گرانازموسوى و «نثم»هاى تازه او
<p>شهرنوش پارسی‌پور - در آخرین لحظات پرواز به سوى نیویورک کتاب تازه گراناز موسوى به دستم رسید. گراناز فیلمساز خوبى‌ست. فیلم «تهران من حراج» فیلم خوبى بود. او در عین حال شاعر نوپردازى‌ست و «نثم»‌هاى قابل تأملى عرضه کرده است.</p> <!--break--> <p>اینجا توضیحى ضرورى به نظر مى رسد. هوشنگ ایرانى، یکى از مبتکران شعر نو به جاى استفاده از واژه شعر از واژه «نثم» استفاده مى‌کرد که ترکیبى باشد از شعر و نثر. آنچه گراناز موسوى در کتاب جدیدش، «حافظه قرمز» عرضه مى‌کند، بیشتر از آنکه شعر باشد «نثم» است. چون توجه کنیم که شخصیت‌هایى همانند سیمین بهبهانى و هیلا صدیقى به شعر کلاسیک وفادارند و آثار قابل تأملى ارائه مى‌کنند. در نتیجه کار گراناز را باید با واژه «نثم» ویژگى بخشید.</p> <p> </p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120310_GozareshZendegiMa_Shahrnush_61.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p> </p> <p>گراناز در این اثر بسیار کم‌حجم مى کوشد یک «حالت» را شرح دهد. در هر قطعه نثم، او سلسله‌اى مطالب را عرضه مى‌کند و مى‌کوشد برداشت خود از این مسائل را عرضه کند. در نخستین قطعه نثم به نام «دره جنى» او اشارات صریحى به بوف کور هدایت، فیلم ابراهیم گلستان، شعر فروغ و سپهرى و شاملو و بسیارى از آثار دیگران دارد. این اشاره‌ها گذرى، نظرى هستند، و همه در جهتى مى‌حرکتند که حالت منظور نظر گراناز را شکل بخشند. اشکال اما از آنجا مى‌آغازد که خواننده این نثم باید تمامى این آثار را خوانده باشد و یا فیلم‌ها را دیده باشد تا بتواند از خواندن آن لذت ببرد یا عبرت بگیرد. اکنون به این نثم توجه کنید:</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/grapar02.jpg" alt="" />در زندگى زخم‌هائى هست که مثل خوره روح را به فاک مى‌دهد</p> </blockquote> <p> </p> <p>«اسرار گنج دره جنی»<br /> </p> <p>در زندگى زخم‌هائى هست که مثل خوره روح را به فاک مى‌دهد<br /> زخم اهل دره جنى و بچه‌ى تهرونى که هر شب با زلزله مى‌خوابد<br /> و هر صبح اعصابش را از اطراف پایه‌ى تختش جمع مى‌کند<br /> با سریش به سرش مى‌چسباند و خیلى شیک <br /> در پایتخت قدم مى‌زند<br /> زخم کلاغى که هیچ‌وقت به خانه‌اش نرسید<br /> زخم دستان جوانى که چسبیده به دسته‌هاى چمدان و<br /> و تک دست بالاى علم و علوم غریبه<br /> غربتى به غربت دیگر پیر مى‌شود<br /> دستان جوانى که زیر برف مدفون شد یادت هست؟ <br /> فرداى روزى که این سطر را براى تو مى‌خوانم <br /> روز جهانى زخم است<br /> روز منى که اهل ویرانم و مدام پلکم مى‌پرد<br /> و کفش‌هایم جفت مى‌شود<br /> و به جمعه مى‌چسبد<br /> به دلم برات شده فردا سودابه با جلیقه‌ى ماهوت<br /> مچم را روى پله‌هاى طیاره مى‌گیرد و<br /> به سرنوشتم خلخالى تازه مى‌بندد<br /> فردا اگر یادم بماند و قرص‌هاى زخمم را به فراموشى‌ام بچسبانم و<br /> پماد روحم را به دسته‌ى چمدان‌هایم بمالم و<br /> جناق تاریخى‌ام را پاشویه کنم و<br /> دستمالى خیس روى گونه‌هاى کلاغ پشت پنجره بگذارم... <br /> عصرى که کفش هاى تق تقى‌ام را بپوشم و موهاى بلوندم را<br /> کنار ماتیک و هفت من سرمه‌ى کاشان تکه تکه کنم<br /> درست سر ساعتى که روزنامه‌ى تعطیل به دکه نمى‌رسد<br /> توسرى‌ام را جلو مى‌کشم و خوب که تکه شدم<br /> قالى کرمانم را از در به آسفالت‌هاى پاره مى‌زنم و دست‌انداز <br /> بعد از کنار آرش‌هایى که تیر مى‌کشند و<br /> تکیه به تیرهاى غروب مى‌دهند و تیر مى‌خورند<br /> سلانه مى‌گذرم</p> <p>از ته کوچه <br /> شرق نه<br /> غرب نه<br /> شرق! مى‌اندازم توى انقلاب و دور آزادى مى‌گردم<br /> شرق! مصدق را تا ولى‌عصر پیاده گز مى‌کنم و<br /> همین‌طور حکایت نعش است که شرق شرق! پشت سرم<br /> از کنار زنبیل‌ها و رهگذرانى کشته و مرده رد مى‌شوم و<br /> به هیچ مردى نمى گویم «که او زنده نیست»<br /> «او هیچ‌وقت زنده نبوده است»<br /> از ظهیرالدوله که مردود شدم زبانم را گاز مى‌گیرم<br /> به امامزاده طاهر که مى‌رسم <br /> از این همه کشتار پشت قباله‌ام توبه مى‌کنم<br /> و رو به قبله براى شمشادهاى شمیران فاتحه مى‌خوانم<br /> فوت مى‌کنم به فردا که روز جهانى خاک است و<br /> منتظران ظهور زلزله</p> <p>حالا اذان به افق دیوانه‌اى‌ست که از آن تکه‌هاى هیهات است<br /> متولد روز زخم<br /> اهل روزهاى بیات و شب‌هاى دوآتشه<br /> اصلاً به من چه که آن همه آرش از شاهنامه جا ماند و حکایت پایتخت<br /> پایه‌ى تخت و گم گم زخم‌هایى که در عکس گم شده‌هاست: <br /> نامبرده زنى دچار اختلال حواس است و تاریخش را هم نمى‌داند<br /> در زندگى زخم هایى هست که فاک تو سرم اگر دروغ بگویم! <br /> ملبورن- شهریور ١٣٩٠</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsipoursh.gif" alt="" />گراناز زنجیر پاره کرده است و به طور حتم باید باور کرد که به زبان نوینى دست یافته است، که اینک در تنش مى‌جوشد و همراه گل و لاى بالا مى‌آید.</p> </blockquote> <p>البته من معناى واژه «فاک» را درنیافتم. شاید منظور واژه «خاک» باشد که غلط چاپ شده، و یا همین «فاک» است که شاعر باید معنایش را روشن کند. <br /> </p> <p>چنین به نظر مى‌رسد که نثم گراناز دارد به نوعى محتواى فلسفى نزدیک مى‌شود. شعر در قدیم داعیه آن را داشت که در خدمت آموزش دادن به مردم است. از آنجائى که شعر داراى وزن و قافیه بود حفظ کردن آن براى همه، حتى افراد بى‌سواد آسان بود. درست به همین علت شعر چندان مشکل‌گو نبود. هدف آن بود که همه بفهمند و بیاموزند. اما نثم چنین داعیه‌اى ندارد. حفظ کردن آن براى گوینده‌اش نیز مشکل است، چون آهنگین نیست. به جملات و کلمات قصار مى‌ماند. در عوض مى کوشد بیان مفاهیم مشکل‌ترى را بر عهده بگیرد. در نثم‌هاى عصبى گراناز حالت نوستالژیا براى ایران و به ویژه تهران به چشم مى‌خورد. <br /> </p> <p>گراناز هر نثم را در شهرى، در گوشه و کنار دنیا گفته است. کاملاً روشن است که مخاطب ندارد. در آنجاهائى از دنیا زندگى مى‌کند که مردمان ایرانى‌اش اندک‌اند. چنین است که گراناز براى مخاطب درونى خود حرف مى‌زند، و چنین است که شمار نثم‌ها بسیار اندک است. البته کوشش فراوانى براى پیدا کردن شکل نوینى از کاربرد زبانى به خرج رفته است، اما این نثم‌ها قادر نیستند از آنچه که به طور مثال احمد رضا احمدى براى ما به‌وجود آورده است عبور کنند. در کار احمد رضا احمدى همین حالت سرگشته به چشم مى‌خورد، اما آنچه که او در برزخ میان شعر و نثم به‌وجود مى‌آورد حامل معنایى روشن است. در نثم گراناز اما تمایلى به هرج و مرج به چشم مى‌خورد و به حالت گفتارى دادائیست‌ها نزدیک مى‌شود. <br /> اما آیا این نثم با مردم رابطه برقرار مى‌کند؟ نسبت اشاراتى که در آن وجود دارد بسیار زیاد است.</p> <p>خواننده باید فروغ فرخزاد، ابراهیم گلستان و سپهرى را خوب بشناسد تا «حالت» این نثم را درک کند. در عین حال حالت پرتاب‌شدگى نیز در آن بسیار قوى‌ست. شخصى شهرش را گم کرده است، آنگاه در شهرهاى جهان سرگردان شده و مرثیه‌اى براى زادگاهش مى‌سراید. عنوان نثم سوم «حافظه‌ى جیغ منقرض» است. گراناز پا جاى پاى هوشنگ ایرانى گذاشته است و مى‌کوشد نوعى حالت بیانى از یاد رفته را به میدان ادبیات معاصر پارسى بازگرداند. در «سافو» مى‌گوید: <br /> </p> <p>دوباره خط و ربطى از مفصلم گذشت و رابطه مفصل شد<br /> منم که بى‌منى با منى دیگر<br /> تازه دارم زن مى‌شوم<br /> تن به نیمه‌ات مى‌کشم<br /> دیگرمى<br /> روى منت معتاد مى‌شوم<br /> مى‌تنمت<br /> و تنمى<br /> در تن به تن من با ظن<br /> بگذار خشخاش گیج چشم در برابر چشم <br /> تن‌ها اصطکاک رابطه باشد<br /> آدلاید ١٣٨٢<br /> </p> <p>هجوم واژگان متوجه شرح حالتى‌ست که در برزخ شعر و نثم نوسان مى‌کند. گراناز زنجیر پاره کرده است و به طور حتم باید باور کرد که به زبان نوینى دست یافته است، که اینک در تنش مى‌جوشد و همراه گل و لاى بالا مى‌آید. براى او آرزوى موفقیت مى‌کنم.<br /> </p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2271">::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="http://shahrnushparsipur.com/">::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور::</a></p>
شهرنوش پارسیپور - در آخرین لحظات پرواز به سوى نیویورک کتاب تازه گراناز موسوى به دستم رسید. گراناز فیلمساز خوبىست. فیلم «تهران من حراج» فیلم خوبى بود. او در عین حال شاعر نوپردازىست و «نثم»هاى قابل تأملى عرضه کرده است.
اینجا توضیحى ضرورى به نظر مى رسد. هوشنگ ایرانى، یکى از مبتکران شعر نو به جاى استفاده از واژه شعر از واژه «نثم» استفاده مىکرد که ترکیبى باشد از شعر و نثر. آنچه گراناز موسوى در کتاب جدیدش، «حافظه قرمز» عرضه مىکند، بیشتر از آنکه شعر باشد «نثم» است. چون توجه کنیم که شخصیتهایى همانند سیمین بهبهانى و هیلا صدیقى به شعر کلاسیک وفادارند و آثار قابل تأملى ارائه مىکنند. در نتیجه کار گراناز را باید با واژه «نثم» ویژگى بخشید.
گراناز در این اثر بسیار کمحجم مى کوشد یک «حالت» را شرح دهد. در هر قطعه نثم، او سلسلهاى مطالب را عرضه مىکند و مىکوشد برداشت خود از این مسائل را عرضه کند. در نخستین قطعه نثم به نام «دره جنى» او اشارات صریحى به بوف کور هدایت، فیلم ابراهیم گلستان، شعر فروغ و سپهرى و شاملو و بسیارى از آثار دیگران دارد. این اشارهها گذرى، نظرى هستند، و همه در جهتى مىحرکتند که حالت منظور نظر گراناز را شکل بخشند. اشکال اما از آنجا مىآغازد که خواننده این نثم باید تمامى این آثار را خوانده باشد و یا فیلمها را دیده باشد تا بتواند از خواندن آن لذت ببرد یا عبرت بگیرد. اکنون به این نثم توجه کنید:
در زندگى زخمهائى هست که مثل خوره روح را به فاک مىدهد
«اسرار گنج دره جنی»
در زندگى زخمهائى هست که مثل خوره روح را به فاک مىدهد
زخم اهل دره جنى و بچهى تهرونى که هر شب با زلزله مىخوابد
و هر صبح اعصابش را از اطراف پایهى تختش جمع مىکند
با سریش به سرش مىچسباند و خیلى شیک
در پایتخت قدم مىزند
زخم کلاغى که هیچوقت به خانهاش نرسید
زخم دستان جوانى که چسبیده به دستههاى چمدان و
و تک دست بالاى علم و علوم غریبه
غربتى به غربت دیگر پیر مىشود
دستان جوانى که زیر برف مدفون شد یادت هست؟
فرداى روزى که این سطر را براى تو مىخوانم
روز جهانى زخم است
روز منى که اهل ویرانم و مدام پلکم مىپرد
و کفشهایم جفت مىشود
و به جمعه مىچسبد
به دلم برات شده فردا سودابه با جلیقهى ماهوت
مچم را روى پلههاى طیاره مىگیرد و
به سرنوشتم خلخالى تازه مىبندد
فردا اگر یادم بماند و قرصهاى زخمم را به فراموشىام بچسبانم و
پماد روحم را به دستهى چمدانهایم بمالم و
جناق تاریخىام را پاشویه کنم و
دستمالى خیس روى گونههاى کلاغ پشت پنجره بگذارم...
عصرى که کفش هاى تق تقىام را بپوشم و موهاى بلوندم را
کنار ماتیک و هفت من سرمهى کاشان تکه تکه کنم
درست سر ساعتى که روزنامهى تعطیل به دکه نمىرسد
توسرىام را جلو مىکشم و خوب که تکه شدم
قالى کرمانم را از در به آسفالتهاى پاره مىزنم و دستانداز
بعد از کنار آرشهایى که تیر مىکشند و
تکیه به تیرهاى غروب مىدهند و تیر مىخورند
سلانه مىگذرم
از ته کوچه
شرق نه
غرب نه
شرق! مىاندازم توى انقلاب و دور آزادى مىگردم
شرق! مصدق را تا ولىعصر پیاده گز مىکنم و
همینطور حکایت نعش است که شرق شرق! پشت سرم
از کنار زنبیلها و رهگذرانى کشته و مرده رد مىشوم و
به هیچ مردى نمى گویم «که او زنده نیست»
«او هیچوقت زنده نبوده است»
از ظهیرالدوله که مردود شدم زبانم را گاز مىگیرم
به امامزاده طاهر که مىرسم
از این همه کشتار پشت قبالهام توبه مىکنم
و رو به قبله براى شمشادهاى شمیران فاتحه مىخوانم
فوت مىکنم به فردا که روز جهانى خاک است و
منتظران ظهور زلزله
حالا اذان به افق دیوانهاىست که از آن تکههاى هیهات است
متولد روز زخم
اهل روزهاى بیات و شبهاى دوآتشه
اصلاً به من چه که آن همه آرش از شاهنامه جا ماند و حکایت پایتخت
پایهى تخت و گم گم زخمهایى که در عکس گم شدههاست:
نامبرده زنى دچار اختلال حواس است و تاریخش را هم نمىداند
در زندگى زخم هایى هست که فاک تو سرم اگر دروغ بگویم!
ملبورن- شهریور ١٣٩٠
گراناز زنجیر پاره کرده است و به طور حتم باید باور کرد که به زبان نوینى دست یافته است، که اینک در تنش مىجوشد و همراه گل و لاى بالا مىآید.
البته من معناى واژه «فاک» را درنیافتم. شاید منظور واژه «خاک» باشد که غلط چاپ شده، و یا همین «فاک» است که شاعر باید معنایش را روشن کند.
چنین به نظر مىرسد که نثم گراناز دارد به نوعى محتواى فلسفى نزدیک مىشود. شعر در قدیم داعیه آن را داشت که در خدمت آموزش دادن به مردم است. از آنجائى که شعر داراى وزن و قافیه بود حفظ کردن آن براى همه، حتى افراد بىسواد آسان بود. درست به همین علت شعر چندان مشکلگو نبود. هدف آن بود که همه بفهمند و بیاموزند. اما نثم چنین داعیهاى ندارد. حفظ کردن آن براى گویندهاش نیز مشکل است، چون آهنگین نیست. به جملات و کلمات قصار مىماند. در عوض مى کوشد بیان مفاهیم مشکلترى را بر عهده بگیرد. در نثمهاى عصبى گراناز حالت نوستالژیا براى ایران و به ویژه تهران به چشم مىخورد.
گراناز هر نثم را در شهرى، در گوشه و کنار دنیا گفته است. کاملاً روشن است که مخاطب ندارد. در آنجاهائى از دنیا زندگى مىکند که مردمان ایرانىاش اندکاند. چنین است که گراناز براى مخاطب درونى خود حرف مىزند، و چنین است که شمار نثمها بسیار اندک است. البته کوشش فراوانى براى پیدا کردن شکل نوینى از کاربرد زبانى به خرج رفته است، اما این نثمها قادر نیستند از آنچه که به طور مثال احمد رضا احمدى براى ما بهوجود آورده است عبور کنند. در کار احمد رضا احمدى همین حالت سرگشته به چشم مىخورد، اما آنچه که او در برزخ میان شعر و نثم بهوجود مىآورد حامل معنایى روشن است. در نثم گراناز اما تمایلى به هرج و مرج به چشم مىخورد و به حالت گفتارى دادائیستها نزدیک مىشود.
اما آیا این نثم با مردم رابطه برقرار مىکند؟ نسبت اشاراتى که در آن وجود دارد بسیار زیاد است.
خواننده باید فروغ فرخزاد، ابراهیم گلستان و سپهرى را خوب بشناسد تا «حالت» این نثم را درک کند. در عین حال حالت پرتابشدگى نیز در آن بسیار قوىست. شخصى شهرش را گم کرده است، آنگاه در شهرهاى جهان سرگردان شده و مرثیهاى براى زادگاهش مىسراید. عنوان نثم سوم «حافظهى جیغ منقرض» است. گراناز پا جاى پاى هوشنگ ایرانى گذاشته است و مىکوشد نوعى حالت بیانى از یاد رفته را به میدان ادبیات معاصر پارسى بازگرداند. در «سافو» مىگوید:
دوباره خط و ربطى از مفصلم گذشت و رابطه مفصل شد
منم که بىمنى با منى دیگر
تازه دارم زن مىشوم
تن به نیمهات مىکشم
دیگرمى
روى منت معتاد مىشوم
مىتنمت
و تنمى
در تن به تن من با ظن
بگذار خشخاش گیج چشم در برابر چشم
تنها اصطکاک رابطه باشد
آدلاید ١٣٨٢
هجوم واژگان متوجه شرح حالتىست که در برزخ شعر و نثم نوسان مىکند. گراناز زنجیر پاره کرده است و به طور حتم باید باور کرد که به زبان نوینى دست یافته است، که اینک در تنش مىجوشد و همراه گل و لاى بالا مىآید. براى او آرزوى موفقیت مىکنم.
در همین زمینه:
نظرها
کاربر مهمان
نثم از ساخته های تندر_کیا است نه هوشنگ ایرانی!
کاربر مهمان
سر کار خانم پارسی پور، خیلی ممنون، شعر جالبی بود، مخصوصا بیت اول که شما متوجه معنیش نشدید D:
کاربر مهمان
( البته من معناى واژه «فاک» را درنیافتم. شاید منظور واژه «خاک» باشد که غلط چاپ شده، و یا همین «فاک» است که شاعر باید معنایش را روشن کند. ) شهرنوش پارسی پور fuck/ fak = [عامیانه] گاییدن ، کردن و... ( فرهنگ معاصر انگلیسی- فارسی ) محمد رضا باطنی و فاطمه آذرمهر { فرهنگ معاصر} مهدی گیلانی