ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مسأله‌ی زبانِ ملی

داریوش آشوری – در این مقاله با نقدگری سخنان بحث برانگیخته از استاد شفیعی کدکنی، دیدگاهِ خود را در باره‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زبانِ ملی و مسائل آن در روزگار ما بازمی‌گویم.

بر سر سخنانِ آقای شفیعی کدکنی در کلاس درس در باره‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زبانِ ملی، چند ماه پیش، جنجالی به راه افتاد و مجله‌ی اندیشه‌ی پویا از کسانی، از جمله از من، دعوت کرد که در این باره سخن بگوییم. برای من هم این فرصتی شد که با نقدگری سخنان استاد شفیعی، در حد گنجایش مقاله در مجله، دیدگاهِ خود در باره‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زبانِ ملی و مسائل آن در روزگار ما بازگویم. اصل این گفتار در اندیشه‌ی پویا شماره‌ی ۵٣  (مهر ١٣٩۷ ) منتشر شده و برای نشر در سایتِ رادیو زمانه آن را بازبینی و بخشی از آن را گسترده‌تر کرده ام. (متن گفته‌های شفیعی را در سایت خوابگرد می‌توانید بیابید.)

محمدرضا شفیعی کدکنی - داریوش آشوری
محمدرضا شفیعی کدکنی - داریوش آشوری

سخنانِ شفیعی، چنان که گفته اند، گفتاری بر سرِ کلاسِ درس بوده و بی‌اجازه‌ی ایشان ضبط و پخش شده است که کاری ست زشت. به هر حال، تیری ست از کمان جسته که بر سرِ مسأله‌ی جایگاهِ زبان‌های بومی نسبت به زبانِ فارسی جنجالی برانگیخته است. البته، پیش از هر چیز و برای رفعِ هرگونه بدفهمی از گفته‌های‌ام لازم می‌دانم  با ذکر این نکته آغاز کنم که استاد شفیعی در میانِ دانشورانِ ایرانی در جایگاهِ یک پژوهشگر و ویراستارِ متن‌های کهنِ ادبیات فارسی شأنِ والایی دارند.  کارهای ویرایشی و پژوهشی ایشان از جمله‌ی بهترین و استوارترین کارها در نیم قرن اخیر است و همه‌ی خواستاران و دوستاران ادبیات کلاسیک فارسی، از جمله صاحب این قلم، از کوشش‌های ایشان برخوردار بوده اند. کوشایی کم‌مانند وی دست در دستِ دانشِ بسیار گسترده‌ در زمینه‌ی کارِ خود-- که حجم کلانِ دست‌آوردهای  ایشان گواهِ آن است— چیزی نیست که هیچ آشنایِ با انصافی بتواند نادیده بگیرد.  از نظر کمیّت و کیفیتِ کار میانِ هم‌نسلان خود کسی را نمی‌شناسم که در زمینه‌ی بازیافت و شرحِ متن‌های کهن ادبی افزون‌تر از او  یا با کیفیت‌ بالاتری کار کرده باشد. با این‌همه، در مسائل نظری و چند-و-چونِ برداشت‌ها در این قلمرو می‌باید جای بحث را باز گذاشت. و این اصلی ست پذیرفته و بدیهی از دیدگاهِ نقدگری و نظرسنجیِ مدرن، اگرچه در میانِ ما هنوز چنان که باید شناخته شده و پذیرفته نیست.

باری، بر این پایه، بگویم که در بابِ برخی جُستارمایه‌هایی که شفیعی طرح کرده است از جنبه‌ی نظریِ خود را با او همرای ندیده ام. دیدگاه شفیعی در باره‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زبان ملی، بر پایه‌ی آنچه در این گفتار آمده است، و بی‌گمان در نوشته‌ها و گفته‌های دیگر او هم بازتاب دارد، از آن جمله‌ است. دیدگاهِ او نسبت به زبان فارسی در جایگاهِ زبانِ ملی، از نظرِ من، یک دیدگاهِ ادیبانه است. یعنی، ارج‌گذاری زبان فارسی تنها بر پایه‌ی نگاه به میراثِ ادبیِ دیرینه‌ی آن، به‌ویژه میراثِ شاعرانه‌اش. این دیدگاه پیش‌زمینه‌ای ذهنی از ملت‌باوری (ناسیونالیسم) مدرن در خود دارد که می‌توان گفت در میانِ ادیبانِ «متجددِ» ما در این یک قرن همگانی بوده است. او هم، مانندِ دیگر ادیبانِ ما در این دوران، همواره از زبانِ فارسی همچون «زبانِ فردوسی و سعدی و نظامی و حافظ» سخن می‌گوید. بی‌گمان این زبانِ دارای میراثِ شاعرانه‌ای ست که بخشِ چشمگیری از آن همچنان پرارزش و خواندنی ست. اما مسأله‌ای که از دیدگاهِ ادیبانه به ارزشِ ادبیِ میراثِ این زبان بی‌ پاسخ می‌ماند وجهِ کارکردیِ (functional) آن در روزگار کنونی ست. این میراثِ ادبی اگرچه همچنان مایه‌ی افتخارِ فارسی‌زبانان است، با نگرش به دگردیسیِ سراسری‌اي که جامعه و جهانِ ایرانی در این یک قرن و نیم، در زیرِ فشار نیروهایِ جهانِ مدرن، از همه جهت – سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی—از سر گذرانده، می‌باید پرسید که این زبان با میراثِ ادبی تاریخی‌اش چه گونه می‌تواند پاسخگویِ نیازهای زبانیِ ما در دنیای امروزین باشد؟  این پرسش که از دیدگاهِ علومِ اجتماعی طرح می‌شود، ناگزیر نیازمند پاسخگویی و پژوهش و گفت-و-گو از همین دیدگاه، بر اساسِ تحلیلِ مسأله با ابزارهایِ تحلیلیِ همین علوم است. از این دیدگاه، در هر بحثی در باره‌ی زبان ناگزیر پایِ علومِ زبان‌شناسیک و رابطه‌ی زبان و ادبیات با جامعه و تاریخ نیز به میان می‌آید. البته، شفیعی می‌تواند پاسخ دهد که من استاد ادبیات ام و با چند-و-جونِ  کاربردِ زبان در قلمروهای دیگر، از جمله در دستگاه‌های گوناگونِ اداری و حوزه‌های علمی و فنی و آموزشی کاری ندارم. این حرف به جای خود پذیرفتنی ست، به شرطِ آن که شفیعی به مسأله‌ی زبان‌های بومی و محلی نمی‌پرداخت و با یادآوری میراثِ ادبی زبانِ فارسی آن را ستونِ استوارِ ایستاییِ این زبان در برابرِ تهدیدِ زبان‌های دیگر نمی‌کرد.

باید یادآور شد که استاد شفیعی جانشین برجسته و برحقِ نسلِ اول و دوم استادانی ست که با برپایی دانشگاهِ تهران و دانشکده‌ی ادبیات و گرده‌برداری از شیوه‌ی آموزش مدرن در کشور فرانسه، کمابیش پایه‌گذارانِ رهیافتِ تازه‌ای به شیوه‌ی آموزش زبان و ادبیات در ایران بوده‌ اند. نام کسانی همچون بدیع‌الزمانِ فروزانفر، ملک‌الشعرای بهار، جلال‌الدین همایی، سعید نفیسی، ذبیح‌الله صفا، محمد معین، پرویز خانلری یادآور دورانی ست که این استادان شأن و شوکت ویژه‌ای داشتند. رشته‌ی ادبیات فارسی نیز در میان شاخه‌های دیگرِ آموزش دانشگاهی جایگاهی ویژه داشت. در این دوران این استادان در مقام نگهبانانِ میراثِ پرشکوهِ تاریخیِ زبانِ فارسی جایگاهِ فرهنگی و سیاسیِ تازه‌ای یافته بودند. زیرا در سایه‌ی مفهومِ تازه‌ی «ملت» و ایدئولوژی ملت‌باوری، ادبیات معنای تازه‌ای یافته و در پروژه‌ی ملت‌سازی مدرن، به الگوی اروپایی، به «سرمایه‌ی ملی» زبانِ فارسی بدل شده بود. (یادآوری این نکته هم این جا به‌جاست که، اگرچه واژه‌ی «ادب»، همچون جانشینِ واژه‌ی «فرهنگ» در متن‌های کهن، همچنین «ادیب» به معنایِ داننده و شناسنده‌ی ادب به آن معنا، در زبانِ فارسی پیشینه‌ی دیرینه دارد، اما جمع بستنِ آن به صورتِ  «ادبیات»، تا آن جا که من می‌دانم، برابرنهاده‌ای ست، در سده‌ی نوزدهم، برای مفهومِ مدرنِ littérature  و   belles-lettresدر زبان فرانسه که، مانندِ بسیاری ترجمه‌های مفهوم‌های مدرن، از راهِ ترکی عثمانی در زبانِ فارسی رواج یافته است.) اگرچه، باز به پیروی از مدل دانشکده‌ی ادبیات در فرانسه، عنوانِ «علومِ انسانی» نیز بر نام این دانشکده افزوده شد و رشته‌هایی همچون باستان‌شناسی، تاریخ، جغرافیا، جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی نیز در آن بر پا شد، اما وزنِ اصلیِ علمی و شأن اجتماعی در آن از آنِ رشته‌ی ادبیات فارسی و استادان‌اش بود که برخی از آن‌ها، در مقام «ادیب» و همچنین شاعر و نویسنده، از دیگر دانشگاهیان نامورتر بودند. با پیروی یا تقلید از آن الگوی اصلی در اروپا، رفته-رفته چیزی به نام پژوهشِ علمی در ادبیات و تاریخ و زبان هم پا گرفت که استادان نام برده پیشاهنگان آن بودند و استاد شفیعی یکی از درخشان‌ترین ادامه دهندگانِ راه آنان است و در نسل ما برخوردار از شأن و شوکتِ آنان. دلیلِ این اعتبارِ ویژه، در حقیقت، جایگاه و اعتبارِ تازه‌ای بود که زبانِ فارسی در مقامِ زبانِ ملی یافت.  در نتیجه، ادبیاتِ کلاسیک فارسی ستونِ خیمه‌ی با شکوهِ این زبان و این زبان با میراثِ ادبی‌اش ستونِ هویتِ ملیِ مدرن برای ایرانیان در کل شناخته شد.

از انقلابِ مشروطیت به این سو، همگام با دگردیسیِ ساختارِ سیاسی امپراتوری دیرینه‌ی ایرانی از آنچه فرنگیان «استبدادِ شرقی» می‌نامیدند به سوی شکل‌گیریِ ساختارِ دولت-ملتِ (nation-state) مدرن بنا به مدل اروپایی، پیش از همه فرانسوی، زبانِ فارسی نیز، همچون بسیاری زبان‌ها در اروپا و آسیا، در برخورد با زبانِ فرانسه در مقام زبانِ جهان‌روای مدرن در قرنِ نوزدهم، و در پی آن بر پایی نهادهای مدرن اداری و آموزشی و رواج صنعتِ چاپ، به‌ویژه از نظرِ سبک و معنا و هدفِ نگارش دگردیسی تازه‌ای آغاز کرد. این زبان تا نیمه‌ی قرن نوزدهم یک زبانِ نوشتاریِ ادبی، به‌ویژه شاعرانه، بود، در قالبِ شیوه‌ی کاربردِ سنتي جا افتاده‌ای و با کاربردِ محدودی در قلمروِ فلسفه و علومِ سنتی و تاریخ‌نویسی. به عنوانِ زبانِ نوشتاری هم در میانِ بخشِ کوچکی از جامعه رواج داشت، شاید بشود گفت در میانِ کمتر از پنج در صد، با سوادانی که خواندن و نوشتن را به‌خوبی آموخته بودند. از وجهِ دیگر، زبانِ فارسی، در جایگاهِ یک زبانِ ادبی و فرهنگی در میانه و غربِ قاره‌ی آسیا تا شبه‌قاره‌ی هند، از سویی، و امپراتوریِ عثمانی درآناتولی و شبه‌جزیره‌ی بالکان، از سوی دیگر، به‌ویژه در مقامِ زبانِ حامل فرهنگِ صوفیانه‌ی شاعرانه، قلمروِ جغرافیاییِ حضور و نفوذ بسیار گسترده‌ای داشت. ذوقِ شاعرانه‌ای که در این زبان موج می‌زد به صورتِ زبان و فرهنگِ شفاهی سببِ رواج‌ آن در میانِ بی‌سوادان نیز بود. و بودند کسان پرشماری در قلمروِ گسترده‌ی رواج این زبان که سواد خواندن و نوشتن نداشتند، اما صدها بیت شعر فارسی از بر داشتند.

اما با شکل‌گیری ساختارِ دولت-ملت‌های مدرن با الگوی اروپایی در قاره‌ی آسیا، از اوایل تا نیمه‌ی قرن بیستم، زبان‌ها نیز در این کشورهای باستانی سرنوشت‌های تازه‌ پیدا کردند. از جمله، با آمدن زبانِ انگلیسی در جایگاهِ زبانِ رسمی در شبه‌قاره‌ی هند زبان فارسی قلمرو پهناوری از حضور و نفوذِ فرهنگی و ادبیِ خود را در آن جا از دست داد. همچنان که با برافتادنِ امپراتوری عثمانی در قلمروِ آن امپراتوری. از سویِ دیگر، با پرپایی ساختارِ دولتِ مدرن در قلمروِ جغرافیاییِ ایرانِ کنونی فارسی جایگاهِ تازه‌ای یافت و زبانِ ملّی شناخته شد. یعنی، زبانِ یک دولت-ملتِ مدرن که، همچون همه‌ی دولت-ملت‌های مدرن در سراسرِ جهان، به تقلید از الگویِ نوپدیدِ دولت-ملت‌ در غربِ اروپا، بر پا شده اند.

چنین چرخش و دگردیسیِ بنیادیِ تاریخی بر اثرِ برخورد با قدرت‌های اروپایی برآمده از دلِ جهانِ مدرن و زبانِ آن رفته-رفته با خود بخشِ بزرگی از قلمروهایِ گفتمانیِ مدرن را نیز به همراه می‌آورد که با کارکردها و نقش‌هایِ جدید دولتِ مدرن و نهادهای وابسته به آن در هم تنیده بودند. این گفتمان‌های مدرن از راه رابطه‌ی دستگاهِ اداری، ارتشی، انتظامی، و آموزشی بر تمامیِ جنبه‌هایِ زندگانیِ «ملت» اثر می‌گذاشت و برخی از آن جنبه‌ها را ساخت-و-ساز تازه می‌داد و از ریشه دگرگون می‌کرد. از جمله‌ی این گفتمان‌های بنیادیِ دگرگون‌ساز ایدئولوژیِ بنیانگذارِ ملتِ مدرن بود، یعنی ملت‌باوری (ناسیونالیسم). این ایدئولوژی که در پیِ پیدایشِ مفهوم تازه‌ی «ملت» (nation) همچون بنیانگذارِ دولت (state)، و دولت همچون خدمتگزار ملت، پدید می‌آید، با خود به شورِ ملی دامن می‌زند ، یعنی احساسِ تعلق پرشور به ملت که موتور حرکت به سویِ پدید آوردنِ دولتِ ملّی یا همان دولتِ خدمتگزارِ ملت است. برآمدن و اوج گرفتنِ این شور را به‌روشنی در ادبیاتِ دورانِ مشروطیت می‌توان دید.

ساختارِ دولتِ مدرن و نهادهایِ آن، با تمامیِ کارکردها و وظیفه‌هاشان، در «قانونِ اساسی» و قانون‌های مربوط به هر شاخه تعریف می‌شود که مجلسِ برگزیده‌ی ملت تصویب کرده است. کارکردها و وظیفه‌های دولتِ مدرن بسیار گسترده و پیچیده است و قلمروهایِ گوناگونِ  فنی و اداری و  ارتشی و فرهنگی و آموزشی را در بر می‌گیرد. این وظیفه‌ها و کارکردها با خود دستگاهِ عظیمِ واژگانِ برساخته‌ای را پدید می‌آورد که  در اصطلاح «زبانِ اداری» نامیده می‌شود. این دستگاه‌های واژگانی در دامان‌ زبان‌های پیشاهنگِ  جهانِ مدرن پرورش می‌یابند و زبان‌های ملیِ نوپایِ دیگر، همچون زبانِ فارسی،  ناگزیر می‌باید آن واژگان و مفهوم‌های وابسته به آن‌ها را وام گیرند. با در نظر گرفتنِ کارکردهای بسیار گسترده‌ی زبانِ گفتاری و نوشتاری مدرن در صدها قلمروِ اداری و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علمی و آموزشی و رسانه‌ای که با مدرنگریِ جامعه و پایه‌گذاریِ نهادهای مربوط به اساسی‌ترین کارکردهای دولتِ مدرن به میدان می‌آیند، دیگر نمی‌توان تکیه‌گاهِ زبان را همچنان میراثِ ادبی و شاعرانه‌ی کهنِ آن دانست و بس، در حالی که ادبیات نیز با جهشی انقلابی مدرن می‌شود و ادبیات کهن را با چشم انتقاد می‌نگرد یا بکل طرد می‌کند. رشدِ انفجاری زبان‌های پیشاهنگِ مدرنیّت همگام با انقلابِ علمی و انقلابِ صنعتی، پیشاپیشِ همه فرانسه و انگلیسی، با رخنه در دیگر جامعه‌ها و فضاهای زبانی از راهِ رسانه‌هایِ مدرن-- پیشاپیشِ همه فراورده‌های صنعتِ چاپ-- و با انقلابی که از نظرِ ساختارِ سیاسی و اجتماعی حتا در ابتدایی‌ترین جامعه‌ها ایجاد کرده، در هیچ گوشه‌ی زمین زبانِ دست نخورده ای با وفاداری بی‌کم-و-کاست به میراثِ دیرینه بر جای نگذاشته است.

یکی از وظیفه‌های اساسی دولتِ مدرن بر پا کردنِ دستگاهِ آموزشیِ ملی ست. یعنی، این که تمامیِ کودکان می‌باید از سنِ معینی به مدرسه بروند و سواد بیاموزند و آموزش ببینند تا دانش‌های لازم را برای کار کردن و خدمت در نظامِ سیاسی و اقتصادی ملّیِ مدرن  فراگیرند. دولتِ مدرن، بنا به نگرشِ جامعه‌ی مدرن به آن و چشمداشت‌های‌اش از آن، می‌باید با بسیجِ منابعِ مادی و انسانی کشور و همه‌گیر کردنِ علم و دانشِ مدرن از راهِ گسترشِ نظام آموزش، جامعه را به سوی آرمان‌شهرِ توسعه‌یافتگی و رفاه  رهبری کند. حال آن که در جهانِ پیشامدرن هرگز چنین دیدی نسبت به دولت و چنان انتظارهایی از آن در کار نبود. در آن روزگاران دولت، که در شخص پادشاه تن‌آور می‌شد، در عالم نظر، وظیفه‌ای جز نگهداشتِ نظم در داخل و دفاع از کشور در برابر حمله‌ی خارجی نداشت. بر پایه‌ی پیدایشِ کارکردهای نوین دولت و دستگاه‌های اجراییِ آن «در خدمتِ ملت»، با هدایت از یک مرکز بود که یکی از زبان‌های موجود در قلمروِ این قدرتِ سیاسی می‌بایست شأنِ زبانِ ملی بیابد. یعنی، زبانِ دستگاه‌های اداری و آموزشی و رسانه‌های همگانی شود و نسبت به دیگر زبان‌ها در همان قلمرو، با پشتیبانیِ دولت، جایگاهِی برتر و نقشِ هویتیِ ملی و حضور و کارکردی بسیار نیرومندتر داشته باشد.

این مدل از رابطه‌ی دولت-ملت و زبان نخست در فرانسه، با دولتِ ناپلئونی و برنامه‌های سازماندهی دستگاهِ دولتِ بوروکراتیک مدرن و نظامِ آموزشِ همگانیِ وابسته به آن بر بنیاد ایدئولوژی ناسیونالیسم و پروژه‌ی ملت‌سازی، پدید آمد. و از آن جا به آلمانِ بیسمارکی راه یافت و به دیگر کشورها در اروپا که با انقلاب صنعتی پیکربندیِ تازه‌یِ دولت-ملت را زیر عنوان دموکراسی پذیرفتند. این ایده و ساختار دولت-ملت، از جمله رابطه‌ی دولت-ملت و زبان، از راه جهانگستری کولونیالیسم اروپایی و نفوذ ایده‌های مدرن، در قرنِ نوزدهم، دروازه‌های امپراتوری‌های کهن آسیایی را نیز در چین و ایران و عثمانی  و دیگر کشورها گشود و پایه‌های نظام‌های کهن را در آن‌ها سست کرد. پس از جنگِ جهانیِ دوم تمامی کشورهای تازه استقلال یافته در آن بخش از جهان که سپس «جهانِ سوم» نام گرفت، دست کم در عالمِ نظر و به صورتِ رسمی، چنین مدلی از دولت را به خود پذیرفتند. نظامِ آتاتورکی در ترکیه و رضا شاهی در ایران بر پایه‌ی چنین مدلی از دولت و کارکردهای آن شکل گرفتند و بر پایه‌ی ایدئولوژی ناسیونالیسم دست به کارِ برنامه‌های مدرنگریِ کشور و جامعه‌های خود و اجرای پروژه‌ی ملت‌سازی شدند که وحدتِ زبانی، تاریخی، و فرهنگی، با مدلِ فرانسه‌ی ناپلئونی و آلمانِ بیسمارکی، از ضروریاتِ شکل‌گیری آن بود. چنین نظامی با چنین دیدگاه و خواسته‌هایی، چنان که گفتیم، ناگزیر می‌بایست یکی از زبان‌های قلمروِ خود را به عنوانِ زبانِ ملی برگزیند. بدیهی ست که با در نظرِ داشتنِ پیشینه‌ی فرهنگی و ادبی و سیاسیِ زبان‌های فراوان در این قلمروهای نوبنیادِ ملّی، در ایران جز زبانِ فارسی و در ترکیه جز زبانِ ترکی نمی‌توانست نامزد چنین جایگاهی باشد. از این‌رو، نظامِ آموزشی نیز، همگام با تمامی تمامیِ سیستمِ اداری و ارتشی و خدماتی دولت، همچون یکی از ابزارهای اصلیِ توسعه و مدرنگری و اجرای پروژه‌ی ملت‌سازی، می‌بایست بر پایه‌ی زبانِ ملی شکل گیرد و کار کنند.

با پیوند خوردن یک زبان، در جایگاهِ زبانِ ملی، با ساختارِ بوروکراتیکِ دولت مدرن و کارکردهای آن و ایدئولوژی ملت‌باوری یک نقشِ اساسیِ سیاسی نیز بر گرده‌ی این زبان گذاشته می‌شود که در روزگاران  پیشامدرن  آن‌چنان نبود. زبانِ فارسی در جایگاهِ یک زبانِ ادبی، به‌ویژه زبانِ دلکشِ حامل فرهنگِ شاعرانه‌ی صوفیانه، حاملِ شعرِ مولوی و سعدی و حافظ، چنان که اشاره کردیم، در چند منظقه‌ی جغرافیایی پهناور در آسیای مرکزی و غربی، در امپراتوری گورکانی هند و امپراتوری عثمانی دامنه‌ی حضور و نفوذِ فرهنگیِ بزرگ و ریشه‌داری داشت. اما با دگرگشت روزگار و پدید آمدنِ جهانِ مدرن و زبان‌هایِ مدرن، و جهانگیریِ کولونیالیسم اروپایی این زبان نه تنها آن قلمروهای نفوذ را از دست داد، که در سرزمین‌های اصلی و بومی خود نیز می‌بایست چهره و نقش‌های تازه‌ای بپذیرد. مهمترینِ این نقش‌ها تبدیل شدن به زبانِ ملی در درون مرزبندی‌های دولت-ملتِ ایران بود. با پایه‌گذاریِ دولتِ مشروطه و رابطه یافتن با زبان‌های پیشاهنگ در جهانِ مدرن، نخست زبانِ فرانسه و سپس زبانِ انگلیسی، همچنین  برپایی نهادهای آموزشی مدرن، زبانِ فارسی نقش‌ها و کارکردهای سیاسی و فرهنگیِ تازه‌تر یافت.

یکی از نمودهای معنادارِ جا به جایی تاریخی نقش‌ها و کارکردِ این زبان آن است که در دو کشور همجوارِ همزبان، یعنی افغانستان و تاجیکستان، با جایگیری ساختارِ دولتِ ملیِ مدرن در آن‌ها در درونِ مرزبندی‌های سیاسی و جغرافیایی‌‌شان، برای نشاندنِ زبانِ اصلیِ فرهنگی و ادبیِ قلمروِ خود در جایگاه نمودگاهِ هویتِ ملی، کوشیدند با نامگذاری این زبان به نام‌های دری و تاجیکی، به عنوانِ زبان‌های ملیِ جداگانه، حساب زبانِ خود را از زبانِ فارسیِ ایرانی، جدا کنند که در رابطه با جهان و زبان‌های مدرن وزن و وضعِ پیش‌رفته‌تری داشت. اگرچه هر سه‌ی آن‌ها در آن سه قلمروِ از هم جدا شده، تا یک قرن پیش، همه‌جا با نام فارسی یا فارسی دری شناخته می‌شدند. و دیده ایم  که چه گونه می‌کوشند در حوزه‌ی واژگانِ علمی و اداری مدرن، به نام نگهبانی از هویتِ زبانیِ جداگانه‌ی خود، از پذیرشِ نوواژه‌های  فارسیِ ایرانی جلوگیری کنند.

پیدایشِ جنبش‌های جدایی‌خواهیِ «ملی» بر اساسِ هویتِ زبانی نیز ماجرایی ست که نه با تکیه بر رابطه‌ی زبان و ادبیات بلکه با نگرش بر زیرمتنِ جایگاهِ سیاسیِ زبان در دنیایِ مدرن و رابطه‌ی هویتِ ملی و «زبانِ ملی» باید فهمید، که پدیده‌ای ست یکسره نو، از سده‌ی نوزدهم به این سو . این نیز، چنان که گفتیم، مانندِ همه‌ی پدیده‌های جهانِ مدرن نخست در اروپای غربی پدید آمده و جایگیر شده و از آن جا به سراسرِ کره‌ی زمین فراافکنده شده است. قیام برای تبدیلِ هویت‌های قومی به هویتِ ملی امتداد همین جریان در گستره‌ی جهانی ست.

و اما، شگفت آن که، در ایران، و کمابیش امروزه در سراسرِ جهانِ اسلام، با جریان و جنبش‌هایی رو به رو هستیم که به نامِ «اسلام» و «دولتِ اسلامی» خواهانِ پیکر‌بندی‌های تازه‌ی سیاسی و جغرافیایی اند. این پدیده‌های سیاسی تازه با پیکر‌بندیِ دولت-ملت بر اساسِ قوانین و ارزش‌های جامعه و دولتِ مدرن سرِ سازگاری ندارند و خواهان دولتی هستند که فرمانفرمایی سیاسی در آن در درونِ ساختارِ بوروکراتیک مدرن، بر بنیاد اجرای احکام شرعی به دست مرجعیّت دینی باشد. بر پاییِ جمهوری اسلامی در ایران، به دنبالِ انقلابی سیاسی به نامِ اسلام، نخستین نمونه از این نوع حاکمیّت در جهان است که بنیادِ خود را بر اراده و عملِ انقلابیِ توده‌ی مسلمان بر پایه‌ی ایدئولوژی «اسلامِ انقلابی» نهاده است.  این گونه تکیه بر اراده و عمل انقلابی که فراورده‌ی نفوذِ ژرفِ ایده‌های اومانیستی مدرن است، اگرچه به‌ظاهر می‌خواهد جامعه را به مدارِ «سنّت» برگرداند، یا با چنین آرزویی به میدانِ نبردِ سیاسی درآمده است، در عمل و واقعیّت در چنگِ ایده‌های جهانِ سیاسی شده‌ی مدرن است و بنا به ضرورت‌های درگیری با جامعه‌ای و ماشینِ دولتی کمابیش مدرن رفته-رفته در ساحت‌ فرهنگ و جهان‌بینی و عمل و رفتار با عالمِ سنتّی فاصله گرفته است بی آن که به‌درستی مدرن شده باشد.

به هر حال، آنچه با این جنبش‌ها و ساختارِ دولت‌هاشان رخ داده، تَـَرک برداشتنِ ساختارِ نیمه‌کاره‌ی دولت-ملت‌ها در ایران و عراق و افغانستان و سوریه و کشورهای عربی دیگر است، و به نظر می‌رسد که با پروژه‌هایِ رجب طیب اردوغان،  در ترکیه نیز در جریان باشد. مشکل اصلی ساختارِ کنونی دولت در ایران دولایگی آن است. یعنی، وجودِ یک حکومتِ آشکار و دارای روابط بین‌المللی بنا به قاعده‌های ساختار و کارکردِ دولت-ملتِ مدرن در سطحِ ملی و بین‌المللی، که میراثِ انقلاب مشروطیت و ساخت-وسازهای پادشاهی پهلوی ست.  و، از سوی دیگر، یک حکومتِ پنهانِ برآمده از ساخت-و-سازِ یک نظام تازه‌ی من-در-آوردی برای نشاندنِ حاکمیّتِ مراجعِ دینی در آن. حکومت پنهان با قدرتِ برترِ خود بر دوشِ حکومتِ آشکار سوار است و آن را یکسره همچون ابزاری در خدمتِ خود می‌خواهد. و همین سرچشمه‌ی تضادها و تناقض‌های حل نشدنی در این ساختار و فسادِ بیکران و سرانجام درماندگی در کارکردِ آن است. زیرا این دوپاره، بنا به ماهیتِ دوگانه‌ی ناهمسازِ خود، هر یک هدف‌های ناهمسازی را دنبال می‌کنند.

هدف‌ها و کارکردِ حکومتِ آشکار، با همه گسستگی‌ها و ناکارامدی‌های‌اش، کمابیش با ساختارِ دولت مدرن و چشمداشت‌های «ملت» از آن، یعنی توسعه و رفاه، دست کم در شعارهای سیاسی همخوان است. تکیه‌گاهِ مشروعیت آن نیز با همه کم-و-کاستی‌ها و ناجوری‌ها و دستکاری‌ها، به هر حال، صندوق انتخابات و رأی مردم است. رفتارِ آن در روابط بین‌الملل و با سازمان‌های بین‌المللی و قدرت‌های جهانی نیز در دوران‌های اخیر، به ضرورت، با قانون‌ها و قاعده‌های روابط دیپلوماتیکِ بین‌المللی ناسازگاریِ فاحش ندارد. این بخش آشکارِ حاکمیت از نظرِ دید و کارکرد، کمابیش، در قالبِ مفهومِ «دولتِ ملی» می‌گنجد. اما، حکومتِ پنهان، که منابعِ اصلی قدرت و ثروت را در دست دارد، از نظرِ ایدئولوژی هیچ سرِ سازگاری با جهانِ امروز و ارزش‌های آن ندارد و خود را یک دولتِ «انقلابی» می‌داند در خدمتِ سودای دست یافتن به یک امپراتوریِ اسلام شیعی. و قلمروِ جغرافیایی کارکردِ سیاسی و نظامیِ آن به سرزمین ایران کنونی و مرزهای بین‌المللی آن محدود نمی‌شود و رفتارهای بکل پنهانِ دیگری دارد. این رژیم نیز، مانندِ همه‌ی رژیم‌ها، تاریخِ ملی و جهانی را بر اساسِ ایدئولوژی و دل‌بستگی‌های خود می‌نگارد. تاریخی که این حاکمیت برای خود پرورانده و در آموزش رسمی به دانش‌آموزان در دبستان و دبیرستان درس داده می‌شود دیگر آن تاریخِ ملی (ناسیونال) نیست که پیش از آن فراهم شده و به جوانان آموزش داده می‌شد. یک عامل اساسیِ سر بر آوردنِ هویت‌های قومی بر محور زبان که خواهان تبدیل زبان‌های خود به زبان‌های ملی و، در حقیقت، جداسَریِ ملی اند، همین تَـَرک اساسی ست که با جای‌سپاری ایدئولوژی دولت ملی به ایدئولوژی دولتِ دینی در پیکره‌ی ساختارِ دولت-ملت در ایران افتاده است، ساختاری که با انقلابِ مشروطیّت پایه‌گذاری شد و با انقلاب اسلامی از درون شکاف برداشت و سرانجامِ آن را کسی نمی‌داند. و همین است که کشور ایران را به فروپاشی تهدید می‌کند.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • gun

    ایران برابر با پروژه فارس سازی نیست چاز لحاظ بعد تاریخی و چه از لحاظ اتنیستهای/اقوام موجود در ایران. سئوال اساسی این استکه آیا ما می خواهیم روابط بین انسانها روابطشهروندی باشد(روابط شهروندی ورای جنسیت,رنگ, باور دینی وو در ارتبا ط به حقوق بشر) یا روابط امت, رعیت و یا در بهترین حالت هژمونی فارس و پروژ فارس سازی و زبا ن فارس.الله زدگی به همراهی پروژه فارس سازی از ایران بمانند دولت اسرائیل از فلسطین راه را برای کلنگی شدن ایران ودشمنی بین انسانها می گشاند.

  • علي

    أيا شفيعي جز زبان مادري خودش زبان ديكري را هم مي داند؟

  • bijan

    زبان های محلی در حد کوچه وبازار اشکالی ندارد ولی در آموزش و پرورش کشور تنها یک زبان واحد باید داشت . ا قوانین دولتی و اسناد حقوقی وثبتی و صدها مقرارت و غیره که نمیشود در یک کشور با زبان های مختلف باشند !! تازه همین زبان فارسی قادر به واژه سازی علمی نیست و در سطح دانشگاه برای رشته های پزشکی و فنی وحتی جامعه شناسی و حقوق به زبان رایج دنیا باید تدریس شود مانند کشور هند . تنها با دور اندیشی و بدون تعصب های قومی وملی موانع توسعه و پیشرفت برداشته می شوند .

  • Ahadian

    (2) 3- زبان ملت: اگر منظور ما از ملت, مردم و همه انسانها باشد, فارسی دری زبان میانجی مردم ایران بوده است. مورخان مسلمان نوشته اند در زمان ساسانیان, در دربار شاهان, "دری", زبان سخن گفتن با "همگان" بود. زبان همگانی= زبان اجتماعات عامه! زبان موبدان, زبان خلوت پادشاهان, زبان تغزل و خوشگذرانی و غیره را جداگانه توضیح داده اند. قدیمی ترین شواهد فارسی دری از خوزستان و خوارزم و خراسان و مدائن است. فارسی ویژگی های پارتی و سغدی هم دارد که قابل توجه است. در دوران احیای فرهنگی ایران بعد از اسلام, فارسی سر برآورد از چهار گوشه ایران. قبل از شاهنامه فردوسی, حکیم میسری کتاب "پزشکی" کامل به فارسی نوست که موجود است. ابوعلی سینا کتب علمی خود را به فارسی نوشت و اصطلاحات "زبانشناسی" به فارسی ابداع کرد. چرا به فارسی می نوشتند؟ مگر زبان محلی نداشتند؟ چرا قطران تبریزی از ناصر خسرو میخواهد در بهبود زبان فارسی دری به او کمک کند؟ اجباری در کار بوده است یا مهارت خود در زبان همگانی و عامه را میخواسته تقویت کند؟ همه اشعار فارسی که مدح شاهان یا خلسه صوفیان نیست که آن را به دربار یا شاعرانگی ربط دهیم. - فارسی به هویت ایرانی مشترک مربوط بوده است. مردمی که در هویت و تمدن و تجارت ایرانی وجه اشتراک داشته اند , با عشق به صدها زبانهای محلی, زبان همگانی هم داشته اند. همه فارسی را تقویت کرده اند. فروکاستن هویت ایرانی به دولت-ملت مدرن, نادرست است. نادیدن تاریخ است. تاریخ را محدود دیدن با عینک تحولات غربی متاخر است. برای درک این بخش, تعمیق در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران, از فروپاشی ساسانیان تا قرن 4 (10 میلادی) ضروری است. - جناب داود بهرنگ عزیز در بالا تصویر گویایی از سفرنامه ارنست اورسل آورده است. میشود از خود پرسید که این مردم در بازار به چه زبان یا زبانهایی با هم حرف میزدند و اسناد رسمی معاملاتشان چه بود؟ بازار, بجز پول, زبان واحد میخواهد. تصویری واقعی کاربرد فارسی است؛ قبل از طرح دولت-ملت

  • Ahadian

    (1) فروکاستن زبان فارسی به "زبان دولت-ملت مدرن" به سه دلیل نادرست است. 1- اهمیت تاریخی بی بدیل: دلیل اهمیت زبان فارسی در زبان شناسی اروپا و آمریکا چیست؟ جز این که زبان فارسی, صاحب قدیمی ترین نوشتجات تاریخدار در میان کل زبانهای هندواروپایی است؟ یعنی اسناد فارسی, اسناد جهانی قلمداد میشود. زبان فارسی با درنظرگرفتن تطورات و تحولات تاریخی اش دارای "تاریخ نوشتاری پیوسته" از زمان هخامنشیان تا کنون است و اهمیت فرا ایرانی دارد. کتیبه بیستون قدیمی ترین و مفصل ترین نوشته (تاریخدار) کل زبانهای هندواروپایی است. 2- زبان رسمی دولتی: فارسی, زبان دولت مدرن نشد, بلکه زبان دولت های تاریخی بود؛ از قبل از وجود ایران, هخامنشیان و اشکانیان, دولتهایی بودند که اسناد رسمی به فارسی میانه مینوشتند که هنوز موجودند. سکه و کتیبه دولتی به فارسی دارند. ساسانیان که مشخصا نام ایران را برکشیدند, فارسی زبانشان بود , هم فارسی میانه , هم فارسی دری. مانی پیامبر, کتابهای دینی خود را به فارسی میانه و پهلوانیگ نوشت. بعد از اسلام زبانی که جای عربی به دستگاههای حاکمیتی ایرانیان بازگشت, "زبان فارسی بود چون آن را همه میفهمیدند" (نک. تاریخ سیستان و فارسی فهمی یعقوب لیث). اگر به قبل از مشروطیت اگر نگاه کنیم, زبان اسناد رسمی دولتهای ایران , فارسی بوده است. عهدنامه گلستان و ترکمانچای مربوط به قبل از مشروطه اند, به فارسی اند. که اسناد رسمی بین المللی بوده اند. بنابراین کاربرد فارسی, بسیار فراتر از شعر و شاعری حافظ و سعدی و مولوی بوده است و به طور پیوسته زبان دولتی و رسمی بوده است و تاریخ این واقعیت در جهان بی رقیب است که به 2500 سال قبل میرسد اما برخی به عدد 2500 حساس هستند

  • صدیق

    نقدی که بر نظر شفیعی کدکنی و طیفی که همانند ایشان می اندیشد این بود که فارغ از اینکه زبان پارسی زبان رسمی کشور است، این رسمیت دادن به زبان فارسی نباید باعث محدودیت برای سایر زبانهای ملیتهای دیگر ایران شود. ظاهراً آقای کدکنی در کلاس درسش در دانشگاه تهران با انتقاد از مدافعان حقوق زبان‌های غیر فارسی و اشاره به ضعف ادبیات این زبان‌ها معتقد است که سخن‌ گفتن از حق زبان‌های دیگر به جز فارسی توطئه خارجی‌ها به‌خصوص انگلیسی‌ها است! ایشان با انتقاد از مدافعان ترویج زبان‌های محلی غیر فارسی و اشاره به ضعف زبان‌های غیر فارسی گفته «این تشویق‌های روزمره پدر این فرهنگ ملی را در می‌آورد، بعد نوه تو، نبیره تو می‌آید می‌گوید شاشیدم به این فرهنگ ملی خودم که میراثش تنها چند تا ترانه و چی چی محلی است». به این سخنان ایشان کاربران شبکه‌های اجتماعی با هشتک #شفیعی_کدکنی، واکنش‌های زیادی نشان دادند و از آن‌چه که «توهین» به زبان‌های غیر فارسی خوانده‌اند به شدت انتقاد کردند. شاید بهتر بود نگارنده مقاله فوق توضیحی در این خصوص به مقاله شان اضافه می‌کردند!

  • Nima Azadi

    شاهین عزیز، شما نوشته اید: "... در ساختار ملت-دولت ایرانی، و ایضا خاور میانه ای، عناصر مذهبی هنوز قدرتمندی هستند که نقشی بازدارنده در شکل گیری و قوام ساختار ملت-دولت مدرن بازی می کنند." دوست عزیز، گفته ی شما که به نظر من درست است نشان می دهد که جنبش فکری-فرهنگی مدرنیته در کشور‌های خاور میانه به وجود نیامده چرا که از نتایج عملی این جنبش، مدنی شدن دین و سکولاریزاسیون واقعی در جامعه است. پرسش کلیدی که تجربه ی گرانقدری هم پشتیبان آن است این است که: آیا می توان با مدرنیزاسیون تقلیدی عرصه‌های گوناگون اجتمأعی و از جمله نهاد دولت را مدرن کرد یا این که عارضه ی مدرنیزسیون زدگی سر تا پای آن را فرا خواهد گرفت و جامعه را دچار بحران خواهد کرد؟ با تشکر از اظهار نظر شما.

  • داود بهرنگ

    (4) پشت سرشان شاهسون های اردبیل که عمامه های بلندی به سر دارند سواره می آیند. به گمانم سواران نادرشاه و شاه عباس کبیر هم این سان بوده اند. شاطرها ـ با شال های سفیدی که محکم به دور کمرشان بسته اند ـ پیشاپیش کالسکه ها می دوند. امرا، صاحب منصبان، تیول داران بلوچ، خوانین ترکمن، شاهزادگان افغان، سرهنگ های غربی، اشراف و نجبای تاتار و رؤسای ایل ها همه ـ گروها گروه ـ اسبشان را ـ نرم نرم ـ در پی سواران شاهسون می دوانند. دستجاتی دیگر و دیگرانی هم هستند که دیگر این جا ـ همه را ـ [به آن توانی که در صورتِ خیال شمایان است] وا می نهم. (229) ارنست اورسل ـ که سخت شیفتۀ بدایت و بدویتی است که این جا آن را این گونه توصیف کرده است ـ در ادامه می نویسد: [آه!] دیری نخواهد پایید که ماجراجویان، سرمایه داران و سودجویان از چهار کُنج عالم برای بهره برداری از خاک بکر این سرزمین ـ که زیرش گنج است ـ چون مور و ملخ ـ بدین جا سرازیر خواهند شد. [هم اکنون با من بگو!] حاصل این ایلغار چه خواهد بود؟ بلی! شلوار تنگ ما جای تنبان های گشاد و رنگارنگ آنان را خواهد گرفت. [دیگر چه؟ با من بگو که] آهوها هم از ترس لوکوموتیوها خواهند گریخت. بر فرق سر گنبدهای مینایی دود سیاه کارخانه ها خواهد نشست و ... [آه] این چنین گرد تمدنی که در مظاهر دروغین خود پدیدار است بر گسترۀ پاک این خاک خواهد نشست و آن را خواهد آلود و همراه جنبه های مثبتی که دارد یک نواختی های کسالت بار و ابتذال واقعی اش را به ارمغان خواهد آورد. (233) با احترام داود بهرنگ نکته: من نوشتۀ اورسل را تنظیم کرده ام. منبع: سفرنامۀ قفقاز و ایران [چاپ پاریس به سال 1885 میلادی] ـ تالیف: ارنست اورسل ـ مترجم: علی اصغر سیدی ـ نشر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ـ تهران 1382 چاپ اول: تهران ـ 1353 انتشارات زوار

  • داود بهرنگ

    (3) کاروانی تازه از مکه آمده که این و آن به سمتش می دوند و "حاجی حاجی" گویان آن و این را می بوسند. چهرۀ این حاجی ها آفتاب سوخته است. کاروانی هم عازم مشهد است. این جماعت ـ مرد و زن و بچه ـ هفته ها در راه صحرا خواهند بود. به گمانم اکنون ترکمانان در کمین نشسته اند و در اندیشۀ شبیخون اند. این کاروان تا گنبد طلایی حرم شب های پر دلهره ای را پشت سر خواهد گذارد. شیر پیری را یک لوطی با نوچه هایش ـ در گوشه ای از میدان ـ این سو و آن سو می برد. مارگیر و چشم بند و بند باز و عنتر باز هم ـ این جا و آن جا ـ به چشم می خورد. مردان رقاص یهودی که گیس ها شان زنانه است در حال اجرای نمایش اند. شاطرهای شاه ـ سرتا پا سرخپوش ـ که کلاهخود زنگوله دار با کاکل و پر طاوس به سرشان است ـ در حال گشت زنی به دور میدان اند. (227) گروهی را می بینم که به گمانم زُوّار کاشغر اند. این را از چشمان ریز و مورب شان می گویم. از حوالی چین ـ لابد ـ به زیارت مکه و مدینه رفته اند و اکنون به راه بازگشتند. این جا اهل مرو هم هست. هراتی ها هم با جامه های گل و بوته دار رنگارنگشان این جایند. گبرها را از جامۀ ابریشمین نارنجی رنگشان، و ترک ها را از قیافۀ خونسردشان می شناسم. آن سوی ترها غلامان چرکسی را می بینم. کوه نشینان قره باغ را و اعراب مسقطی را و خوانین ترکمن را و مرتاضان هندی را و ایلیاتی های چادر نشین و کولی های بی بند و بار و آن گاه کابلی ها، قندهاری ها، ارامنه، شاهسون ها، خیوه ای ها و ... و ... چه می دانم همه مردم آسیا این جایند. این جا ـ این سان ـ صد ملت و صد نژاد با هم و در هم اند. دریای مواجی از رنگ ـ از تصاویر مبهم ـ از چهره های گوناگون و از لباس های شگفت آور و این ها همه هر چه ـ آنگاه ـ چه بی نظیر است ! بالا که نگاه می کنم ـ آنجا ـ روبرویم دماوند است. اگر نبود تردید می کردم و آخر از چه ـ از کجا ـ می دانستم که بیدارم؟ گمان می بردم که دستخوش رؤیایی طلایی ام... و اکنون از هجوم فرّاشانی که به شتاب به میدان می آیند و بانگ "دور شو ـ کور شو" برمی دارند می توانم فهمید که اعلیحضرت با کالسکه شاهی و زنان حرمسرایش ـ که همه چادر سیاه و روبنده دارند ـ در راه است. ادامه در 4

  • داود بهرنگ

    (2) ترکیب قوم شناختی نوشتۀ اورسل تنها در شرح آسیا نیست؛ در شرح ایران نیز است. توجه داشته باشیم که فرانسه و آلمان هیچ گاه این گونه نبوده اند. محمد علی فروغی ها بر این اساس اراده کرده اند و ـ امیدوارانه ـ از این ترکیب ایرانی ساخته اند تا ببالد. شاهنشاه آریامهر خیره سرانه این کشتی را به گِل نشانده است و آنگاه آخوند و ملا ما را امروز به خاک مذلت نشانده اند. ارنست اورسل در سال 1858 میلادی می نویسد: این جا ـ در میدان توپخانۀ تهران ـ در مرکز شهر ـ به تماشا ایستاده ام. کاروان های طویلی از قاطرها و شترها ـ که از نقاط مختلف آسیا آمده اند ـ در انبوه جمعیت در رفت و آمدند. (225) مردان لاغر اندامی که پارچه های ابریشمین از بخارا آورده اند کلاه های بلند استوانه ای شکل ـ از پشم سیاه ـ به سر دارند. شتربانان تاتار با پاپاق های پشمالوشان فرش آورده اند. به گمانم از خوی است. این جا عرب های بغداد با عبای خاکستری شان به چشم می خورند. کُردها به سرشان پارچه های سرخ و آبی بسته اند. بانوی متشخصی که خود را زیر چادر پنهان کرده است و روبنده نیز دارد سوار بر قاطر در حال گذر است. خدمۀ همراهش که آنان نیز چادر و روبنده دارند پیاده ـ و شتابان ـ در پی اش می روند. این جا ـ در شهر تهران ـ این لباس رسمی زنان در کوچه و بازار است. هیچ چشم چرانی ـ حتی پس از صد بار نگاه کردن به این و آن ـ هیچ نخواهد فهمید که کی به کیست. از عمامۀ سیاه مردی که در میان مریدان خود به مسجد می رود می توان فهمید که او سید است. چند بازرگان که ریش و ناخنشان شان را حنا بسته اند به شتاب ـ با آن جامه های بلند سرمه رنگشان ـ در راه بازار اند. (226) نیم تنه زیرین آنان قرمز است. شلوارشان گشاد و به رنگ سبز است. پاپوششان نارنجی است. سرشان هم کلاه پوستی بخارایی است. این ایوب خان است. امیر سابق افغان. آن سوارانی که بینی خمیده ای دارند و [نرم نرمک] پیشاپیش او اسب می دوانند و عمامه های بلندی دارند که تا بناگوششان منگوله های نقره ای دارد؛ سواران اویند. تفنگ هاشان چخماقی است. سپرهای مدور میخ نقره ای هم دارند. خنجر و شمشیر هم به کمرشان بسته اند. ادامه در 3

  • داود بهرنگ

    (1) با سلام به استاد عزیز آشوری من دو نکته برای گفتن دارم: یک) مشکل دیروز و امروز جامعۀ ایران نبود دمکراسی است. دمکراسی به معنی جامعه ای است که در آن انسان ها آزادند که اقدام به مشارکت عقلی کنند. این مشارکت در قلمرو حزب سیاسی صورت می گیرد. به این معنا می توان گفت که آزادی احزاب سیاسی شاخص دمکراسی است. ما این معنا را هرگز در تاریخ ایران نداشته ایم و بدبختی مان ناشی از این است و پس می بایست به جای پرداختن به هر موضوع دیگر به این معنا بپردازیم. بیایید مجالی فراهم آوریم تا دهان ها باز شوند، سخن ها گفته آیند و عقل ها مبنی بر نقاط اشتراکشان گرد هم آیند. بیایید به مردم و قدرت مردم بیندیشیم و آن را سرمایۀ رهایی و رستگاری مان کنیم. دو) در نوشتۀ آقای آشوری گفته می شود که «این حرف به جای خود پذیرفتنی ست، به شرطِ آن که شفیعی به مسأله‌ی زبان‌های بومی و محلی نمی‌پرداخت...» من در این رابطه در دفاع از همه آنانی که در گذشته ـ درآستانۀ مشروطه و پس از آن ـ چنین کرده اند و به ویژه به احترام زنده یاد محمد علی فروغی متن تنظیم شدۀ "ارنست اورسل" را به نقل از سفر نامۀ او این جا می آورم تا یک صد پارگی قومی و فرهنگی آن روز جامعۀ ایران را یادآوری کرده باشم و گفته باشم که آن کسانی که روزی سر سختانه در ایران تدبیر "دولت ـ ملت" کردند بر اساس یک چنین زمینه ای چنین کردند. حرف من این است که (1) خط مشی سیاسی روشنفکر دیروز بر اساس قومشناختی او بوده است. (2) تهران امروز که با حومه اش یک چهارم جمعیت ایران را تشکیل می دهد نسل سوم و چهارم این ترکیب قوم شناختی است. (3) یک چنین ترکیب قوم شناختی را ـ در پس زمینۀ تدبیر روشنفکر دیروز ـ دور از نظر داشتن و به مجرّد زبان پرداختن کافی نیست. من متن تنظیم شدۀ ارنست اورسل را از سفرنامۀ او می آورم. ادامه در 2

  • شاهین

    با نقطه نظرهای جناب آشوری، به ویژه نتیجه گیری شان، موافقم. اما جناب نیما، این به قول شما "مدرنیزاسیون زدگی" نه فقط جامعه ایران و خاورمیانه که سرتاسر جهان توسعه نیافته آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتینی را درنوردیده است. این، بخواهیم یا نخواهیم، جبر تاریخ پیشرفت بشری است. و طبعاً هر جامعه ای بنا بر ویژگی های جغرافیایی، فرهنگی و زبانی و تاریخی خود به نوعی خودرا با آن سازگار کرده است. اگر قرار بر آن می شد، که ملت-دولت های مدرن در این جوامع جهان سومی صرفاً به داشته های سنتی خود اکتفا کنند، هرگز راه به مدرنیزاسیون نمی بردند. جامعه ایران هم از این قاعده مستثنا نیست. بی گمان همه ملت- دولت های جهان سومی از مدرنیته غربی تقلید کرده و می کنند- و چاره ای جز این هم ندارند. مشکل ما به گمان من،خود مدرنیته و اقتباس از آن نیست، بل این است که در ساختار ملت-دولت ایرانی،و ایضاً خاورمیانه ای، عناصر مذهبی هنوز قدرتمندی هستند که نقشی بازدارنده در شکل گیری و قوام ساختار ملت-دولت مدرنبازی می کنند. باید برای دفع این عناصر مزاحم و سمج و جایگزینی آن ها با عناصر مقوم و هم راستای ملت-دولت(که قانون و حکومت قانون یکی از آن هاست) فکری کرد. درغیر این صورت خطر فروپاشی این ساختار معیوب در مقیاس سرزمینی، جدی خواهد بود.

  • Nima Azadi

    در ۱۵۰ سال اخیر، مدرنیزاسیون زدگی سر تا پای جامعه ی ما را به تدریج فرا گرفته است و در هم چنان بر همین پاشنه می چرخد. زبان ملی ما هم در گیر چنین وضیعتی است. تاسف بار این است که اندیشمندان ما مدام از وجود دولت-ملت مدرن در ایران سخن به میان می آورند و هم زمان به روند مدرنیزاسیون تقلیدی در جامعه اشاره می کنند بدون این که در نظر داشته باشند که دولت-ملت‌های مدرن بر پایه ی دستاورد‌های جنبش فکری-فرهنگی مدرنیته در کشور‌های پیشگام به وجود آمده ا‌ند در حالی که در کشور ما چنین جنبشی به وجود نیامده است. چه گونه می توان انتظار داشت که بدون مدرنیته و تنها با اخذ مدرنیزاسیون تقلیدی، دولت-ملت مدرن به وجود آورد؟