آغاز جدال با نوشتن
<p>احمد مرادی - غفارزادگان را تا پیش از این بیشتر به عنوان نویسنده‌ی ادبیات کودک و نوجوان می‌شناختیم. خوانندگان بسیاری هستند که از داستان‌های او در «کیهان بچه‌ها» خاطرات خوشی دارند. او از معدود نویسندگانی بود، که به‌طور جدی و مستمر برای نوجوانان داستان‌ می‌نوشت و حتی «تاریخ بیهقی» را هم برای این گروه سنی بازنویسی کرده است.</p> <!--break--> <p>اما فعالیت‌های ادبی او محدود به شاخه‌ی ادبیات نوجوان نیست و حضورش در دنیای بزرگسال نیز چشمگیر و به‌خصوص در سال‌های اخیر، پُررنگ بوده است. در سال ۱۳۸۸، رمانی از غفارزادگان منتشر شد، به‌نام «کتاب بی‌نام اعترافات». کتابی که از بهترین نمونه‌های رمان متفاوت در دهه‌‌ی ۱۳۸۰ است.</p> <p> </p> <p><strong>آغاز جدال با نوشتن </strong></p> <p> </p> <p>رمان متفاوت در ایران بسیار در مضیقه است. آثاری که دارای وجوه متفاوت و ‌گاه رادیکالی از داستا‌ن‌پردازی هستند، به‌ندرت تولید می‌شوند و در سال‌های اخیر هرگز مورد استقبال قرار نگرفته‌اند، و این خود عاملی بوده است برای رشد قارچ‌گونه‌ی رمان‌های لاغر زرد در قالب ساختار رمان‌های جدی ادبیات؛ چیزی که پاشنه‌ی آشیل فضای کنونی ادبیات داستانی در ایران است. اما «کتاب بی‌نام...» از ابتدا ساز مخالف می‌زند و مثل هر رمان متفاوت دیگری، از صفحه‌ی نخست هویت جداگانه و منحصرش را جار می‌زند. روایت در «کتاب بی‌نام...» خودساخته و منحصر است و این‌را می‌توان از پاراگراف دوم فهمید، که آغاز ماجراست:</p> <p>«آغاز ماجرا<br /> مادر: تو چرا مدرسه نرفتی؟ <br /> پسر: تاسوعا که مدرسه نمی‌رند مادر. <br /> مادر: از کی ملا شدی؟ <br /> ادامه<br /> - قاسم...» (ص ۸ کتاب) <br /> </p> <p>غفارزادگان به سرعت کاراکتر‌هایش را معرفی می‌کند و تحت تأثیر خاطرات کودکی‌اش، قاسم را به دل دردسر‌ها می‌فرستد. با همه‌ی غریبی فضا و شیوه‌ی روایت، کتاب اما به دلیل لحن مناسب و طنز سرشارش، روان و جذاب است و بر پایه‌ی تسلط نویسنده بر روایت، خواننده بی‌وقفه در عمق داستان فرومی‌رود. <br /> </p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ghafarmo02.jpg" alt="" /></p> <p>کتاب بی‌نام اعترافات، داوود غفارزادگان، نشر روزنه. در روزهای ناخوش‌احوال ادبیات داستانی، با خواندن «کتاب بی‌نام...» می‌توان فهمید که رمان فارسی هنوز زنده است.</p> </blockquote> <p>ماجرای رمان برمی‌گردد به داستانی که پس از مرگِ نویسنده‌اش از او به‌جا مانده، و حالا پسر به امر مادر، مجبور به بازنویسی (روُنویسی) از آن است. اما این فقط یکی از ماجراهای کتاب است. اثر دارای چند روایت در هم تنیده و‌گاه موازی‌ست، که توسط روایان مختلفی بازگو می‌شود. ماجرای دیگر، برمی‌گردد به قصه‌ای که در داستانِ پدر جریان دارد. کاراکتر اصلی رمان، نوجوانی‌ست به نام قاسم که از فقر و رنج رهایی نمی‌یابد. این داستان تنیده شده است با غرغرهای پسری که در حال بازنویسی داستانِ پدرش است و در کنارش داستان مادرش را نیز بازگو می‌کند. اثر یکسره اعترافات آدم‌های درگیر با زندگیِ درون کتاب است. <br /> </p> <p>در «کتاب بی‌نام...» میان کاتب و راوی مرز و فاصله است. از طرفی، روایتی هست از نویسنده‌ای که حالا مرده، اما راویان زنده‌ای بر سر داستانِ او در تلاطم‌اند. درگیری راویِ پسر با راوی داستان، موجب خلق داستان سومی می‌شود که در کنار روایت‌های دیگر پیش می‌رود. دخالت‌های پسر در روایت داستانی که پدرش نوشته، حکایت از درگیری‌های ازلی-ابدی خوانندگان داستان با متن دارد. این درگیری‌ها تا آنجا بالا می‌گیرد، که این گمان به وجود می‌آید که پسر در داستان پدر دخالت و آن را تحریف می‌کند.</p> <p> </p> <p><strong>رفتار‌های وونه‌گاتی </strong></p> <p> </p> <p>داستان‌های فرعی و خرده‌روایت‌های غیرمعمول در بطن روایت اصلی، از سویه‌های پست‌مدرن رمانِ حاضر است. به‌خصوص می‌توان تأثیرات کورت وونه‌گات را بر نویسنده‌ی کتاب دید. رد پای این تأثیرات به‌جز در طنز پویای اثر، در بازیگوشی‌های فرمالی دیده می‌شود، که رمان را به تنوع فرمی رسانده‌اند. «تا قاسم برسد نشسته کنار قبر برادر و علف‌های خشکِ دور و بر را کنده تمیز کرده. به سنگ مرمر خاک افتاده دست نوازاش می‌کشد. مرمر طوسی با رگه‌های شیری و کبود.» (ص ۱۷۰) بعد از این خطوط، نویسنده تصویر سنگ قبر را در قالب طرح ساده‌ای نشان داده است. مثال چنین ایده‌ای را می‌توان در «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» نیز دید. گرچه این یک شوخی معروفِ وونه‌گاتی‌ست، اما خوشبختانه بر تن «کتاب بی‌نام...» همچون لباسی عاریه زار نمی‌زند، شاید چون راویِ پسر در کتاب، چنین رفتارهایی را آن‌قدر تکرار می‌کند که این جزئی از ویژگی‌های روایی اثر می‌شود.</p> <p> </p> <p>بسط‌دادن این ایده در فرم روایی اثر، بار‌ها توسط غفارزادگان تجربه شده و او را از خطر گرته‌برداری رهانده است. یکی از این تجربه‌ها، حک تصویر نامه‌ای به زبان پهلوی‌ست که پسر آن‌را اتفاقی پیدا کرده. این نامه، که ربط مستقیمی به روایت اصلی ندارد، از بهترین خرده‌روایت‌های کتاب است، که نه تنها اضافی به‌نظر نمی‌رسد، بلکه کاملاً در راستای شوخ و شنگ بودنِ راویِ پسر و طنز کلامیِ اوست. اما بهترین راویت فرعی داستان، حکایتی‌ست که پسر در ‌‌نهایت بازیگوشی وارد متن اصلی داستان کرده است. یک روایت فکاهه‌ی عامیانه، که از معدود نمونه‌های درخشان حاشیه‌پردازی در داستان پست‌مدرن فارسی‌ست. <br /> </p> <p>شاید تنها نقصان کتاب، پایان‌بندی آن باشد، که نویسنده با تکنیک دخالت مستقیم در متن، خود را در کنار داستان قرار داده و دو بخش به انتهای کتاب اضافه کرده است. او خودش را به دل روایت اصلی کشانده و داستان دیگری ساخته از چگونگی پیدا کردن این رمان. در واقع روایت دیگری در کنار روایت‌های قبلی ساخته می‌شود: نویسنده‌ای که برای یک جلسه‌ی داستانخوانی به جنوب دعوت می‌شود و در آنجا زنی دست‌نوشته‌ی رمانی را به دستش می‌رساند (همان داستان نویسنده‌ی مرده، پسر و مادر،) و از او می‌خواهد آن‌ را با هر نامی که خواست چاپ کند. بعد از آن هم، غفارزادگان، در قالب «ضمیمه» یکی از داستان‌های کتاب «راز قتل آقامیر» را می‌آورد. این ایده فاقد هوشمندی‌هایی‌ست که داستان اصلی کتاب داراست. اشاره‌ای‌ست بیش از حد مستقیم و غیر لازم که به کلیت کار چسبانده شده است. کتاب حتی می‌توانست با تمام شدن دست‌نوشته‌ی پدر، ناقص و ناگهانی تمام شود، در حالی که دو بخشِ پایانی، چیزی به روایت اضافه نکرده‌اند.</p> <p> </p> <p><strong>آونگِ قلم </strong></p> <p> </p> <p>نمی‌توان درباره‌ی «کتاب بی‌نام اعترافات» نوشته داود غفارزادگان چیزی گفت بدون آنکه به زبان خاص‌اش اشاره کرد. کتاب از زبانی چندقطبی بهره‌مند است و مرتباً میان زبان گفتار و زبان نوشتار نوسان می‌کند. <br /> قلم نویسنده هم‌چون آونگی نثرش را به قطب‌های مختلف زبانی رهنمون می‌سازد. جایی از نثر کهن بهره می‌گیرد و جایی از زبان کوچه. رعایت قاعده‌مند نوسانات زبانی در ۳۵۰ صفحه‌ی کتاب، بزرگ‌ترین موفقیت غفارزادگان در «کتاب بی‌نام...» است. نحوه‌ی انتخاب زبان راوی، دلالت‌مندانه و با تأثیر از شرایط راوی صورت گرفته است. نویسنده فرم ساده‌ی زبان را تغییر داده و با دست‌کاری افعال، لحن و واژگان، زبان تازه‌ای برای راویان کتابش فراهم کرده است. تغییر لحن در کتاب، با وجود آنکه به طور ناگهانی اتفاق می‌افتد اما آزاردهنده نیست، چراکه خواننده تا آن حد با داستان درگیر است که تغییر لحن و واژگان، از نثر کهن به گفتار کوچه را حس نمی‌کند. کاربردهای زبانی در «کتاب بی‌نام...» بُعد دیگری در کنار ویژگی‌های جذاب دیگرش فراهم آورده که جایگاهش را به عنوان رمانی تأثیرگذار و غیر گذرا تثبیت می‌کند.</p> <p> </p> <p>در روزهای ناخوش‌احوال ادبیات داستانی، با خواندن «کتاب بی‌نام...» می‌توان فهمید که رمان فارسی هنوز زنده است. هنوز هستند نویسندگانی که بی‌توجه به ابتذال وضع موجود، هویت خودساخته‌ای را در داستان‌هاشان دنبال می‌کنند، گرچه غالب منتقدان داخل ایران، از این شاخه‌ی تک‌افتاده‌ی ادبیات حمایت نمی‌کنند. «کتاب بی‌نام...» برنده‌ی جایزه‌ی رمان متفاوت سال، «واو» هم شده است. <br /> «کتاب بی‌نام...» اخیراً توسط نشر «افراز» به چاپ دوم رسیده است. ظاهر کتاب در چاپ تازه‌اش، به‌خوبی چاپ قبلی نیست و مقداری هم با ممیزی روبه‌رو شده، اما انسجام ساختار کتاب اجازه نخواهد داد که با سانسور چند کلمه، لطمه‌ای جدی به جان‌مایه‌ی اثر وارد شود. «کتاب بی‌نام...» می‌تواند در عبور از سال‌هایی که انبوهی از کتاب‌های زرد را به‌همراه خواهد داشت، حرفی برای گفتن داشته باشد.<br /> </p> <p><strong>شناسنامه کتاب: </strong><br /> </p> <p>کتاب بی‌نام اعترافات، داوود غفارزادگان، نشر روزنه، چاپ اول: ۱۳۸۸ [چاپ دوم: ۱۳۹۰، نشر افراز]، ۳۴۶ صفحه [قطع پالتویی]، ۵۸۰۰ تومان.</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/6348"> ::احمد مرادی در «کتاب زمانه»::</a><br /> </p>
احمد مرادی - غفارزادگان را تا پیش از این بیشتر به عنوان نویسندهی ادبیات کودک و نوجوان میشناختیم. خوانندگان بسیاری هستند که از داستانهای او در «کیهان بچهها» خاطرات خوشی دارند. او از معدود نویسندگانی بود، که بهطور جدی و مستمر برای نوجوانان داستان مینوشت و حتی «تاریخ بیهقی» را هم برای این گروه سنی بازنویسی کرده است.
اما فعالیتهای ادبی او محدود به شاخهی ادبیات نوجوان نیست و حضورش در دنیای بزرگسال نیز چشمگیر و بهخصوص در سالهای اخیر، پُررنگ بوده است. در سال ۱۳۸۸، رمانی از غفارزادگان منتشر شد، بهنام «کتاب بینام اعترافات». کتابی که از بهترین نمونههای رمان متفاوت در دههی ۱۳۸۰ است.
آغاز جدال با نوشتن
رمان متفاوت در ایران بسیار در مضیقه است. آثاری که دارای وجوه متفاوت و گاه رادیکالی از داستانپردازی هستند، بهندرت تولید میشوند و در سالهای اخیر هرگز مورد استقبال قرار نگرفتهاند، و این خود عاملی بوده است برای رشد قارچگونهی رمانهای لاغر زرد در قالب ساختار رمانهای جدی ادبیات؛ چیزی که پاشنهی آشیل فضای کنونی ادبیات داستانی در ایران است. اما «کتاب بینام...» از ابتدا ساز مخالف میزند و مثل هر رمان متفاوت دیگری، از صفحهی نخست هویت جداگانه و منحصرش را جار میزند. روایت در «کتاب بینام...» خودساخته و منحصر است و اینرا میتوان از پاراگراف دوم فهمید، که آغاز ماجراست:
«آغاز ماجرا
مادر: تو چرا مدرسه نرفتی؟
پسر: تاسوعا که مدرسه نمیرند مادر.
مادر: از کی ملا شدی؟
ادامه
- قاسم...» (ص ۸ کتاب)
غفارزادگان به سرعت کاراکترهایش را معرفی میکند و تحت تأثیر خاطرات کودکیاش، قاسم را به دل دردسرها میفرستد. با همهی غریبی فضا و شیوهی روایت، کتاب اما به دلیل لحن مناسب و طنز سرشارش، روان و جذاب است و بر پایهی تسلط نویسنده بر روایت، خواننده بیوقفه در عمق داستان فرومیرود.
ماجرای رمان برمیگردد به داستانی که پس از مرگِ نویسندهاش از او بهجا مانده، و حالا پسر به امر مادر، مجبور به بازنویسی (روُنویسی) از آن است. اما این فقط یکی از ماجراهای کتاب است. اثر دارای چند روایت در هم تنیده وگاه موازیست، که توسط روایان مختلفی بازگو میشود. ماجرای دیگر، برمیگردد به قصهای که در داستانِ پدر جریان دارد. کاراکتر اصلی رمان، نوجوانیست به نام قاسم که از فقر و رنج رهایی نمییابد. این داستان تنیده شده است با غرغرهای پسری که در حال بازنویسی داستانِ پدرش است و در کنارش داستان مادرش را نیز بازگو میکند. اثر یکسره اعترافات آدمهای درگیر با زندگیِ درون کتاب است.
در «کتاب بینام...» میان کاتب و راوی مرز و فاصله است. از طرفی، روایتی هست از نویسندهای که حالا مرده، اما راویان زندهای بر سر داستانِ او در تلاطماند. درگیری راویِ پسر با راوی داستان، موجب خلق داستان سومی میشود که در کنار روایتهای دیگر پیش میرود. دخالتهای پسر در روایت داستانی که پدرش نوشته، حکایت از درگیریهای ازلی-ابدی خوانندگان داستان با متن دارد. این درگیریها تا آنجا بالا میگیرد، که این گمان به وجود میآید که پسر در داستان پدر دخالت و آن را تحریف میکند.
رفتارهای وونهگاتی
داستانهای فرعی و خردهروایتهای غیرمعمول در بطن روایت اصلی، از سویههای پستمدرن رمانِ حاضر است. بهخصوص میتوان تأثیرات کورت وونهگات را بر نویسندهی کتاب دید. رد پای این تأثیرات بهجز در طنز پویای اثر، در بازیگوشیهای فرمالی دیده میشود، که رمان را به تنوع فرمی رساندهاند. «تا قاسم برسد نشسته کنار قبر برادر و علفهای خشکِ دور و بر را کنده تمیز کرده. به سنگ مرمر خاک افتاده دست نوازاش میکشد. مرمر طوسی با رگههای شیری و کبود.» (ص ۱۷۰) بعد از این خطوط، نویسنده تصویر سنگ قبر را در قالب طرح سادهای نشان داده است. مثال چنین ایدهای را میتوان در «سلاخخانهی شمارهی پنج» نیز دید. گرچه این یک شوخی معروفِ وونهگاتیست، اما خوشبختانه بر تن «کتاب بینام...» همچون لباسی عاریه زار نمیزند، شاید چون راویِ پسر در کتاب، چنین رفتارهایی را آنقدر تکرار میکند که این جزئی از ویژگیهای روایی اثر میشود.
بسطدادن این ایده در فرم روایی اثر، بارها توسط غفارزادگان تجربه شده و او را از خطر گرتهبرداری رهانده است. یکی از این تجربهها، حک تصویر نامهای به زبان پهلویست که پسر آنرا اتفاقی پیدا کرده. این نامه، که ربط مستقیمی به روایت اصلی ندارد، از بهترین خردهروایتهای کتاب است، که نه تنها اضافی بهنظر نمیرسد، بلکه کاملاً در راستای شوخ و شنگ بودنِ راویِ پسر و طنز کلامیِ اوست. اما بهترین راویت فرعی داستان، حکایتیست که پسر در نهایت بازیگوشی وارد متن اصلی داستان کرده است. یک روایت فکاههی عامیانه، که از معدود نمونههای درخشان حاشیهپردازی در داستان پستمدرن فارسیست.
شاید تنها نقصان کتاب، پایانبندی آن باشد، که نویسنده با تکنیک دخالت مستقیم در متن، خود را در کنار داستان قرار داده و دو بخش به انتهای کتاب اضافه کرده است. او خودش را به دل روایت اصلی کشانده و داستان دیگری ساخته از چگونگی پیدا کردن این رمان. در واقع روایت دیگری در کنار روایتهای قبلی ساخته میشود: نویسندهای که برای یک جلسهی داستانخوانی به جنوب دعوت میشود و در آنجا زنی دستنوشتهی رمانی را به دستش میرساند (همان داستان نویسندهی مرده، پسر و مادر،) و از او میخواهد آن را با هر نامی که خواست چاپ کند. بعد از آن هم، غفارزادگان، در قالب «ضمیمه» یکی از داستانهای کتاب «راز قتل آقامیر» را میآورد. این ایده فاقد هوشمندیهاییست که داستان اصلی کتاب داراست. اشارهایست بیش از حد مستقیم و غیر لازم که به کلیت کار چسبانده شده است. کتاب حتی میتوانست با تمام شدن دستنوشتهی پدر، ناقص و ناگهانی تمام شود، در حالی که دو بخشِ پایانی، چیزی به روایت اضافه نکردهاند.
آونگِ قلم
نمیتوان دربارهی «کتاب بینام اعترافات» نوشته داود غفارزادگان چیزی گفت بدون آنکه به زبان خاصاش اشاره کرد. کتاب از زبانی چندقطبی بهرهمند است و مرتباً میان زبان گفتار و زبان نوشتار نوسان میکند.
قلم نویسنده همچون آونگی نثرش را به قطبهای مختلف زبانی رهنمون میسازد. جایی از نثر کهن بهره میگیرد و جایی از زبان کوچه. رعایت قاعدهمند نوسانات زبانی در ۳۵۰ صفحهی کتاب، بزرگترین موفقیت غفارزادگان در «کتاب بینام...» است. نحوهی انتخاب زبان راوی، دلالتمندانه و با تأثیر از شرایط راوی صورت گرفته است. نویسنده فرم سادهی زبان را تغییر داده و با دستکاری افعال، لحن و واژگان، زبان تازهای برای راویان کتابش فراهم کرده است. تغییر لحن در کتاب، با وجود آنکه به طور ناگهانی اتفاق میافتد اما آزاردهنده نیست، چراکه خواننده تا آن حد با داستان درگیر است که تغییر لحن و واژگان، از نثر کهن به گفتار کوچه را حس نمیکند. کاربردهای زبانی در «کتاب بینام...» بُعد دیگری در کنار ویژگیهای جذاب دیگرش فراهم آورده که جایگاهش را به عنوان رمانی تأثیرگذار و غیر گذرا تثبیت میکند.
در روزهای ناخوشاحوال ادبیات داستانی، با خواندن «کتاب بینام...» میتوان فهمید که رمان فارسی هنوز زنده است. هنوز هستند نویسندگانی که بیتوجه به ابتذال وضع موجود، هویت خودساختهای را در داستانهاشان دنبال میکنند، گرچه غالب منتقدان داخل ایران، از این شاخهی تکافتادهی ادبیات حمایت نمیکنند. «کتاب بینام...» برندهی جایزهی رمان متفاوت سال، «واو» هم شده است.
«کتاب بینام...» اخیراً توسط نشر «افراز» به چاپ دوم رسیده است. ظاهر کتاب در چاپ تازهاش، بهخوبی چاپ قبلی نیست و مقداری هم با ممیزی روبهرو شده، اما انسجام ساختار کتاب اجازه نخواهد داد که با سانسور چند کلمه، لطمهای جدی به جانمایهی اثر وارد شود. «کتاب بینام...» میتواند در عبور از سالهایی که انبوهی از کتابهای زرد را بههمراه خواهد داشت، حرفی برای گفتن داشته باشد.
شناسنامه کتاب:
کتاب بینام اعترافات، داوود غفارزادگان، نشر روزنه، چاپ اول: ۱۳۸۸ [چاپ دوم: ۱۳۹۰، نشر افراز]، ۳۴۶ صفحه [قطع پالتویی]، ۵۸۰۰ تومان.
در همین زمینه:
::احمد مرادی در «کتاب زمانه»::
نظرها
نظری وجود ندارد.