مصائب ژاندارک
به مناسبت نودمین سال ساخت اثر برجسته سینمای صامت و پنجاهمین سال درگذشت کارگردان آن، عباس مؤدب قدیمیترین فیلم درباره ژاندارک را بررسی کرده.
سینما تک دانمارک به مناسبت نودمین سال ساخت فیلم «مصائب ژاندارک» و پنجاهمین سال درگذشت کارل درایر، کارگردان این فیلم، برنامه ویژهای در اکتبر ۲۰۱۸ تدارک دیده است. به این بهانه نگاهی به این فیلم میاندازیم.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که "آنی" دارد
درباره زندگی ژاندارک چندین فیلم ساخته شده که با پیشرفت فنآوری سینما فیلمهای متاخر با مخارج سنگین بَر شکوه، قداست و قهرمانی او تکیه کردهاند با این حال هیچیک نتوانستهاند ارزش سینمائی و هنری فیلم صامت مصائب ژاندارک ساخته کارل درایر را کسب کنند. چه عاملی این فیلم را به چنین جایگاهی رسانده است؟ شاید بهترین پاسخ را باید در "آن" حافظ یافت. این فیلم هر چند موی و میانی همانند دیگر فیلمهای ژاندارک ندارد ولی "آنی" دارد که آن دیگر فیلمها ندارند. به دنبال یافتن این "آن" به کالبدشکافی این فیلم مینشینیم.
فیلم با این توضیح آغاز میشود که در کتابخانه پاریس سندی تاریخی به خوبی حفظ شده است که شرح محاکمه ژاندارک است، ژاندارکی بدون کلاهخود و زره. فیلم بر مبنای این سند تاریخی به محاکمه ژاندارک در دادگاه الهی انگلیس که قاضیان آن روحانیون بلندمرتبه کلیسا هستند میپردازد. صحنه اول فیلم دادگاهی است که ژاندارک را با غل و زنجیر به آنجا میآورند تا بر انجیل سوگند بخورد که تنها حقیقت را خواهد گفت. در دادگاه الهی، کشیشان در رداهای پشمینه و تیره موجوداتی فربه با چهرههای گوشتی و چشمهای از حدقه بیرون زده دختر جوان را محاصره کردهاند و در یک بازجوئی گروهی او را زیر باران سوالهای طعنهآمیز به سخره میگیرند.
ـ تو میگوئی که جبرئیل مقدس بر تو ظاهر شد
ـ چه شکلی داشت؟ بال داشت؟
ـ هاله نور بالای سرش داشت؟
محاکمهای که از همان آغاز مشخص است که تنها هدفش اعترافگیری است نه محاکمه. ژاندارک دختری است نوزده ساله در خرقهای پشمینه و خاکستری، وحشتزده و تنها در محاصره عالیجنابان در محافظت زندانبانان. او نه یک قهرمان که انسانی است کاملاً زمینی بیهیچ توانائی فوقبشری اسیر روحانیونی که خود را نماینده خدا بر روی زمین میدانند و این وظیفه الهی آنان است که از کلیسا در برابر دختر وحشتزدهای که میگوید خداوند او را برگزیده است تا فرانسه را نجات دهد دفاع کنند تا از نفوذ و گسترش هر فکر کفرآمیزی در باره الوهیت کلیسا جلوگیری کنند. در آغاز این عالیجنابان ژاندارک را جدی نمیگیرند و فکر میکنند که میتوانند با تسلطی که بر الهیات دارند این دختر یاغی را به زانو درآورند تا اعتراف کند که ادعایش دروغ بوده است. اما به تدریج درمییابند که این دختر وحشتزده با جثه کوچکش به آنچه میگوید ایمان دارد و اگر محاکمه به این شیوه پیش رود این خطر وجود دارد که در وحدت کلمه کشیشان خلل ایجاد شود و بعضی از آنها در حقانیت داگاه شک کنند، پس باید روش دیگری را به کار برد و چه بهتر که با خدعه او را به اعتراف وادار کنند. نامهای جعلی با امضای پادشاه مینویسند تا کشیشی با نشان دادن نامه به ژاندارک اعتماد او را جلب کند و از این راه پاسخهائی را در دهان او بگذارند که برای محکوم کردن او لازم است. ژاندارک زبان الهیات را نمیشناسد، سخنران نیست و شناختی از این سالوسان که خود را در ردای روحانیون پنهان کردهاند ندارد با این حال در پاسخ به آخرین سوال که از او میپرسند" آیا تو در پناه رحمت الهی هستی"؟ کشیش جوانی به او هشدار میدهد که مراقب پاسخی که میدهد باشد چرا که پرسشی است سرنوشتساز. ژاندارک پاسخی میدهد که به آن ایمان دارد و این پاسخی نیست که کلیسا انتظار شنیدنش را داشت و فریب آنان بیثمر میشود، پس حال که خدعه نیز مؤثر واقع نمیشود آخرین راه برای گرفتن اعتراف، شکنجه است. هر چند کافران در آن دنیا مورد عذاب الهی قرار خواهند گرفت ولی این مانع نمیشود که در این دنیا فرامین الهی توسط کشیشان اجرا نشود پس فرمان شکنجه صادر میشود. یکی از کشیشان بازجو در کمال خونسردی به دیگری میگوید اتاق شکنجه را آماده کنید گوئی دستور چیدن میز صبحانه را میدهد و پس از آن دیگر کشیشان نیز نا امیدانه از گرفتن اعتراف دفتر و دستک خود را جمع میکنند تا ناظر گرفتن اعتراف در زیر شکنجه باشند. در کنار کشیشان، زندانبانان نیز هر چند وقت که فرصتی مییابند از آزار و اذیت ژاندارک لذتی سادیستی میبرند.
«مصائب ژاندارک» ،کارل درایر ۱۹۲۸ فرانسه، صامت، با بازی رنه فالکونتی در نقش ژاندارک
در اتاق شکنجه کشیشان در صندلیهای خود جای میگیرند گوئی برای تماشای یک نمایش تکراری آمدهاند تا مطمئن شوند که پایان آن همانند نسخههای قبلی خواهد بود. ژاندارک را به اتاق شکنجه میآورند. مسئول این نمایش به ژاندارک میگوید به چهره قاضیان خود نگاه کن. آیا فکر نمیکنی که آنها از تو داناترند؟ نمایش با پیشدرآمد بازجوئی بیپرده و آشکار آغاز میشود. دیگر از او سؤال نمیکنند، مستقیماً او را متهم به ارتباط با شیطان میکنند و ادعاهای او را در رابطه با وحی از سوی خدا القائات شیطانی مینامند. او را تهدید میکنند که اگر اعتراف نکند کلیسا لعنتش خواهد کرد و آنگاه تنها خواهد ماند "تنهای تنها". ژاندارک در پاسخ میگوید "تنها با خدا". از او میخواهند که در پای ورقه اعترافاتی را که نوشتهاند امضاء کند اگر نه او را شکنجه خواهند کرد. ژاندارک از موضع خود کوتاه نمیآید و حاضر به امضاء نمیشود. اتاق شکنجه نمایشگاهی است از پیوند کلیسا و صنعت. جائی که کلیسا صنعت را در راه نیات الهی خود به بهترین وجه به خدمت گرفته است تا از الهیات خود دفاع کند و گمراهان را وادار به اعتراف کند. تصاویر نزدیک از وسائل شکنجه و نحوه کار آنها شیفتگی کلیسا را در بهکارگیری اختراعات انسانی و تعمید آنها در راه حفظ سلطه قدرت خود نشان میدهد بیآنکه محدودیتی اخلاقی در بهکارگیری آنها برای خود در نظر گیرد. بار دیگر در اتاق شکنجه ما نه با ژاندارک همچون یک قهرمان با توانائیهای فراانسانی که با موجودی زمینی و عادی روبرو میشویم که با دیدن آن همه وسائل تعزیر بیهوش میشود و بر زمین میافتد. او را به اتاق دیگری منتقل میکنند. اینک نوبت پزشکان است تا کلیسا را یاری دهند. آنها میآیند تا با گرفتن خون از ژاندارک او را به هوش بیاورند تا دوباره آمادگی بازجوئی را داشته باشد. این بار کلیسا از راه دلجوئی و سوءاستفاده از عواطف مذهبی ژاندارک وارد میشود تا شاید این اعتراف لعنتی را بتواند از او بگیرد. تمهیدی که مؤثر واقع نمیشود و ژاندارک برای اولین بار در این محاکمه مستقیماً به کلیسا میتازد. به آنها میگوید که در واقع این نه او که آنها هستند که از جانب شیطان مأموریت دارند تا او را عذاب دهند.
کشیشان امید خود را از دست میدهند و جلاد را فرامیخوانند. ژاندارک را به سوی محل اجرای حکم که سوزانده شدن در آتش است میبرند، مردم نگران سرنوشت ژاندارک تجمع کردهاند. محاکمه علنی در حضور مردم انجام میشود و از او میخواهند که اعتراف کند. ترس بر ژاندارک چیره میشود و برگه اعتراف را امضاء میکند. او که سواد ندارد علامتی به عنوان امضاء در پای ورقه میگذارد و کشیشی قلم را در دست ژاندارک نگه میدارد و با دست او نام ژاندارک را در پای ورقه مینگارد. حکم مرگ او به زندان ابد تقلیل پیدا میکند، موهایش را میتراشند تا برای همیشه در زندان بماند. در لحظهای که تاج حصیریاش را که شبیه به تاج خار مسیح است همراه موهای تراشیده شدهاش جارو میکنند تا در زبالهها بریزند ژاندارک دوباره به خود میآید و میگوید قاضی را صدا کنند چرا که اعترافش دروغ بوده. او به قاضی میگوید که برای نجات جانش اعتراف را امضاء کرد. باز پسگیری اعتراف او را به مرگ محکوم میکند. سرانجام او را زنده در آتش میسوزانند.
این روایت تاریخی را همه میشناسند و نکته تازهای در آن نیست ولی "کارل درایر" دوربین را هنرمندانه به کار میگیرد تا روایتی تصویری از محاکمه ژاندارک ارائه دهد، روایتی که روایت "درایر" است. از آنجا که فیلم صامت است گفتار نقشی در بیان این روایت ندارد و به ناچار روایتی است که بر تصویر بنیان گذاشته شده است. در نبود کلام توجه بیننده کاملاً بر چهرهها متمرکز میشود و تنها راه برای بیان شخصیتهای فیلم حالت چهره آنهاست. درایر برای رسیدن به این هدف تصویر نزدیک از چهره (کلوزآپ) را انتخاب کرده است. چهرههائی که در زمینهای بیرنگ ما را مجبور میکنند به انسانی که خود را در پشت این چهرهها پنهان کرده است فکر کنیم.
فضای محکمه بیروح و بیرنگ است. همه چیز سیاه و سفید است، با اندکی خاکستری همانگونه که کلیسا جهان را میبیند: مؤمنان و کافران. ژاندارک بیش از آنکه برگزیده دستگاه الهی باشد انسانی است کاملاً زمینی با ترس و لرز در برابر دستگاه کلیسا که خود را نماینده تمام و کمال مسیحیت ناب میداند و به همین جهت فقیهانی را به عنوان قاضی آموزش داده است تا کلام خدا را از کلام شیطان تشخیص دهند. آنها خود را مالک بدون قید شرط حقیقت ناب مسیحی میدانند و این تشخیص آنان است که میتواند یکی را به جرم کفر محکوم به سوختن در آتش کند یا او را در صف قدیسان بگمارد.
آنان سالها در حجرههای تاریک صومعهها و کلیساها با مطالعه الاهیات به جایگاهی رسیدهاند که خود را نمایندگان عرش الهی بر روی زمین بنامند. آنچه که "درایر" با به کارگیری تصویر نزدیک از چهرهها میکند محو کردن جایگاه آنان در هرم قدرت است و فروآوردن آنها از عرش الهی بر روی زمین و مسئولیت فردی است. هر یک از آنها فردی است که چشم در چشم دختر جوان ساده دلی میدوزد که تنها گناهش ایمانی است پاک که کاملاً شخصی است و در هرم قدرت سازماندهی نشده است. او برای ایمانش به الاهیات نیازی ندارد و کلیسا این رابطه مستقیم ایمان را بر نمیتابد.
در شروع فیلم ژاندارک وحشتزده است، از ترس بر خود میلرزد، کشیشان فربه که هر یک انسان را به یاد بیماری نقرس میاندازند مست از باده قدرت به دختر بیپناهی یورش میبرند، با این اطمینان خاطر که در برابر هجوم این مردان خدا به زودی از پای در میآید و به گناهان خود اعتراف میکند، همانگونه که بسیاری دیگر با همین روش خورد شدند و اعتراف کردند. ایمان بیچون و چرای این دختر وحشتزده به تدریج کاسه صبر آنان را لبریز میکند و تغییر روش میدهند بیآنکه این دختر ریزاندام که حیران و سرگردان در بارگاه الهی آقایان با چشمانی وحشتزده و گریان از این چهره به چهره دیگر خیره میشود تا سوالها را بشنود، پاسخی را بدهد که این آقایان عظام خواهان شنیدن آن هستند.
ژاندارک نه از روی آگاهی ژرف بر تمایز ایمان خود و مذهب کلیسائی، که تنها بر مبنای باور خود سخن میگوید. او باور دارد که از سوی خداوندش برگزیده شده است تا فرانسه را نجات دهد. پاسخهای او نه برای محکوم کردن کلیسا که برای تأئید بر ایمان خود است. جنگی نابرابر بین ژاندارک و فقیهان در جریان است، در یک سو تمامی کلیسا با ثروت و قدرتش ایستاده است و در سوی دیگر دختری سادهدل با باور کامل و ایمان به برگزیده بودن خود. اما این جنگ در هیچ لحظهای به مبارزه بین انسان و عرش الهی تبدیل نمیشود، بلکه جنگی است که بر روی زمین و بین انسانها جاری است. در این جنگ نابرابر هر چند کشیشان برای مدت کوتاهی پیروز میشوند ولی ژاندارک درمییابد که اگر شکست را بپذیرد دیگر انسانی آزاد نیست و از کرده خود پشیمان میشود. او دست به انتخاب میزند و در این انتخاب مرگ را بر زنده ماندن ولی اسیر بودن ترجیح میدهد. انتخاب او پاسخی است براین پرسش دردناک تاریخی که آیا انسان مختار است یا مجبور؟ پاسخ ژاندارک صریح است: انسان مختار است. پاسخی که حتی اشک را بر گونه یکی از کشیشان که آموخته است همه چیز تقدیر الهی است جاری میسازد. هر چند کشیشان او را میسوزانند اما با قدی خمیده، سرشکسته در برابر انتخاب این دختر روستائی به شکست خود اعتراف میکنند. در آغاز سخن به دنبال یافتن "آنِ"حافظ در فیلم "درایر" بودیم. شاید آن "آن" این باشد که " روایت درایر از مصائب ژاندارک نه بیان رنجهای ژاندارک، که محاکمه کلیسا است در نفی "الهیات شکنجه*".
پانویس:
* اصطلاح از محمد رضا نیکفر است
۱ـ کارل درایر با نام کامل (Carl Theodor Dreyer Nilsson) سوم فوریه ۱۸۸۹ در کپنهاک به دنیا آمد و در بیستم ما مارس ۱۹۶۸در فردریکسبرگFrederiksberg در گذشت.
"رنه فالکونتی" (Renée Falconetti) بازیگر نقش ژاندارک در۲۱ جولای ۱۸۹۲ در فرانسه به دنیا آمد و در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶ در بوئنس آیرس درگذشت
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.