زنان افغان و شعر در معناى آگاهى حضور
<p>شهرنوش پارسی‌پور - در جریان فستیوال «هنر به مثابه گناه» که دانشگاه براون در میانه ماه مارچ برگزار کرد و به هنر در خاورمیانه اختصاص داشت، شعر زنان افغان نیز عرضه شد. منتها عرضه این شعر‌ها نه به زبان مادرى، بلکه به زبان انگلیسى انجام گرفت. نام شاعران نیز پوشیده ماند، چرا که آن‌ها از وحشت طالبان نام خود را پنهان کرده بودند.</p> <!--break--> <p>روشن است که هیچیک از آن‌ها نیز نتواسته بودند در این فستیوال شرکت کنند. البته هنگامى که طالبان مدارس دخترانه را مى‌بندد و انگشتان دخترى که به مدرسه مى‌رود به وسیله برادرش قطع مى‌شود، روشن است که شاعران زن نیز باید چهره و نام خود را پنهان کنند. در نتیجه من در اینجا مجبورم اشعار این شاعران را به زبان انگلیسى براى شما بخوانم. اما به‌راستى اینجا پرسشى مطرح مى شود. چرا بخشى از مردمانى که در افغانستان زیبا زندگى مى‌کنند باید این همه ضد زن باشند؟ چرا باید آزادى زنان این همه وحشت برانگیزد؟</p> <p> </p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120414_GozareshZendegiMa_Shahrnush_66.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p> </p> <p>به یاد مراسم بزکشى مى افتم، که در مقطعى گویا به گوساله‌کشى یا کشى بدل شد. اگر به دقت در این مراسم بنگریم متوجه مى‌شویم که بز یا گوساله‌اى که جسدش به این سوى و آن سو کشیده مى‌شود، در حقیقت وجه زنانه هستى‌ست که در آغاز به یک حیوان تندیل شده و سپس در حالت حیوانى نیز تحمل نگشته و کشته مى‌شود. اکنون جنگ پس از این مرحله بر سر جسد اوست. چه کسى قادر است این جسد بى صاحب و بدبخت را تصاحب کند. افغانستان در این مراسم، تصاحب اصل کشته شده مادینه را به عنوان یک غنیمت به معرض نمایش مى‌گذارد.</p> <p><br /> <img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsishafg02.jpg" alt="" /> </p> <p>از نظر ریشه‌شناسى بر این باورم که به زمان‌هاى بسیار پیشین و به مراسم گاو کشى میترا باید مراجعه کنیم. در مقطعى که قبایل ایرانى و هندى از یکدیگر جدا مى‌شوند، بخش هندى مراسم احترام و ستایش گاو آسمانى را حفظ کرده و به هندوستان سرازیر مى‌شود و بخش ایرانى با کشتن گاو آسمانى وارد دوران دیرپاى پدرسالارى مى‌شود. این جدا شدن دو قوم خویشاوند باید در همین افغانستان رخ داده باشد. اما به هرحال نتیجه نهایى چنین حادثه‌اى خرد شدن شخصیت زن در مجموعه قبایل ایرانى و حفظ ابعاد حضور زنان در هند است. <br /> </p> <p>مى‌دانیم که تمامى خدایان هندى داراى همسر هستند و زنان این خدایان که تجلى مادى خدایان نرینه تلقى مى‌شوند از اهمیت و احترام شگفت‌انگیزى برخوردارند. در مجموعه ایرانى اما به‌رغم آنکه فرشتگان و خدایوارگانى همانند آناهیتا، سپندار ارمئى‌تى و اشاوهیشتا باقى مى‌مانند، اما جهان شکلى نرینه‌خو پیدا مى‌کند. پس از اسلام اما اصل مادینه عملاً حذف مى‌شود. این حذف‌شدگى در افغانستان بیشتر از ایران قابل مشاهده است. شاید چون این منطقه مرزى تلقى مى‌شود، با توجه به اهمیت نیروى لشکرى در مرز‌ها، وجه زنانه را به کلى نابود کرده است و به جسد یک بز یا گوساله تقلیل داده. <br /> </p> <p>هرچه هست وضعیت زنان افغان قابل تحمل نیست. مردان ابداً قادر نیستند آزادى زنان را برتابند. حجاب غلیظ و دست و پاگیر زنان افغان رشد و تعالى این کشور را به خطر مى‌اندازد. اختراع و کشف میسر نمى‌شود مگر زمانى که زنان از آزادى حداقل نسبى برخوردار باشند. چون مى‌دانیم که سروش علم و دانش همیشه پیکره‌اى زنانه دارد. <br /> </p> <p>انسان باید حالت «خالى» را تجربه کند تا بتواند چیزى خلق و ابداع کند. هنگامى که زن را مى‌کشند خالى نیز ناپدید مى‌شود. اصولا هنگامى که کسى مى‌کشد شعر را از مجموعه زندگى‌اش حذف مى‌کند، و بى‌حس شعر هیچ کار علمى نیز نمى‌توان انجام داد. <br /> <img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsishafg03.jpg" alt="" /></p> <p> </p> <p>در چنین حال و هوایى‌ست که زنان افغان شعر مى‌سرایند. آنان در عمق تنهایى و بدون آنکه اجازه داشته باشند شعر خود را عرضه کنند در خلوت مطلق شعر مى‌گویند و این‌کار بسیار مشکلى‌ست. من در اینجا بدون گزینشى حساب‌شده کتاب را مى‌گشایم و شعرى را که در آن صفحه نگاریده شده برایتان مى‌خوانم. روشن است که نمى‌توان اصل درى آن را خواند، چرا که شاعر و شعر هردو پنهان‌اند: <br /> البته پیش از آنکه شعر را بخوانم از قطعه‌اى که زینب نوشته است استفاده مى‌کنم. کتاب عنوان خود را از این قطعه گرفته است: آسمان لانه پرستوهاست. <br /> </p> <p>زینب مى نویسد که در ایران و در یک خانواده مهاجر افغان به دنیا آمده است و خود را همیشه ایرانى مى‌دانسته. پدرش جوشکار بوده و پس از سقوط طالبان تصمیم به بازگشت به افغانستان گرفته‌اند. ماه‌هاى نخست بازگشت قابل تحمل بوده، کشیدن آب از چاه آلوده به کثافت و زندگى وحشى براى خودش جاذبه‌هایى داشته. اما بعد فقر و بیکارى بر خانواده غلبه کرده است. او اکنون مى‌کوشیده افغانى باشد، اما این کار بسیار مشکلى بوده است. پدر عاقبت براى کار کردن به ایران باز مى‌گردد و پیش از رفتن از دختر مى‌خواهد که هرطور شده به تحصیلات خود ادامه داده و پزشک بشود. زینب سرپناه درست و حسابى ندارد. در جست‌وجوى قطعه زمینى‌ست که به آن تعلق خاطر داشته باشد، و این زمین را هم ندارد. او اکنون خود را با پرستو هم‌هویت مى‌کند که لانه‌اش آسمان است. <br /> اینک به شعرى از پاکیزه توجه کنید:</p> <p class="rtecenter"><br /> To My Loved One<br /> I wish…<br /> I could be the hand to touch you all the time. <br /> I wish I could be your smiles to glow on your face<br /> All the time<br /> I wish I could be your soul to exist with you all the time، and I wish <br /> I could be your memory to cling to your brain<br /> All the time and I wish I could be your feeling to live in your heart<br /> All the time</p> <p class="rtecenter">I wish…<br /> I could be your body<br /> To be with you<br /> For the rest of your life. <br /> </p> <p>شعر بسیار زیبایى‌ست و انسان را به هیجان مى‌آورد تا بقیه اشعار این کتاب را بخواند. اکنون به شعرى از شکوفه توجه کنیم:</p> <p class="rtecenter"><br /> Let Me Grow Up<br /> Let me grow up<br /> Let me talk<br /> I have lots of words<br /> Let me Walk، so I may run and feel the earth<br /> I am a prisoner<br /> Let me see the world، share my pain with all<br /> Let me tell how<br /> I am a prisoner for long time<br /> I have wishes<br /> I have dream as a human being<br /> Let me reach the dreams، <br /> I lost in war<br /> More than dreams<br /> I lost my identity<br /> Where is it؟ How can I find it؟ <br /> I have been prisoner for a long time<br /> Let me see the world<br /> Why I must stay in a cage؟ <br /> The victim of so many rules. <br /> Let me come out from my cage<br /> See the garden of heaven<br /> I am for living، not for beating<br /> I am human before being an Afghan woman<br /> I have been prisoner for a long time<br /> Let me have my life. <br /> </p> <p>این اشعار بسیار زیبا هستند و انسان به‌راستى میل دارد اصل درى آن‌ها را بخواند. من شک ندارم که بخش اعظم مردان افغان دوشادوش زنان براى آزادى مى‌جنگند. اما متأسفانه باید باور داشت که اقلیتى در این میانه زنان را برنمى‌تابند. ریشه را باید در اساطیر جست‌وجو کرد و میدان‌هاى تاریخ را درنوردید. <br /> </p> <p>براى خواندن این اشعار زیبا مى‌توانید به سایت www. awwproject. org مراجعه کنید.</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2271">::برنامه‌های رادیویی شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="http://shahrnushparsipur.com/">::وب‌سایت شهرنوش پارسی‌پور:: </a></p>
شهرنوش پارسیپور - در جریان فستیوال «هنر به مثابه گناه» که دانشگاه براون در میانه ماه مارچ برگزار کرد و به هنر در خاورمیانه اختصاص داشت، شعر زنان افغان نیز عرضه شد. منتها عرضه این شعرها نه به زبان مادرى، بلکه به زبان انگلیسى انجام گرفت. نام شاعران نیز پوشیده ماند، چرا که آنها از وحشت طالبان نام خود را پنهان کرده بودند.
روشن است که هیچیک از آنها نیز نتواسته بودند در این فستیوال شرکت کنند. البته هنگامى که طالبان مدارس دخترانه را مىبندد و انگشتان دخترى که به مدرسه مىرود به وسیله برادرش قطع مىشود، روشن است که شاعران زن نیز باید چهره و نام خود را پنهان کنند. در نتیجه من در اینجا مجبورم اشعار این شاعران را به زبان انگلیسى براى شما بخوانم. اما بهراستى اینجا پرسشى مطرح مى شود. چرا بخشى از مردمانى که در افغانستان زیبا زندگى مىکنند باید این همه ضد زن باشند؟ چرا باید آزادى زنان این همه وحشت برانگیزد؟
به یاد مراسم بزکشى مى افتم، که در مقطعى گویا به گوسالهکشى یا کشى بدل شد. اگر به دقت در این مراسم بنگریم متوجه مىشویم که بز یا گوسالهاى که جسدش به این سوى و آن سو کشیده مىشود، در حقیقت وجه زنانه هستىست که در آغاز به یک حیوان تندیل شده و سپس در حالت حیوانى نیز تحمل نگشته و کشته مىشود. اکنون جنگ پس از این مرحله بر سر جسد اوست. چه کسى قادر است این جسد بى صاحب و بدبخت را تصاحب کند. افغانستان در این مراسم، تصاحب اصل کشته شده مادینه را به عنوان یک غنیمت به معرض نمایش مىگذارد.
از نظر ریشهشناسى بر این باورم که به زمانهاى بسیار پیشین و به مراسم گاو کشى میترا باید مراجعه کنیم. در مقطعى که قبایل ایرانى و هندى از یکدیگر جدا مىشوند، بخش هندى مراسم احترام و ستایش گاو آسمانى را حفظ کرده و به هندوستان سرازیر مىشود و بخش ایرانى با کشتن گاو آسمانى وارد دوران دیرپاى پدرسالارى مىشود. این جدا شدن دو قوم خویشاوند باید در همین افغانستان رخ داده باشد. اما به هرحال نتیجه نهایى چنین حادثهاى خرد شدن شخصیت زن در مجموعه قبایل ایرانى و حفظ ابعاد حضور زنان در هند است.
مىدانیم که تمامى خدایان هندى داراى همسر هستند و زنان این خدایان که تجلى مادى خدایان نرینه تلقى مىشوند از اهمیت و احترام شگفتانگیزى برخوردارند. در مجموعه ایرانى اما بهرغم آنکه فرشتگان و خدایوارگانى همانند آناهیتا، سپندار ارمئىتى و اشاوهیشتا باقى مىمانند، اما جهان شکلى نرینهخو پیدا مىکند. پس از اسلام اما اصل مادینه عملاً حذف مىشود. این حذفشدگى در افغانستان بیشتر از ایران قابل مشاهده است. شاید چون این منطقه مرزى تلقى مىشود، با توجه به اهمیت نیروى لشکرى در مرزها، وجه زنانه را به کلى نابود کرده است و به جسد یک بز یا گوساله تقلیل داده.
هرچه هست وضعیت زنان افغان قابل تحمل نیست. مردان ابداً قادر نیستند آزادى زنان را برتابند. حجاب غلیظ و دست و پاگیر زنان افغان رشد و تعالى این کشور را به خطر مىاندازد. اختراع و کشف میسر نمىشود مگر زمانى که زنان از آزادى حداقل نسبى برخوردار باشند. چون مىدانیم که سروش علم و دانش همیشه پیکرهاى زنانه دارد.
انسان باید حالت «خالى» را تجربه کند تا بتواند چیزى خلق و ابداع کند. هنگامى که زن را مىکشند خالى نیز ناپدید مىشود. اصولا هنگامى که کسى مىکشد شعر را از مجموعه زندگىاش حذف مىکند، و بىحس شعر هیچ کار علمى نیز نمىتوان انجام داد.
در چنین حال و هوایىست که زنان افغان شعر مىسرایند. آنان در عمق تنهایى و بدون آنکه اجازه داشته باشند شعر خود را عرضه کنند در خلوت مطلق شعر مىگویند و اینکار بسیار مشکلىست. من در اینجا بدون گزینشى حسابشده کتاب را مىگشایم و شعرى را که در آن صفحه نگاریده شده برایتان مىخوانم. روشن است که نمىتوان اصل درى آن را خواند، چرا که شاعر و شعر هردو پنهاناند:
البته پیش از آنکه شعر را بخوانم از قطعهاى که زینب نوشته است استفاده مىکنم. کتاب عنوان خود را از این قطعه گرفته است: آسمان لانه پرستوهاست.
زینب مى نویسد که در ایران و در یک خانواده مهاجر افغان به دنیا آمده است و خود را همیشه ایرانى مىدانسته. پدرش جوشکار بوده و پس از سقوط طالبان تصمیم به بازگشت به افغانستان گرفتهاند. ماههاى نخست بازگشت قابل تحمل بوده، کشیدن آب از چاه آلوده به کثافت و زندگى وحشى براى خودش جاذبههایى داشته. اما بعد فقر و بیکارى بر خانواده غلبه کرده است. او اکنون مىکوشیده افغانى باشد، اما این کار بسیار مشکلى بوده است. پدر عاقبت براى کار کردن به ایران باز مىگردد و پیش از رفتن از دختر مىخواهد که هرطور شده به تحصیلات خود ادامه داده و پزشک بشود. زینب سرپناه درست و حسابى ندارد. در جستوجوى قطعه زمینىست که به آن تعلق خاطر داشته باشد، و این زمین را هم ندارد. او اکنون خود را با پرستو همهویت مىکند که لانهاش آسمان است.
اینک به شعرى از پاکیزه توجه کنید:
To My Loved One
I wish…
I could be the hand to touch you all the time.
I wish I could be your smiles to glow on your face
All the time
I wish I could be your soul to exist with you all the time، and I wish
I could be your memory to cling to your brain
All the time and I wish I could be your feeling to live in your heart
All the time
I wish…
I could be your body
To be with you
For the rest of your life.
شعر بسیار زیبایىست و انسان را به هیجان مىآورد تا بقیه اشعار این کتاب را بخواند. اکنون به شعرى از شکوفه توجه کنیم:
Let Me Grow Up
Let me grow up
Let me talk
I have lots of words
Let me Walk، so I may run and feel the earth
I am a prisoner
Let me see the world، share my pain with all
Let me tell how
I am a prisoner for long time
I have wishes
I have dream as a human being
Let me reach the dreams،
I lost in war
More than dreams
I lost my identity
Where is it؟ How can I find it؟
I have been prisoner for a long time
Let me see the world
Why I must stay in a cage؟
The victim of so many rules.
Let me come out from my cage
See the garden of heaven
I am for living، not for beating
I am human before being an Afghan woman
I have been prisoner for a long time
Let me have my life.
این اشعار بسیار زیبا هستند و انسان بهراستى میل دارد اصل درى آنها را بخواند. من شک ندارم که بخش اعظم مردان افغان دوشادوش زنان براى آزادى مىجنگند. اما متأسفانه باید باور داشت که اقلیتى در این میانه زنان را برنمىتابند. ریشه را باید در اساطیر جستوجو کرد و میدانهاى تاریخ را درنوردید.
براى خواندن این اشعار زیبا مىتوانید به سایت www. awwproject. org مراجعه کنید.
در همین زمینه:
نظرها
نظری وجود ندارد.