رضاخان و روح ناشاد نوستالژی
اگر ما روایتهای تاریخنگاران حکومتی را نمیپذیریم، چرا باید به افسانههای رضاخانی اعتماد کنیم؟ چرا باید بپذیریم تمام نیروهای مردمی دمکراتیک که در دوران مشروطه آزاد شده بود، یکشبه دود شد و به هوا رفت؟
نقل است (۱) که در سال ۱۳۰۹، در جریان ملاقات رضاخان از سیستان، وی پا به شهری تماماً نوساز نهاد. شهری با هشت خیابان عریض، مجهز به چراغ برق، با دیوارهایی نوساز و ایوانهایی در فاصلههای متوالی منظم. گویا شاه مدرنساز و مدرنپرست ما، بسیار از دیدن اینهمه تازگی و مدرنیته بهوجد آمده و رضایت خود را اظهار کرده است. اما شهری که تا همین چند ماه پیش هیچ اثری از آن نبود و بهناگهان در همین مدت از ناکجا سربرآورده بود، شهر دیوارها نام گرفت، زیرا در پس این دیوارها و ایوانها نه ساختمانی بود و نه انسانی، نه برقی و نه مدرنیتهای. مقامات نظامی محلی با اطلاع از سفر قریبالوقوع شاه این دیوارها را در عرض چند ماه برپا کرده بودند. چیزی شبیه دکورهای سینمای وسترن در میانهی صحرا، نمای توخالی فریبندهای که دربارهی تاریخ و در این مورد دربارهی نوسازی و مدرنیته دروغ میگوید.
حکایت بالا نمونهای است برای اسطورهزدایی از نقش اول بسیاری افسانههایی که سالهاست دهانبهدهان میگردد. افسانهی شاهی که بهتنهایی ایران را از هاویهی عقبماندگی، ناامنی و آشوب نجات داد. تصویری که از رضاخان و عصر او ارائه شده مدتهاست دستمایهی بیان حسرت و افسوس برای دورهای طلایی از نظم و پیشرفت است. بهویژه در زمانهای که بحرانهای سیاسی و اجتماعی تعمیق مییابند و بیکفایتی ردههای بالای نظم سیاسی، بیش از پیش جای خالی سرداری با ارادهای آهنین برای انتظام و پیشرفت، احساس میشود. بسیاری از این اسطورهها عملاً ارزش بررسی تاریخی ـ تحلیلی ندارند، اما مشکل اساسی آنجا به وجود میآید که بهدروغ به نام تاریخ جا زده و جایگزین حافظهی جمعی مردمان عادی میشوند، سپس در هنگامی که بار دیگر تحمل هرآنچه هست ناممکن شده، ملجأ و دستاویزی برای عمل یا تحلیل، یا باز هم بدتر «چه باید کرد»ی دم دستی میشوند. در ادامه میکوشیم این افسانهها را با اشاره به چند نمونهی اصلیشان از کار بیندازیم و با اشاره به چند دلیل فراگیر شدنشان برای بازیابی حافظهی تاریخی مردمی تلاش کنیم. از سوی دیگر سعی در نشان دادن این امر است که دستیابی رضاخان به تاج شاهی و سپس غلبهی توسعهی آمرانه و مدرنیزاسیون از بالای سیاست دولتسازی متمرکز، تنها با سرکوب جنبشهای مردمی مترقی و سنتهای پیشرو در سیاستورزی مردمان عادی ممکن شد. اگر در این نبرد قدرت سیاست دولتسازی پیروز نمیشد، تقریباً غیرممکن بود که فردی چون رضاخان را پیشتاز و قهرمان مدرنیزاسیون جا زد.
شاید مهمترین این اسطورهها در زمینهی تاریخنگاری برای ما جا زدن رضاخان با عنوان «مرد نظم» باشد. تصور غالب اینگونه است که پیش از آن که سردار سپههای پلههای ترقی تا عرش اعلای قدرت در ایران را یکبهیک طی کند، کشور غرق در آشوبهای اجتماعی، بحرانهای منطقهای، استبداد افسارگسیخته و دخالت خارجی بود. تصوری که تا حد زیادی درست است، منتهی دربارهی مورد اول و دوم، یعنی بحرانهای منطقهای و بینظمی اجتماعی، باید در منظر گوینده و تاریخنگار تردید کرد. ریشههای آنچه تاریخنگاران پهلوی و راویان همدل با آن به رشتهی تحریر درآوردهاند، جدای از علقههای فکری و وابستگیهای نهادیشان، تا دورهی مشروطه قابل جستجوست. تنش بین سیاست مردمی و دولتسازی که به تفوق دومی در ابتدای قرن حاضر منتهی شد، راویان و روشنفکران دولتی را مجاب به تاریخنگاری به شیوهای کرد که دورهی پیشین را تنها از خلال آشوب و نه تلاشهایی در راستای عقب راندن استبداد، غلبهی حاکمیت مردم و مدرنیزاسیون ببینند. هر آنکس که سرکوب شد واپسگرا و تاریکاندیش و دشمن مدرنیته معرفی شد و پادشاه تازه پیشتاز گشودن دروازههای تمدن به روی ایران و ایرانی، البته آنگونه که اروپایی بپسندد.
اما همانطور که در ابتدای نوشته دیدیدم، چنین تصویری از شخص رضاخان فرسنگها با واقعیت فاصله دارد. او نه آنقدرها باهوش بود و نه آنچنان ملیگرا و نه حتی اندکی طرفدار مدرنیته. رضاخان از میان بریگاد بدنام قزاق برخاسته بود. قزاقها را نه میتوان بههیچرو ملیگرا دانست، چون آنها تحت آموزش و در عمل تابع آمال قدرتهای مرتجع بیرونی، ابتدا روسیه و سپس انگلیس، بودند و نه میتوان به هیچرو پیشرو و آزادیخواه در نظر گرفتشان. هرجا و هر بار که کوچکترین تلاشی برای آزادیخواهی و مشروطهطلبی رخ مینمود، فوج فوج دستهی قزاق حاضر به یراق برای سرکوب اعزام میشد. رضاخان از نظر شخصی نیز جایگاه بهتری نداشت. تا پیش از خیزش به سوی قدرتگیری، اندک گزارش از اعمال او پیدا نمیشود، افکار که هیچ. ظاهراً زمانی وردست کلنل استاروسلسکی، یکی از سفیدهای روس بوده و زمانی هم در نبرد با عشایر حضور داشته است. این در حالی است که برای مثال افسری دیگر در همین زمان در خراسان، یعنی کلنل محمدتقیخان پسیان، با شرکت در جبهههای مختلف نبرد ملیگرایانه وضداستبدادی به محبوبیتی دستیافته بود که شایستهی نام قهرمان ملیاش میکرد. اما قیام او در خراسان سرکوب شد و در تاریخ در ردیف همانهایی قرار گرفت که وضعیت آشوبناک پیش از پهلوی با آنها توصیف میشود.
علاوه بر اینها در قیاس رضاخان با همتای ترکش، مصطفی کمال، که علاقهی زیادی به تقلیدش داشت و بسیار نیز مورد مقایسه با وی قرار گرفته، تفاوتهای متعددی آشکار میشود. مصطفی کمال هم در زمان قدرتگیری در سرکوب سیاست مردمی و جنبشهای فرودستان و قتل مخالفان و روشنفکران، اگر نه بیشتر از رضاخان حداقل همتراز با او، ید طولایی داشت. کشتارهای کًردهای زازا در درسیم در ۱۹۳۸ را میشود نقطهای نامید که خط جمهوری ترک ـ ملیگرای ترکیه به طور قاطع از همهی ملیتهای دیگر جدا شد و نارضایتی کُردها، علویها و بسیاری دیگر را تا امروز تداوم بخشید. از شواهد برمیآید که رضاخان و کمال از خاستگاه اجتماعی مشابهی برخواسته بودند و «هر دو در محیط نظامی در پی کسب ترقی بودند. با این حال محیط نظامیای که این دو واردش شدند، متفاوت بود. کمال که از آکادمی نظامی عثمانی فارغالتحصیل شده بود به کمیتهی اتحاد و پیشرفت پیوست، بدل به عضوی از حلقهی درونی افسران اتحادگرا شد و در جنگهای تریپولی و بالکان جنگید و در طول جنگ اول به مقام قهرمانی نظامی نایل آمد. به مدد کاریزمای شخصی و توان رهبریاش، به جایگاه رهبری نظامی و سیاسی مقاومت ملی ترکیه رسید و پیروزیهایش در جنگ استقلال به دولت جدید و رهبرش هالهای از مشروعیتی بیبدیل عطا کرد. اما رضاخان با عنوان قهرمانی ملی و نظامی به قدرت نرسید. سابقهاش محدود به نبردهای اندکی با عشایر و بریگادهای سرکش و محافظت از چند تن از وزرای مختار خارجی بود. گرچه بریگاد قزاق دانشکدهی افسری داشت، وی هرگز در آن تحصیل نکرد و ظاهراً از آموزش رسمی محروم بود یا بهرهای بسیار اندک از آن برده بود. تا سالهای ۱۳۰۹-۱۳۰۸، او عمدتاً در محافل ملیگرا ناشناخته بود، در حالی که واحد نظامیاش، بریگاد قزاق، همچون آلت دست بیگانه، مورد نفرت عمومی بود. حمایت بریتانیا برای موفقیت کوتا حیاتی بود و چه در زمان خودش و چه پس از آن، عموماً اعتقاد بر این بود که او را بریتانیاییها به قدرت رساندهاند.»(۲) در زمان نشستن بر تخت شاهی نیز رضاخان بهرهی اندکی از سواد تاریخی و ملی برد. «پس از آن که به اوج قدرت رسید، یک «گروه هفت نفره» برای آموزش وی دربارهی کشوری که بر آن حکومت میکرد هر روزه به کاخ میرفتند»(۳)
با این اوصاف پذیرفتن روایات تاریخنگاران همدل با سیاستهای پهلوی اول، تا حد زیادی باورپذیری خود را از دست میدهد. سؤال اینجاست که اگر ما روایتهای تاریخنگاران حکومتی را نمیپذیریم، چرا باید به افسانههای رضاخانی اعتماد کنیم؟ چرا باید بپذیریم تمام نیروهای مردمی دمکراتیک که در دوران مشروطه آزاد شده بود، یکشبه دود شد و به هوا رفت؟ آیا تنها به دولتسازی، مردان نظم و ابزارهای قهری نیاز بود تا مدرنیزاسیون برپا شود؟ یا آنچه در دوران پهلوی جریان داشت تنها سرکوب سیاست از پایین مردمان عادی بود که سالها پیش از این برای آزادی، برابری جانها فدا کرده بودند؟
اگر امروز به فریبکاری در مورد سابقهی زمانی حجابداری زنان تا عصر ساسانیان میخندیم، دغلکاری مدرنیتهی کلاه پهلوی هم باید همانقدر اسباب خندهمان شود. «یکی از مقامات رسمی دولت پهلوی از کلاه شاپو دفاع کرد و مدعی شد که همان “کلاه اجدادی ایرانیان” است و در دورهی ساسانیان نیز “ایرانیان کلاه لبهدار مشابهی داشتند”»(۴). این در حالی بود که بسیار قبلتر از این روشها و فرمولهای مبارزهی آزادیخواهانه و پیشرو، در سیاست مردمی جا افتاده و حتی در مواردی تبدیل شدن آن به قانون قریبالوقوع بود. میتوان برای این ادعا مثالها متعددی پیدا کرد، ما تنها به یک شاهد بسنده میکنیم، بند دوم و چهارم مرامنامهی جنبش جنگل: «آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام، تعطیل» و «تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی»(۵). اما بریگاد قزاق، با حضور آشکار رضاخان و تمایل پنهانی بریتانیا، با تمام قوا جمهوری شوروی ایران و جنبش جنگل را سرکوب کرد تا بعدتر در تاریخ دولت پهلوی طلایهدار مدرنیزاسیون و رهایی زنان خوانده شود.
نجاتدهنده در گور خفته است
حال میتوان به سراغ پرسش دیگر رفت. چگونه حافظهی تاریخی مردم عادی گزینشگر عمل میکند و از روی بخشی از تاریخ خود، بخش اصلی آن، میپرد؟ چه چیز گذار و فراروی تخیل و حافظهی تاریخی ما را به ریشههای سیاست مردمی و دمکراتیک، فیالمثل در مشروطه، سد کرده است؟ اکنون میتوان بدیلهای قابل توجهی برای تاریخنگاریهای شخصیتمحور و همدل با توسعه از بالای پهلوی اول و دوم، سراغ گرفت. ژانت آفاری و خسرو شاکری در زمینهی تألیف تاریخ از پایین در مشروطه و مهمتر از همه استفانی کرونین در زمینهی احیای سنتهای سیاست مردمی مشروطه در پهلوی اول، تلاشهای قابل توجهی داشتهاند. از جنبهی آموزشی ـ دستوری تاریخنگاری تجدد آمرانه که بگذریم، میتوانیم به سراغ ناکامیها، دستاوردها و خاطرات جنبشهای فرودستان برویم.
اکنون دلایل اقبال عامیانه به «دورهی پرشکوه پهلوی» را در برابر خنثی شدن بالقوگیهای سیاست مردمی بررسی کنیم. همانطور که دیدیم سعی نخبگان ملیگرای دورهی پهلوی اول بر کژنمایی دوران پیشین نزدیک به خود بود. گرچه این روند مختص تاریخ پیش از پهلوی نبود و دگرگونهنمایی و فریبکاری گریبانگیر تاریخ باستان، تاریخ دورهی اسلامی و تاریخ فرهنگ و ادب فارسی هم میشد، اما پیامد سیاسی آن بیقدرت و عقبمانده نمودن تودههای مردمی بود که حداقل در دوران مشروطه تا جنگ جهانی اول، فعالانه در جنبشهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه شرکت کرده بودند و بدیلهایی مختص به خود ایجاد کرده بودند. زدودن حافظهی انجمنهای ایالتی، قیام کلنل پسیان و لاهوتی، جنبش جنگل، اعتصابات کارگران نفت جنوب و شورشهای عشایر، که در همهی آنها سویههای پیشرو و مدرن بسیار بیشتر از دولت پهلوی اول و همهی دولتهای پس از آن بود، تنها با نگارش مغرضانهی تاریخ ممکن نشد. سرکوب بدون اغماض همهی این جنبشها، جزء جداییناپذیر توسعهی آمرانه، دولتسازی و مدرنیزاسیون اروپاییپسند بود و خودبهخود با زدودن این خاطرهی تاریخی خطر بالقوهی هر نوع شورشی از جانب فرودستان را به تعویق میانداخت. از این رو این سرکوب، در واقعیت و در اذهان، رابطهی جامعه و دولت را بهگونهای تعین بخشید که نهتنها نقش تاریخی سیاست مردمی نادیده گرفته شد بلکه در ادامه نیز امکان طرح خواست و بازخواست سیاسی از دولت عامدانه از بین رفت.
«نوستالژی، ابزاری برای پیشگیری از روگردانی کامل مردم از دولت است»(۶). در دهههای بعد، زمانی که جنبشهای ضداستعماری پس از استقلال رو به افول میرفت و شکاف مردم و دولتهای تازهشکلگرفته رفتهرفته بیشتر میشد، نوستالژی مجسم در قهرمانان ملی استقلال به کار حفظ پیوندهای مردم خسته و ناامید و دولت ناکارآمد میآمد. اما در کشورهایی چون ایران که جنبشهای ضداستعماری را به معنای کلاسیک کلمه تجربه نکردهایم و جنبشهای مقابله با استبداد داخلی در طول تاریخ مدرن دست بالا داشتهاند، نوستالژی بیشتر خدمتگزار محو و پاک کردن نقش بازیگران مردمی بر صحنهی تعینبخشی به سیاست است. در موقعیتهای بحرانی، این نوستالژی که اتفاقاً افق کوتاهی دارد و فقط به دوران سیاسی بلافصل پیشین خود نظر میکند، جنبشهای فرودستان را نسبت به تواناییهای خود برای شکلدهی به تغییرات مشکوک و بیاعتماد میسازد.
تلاش برای احیای آنچه فرودستان بدان توانا بودهاند و آنچه در پی کوششهای خود در طول سالیان متمادی بهدست آوردهاند و خنثیسازی جهد تاریخنگاران و قدرتمداران در جعل دستاوردهای مردمان به نام خود، اولین قدم در راه «جابهجایی موضوع و محمول» در قلمرو سیاسی است. موضوع آن است که بازیگر اصلی تاریخ بوده و بی پای نهادن بر جسم بیجان او مستبد توان بالا رفتن تا درجهی اعلی قدرت را نداشته است، اما نقشش انکار و از هر صفحهی تاریخ زدوده شده است و خود نیز با دستآویز قرار دادن نوستالژی، تنها بر انکار نقش و وظیفهی خود پای میفشارد.
پانوشتها:
۱- Stephanie Cronin, Soldiers, Shahs and Subalterns in Iran-Opposition, Protest and Revolt, 1921-1941. New York: Palgrave McMillan, ۲۰۱۰), ۴۳)
۲- ibid, ۱۵-۱۶
۳- رضا ضیا ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بیجاسازی، ترجمهی حسن افشار (تهران: مرکز، ۱۳۹۶)، ۲۷۵.
۴- همان، ۲۸۶.
۵- خسرو شاکری، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد اول، (تهران:علم، ۱۳۵۹)، ۸۵.
۶- Vijay Prashad, The Darker Nations, A People’s History of the World. (New York: New Press, 2007). 131-132
لینک این مطلب در تریبون زمانه
منبع این مطلب میدان
نظرها
اشکان
بله این چنین است و با نمک ترین قسمت این نوستالژی ادعای نبوغ و توانایی و مدیریت کارآمد در امور سیاسی و نظامی است. معمولا رضاشاه را با شاهان قاجار مقایسه میکنند به این صورت که شاهان قاجار بی عرضه و ترسو بودند و توانایی جنگ نداشتند و در دوران حکومتشان, قاجارها بخشهایی از ایران را در جنگ با روسها از دست دادند. این سخن اگرچه درست است اما در مقام مقایسه؛ رضاشاه نه بخشهایی از ایران بلکه کل خاک ایران را در جنگ از دست داد! قاجارها مجموعا 13 سال با روسها جنگیدند و بخش کوچکی از ایران را واگذار کردند اما رضاشاه فقط چند ساعت مقابل متفقین ایستادگی کرد و تمام کشور را از دست داد. از نبوغ سیاسی اش هم همین بس که نفهمید آلمانها شریک قابل اعتمادی نیستند و نباید از آنان پشتیبانی میکرد ( بماند که اگر آلمانها در جنگ پیروز میشدند همه ایرانیان را به اتاقهای گاز میفرستادند!) . خلاصه : پهلوان پنبه سازی, هنر ملتهایی است که عرضه پیشرفت ندارند. اکنون ظاهرا این پهلوان پنبه "رضا شصت تیر" است. تا نفر بعدی که باشد
بازان
بسیار عالی. وقتی مفروضات تاریخی گفتمان مسلط معکوس میشود به روشنی زوایای تاریخی دیگری نمایان میشوند که تا پیش بدان نیندیشیده بودیم. رضاخان همه امکان های سیاست مردمی را از میان برد و همه تلاشهایی که برای تحقق آرمانهای مشروطه شده بود را بر باد داد. وجوه دمکراتیک و فرهنگی مدرنیته را یکسره نفی کرد و نقش اساسی در انحطاط تاریخی که تا به امروز ادامه دارد ایفا کرد.
زمانی
جواب چهل سال پهلوی ستیزی جمهوری مقدس و بسیار بیش توسط چپهای ترجمه و ناگرفته درس تاریخ را مردم بصورت سهل و ممتنع داده و میدهند "رضا شاه روحت شاد"
علی شریعت کاشانی
«عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.» (حافظ)
امیراحمد
تمام نوشته متکی بر مثالی ست که در اصل دروغ است. این حکایت در دوران استالین (شاید یکی از قهرمانهای نویسنده؟) بوقوع پیوسته است و بسیار در باره ی آن نوشته اند بطوریکه اصطلاحvilage Potemkin وارد زبانهای اروپایی شده است.
نادر
بزرگترین نقطه ضعف جماعت ایرانی سیاه وسفید دیدن است .شرایط زمان ومکان را در نظر نمیگیریم وتوجه نمیکنیم هر انسانی محصول زمانه خودش است .نتایج بهترین دلیل برای اثبات عقاید هستند واین غیر قابل انکار است . رضا شاه بد یا خوب ببینید چه اثری در تاریخ معاصر داشته وچه میراثی از او باقی مانده .او بهیچ وجه قابل مقایسه با شاهان قاجار یا حتی اتا تورک نیست .ایراد اصلی بر کسانی وارد است که نبض جریانهای فکری در ایران را در دست داشته اند ونتوانستند یک جریان فکری منسجم در جامعه فلاکت زده ایرا ن ایجاد کنند که حاصلش میشود مردمی که فقط به فکر منافع خود هستند . ما کشوری هستیم که هنوز به ملت تبدیل نشده ایم.کلام اخر چهل سال از انقلاب گذشته شما چه طرح نوی در انداختید؟ هیچ
پویا
در پاسخ دوستی که رضا شاه را ناتوان از مقاومت در برابر متفقین یافته اند، می پرسم که وقتی کشورهایی مثل بلژیک ، فرانسه و لهستان و نروژ ظرف چند هفته با امکانات نظامی و ارتش به مراتب قوی تر از ایران استقلالشان را از دست دادند برای کشوری با ارتش منظم نوپا بدون داشتن امکاناتی مثل آتشبار ضد هوایی و هواپیماهای جنگنده و ناوشکن و پرسنل آموزش دیده کافی ، مقاومت منظم دربرابر بزرگترین نیروهای زمینی و دریایی دوران ، مقاومت ممکن بود ؟ هر چند که همین ارتش با همه غافلگیری و حمله ناجوانمردانه و بدون اطلاع قبلی از شمال و جنوبو از هوا و زمین و دریا و به رغم خیانت بعضی از افسران عالی رتبه اش ، در برابر متجاوزین ایستاد و کشته ها داد . برای اطلاع دقیق تر در این باره به کتاب iran at war بخش مربوط به جنگ جهانی دوم مراجعه کنید . از قرن بیست و یکم و با شرایط امروز درباره هفتاد و چند سال قبل نظر دادن نیاز به بازسازی شرایط آن روز دنیا دارد که به نظرم در کامنت شما به این نکته دقت نشده است .
هوشنگ
بخشهایی از شعر “قصیده برای انسان ماه بهمن” ------- تو نمیدانی ارانی کیست و نمیدانی هنگامی که گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید، و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را از استخوانهای پیکرش جدا کردهای چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد در نبضِ زیراب در قلبِ آبادان، و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد . . . و به مانندِ سیلابه که از سدْ، سرریز میکند در مصراعِ عظیمِ تاریخاش از دیوارِ هزاران قافیه: قافیهی دزدانه قافیهی در ظلمت قافیهی پنهانی قافیهی جنایت قافیهی زندان در برابرِ انسان و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخان به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون»: قافیهی لزج قافیهی خون!
هوشنگ
بخشهایی از “قصیده برای انسان ماه بهمن” -------------------------------- و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر که سیصد هزار نفر از آن میگذرند رو به بُرجِ زمردِ فردا. و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت دهانِ سگیست که عاجِ گرانبهای پادشاهی را در انوالیدی میجَوَد. و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه رضاخان! شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
هوشنگ
بخشهایی از “قصیده برای انسان ماه بهمن” ------------------- و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان نامش نیست انسان. نه، نامش انسان نیست، انسان نیست من نمیدانم چیست به جز یک سلطان!
afshin
این چقدذ دردناک است برای دشمنان ایران که ملت ایران رضاه شاه بزرگ را نماد ملی و ایرانگرایی و پیشرفت و تجدد و ازادی و قانون مدنی و اجتمایی میدانند
هوشنگ
شعری از “میرزاده عشقی” برای رضا قلدر سوادکوهی, موسوم به پهلوی. واکنش میرزاده عشقی به “مستند رضا شاه” “پدر ایران نوین اگر این بی پدر است بر چنین ملت و روح پدرش باید ر..” ———————- بعد از این بر وطن و بوم و برش باید ر.. به چنین مجلس و بر کر و فرش باید ر.. به حقیقت گر عدل در این بام و در است به چنین عدل و به دیوار و درش باید ر.. آنکه بگرفته از او تا کمر ایران گُه به مکافات الی تا کمرش باید ر.. پدر ایران نوین اگر این بی پدر است بر چنین ملت و روح پدرش باید ر.. —————————— عشقی قرن بیستم سپس افزود: “انقلاب ادبی خواهم کرد پس از این بی ادبی خواهم کرد”
رامتین
رضا شاه هم مثل همه آدمها نقاط سیاه سفید تو زندگی و حکومتش داشته ولی مسلما نقاط سفیدش صفحات تاریخ را پر میکند . مشکل اینجاست که حزبهای ناپخته و اکثرا متاثر از بیگانه هنوز که هنوزه برایشان مشکل است به اشتباه تاریخی وحشتناک در سال ۵۷ اقرار کنند.
یونیکورن
یعنی فکر کن رضاشاه با اون دقت و ریزبینی که داشته وارد یه شهر مدرن بشه و نخواد درون حتی یک ساختمون رو ببینه. اصلا هم تعجب نکنه که چه جوری در سیستان، جایی که هنوز هم نسبت به بقیه ایران از امکانات بسیار بسیار کمتری برخورداره یهویی چنین شهری سر در آورده. اون هم بدون اطلاع اون. واقعا *** پیش نویسنده این اراجیف یه پرفسور تمام عیاره.
نقی
جناب یونیکورن البته شما صحیح می فرماید اما معروف است که رضا شاه خدا بیامرز دقت و ریزبینی اش را بیشتر در مورد زمینها, املاک و عمارت هایی که غصب میکرده به خرج میداده. در مورد بقیه امور خدا بیامرز چندان مته به خشخاش نمیگذاشته. البته به نوع دیگری از خشخاش بسیار هم ارادات داشته. ارادت روزانه, همراه با وافور. در ضمن بد نیست شما نیز مقداری ریز بینی و دقت کنید و ببینید چگونه سواد کوهی تبدیل میشه به "پهلوی". که این نام خانوادگی دیگران بود و رضا شاه عملا این نام خواندگی را از آن خانواده دزدید. مانند آن همه عمارتها, املاک و زمین هایی که با دقت و ریزبینی هر سال به دارایی هایش اضافه میکرد. خدا بیامرز رضا شاه به احتمال قوی تنها شاه ایرانی است که با یک اسب و لباس تنش شروع کرد اما حین تبعید بزرگترین زمیندار کشور بود, که این یعنی رکورد زدن. آن ارتشی هم که آنچنان با ریز بینی و دقت ساخت, بدون شلیک یک تیر از هم پاشید, دود شد و هوا رفت. در ضمن کنجکاو بودم که نظر شما در مورد گور به گور شدن رضا شاه چیست؟ خدا بیامرز تا به حال چهار بار گور به گور شده, که این هم خودش نوعی رکورد زدنه. ماشا الله, هزار ماشاالله.
بیژن
دوستان جوان. آنچه شما از دوران رضا شاه میدانید از تلویزیون من وتو آموخته اید یا از مجیز گویان دستگاه سلطنت و سلطنت طلبان محترم که چهل سال با پولهایی که از این مردم و از این ملت برده اند هنوز مثل پادشاهان زندگی میکنند و حسرت روزهای از دست رفته را میخورند. و حرفهای آنان ربطی به واقعیت ندارد. رضاخان از نوکری و نسق بگیری شروع کرد. حسرت و عقده ثروت داشت. هزاران هکتار زمینهای مردم را غصب کرد. چون بی سواد و عامی بود اولا مرشدش شده بود آن گروهبان ابله که شد قائد اعظم و منجی ترکیه. ثانیا با هر آدم باسواد و درس خوانده ای دشمن بود. همه آن ارتش نوین و آن نظم مثال زدنی اش با پخش چهارتا اعلامیه فرو ریخت. کار به بمب و توپ نکشید. بقدری نفرت انگیز بود که پسرش از بردن نامش در حضور ش ناراحت میشد. آنهایی که وقایع سال 76 را بیاد دارند میدانند که برادر ناطق نوری (راننده آمبولانس بیمارستان نور و بعدا نماینده مجلس) برای تبلیغ برادرش در انتخابات ریاست جمهوری، خود و برادرش را همشهری رضا شاه خواند. جالب نیست که ملت بطور غیر مستقیم با ناطق نوری و برادر مکرم شان هم رای و هم نظر شده اند؟ رضاشاه مثل همه دیکتاتورهای سابق از طرف همکارانش بعنوان منجی ایران خوانده میشود . اما چه چیزی را نجات داد. غیر از خانواده خودش از فقر و ناداری و بی فامیلی. صدا زدن رضاشاه در تظاهرات تاثر انگیز و بی ربط است. یک احمقی مثل او که همین الان هست. چه نیازی به ظهور روح اوست. ملت باید بخواهند که از شر هر نوع دیکتاتوری رهایی یابند
یونیکورن
--- جناب یونیکورن البته شما صحیح می فرماید اما معروف است که رضا شاه خدا بیامرز دقت و ریزبینی اش را بیشتر در مورد زمینها, املاک و عمارت هایی که غصب میکرده به خرج میداده. صحبت من در مورد درستی و نادرستی مطلب بالا است. این مطلب سرتاسر دروغ و عاری از حقیقت است.
یونیکورن
فکر نمی کنم رضاشاه بزرگ می توانسته موارد زیر را بدون دقت و احساس وطن پرستی به انجام برساند: تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به فرانسه، آلمان و انگلستان (60 تن در سال 1301) (در حالی که خودش تنها یک مسافرت خارج رفت و آنهم ترکیه) ساماندهی تعرفه گمرکی و واریز در آمدهای آن به حساب دولت در سال 1315 تشکیل موزه ی خزانه جواهرات ایران و پشتوانه اسکناس در سال 1316 سرکوب شیخ خزعل در خوزستان و بازگرداندن این خطه به دامن میهن آذر 1303 (بریتانیا از شیخ خزعل حمایت میکرد و رضاشاه را تهدید هم نموده بود) تأسیس فرهنگستان ایران (برای تقویت زبان و ادب فارسی) در 29 اردیبهشت 1314 تأسیس بانک رهنی برای گسترش خانه سازی در کشور در 25 دیماه 1317
یونیکورن
تأسیس نیروی دریائی در سال 1311 ، آموزش افسران ایرانی در ایتالیا در شرایطی که تا قبل از آن بریتانیا یگانه قدرت دریایی در جنوب ایران بود بنیانگذاری نیروی هوائی در سال 1303 (فرستادن اولین محصلین خلبانی به اروپا در سال 1302، فارغ التحصیلی اولین خلبان ایرانی احمد نخجوان در 1304 که در پنجم اسفند در اولین پرواز رسمی در فرودگاه قلعه مرغی به زمین نشست) تأسیس اولین کارخانه هواپیما سازی ایران ، شهباز در 1312، آغاز بهره برداری در 1314، پرواز اولین هواپیمای ساخت داخل در اول مرداد سال 1317 تأسیس کتابخانه ملی ایران در سال 1316 برچیدن بلدیه ی شهری قاجاریه و تاسیس شهرداری در سال 1309 الغای امتیاز نشر اسکناس توسط بانکهای خارجی در سال 1309 و اختصاص آن به بانک ملی در سال 1310 تاسیس دانش سراها و موسسات آموزشی در سال 1312 تاسیس مدارس دخترانه و راهیابی بانوان به دانشسرای عالی در سال 1314 تاسیس سازمان غلات و محصولات کشاورزی در سال 1315 (آغاز بهره برداری از سیلوها در 1319)
یونیکورن
لغو امتیاز بی قید و شرط فرانسویها برای باستانشناسی در ایران در سال 1306 تاسيس اداره باستانشناسي و بيرون آوردن بخش عمده پرسپوليس و پاسارگاد از زير خاك 1307 پايه گذاری صنعت فولاد(اقدام به ساخت اولین کارخانه فولاد در سال 1309 که متأسفانه با آغاز جنگ جهانی دوم به اتمام نرسید.) ايجاد صنايع دخانيات داخلی در سال 1316 راه اندازی اولین كارخانه قند و شكردر 1309 (اولین کارخانه در 1274 تأسیس گردیده بود اما بعد از 3 سال با فشار کمپانی های خارجی بسته شد.) تأسیس اولین كارخانه سيمان در 1312 در نزدیکی شهر ری با ظرفیت 100 تن در روز تأسیس اولین کارخانه آردسازی در سال 1299 تأسیس اولین کارخانه بافندگی نخ و ابریشم در سال 1304 تاسيس موزه ملی ايران در سال 1316 تأسیس انجمن ملی تربیت بدنی (خاستگاه سازمان تربیت بدنی کل کشور) در سال 1313 تأسیس استادیوم امجدیه تهران (شهید شیرودی فعلی) در سال 1313 امکان استفاده همگانی از تلفن (در سال 1302 شمسی قراردادی برای احداث خطوط تلفنی زیرزمینی با شرکت زیمنس و هالسکه منعقد شد و سه سال بعد در آبان ماه 1305 شمسی تلفن خودکار جدید بر روی 2300 رشته کابل در مرکز اکباتان آماده بهرهبرداری شد. مرکز تلفن اکباتان در سال 1316 شمسی به 6000 شماره تلفن رسید) حمایت واقعی از تولید، کار و سرمایه ایرانی (افزایش تعداد شرکتهای صنعتی ایرانی از 93 شرکت در سال1310 به 1835 شرکت در سال 1320) توسعه صنایع دیگر: 8 كارخانه چرمسازی، كارخانه های جورابِ كشبافی، كبریت سازی، آهنسازی، ریخته گری، نجاری، كیسه و حریر بافی رشت، بطریسازی، كمپوت و مرباسازی خراسان، كارخانه پنبه اصفهان، كارخانه تهیه تراورس و كارخانه قیر اندود كردن تراورس، كنف، کارخانة تولید صابون و روغنكشی
یونیکورن
رضاشاه بزرگ نامی است که لرزه بر اندام هر آخوند و وطن فروشی می اندازد. به همین دلیل هم هست که به هر دری می زنند تا او را ترور شخصیتی کنند. حتی با توسل به دروغ و خزعبلات و جعلیات.
یونیکورن
اگر رضا شاه بزرگ به دنیا نیامده بود: 1. خوزستان وجود نداشت. شیخ نشینی بود در دست بازماندگان شیخ خزعل. انگلیسی ها هم در همان زمان او را تقریبا به رسمیت شناخته بودند و به رضاشاه می گفتند که با او مدارا کند. ولی رضا شاه با غافلگیری انگلیس و با سرعت عمل بی نظیر خزعل را به تهران آورد و غائله به پایان رسید. 2. کردستان وجود نداشت. اسماعیل خان سمیتقو جمهوری کردستان را به مرکزیت مهاباد تشکیل داده بود که رضا شاه امانش نداد. 3. آذربایجان در دست شیخ محمد خیابانی بود که خیال استقلال به سرش زده بود. 4.جمهوری شوروی سوسیالستی گیلان به رهبری میرزا کوچک خان و خالو قربان مستقیما در خط شوروی ها بود. 5. کلنل محمدتقی خان پسیان هم خراسان را در تحت سلطه داشت. 6. هرمزگان و سیستان و بلوچستان هم عملا خارج از سلطه حکومت مرکزی بودند و بختیاریها مستقیما با انگلیس قرارداد نفت می بستند. 7. سردار کاشی در کاشان برای خودش یک شاه بود و حکومت می کرد 8. لرستان در ناامنی کامل به سر می برد و لرها عملا قصد حمله به تهران را داشتند نه برای گرفتن حکومت بلکه برای غارت. 9. راه آهن سراسری به هیچوجه وجود نمی داشت. ایران به شکل فعلی عملا وجود خارجی نداشت. حتی اگر از رضا شاه خوشتان نمی آید به او با کمی انصاف نگاه کنید و این را به خاطر بسپارید که تک تک ما ایرانیان به او بدهکار هستیم
شهروند منطقی
در تآیید و تکمیل کلمات گوهربار جناب یونیکورن : اگر پدر رضاه شاه وجود نداشت و اگر مادر رضاشاه وجود نداشت و اگر در آن شب، شاید هم روز، آن اتفاق رخ نداده بود، اکنون چه میشد! و اگر کسی (یا گربهای، چیزی...) مزاحم شده بود و آن اتفاق نیفتاده بود، وای چه میشد! پس شاهپرستان عزیز: آن شب مرموز را گرامی بدارید، به عنوان شب قدر، و همچنین ستایش کنید آن کس که برنامه را به هم نزد. بعدا از "فلان چیز" مجسمهای بسازید و هر روز در برابر آن سجده کنید، که اگر نبود میدانید چه میشد؟ این کامنت کمی شبیه به یکی از سورهها شد. شباهتی عجیبی میان شاه اللهیها و حزب اللهیها از نظر ساختار مغزی وجود دارد. اگر خوشساختتر بودند، ایران چه میشد!
شهروند منطقی صد در صد صحیح میفرماید
برای شاه اللهیها و حزب اللهیها آینده ایران همیشه باید عظمت و جلال خویش را در گذشته پیدا کند. یا دوران طلایی "رضا شاه" یا دوران طلایی "امام راحل". حالا بماند که تنها جنبهء "طلایی" دوران رضا شاه و خمینی فقط "دو سر طلا" بودن آن دوران ها بوده است! بدین صورت است که آیندهء ایران اسلامی بر اساس صدر اسلام و ۱۴۰۰ سال پیش شکل میگیرد و آیندهء ایران آریایی بر اساس ۲۵۰۰ سال پیش است . و برخی از ملت هنوز متعجبند از اینکه چرا هنوز که هنوز با این نیرنگستان آریایی-اسلامی سر و کله می زنیم و از پسش برنیامده ایم.
Essi Zahedi
نویسنده گویا بغضی دیرینه از "رضا شاه " دارد وگرنه واقعیت تاریخی که وی به مدت ۱۶ سال شاه بود را کتمان نمیکرد و او را با لقب پیش از پادشاهی "رضا خان " نام نمیبرد. این دیدگاه در بین چپی ها، توده ای های روس پرست و مجاهدین رواج دارد. درست است که افراطی های شاه للهی از دوران پدر و پسر مبالغه های زیادی میکنند ولی نمیتوان انتظار داشت که در آن شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و غیره دولت رضا شاه یا پسرش مثل دولت سویس یا سوئد با مردمش و مخالفان رفتار کند. از مطلب دیگر این نویسنده هم اینجور استنباط میشود که کینه تاریخی به وی اجازه نمیدهد بی غرض تاریخ ایران را تحلیل کند.