها ایرانی مقیم آمریکا) بود که توانست در محل کار خود کارزاری و انتخاباتی موفق برای تأسیس اتحادیهء کارگری راه بیندازد, که تجربهء جالبی بود و فرصتی برای آشنایی با اهرم های قدرت در اتازونی. مشروعیت مداخله شفاهی در جلسات و برنامه های سیاسی نیز دقیقا باز میگردد به متن مشخص (specific context) این جلسات. شخصی که امروزه به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا ادعا میکند "صدای مردم" ایران شده است (و سلطنت باختگان بی همه چیز نیز بر این دروغ محض صحه میگذارند) فاقد هر گونه مشروعیت اخلاقی, اجتماعی, سیاسی است و خود ابزاری است در دولتی که مانند جمهوری جهنمی اسلامی, دارد به آخر خطش نزدیک می شود. مطمئنم شما که اخبار آمریکا را دنبال می کنید, از تبهکاری ها و جنایات دولت ترامپ به خوبی آگاه هستید. خود پامپیو هم یکی از اعضای "تی پارتی" که از مذهبی ترین, ضد زن ترین و ارتجاعی ترین جریانات در آمریکا می باشد. و نکته آخر و شاید از همه مهمتر, این دکتر نیکفر نیست که سلطنت باختگان را به اصطلاح "تخطئه" می کند, این تاریخ و تار و پود خود این طیف پلشت و پول گیری هایشان از عربستان سعودی و... است که سلطنت باختگان را چنین بین ایرانیان بی اعتبار کرده است. تاریخ "درخشانشان" (از توافق با فداییان اسلام بر قتل کسروی, تا بوسه شاه بر گونهء کاشانی پس از کودتا, تا تخریب معبد بهائیان, تا تاسیس حجتیه توسط ساواک, تا پرورش حسنیه ارشاد,...) که دیگر هیچ. با احترام

  • Ali

    اقای هوشنگ در ۳۳ لیستی از اسامی دادید ودر کامنت پیش از ان هم پاسخ مرا. فرمودید چپ مستقل که معنایش در زمانی که من و شما تازیخی در مورد آن گفتگو میکنیم تحت عنوان «چپ منهای مسکو» هم شناخته میشد. من تا اینجا با شما هم سنگرم نه چیز دیگر. از مرحوم ملکی اسم بردید که جزو معدود متفکری سیاسی ایران در طی ان چند دهه بوده و من هم افکارش را میشناسم از علم و زندگی و از ارگان نیروی سوم. اگر اینها را میدانید، پس می دانید که با واقعیتهای سیاسی روی زمین هم برخوردی بغیر از برادر کیانوری یا برادر کوچولو نگهدار باید داشت (دو مثال). پس میدانید دمکراسی و حد اقل کم کردن نظام تبعیض و عدم اخلاق که نیکفر بدان بدرستی اشاره میکند با ساز و کار دست یافتنی است و نه با شعارو ایدهاولوژیهایی که زندگی حقیقی منجمله بهای انسانی که امثال ما از جنگ و غیره داده اند را تبدیل به پدیدهای تجریدی میکند. ساز و کار یعنی من هیچ نظامی را بدون تریف معقول --که فاعدتا از چیزی نظیر مجلس موسسان در میاید و باید انجا مردم با اطلاع وچشم باز انتخاب کنندو نه بر اساس پیشفرض مبهم -- به ان رای نخواهم داد. در ضمن یادتان رفته که مرحوم ملکی به خاطر ملاقات با شاه چقدر عتاب شد. کلام را اطاله نمیکنم. شما ده سال است از توده نقد میکنید؟ پس کجا بودید؟ پس این ادبیات چیست، «پلشت» «ساواکی» و غیره. به هر حال من عقبه ی خودم را گفتم و از کلام شما هم حدسی در مورد عقبه ی شما میزنم. خوش باشید.

  • هوشنگ

    خدمت جناب خانم الیزابت, با عرض سلام و احترام واقعا در اینجا قصد پلمیک ندارم و اگر این چند خط به نظر شما پلمیکی می رسد, عذر خواهی این حقیر را از قبل بپذیرید. اما اصل قضیه این جاست که رسانه های رسمی دولتهای غربی, از آنجایی که صرفا و تماما به خاطر پیشبرد سیاستهای قشر "یک درصدی" جوامع غربی ایجاد شده و بر مبنای حفظ منافع این "یک درصدی" ها عمل می کنند, نه چندان مشروعیت اخلاقی, اجتماعی دارند و نه چندان برد سیاسی. جالب اینجاست که بسیاری از خود شنوندگان رادیو فردا یا آیت الله بی.بی.سی. اذعان دارند که خط کلی این رسانه ها در حقیقت امر تقویت جمهوری جهنمی اسلامی است و از این بابت هم خیلی به هر دوی اینها انتقاد دارند. به هر رو به نظر می رسد که جمهوری جهنمی اسلامی این بار به خاطر گسترش سریع و ادامهء بی سابقه ای مبارزات مردمی در ایران دارد واقعا دارد به آخر خط می رسد و این صدای مردم ایران است که (حداقل برای ما ایرانیان که اخبار کشور را از نزدیک و روزانه و ساعت به ساعت دنبال می کنیم) بسیار پر توان, استوار و رسا خواهان براندازی و سرنگونی این بختک می باشند. نتیجه اخلاقی داستان: این وظیفهء تک تک ما ایرانیان (چه در داخل و چه خارج از کشور) است که هر کدام رسانه ای باشیم در ارسال, انتقال و پراکنده کردن صدای بلند و موزون آزادیخواهی و برابری طلبی مردم ایران در چهار گوشهء جهان. با احترام

  • صدیق

    شکی نیست که جمهوری اسلامی و اختصاصاً خمینی بکمک آمریکا بر سر کار آمد، دوام و بقاء یافت. در دوره خمینی هم همانگونه که به آمریکاییان قول آن را داده بود، جریان نفت هرگز به سمت غرب قطع نشد. خمینی به معنی اخص کلام یک بختک بود که به جان ایران و ایرانی افتاد. و این بختک هدیه چندین کشور غربی به ایران بود. بنابراین هر آشی که برای ما از خارج کشور پخته شود قطعاً نفع ایران و ایرانی در آن دیده نشده است. و حتا اگر خود خدا از جانب کشوری بر مردم و کشور ایران مسلط گردد، قطعاً بدانید بازتولید استبداد خواهد کرد. در آن شکی نیست. پس هر گروهی یا دسته‌ای و یا حتا تفکری که به امید کمک هر کشور غربی قصد به زیر کشیدن جمهوری اسلامی را دارند، دانسته یا نادانسته در کار بازتولید استبداد است. بحث تبعیض که باز می‌شود درد دلهامان تازه می‌شود؛ با نگاهی به کامنتهای امت همیشه در اینترنت (در همگی وبسایتها) بسادگی می‌توان دریافت که مردم هنوز از استبداد چندین صد ساله درس نگرفته‌اند، و هر گروه و دسته‌ای در فکر سوار کردن گروه و نحله فکری خود بر سر خر مراد حکومت بر ایران است تا شاید فرصتی پیش بیاید و جیب مبارک را از دلارهای نفتی پر کنند، غافل از اینکه این کشور دیگر ظرفیت ندارد و هر آن احتمال از هم پاشیدگی می‌رود! در این میان، معدود، تکرار می‌کنم معدود متفکران چپ دیده می‌شوند که هنوز قلبشان با کشور ایران می‌تپد و صبحها ضربان قلبشان را با ساعت ایران تنظیم می‌کنند. یکی از آنها دکتر محمدرضا نیکفر است. به شخصه چندین بار مقاله ایشان را مطالعه کردم، خط به خط آن را در جهت منافع ملی ایران در آینده می‌بینم، که باید نسل جوان با عشق بدانها توجه کند تا در سیکل باطل تبدیل استبداد از نوعی به نوع دیگر نیافتند. من در مقاله ایشان تبلیغی برای تفکری خاص ندیدم. چرا باید مقاله سرشار از آگاهی و پند ایشان با گرز نادانی نواخته شود؟ چون مثل ما نمی‌اندیشد؟ شاهزاده رضا پهلوی در یکی از مصاحبه‌هایش گفتند که حکومت پدر و پدربزرگ ایشان دیکتاتوری بوده. من برای هر سه‌ی آنها احترام قائلم، اما در قرن 21 تنها دمکراسی (با مشخصات گفته شده در مقاله فوق) است که من را راضی می‌کند. و لزومی به داشتن یک پادشاه صوری هم نمی‌بینم که فقط کارش تولید رانت و خرجهای اضافی 2500 ساله برای کشور باشد، مانند آنچه که در انگستان اتفاق می‌افتد.

  • داود بهرنگ

    (3) مرور گفتمان ایرانی در سایت های جدی حتی بیانگر این معناست که ما چون به "نگرش عقلی و حقوقی" نپرداخته ایم هنوز هم به ناچار به مفاهیم در معنای اسطوره ای و گاه دینی می نگریم. این نوع نگرش [چه درست و چه نادرست و] هر چه که هست؛ سیاسی نیست. [زمانی] علی شریعتی در بارۀ "آزادی" می نویسد: ««ای آزادی، تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می‌ورزم، بی تو زندگی دشوار است، بی تو من هم نیستم، هستم، اما من نیستم، یک موجودی خواهم بود تو خالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بد بین، کینه دار، عقده دار، بی‌تاب، بی‌روح، بی‌دل، بی‌روشنی، بی‌شیرینی، بی‌انتظار، بیهوده، منی بی تو، یعنی هیچ! ...» این "آزادی" در معنای "حقیقی" و در ناکجا آباد است. به خودی خود حتی دارای این قابلیت است که اساس یک دین جدید باشد. ایرانی گاه "آزادی" را از چنین متنی بر می دارد و جای آن "دمکراسی" می نهد و آنگاه با همین هنگ و آهنگ سخن از دمکراسی به میان می آورد. و بدتر از همه وقتی است که ایرانی "آزادی" را از چنین متنی بر می دارد و جای آن "میهن" و "ملیت" می نهد و با این هنگ و آهنگ سخن از "میهن" و "ملیت" به میان می آورد. این ها همه انشاء است. در دورۀ سوم همه این مفاهیم دارای جنبۀ غیر حقیقی اند و تنها جنبۀ حقوقی دارند. حقیقت این جا جز توهم نیست. اخلاق، آزادی، دمکراسی، میهن و ملیت و این مفاهیم را ما ایرانی ها می بایست پا به پای کنار نهادن "اخلاق دینی" ـ در گذشتۀ دور یا نزدیک خودمان ـ در معنای "عقلی و حقوقی" باز تعریف می کردیم و آن گاه همه موارد را فراخور گفتار و نوشتار ـ به تکرار ـ به کار می بردیم. این کاری است که ما بدان نپرداخته ایم و کاری است که نکرده ایم. این است که می گویم اگر ما چنان چه حجم بزرگی از این کار ناکرده را نداشتیم نوشته عزیز بی همتا محمد رضا نیکفر را چنین نیز می توانستیم بخوانیم که: «برای داشتن زندگی شرافتمندانه در ایران ضروری است که خواست عدالت و آزادی نهادین گردد و به دست مردم و زیر کنترل مردم باشد.» و نیز می توانستیم بخوانیم که: «زندگی جنبۀ شرافتمندانه دارد؛ اگرچنانچه آکنده از تبعیض و بهره‌کشی نباشد.» این چنین نیز می توانستیم بخوانیم که: «ما دیروز در زمان محمد رضا شاه پهلوی و پدرش رضا شاه پهلوی هم مشکل مان تبعیض و بهره کشی بود.» و نیز می توانستیم بخوانیم که: داشتن شاه و جانشین خدا و پیغمبر و امام و این سان موارد همه جنبۀ دزدانه و توهین آمیز به انسان و انسانیت دارد. با احترام فراوان داود بهرنگ

  • داود بهرنگ

    (2) دورۀ سوم ـ که اسمش در غرب دورۀ روشنگری است ـ دورۀ "تصدیق ـ تکذیب عقلی" است. این دوره را وقتی روشن تر می توان دید که آن را در پرتو گذار از دورۀ دوم به سوم بنگریم و معنای "گذار" را در رگ هر گزاره لحاظ کنیم. همۀ روشنگران عصر روشنگری اسم دیگرشان "روشنگران عصر گذار از "تصدیق ـ تکذیب های دینی" به "تصدیق ـ تکذیب های عقلی" است. گذار از دورۀ دوم به سوم ـ به ویژه از جنبۀ اخلاق ـ بسیار حساس است. در واقع به معنی گذار از "اخلاق دینی" به "اخلاق در معنای عقلی و حقوقی" است. این مفاهیم به این دلیل در بسیاری از منابع دورۀ روشنگری دارای بازتاب اند. این که در جوامع دمکراتیک گاه تا 70 در صد مالیات می دهند نه به سبب "اخلاق دینی" است که این الزام "اخلاق در معنای عقلی و حقوقی" است. و این البته به انسان شناختی جامعه مربوط است. "آزادی و برابری" هم شعار دهۀ آخر قرن هجده فرانسه است. این ها ربط به "اخلاق دینی" ندارد؛ و از الزامات زیست و زندگانی بشر در دورۀ سوم و از عناصر "اخلاق در معنای عقلی و حقوقی" است. من به نظرم ما ایرانی ها به راستی و درستی ـ از مشروطه به این سو ـ کوشیده ایم تا دامانمان را از بیهودگی و حتی زیانباری عرصۀ "اخلاق دینی" بزداییم و از آن دور شویم. بخش بزرگی از ادبیات دورۀ مشروطه در این باره است. صادق هدایت رهبر پر توان این حرکت در ادامۀ راه است و آنگاه بسیار کسان دیگر پای در این راه نهاده اند. ما اما با پرداختن کوشا بدین کار و با کنار گذاردن "اخلاق دینی" و آنگاه نداشتن درک روشن از الزامات زیست و زندگانی در دورۀ سوم دیگر "اخلاق" نداریم و به نظر می رسد که اکنون بی "اخلاق در معنای عقلی و حقوقی" چیزی کم داریم و خودمان را گرفتار نارسایی این کمبود کرده ایم. ادامه در 3

  • داود بهرنگ

    (1) با سلام من وقتی نوشتۀ نیکفر عزیز را همراه با کامنت ها در این جا می خوانم برای هزارمین بار به نظرم می رسد که ما چیزی کم داریم. این را نخست شرح می دهم و در پایان می آورم که اگر چنان چه ما حجم بزرگی از کار ناکرده را نداشتیم بر کدامین زمینه می توانستیم نوشتار عزیز بی همتا محمد رضا نیکفر را بخوانیم. نخست بگویم که من ترکیب "تصدیق ـ تکذیب" را که به کار می برم و مرادم جا به جا کردن و کم و زیاد کردن برخی مفاهیم است آن را برابر نهاد "affirmation and negation" می دانم که در متون کلاسیک هم زیاد آمده است. آدمی در دوره "تصدیق ـ تکذیب مغزی" [دورۀ اول] دارای درک "اسطوره ای" از دنیای پیرامون خود است. برای نمونه ده ها و صدها هزار سال از خاستگاه "بارداری زن" بی خبر است و نمی داند که نوزاد "امسال" فرایند آمیزش جنسی "پارسال" است. مرگ را نیز نمی داند که چیست و به نظرش می رسد بادی بود که از بادکنک جسم در رفت. ["باد" معنای دیگر "روح" است. "باده" ایرانی یعنی "نوشابۀ روح بخش".] و آدمی این چنین در سراسر دورۀ چند ده یا چند صد هزار سالۀ خود در دورۀ اول ـ طبیعی است که ـ نه "اخلاق" دارد و نه "دانش". سنگ بنای دورۀ دوم دین در اشکال گوناگون است. "تصدیق ـ تکذیب" این دوره دینی است. "اخلاق" در این دوره در وجود می آید و از نوع "اخلاق دینی" است. و می گویم که "اخلاق" غیر از "اخلاق دینی" است. برای مثال گزارۀ "دروغ نگو!" نه در تورات آمده، نه در انجیل و نه در قرآن. این گزاره در "اخلاق دینی" نیست بعدها در گذار تاریخی انسان از "دین" به "عقل" در وجود آمده است. دروغ آنجا پدید می آید که فرد بین دو دستگاه "تصدیق ـ تکذیب" دینی و عقلی سرگردان است. گاه به ناگزیر این و گاه به ناگزیر آن است. ادامه در 2

  • کیارش

    جناب هوشنگ (شماره 19) که در جواب من (17) مطلبی نوشتید. بنده با فرهنگ سیاسی آمریکا مقداری آشنایی دارم (احتمالا بیشتر از شما) و مستبد هم نیستم (لااقل امیدوارم!). همونطور که گفتید Heckling امر رایجی هست در نشست های سخنرانی اما اگر بیشتر مطالعه کنید متوجه میشید که فرد مورد نظر هم همیشه مجبور میشه جلسه رو ترک کنه یا زود ساکت بشه. کار شایسته ای هم به حساب نمیاد چون سایرین حاضر در جلسه اومدن سخنان فرد دیگری رو گوش بدن و هزینه زمانی و مالی کردن. مثالم در مورد هک شدن سایت هم به نظرم مرتبط هست برای نشون دادن مغلطه جنب نیکفر حالا شاید برای شما ثقیل باشه. پافشاری من به این خاطره که نیکفر ابتدا به صورت Anecdotal و البته نادرست گروهی رو تخطئه میکنه و بعد اون گروه رو میچسبونه به یک جریان بزرگتر و بعد کل جریان رو تخطئه میکنه :)

  • هوشنگ

    جالب اینجاست که برای منتقدین به چپ ایران در این کامنت ها , چپ ایران یا "حزب توده" است یا سیاهکل. برای اینان نه "حزب کمونیست ایران" (به رهبری اوتیس سلطانزاده,حیدر عمو اوغلی,...) وجود داشته, نه کروژیکها, نه خلیل ملکی, نه نیروی سوم. هیچ نامی نیز از مصطفی شعاعیان, شکرالله پاکنژاد, جبههء دمکراتیک ملی, و دیگر ده ها و صدها و هزاران سازمان ها, احزاب و شخصیتهای مستقل و فعال چپ به میان نمی آید. در کشور ایران, فرهنگ و هنر مدرن و پیشرو و اخلاقیات برتر تماما و کلاً توسط نیروها و روشنفکران چپ (از حدود صد سال پیش به این سو) به مردم معرفی شده است, و اگر حضور موثر چپ در سازماندهی مردم نبود جامعه ای ایران در ساحت های سازماندهی اجتماعی, فرهنگ, ادبیات و هنر مدرن و اخلاقیات برتر و برابری طلب و آزادیخوانه هنوز در سطح صد سال پیش در جا می زد.

  • الیزابت

    آقای هوشنگ، صدای رسا، آن بلند ترین صدایی است که در جهان طنین می یابد. این صدایی که رسا است هیچگاه حامی فرودستان نبوده است. صدای رسای ۲۴ ساعته ی آمریکا ، انگلیس و اسراییل‌ که صدای مخالفان حکومت ایران شده است هیچگاه صدای هیچ فرودستی نیست. در تمام این ۴۰ سال، آنها‌ که صدایشان شنیده می شود و بلند هم شنیده می شود اصلا دغدغه فرودستان را ندارند. لطفا در خواندن مطالب کمی تامل کن.

  • هوشنگ

    جناب علی, ۴۰ سال پیش که حزب توده "خط امام" را دنبال می کرد, این چپ مستقل ایرانی (که این حقیر نیز خود جزوی از آن گرایش است) بود که افشاگر خیانتهای آنان بود. مطمئن نیستم برخورد شما در ۴۰ سال پیش به حزب توده چه بوده است؟ اما اگر با سیاستهای آن مخالف بوده اید, مسلما با چپ مستقل ایرانی (و هم چنین, این حقیر) هم سنگر بوده اید. پس محترمانه خدمت شما عرض شود که, حداقل در مورد حزب توده پیش فرض شما نادرست است. به نظر می رسد که این عدم آشنایی با چپ مستقل ایرانی, همچنین شامل عدم آشنایی با عناصر ساواک پرست و ساواک پرور نیز می شود. این حقیر در فضای مجازی حداقل در عرض ده سال گذشته به مقدار متنابهی مقابله, درگیری و افشا گری از ساواک پرستان کرده ام که شناسایی "منطق " و حساسیت هایشان به مطالب, خصوصا مطالبی که به ارتجاع سلطنتی نقد میکنند, بسیار واضح و ساده است. که جناب "کاوه" نیز (با زبانی دیپلماتیک) به این "منطق" و حساسیت های اشارهء مختصری دارد. آن "جنگی" که شما نیز چندان بدان افتخار دارید, فقط دو سال اولش دفاع از کشور بود و شش سال بقیه, هیچ چیز نبود جز تجاوز در خاک عراق, با هدف گسترش "جمهوری جهنمی اسلامی" (قدس از راه کربلا) که هیچ وقت از خط مرزی عراق هم بیشتر جلو نرفت. اما اکنون شما به جای انتقاد از خود برای رکاب زدن در خدمت ملایان, بر این پندارید که انگار شش سال تلف کردن جان صدها هزار نوجوانان و سربازان ایرانی, و به مهلکه شیمیایی فرستادنشان "افتخاری" است, شایستهء ذکر و یادآوری عمومی!!! آقای فرشاد دوستی نیز به جنبه های "برچسب زنی و سیاست های کیهان شریعتمداری" در گفتمان شما اشاره کرده است. با احترام

  • هوشنگ

    اوتیس سلطانزاده, حيدر عمواوغلي, وارطان سلاخانیان, خليل ملکی, مصطفی رحیمی, احمد شاملو, هوشنگ گلشیری, محمد جعفر پویان,....از شما باید پرسید چگونه و به چه حقی به خود اجازه میدهید بدون کوچکترین آشنایی با چنین جنبشی یک واقعه را پیرهن عثمون کرده و ونه یک بار, نه دو بار, بلکه سه دفعه تکرار کنید. سیاهکل تموم شد و رفت, اما طبقه کارگر ایران و جنبش های چپ, کمونیستی و انترناسیونالیستی در ایران همچنان ادامه دارند و روز به روز بر مبنای تشکل, سازمان یافتگی و کسب آگاهی طبقاتی کارگران ایرانی قویتر و گسترده تر می شوند. با اجازهء شما, خیالتان را راحت کنم و کامنت را اینجوری تمام کنیم که: بدون یک چپ نیرومند جامعهء ایران نه پیشرفتی خواهد دشت و نه حرکتی به جلو. که بسیار واظح است که چنین ارزیابی نیز ابعاد جهانی نیز دارد و به درستی میتوان گفت: بدون جنبش های نیرومند چپ کل جهان نه روی پیشرفت خواهد دید و نه صلح و نه آبادی.

  • هوشنگ

    این کامنت نویسانی که ادعا دارند "صدای رسای مخالفت با حکومت ایران هیچگاه صدای همدلی با فرودستان نبوده است" یا به تازگی (از دیماه به این سو) با صدای رسای مخالفت مردم ایران آشنا شده اند, و یا اصلا چندان آشنایی با فرودستان کشور ندارند, یا هر دو. طبق آمار خود رژیم سالانه در ایران به طور میانگین یک یا چند تظاهرات و اعتصاب در ایران اتفاق میفتد, با توجه به این آمار چگونه میتوان مدعی شد که فرودستان در ایران صدای رسا ندارند. ایران سالهاست که سرزمین تظاهرات و اعتصابات است, هر کسی هم که دغدغه اش مبارزات مردم ایران است از این بدیهیات خبر دارد. البته اگر "منبع خبری" رادیو فردا و سلطنت باختگان باشد, اونوقت بهانه ای در کار هست, اما این باز هم ربطی به مبارزات مردم ایران ندارد. یکی دیگر "از شهر مسموم تهران" مینویسد که چپ ایران چنان است و چنان نیست, بدون ذره ای شناخت از تاریخ جنبش های چپ در ایران و تمامی دست آورد هایی که چپ ایران برای کشور به ارمغان آورده است. جنبشهای متفاوت چپ در ایران معرفی کننده ای برجسته ترین و مهمترین حقوق ها و آزادی های اجتماعی, سیاسی, مدنی در ایران بوده اند. حقوق و آزادی های کارگران, زنان, اقلیت های ملی و مذهبی بدون وجود چپ در ایران اصلا هیچگاه مطرح هم نمی شد, چه برسد به اینکه تبدیل به یک خواست عمومی مردم شود. ادبیات, فرهنگ و هنرهای مدرن در ایران همگی توسط نیروهای چپ و اشخاص مرتبط با جنبش های چپ در ایران مطرح شده اند. اگر به خاطر نیما و شاملو نبود, ادبیات ایران هنوز در سطح صد سال پیش جریان داشت. "جالب" است که سه نفر در اینجا "مراد یوسفی از تهران", "به منتقد از تهران" و "از شهر مسموم تهران" کشته شدن پاسبانهای رژیم شاه را پیرهن عثمان کرده اند و تاریخ یک قرنی چپ در ایران را خلاصه میکنند به قیام سیاهکل, حالا باید از این آقایان/خانمها (که احتمالا هر سه نفرشان, یک نفر بیشتر نیست) پرسید آیا شما اصلا نام یوسف افتخاری را شنیده اید؟

  • شاهین

    دیدگاه آقای نیکفر و همفکران شان آزادیخواهانه و عدالت طلبانه است.یعنی یک سوسیال دمکراسی متعالی است.من هم طرفدار این تفکر هستم و خواهان این که روزی روزگاری در ایران ما نظامی برپایه این دو اصل بنیادین زندگی سعادتمندانه برقرار شود. اما... می دانیم و تجریه تاریخی در ایران و جهان به ما می گوید که آنچه دست یافتنی است نه نظام مبتنی بر عدالت و آزادی کامل و عدم تبعیض، که نظامی مبتنی بر عدالت و آزادی و عدم تبعیض نسبی است. تجربه به ما نشان داده است که انسان، و به طریق اولی انسان ایرانی، نتوانسته که در جامعه ای آزادی و عدالت و عدم تبعیض مطلق برقرار کند. بنابراین آنجا که نیکفر می گوید، "مشارکت بدون تبعیض در همه امور یعنی مقاومت در برابر نشستنِ یک نظام امتیازوری دیگر به جای نظام فعلی."، بیشتر بیان آرزو می کند تا واقعیتی عملی و دست یافتنی را بجوید. آیا در جهان کنونی نظامی می شناسیم که نظام سیاسی- اجتماعی آن "امتیازور" نباشد؟ اما می توان نظام هایی را یافت که در آن ها "امتیازوری" کمتر از جاهای دیگر است. به همین ترتیب،اینکه برخی از مردم در تظاهرات کنونی شان شعار "رضا شاه، روحت شاد!" سر می دهند، به نوعی نشان می دهد که رژیم پهلوی در میان سلسله هایی که در 500 سال گذشته بر ایران حاکم بوده اند بطور نسبی بیشتر برای مردم کار کرده و به نسبت کمتر "امتیازور" بوده است، به ویژه در مقایسه با رژیم کنونی جمهوری اسلامی! آری، حق ایرانی بسیار بیش از این است که دوباره رژیم "امتیازور" ی مانند رژیم پهلوی در ایران حاکم شود، اما آیا ما ایرانیان در مجموع توان و شایستگی به روی کار آوردن نظامی را داریم که کمتر از آن رژیم "امتیازور" باشد؟ امتیازور نبودن به کنار! باید منتظر ماند و دید.

  • فرشاد دوستی

    آقای مظفری گفتم انکار،توهین و نفی و برچسپ زنی دیگه نتیجه نمیده،شما دائم تاکید میکنید که دموکرات هستید ولی وقتی نوبت به حقوق جمعی اقلیت ها میرسه،صد رحمت به جمهوری اسلامی لااقل اونها میگن کم لطفی شده یا بعضی هاشون هم میگن تبعیض ناخواسته صورت گرفته،اتفاقا این نظر و دید شما همون تهدید خطرناک و اقلیت ستیزه که من معتقدم باید مهارش کرد.نفی حقوق دیگری با برچسب زنی و سیاست کیهان ش یعت مداری

  • آرمان

    یکی از موانع رشد دموکراسی در ایران فرهنگ قبیله ای است. البته نه قبیله به شکل متعارف ان بلکه فرهنگی که تحمل نظر مخالف را ندارد و به همین دلیل هر کس با کسانی در ارتباط است که با شیوه زندگی او همخوانی دارند و بقیه شیوه های زندگی را مردود میشمارند. این آدمها قبیله خود را تشکیل میدهند. در جمع ایرانیان مهاجر نیز هر گروهی ساز خود را میزند و کم نیستند کسانی که "آریائی نژاد" فکر میکنند. کم نیستند کسانی که خود را بهتر از دیگران میدانند و با واژه همبستگی بیگانه اند. مشکل روشنفکران این است که آنها نیز در لاک خود فرو میروند و در جهان نخبگان به سر میبرند. در تاریخ ایران رابزه بین روشنفکران مردم هیچ وقت رابطه ای دو جانبه نبوده است. روشنفکر بودن در ایران دشوار است.

  • از شهر مسموم تهران

    خانم الیزابت. متاسفانه چپ ایران هرگز چپ ملی نبوده. من الان ۳۳ ساله ام و چپ هم هستم اما چپ ایران کارنامه اش چیست. اصلا اگر در ایران چپ کار ایی ندارد تقصیر کیست؟؟؟ فرزند چپی یکی از مغروفترین جپی ها به من میگفت خودنویس د اشت بورژوازی ست!!! کسی اشاره کرده به کتاب و آنرا صد بار تکرار کرده حتما درد اصلی از بیسوادی و بی دانشی جامعه ی ایران و از جمله چپهاست. این ماجرای جشن گرفتن ترور چند ناگهبان در سیاهکل توسط چپ ایران را حتا پدر و عموی کارگر من و دا یی سرکارگر من جنایت میدانند. چه برسد به چوانی که دوست دارد چپی باشد! کسانی فیش حقوق این نگهبانان را پیدا کرده اند حقوقشان دوهزار تومان بوده و سیصد تومان هم برای ماموریتشان می گرفته اند. این لکه ننگ است بر دامن چپ پاکش کنید. اینکه از چریکهای آمریکای جنوبی گپی کرد ه اید شکی درش نیست بیاسسد یک خانه تکانی کنید.و مثل مسلمانها نباشید که اول میپرسند که آیا به امانم باور داری یا نداری؟؟ من بارها توسط کسانی از نزدیکان به حماقت متهم شده ام چرا که برای من این ترور است. آمریکایی کشی ترور است. سازمان مجاهدین برای من یک گروه تبکار تروریستی ست. پاسخم دهید. آگر شما یک کشور نمونه اسلامی و چپی دارید بر من بنمایید.و اصلا خود سرکار خانم در کدام کشور کمونیستی پناهنده هستید؟ بنا بر این ما شاید با کار شبنانه روزی روزگاری بتوانیم یک کشور دموکراتیک و سوسیال دمکراتیک بر پا کنیم. تا آن روز خدا قوت! با احترم از شهر مسموم تهران

  • Ali

    جهت اطلاع دوستان این اصطلاحات مرکز پیرامون، گفتمان مرکز گرا و غیره نمونه هایی از گفتار ترسناک دست راستی و شوونیستی هستند که لباس پیشرو و چپ به تن کرده اند. قبلا آقای نیکفر نقدی به اینگونه افکار نوشته بود که حضرات را هیچ خوش نیامد. در اینکه در میان ما ایرانیان ثل هر جای دیگر هم تند رو و هم (امیدواریم) ادم منطقی هست هم شکی نیست ولی متاسفانه بسیاری از دوستان از چپ و راست رفارشان مثل هم است. مشکل جای دیگر است و نه با کورش کبیر و نه با سبیل استالین وار و نه با جدایی طلبی و غیره حل نمیشود، متاسفانه. ارادتمند و با تشکر از اقای نیکفر علی مظفری

  • آلیزابت

    چقدر خوب شد که نیکفر این مقاله را نوشت تا بر او آشکار شود که در این چند ساله با این همه کار "کورانه " در عرصه ی رژیم ستیزی، چه لشکری از گستاخان مدرنیزه شدهای را گرد نشریه ی خود جمع کرده است. نیکفر عزیز؛ صدای رسای مخالفت با حکومت ایران هیچگاه صدای همدلی با فرودستان نبوده است. صدای رسای مخالفت با حکومت ایران آهمیشهن اندازه راست گرایانه بوده است که همه چپ ایرانی را در خود و به سود خود ذوب کرده است. درد و بلای آن خانم سیاه پوست در آن جمع، به جان ترامپ که نه، بلکه ایرانی های سیر و سرخوشی بیافتد‌که در بی رحمی و سنگدلی و کبر و جهالت در کره ی خاک یب همتایند.

  • فرشاد دوستی

    آقای نیکفر،نوشته شما و نوشته هایی از این دست ضرورت شرایط کنونی هستند،جریان راست در ایران قدرتمندتر شده و میرود با خوابالودگی و ضعف بسیاری از روشنفکران،به تهدیدی اساسی برای آینده پسا جمهوری اسلامی تبدیل شود،نمونه اش را در حجمه گسترده همین کامنت ها میبینیم.ضرورت دیگری که بدان باید پرداخت وجه پلورال و متکثر دموکراسیست.گفتمان های مرکزگرا متوجه نیستند که شکاف مرکز پیرامون و بافت متنوع قومی نه تنها با انکار و بی اهمیت انگاشتن صورت مسئله پاک نشده بلکه عمیقتر هم شده،نظام تبعیض اقتصادی فرهنگی سیاسی شبکه ای در هم پیوسته است که تنها به مدد تلاش برای دیالوگ حول محور یک دموکراسی پلورال قابل رفع است،.مسئله ای اساسی که نباید از ان قافل شد

  • Ali

    جناب »هوشنگ« (اسم سازمانی؟) هر گس از حزب توده و دنبالچه هایش نبود حکما ساواکی و سلطنت طلب و پلشت و غیره و ذالک است؟ بگذارید کمکتان کنم: حتما خود فروخته، معلوم الحال، خاین به خلق، واپسگرا، استعماری، عنصر بیگانه و ... هم هست. به زبان اسلامی اش، مفسد فی الارض!! شباهت ادبیات خود را با دولت اسلامی ایران میبینید؟ همین نگاه آبکی وشعار زده است که در هر بزنگاه تاریخی از شما و رفقاتان نه چپ، بلکه کارکاتور چپ و ملعبه و کاتالیزور فاشیسم ساخته. در ضمن اسم هم مستعار نیست چون جربزه و غیرت اظهار نظر هست. بهای هنرهای امثال شما را هم بنده و امثال بنده با عدد و اسحه و گلوله و خون واقعی در جنگ داده ایم و نه با استنسیل اعلامیه های تکرار مکرراتی. سلام به برادران حزب توده برسونید. علی مظفری نه حزب به توده و نه به هر ایدهاولوژی ضد تفکر چپ یا راست

  • آرمان

    به نقل از مقاله "هفتاد-هشتاد درصد حاضران آمریکایی و غیر ایرانی‌تبار و بقیه ایرانی-آمریکایی بوده‌اند." و شخص معنرض ایرانی نبوده ولی کسانی که به او معترض میشوند "خفه‌کنندگان صدای اعتراض نه آمریکاییان، بلکه گروهی از ایرانیان بودند. آنان را چه می‌شود؟ حسی ندارند نسبت به ستم و تبعیض؟ درد خانواده‌های فقیر و آواره را درک نمی‌کنند؟ مگر خودشان مهاجر نیستند؟ ". نیکفر میگوید کسانی که فرد معترض ا هو میکنند ایرانیانی هستند که در امریکا زندگی میکنند نه امریکائی های حاضر در جلسه. نکته این است که حرکت این ایرانیان هیچ فرقی با عمل حزب اللهی ها در خفه کردن صدای مخالف ندارد. عدم تحمل شنیدن صدای مخالف است که مورد انتقاد قرار میگیرد ولی گویا ما عادت کرده ایم که متن را آن چنان که دوست داریم بفهمیم نه انچنان که نوشته شده است.

  • هوشنگ

    صرفا برای اینکه مغلطه مشخص بشه. سنت فریاد کشیدن و شعار دادن در تقریبا تمامی برنامه ها و جلسات رسمی سیاسی در آمریکا (از مجلس آمریکا تا کارزار های انتخاباتی و...) یک سنت جا افتاده و طبیعی است. کسانی که از چنین امری انقدر احساس تعجب و ناراحتی می کنند یا با فرهنگ سیاسی در آمریکا آشنا نیستند, یا آنقدر مستبد اند که تحمل حتی دو ثانیه صدای مخالف را ندارند, یا هر دو. مقایسهء انقطاع و اختلالی کمتر از ۳۰ ثانیه در یک سخنرانی نیز با هک کردن یک سایت اصلا قبل مقایسه نیست, اتفاقا مغلطه اصلی اینجاست. همانگونه که جناب کاوه نیز اشاره کرده بود, کامنت های سه تا هفت از مخرج مشترک هایی (به قول ایشان "شگفت‌انگیز و تکان‌دهنده") و به زعم این حقیر سخیف و پلشت برخوردار می باشند. روایتی از سلطنت باختگانی که هنوز عاشق ساواک هستند, سخت معتاد به خشونت و خون, اما در زندگی حقیقی شان محدود به کامنت نویسی در رسانه ها, با انواع و اقسام نام های مستعار, به جز نام پالیزی.

  • erfan shadlou

    بادرود بدیهیست هرگونه بودنی فقط درواژه ها حیات نخواهدیافت بانگرشی تاریخی وتعلیل سرفصلهای مربوطه بالاخص درتاریخ معاصرمیتوان به برآیندجهاردهه جامعه شناسی سیاسی وتاریخی نگرشی ژرف پیداکرد که نگارنده درتالیف"فرازو ونشیبهای تراژیک تاریخ معاصرایران " که هنوزانجام نهایی نیافته است به بسط مقولات مربوطه پرداخته است. بی تردیدتاریخ استحاله خواهدیافت ودرروندفرازوفرودها ی خویش و سرفصلها وپیچهای تاریخی ،تمدنها نیزچونان انسانها پس ازگذاراز مراحل حیاتی به محاق خواهندرفت... فقط درنگرشی تاریخی واجتماعی درنظرداشته باشیم که به عنوان فاکتیسبته تاریخی ،به بارنشستن جمهوری پنجم فرانسه(کنونی) بیش ازیک قرن طول کشیدواین نه به خاطرقیاس فرماسیون تاریخی واجتماعب وفرهنگی واقتصادی بین ممالک ،که هرکدام ازقانونمندیهای خویش پیروی میکنند،بلکه به خاطراین است که بایدبه عنوان یک انسان نسبتهای وجودی خویش رابا هستی وجامعه وعصرخویش مشخص کنیم ودرنگرشی فلسفی ووجودانگارانه به ظرفیتهای لازم اجتماعی وفرهنگی جهت به بارنشستن درخت دمکراسی دست یازیم آنهم نه دموکراسیهای لیلرال که جهت استثمارهرچه بیشترانسان ،دست به دامان نئولیبرالیرم گشته اند تادرنقاب دمکراسیهای دروغین وصادراتی به استثمارهرچه بیشترانسان بپردازند... بله ،درهرسرفصلی چشم انداز واژگان چه بایدکرد؟درمظان ابصارآدمیست ونمیتوان ونبایدازانقلابات بعنوان یک ضرورت تاریخ درنقطه اتحادشرایط ذهنی وعینی ،اجتناب کردانقلاباتی که هرچند ماراصدسال به عقب بازگردانده اندامادرحافظه ووجدان تاریخی نسلها ی فداشده درذات خویش حامل بذرهای آگاهی وشکوفایی وجودی هستندتادگربارهمانطور نگارنده محترم مقاله فرمودند دچارفریبی تاریخی دیگرنشویم... پیدایش پدیده های نوین درتمامی عرصه های حیاتی توام بادردوخون است... شایدعصری دیگر و حتی نسلی دیگر وبااحترام برای اهل اندیشه .

  • کیارش

    جناب نیکفر فرض کنیم یک زن شجاع با وجدان بنا به هر دلیلی معتقده که محمدرضا نیکفربه اندازه کافی به مهاجران نپرداخته توی مطالبش. اگر این خانم شجاع وبسایت رادیو زمانه رو هک کنه و از دسترس خارج کنه شما به پلیس مراجعه نمیکنید؟ "نیکفر را چه میشود؟ حسی ندارد نسبت به ستم و تبعیض؟ مگر خودش مهاجر نیست؟" صرفا برای اینکه مغلطه مشخص بشه.

  • آرمان

    جالب است هیچ کس به پرسش کلیدی این مقاله که "می‌خواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟ می‌خواهیم ولایت را برافکنیم، یا شکل آن را عوض کنیم، آنچنان که با انقلاب ولایت سلطان به ولایت فقیه تبدیل شد؟ این مسئله کانونی ماست که اگر آن را جدی بگیریم، آنگاه ولایت را جلوه‌ای از نظام امتیازوری و تبعیض می‌بینیم."پاسخ نداده است.

  • س ۔ ص

    من با آقای نیکفر موافقم کہ آزادی خواہ بودن و سکولار بودن و ترقی خواھ بودن، برای رسیدن بہ یک جامعہ برخوردار از آزادی و امنیت و عدالت و رفاہ کافی نیست ، بلکہ این خواستہ ھا زمانی بہ واقعیت تبدیل می شوند کہ احساس مسئولیت پذیری اجتماعی ، کم و بیش در تک تک شھروندان کشور تقویت شود ۔ مسئولیت پذیری اجتماعی یک فضیلت اکتسابی است، غریزی نیست ؛ آدمہا بہ طور غریزی راحت طلب و مسئولیت گریز ھستند اما تحت آموزش و تعالی فرھنگی در مقابل رویداد ھای اجتماعی مسئولیت پذیر می شوند ۔ گناہ اختناق و بی عدالتی و فقر را تماما" متوجہ ھیات حاکمہ دانستن ، بی انصافی است ؛ رھبران خودکامہ سیاسی را مردمان مسئولیت گریز می سازند ؛ ھمہ اختیارات را بہ او می دھند ، تا متقابلا" ھمہ مسئولتہا را نیز متوجہ او کنند و خود با وجدان راحت بہ یک زندگی حقارت بار ولی آسان و بی مسئولیت بپردازند بہ گمان من طی چند قرن اخیر فرھنگ سازان ایرانی کہ اکثرا (ملا) بودہ اند ، بسیار بیش از سیاستمداران ایرانی در عقب ماندہ گی ایران و ایرانی مسئول بودہ و ھستند

  • کتاب خور از تهران

    این حرف را باید با آب طلا نوشت: چپ بر ای تعادل جامعه خوب است! چپ باید نیرومند باشد و لنگر جامعه باشد. همین آقای نیکفر که در فرانسه است دارد ار نعمات کشوری استفاده می کند که چپش لنگر جامعه است. حالا شما فمرش را بکنید بیایند سکان کشور را بدهند بدست حزب کموتیست کارگران فرانسه همه چیز را کن ف یکون میکند و همین آقای نیکفر را فر اریش میدهد. اطلا آیا از خود تان پرسیده اید چرا همه چپهای ایران پناهنده کشورهای دموکراتیک هستند و سرمایه داری؟ پاسخش این است که این کشورها چپهای نیرومندی دارند که بالعث تعادل جامعه می شوند. ما در ایران هرگز چپ مداشتیم بروید سایت توده ای ها را بنام پیک نت ببینید اینا مثل فسلا َ(جمع فسیل) دارند ذبیظه های ولایت را واکس می زنند. همچنانکه هم در جریان ملی شدن نفت و هم در دوره انقلاب اسلامیزه شده ایران واکس زدند و واکس می زنند! چپ ایران اصلا اهل کتاب خواندن نیست. من در مزل یکی از چپی های ایران بودم. کاپیتال مارکس در خانه اش بود نو نو نولایش را باز نکرده بود. می گفت که شروع کرده به خواندن و دیه که همه ی چیزهایی را که مید اند ماکس هم نوشته! تازه این چپ خوب خوب بود. و برای پایان دادن کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب و بازهم کتاب. ببخشیدم و بازهم کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب کتاب

  • آسو دارامروئی

    جناب نیکفر اگر راجب این نظریات خود با من گفتگو کند، میتوان چند ابهام را مشخص کرد و احتمالن اشتباه فاحشی را تصحیح نمود.

  • محسن درزی

    شرمتان باد آن بخش از ایرانیانِ راسیستِ مهاجِر در اروپا ، کانادا ، آمریکا و … گاه می بایست " آب در خوابگاهِ مورچگان " ریخت و از پرنسیب های تمام بشری سرافرازانه دفاع کرد . دقیقاً کاری که این نوشتار به سرانجامش رساند . چه باک بعضی عمقِ این هُشدار رو نگیرند و با تحریف و لوس کردن به خیالِ خود آنرا کم رنگ کنند …

  • به منتقد از تهران

    جناب منتقد آمریکا درست است که دنبال منافع خودش است اما روحانیت و اصولاا اسلام ضد منافع ایران است. اتفاقا آنچه را این بابا می گوید در نهایت به نفع ایران است! چرا که چه کسی سیستم سیاسی ایران و منطقه را بر هم زد. چه کسی در هربستان برایبت از مشرکین بر پا کرد و نزدیک به هزار نفر ر ا به کشتن داد و هزار نفری را هم زخمی کرد همین آقا یکروبی دستش تا آرنج به همه آن خونهای ایرانی و غیر ایرانی آلوده اسیت. چه کسی در سالها صد نشست تروریستی به نام جنبش های رهایی بخش در تهران و قم و خراسان و شیراز برقرار می کند. چه کسی آموزش تروریستی به هر کسی که خواهان باشد یا نباشد می دهد. آدرس تمامی اینها بیت رهبری بیوت روحانیون و منداحان است و مساجد و حسینیه ها. برای همین آمریکا حق دارد که با ایران برخورد کند چرا که ایران در تمامی جهان دخالت می کند. شما بدانید که اگر روحانیون ایران زورشان در حد آمریکا بود به زور شمشیر تمام جهان را با سربریدن و دست قطع کردن و چشم در آوردن شیعه مرتصی علی میکردند. إرای همین اگر چه من مخالف آمریکا باشم اما حق به آمریکا میدهم< در ضمن با نظر یوسف مرادی موافقم. اضافه کنم که چپی هستم ولی قتل چند پاسبان را در سیاهکل محکوم می کنم و آنرا جنایت به انسان میدان و خیانت به چپ. این مسخرگی ای ست که پنجاه شصت سال بر یک جنایت و خیانت چپ ایران جشن می گیرد. چپ همین خوب است که در جامعه تپلید تعادل کند. در هر کشوری چپ به قدرت رزسیده همه چیز را سترون کرد ه من خودم یک سوسیالیست دموکرات هستم. اما باید ما یک کشور با قوانین انسانی داشته باشیم. اینک کدام کشور در جهان داریم که جپ باشد و سطح زندیشان مثل سوئد و نروژ و هلند باشد مثل فرانسه و آلمان باشد. البته با همه ی معایبشلن. من در این میدان ...در جنوب تهران آرزویم این است که زندگی در ایران برابر با این کشورها برقرار شود و نه همانند چین و شوری و کوبا و کره شمالی و... چپ برای تعادل جامعه خوب است! همین با احترام

  • منتقد

    عزیزانی که خیال می کنند امریکا حافظ و حامی منافع ملت ایران است لطفا به شرایط پمپئو که در زیر آمده دوباره نگاه کنند و بگویند در کدامیک نام ایران آمده یا نفع ایرانی منظور شده است؟ همه ی شرایط به نفع متحدان امریکا همچون عربستان و اسرائیل است. بیایید بیشتر تأمل کنیم. در این شرایط دشوار همین آقای رئیس جمهور درهای کشور را بر روی مردم رنج دیده ی ایران بسته است...در حالی که صدها آقازاده و خانم زاده در امریکا هستند... ایران تمام جنبه های نظامی فعالیت های هسته ای پیشین خود را به آژانس بین المللی انرژی اتمی اعلام کند. ایران به غنی سازی اورانیوم خاتمه دهد و فراوری پلوتونیم انجام ندهد. این شرط شمال تعطیلی راکتورهای آب سنگین ایران می شود. ایران به آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه دسترسی به کلیه تاسیسات اتمی خود در سراسر کشور را بدهد. ایران برنامه تولید موشک های بالستیک خود را رها کند و از تولید سامانه های موشکی با قابلیت حمل کلاهک هسته ای خودداری کند. ایران تمام شهروندان آمریکایی و اتباع متحدان آمریکا را آزاد کند. ایران از «گروههای تروریستی» در خاورمیانه از جمله حزب الله لبنان، گروههای فلسطیمی حماس و جهاد اسلامی حمایت نکند. ایران به استقلال عراق احترام بگذارد و اجازه دهد گروههای شبه نظامی شیعه خلع سلاح و منحل شوند. ایران از حمایت از شورشین حوثی در یمن خودداری کند و اجازه دهد بحران در یمن با راهکاری سیاسی و صلح آمیز خاتمه یابد. ایران تمامی نیروهای تحت فرمان خود را از سوریه خارج کند. ایران به حمایت خود از طالبان و دیگر «گروههای تروریستی» در افغانستان خاتمه دهد. ایران همچنین دیگر به رهبران گروه القاعده پناه ندهد. سپاه پاسداران ایران باید به حمایت از «گروههای تروریستی» و «شبه نظامیان هم پیمان» سپاه پاسداران خاتمه دهد. ایران باید به رفتار تهدیدآمیز خود علیه همسایگانش که بسیاری از آنها متحدان آمریکا هستند خاتمه دهد. این شرط شامل تهدید ایران به تخریب اسرائیل و پرتاب موشک به سوی عربستان سعودی و امارات عربی متحده می شود. این شرط همچنین شامل تهدید کشتیرانی بین المللی و حملات سایبری مخرب می شود.

  • مراد یوسفی از تهران

    به نظر بنده نیکفر و شاید مثل بعضی وقتها درست نوشته. البته حتما در آن مورد به خصوص آن زن هوچیباز بوده و اصلا برای برهم زدن آمده بوده تا کار خوبش را در جایی بد انجام دهد. اما من فکر می کنم که نیکفر البته به کار خوب آن زن توجه کرده و نه جای بد آن!در هر حال چپ بودن بسیار هم خوب است. حتا اگر من دست راستی هم بودم باز هم از بودن چپ دفاع می کردم همچنانکه امروز به عنوان دست چپی از بودن راست میانه دفاع می کنم چرا که در تمامی جوامع دموکراتیک اینگونه پیش رفته و می روند. آما چپ بودن نگاهی ست انسانی که همه از آن سود می برند. با اینهمه نباید از چپ ایران که هنوز هم به قتل چند پاسبان با دوهزار تومان حقوق افتخار می کند چندان ارزش قائل شد. مگر اینکه از خودش انتقاد کند. وجود چپ معتدل باعث وجود راستی معتدل و در نهایت جامعه ای در حد امکان معتدل می شود. اما واقعا اینکه مردم ایران به یاد رضا شاه بیفتند از چند جهت جائز اهمیت است. یکی اینکه ما درس خوانده ها چقدر کمکاری و بیکاری کرده ایم که جامعه ی ما بازگشت به دوره رضا شاه را طلب کند و نه، نه گفتن به ولایت سلطان و شاه و سطتنت ولایت را. چرا که گر نیک بنگری آن این را زایید و اگر مواضب نباشیم این هم دوباره آنرا خواهد زایید. من شخصا با رضا پهلوی به عنوان یک ایرانی مشکلی ندارم و فقط فکر میکنم که همچون بسیار از مال مردم را به برده است که اگر روزی میخواهد مثلا رییس جمهور شود خوب است که حساب پس دهد. البته خواهند گفت که همه بردند و من هم. بله اما طبق قانون انسانی همه باید پس دهند. در هر حال ما باید به چند چیز نه بگوییم تاج و عمامه و لچک و سرمایه داری بی مهار و حتا چپ بی مهار. امروز مملکت ما را شاه شهیدان امام حسین میگرداند. باید این بساط برای همیشه جمع شود. صدای مسجد و حسینیه و لباس روحانی و مداحی باید از ایران ریشه کن شود. چرا که امتحان و آزمایش خودش را ۴۰ سال و ۱۴۰۰سال است داده و راهی جز نابودی ندارد. اما من فکر می کنم که یک جمهوری لاییک و سکولار و دموکراتیک و آزاد آزاد برای ایران امروز حیاتی ست و باید آنرا با هر هزینه بدست آورد!

  • کاوه

    سلام به راستی شماری از کامنت‌ها --- ۳، ۴، ۵، ۶ و ۷ --- بسیار شگفت‌انگیز و تکان‌دهنده اند. گویا نویسنده روی نکته‌ای کانونی انگشت گذاشته که خیلی‌ها ندیده‌اندش یا نمی‌خواستند ببیننداش . به راستی وظیفه‌ی روش‌اندیش چیزی نیست جز به رخ کشیدن همین نکته‌ها با استدلال و بدون جنجال‌آفرینی. سپاس از نویسنده‌ی نوشته که آموزنده بود. کاوه

  • Ali

    اقای نیکفر عزیز. به عنوان یکی از علاقمندان به نوشتار و گفتار شما باید بگویم چپ جهان سومی و عقبمانده ی ایرانی چهل سال پیش لطمه ای سهمگین به مردم و میهنمان زد و اینکه داییما پهلوی زنی کنیم، اگرچه هنوز در اکادمی خریدار دارد ولی درست نیست. البته که گروههای چپ خواب بودند و یا سرسپرده یا مالیخولیایی ا همه اش با هم. نه این که پهلوی بی نقص بود اما این قبا چاک کردن چپ در امروز چیزی نیست مگر مصداق مصرع چپ آوازه افکند و از راست رفت. رد گم کردن است و عدم پذیرش مسوولیت نادانی. با بن حرف سرکار موافقم یعنی اهمیت آزادی و برابری اما حاضر نیستم از پیش تعیین کنم که جمهوری بهتر است یا سلطنت. علم بهتر است یا ثروت؟ سلطنت فیننفسه نه تنها بد نیست میتواند بسیار هم خوب باشد. جمهوری هم می تواند جهنم باشد. شاد باشید علی مظفری

  • اسماعیل عبدالله زاده

    هر چه بیشتر فکر کنید و این جماعت عقب مانده و عقب افتاده و مرده پرست و قبر پرست و بت پرست و کهنه پرست را بیشتر بشناسید بیشتر متوجه می شوید که این مردم لیاقت یکی از این دو را بیشتر ندارند یا دیکتاتوری مثل رضا شاه یا مثل خمینی . وجه مشترک این دو دیکتاتور و همه ی دیکتاورهای تاریخ چه مذهبی و چه غیر مذهبی این است که مردم را چون گوسفندانی می پندارند که احتیاج به شبان و چوپانی دارند تا راه را به انها بنمایاند. ملتی که عقب مانده و عقب افتاده است و از شعور سیاسی بهره ای نبرده است به جای اینکه حکمت راستین مردم بر مردم را طلب کند یا طلب دیکتاتوری مذهبی چون خمینی یا طلب شاهان خونخوار میکند که تاریخ ایران نشان چگونه شاهان مردم را برده و نوکر خود میدانسته و حتی حق سواداموزی به افراد عادی جامعه نمیدادند و جامعه ی طبقاتی را اداره می کردند. حالا مخاطب قضاوت کند چنین ملتی لیاقت ازادی و دموکراسی واقعی را دارد یا نه؟ ملتی که فریب انتصابات را میخورد و در انتخاباتی جعلی و فرمایشی شرکت میکند وملتی که از سیاست همین را میداند که چند هفته ی انتخابات نمایشی دنباله رو دروغگوترین و روباه صفت ترین افراد باشد و به انان رای دهد. جناب نماینده شیراز هنوز نمیداند که معترضان چه میخواهند. خود در بهترین شرایط اقتصادی با رانت ها به سر میبرد. مطمئن باشید که این نمایندگان دروغگوترین و کثیف ترین افراد هستند که اگر اینگونه نبودند انجا نبودند و راه فریب مردم و سوءاستفاده از ساده لوحی مردم را خوب میدانند.

  • احمد رشیدی مطلق

    آقای نیکفر سردبیر محترم وبسایت فارسی زبان رادیو زمانه متعلق به کشور پادشاهی هلند میپرسند چرا صدای آن زن ترول در جلسه پمپٸو که درباره ایران بود خاموش شد و دوباه میپرسن آیا در فردای ایران هم اینطور خواهد بود بله جناب! با HECKLER همه جای دنیا همین معامله را خواهند کرد اما شما که از رسانه ای هلندی نگران میراث انقلاب 57 هستید باید پاسخ بدهید که امروز جایگاه زن در نتیجه انقلاب به اصطلاح ضد امپریالیستی شما کجاست؟ آیا شما همین قدر که نگران پناهندگان مرز مکزیک هستید راجع به وضعیت پناهندگان به کشور پادشاهی هلند هم حساسیت بخرج میدهید؟ آیا چپ ایران یا همان ارتجاع سرخ پیشین هنوز بر همان مدار قبلی قرار است دوباره سربزنگاه بنفع استعمار کهن خنجر دیگری بر پیکر مام میهن وارد کند؟ پ.ن: امید که کامنتم منتشر گردد

  • امید

    نیکفر هم چنان چپ است زن معترض در سخنرانی پمپئو لابی جمهوری اسلامی است که برای آلوده کردن جو سخنرانی پمپئو هیاهو راه انداخت . و نیکفر اورا زن شجاع می خواند.ترامپ و پمپئو در همه سخنرانی هایشان صدای مردم ایران شده اند و شما آقای نیکفر هنوز در بنیادهای فکری تان ضد امپریالیست و چپ هستید .

  • جمشید

    اقای نیکفر گرامی ، من نه شمارا میشناسم نه نیت خوانم ونه اینکه قصد داشته باشم شمارا در ردیف دیگران قراردهم. پرسشم اینست که چرا روشنفکران گذشته و. حال هنوز به انقلاب اسلامی باور دارند و ان را خواسته ی ملت ایران میدانند؟! رضا پهلوی صدها بار گفته مجلس موسسان و رای ملت باید. نوع حکومت را مشخص کنند. و در صورت تایید. پادشاهی ، باید. پادشاهی مشروطه پارلمانی باشد این همه بغض و. کینه از پهلوی ها برای چیست؟! چرا روشنفکران از تازیان و چنگیز وتیمور و اخوندها این همه کینه ندارند؟!!!!! ایا کارنامه ی سازندگی ایران در دوره ی پهلوی دروغ است؟! ایا بیگانگان با استفاده از نیروهای روشنفکر اکثرن چپی ، باعث ویرانی و غارت ایران نشده اند؟! لطفن در مقاله ای توضیح دهید. چرا انقلاب لازم بود وچرا چپی ها و روشنفکران و. ملی مذهبی ها انقدر بیعرضه بودند. که بقول خودشان انقلابشان را اخوندها دزدیدند؟!!!! کلمه ی بیعرضه توهین نیست و. چنانچه توهین تلقی میشود. میگویم ناتوان و بدون برنامه وفقط عشق سرنگونی شاه داشتن با سپاس از اگاهی رسانی رادیو زمانه

  • آرمان

    بسیار مهم و به موقع طرح مساله کردید. متاسفانه روشنفکری ایران هنوز نتوانسته است خود را از گذشته چپ عامیانه رها کند و به مساله دموکراسی و ازادی به شکلی عمیق بپردازد. این رزیم آنچنان گلوی مردم را فشرده است که اگر فردا اربابان جدید حجاب را ازاد کنند و میخانه ها را بگشایند بخش بزرگی از مردم فکر خواهند کرد که ازادی را به دست اورده اند.

  • محمد

    شما و تحلیل های تان بی نظیر ید آقای نیک فر عزیز