ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ریحانه و همجنسگرایى پنهان

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور - ریحانه همسایه ما دخترى خشن بود. هنوز به خاطر مى&zwnj;آورم که چگونه در کودکى مرا آزار داد. پنج شش ساله بودم و براى خودم گردن&zwnj;بندى از سنجاق قفلى درست کرده بودم و خیلى به آن فخر مى&zwnj;فروختم.</p> <!--break--> <p><br /> گردن&zwnj;بند کذایى را به گردن بسته بودم و داشتم در خیابان به سوى خانه مى&zwnj;رفتم که ناگهان ریحانه در برابرم سبز شد. او با خشونت گردن&zwnj;بند را کشید که پاره شد و سپس یک کشیده محکم به گوش من زد و گفت: &laquo;احمق، این دیگر چه کثافتى&zwnj;ست.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>حال من بسیار بد شد. گریه&zwnj;کنان به سوى خانه آن&zwnj;ها رفتم و به پدرش که یک سرگرد ارتش بود شکایت کردم. ریحانه نیز در همین موقع از راه رسید. پدرش که مرد بسیار خشنى بود کشیده محکمى به چهره او کوبید و بعد او را روى تخت انداخت و شروع به زدن کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120421_GozareshZendegiMaa_Shahrnush_67.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>ابداً باور نمی&zwnj;کردم که یک شکایت ساده این&zwnj;همه گرفتارى ایجاد کند. حالا البته پس از سال&zwnj;ها بهتر متوجه شرایط آن روز مى&zwnj;شوم. سرگرد که مردى زن&zwnj;باره بود در&zwnj;&zwnj; همان اواخر زن جدیدى گرفته بود و خانم سرگرد را بسیار اندوهگین کرده بود. زن و شوهر دائم دعوا داشتند و بچه&zwnj;ها اغلب طرف مادر را مى&zwnj;گرفتند. فکر می&zwnj;کنم سرگرد بچه&zwnj;هایش را دوست نداشت. او دو بچه هم از دو زن که سابقاً گرفته بود داشت و به آن&zwnj;ها هم عنایتى نداشت. در مورد ریحانه مطمئن بودم که از پدرش متنفر است. این تنفر از پدر کم کم تا تنفر از تمام مردان گسترش پیدا کرد. او از مادرش هم ناراضى بود و او را زن ضعیفى مى&zwnj;دانست. <br /> &nbsp;</p> <p>خانم سرگرد زن خوب و زحمت&zwnj;کشى بود. او دچار بیمارى قلبى بود. هنگامى که قلبش به تپش مى&zwnj;افتاد حتى از روى پیراهن قابل تشخیص بود. همیشه یک شیشه کورامین در کنار دستش بود. او از خودش چند دهنه دکان و دو خانه داشت و در یکى از همان خانه&zwnj;ها هم نشسته بودند. با اینکه از نظر مالى کوچک&zwnj;ترین نیازى به سرگرد نداشت، و با آنکه سرگرد دو بار روى او زن گرفت، اما طلاق نمى&zwnj;گرفت.</p> <p>فکر مى&zwnj;کنم از آن دسته زن&zwnj;هایى بود که فکر مى&zwnj;کنند حتماً باید شوهر داشت، و به همین منظور هر قیمتى را پرداخت مى&zwnj;کنند. البته دو سه سالى هم از شوهرش بزرگ&zwnj;تر بود و شاید براى همین از طلاق گرفتن وحشت داشت. <br /> &nbsp;</p> <p>ریحانه اما با مادر بسیار تفاوت داشت. او که همیشه شلوار پسرانه&zwnj;اى به پا داشت دائم در خیابان ولو بود. در مدرسه شاگرد بى&zwnj;استعدادى بود و نتوانست بیشتر از ششم ابتدایى درس بخواند. البته بعد&zwnj;ها که زنان به عنوان نماینده وارد مجلس&zwnj;هاى شورا و سنا شدند ریحانه نیز دچار جنون نمایندگى مجلس شد، و در این آرزو که روزى نماینده مجلس شود یک دیپلم جعلى براى خودش دست و پا کرد. اما در آن عالم بچگى استعدادى در درس خواندن نشان نمى&zwnj;داد. <br /> &nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsipoursh.gif" alt="" />بیشتر مى&zwnj;توان گفت که ریحانه یک همجنسگراى پنهان بود و تظاهرات این معنا در او در حد لباس مردانه پوشیدن و حرکات مردانه داشتن محدود مى&zwnj;شد.</p> </blockquote> <p>این وضع البته زمانى که معلم جدید آن&zwnj;ها، خانم دفترى به مدرسه آن&zwnj;ها منتقل شد ناگهان تغییر کرد. ریحانه دیوانه&zwnj;وار دلبسته خانم دفترى بود. علاقه او به این معلم آن&zwnj;چنان شدید بود که کم کم همه از راز او با خبر شدند. تنها در&zwnj;&zwnj; همان سالى که خانم دفترى معلم او بود ریحانه بهترین نمرات را به&zwnj;دست آورد. او از عشق خانم دفترى از پهناى صورت اشک مى&zwnj;ریخت. هنگامى که در تابستان مدرسه تعطیل شد ریحانه به حالتى نزدیک به مرگ نزدیک شد. عاقبت نیز توانست نشانى خانم دفترى را پیدا کند و هفته&zwnj;اى چند بار با دسته&zwnj;اى رز سرخ&zwnj;رنگ به در خانه او مى&zwnj;رفت. او تمام سه تومان پول هفتگى یا ماهانه&zwnj;اش را صرف خرید گل مى&zwnj;کرد. <br /> &nbsp;</p> <p>حالا به خاطر نمى&zwnj;آورم که چگونه این عشق از سر او بیرون پرید. اما به یاد مى&zwnj;آورم که هنگامى که هفده هیجده ساله بود نه تنها لباس مردانه مى&zwnj;پوشید، بلکه بسیار علاقه داشت که با مداد کنته براى خودش سبیل بکشد. مو&zwnj;هایش هم همیشه کوتاه بود و هرگز کسى او را در پیراهن دخترانه ندیده بود. در آن سال&zwnj;ها او به زنى برخورده بود که به نظر مى&zwnj;رسید تمایلاتى مشابه او دارد. آن&zwnj;ها در یک عصر تابستانى به بهانه اینکه مى&zwnj;خواهند عکس بگیرند لباس عروس و داماد پوشیدند. البته روشن بود که ریحانه در نقش داماد بود. او باز با مداد کنته براى خودش سبیل کشید و آن زن نیز پیراهن سفید عروسى پوشید. عکاسى هم خبر کردند که عکس&zwnj;هاى متعددى از آن&zwnj;ها گرفت. در یکى از این عکس&zwnj;ها ریحانه عروس را روى دست بلند کرده است، و هنوز من متحیرم که چگونه در زیر وزن او خم نشده است. <br /> &nbsp;</p> <p>البته امروز هرچه فکر مى&zwnj;کنم مطمئن نیستم که میان آن&zwnj;ها رابطه&zwnj;اى بوده است. بیشتر مى&zwnj;توان گفت که ریحانه یک همجنسگراى پنهان بود و تظاهرات این معنا در او در حد لباس مردانه پوشیدن و حرکات مردانه داشتن محدود مى&zwnj;شد. <br /> &nbsp;</p> <p>اما در حدود بیست سالگى او براى مدت کوتاهى تغییر کرد. ناگهان دامن پوشید و آرایش کرد و حتى به عشق یک همکار ادارى پاسخ مثبت گفت و با او ازدواج کرد. این ازدواج البته تنها یک شب به درازا کشید، البته یک شب بدون زفاف. ریحانه لباس زیباى عروسى را پوشید و ده&zwnj;ها عکس گرفت، و آخر شب هنگامى که بنا بود به خانه داماد برود اعلام کرد که ازدواج نخواهد کرد. این ازدواج به&zwnj;&zwnj; همان سرعتى که انجام گرفته بود به پایان رسید. منتها از آن پس عکسى از ریحانه در لباس عروسى زینت&zwnj;بخش اتاقش شد و بعد&zwnj;ها که خانه خرید نیز این عکس را با خودش داشت. <br /> &nbsp;</p> <p>در این زمان بود که دائم به این فکر مى&zwnj;کرد که چگونه مى&zwnj;تواند نماینده مجلس بشود، و در راستاى همین تلاش&zwnj;ها بود که براى خودش یک دیپلم خرید. گاهى هم مى&zwnj;گفت که بسیار علاقه دارد همسر یک تیمسار بشود. البته تیمسارى در کار نبود، بلکه این آرزوى ریحانه بود که در جایی شخصیت نخست باشد.</p> <p>یک روز به او گفتم تو مى&zwnj;توانى زن یک سروان بشوى و از جوانى و زیبایى او لذت ببرى، و سپس وقتى او پیر شد و تیمسار شد، تو هم خانم تیمسار خواهى شد. این جمله من باعث شد که ریحانه فکر کند من یک حکیم هستم و اغلب با من در باب مسائلش مشورت کند. <br /> &nbsp;</p> <p>ریحانه عاقبت شغلى پیدا کرد که به آن سخت مى&zwnj;نازید. او مأمور حفظ حراست یک مکان عمومى شده بود که مردم در آنجا رفت و آمد زیادى داشتند. گاهى اوقات هم اشرار زیادى سر و کله&zwnj;شان در آنجا پیدا مى&zwnj;شد و این زن کوچک&zwnj;اندام در کمال تعجب همه آن&zwnj;ها را سرجایشان مى&zwnj;نشاند. <br /> &nbsp;</p> <p>در یکى از شب&zwnj;ها، پس از ساعت ۹ از کار مرخص شد و راه افتاد تا از جاده شمیران به خانه&zwnj;اى در شرق تهران برود. یک تاکسى مقابل پاى او ایستاد و ریحانه سوار شد. اما راننده پس از دانستن مقصد اعلام کرد که او را نخواهد برد. ریحانه با قاطعیت اعلام کرد که پیاده نخواهد شد و راننده باید او را برساند. بحث و جدل شدیدى در گرفت و عاقبت راننده براى ترساندن ریحانه متوجه تپه&zwnj;هاى اطراف تهران شد و در&zwnj;&zwnj; همان حال به صورت قیقاجى حرکت مى&zwnj;کرد. ریحانه نیز با دو دستش دو دسته در خودرو را گرفته بود و مى&zwnj;کوشید معلق نشود. راننده عاقبت تسلیم شده و او را به مقصد رسانده بود، و ریحانه در هنگام خروج از خودرو گفته بود بلایى به سرش خواهد آورد که مرغان هوا به حالش گریه کنند. <br /> &nbsp;</p> <p>مکانى که ریحانه کار مى&zwnj;کرد به دلیل موقعیت با کلانترى هاى زیادى در تماس بود. ریحانه ماجرا را براى یک افسر راهنمایى تعریف کرده بود و آن&zwnj;ها به مجرد اینکه راننده را سر چهارراهى دیدند دستگیرش کردند. تنها راهى که او مى&zwnj;توانست تاکسى&zwnj;اش را آزاد کند گرفتن رضایت از ریحانه بود. راننده آمد و با التماس رضایت او را گرفت، اما در چهارراه بعدى دوباره دستگیر شد. در آن روز کذا راننده شش بار براى گرفتن رضایت به ریحانه مراجعه کرد. بار آخر هاى&zwnj; هاى گریه مى&zwnj;کرد. در اینجا ریحانه دلش سوخت و رضایت کامل داد. <br /> &nbsp;</p> <p>گذشته از اینکه چنین حوادثى به روند رشد انقلاب کمک کرد، اما در عین حال روحیه ریحانه نیز قابل مطالعه است. او زنى بود که باید مرد متولد مى&zwnj;شد.<br /> &nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2271">::برنامه&zwnj;های رادیویی شهرنوش پارسی&zwnj;پور در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="http://shahrnushparsipur.com/">::وب&zwnj;سایت شهرنوش پارسی&zwnj;پور::&emsp;</a></p>

شهرنوش پارسی‌پور - ریحانه همسایه ما دخترى خشن بود. هنوز به خاطر مى‌آورم که چگونه در کودکى مرا آزار داد. پنج شش ساله بودم و براى خودم گردن‌بندى از سنجاق قفلى درست کرده بودم و خیلى به آن فخر مى‌فروختم.

گردن‌بند کذایى را به گردن بسته بودم و داشتم در خیابان به سوى خانه مى‌رفتم که ناگهان ریحانه در برابرم سبز شد. او با خشونت گردن‌بند را کشید که پاره شد و سپس یک کشیده محکم به گوش من زد و گفت: «احمق، این دیگر چه کثافتى‌ست.»

حال من بسیار بد شد. گریه‌کنان به سوى خانه آن‌ها رفتم و به پدرش که یک سرگرد ارتش بود شکایت کردم. ریحانه نیز در همین موقع از راه رسید. پدرش که مرد بسیار خشنى بود کشیده محکمى به چهره او کوبید و بعد او را روى تخت انداخت و شروع به زدن کرد.

ابداً باور نمی‌کردم که یک شکایت ساده این‌همه گرفتارى ایجاد کند. حالا البته پس از سال‌ها بهتر متوجه شرایط آن روز مى‌شوم. سرگرد که مردى زن‌باره بود در‌‌ همان اواخر زن جدیدى گرفته بود و خانم سرگرد را بسیار اندوهگین کرده بود. زن و شوهر دائم دعوا داشتند و بچه‌ها اغلب طرف مادر را مى‌گرفتند. فکر می‌کنم سرگرد بچه‌هایش را دوست نداشت. او دو بچه هم از دو زن که سابقاً گرفته بود داشت و به آن‌ها هم عنایتى نداشت. در مورد ریحانه مطمئن بودم که از پدرش متنفر است. این تنفر از پدر کم کم تا تنفر از تمام مردان گسترش پیدا کرد. او از مادرش هم ناراضى بود و او را زن ضعیفى مى‌دانست.
 

خانم سرگرد زن خوب و زحمت‌کشى بود. او دچار بیمارى قلبى بود. هنگامى که قلبش به تپش مى‌افتاد حتى از روى پیراهن قابل تشخیص بود. همیشه یک شیشه کورامین در کنار دستش بود. او از خودش چند دهنه دکان و دو خانه داشت و در یکى از همان خانه‌ها هم نشسته بودند. با اینکه از نظر مالى کوچک‌ترین نیازى به سرگرد نداشت، و با آنکه سرگرد دو بار روى او زن گرفت، اما طلاق نمى‌گرفت.

فکر مى‌کنم از آن دسته زن‌هایى بود که فکر مى‌کنند حتماً باید شوهر داشت، و به همین منظور هر قیمتى را پرداخت مى‌کنند. البته دو سه سالى هم از شوهرش بزرگ‌تر بود و شاید براى همین از طلاق گرفتن وحشت داشت.
 

ریحانه اما با مادر بسیار تفاوت داشت. او که همیشه شلوار پسرانه‌اى به پا داشت دائم در خیابان ولو بود. در مدرسه شاگرد بى‌استعدادى بود و نتوانست بیشتر از ششم ابتدایى درس بخواند. البته بعد‌ها که زنان به عنوان نماینده وارد مجلس‌هاى شورا و سنا شدند ریحانه نیز دچار جنون نمایندگى مجلس شد، و در این آرزو که روزى نماینده مجلس شود یک دیپلم جعلى براى خودش دست و پا کرد. اما در آن عالم بچگى استعدادى در درس خواندن نشان نمى‌داد.
 

بیشتر مى‌توان گفت که ریحانه یک همجنسگراى پنهان بود و تظاهرات این معنا در او در حد لباس مردانه پوشیدن و حرکات مردانه داشتن محدود مى‌شد.

این وضع البته زمانى که معلم جدید آن‌ها، خانم دفترى به مدرسه آن‌ها منتقل شد ناگهان تغییر کرد. ریحانه دیوانه‌وار دلبسته خانم دفترى بود. علاقه او به این معلم آن‌چنان شدید بود که کم کم همه از راز او با خبر شدند. تنها در‌‌ همان سالى که خانم دفترى معلم او بود ریحانه بهترین نمرات را به‌دست آورد. او از عشق خانم دفترى از پهناى صورت اشک مى‌ریخت. هنگامى که در تابستان مدرسه تعطیل شد ریحانه به حالتى نزدیک به مرگ نزدیک شد. عاقبت نیز توانست نشانى خانم دفترى را پیدا کند و هفته‌اى چند بار با دسته‌اى رز سرخ‌رنگ به در خانه او مى‌رفت. او تمام سه تومان پول هفتگى یا ماهانه‌اش را صرف خرید گل مى‌کرد.
 

حالا به خاطر نمى‌آورم که چگونه این عشق از سر او بیرون پرید. اما به یاد مى‌آورم که هنگامى که هفده هیجده ساله بود نه تنها لباس مردانه مى‌پوشید، بلکه بسیار علاقه داشت که با مداد کنته براى خودش سبیل بکشد. مو‌هایش هم همیشه کوتاه بود و هرگز کسى او را در پیراهن دخترانه ندیده بود. در آن سال‌ها او به زنى برخورده بود که به نظر مى‌رسید تمایلاتى مشابه او دارد. آن‌ها در یک عصر تابستانى به بهانه اینکه مى‌خواهند عکس بگیرند لباس عروس و داماد پوشیدند. البته روشن بود که ریحانه در نقش داماد بود. او باز با مداد کنته براى خودش سبیل کشید و آن زن نیز پیراهن سفید عروسى پوشید. عکاسى هم خبر کردند که عکس‌هاى متعددى از آن‌ها گرفت. در یکى از این عکس‌ها ریحانه عروس را روى دست بلند کرده است، و هنوز من متحیرم که چگونه در زیر وزن او خم نشده است.
 

البته امروز هرچه فکر مى‌کنم مطمئن نیستم که میان آن‌ها رابطه‌اى بوده است. بیشتر مى‌توان گفت که ریحانه یک همجنسگراى پنهان بود و تظاهرات این معنا در او در حد لباس مردانه پوشیدن و حرکات مردانه داشتن محدود مى‌شد.
 

اما در حدود بیست سالگى او براى مدت کوتاهى تغییر کرد. ناگهان دامن پوشید و آرایش کرد و حتى به عشق یک همکار ادارى پاسخ مثبت گفت و با او ازدواج کرد. این ازدواج البته تنها یک شب به درازا کشید، البته یک شب بدون زفاف. ریحانه لباس زیباى عروسى را پوشید و ده‌ها عکس گرفت، و آخر شب هنگامى که بنا بود به خانه داماد برود اعلام کرد که ازدواج نخواهد کرد. این ازدواج به‌‌ همان سرعتى که انجام گرفته بود به پایان رسید. منتها از آن پس عکسى از ریحانه در لباس عروسى زینت‌بخش اتاقش شد و بعد‌ها که خانه خرید نیز این عکس را با خودش داشت.
 

در این زمان بود که دائم به این فکر مى‌کرد که چگونه مى‌تواند نماینده مجلس بشود، و در راستاى همین تلاش‌ها بود که براى خودش یک دیپلم خرید. گاهى هم مى‌گفت که بسیار علاقه دارد همسر یک تیمسار بشود. البته تیمسارى در کار نبود، بلکه این آرزوى ریحانه بود که در جایی شخصیت نخست باشد.

یک روز به او گفتم تو مى‌توانى زن یک سروان بشوى و از جوانى و زیبایى او لذت ببرى، و سپس وقتى او پیر شد و تیمسار شد، تو هم خانم تیمسار خواهى شد. این جمله من باعث شد که ریحانه فکر کند من یک حکیم هستم و اغلب با من در باب مسائلش مشورت کند.
 

ریحانه عاقبت شغلى پیدا کرد که به آن سخت مى‌نازید. او مأمور حفظ حراست یک مکان عمومى شده بود که مردم در آنجا رفت و آمد زیادى داشتند. گاهى اوقات هم اشرار زیادى سر و کله‌شان در آنجا پیدا مى‌شد و این زن کوچک‌اندام در کمال تعجب همه آن‌ها را سرجایشان مى‌نشاند.
 

در یکى از شب‌ها، پس از ساعت ۹ از کار مرخص شد و راه افتاد تا از جاده شمیران به خانه‌اى در شرق تهران برود. یک تاکسى مقابل پاى او ایستاد و ریحانه سوار شد. اما راننده پس از دانستن مقصد اعلام کرد که او را نخواهد برد. ریحانه با قاطعیت اعلام کرد که پیاده نخواهد شد و راننده باید او را برساند. بحث و جدل شدیدى در گرفت و عاقبت راننده براى ترساندن ریحانه متوجه تپه‌هاى اطراف تهران شد و در‌‌ همان حال به صورت قیقاجى حرکت مى‌کرد. ریحانه نیز با دو دستش دو دسته در خودرو را گرفته بود و مى‌کوشید معلق نشود. راننده عاقبت تسلیم شده و او را به مقصد رسانده بود، و ریحانه در هنگام خروج از خودرو گفته بود بلایى به سرش خواهد آورد که مرغان هوا به حالش گریه کنند.
 

مکانى که ریحانه کار مى‌کرد به دلیل موقعیت با کلانترى هاى زیادى در تماس بود. ریحانه ماجرا را براى یک افسر راهنمایى تعریف کرده بود و آن‌ها به مجرد اینکه راننده را سر چهارراهى دیدند دستگیرش کردند. تنها راهى که او مى‌توانست تاکسى‌اش را آزاد کند گرفتن رضایت از ریحانه بود. راننده آمد و با التماس رضایت او را گرفت، اما در چهارراه بعدى دوباره دستگیر شد. در آن روز کذا راننده شش بار براى گرفتن رضایت به ریحانه مراجعه کرد. بار آخر هاى‌ هاى گریه مى‌کرد. در اینجا ریحانه دلش سوخت و رضایت کامل داد.
 

گذشته از اینکه چنین حوادثى به روند رشد انقلاب کمک کرد، اما در عین حال روحیه ریحانه نیز قابل مطالعه است. او زنى بود که باید مرد متولد مى‌شد.
 

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>این چه **** بود دیگه! واقعا از ردزمنه حمصهین توقع نمی&zwnj;رفت! &quot;زنی&zwnj; که باید مرد میشد&quot;!!!!!!!!، دختری که صرفاً چون از جنسِ مرد گریزان بود همجنسباز شد؟!!!!</p>

  • کاربر مهمان

    با معذرت از نویسنده:: نوشته ی بسیار بی سر و ته ای بود نویسنده که اصولا کوچکترین تخصصی در نوشتن نداشته هم سعی کرده به اصطلاح خاطره بنویسه هم از خودش تز روانشناسی و ادم شناسی داده ....کلا از اینکه این رو خوندم فقط حس میکنم وقتم تلف شد همین ...هیچ فایده ی دیگه ای نداشت

  • صادق

    با سلام. نوشته درهم برهمی از آب در آمده با یکسری کلیشه های رایج. انتظار بیشتری از یک نویسنده صاحب قلم میرود. بیشتر به خاطرات گویی عامیانه مادر بزرگ من شبیه بود تا یک «گزارشی» که در سایت یک رادیوی وزین از یک نویسنده توانا منتشر میشود (آنطور که اسم مطلب در بالا انتخاب شده). آیا واقعاً زمان این گونه نوشته ها به پایان نرسیده؟ به امید اینکه نویسنده ها و هنرمندان و روشنفکرهای ما در فکر روشهای نوین ادبی پر بارتری باشند. چرا که نه؟ کافیست کمی از کلیشه ها و تفکرات عامیانه بیرون آمد و خلاقانه عمل کرد. میدانم که این گفته من کمی شعاری هست و ضمناً گفتنش آسانتر از عمل کردن به آن. اما کسانی که نام نویسنده و یا هنرمند و روزنامه نگار و غیره را یدک میکشند همانند یک جراح یا یک مهندس یا یک سیاستمدار خوب تعهدی در قبال کار خود بایستی داشته باشند و تمامی تلاششان را بکنند که «هر» اثر آنها بایستی در نوبه خود یک «اثر خوب» و بی بدیل از آب دربیاید. بدین ترتیب مخاطب هم خود را گول خورده نمیبیند. با پوزش.

  • خشايار

    <p>آي. چه قدر سزاوار گذشتيد خانم پارسي پور. من دلسوزانه به شما لبخند مي زنم و منتظرم به زودي ديدگاهتون رو نسبت به همجنسگرايي تنظيم كنيد *****</p>

  • نيما

    <p>وحشتناك **** بود سركار خانم پارسي پور ... سريعا تجديد نظر بفرماييد!</p>

  • lمرمر

    شنیده بودم رادیو زمانه سانسور جی است اما باور نداشتم همیشه فکر میکردم اگر سانسوری میکند احتمالا کامنتهای توهین آمیز است. اما حالا وقتی میبینم لابلای این همه کامنت که بد و بیراههاشان با ستاره پر شده و صبت شده اند کامنت من که نوشته بودم چرا چنین افرادی اسم و رسم در کرده اند فضای رسانه ها رو پرکرده اند اما جوانهایی که توانایی بالایی دارند امکان انتشار مطالبشان نیست سانسور شده!!!!نه سانسور یعنی تغییر دادن و بریدن جمله ها، در واقع تایید نشده!! رادیو اروپای ازاد اگر میدونست حمایتهایش از یک شبکه عدم آزادی کوچکتر است شاید هرگز جنین خبطی نمیکرد. البته احتمالا با ایرانی ها آشنا نیستند. اجتماع ایرانی فقط حول و حوش تبانی میچرخد.. متاسفم برای رادیو زمانه که نام رادیو اروپای آزاد رو هم با خودش یدک میکشه! جه آزادی؟!

  • ع.دهقانی

    راستش من خیلی به ندرت نوشته های خانم پارسی پور را می خوانم و این نوشته را نخوانده ام اما تمامی پیام ها را خواندم. به این خانم می توانید هر نوع مهر و مارکی بزنید اما مطمین باشد که ایشان ضد همچنسگرایی نیستند. احتمالا این نوشته زیادی کوچه بازاری است--- که این در مورد خیلی عظیم نوشته های خانم پارسی پور صدق می کند--- و نقل قول هایی از فلان روشنفکر فرانسوی و ایتالیایی درش نیست و به همین جهت هم مورد پسند خیل عظیمی از طرفدران همجنسگرایی قرار نگرفته است. اما من تعجب می کنم که چرا این پیام گذاران همیشه در صحته حتی یک پیام نیز در زیر نوشته های فلسفی مثلا اقای نیکفر نمی گذارند.؟ شما هایی که خانم پارسی پور را به بیسوادی متهم می کنید خودتان " چند مرده( زنه) حلاجید." و اگر سواد دارید پس چرا دز بحث های علمی و فلسفی همین سایت شرکت نمی کنید.؟ مگر یادتان رفته که انسانها به جز آلت تناسلی صاحب چند عضو دیگر از جمله مغز ناقابل هم هستند.

  • شهرزاد

    من فکر می کنم دوستان همجنسگرا زیادی احساساتی هستند و در مورد حرف های دیگران با عینک بدبینانه و پیشداورانه نگاه می کنند. من که از این خاطره هیچ به این مفهوم نرسیدم که خانم پارسی پور قصد توهین به همجنسگراها رو داشته. اگر ایشون به ریحانه توهین کرده باشه که من مطمئن نیستم، این به معنی توهین به همجنس گرایان نمی شه که!! در ضمن آن علمایی که خیال می کنند این نوشته چرا این طور ه و نظرات چنان و چنین هست، این قسمت خاطرات شخصی یک نفر است. ایشون که ادعای روانشناسی نکرده اینطور با توپ پر حمله کردید! یک نفر نویسنده ی معروف هست که در چهارچوب خاطره نویسی خودش، نظراتش را حالا غلط یا درست، بیان می کنه. من شخصا هیچ ایرادی در این خاطره ندیدم. هر چند که خودم هم متوجه هستم گویا خانم پارسی پور به دلیل صدماتی که بهشون وارد شده، کمی پراکندگی افکار دارند مثلا در خط آخر گفتند تاثیر این حوادث در انقلاب!! یعنی اصولا این نوشته در مورد انقلاب نبود. اما به هر حال از دید من خاطره ی شنیدنی بود. ممنونم از اینکه همچنان خاطراتتون رو برای من و نسل من بیان می کنید. زنده و سلامت باشی خانم پارسی پور گرامی

  • کاربر مهمان

    خانم پارسی پور لطقا یک بار دیگر مطلبی که نوشته اید مرور کنید ببنید چیزی دستگیرتان میشود.شما آسمان وریسمان به هم بافته اید که چه چیزی را به خواننده بگویید .خواهش میکنم نوشته اتان یکبار باز خوانی بقرمایید موجب امتنان خواهد شد. با احترام

  • کاربر مهمان

    قبلأ فکر میکردم ««فقط و فقط »»در ایران ""سانسور"" و سانسورچی (کسی که فکر میکند از دیگران بهتر میفهمد و براش هم پول میگیرد!!! )هست. امروزه فکر میکنم که ""هر جا ایرانی هست"" سانسور هست. جالبه! اینجا کامنت نویسی گله دارد از سانسور. دیگری گله دارد از اینکه چرا نوشته خانم پارسی پور سانسور نشده. من میخواهم مطلبم یا چاپ نشه یا بدون سانسور یا(****)و بصورت کامل چاپ شه.

  • ع.دهقانی

    جتاب بر دیا عزیز: از شما و دیگرانی که این نوشته را خوانده اید لطفا توضیح دهید که در کجای این نوشته به همجنس گرایان توهینی شده است.؟ من نوشته را خواندم با اینکه این تحلیلی روانکاوانه از همجنس گرایی نیست اما اینگونه رفتار ها ی ریحانه دقیقا آن چیزی است که روانکاوان در تخت روانکاوی ده ها هزار باز مشاهده کرده اند. من خود چندین زن هم همجنس گرا را می شناسم که رفتارشان دقیقا کپی رفتار های ریحانه است. به زنانیکه رفتار های خشن مردانه از خود نشان می دهند در انگلیسی butch گفته می شود. خانم پارسی پور هر چه را که خود شاهدش بوده اند گزارش داده اند و قضاوتی در این باره نکرده اند و مشاهداتش هم خیلی علمی اند. علت عصبانیت شما و دیگر پیامگزاران این است که شما ها فکر می کنید که هم جنس گرایان فرشته های صلح و دوستی و ارامش و عشق و صفا و گل و بلبل از اسمان اند و دیگر جنس گرایان یه عده جانور وحشی و درنده. در حقیقت ممکن است که عکس این صادق باشد و در ادبیات روان شناسی و روانکاوی به این امر پرداخته شده است که خشونت و تزویر و کلک و دروغ و خیانت و دودوزه بازی و زور گویی و سو استفاده از جفت ضعیف در بین جفت های همجنس گرا اگر از هترو سکشوال ها هم بیشتر نباشد کمتر نیست.-- من تازه به شما آوانس می دهم که بعضی ها معتقد هستند که حتی بیشتر و شدید تر است--- مثلا شما کمتر جفت همجنس گرا را پیدا می کنید که بیش از 4-5 سال به رابطه عاطفی شان پاینبد باشند. شما کافی است که به کلوب شبانه همجنس گرایان بروید و از آنها تعدا پارتنر هایشان را به پرسید که چگونه با اب و تاب برایتان تعریف می کنند. من مجبور نبودم که این نوشته خانم پارسی پور را به خوانم و در باره اش نظر دهم. من سال هاست که با طرز اندیشه و جهان بینی این خانم اشنا هستم . بدین جهت هم اطمینان داشتم که خانم پارسی پور مخالف همجنس گرایان نیستند و چه بسا خودشان هم تمایلاتی داشته باشند.

  • بردیا

    آقای ع.دهقانی بد نبود زحمت می کشیدید نوشته را می خواندید بعد اظهارفضل می فرمودید. شما که ماشالله خودتان حوصله ی خواندن نوشته ی نویسنده ی موردعلاقه تان خانم پارسی پور که اینقدر طرفدارش هم هستید را ندارید، ولی خوب بلدید ما را پاس بدهید زیر نوشته ی بقیه. نوشته های آقای نیکفر تمام و کمال و گویاست و جایی برای نظر دادن جز "ممنون" یا "مفید بود" نمی گذارد. ولی ماشالله بعضی های دیگر خوب بلدند با چهار خط صدای همه را در بیاورند. از نظر شخص بنده مهم نیست که خانم پارسی پور هموفوب هست یا نیست یا هموفوبیای پنهان این نوشته عمدی بوده یا ناخواسته. حقیقت این است که این نوشته آغشته به کلیشه های هموفوبیکی است که خیلی ها در ذهن منورشان دارند. دیگر باقی حرف اضافه است. امید است که سانسورچی رادیو زمانه این یکی کامنت ما را دیگر منتشر بفرماید.والله توی قبلیش هم چیز زشتی نبود

  • کاربر مهمان

    از زمانه انتظار نداشتم مطالبی از این دست رو که تا این حد آشکارا آلوده به افکار هوموفوب نویسنده است منتشر کنه.

  • کاربر مهمان

    اتفاقا به نظر من نوشته جالبی است با ظرافت زوایای جامه ما را مطرح میکند و هیچ چیزه توهین امیزی هم توش نیست دوستان دگرباش که مدام از عدم پذیرش خامعه نسبت به خودشون مینالن باید سطح تحملشونو بال ببرن

  • رعنا

    حکیمانه ترین قسمت این نوشته این نوشته همان کاری است که ریحانه انجام میدهد و خانم پارسی پور با فارسی غلط نوشته اند . :کشیده محکم به گوش من زد و گفت: «احمق، این دیگر چه کثافتى‌ست.»

  • عبدالسلام سلیمی

    <p>طرفداران همجنسگرایی به چه دلایل ****که متوسلی که نمیشوند!!!</p>

  • کاربر مهمان

    من متوجه ارتباط مطلب با دو خط آخر نشدم؟! این مطلب اصلا انسجام نداشت. از دوستان رادیوزمانه می خواهم لطفا دقت بیشتری در انتشار مطالب داشته باشند.

  • کاربر مهمان

    <p>خداییش خانم پارسی پور این خاطرات **** رو سالهاست تعریف می کنید با نتیجه گیری های گاه ****:)) کسی قبل از انتشار نگاهی به این ****نمی اندازد؟</p>

  • کاربر مهمان

    ??? متاسفانه خیلی‌ قابل فهم نبود.به نظر میامد کسی‌ این را نوشته که خودش هم هنوز نمی‌داند همجنس گرای چیست؟کسی‌ از جامعه‌ای پر از تضاد که می‌خواهد این امر را بپذیرد اما از طرفی‌ از خود می‌پرسد؛ نه اینکه اینها باید از اول مرد و یأ بر عکس به دنیا می‌آمدند !؟ یا اگر میگویم ""زنى بود که """باید""" مرد متولد مى‌شد"" این به این معنی‌ نیست که آنها اشتباهی‌ هستند و نمی‌توان آنها را در دنیای به اصطلاح طبیعی خودمان بپذیریم? ونه اینکه این برخورد نرم و لطیف میتواند در آینده باعث برخوردی سخت تر شود .آیا به نظره شما اگر او مرد میشد بیشتر رضایت داشت.آیا شما مطمئن هستید که او در این بدنش احساس رضایت نمیکند؟ و آیا امروز ما در بدنی که هستیم احساس رضایت می‌کنیم؟

  • Sepehr

    باعث شرم است این نوشته.

  • mangool

    <p>خانوم پارسی&zwnj; پور شما هر چی&zwnj; رو که نمی&zwnj;فهمید باید همجنسگرایی بنامید؟!! خجالت که داره، ولی&zwnj; **** هم هست، و از رادیو زمانه بعید هست. این چی&zwnj; هست که نوشتید؟! واقعا؟! هر کسی&zwnj; که اخلاقش بد بود، و دیپلم نداشت همجنسگرا هست؟! بعد تازه کلی&zwnj; هم عقده دارد، ولی&zwnj; یه بار هم نمیگید که بالاخره عمل جنسی&zwnj; با دختر کرده ریحانه خانوم یا نه؟ به شما دست اندازی کرد؟! بدون دلیل و مدرک همش از حدسیات سخن میگید. بس کنید.</p>

  • کاربر مهمان

    من به عنوان یک همجنس گرا بین خانوم پارسی پور و آخوندی که طناب دار رو گردنم می اندازه آخوند رو کمتر سرزنش می کنم. نیما شاهد.

  • ماهان

    <p>این خاطرات را می شد در دفترچه خاطرات نوشت و از دید اغیار هم پنهان کرد! نه اینکه در صفحه ی به اصلاح هنر و ادبیات رادیویی که ادعای جذب مخاطب روشنفکر را دارد نوشت، ****</p>

  • کاربر مهمان

    این نوشته حا لم را بد کرد من فکر میکنم این خا نم مشکل داره با دگر با شا ن .

  • Azita

    من فکر می کنم این خا نم بهتر است چیز ی ننو یسد , چو ن خیلی بی سوا د هست د ر مو ر د مسا یل دگر با شا ن

  • هیوا

    واقعاٌ شرم بر کسی باد که مینویسد ولی بی اطلاع .

  • بردیا

    <p>ع دهقانی عزیز **** اول از همه اینکه بنده عصبانی نیستم. این نوشته را هم توهین به همجنسگرایان نمی دانم بلکه توهین به رادیو زمانه می دانم که با این همه ادعا چنین مطالب*** را منتشر می کند. خواندن کامنتتان بر بنده مسجل کرد که هنوز هستند عده ی زیادی که لای حتی یک کتاب یا ژورنال علمی را باز نکرده اند ولی با قطعیت درباره ی اینکه روانشناسان چه نظری درباره ی فلان موضوع دارند یا اینکه روانکاوان در تخت روانکاویشان چه ها مشاهده کرده اند تزهای چند کیلویی می دهند! *** آنچه که شما به عنوان &quot;حقیقت&quot; و &quot;واقعیت&quot; و &quot;تجربه&quot; با ما در میان گذاشته اید، از بلهوسی همجنسگرایان گرفته تا خشونت و تزویر و کلک و دروغ، تنها &quot;ادعا&quot;ی شماست. ادعا زمانی تبدیل به &quot;واقعیت&quot; می شود که مستند به مدارک علمی اثبات شده باشد. اگر مدرکی دارید رو کنید. من که شخصاً به منابع علمی روز دنیا دسترسی دارم و به علل شخصی پیگیر این مسائل هستم تا به حال چنین مطلبی را ندیدم. تجربیات شخصی مانند &quot;من خودم کلوپ شبانه ی همجنسگراها رفتم و شونصد نفر دیدم که جـ...ه بودند!&quot; هنگام طبقه بندی استنادات، زیر دسته ی &quot;کیس ریپورت&quot; می روند *****، و کیس ریپورت هم &quot;واقعیت&quot; نیست. صرفاً کیس ریپورت است. موفق باشید.</p>