سیمین دانشور: "هیچگاه سیمین آل احمد نشدم"
<p>دفتر خاک - سیمین دانشور، نویسنده رمان سَووشون، پس از یک دوره بیماری غروب، پنج‌شنبه ۱۸اسفندماه، در منزلش در سن ۹۰سالگی از دنیا رفت. او نخستین زن رمان‌نویس ایرانی‌ست که از منظر زنانه داستانی را روایت می‌کند.</p> <!--break--> <p>دانشور در شیراز متولد شد و در رشته ادبیات فارسی دانشکده‌ ادبیات دانشگاه تهران تحصیل کرد. او از اعضای کانون نویسندگان ایران بود و در کنار جلال آل‌احمد در کانون مبارزات آزادی‌خواهانه نویسندگان ایرانی در سال‌های پیش از انقلاب قرار داشت.</p> <p> </p> <p>دانشور در سال ۱۳۲۷ نخستین مجموعه‌ داستان کوتاهش را به نام "آتش خاموش" منتشر کرد. در سال ۱۳۳۱ خورشیدی به دانشگاه استنفورد آمریکا در ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا دو سال در رشته‌ زیبایی‌شناسی تحصیل کرد. <br /> </p> <p>سَووشون، مهم‌ترین اثر سیمین دانشور در سال ۱۳۴۸، کمی پیش از درگذشت جلال آل‌احمد توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد و به‌زودی به یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های تاریخ ادبیات معاصر ایران فراز آمد. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه و منتشر شده است. از سیمین دانشور چهار مجموعه داستان، چهار رمان، پنج ترجمه از آثار ادبی جهان و پنج اثر تحقیقی و یادمان به‌جای مانده است.</p> <p> </p> <p><strong>تهران، یک شهر خرچنگ‌قورباغه‌ای</strong></p> <p> </p> <p>سیمین دانشور شیرازی بود، اما با این حال تهران در بسیاری از آثاری که پس از "سووشون" نوشت، حضور دارد. او درباره "تهران" می‌گوید:</p> <p> </p> <p>"تهران دیگر برای من غیر تحمل شده است. به تعبیری دیگر مانند جوهری که روی کاغذ آب خشک کن چکانده و پهن می‌شود، شهری خرچنگ و قورباغه‌ای شده است. ۱۴ میلیون جمعیت، آلودگی هوا، صدا، ازدحام ماشین‌ها و فاجعه‌های فراوان خسته‌ام کرده. وقتی جمعیت زیاد باشد فجایع رخ می‌دهد و کار از دست همه خارج می‌شود، من پیشنهاد می‌کنم اگر عملی باشد، تهران رابه شهری فرهنگی ـ هنری تبدیل کنند و پایتخت را به جای دیگر منتقل کنند. سالن‌های تئا‌تر، گالری‌ها، پاتوق‌های نویسندگان و... در تهران باشد و مراکز اداری ـ حکومتی به شهری دیگر منتقل شود. در ضمن فکر می‌کنم پایتخت باید رودخانه داشته باشد مثل اصفهان، حتی می‌توان بین این دو شهر قطار سریع‌السیر بکشند و همین باعث خلوت شدن تهران و آرام شدنش می‌شود. پایتخت باید وسعت داشته باشد و اصفهان اینگونه است. فکر کنم هر چه هزینه هم داشته باشد می‌ارزد که پایتخت از تهران به اصفهان منتقل شود و این یک قدم شجاعانه است."</p> <p> </p> <p><strong>وظیفه نویسنده جذب توده مردم است</strong></p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/siminkhda02.bmp" /> سیمین دانشور در بستر مرگ.</p> </blockquote> <p>سیمین دانشور نویسنده‌ای بود واقع‌گرا و هنر و ادبیات انتزاعی را نمی‌پسندید. او درباره "انتزاع" و "واقع‌گرایی" و ضرورت پرهیز نویسنده از پیچیده‌گویی می‌گوید:</p> <p> </p> <p>"من انتزاع را در ایران قبول نمی‌کنم. من که فقط برای نخبگان نمی‌نویسم برای همه می‌نویسم. سووشون خیلی نثر ساده‌ای دارد اما هنوز بعد از ۳۶ سال از چاپ اول آن منتشر می‌شود و خوانده می‌شود و خوانده می‌شود و به راحتی به ۱۷ زبان ترجمه شده است، در ضمن این را هم بگویم من در خارج از ایران بسیار شناخته‌شده‌تر هستم و تمام آثارم به چند زبان بار‌ها ترجمه شده است. بنابرین وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است و وقتی این مردم درک مناسبی پیدا کردند، می‌توانند به سراغ کارهای انتزاعی هم بروند.</p> <p> </p> <p>نیما هم در شعر نو واقع گرا است و وقتی می‌گوید خانه‌ام ابری است یک روستایی هم آن را می‌فهمد و لمس می‌کند، بنابراین یکی از بزگ‌ترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد. اما در‌‌ همان دوره تندر کیا هم شعر نو گفت (شاهین) اما کار او نگرفته. چون برای مردم قابل درک نبود، اما نیما با وجود اینکه کاملا قابل فهم است بسیار بدعت‌گذار است. شاملو هم همین‌طور یا اخوان و سهراب را هم به خوبی می‌توان فهمید. سیمین بهبانی هم از جمله شعرای بزرگ ماست که ساده می‌سراید و همه می‌فهمند بنا براین اگر دقت کنیم بزرگان ادبیات ما همه به نوعی قابل فهم می‌نوشتند و می‌نویسند."</p> <p> </p> <p><strong>شما بمانید با زندگی‌های توسری‌خورده‌تان</strong></p> <p> </p> <p>سیمین دانشور در جوانی با صادق هدایت آشنا شده بود و حتی می‌گویند که هدایت نخستین مشوق او در داستان‌نویسی بوده است. دانشور درباره هدایت می‌گوید:"<br /> </p> <p>صادق هیچگاه عروسی نمی‌رفت، اصلاً اعتقاد به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد. دکتر کریم هدایت در شیراز زندگی می‌کرد. او پسر عموی صادق هدایت بود و در ضمن من چند کتاب از هدایت را در‌‌ همان نوجوانی خوانده بودم و در عین حال انشای خوبی هم داشت (آن زمان می‌گفتند هر کسی انشای خوبی داشته باشد نویسنده می‌شود) در هر حال روزی دکتر کریم هدایت به خانه ما تلفن کرد و گفت صادق هدایت در شیراز است و می‌خواهد جاهایی را ببیند که ما نه بلدیم و نه سر در می‌آوریم تو حاضری راهنمای او باشی؟ گفتم با کمال میل. صادق خان تا من را دید گفت خود تو را در این قهوه‌خانه‌ها و جاهایی که من می‌خواهم ببینم راه می‌دهند. گفتم دختر دانشور را همه جا راه می‌دهند! آن زمان شیراز کوچک بود و مکان‌های محدودی داشت، با هم به قهوه‌خانه رفتیم. هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت نمی‌نوشت، به هند رفت و برگشت تا بوف کور را بنویسد."</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" height="249" width="200" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/hedayat031.jpg" />هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت نمی‌نوشت</p> </blockquote> <p>دانشور درباره تأثیرپذیری‌اش از هدایت می‌گوید: "من از هدایت خیلی استفاده کردم و تا وقتی ایران بود هر چه می‌نوشتم می‌دادم تا بخواند. در تهران هم همسایه بودیم. یک بار ما خانه نبودیم، هدایت آمده بود و با در بسته روبه رو شده بود. روی کاغذی نوشته بود: رفتیم و دل شما را شکستیم، فلنگ را بستیم و شما بمانید با زندگی‌های توسری خورده‌تان. وقتی این جمله را خواندم، گفتم این می‌خواهد بلایی سر خودش بیاورد. سه، چهار هفته بعد بود که خبر خود کشی‌اش را شنیدیم. او نویسنده برزگی بود. او اولین کسی بود که به اهمیت ادبیات عامیانه واقف شد و بوف کوری نوشت فوق العاده بود، او با سایه‌اش حرف می‌زد و من این کتاب را بار‌ها و بار‌ها بلعیدم."<br /> </p> <p><strong>هیچ‌گاه سیمین آل احمد نشدم </strong><br /> </p> <p>یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های سیمین دانشور در یک جامعه مردسالار زندگی زناشویی او با جلال آل‌احمد بود. او در سایه جلال آل‌احمد هرگز نتوانست آن‌گونه که شایسته و بایسته بود بدرخشد. با این‌حال او خودش بود و هرگز از جلال آل‌احمد از نظر ادبی تأثیر نپذیرفت. او درین‌باره می‌گوید:<br /> </p> <p>"من همیشه سیمین دانشور باقی ماندم، هیچ‌گاه سیمین آل احمد نشدم و اصلاً هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی می‌خواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی" <br /> </p> <p>سیمین دانشور و جلال آل‌احمد فرزندی ندارند. آل‌احمد در یکی از چالش‌برانگیزترین آثارش، "سنگی بر گوری" این موضوع را مطرح کرده است. دانشور درباره "سنگی بر گوری" نظر مساعدی نداشت. او می‌گوید: <br /> </p> <p>"پس از چاپ سنگی بر گوری به سراغ نامه‌هایی که [جلال به من نوشته بودم و من به او نوشته بودم] رفتم تا با خواندن آن‌ها تلخی بی‌وفایی منعکس در سنگی بر گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامه‌ها جبران کنم."</p> <p> </p> <p>"جزیره سرگردانی" و "ساربان سرگردان" از آثار دیگر سیمین دانشور هستند. این رمان‌ها با وجود آنکه در شمارگان بسیار بالایی انتشار یافتند، اما هرگز از اقبال "سووشون" برخوردار نشدند. "سووشون" اثر نمونه سیمین دانشور است. <br /> </p> <p><strong>سووشون، فصلی تازه در داستان‌نویسی ایران</strong><br /> </p> <p>سیمین دانشور درباره نام این رمان می‌گوید: "این نام با فتح سین، شکسته شده یا تلفظ محلی «سیاوشان» است و معنای آن زاری کردن بر سوگ سیاوش است." <br /> </p> <p><strong>حسین میرعابدینی</strong>، پژوهشگر تاریخ ادبیات معاصر ایران در "صد سال داستان‌نویسی ایران" رمان "سووشون" را "آغازگر فصلی تازه در تاریخ داستان‌نویسی ایران" می خواند و می‌نویسد:</p> <p> </p> <p>"دانشور در این داستان پرحرکت و ماجرا، با نثری شاعرانه، دقیق و محکم، تصویری درونی و هنرمندانه از تحولات منطقه فارس در سال‌های جنگ دوم جهانی به دست می‌دهد. شخصیت‌های رمان با قدرت مشاهده درخشانی ترسیم شده‌اند. فکر اصلی رمان، پرداختن به انسان مبارز است. به همین دلیل، در سراسر داستان شاهد درگیری یوسف –قهرمان رمان- با آدم‌های خودفروخته‌ایم. ستیز پرتلاش خانواده او با ریزه‌کاری‌های روانی و عاطفی، بر زمینه‌ای از زندگی مردم یک منطقه در یک دوره خاص تاریخی، گسترده می‌شود. هرچند یوسف درکشاکش بین واقعیت موجود و آرمانْ به شهادت می‌رسد، اما عامل بیداری دیگران و به خصوص همسرش زری می‌شود. "</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/siminkhda03.jpg" /> سووشون، فصلی تازه در داستان‌نویسی ایران</p> </blockquote> <p>میرعابدینی به "زری" که مهم‌ترین شخصیت "سووشون" است، اشاره می‌کند و می‌نویسد:<br /> "زری در همه درگیری‌ها حضور دارد و وقایع را به ترتیب توالی زمان واقعی نقل می‌کند. او همه‌چیز را می‌بیند و می‌شنود، تأثیر می‌یابد و شخصیتش دگرگون می‌شود." <br /> </p> <p>سووشون یک رمان تاریخی و از کامیاب‌ترین نمونه های رمان تاریخی در ایران به‌شمار می‌آید. سیمین دانشور در این اثر تاریخ را از میان روابط زندگی روزانه و خصوصی شخصیت‌ها روایت می‌کند. میرعابدینی درین‌باره می‌نویسد: <br /> </p> <p>"در نخستین فصل رمان فضای اجتماعی سال‌های ۱۳۲۰ ساخته می‌شود؛ سال‌هایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود قحطی و بیماری آورده است. حاکم ایرانی منطقه، دست‌نشانده‌ى اشغالگران است و خان‌ها وتاجران با فروش آذوقه‌ى مردم به ارتش بیگانه، قحطی ایجاد کرده‌اند. یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزش‌های بومی، حاضر نیست با فروش آذوقه به بیگانگان بر وسعت قحطی بیفزاید. یوسف، چون تمثیل آگاهی ملی - «... من بیست و نهم مرداد یوسف را کشتم، در حالی که مقصودم ۲۸ مرداد سقوط مصدق بود.» - می‌خواهد در سرزمینی که «پهلوان‌هایش اخته شده‌اند و حتی امکان مبارزه هم باقی نمانده است» قهرمان شود. برخورد تحقیرآمیز او با مراسم عروسی (که خشم انگلیسی‌ها را برمی‌انگیزد)، در معرفی منش‌های او اهمیت اساسی دارد. اما زری، مسالمت‌جویانه، می‌کوشد او را آرام کند. او زنی است که در وضعیتی آشوب‌زده در فکر آرام نگه‌داشتن محیط خانه خویش است. همه زنان سووشون، حتی چهره‌های منفی چون عزت‌الدوله، هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بی‌پناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش می‌گذارند. "<br /> </p> <p>مهم‌ترین درگیری و چالش زری اما این است که خود را از تعلقات شخصی و حصار خانه برهاند. سیمین دانشور هرگز بارداری را تجربه نکرد. اما زری در داستان او حامله می‌شود. میرعابدینی درباره کنش آگاهانه زری و نیاز او به رهایی و معنای کنایی "حاملگی زری" می‌نویسد: <br /> </p> <p>"آبستنی او معنایی کنایی می‌یابد: او آبستن تغییر و دگرگونی است. زمینه‌چینی مناسب این تحول با زنده کردن یاد مقاومت‌های زری در مقابل خواست مدرسان انگلیسی مدرسه، در دوران تحصیل، شکل می‌گیرد."<br /> </p> <p>سووشون فقط یک رمان تاریخی نیست، بلکه رمان تحول شخصیت هم هست. میرعابدینی به تحول زری در این رمان اشاره می‌کند و می‌نویسد: <br /> </p> <p>"در فصل‌های ۱۴ و ۱۵ جزئیات مهمانی در خانه عزت‌الدوله با نظمی زیبا و زنانه توصیف می‌شود. وقتی زری در مقابل خواسته عزت‌الدوله ایستادگی می‌کند، نخستین نشانه‌های تغییر را در او می‌بینیم."<br /> </p> <p>مرگ یوسف اما نقطه عطفی در زندگی زری به شمار می‌آید و به سیر تحولی شخصیت او در راه خودیابی شتاب می‌دهد. میرعابدینی درباره تأثیر مرگ یوسف در دگرگونی شخصیتی زری می‌گوید: <br /> </p> <p>"مرگ یوسف وجود زری را از تردید‌ها می‌پیراید و دید او را نسبت به زندگی عوض می‌کند. سفر درونی زری، ضمن برخوردهای او با جامعه، به آگاهی می‌انجامد. او که می‌کوشید در حاشیه رنج‌های مردم بماند، به میان ماجرا‌ها کشانده می‌شود. آنگاه در حالتی بیدار- خواب، گذشته و حال از پیش چشم زری می‌گذرند. رؤیا، کابوس و خاطره درهم می‌پیچند و شعری زیبا پدید می‌آورند: یاد روز آشنایی با یوسف در فضایی افسانه‌ای، خاطره‌انگیز و انباشته از شور زندگی است." <br /> </p> <p><strong>ادبیات گل خاکی است که در آن می‌روید</strong><br /> </p> <p>سیمین دانشور یک نویسنده اجتماعی‌ست. او در یک تحلیل کلی نسبت به نویسندگی در ایران به عنوان یک حرفه بدبین است. او در یکی از گفته‌عایش به فضای مسلط در سال‌های پیش از انقلاب و مشکلات و چالش‌های نویسندگان با دستگاه سانسور اشاره می‌کند و می‌گوید:</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/siminkhda04.jpg" /> سیمین دانشور: جلال قربانی نوشابه شد</p> </blockquote> <p>"می‌گویند ادبیات گل خاکی است که در آن می‌روید. از خاک مولدش تغذیه می‌کند، از هوا و آفتاب پیرامونش مایه می‌گیرد، رشد می‌کند و می‌بالد. اما ادبیان دوران ما بیشترشان خارهایی بودند در چشم هیأت حاکم. نویسندگان معاصرم و خودم در دوران نئاندرتال‌ها زیستیم و با وجودی که در وطن بودیم، در غربت غریبی رُستیم. در عهد ما شکار انسان‌های مبارز مطرح بود، خاک آلوده بود، خفقان فضا را مسموم کرده بود، واقعیت‌ها زیر پرده‌ای از ایهام پنهان بود یا با تبلیغات دروغین سرسام‌آور منحرف می‌شد، و دگرگونه جلوه‌گر می‌گردید. بسیار دشوار بود که گیرنده‌های حسُاس هنرمندان، واقعیت و حقیقت را ضبط کند و گزارش واقعی به قلب و مغز نویسنده و دیگر هنرمندان برساند، تا آنان به کشف حقیقت نایل آیند و حقیقت از ورای واقعیت در آثارشان بدرخشد. البته شنیده‌ایم و حتی دیده‌ایم که نیلوفر آبی در لجن و در مرداب می‌روید و در این پنجاه و‌اند سال اخیر، چه بسا نیلوفرهای آبی هم که داشته‌ایم شخصاً نه نیلوفر آبی‌ام و نه گُل دیگری و نه حتی خار. بضاعتم مزجاة است اما همه‌اش تقصیر خودم نیست."</p> <p> </p> <p><strong> مگذار شیطان هم‌پیاله من شود</strong></p> <p> </p> <p>گفته‌های سیمین دانشور درباره چند و چون مرگ جلال آل‌احمد بازتاب در جامعه گسترده‌ای یافت. با این گفته‌ها سیمین دانشور در واقع از جلال آل احمد و چگونگی درگذشتس اسطوره‌زدایی کرد. او درین‌باره گفته بود:<br /> </p> <p>"من جلال را پیش عمویم بردم که رییس بهداری ارتش وقت بود. او معاینات فراوان کرد و دستور آزمایش‌های فراوان‌تر داد و به این نتیجه رسید که جلال سل ندارد اما برونشیت مزمن دارد و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک است و سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه را مطلقن ممنوع کرد. پدرش حضرت آیت الله سید احمد طالقانی، جلال را به شاه آباد پیش آقای عباس آل احمد برد که متخصص عکسبرداری از ریه بود و او هم تشخیص عمویم را تأیید کرد.</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/daneshsimin02.jpg" />سیمین دانشور و جلال آل احمد در سال ۱۳۳۴</p> </blockquote> <p>حاج آقا با تعدادی جوجه که خریده بودند با جلال از شاه آباد بر گشتند. تصور می‌فرمودند بیماری جلال از بی‌قوتی است از نوشابه و سیگار اطلاع نداشتند.</p> <p> </p> <p>هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد. یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت پس از تدریس و یا ترجمه، یک عدد بکش، خستگی‌ات رفع می‌شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم، هم پیاله‌ خود بکند که این بار زیر بار نرفتم. می‌گفت مگذار شیطان هم پیاله‌ی من شود.</p> <p> </p> <p>وقتی به اسالم می‌رفتیم یعنی می‌رفتیم که دو ماه و اندی بعد جسدش، جسد بی‌جانش را به تهران بیاوریم، در قزوین توقف کرد و چندین کارتن قزونیکا خرید. در نوشابه‌هایش آب جوشیده می‌ریختم، اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمی‌دارد، آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری می‌نوشد و سیگار کارگری اشنو می‌کشد.</p> <p> </p> <p>بیشتر هم‌پالگی‌های جلال، از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی قربانی نوشابه شدند. ملکی و ساعدی از سیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی.."</p> <p> </p> <p>همین ناگفته‌هاست که انتشار خاطرات سیمین دانشور را برای درک بهتر تاریخ پیش از انقلاب و بازنگری در تاریخ آن سال‌ها به یک امر ضروری تبدیل می‌کند. او خود گفته است: "تمام خاطراتم را از اول عمر تا به حال نوشته‌ام که پس از مرگم به چاپ خواهد رسید." <br /> </p> <p>خانه او و جلال آل احمد به عنوان میراث فرهنگی ثبت شده و قرار است که به یک کانون فرهنگی تبدیل شود. <br /> </p>
دفتر خاک - سیمین دانشور، نویسنده رمان سَووشون، پس از یک دوره بیماری غروب، پنجشنبه ۱۸اسفندماه، در منزلش در سن ۹۰سالگی از دنیا رفت. او نخستین زن رماننویس ایرانیست که از منظر زنانه داستانی را روایت میکند.
دانشور در شیراز متولد شد و در رشته ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تحصیل کرد. او از اعضای کانون نویسندگان ایران بود و در کنار جلال آلاحمد در کانون مبارزات آزادیخواهانه نویسندگان ایرانی در سالهای پیش از انقلاب قرار داشت.
دانشور در سال ۱۳۲۷ نخستین مجموعه داستان کوتاهش را به نام "آتش خاموش" منتشر کرد. در سال ۱۳۳۱ خورشیدی به دانشگاه استنفورد آمریکا در ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا دو سال در رشته زیباییشناسی تحصیل کرد.
سَووشون، مهمترین اثر سیمین دانشور در سال ۱۳۴۸، کمی پیش از درگذشت جلال آلاحمد توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد و بهزودی به یکی از پرفروشترین رمانهای تاریخ ادبیات معاصر ایران فراز آمد. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه و منتشر شده است. از سیمین دانشور چهار مجموعه داستان، چهار رمان، پنج ترجمه از آثار ادبی جهان و پنج اثر تحقیقی و یادمان بهجای مانده است.
تهران، یک شهر خرچنگقورباغهای
سیمین دانشور شیرازی بود، اما با این حال تهران در بسیاری از آثاری که پس از "سووشون" نوشت، حضور دارد. او درباره "تهران" میگوید:
"تهران دیگر برای من غیر تحمل شده است. به تعبیری دیگر مانند جوهری که روی کاغذ آب خشک کن چکانده و پهن میشود، شهری خرچنگ و قورباغهای شده است. ۱۴ میلیون جمعیت، آلودگی هوا، صدا، ازدحام ماشینها و فاجعههای فراوان خستهام کرده. وقتی جمعیت زیاد باشد فجایع رخ میدهد و کار از دست همه خارج میشود، من پیشنهاد میکنم اگر عملی باشد، تهران رابه شهری فرهنگی ـ هنری تبدیل کنند و پایتخت را به جای دیگر منتقل کنند. سالنهای تئاتر، گالریها، پاتوقهای نویسندگان و... در تهران باشد و مراکز اداری ـ حکومتی به شهری دیگر منتقل شود. در ضمن فکر میکنم پایتخت باید رودخانه داشته باشد مثل اصفهان، حتی میتوان بین این دو شهر قطار سریعالسیر بکشند و همین باعث خلوت شدن تهران و آرام شدنش میشود. پایتخت باید وسعت داشته باشد و اصفهان اینگونه است. فکر کنم هر چه هزینه هم داشته باشد میارزد که پایتخت از تهران به اصفهان منتقل شود و این یک قدم شجاعانه است."
وظیفه نویسنده جذب توده مردم است
سیمین دانشور در بستر مرگ.
سیمین دانشور نویسندهای بود واقعگرا و هنر و ادبیات انتزاعی را نمیپسندید. او درباره "انتزاع" و "واقعگرایی" و ضرورت پرهیز نویسنده از پیچیدهگویی میگوید:
"من انتزاع را در ایران قبول نمیکنم. من که فقط برای نخبگان نمینویسم برای همه مینویسم. سووشون خیلی نثر سادهای دارد اما هنوز بعد از ۳۶ سال از چاپ اول آن منتشر میشود و خوانده میشود و خوانده میشود و به راحتی به ۱۷ زبان ترجمه شده است، در ضمن این را هم بگویم من در خارج از ایران بسیار شناختهشدهتر هستم و تمام آثارم به چند زبان بارها ترجمه شده است. بنابرین وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است و وقتی این مردم درک مناسبی پیدا کردند، میتوانند به سراغ کارهای انتزاعی هم بروند.
نیما هم در شعر نو واقع گرا است و وقتی میگوید خانهام ابری است یک روستایی هم آن را میفهمد و لمس میکند، بنابراین یکی از بزگترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد. اما در همان دوره تندر کیا هم شعر نو گفت (شاهین) اما کار او نگرفته. چون برای مردم قابل درک نبود، اما نیما با وجود اینکه کاملا قابل فهم است بسیار بدعتگذار است. شاملو هم همینطور یا اخوان و سهراب را هم به خوبی میتوان فهمید. سیمین بهبانی هم از جمله شعرای بزرگ ماست که ساده میسراید و همه میفهمند بنا براین اگر دقت کنیم بزرگان ادبیات ما همه به نوعی قابل فهم مینوشتند و مینویسند."
شما بمانید با زندگیهای توسریخوردهتان
سیمین دانشور در جوانی با صادق هدایت آشنا شده بود و حتی میگویند که هدایت نخستین مشوق او در داستاننویسی بوده است. دانشور درباره هدایت میگوید:"
صادق هیچگاه عروسی نمیرفت، اصلاً اعتقاد به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد. دکتر کریم هدایت در شیراز زندگی میکرد. او پسر عموی صادق هدایت بود و در ضمن من چند کتاب از هدایت را در همان نوجوانی خوانده بودم و در عین حال انشای خوبی هم داشت (آن زمان میگفتند هر کسی انشای خوبی داشته باشد نویسنده میشود) در هر حال روزی دکتر کریم هدایت به خانه ما تلفن کرد و گفت صادق هدایت در شیراز است و میخواهد جاهایی را ببیند که ما نه بلدیم و نه سر در میآوریم تو حاضری راهنمای او باشی؟ گفتم با کمال میل. صادق خان تا من را دید گفت خود تو را در این قهوهخانهها و جاهایی که من میخواهم ببینم راه میدهند. گفتم دختر دانشور را همه جا راه میدهند! آن زمان شیراز کوچک بود و مکانهای محدودی داشت، با هم به قهوهخانه رفتیم. هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت نمینوشت، به هند رفت و برگشت تا بوف کور را بنویسد."
هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت نمینوشت
دانشور درباره تأثیرپذیریاش از هدایت میگوید: "من از هدایت خیلی استفاده کردم و تا وقتی ایران بود هر چه مینوشتم میدادم تا بخواند. در تهران هم همسایه بودیم. یک بار ما خانه نبودیم، هدایت آمده بود و با در بسته روبه رو شده بود. روی کاغذی نوشته بود: رفتیم و دل شما را شکستیم، فلنگ را بستیم و شما بمانید با زندگیهای توسری خوردهتان. وقتی این جمله را خواندم، گفتم این میخواهد بلایی سر خودش بیاورد. سه، چهار هفته بعد بود که خبر خود کشیاش را شنیدیم. او نویسنده برزگی بود. او اولین کسی بود که به اهمیت ادبیات عامیانه واقف شد و بوف کوری نوشت فوق العاده بود، او با سایهاش حرف میزد و من این کتاب را بارها و بارها بلعیدم."
هیچگاه سیمین آل احمد نشدم
یکی از بزرگترین چالشهای سیمین دانشور در یک جامعه مردسالار زندگی زناشویی او با جلال آلاحمد بود. او در سایه جلال آلاحمد هرگز نتوانست آنگونه که شایسته و بایسته بود بدرخشد. با اینحال او خودش بود و هرگز از جلال آلاحمد از نظر ادبی تأثیر نپذیرفت. او درینباره میگوید:
"من همیشه سیمین دانشور باقی ماندم، هیچگاه سیمین آل احمد نشدم و اصلاً هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی میخواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی"
سیمین دانشور و جلال آلاحمد فرزندی ندارند. آلاحمد در یکی از چالشبرانگیزترین آثارش، "سنگی بر گوری" این موضوع را مطرح کرده است. دانشور درباره "سنگی بر گوری" نظر مساعدی نداشت. او میگوید:
"پس از چاپ سنگی بر گوری به سراغ نامههایی که [جلال به من نوشته بودم و من به او نوشته بودم] رفتم تا با خواندن آنها تلخی بیوفایی منعکس در سنگی بر گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامهها جبران کنم."
"جزیره سرگردانی" و "ساربان سرگردان" از آثار دیگر سیمین دانشور هستند. این رمانها با وجود آنکه در شمارگان بسیار بالایی انتشار یافتند، اما هرگز از اقبال "سووشون" برخوردار نشدند. "سووشون" اثر نمونه سیمین دانشور است.
سووشون، فصلی تازه در داستاننویسی ایران
سیمین دانشور درباره نام این رمان میگوید: "این نام با فتح سین، شکسته شده یا تلفظ محلی «سیاوشان» است و معنای آن زاری کردن بر سوگ سیاوش است."
حسین میرعابدینی، پژوهشگر تاریخ ادبیات معاصر ایران در "صد سال داستاننویسی ایران" رمان "سووشون" را "آغازگر فصلی تازه در تاریخ داستاننویسی ایران" می خواند و مینویسد:
"دانشور در این داستان پرحرکت و ماجرا، با نثری شاعرانه، دقیق و محکم، تصویری درونی و هنرمندانه از تحولات منطقه فارس در سالهای جنگ دوم جهانی به دست میدهد. شخصیتهای رمان با قدرت مشاهده درخشانی ترسیم شدهاند. فکر اصلی رمان، پرداختن به انسان مبارز است. به همین دلیل، در سراسر داستان شاهد درگیری یوسف –قهرمان رمان- با آدمهای خودفروختهایم. ستیز پرتلاش خانواده او با ریزهکاریهای روانی و عاطفی، بر زمینهای از زندگی مردم یک منطقه در یک دوره خاص تاریخی، گسترده میشود. هرچند یوسف درکشاکش بین واقعیت موجود و آرمانْ به شهادت میرسد، اما عامل بیداری دیگران و به خصوص همسرش زری میشود. "
سووشون، فصلی تازه در داستاننویسی ایران
میرعابدینی به "زری" که مهمترین شخصیت "سووشون" است، اشاره میکند و مینویسد:
"زری در همه درگیریها حضور دارد و وقایع را به ترتیب توالی زمان واقعی نقل میکند. او همهچیز را میبیند و میشنود، تأثیر مییابد و شخصیتش دگرگون میشود."
سووشون یک رمان تاریخی و از کامیابترین نمونه های رمان تاریخی در ایران بهشمار میآید. سیمین دانشور در این اثر تاریخ را از میان روابط زندگی روزانه و خصوصی شخصیتها روایت میکند. میرعابدینی درینباره مینویسد:
"در نخستین فصل رمان فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ ساخته میشود؛ سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود قحطی و بیماری آورده است. حاکم ایرانی منطقه، دستنشاندهى اشغالگران است و خانها وتاجران با فروش آذوقهى مردم به ارتش بیگانه، قحطی ایجاد کردهاند. یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر نیست با فروش آذوقه به بیگانگان بر وسعت قحطی بیفزاید. یوسف، چون تمثیل آگاهی ملی - «... من بیست و نهم مرداد یوسف را کشتم، در حالی که مقصودم ۲۸ مرداد سقوط مصدق بود.» - میخواهد در سرزمینی که «پهلوانهایش اخته شدهاند و حتی امکان مبارزه هم باقی نمانده است» قهرمان شود. برخورد تحقیرآمیز او با مراسم عروسی (که خشم انگلیسیها را برمیانگیزد)، در معرفی منشهای او اهمیت اساسی دارد. اما زری، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند. او زنی است که در وضعیتی آشوبزده در فکر آرام نگهداشتن محیط خانه خویش است. همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند. "
مهمترین درگیری و چالش زری اما این است که خود را از تعلقات شخصی و حصار خانه برهاند. سیمین دانشور هرگز بارداری را تجربه نکرد. اما زری در داستان او حامله میشود. میرعابدینی درباره کنش آگاهانه زری و نیاز او به رهایی و معنای کنایی "حاملگی زری" مینویسد:
"آبستنی او معنایی کنایی مییابد: او آبستن تغییر و دگرگونی است. زمینهچینی مناسب این تحول با زنده کردن یاد مقاومتهای زری در مقابل خواست مدرسان انگلیسی مدرسه، در دوران تحصیل، شکل میگیرد."
سووشون فقط یک رمان تاریخی نیست، بلکه رمان تحول شخصیت هم هست. میرعابدینی به تحول زری در این رمان اشاره میکند و مینویسد:
"در فصلهای ۱۴ و ۱۵ جزئیات مهمانی در خانه عزتالدوله با نظمی زیبا و زنانه توصیف میشود. وقتی زری در مقابل خواسته عزتالدوله ایستادگی میکند، نخستین نشانههای تغییر را در او میبینیم."
مرگ یوسف اما نقطه عطفی در زندگی زری به شمار میآید و به سیر تحولی شخصیت او در راه خودیابی شتاب میدهد. میرعابدینی درباره تأثیر مرگ یوسف در دگرگونی شخصیتی زری میگوید:
"مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی عوض میکند. سفر درونی زری، ضمن برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد. او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود. آنگاه در حالتی بیدار- خواب، گذشته و حال از پیش چشم زری میگذرند. رؤیا، کابوس و خاطره درهم میپیچند و شعری زیبا پدید میآورند: یاد روز آشنایی با یوسف در فضایی افسانهای، خاطرهانگیز و انباشته از شور زندگی است."
ادبیات گل خاکی است که در آن میروید
سیمین دانشور یک نویسنده اجتماعیست. او در یک تحلیل کلی نسبت به نویسندگی در ایران به عنوان یک حرفه بدبین است. او در یکی از گفتهعایش به فضای مسلط در سالهای پیش از انقلاب و مشکلات و چالشهای نویسندگان با دستگاه سانسور اشاره میکند و میگوید:
سیمین دانشور: جلال قربانی نوشابه شد
"میگویند ادبیات گل خاکی است که در آن میروید. از خاک مولدش تغذیه میکند، از هوا و آفتاب پیرامونش مایه میگیرد، رشد میکند و میبالد. اما ادبیان دوران ما بیشترشان خارهایی بودند در چشم هیأت حاکم. نویسندگان معاصرم و خودم در دوران نئاندرتالها زیستیم و با وجودی که در وطن بودیم، در غربت غریبی رُستیم. در عهد ما شکار انسانهای مبارز مطرح بود، خاک آلوده بود، خفقان فضا را مسموم کرده بود، واقعیتها زیر پردهای از ایهام پنهان بود یا با تبلیغات دروغین سرسامآور منحرف میشد، و دگرگونه جلوهگر میگردید. بسیار دشوار بود که گیرندههای حسُاس هنرمندان، واقعیت و حقیقت را ضبط کند و گزارش واقعی به قلب و مغز نویسنده و دیگر هنرمندان برساند، تا آنان به کشف حقیقت نایل آیند و حقیقت از ورای واقعیت در آثارشان بدرخشد. البته شنیدهایم و حتی دیدهایم که نیلوفر آبی در لجن و در مرداب میروید و در این پنجاه واند سال اخیر، چه بسا نیلوفرهای آبی هم که داشتهایم شخصاً نه نیلوفر آبیام و نه گُل دیگری و نه حتی خار. بضاعتم مزجاة است اما همهاش تقصیر خودم نیست."
مگذار شیطان همپیاله من شود
گفتههای سیمین دانشور درباره چند و چون مرگ جلال آلاحمد بازتاب در جامعه گستردهای یافت. با این گفتهها سیمین دانشور در واقع از جلال آل احمد و چگونگی درگذشتس اسطورهزدایی کرد. او درینباره گفته بود:
"من جلال را پیش عمویم بردم که رییس بهداری ارتش وقت بود. او معاینات فراوان کرد و دستور آزمایشهای فراوانتر داد و به این نتیجه رسید که جلال سل ندارد اما برونشیت مزمن دارد و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک است و سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه را مطلقن ممنوع کرد. پدرش حضرت آیت الله سید احمد طالقانی، جلال را به شاه آباد پیش آقای عباس آل احمد برد که متخصص عکسبرداری از ریه بود و او هم تشخیص عمویم را تأیید کرد.
سیمین دانشور و جلال آل احمد در سال ۱۳۳۴
حاج آقا با تعدادی جوجه که خریده بودند با جلال از شاه آباد بر گشتند. تصور میفرمودند بیماری جلال از بیقوتی است از نوشابه و سیگار اطلاع نداشتند.
هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد. یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت پس از تدریس و یا ترجمه، یک عدد بکش، خستگیات رفع میشود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم، هم پیاله خود بکند که این بار زیر بار نرفتم. میگفت مگذار شیطان هم پیالهی من شود.
وقتی به اسالم میرفتیم یعنی میرفتیم که دو ماه و اندی بعد جسدش، جسد بیجانش را به تهران بیاوریم، در قزوین توقف کرد و چندین کارتن قزونیکا خرید. در نوشابههایش آب جوشیده میریختم، اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمیدارد، آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری مینوشد و سیگار کارگری اشنو میکشد.
بیشتر همپالگیهای جلال، از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی قربانی نوشابه شدند. ملکی و ساعدی از سیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی.."
همین ناگفتههاست که انتشار خاطرات سیمین دانشور را برای درک بهتر تاریخ پیش از انقلاب و بازنگری در تاریخ آن سالها به یک امر ضروری تبدیل میکند. او خود گفته است: "تمام خاطراتم را از اول عمر تا به حال نوشتهام که پس از مرگم به چاپ خواهد رسید."
خانه او و جلال آل احمد به عنوان میراث فرهنگی ثبت شده و قرار است که به یک کانون فرهنگی تبدیل شود.
نظرها
از کوهدشت لرستان
یاد و خاطره شهرزاد قصه گوی زمان ما گرامی.
کاربر مهمان
"رفتیم و دل شما را شکستیم، فلنگ را بستیم و شما بمانید با زندگیهای توسری خوردهتان!"
فرهاد
زنده یاد سیمین همسر جلال بود. اگر سیمین آل احمد نشد، به نحوی حاکی از مدرن بودن جلال هم هست. اما انتخاب این تیتر - ولو این که گفته ی سیمین باشد- بیشتر نشان دهنده ی دشمنی و ضدیت نویسنده مطلب با جلال است. این برخورد خوبی نیست. هر دو آنها گذاشته اند و رفته اند، همسر و رفیق یکدیگر بوده اند، دشمنی و تصفیه حساب شخصی نکنید. می بخشید.
کاربر مهمان
منظور از نوشابه همان آب جو یا مشروب است دیگر؟!!! تا جایی که من می دانم الکل است که سیروز کبدی می آورد.
کاربر مهمان
برای من همیشه این سوال مطرح بود که خانم دانشور که روان و تازه می نوشت ( توجه کنید کی سووشون نوشته شده) و اینطور می اندیشد ( به احتمال زیاد) چگونه با افکار غریب و تاریک همسرش کنار می آمد که در این متن به آن اشاره شده بود. متشکرم... روحش شاد
کاربر مهمان
قزونیکا ودکایی بود ساخت ایران. و ضمنا این هم از اون حرفهاست ها : "من در خارج از ایران بسیار شناختهشدهتر هستم".
کاربر نادر
با سلام . ان محبوبه خانم که به دیاریار رفت ! سالها بود که نیش عقرب را به جان تحمل میکرد ولی یارای سخن گفتن نداشت ! حالا که دست او از این دنیا کوتاه شده ! ولی هنوز هم میگویم که لباس جلال به قامت او نمی امد ! او دلاور زنی بود از ایل قشقائی که بهر کس وناکسی راه نمیداد ! در ولایت ما جوشانده ای میسازند بنام (پرسیاووشون) یا برگ سیاووش که برای ادمهای غمگین تجویز میشود تا غم واندوه از دل بزدایند وعجیب فایده داشت . و در ایامی از سال به عزای سیاووش می نشستند که یاد اور مرگ و مظلومیت او بود وشاید عزاداری برای برای حسین ابن علی نزد ما شیعیان ریشه در باورهای باستانی ما دارد. واین بانوی محترم که به دیار باقی رفت در رمان سووشون شخصیت خوب زنان ایران را به تصویر کشانده واز شجاعت ومظلومیت مرگ مرد ایرانی و تحمل وتهور زنان این سرزمین بسیار گفته . البته انچنان است که او گفته و اینچنین است که ما می بینیم . روحش شاد .