ارزشهای کلاسیک آزادی، برابری و همبستگی و اعتبار کنونی آنها
این مقاله با طرح نظریۀ فروپاشیِ اهمیت و اعتبار آزادی، برابری و همبستگی به سان ارزش-آرمان آغاز میشود و سپس معرفی سه ارزش-آرمان جدید سرزندگی، پویندگی و دلبستگی را در دستور کار خود قرار میدهد.
محمدرفیع محمودیان − سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی جایگاهی بس مهم در تفکر و زندگی مدرن داشتهاند. از دوران روشنگری تا به کنون آزادی انسان، برابری انسانها و همبستگی جامعه نه فقط ویژگی بنیادین وجود انسان که آرمانی والا شمرده شدهاند. این سه را میتوان ارزش-آرمانهای اصلی دوران مدرن به شمار آورد. امروز اما آن سه را دیگر نمیتوان دارای اهمیت گذشته دانست.
این مقاله با طرح نظریۀ فروپاشیِ اهمیت و اعتبار آزادی، برابری و همبستگی به سان ارزش-آرمان آغاز میشود و سپس معرفی سه ارزش-آرمان جدید سرزندگی، پویندگی و دلبستگی را در دستور کار خود قرار میدهد.
مقاله در پنج بخش تنظیم شده است:
بخش یک و دو به فروپاشی ارزش-آرمانهای کلاسیک دوران مدرن میپردازند، بخش سوم به معرفی سرزندگی اختصاص یافته، بخش چهارم پویندگی و دلبستگی را مورد بررسی قرار میدهد و بخش پنجم به معرفی واگرایی به سان بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزههای نوین کنش و زندگی اجتماعی و تجربۀ سرزندگی، پویندگی و دلبستگی خواهد پرداخت.
سه ارزش-آرمان کلاسیک
ارزش-آرمانهای اصلی دوران مدرن اهمیت و اعتبار پیشین خود را از دست دادهاند. پویندگی فوقالعادۀ مناسبات اجتماعی، ارزش-آرمانهایی که مدرنیته در اصل بر بنیاد آنها استوار بوده را واسازی کرده، به حاشیۀ زندگی اجتماعی رانده است.
سه ارزش-آرمان آزادی، برابری و همبستگی (یا برادری در زبان جنسیتی دوران آغازین مدرنیته) دست کم از زمان انقلاب فرانسه تا به کنون نه فقط آرمانهایی مهم برای همه بودهاند بلکه ویژگیهای بنیادین واقعیت هستی اجتماعی دانسته شدهاند. امروز ولی دیگر نمیتوان دفاعی موجه از آنها داشت. باور به این ارزش-آرمانها هم باوری فلسفی بود، هم باوری از آن کنشگران حرفهای سیاسی و اجتماعی و هم باوری تودهای. فیلسوفان اصلی دوران مدرن انسانها را آزاد و برابر و جامعه را برخاسته از همبستگی آنها دانسته و خواهان بازسازی نهادهای اجتماعی در جهت هر چه شکوفاتر ساختن آزادی، برابری و همبستگی بودند. کنشگران سیاسی و اجتماعی و تودۀ مردم نیز، چه به سان رأیدهنده و چه به سان شهروند، چنین باوری داشتند. کم و بیش همه نیز درک مشخصی از این سه ارزش-آرمان داشتند. آزادی در جمعبندی مشهور آیزیا برلین آزادی منفی یا مثبت معنا میداد، برابری در دو وجه حقوقی و اقتصادی-اجتماعی موضوعیت داشت و همبستگی ادغام شهروندان در ساختار سیاسی یا اجتماعی جامعه بود. هر کس یا هر گروه بر مبنای گرایش سیاسی خود وجهی را مهم میپنداشت. بر مبنای گرایش سیاسی، اصلاحات یا انقلاب نیز راهکار متحقق ساختن آنها به شمار میآمد.
امروز در دورانی بی آرمان و بدون باور به ارزشهایی معین به سر نمیبریم. انسانها هنوز به اصولی معین باور دارند و برای تحقق آرمانهایی معین کوشش و مبارزه میکنند. ولی دیگر کمتر کسی دسترسی به ارزشها-آرمانهایی جهانشمول و برخوردار از معنایی مشخص دارد. انسانها اینک باید خود به گونهای فردی یا در همراهی با گروههایی معین به دریافت معینی از ارزشها-آرمانهای مهم برای فرد و جامعه برسند. ارزش-آرمانها نقش مهمی در زندگی انسانها دارند و بدون باور آنها زندگی اجتماعی کم و بیش غیر ممکن است. آنها برای انسانها مشخص میسازند که چه اصولی مهم هستند، به انتظار چه وضعیت متفاوتی میتوان وضعیت موجود را تحمل کرد و برای تحقق چه وضعیتی دست به تلاش و مبارزه زد.
ارزش-آرمانها از یکسو ارزشهایی هستند که در جامعه مهم به شمار میآیند و از سوی دیگر آرمانهایی هستند که ریشه در وجود انسان و زندگی اجتماعی او دارند ولی انسان نمیتواند آن را در آن حد و ابعادی که میخواهد در دسترس داشته باشد. ارزشها اصول، گرایشها یا رویکردهایی هستند که انسانها برای آن اهمیت و احترام قائل هستند. یک ارزش اما به ضرورت یک آرمان نیست. راستگوئی بطور معمول ارزش به شمار میآید ولی کمتر کسی بدان بسان آرمان مینگرد. آرمان آن خواست و وضعیتی است که انسانها خواهان برآورده یا متحقق شدن آن هستند. آرمان اشاره به آینده یا وضعیتی نا موجود دارد. در مقایسه، ارزش-آرمان، آن اصل، گرایش یا رویکرد ارجمندی است که هر چند نزد انسانها وجود دارد اما برای شکوفا شدن آن باید به آینده یا وضعیتی متفاوت چشم داشت.
سه ارزش-آرمان اصلی دوران مدرن هنوز تا حد معینی مهم هستند. از نئولیبرالها تا مارکسیستها، از محافظهکاران تا رادیکالها و از لیبرالها تا سوسیال دموکراتها، همه، بر اهمیت آزادی، برابری و همبستگی پای میفشارند. بزرگترین فیلسوفان سیاسی عصر نیز هنوز با این سه مفهوم کار میکنند. نظریههای فیلسوفانی مانند راولز، هابرماس و چارلز تیلور بر بنیاد اهمیت آنها (گاه هر سه و گاه یکی از آنها) قرار دارد. گرایشهای سیاسی و اجتماعی مطرح نیز کم و بیش بر مبنای نگرش و داوری آنها در مورد اهمیت این سه ارزش-آرمان از یکدیگر تمایز پیدا میکنند.
معمولاً گفته میشود که لیبرالها آزادی را مهمتر از برابری میدانند، سوسیالیستها و سوسیال دموکراتها برابری و همبستگی را مهمتر از آزادی میشمارند و محافظهکاران برای همبستگی بر مبنای وفاداری به سنتهای فرهنگی اهمیتی خاص قائل هستند. این باور نیز وجود دارد که هر نیروی سیاسی درک خاص خود را از این سه ارزش-آرمان دارد. بطور نمونه لیبرالها درک خاص خود را از آزادی بر مبنای آزادی از انقیاد و سلطۀ نیروی مقتدر سیاسی و اجتماعی دارند و سوسیال دموکراتها آزادی را بیشتر بسان توانمندی میبینند.
کاهش اعتبار
به هر رو، سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی امروز معنایی پیدا کردهاند که دیگر بدانها اهمیت و اعتبار ارزش-آرمانهای یک عصر نمیبخشد. آنها به سطح آزادی فردی یا آزادی انتخاب در زمینۀ هویت شخصی و زندگی مصرفی؛ برابری حقوقی وسیاسی؛ و همبستگی ملی فروکاسته شدهاند. بازار، قانون و دولت ملی اینک چارچوب اصلی طرح و موضعیت یافتن آنها شدهاند.آزادی اینک بیشتر در گسترۀ زندگی فردی (به سان آزادی فرزند در خانواده، آزادی انتخاب شیوۀ زندگی و آزادی انتخاب حرفه) دارای موضوعیت است. در قلمرو زندگی سیاسی نیز آزادی بیشتر به صورت آزادی بیان و باور به ایدئولوژی دلخواه خود درک میشود. در این مورد نیز آزادی امری فردی است. آزادی بیان بیشتر اشاره به آزادی فرد در جامعه و در قبال باورهای پذیرفته شده دارد. برابری امروز بیشتر به صورت برابری حقوقی در برخورداری از فرصتها و برابری سیاسی در امر مشارکت در فرایند تصمیمگیریها فهمیده میشود. مهمترین نمودهای برابری امروز برابری جنسی (بین زنان و مردان)، برابری گرایش جنسی، برابری کلیۀ انسانها در مقابل قانون و برابری در زمینۀ برخورداری از حقوق شهروندی هستند. در تمامی این زمینهها، مهم برابری قانونی در برخورداری از فرصتهای همانند است. همبستگی به نوبت خود امروز به معنای ادغام در جامعۀ ملی، در بدنۀ دولت ملی، تعبیر میشود. که پذیرفته شدن همگان بسان شهروند و تمام حقوق مترتب بر آن به سان نمود تعمیق و گسترش همبستگی دانسته میشود. از آنجا که بسیاری خود را بمعنای کامل کلمه شهروند جامعه اجساس میکنند همبستگی امر یا هدفی ویژۀ گروههای حاشیهای شمرده میشود.
تغییر درک از سه ارزش-آرمان دوران مدرن تا حدی به خاطر درکی جدید از مهمترین مسائل زندگی اجتماعی است. ولی آنچه در این مورد نقش مهمتری ایفا میکند آن است که احساس میشود دیگر آزادی، برابری و همبستگی به معنای کلاسیک (یا مدرن) آن قابل تحقق نیستند و اساساً نظم حاکم اجازۀ تحقق آنها را نمیدهد. تحقق آزادی بمعنای خود سامانی و آزادی از مداخلۀ دیگران امری یکسره نا ممکن جلوه میکند. نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی، از مدرسه و بیمارستان گرفته تا کارخانه و اداره، افراد را در راستای هدفی معین تربیت میکنند و منطق بازار، تولید و نظم بر اراده همه حاکم شده است. هیچکس دیگر در تنهایی و استقلال از نهادهای قدرتمند اجتماعی و سیاسی تصمیم نمیگیرد و دست به کنش نمیزند. برابری در دسترسی به منابع اجتماعی و اقتصادی در جهانی که نابرابریهایش به گونهای روزافزون افزایش مییابند سخت دور از دسترس و خام مینماید. با بازتر شدن هر چه بیشتر حوزههای فعالیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، برخی افراد اینک میتوانند به اتکاء توانمندیها، مهارت و رویکردهای خود (یا آنچه جامعهشناس فرانسوی بوردیو هابیتوس یا عادتواره مینامد) بیشترین میزان سرمایۀ اقتصادی و فرهنگی را نزد خود ذخیره کنند. همبستگی هم سرنوشتی مشابه یافته است. جامعه به چنان نهاد بزرگ، پیچیده و تودرتوئی تبدیل شدهاست که کمتر کسی خود را عضو آن و همبسته با دیگر اعضایش احساس میکند. انسانها بیشتر به انزوای زندگی شخصی و کار خاص خود رانده شدهاند و حتی در سطح خُرد باید با سرسختی ارتباط خود را با اعضای خانواده و دوستان خود حفظ کنند.
تندترین نقدی که متوجه این سه ارزش-آرمانی شده از سوی مارکس ارائه شده است، کسی که بگونهای عجیب گاه یکی از مدافعین اصلی آنها معرفی شده است.[1] مارکس برای آزادی ارزش خاصی قائل نبود. در دیدگاه او آزادی در جامعۀ بورژوایی امری بی معنا است چون بر اساس اجبار کارگران به فروش نیروی کار خود و استثمار نیروی کار بنیاد گذاشته شده است. آنگاه نیز که سرمایهداری جای خود را به سوسیالیسم و کمونیسم میدهد دیگر آزادی اهمیتی نخواهد داشت. در جامعۀ کمونیستی همه آزاد از جبر جامعه و ضرورتهای اقتصادی خواهند بود. ولی چون دیگر ضرورت اقتصادی و اجتماعی از زندگی انسانها رخت بر بسته است، آزادی پدیدهای مهم نیست. مهم آنک شکوفایی فردیت است. بهمان سان به باور مارکس به برابری نیز میتوان نقدی جدی داشت. در جامعۀ بورژوایی برابری قابل تحقق نیست. اساس اقتصاد سرمایهداری بر مبنای استثمار، سلطه و رقابت گداشته شده است. مارکس به برابری حقوقی و سیاسی نیز همچون ارزشها با آرمانهای معتبر نمینگریست، چرا که آنها به باور او جعلی (در واقعیت) بیش نبودند، جعلی که به کار فریب تودهها و ادغام آنها در کارکرد نظم موجود میآید. مارکس بر آن بود که در جامعۀ سوسیالیستی برابری اهمیت پیدا میکند ولی حتی آنجا برابری را به معنای واقعی کلمه نمیتوان برقرار ساخت. دستمزد یا درآمد برابر برای انسانهایی که نیازها و توانهای نابرابر دارند نابرابری بوجود میآورد. در جامعۀ کمونیستی نیز شرایطی که برابری را مهم میسازد یکسره نابود میشود. در این جامعه با رخت بربستن ضرورت، هر کس بر مبنای نیاز خود از مجموعه امکانات اجتماعی استفاده میکند و به اندازۀ توانمندی خود بدان میافزاید. اینجا دیگر برابری موضوعیت ندارد. همبستگی نیز به همان سرنوشت آزادی و برابری دچار میآید. در جامعۀ بورژوایی همبستگی وجود ندارد. قوام جامعه نه از احساسات و عواطف افراد به یکدیگر که از بهپیوستگی اقتصادی کنشگران و حاکمیت دستگاه دولتی بورژوایی بر کشور-جامعه نشأت میگیرد. جامعۀ بورژوایی انسانها را به رقابت با یکدیگر و انزجار از یکدیگر میکشاند. در جامعۀ کمونیستی نیز همبستگی به معنای امروزین کلمه معنای خود را از دست میدهد. با از بین رفتن تقسیم کار اجتماعی (که به باور دورکهایم بنیاد همبستگی اجتماعی را شکل میدهد) و از بین رفتن تقسیمبندیهای مدرن جغرافیائی-سیاسی همبستگی اجتماعی معنای دیگری خواهد یافت. انسان با همۀ دیگر انسانهای جهان خود را همبسته خواهد یافت ولی این معنای خاصی نخواهد داشت. مهم برای انسان آنگاه دلبستگی به دیگرانی خواهد بود که آنها را شایستۀ مهر و عشق خود میدانند.
نقد مارکس هنوز موضوعیت و طراوت خود را حفظ کرده است. آزادی، برابری و همبستگی در جامعهای از اهیمت برخوردار هستند که در آن اجبار و ضرورت بر زندگی انسان حکم فرما است، کمبود منابع و امکانات وجود دارد، انسانها از فرصت بهرهمندی از امکانات برابر برخوردار نیستند و مجبور هستند بطور مداوم به رقابت و ستیز با یکدیگر بپردازند. ولی در چارچوب ساختاری جامعۀ مدرن دست یافتن به آزادی، برابری و همبستگی نا ممکن مینماید. آنگاه نیز که این ساختار تغییر کند و موانع، ضرورتها و رقابتها ورافتند دیگر آن آرمانها موضوعیت و اهمیت خود را از دست خواهند داد. آزادی، برابری و همبستگی فقط بگاهی اهمیت پیدا میکند که ارادۀ انسان با مانع اجبار روبرو میشود، کمبود امکانات را احساس و تجربه میکند و مجبور به رقابت ناخواسته با دیگران میشود. ولی نه موانع، نه کمبودها و نه رقابتها] هیچکدام، قابل حذف نیستند. انسانها فقط میتوانند خیال و آرزوی حذف آنها را داشته باشند. ولی آنها چون ساختاری قدرتمند را مقابل خود مییابند به آزادی، برابری و همبستگی در چارچوب آن راضی میشوند و بدینوسیله خواستها و آرمانهای خود را از معنا و بنیاد (رادیکالیسم) تهی میسازند.
شاید درست به همین دلیل، در دوران معاصر از آزادی، برابری و همبستگی احتمالاً بیش از هر گاه دیگر سخن گفته میشود. همه آرزو و حسرت آزادی دارند، برابری حقوقی و سیاسی دوای اکثر دردهای اجتماعی و اقتصادی شمرده میشوند و همه از دولت و نهادهای مدنی گرفته تا افکار عمومی خواهان آن هستند که همبستگی اجتماعی همه را در برگیرد. نه فقط ستمدیدگان، به حاشیهرانده شدگان و شکست خوردگان که حتی گروههای موفق و قدرتمند اجتماعی نیز خواهان بدست آوردن یا افزایش میزان آزادی، برابری خود با دیگران و ادغام در بدنۀ جامعه هستند. حتی گروهها و گرایشهای رادیکال نیز دیگر میل یا شاید جرأت تکرار یا بازپرداخت نقدهای مارکس را ندارند.
با این همه مشخص است که آزادی، برابری و همبستگی دیگر آرمانهایی رادیکال به شمار نمیآیند و به ارزشهایی متعارف و روزمره تبدیل شدهاند. سه نیروی قدرتمند جهان معاصر، بازار، دولت و رسانههای همگانی، آنها را همچون کالا، حق و ارزشِ در دسترس همگان قرار گرفته به نمایش میگذارند. آزادی را نه رهایی از ضرورتهای بنیادین زندگی اجتماعی، کار و مصرف کالائی، که رهایی از سلطۀ بی چون و چرای برخی هنجارهای اجتماعی و آزدای اززادی اقتدار زیاده از حد نهادهایی همچون دولت و خانوده معرفی کردهاند. برابری نه بمعنای همسانی همگان در برخورداری از امکانات اقتصادی و اجتماعی که به معنای برابری حقوقی همه در قبال کارکرد نهادهای اقتصادی و سیاسی و برابری سیاسی برای مشارکت در کارکرد دموکراسی موجود، دموکراسی پارلمانی، قلمداد شده است. همبستگی نیز نه به صورت دلبستگی انسانها به یکدیگر در عرصههای زیست اجتماعی خود که به صورت ادغام تمامی شهروندان در ساختارهای حاکم بر جامعه به نمایش گذاشته شده است. در کمتر موردی این سه ارزش-آرمان بصورت ارزشی ترافرازنده و نه وابسته به نظم موجود یا آرمانی برای رهایی انسان در ورای زندگی اجتماعی موجود معرفی میشود.
ادامه دارد
پانویس
[1]– دو محققی که بیش از دیگران به این نکته توجه نشان دادهاند وود و تاکر هستند. آنها ولی بیشتر به پدیدۀ عدالت توزیعی و دیدگاه مارکس دربارۀ برابری توجه کردهاند. نگاه کنید به:
Robert Tucker, 1969, The Marxian Revolutionary Idea, Norton, New York; Robert Tucker, 2000, Philosophy and Myth in Karl Marx, Tranaction, New Brunwick; Allen Woods, 1972, ”The Marxian Critique of Justice”, Philosophy & Public Affairs, Vol. 1, No. 3: 244-282
نوشتههای اصلی خود مارکس در این باره کاپیتال (جلد اول) و نقد برنامۀ گوتا هستند.
نظرها
ایراندوست
آزادی،برابری و همبستگی، در آرمها و سمبلهای شبکه جهانی فراماسونری بچشم میخورد و در انقلاب فرانسه بصورت شعار انقلابی و هدف جهانی، تبلیغ میشد. عصر روشنگری و تحول فکری اروپا، بدون درنظر گرفتن نقش سازماندهنده فراماسونری که اتحاد یهودیت سوداگر،مسیحیت منتقد پاپ و فرهیختگان دگراندیش بود، ناکامل، منحرف و شاید بی نتیجه خواهد بود. امروزه فراماسونی، اسلام اشرافی (سعودیها- شیخهای نفتی خلیج فارس، شاه اردن و مراکش) را به همکاری برای معماری جهان فراخوانده و مشترکا عمل میکنند که بحثی جدای از مقاله بالا است. در مفهوم "آزادی"، بشر بدلیل تاثیرات قومی،طبقاتی، ژنتیکی، زبانی، فرهنگی، مذهبی و...هیچگاه آزاد نبوده و نخواهد بود ولی "آزادی بیان" تبلوری از آزادی انسان است که امروزه با بلبشوی خبری و اطلاعاترسانی، برجسته سازی پدیدههای کم ارج، بزرگ شمردن کوچکها و کوچک کردن بزرگها، امنیت سازی حاکمین و... این دستاورد انسانی هم در شک، تردید و تهدید است. "برابری"، مقولهایی بسیار بغرنج و ایدهآلیستی است که فقط در "علم حقوق" و برابری انسانها در مقابل قانون میتواند متبلور شود. "همبستگی"، با فردیت خود محور انسان مصرف کننده امروزی در خطر اضمحلال و نابودی است.