ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انسان و درد غربت

<p>شکوفه تقی &minus; متکلمین، عرفا و فلاسفه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی اسلامی با گرایش نوافلاطونی در این رأی که انسان غریبه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای است تبعیدی، وحدت نظر دارند، در این که انسان در یک معنویت آسمانی ریشه دارد و به شادی نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>رسد مگر اینکه راه آمده را در نوردیده، به جایگاه اصلی خویش باز گردد. اختلافشان اما بر سر تعریف رابطه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی انسان و خدا، علت جدایی و نحوه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی برگشت او به بهشت، و تعریف کامیابی است.</p> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <!--break--> <div dir="RTL">در این مقاله سعی بر این است که نشان داده شود کلام، کامیابی انسان را در برخورداری از غریزه می&zwnj;داند &minus; البته به نام خدا &minus; &nbsp;و تأکیدش بر شکم و عضو جنسی است. عرفان، کامیابی را در درک عشق می&zwnj;داند و تأکیدش به روی دل و به معرفت رسیدن آن است. فلاسفه درک حقیقت و پیوست به عقل کل را یگانه کامیابی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناسند، و تاکیدشان به روی قوای ذهنی و کمال بخشیدن آن است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>درد جدایی و کلام</b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">تصویری که متون شرعی و کتب دینی از آدم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهند یادآور موجود ضعیف، نازپرورده و بی اراده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای است که بیرون از حیطه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی اقتدار خدا نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>تواند زندگی کند. خدایی هم که تصویر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود پدر یا حاکمی است، که ارتباطش را با وابستگانش در یک خط عمودی تعریف می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. به این معنا که او در قله<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی هرم قدرت قرار دارد و دیگران به میزان اطاعتی که از او می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنند در قدرت، نزدیکش قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرند. بنابراین تمرد در قاموس شریعت کلمه&zwnj;ای است که بیانش مجازاتی سنگین به دنبال دارد. در این رابطه خدا برای اینکه رعایایش را زیر نفوذ خود نگاه دارد، برای آنها امکاناتی فراهم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند که در آن عظمت او و ناتوانی ایشان ملحوظ است. مادامی<span dir="LTR">&zwnj;</span>که رابطه بر اساس اطاعت و رعایت عظمت خدا تعریف می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود، ارباب و رعیت در نقش تعریف شده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی خود بازی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنند، و رابطه به چرخش خود ادامه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد. اما وقتی نقش مورد نظر، به طور مثال به دلیل سرباز زدن یکی از رعایا از ادامه بازی، دچار وقفه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود، ارباب یا خدا با تمام قدرت وارد صحنه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود تا با شکستن اراده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی زیر دست، عامل وقفه را از میان بر دارد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از آنجایی که در چنین روابطی تمنیات مادی حضوری پر اهمیت دارند، محرومیت و برخورداری از مواهب مادی بزرگترین عامل دردکِشی و کامیابی، در زندگی انسانی است. و شریعت، &laquo;درد غربت&raquo; انسان را در این قالب ترسیم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. به طوری که پیرو شریعت یاد می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد به شوق مواهب بهشت از نعمت زندگی در این دنیا بگذرد. به همین دلیل بهشت شریعت، بهشتی است پر از برخورداری شکمی و جنسی.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در رابطه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای که شریعت از خدا و انسان ترسیم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند می<span dir="LTR">&zwnj;</span>توان دید خدا دیکتاتوری است که برای وابسته نگاه داشتن رعیت به خود، او را به یک زندگی نازپرورده آغشته می&zwnj;کند. نمی&zwnj;گذارد او برای یک زندگی سالم و پر مسئولیت که نتیجه در استقلال فرد می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد تربیت شود. از این رو در داستان آفرینش تورات، آدم وقتی مجبور می&zwnj;شود روزیِ خود را از طریق کشت پر زحمت زمین به دست آورد به جای لذت بردن از کاشت و برداشت، و لذت از جذبه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی استقلال، این همه را تنبهیی سخت تلقی می&zwnj;کند، آرزوی بازگشت به زندگی خود در &laquo;بهشت&raquo; را در دل می&zwnj;پرواند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">بنیاد شریعت بر اطاعت بی چون و چرا از فرامین و احکام الهی است، که یا در کتاب آمده، یا به صورت عرف جریان دارد. در چنین رابطه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای یک سو اطاعت و برخورداری از آسایش و لذت قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد و یک سو تمرد و رنجِ محرومیت از لذائذ. انسانی که در این چنین نظامی تربیت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود، برای برخورداری از تنعم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>بایست فاقد اراده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی مستقل و آزاد بار بیاید.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به این ترتیب آدمی که شریعت ترسیم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند، در اعمالش پاداش و مجازات نقش مهمی دارد، نمونه<span dir="LTR">&zwnj;</span>اش رفتار آدم در داستان آفرینش است که وقت روبرویی با خدا، جسارت ندارد مسئولیت عملش را به عهده بگیرد. &laquo;گناه&raquo; را به گردن دیگری می<span dir="LTR">&zwnj;</span>اندازد. دیگر اینکه نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>تواند ببیند زندگی مستقلش در زمین شرف دارد بر زندگی پر از ترس و اطاعتش در بهشت.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در واقع می<span dir="LTR">&zwnj;</span>توان دید انسانی که شریعت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پرورد موجودی است که بهترین صورت مثالیش آدم است: مردی نازپرورده، ترسو و وابسته<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی تمنیات که قدرت بریدن و کندن از سرچشمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی قدرت را ندارد. در خفا زنش حوا را دوست دارد و او را مادر جهانیان می<span dir="LTR">&zwnj;</span>نامد. اما در حضور خدا قدرت ندارد از او دفاع کند. چنین کسی اگر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>خواهد به بهشت برگردد برای پیوستن به ذات قدرت و برخورداری از نعمات است. شریعت رابطه انسان و خدا را در قدرت، تنعمات شکمی، و جنسی تعریف می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. اطاعت از خدا یا ارباب سبب تحقق این سه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود و سرپیچی، محرومیت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آورد. محرومیت از تنعمات بزرگترین انگیزه درد کشیدن آدم است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>درد جدایی و عرفان </b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در عرفان درد انسان، جدایی از معشوق است و بهشت مکان و خاستگاه عشق. زمین مکان کثرت است؛ زندانی که جدایی عاشق و معشوق در آن رقم زده&zwnj;اند. و غریزه که اسباب تن سپردن به تمنیات را فراهم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند، بزرگترین معاند به حساب می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آید. نفس هم بخش خودبین و منفعت&zwnj;اندیش انسان است که او را در همه حال به سوی منافع کوتاه مدت سوق می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از این رو عارف با محروم کردن نفس در صدد اصلاح و تربیت این وجود معاند در خود بر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آید، تا جایی که بتواند سنگی را که دیوار بین او و معشوق است، چنان صیقل دهد که از آن نورِ وصال بدرخشد. بعبارت دیگر اگر چه عارف از سوی غریزه تشویق می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود با توالد و تناسل، اندوختن مادیات و چراندن شکم برای بقای خویش بجنگد، برای رسیدن به این خواست<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها دست به هر دسیسه و نیرنگی بزند، و از در هر رقابت و حسادتی در آید، اما با توسل به ریاضت و تمرین، خود را از آمیختن با نفسانیات باز می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دارد. و پس از گذر از امتحانات سخت به غریزه خود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آموزد بقا را در حیطه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای نوین تجربه کند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">سالک باور دارد با رها شدن از توهمات، به روشن&zwnj;بینی می&zwnj;رسد. بی غرض نگاه کردن، دشمنی نورزیدن و از خود به دیگری بخشیدن، نگران قحطی نبودن پیامدهایی است که این رهایی بدنبال دارد. و این رهایی سبب پیوستنِ بی واسطه&zwnj;ی عارف به حقایق می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود، حقایقی که درکشان انسان را از کینه ورزی و خشونت و جنگ بر سر نان و آب و موضوع جنسی و پول بی نیاز می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. مضافا نتیجه در آفرینشی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد که بیرون از قلمرو غریزه است. از این رو عارف همه تاکیدش برای نجات از زندان ماده کوشش در پاک کردن دل است. عرفا تاکیدشان بر اطاعت مرید از پیر است. داستان پادشاه، کنیزک و طبیب غیب در مثنوی معنوی و قصه صورتگران چین و آینه پردازان گواه این مطلب است (رک به دفتر اول مثنوی).</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>درد جدایی و متون فلسفی متأثر ازجریان &nbsp;نوافلاطونی</b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در فلسفه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی اسلامی متاثر از فلسفه&zwnj;ی نوافلاطونی، انسان پرنده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای آزاد ترسیم می&zwnj;شود، که در جوار سرچشمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی دانش و خرد زندگی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. دردی که او را می<span dir="LTR">&zwnj;</span>سوزاند و فریادش را در می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آورد درد جدایی از این سرچشمه&zwnj;ی آگاهی، و زندانی شدن در میان کسانی است که توانِ فهمیدنِ حقایق را به شیوه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی او ندارند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در فلسفه&zwnj;ی نوافلاطونی، آنچه انسان را زندانی این ظلمت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند لذائذی است که غریزه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی زندگی برای گردش چرخه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی آفرینش در انسان گذاشته. و برای گول زدن انسان و تن سپاری او به این چرخش، چشمش را نه تنها به روی رنج<span dir="LTR">&zwnj;</span>هایی که پی<span dir="LTR">&zwnj;</span>آمد تن سپردن به غریزه است، بسته، که آن امیال را خواستنی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ترین پاداش برای او جلوه داده است. به طوری که انسان به وقت غلبه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی آن امیال بی چون و چرا از در اطاعت در می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آید و تنها وقتی متوجه سقوط خویش در دام می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود که مجال پرواز از او گرفته شده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">بهشتی که فلاسفه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی نوافلاطونی ترسیم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنند، مکانی است، که پرنده، فارغ از توهمات، مجال فهم حقایق را دارد . خدا همان سرچشمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی خرد ناب است که نزدیکی به او برخوردازی از سرچشمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی دانش و کمال را بدنبال دارد. از این رو درد فیلسوف، درد دوری از این سرچشمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی آگاهی است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از این رو فیلسوف می&zwnj;کوشد با فراگیری علوم و تمرین<span dir="LTR">&zwnj;</span>های مداوم، بر کوریی که غریزه بر انسان تحمیل می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند غلبه کرده، تدریجا به بهشت حقایق باز گردد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در تبین مطلب بالا می&zwnj;توان مثالی از رساله ۴۸ از رسائل اخوان صفا آورد. در این رساله آمده است&nbsp;که نفس، معادل روح، حکیم غریبی است، که در عالم جسمانی، شهر غریب، به بلاهای جسد و فساد هیولی، زنی فاسد، دچار شده است. آن زن شبانه روز مشغول خوردن و نوشیدن است. لباس&zwnj;های فاخر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پوشد. در مسکن گران زندگی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. مرد حکیم از فرط عشقی که به او دارد همه تلاشش را بر آن می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گذارد که زن را اصلاح کند. برای تحقق این امر او شب و روز به زن می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پردازد. چنان در پرداختن به زن شب و روزش را می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گذراند، که به کلی فراموش می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند که از کجا آمده، و قصدش از اقامت در شهر غریب چیست. (رک رسائل اخوان صفا جلد چهارم ، ۱۸۳).</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ابن&zwnj;سینا نیز در <i>رسالة </i><i><span dir="LTR">&zwnj;</span>الطیر</i>، خاستگاه روح را مکانی قدسی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند، که به نیرنگ صیاد به شوق دانه در دام، جهان ماده، افتاده است. غریزه سبب می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود پرنده در دام اسیر شود و گذشته خود را از یاد ببرد (دوبال خرد، ۳۱).</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از دید فلاسفه اسلامی بی&zwnj;خبری و غفلت مادامی که فرد ندای هاتف غیب را نشنود، ادامه خواهد داشت. و صیاد هر آن در کمین او خواهد بود. تنها در صورت با خبر شدن و کسب کمالات است که روح بیدار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود. بیداری هم معمولا با درد همراه است. از آن رو که فرد متوجه شرایط خود در زندان دنیا می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود و بر ناتوانی خود واقف می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گردد، ملاقات با کسانی که پریدن را آموخته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند، او را به یاد آن دوران قدسی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>اندازد. این در <i>رساله</i><i><span dir="LTR">&zwnj;</span>الطیر </i>با نماد پرنده، دام و مرغانی که آموخته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند با بندی در پا به پرواز در آیند ترسیم شده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">با استناد به فلسفه مشاء یادآوری یعنی فراگیری از حکما و بکار گرفتن تعالیم آنها سبب فزونی شوق در دل زندانی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود. تا جایی که از یک طرف درک اسارت، غم غربت را در دلش افزون می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند و از طرف دیگر شوق بازگشت به خاستگاه و جمع شدن با یاران همگن قرار از او می<span dir="LTR">&zwnj;</span>رباید. تا آنگاه که با &laquo;یاران حقیقت&raquo; جمع شده قصد بازگشت به شهر زادوبوم خود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">اخوان<span dir="LTR">&zwnj;</span>صفا و ابن<span dir="LTR">&zwnj;</span>سینا همانند بسیاری از فلاسفه اسلامی بر این اخوت و اتحاد یاران حقیقت همواره تاکید فراوان داشته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند. هم ابن<span dir="LTR">&zwnj;</span>سینا خود حلقه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای از یاران همدل را همیشه بر گرد خود داشته است، و هم اخوان<span dir="LTR">&zwnj;</span>صفا در چنین حلقه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای بوده<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند. آنها باور داشته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند که تنها در صورت پیمودن مراتب کمال انسانی در جهت ملاقات با عقل است که مرغ روح آرام می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">همان گونه که ذکرش رفت فلاسفه اسلامی متاثر از فلسفه نوافلاطونی، راه برگشت یا پیمودن قوس صعود را کسب خرد و عمل بدان می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دانند. و باور دارند فرد با ورزدیدن صداقت و خلوص در کار تکامل خود، مرتبه به مرتبه از تاریکی که به او بر اثر زندگی در زندان ماده افزوده، کاسته می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود. و نزدیکیش به عقل کل و درک حقیقت چنان بر روشن بینی و حکمت او می<span dir="LTR">&zwnj;</span>افزاید که توان دیدن آینده را می<span dir="LTR">&zwnj;</span>یابد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به این ترتیب می<span dir="LTR">&zwnj;</span>توان دید که کلام، کامیابی انسان را در برخورداری از غریزه، به نام خدا می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند و تاکیدش به روی شکم و عضو جنسی است. عرفان، کامیابی را در درک عشق می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند و تاکیدش به روی معرفت و هشیاری دل است. فلاسفه اما درک حقیقت و پیوست به عقل کل را یگانه کامیابی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دانند، و تاکیدشان به روی قوای ذهنی و کمال بخشیدن عقل است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>مراجع</b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ابن&zwnj;سینا، <i>احوال&zwnj;النفس، </i>تصحیح الاهوانی، بیروت ۱۳۷۱ قمری.</div> <div dir="RTL">ابن&zwnj;سینا، رساله&zwnj;نفس، تصحیح عمید، تهران ۱۳۳۱ شمسی.</div> <div dir="RTL">ابن&zwnj;سینا، <i>حی&zwnj;بن&zwnj;یقظان، </i>تصحیح امین، قاهره ۱٩۵۲ میلادی.</div> <div dir="RTL">ابن&zwnj;سینا، <i>قصیده&zwnj;العینیه</i>، تصحیح غلامحسین صدیقی، تهران ۱۳۳۲ شمسی.</div> <div dir="RTL">شکوفه تقی، دو بال خرد، تهران، ١٣٨١ شمسی.</div> <div dir="RTL">ابوالفتوح رازی ، <i>تفسیر روح&zwnj;الجنان</i>، ج. ۷-۱٠ تهران ۱۳۸۵ قمری.</div> <div dir="RTL">رسائل اخوان&zwnj;صفا، ۴ جلد، بیروت ۱۳۷۶ قمری.</div> <div dir="RTL">جلال الدین محمد رومی، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، تهران ۱۳۶۳ شمسی.</div> <p>&nbsp;</p>

شکوفه تقی − متکلمین، عرفا و فلاسفه‌ی اسلامی با گرایش نوافلاطونی در این رأی که انسان غریبه‌ای است تبعیدی، وحدت نظر دارند، در این که انسان در یک معنویت آسمانی ریشه دارد و به شادی نمی‌رسد مگر اینکه راه آمده را در نوردیده، به جایگاه اصلی خویش باز گردد. اختلافشان اما بر سر تعریف رابطه‌ی انسان و خدا، علت جدایی و نحوه‌ی برگشت او به بهشت، و تعریف کامیابی است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • امیر

    ساقي بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت با درد صبر كن كه دوا مي فرستمت

  • کاربر مهمان

    با چه مشقتی خواندم،

  • کاربر مهمان

    افای حیدر، با شما موافقم که علی رغم تلاش و ( میل!!) نویسنده محترمه برای رذیل نمایی "متون شرعی" و" کتب دینی"، نظریه منتسب به آنها (در این نوشته! بر خلاف مدعا!!) به دیدگاه مدرن شبیه تر است. و نفش ارسطو کلا نادیده گرفته شده. اما در عهد قدیم،قبل از افلاطون،گفتمان فلسفه در مورد "بودن" ، "زیستن"،" زندگی" و "شوق و موهبت بودن" بود. گفتمانی امروزی (نوین =مدرن ) . انحراف از آنجا پیش امد که گفتمان "بودن" به دیسکورس " معنای بودن" و " هدف زندگی" بدل گشت.(توسط افلاطون -سقراط وبعدها نو افلاطونیها و بعد مسیحی ها و بعد بخشی از اسلامی ها.) آزاد

  • کاربر مهمان

    متن بالا متنی بریده از بستره خود است (متاسفانه!) و منابع آن بسیار محدود و بومی ( منابع ایرانی اسلامی) است ، نحوه عرضه ان هم(با احترام و تقدیر از نویسنده) دلپزیر نیست ( بعبارتی: فاقد لذت خوانشی! برای کتاب خوان تنبل! ایرانی است). (اما تلاشی ارزنده است،). افلاطون جوان شاعر و هنرمند بود.از خانوادهء اشراف یونان ، ( عموی او یکی از درباریان سلطنت وقت،) او آینده اش را در سیاست (دربار!) میدید.اما جمهوری خواهان انقلاب کردن و تقدیر او طور دیگری رقم خورد. بنابراین (مختصر بگویم.) او سعی کرد از طریق فلسفه به راس هرم سیاست باز گردد. او شکافی بزرگ در مسیر فلسفه زمان خود پدید اورد. (ناتور فیلوزوفی ، فلسفه قبل سقراطی-افلاطونی بود.)، افلا طون میخواست با إرائه یک فرمول یا ویزی واحد همه پدیده ها را توضیح دهد. این نگاه را از انجا او و دیگران گرفتند. که شهرها اغلب در کوه پایه ها واقع بود.با یک نگاه از بالای کوه شهر را می شد بصورت واحد دید. فلسفه او با این سوال ساده شروع شد که: «"مشاهده" چست ؟ » بعبارتی دیگر: چگونه ما "یک صندلی" را تشخیص میدهیم از میان هزاران نوع مختلف صندلی ، در حالیکه همه آن انواع را ندیده ایم ؟ (فرض این است که هر صندلی از نظر "فرم "و "مواد تشکیل دهنده "با دیگری متفاوت باشند.) افلاطون که قبلا هنرمند بود با استفاده از تمثیل و تصویر جواب سوالات (خود طرح کرده) را با استادی تشریح میکرد. و این مهارت او باعث فهم آسان، ذهن پذیری راحت و حتی ماندگاری اثارش شده است. (بر عکس بسیاری از دانش آموخته و اساتید فلسفه ما!!) علی رغم استفاده بهینه اش از هنر در عرضه و بیان فلسفه اش ،او دشمن هنر و هنرمند شد. چون هنر فلسفه او را به چالش میکشید. (به اختصار:از نظر او مشاهده و تشخیص یعنی "یاد آوری"، "بخاطرآوردن"، یعنی ما وقتی یک صندلی جدید برای اولین بار می ینیم. (که با فرم و رنگ و ماده متفاوت از همه صندلیهایی که تا حال دیده ایم) بعلت یادآوری ذهن ما (از دوره های که در "کمال مطلق"(ابسلوته) بوده و همه چیز را در شکل و محتوی ایده ال دیده است) میتواند آنرا تشخیص دهد. چون هر چه در زمین است کپی ناکامی است از آنچه که در آسمان است.مثلا حرکت در آسمان دایره ای و کامل است اما در زمین افقی یا عمودی ، سایه ای است از بالا ) از زمان او تا به امروز دو گروه با همدیگر در چنگ و جدل فلسفی هستند که: «آیا هنر از فلسفه برتراست یا فلسفه از هنر ؟» یکی میگوید: «"بدون هنر"، فلسفه قابل عرضه نیست، و و و.... ».دیگری میگوید: « هنر فرم است و فلسفه محتوی، و وو .... ،» فلسفه افلاطون هیچ ربطی به مذهب نداشت. افلاطون هدفی "سیاسی" داشت و فلسفه او جایگاه ویژه ای به "فیلسوف" در (راس هرم) قدرت میداد. نو افلاطونیها جزئیاتی بر فلسفه افلاطونی افزودند و مقداری از ایرادات انرا برطرف کردند. در زمان انها کشور و دولت "یونان" ( بعد از "اسکندر" ) بسیار "گسترش" یافته بود. و دیگر مثل زمان افلاطون نبود که "از فراز کوهی" همه چیز را در یک نگاه دید. گستردگی و پیچیدگی قلمرو یونان باعث میشد که هیچکس نتواند دیگر، یک نگاه کلی و همه گیر به همه چیز داشته باشد.بنابراین فلسفه بیشتر فردی شد یعنی به موضوع سعادت فرد روی آورد. متودهای فراوان و تعاریف جدیدی پیش امد. یکی از انها موضوع "لذت "و "ضدلذت" بود که به "سعادت" و خوشی ربط داشت. چون استدلال این بود که همشه "افراط درلذت" به ضد لذت تبدیل می شود و ضد لذت به عدم سعادت. بنابراین متودهایی ارایه دادند. که یکی از انها "ساه زیستی "و "ریاضت" بود .( برای اجتناب از ضد لذت.) "آ گوستینوس" اولین کسی بود که فلسفه یونان را وارد مذهب کرد وهدف او بالا کشیدن مذهب و کشاندن مسیحیت به میان قشر اشراف بود. او زبان فلسفه را از یونانی به لاتین عوض کرد تا دسترسی به فلسفه یونان برای نسل های بعد غیر ممکن شود. «فلسفه »و«مذهب» تفاوتها ؟ وشباهت ها ؟ شباهت ها: ١--هر دو بسوالاتی جواب میدهند که خود مطرح کرده اند مثلا «هدف و معنی زندگی چیست؟» «چگوه میشه به سعادت رسید ؟» ٢--ابزار کار ( مدیا ) هردو کلمه ( سخن یا کلام )است.٣--هر دو راه حل ارائه میدهند.٤--هر دو به سوالاتی که با "چرا" شروع میشوند جواب میدهند اما "علم" به "چگونگی" جواب میدهند و و و ... تفاوت ها: ١-- خواسگاه و جایگاه اجتماعی فلسفه؛ الیتن، تحصیلکرده ها بوده و خواسگاه و جایگاه مذهب مردم فرو دست ،کم سواد . ٢- فلسفه مرتب در حال ترمیم خود است. یعنی هر فیلسوف سعی میکند که نظریه فیلسوفان قبلی خود را که تکمیل شده، نقض کنند و ایده جدید و یا متناقضی ارایه دهد. مذهب دارای اصولی تغییر ناپذیراست.( مقدس) ٤- فلسفه استفاده ابزاری از هنر میکند ومذهب استفاده ابزاری از هر دو (فلسفه و هنر) ٥-اساس مذهب "ایمان" است و فلسفه "شک" ٦- علم فرزند فلسفه و فلسفه فرزند ادبیات است.مذهب هم از ادبیات و حقوق و فلسفه و هنر تغذیه میشود. ٧-- اخلاق بخش بزرگ از مذهب است.درمذهب اخلاق مذهبی داریم ولی درفلسفه؛فلسفه اخلاق. آزاد

  • کاربر مهمان

    متن بالا متنی بریده از بستره خود است (متاسفانه!) و منابع آن بسیار محدود و بومی ( منابع ایرانی اسلامی) است ، نحوه عرضه ان هم(با احترام و تقدیر از نویسنده) دلپزیر نیست ( بعبارتی: فاقد لذت خوانشی! برای کتاب خوان تنبل! ایرانی است). (اما تلاشی ارزنده است،). افلاطون جوان شاعر و هنرمند بود.از خانوادهء اشراف یونان ، ( عموی او یکی از درباریان سلطنت وقت،) او آینده اش را در سیاست (دربار!) میدید.اما جمهوری خواهان انقلاب کردن و تقدیر او طور دیگری رقم خورد. بنابراین (مختصر بگویم.) او سعی کرد از طریق فلسفه به راس هرم سیاست باز گردد. او شکافی بزرگ در مسیر فلسفه زمان خود پدید اورد. (ناتور فیلوزوفی ، فلسفه قبل سقراطی-افلاطونی بود.)، افلا طون میخواست با إرائه یک فرمول یا ویزی واحد همه پدیده ها را توضیح دهد. این نگاه را از انجا او و دیگران گرفتند. که شهرها اغلب در کوه پایه ها واقع بود.با یک نگاه از بالای کوه شهر را می شد بصورت واحد دید. فلسفه او با این سوال ساده شروع شد که: «"مشاهده" چست ؟ » بعبارتی دیگر: چگونه ما "یک صندلی" را تشخیص میدهیم از میان هزاران نوع مختلف صندلی ، در حالیکه همه آن انواع را ندیده ایم ؟ (فرض این است که هر صندلی از نظر "فرم "و "مواد تشکیل دهنده "با دیگری متفاوت باشند.) افلاطون که قبلا هنرمند بود با استفاده از تمثیل و تصویر جواب سوالات (خود طرح کرده) را با استادی تشریح میکرد. و این مهارت او باعث فهم آسان، ذهن پذیری راحت و حتی ماندگاری اثارش شده است. (بر عکس بسیاری از دانش آموخته و اساتید فلسفه ما!!) علی رغم استفاده بهینه اش از هنر در عرضه و بیان فلسفه اش ،او دشمن هنر و هنرمند شد. چون هنر فلسفه او را به چالش میکشید. (به اختصار:از نظر او مشاهده و تشخیص یعنی "یاد آوری"، "بخاطرآوردن"، یعنی ما وقتی یک صندلی جدید برای اولین بار می ینیم. (که با فرم و رنگ و ماده متفاوت از همه صندلیهایی که تا حال دیده ایم) بعلت یادآوری ذهن ما (از دوره های که در "کمال مطلق"(ابسلوته) بوده و همه چیز را در شکل و محتوی ایده ال دیده است) میتواند آنرا تشخیص دهد. چون هر چه در زمین است کپی ناکامی است از آنچه که در آسمان است.مثلا حرکت در آسمان دایره ای و کامل است اما در زمین افقی یا عمودی ، سایه ای است از بالا ) از زمان او تا به امروز دو گروه با همدیگر در چنگ و جدل فلسفی هستند که: «آیا هنر از فلسفه برتراست یا فلسفه از هنر ؟» یکی میگوید: «"بدون هنر"، فلسفه قابل عرضه نیست، و و و.... ».دیگری میگوید: « هنر فرم است و فلسفه محتوی، و وو .... ،» فلسفه افلاطون هیچ ربطی به مذهب نداشت. افلاطون هدفی "سیاسی" داشت و فلسفه او جایگاه ویژه ای به "فیلسوف" در (راس هرم) قدرت میداد. نو افلاطونیها جزئیاتی بر فلسفه افلاطونی افزودند و مقداری از ایرادات انرا برطرف کردند. در زمان انها کشور و دولت "یونان" ( بعد از "اسکندر" ) بسیار "گسترش" یافته بود. و دیگر مثل زمان افلاطون نبود که "از فراز کوهی" همه چیز را در یک نگاه دید. گستردگی و پیچیدگی قلمرو یونان باعث میشد که هیچکس نتواند دیگر، یک نگاه کلی و همه گیر به همه چیز داشته باشد.بنابراین فلسفه بیشتر فردی شد یعنی به موضوع سعادت فرد روی آورد. متودهای فراوان و تعاریف جدیدی پیش امد. یکی از انها موضوع "لذت "و "ضدلذت" بود که به "سعادت" و خوشی ربط داشت. چون استدلال این بود که همشه "افراط درلذت" به ضد لذت تبدیل می شود و ضد لذت به عدم سعادت. بنابراین متودهایی ارایه دادند. که یکی از انها "ساه زیستی "و "ریاضت" بود .( برای اجتناب از ضد لذت.) "آ گوستینوس" اولین کسی بود که فلسفه یونان را وارد مذهب کرد وهدف او بالا کشیدن مذهب و کشاندن مسیحیت به میان قشر اشراف بود. او زبان فلسفه را از یونانی به لاتین عوض کرد تا دسترسی به فلسفه یونان برای نسل های بعد غیر ممکن شود. «فلسفه »و«مذهب» تفاوتها ؟ وشباهت ها ؟ شباهت ها: ١--هر دو بسوالاتی جواب میدهند که خود مطرح کرده اند مثلا «هدف و معنی زندگی چیست؟» «چگوه میشه به سعادت رسید ؟» ٢--ابزار کار ( مدیا ) هردو کلمه ( سخن یا کلام )است.٣--هر دو راه حل ارائه میدهند.٤--هر دو به سوالاتی که با "چرا" شروع میشوند جواب میدهند اما "علم" به "چگونگی" جواب میدهند و و و ... تفاوت ها: ١-- خواسگاه و جایگاه اجتماعی فلسفه؛ الیتن، تحصیلکرده ها بوده و خواسگاه و جایگاه مذهب مردم فرو دست ،کم سواد . ٢- فلسفه مرتب در حال ترمیم خود است. یعنی هر فیلسوف سعی میکند که نظریه فیلسوفان قبلی خود را که تکمیل شده، نقض کنند و ایده جدید و یا متناقضی ارایه دهد. مذهب دارای اصولی تغییر ناپذیراست.( مقدس) ٤- فلسفه استفاده ابزاری از هنر میکند ومذهب استفاده ابزاری از هر دو (فلسفه و هنر) ٥-اساس مذهب "ایمان" است و فلسفه "شک" ٦- علم فرزند فلسفه و فلسفه فرزند ادبیات است.مذهب هم از ادبیات و حقوق و فلسفه و هنر تغذیه میشود. ٧-- اخلاق بخش بزرگ از مذهب است.درمذهب اخلاق مذهبی داریم ولی درفلسفه؛فلسفه اخلاق. آزاد

  • حیدر

    تحلیل خیلی جالبی است. این نکته مرا به یاد بحث تفاوت دنیای مدرن از پیشامدرن می اندازد. به نظر می رسد همه جریانهای فکری دنیای سنتی در "بدل" بودن زندگی این جهانی اتفاق نظر داشتند. سکولاریسم (این دنیاگرایی) یکی از مهمترین مشخصه های دنیای جدید است. همانطور که در این متن می خوانیم، تمام دیسکورسهای دنیای قدیم از فلسفه گرفته تا الهیات و عرفان، زندگی "حقیقی" را در جایی غیر از این جهان تلقی می کردند و اعقتاد داشتند که انسان از اصل خویش جدا افتاده است. این سیستمهای معرفتی و جهانشناختی، علیرغم تفاوتهایشان در چرایی این جدایی و راه حل پیشنهادی برای وصل و بازگشت، همه در تحقیر زندگی این جهانی اتفاق داشتند. آنها این جهان را در بهترین صورت یک ابزار برای رسیدن به زندگی برین می دانستند. گویا تنها در دوره مدرن است که انسان می تواند مستقل از امیدها و آرزوهای لاهوتی، بر زندگی ناسوتی رضا دهد و با رضایت در آن زندگی کند. اگر چه این تلقی از هستی هم مشکلات خاص خود را دارد ولی به تعبیر نویسنده، شاید از زندگی همراه با توهمات و ترس و ریا بهتر باشد. بزرگسالی، مستقل از خانه پدری (ملکوت پدر-خدا)، زندگی کردن همیشه سخت است ولی می ارزد! البته از این منظر، در مقایسه با عرفان و فلسفه نوافلاطونی الهیات و شریعت، بر خلاف منزلت پستی که در این نوشته پیدا کرده است، به دنیای مدرن نزدیکتر است. این نکته را هم گفته باشم که دنیای سنتی یکسره مخالف زندگی این جهانی نیست. همانطور که نویسنده گفته، در فلسفه "نو افلاطونی" (حالا اسلامی یا مسیحی) است که متاثر از گنوسیسم و عرفان این دنیا پست شمرده می شود. برخی فسلفه های باستانی دیگر ،مثل فلسفه ارسطو، این جهان را هم ارج می نهند.

  • کاربر مهمان

    من به عنوان یک خواننده تنبل ایرانی کاملا این اثر را جالب و خواندنی و بسیار پر بها یافتم (مزاح) و البته می دانم که دکتر تقی هرگز مخطبان تنبل ایرانی نداشته اند که نگران ارزش خوانشی آن توسط تنبلان عزیز باشند زیرا که اثرهای ایشان عمیق تر و وزین تر از آن هستند که در حد درک تنبلان عزیز بگنجد ممنونم از زحمات و تفکر عمیق شما لذت بردم دست شما درد نکند با مهر