ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سرزندگی همچون ارزشی بنیادی

<p>محمدرفیع محمودیان &minus; آزادی انسان، برابری انسان&zwnj;ها و همبستگی جامعه، سه ارزش-آرمان&zwnj; اصلی دوران مدرن به شمار می&zwnj;روند. امروز اما دیگر نمی&zwnj;توان آن سه را دارای اهمیت گذشته دانست.</p> <div dir="RTL">بحث در باره این موضوع را در بخش نخست این مقاله پنج قسمتی آغاز کردیم. در بخش دوم به موضوع فروپاشی ارزش-آرمان&zwnj;های کلاسیک دوران مدرن پرداختیم. بخش کنونی به معرفی &quot;سرزندگی&quot; اختصاص دارد. بخش چهارم پویندگی و دلبستگی را مورد بررسی قرار می&zwnj;دهد و بخش پنجم به معرفی واگرایی به سان بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزه&zwnj;های نوین کنش و زندگی اجتماعی و تجربۀ سرزندگی، پویندگی و دلبستگی خواهد پرداخت.&nbsp;</div> <div class="rteright" dir="RTL"><b>&nbsp;</b></div> <!--break--> <div dir="RTL"><b>ارزش&zwnj;ها-آرمان&zwnj;های جدید</b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در جهان معاصر ارزش-آرمان&zwnj;هایی می&zwnj;توانند مطرح و مهم باشند که توجه به اقتدار و همچنین حقارت انسان، چه به صورت فرد و چه بصورت موجودی اجتماعی و عضو یا وابسته به گروه&zwnj;هایی همانند خانواده، گروه&zwnj;های اجتماعی و اجتماع، داشته باشند. از یکسو، امروز انسان&zwnj;ها از توان و قدرت بیشتری (نسبت به گذشته) برای تعیین سمت و سوی زندگی شخصی و اجتماعی خود برخوردار هستند. زندگی از ثبات و امنیت بیشتری برخوردار شده است، رفاه به زندگی افراد بیشتری راه یافته است و بسیاری در زمینه&zwnj;هایی همانند تحصیل، مصرف و شغل از امکان انتخاب برخوردار هستند. در حوزه&zwnj;های همانند برابری جنسی، بازشناسی ویژگی&zwnj;های متفاوت جنسی یا فرهنگی و حمایت اجتماعی از برخی گروه&zwnj;های محروم نیز پیشروی&zwnj;هایی صورت گرفته است. افراد همچنین می&zwnj;توانند تا حد معینی - هر چند گاه در ابعادی بسیار محدود، در فرایند تصمیم&zwnj;گیری&zwnj;های اجتماعی و سیاسی دخالت کنند. از سوی دیگر، انسان&zwnj;ها امروز بیش از پیش به حاشیۀ زندگی اجتماعی رانده شده&zwnj;اند. هر چند نمی&zwnj;توان گفت که آنها بیش از پیش در تنهایی و انزوا زندگی می&zwnj;کنند ولی می&zwnj;توان به جرأت بر این امر پای فشرد که ایجاد رابطه و تضمین تداوم آن به امری دشوار تبدیل شده&zwnj;است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در تقابل با نهادهای به شدت قدرتمند اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز فرد از توان بسیار اندکی برای حفظ استقلال و خودسامانی خویش برخوردار است. بعلاوه نوسانات اقتصادی و اجتماعی زندگی او را پی در پی دستخوش تغییرات ناخواسته، و حتی گاه با پیامدهای بس وخیم، می&zwnj;سازند. زندگی اجتماعی و فردی بیش از پیش آکنده از حسرت، فشارهای عصبی (استرس)، نگرانی و دلهره شده است. شتاب زندگی، کار زیاد، آیندۀ مبهم، نوسانات شدید اقتصاد و روندهای اجتماعی و رنگ باختن باورهای ایدئولوژیک، همه را سر در گم ساخته است. آسایش از انسان باز پس گرفته شده است. مهمترین احساس انسان در جهان معاصر، آنگونه که برخی روانشناسان اجتماعی به ما می&zwnj;گویند شرم است.<a title="" name="_ftnref1" href="#_ftn1"><span><span dir="LTR"><span><span>[1]</span></span></span></span></a> چون هیچکس نمی&zwnj;تواند تمامی انتظارات اجتماعی در مورد هویت و موفقیت را برآورده سازد، کمتر کسی از وجود خود و دستاوردهایش شرم ندارد. همه از ناسازگاری خود با معیارهای اجتماعی و ویژگی&zwnj;های هویتی خاص خود شرم دارند. از هم گسیختگی زندگی اجتماعی و شتاب فرایند سکولاریزاسیون و نابودی امید به آینده&zwnj;ای آرمانی، بنوبت خود، معنا را از زندگی زدوده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در این شرایط ارزش-آرمان&zwnj;هایی جدید برای انسان&zwnj;ها مطرح شده&zwnj;اند. امروز انسان&zwnj;ها از آن بیمناک هستند که به حاشیۀ زندگی اجتماعی رانده شده، امکان حضور و کنش در عرصه&zwnj;های گوناگون زندگی اجتماعی را از دست بدهند و محکوم به تنهایی و انزوا شوند. ارزش&zwnj;ها و هدفهایی که امروز از آنها زیاد یاد می&zwnj;شود خودسامانی، فردیت، خودآمائی، سازگاری با سیر تحولات فنی و اجتماعی و رابطۀ ناب هستند. خواست آرمانی انسان&zwnj;ها آن است که بتوانند تا حد ممکن کنشگر عرصه&zwnj;های گوناگون زندگی خود باشند، از امکان تحول و سازگار شدن با سیر تحولات البته بر مبنای میل و ارادۀ خود برخوردار باشند و رابطه&zwnj;ای مبتنی بر دلبستگی با دیگران داشته باشند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به این خاطر می&zwnj;توان از سه ارزش-آرمان سرزندگی، پویندگی و دلبستگی سخن گفت:</div> <div dir="RTL">&bull; سرزندگی به معنای برخورداری از شور و شوق به زندگی و تمامی فعالیتها و کارهایی است که انسان در دست دارد. سرزندگی استوار بر بنیاد فردیت و کوشندگی و شور است. پیش شرط آن تفکیک زندگی به عرصه&zwnj;های گوناگون و انتخاب حوزه&zwnj;ای است که انسان بتواند در آن حوزه با شور و علاقه کوشا و هوشیاز عمل کند.</div> <div dir="RTL">&bull; پویندگی در تقابل با ایستایی قرار دارد و به مفهوم برگذشتن هدفمند از وضعیتهای گوناگون، تجربه&zwnj;اندوزی و ورود به موقعیت&zwnj;های جدید است. پویندگی شاید گاه توأم با تکوین باشد ولی مهم حرکت از یک وضعیت یا یک هویت به وضعیت و هویتی دیگر است. خودآمایی در آن دارای نقش مهمی است ولی نه یک سنخ از خودآمایی که سنخهای گوناگونی از آن.</div> <div dir="RTL">&bull; دلبستگی اشاره به یگانگی با دیگران در گسترۀ زندگی شخصی و اجتماعی بر مبنای میل دوجانبه به همبودگی با یکدیگر دارد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">هر یک از این سه ارزش-آرمان به دو ارزش-آرمان دیگر مرتبط و وابسته است. بدون پویندگی و دلبستگی نمی&zwnj;توان سرزنده بود؛ پویندگی بر مبنای سرزندگی و دلبستگی امری ممکن است؛ و دلبستگی به اتکاء سرزندگی و در فرایند پویندگی شکل می&zwnj;گیرد. به هر رو بهتر آن است که پیش از آنکه در مورد ارتباط و وابستگی این سه ارزش-آرمان بیکدگر سخن بگوئیم به ویژگی&zwnj;های یکایک آنها بپردازیم.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>سرزندگی &nbsp;</b></div> <div dir="RTL"><b>&nbsp;</b></div> <div dir="RTL">در جهانی که انسان آن گونه که ماکس وبر به ما نشان داده در قفس آهنین دو دستگاه غول پیکر و پیچیدۀ سرمایه&zwnj;داری و بوروکراسی گرفتار آمده است<a title="" name="_ftnref2" href="#_ftn2"><span><span dir="LTR"><span><span>[2]</span></span></span></span></a> سرزندگی اهمیتی فوق&zwnj;العاده یافته است. در گسترۀ زندگی اجتماعی و شخصی انسان نه به آزادی و به ارادۀ خود که بر مبنای ساز و کار نظم حاکم کار و زندگی می&zwnj;کند. بامداد به سوی کار می&zwnj;شتابد و شامگاهان خسته و کوفته بخانه بازمی گردد. به گاه کار باید نظمی آهنین را گردن نهد، با جمعی گاه پریشان حال و گاه از خود و دیگران بیگانه بسازد و حتی خود را علاقه&zwnj;مند به کار خویش نشان دهد. در خانه و در روابط اجتماعی نیز انسان مجبور است در چارچوب نظمی معین زندگی خود را پیش برد، به مجموعۀ قوانینی که کم و بیش تمامی رفتارهای اجتماعی را تنظیم می&zwnj;کنند تمکین کند و به هنجارهای اجتماعی وفاداری نشان دهد. برنامۀ کار و زندگی برای هر کس پیشاپیش به نوعی تعیین شده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">سرزندگی نه شورش علیه چنین نظم و روالی که تبدیل آن به گسترۀ کنش بر مبنای شور و علاقه است. انسان از خود و دیگران انتظار دارد که سرزنده، با شور و شوق، زندگی را پیش برد و کارهای خود را انجام دهد. جنبه&zwnj;ای از سرزندگی لذت از انجام کاری است که انسان در دست دارد و زندگی&zwnj;&zwnj;ای است که می&zwnj;زید. جنبه&zwnj;ای دیگر از آن، انجام کار و پیشبرد زندگی به دقت تمام، با توجه به تمام جزئیات، و ساماندهی آن به بهترین شکل ممکن است. لذت و دقت بخودی خود با یکدیگر سازگار نیستند. دقت از انضباط و تمرکز نشأت می&zwnj;گیرد و هر دو نابود کنندۀ لذت هستند؛ لذت نیز بیش از آن درونمند است که با دقت سر سازگاری داشته باشد. اما خودانگیختگی این دو را به یکدیگر متصل می&zwnj;سازد. دقت برخاسته از انضباطی اجباری، و نه دقتی خودانگیخته، ناقض لذت است. خودانگیختگی جنبه&zwnj;ای دیگر از سرزندگی است. سرزندگی را کسی نمی&zwnj;تواند هدفمند برای خود بیافریند. در اینصورت نه فقط پدیده&zwnj;ای جعلی است که به ضد خود یعنی اجبار آمیخته می&zwnj;شود. سرزندگی تا آنجا که خودانگیخته نزد انسان شکل می&zwnj;گیرد از اصالت برخوردار است. در نقطۀ مقابل سرزندگی مرگ اجتماعی قرار دارد. مرگ اجتماعی در تعریف ارلاندو پترسون از آن، آنهنگام رخ می&zwnj;دهد که فرد عضویت خود را در اجتماع از دست داده و از آن برون رانده می&zwnj;شود.<a title="" name="_ftnref3" href="#_ftn3"><span><span dir="LTR"><span><span>[3]</span></span></span></span></a> بر این مبنا سرزندگی در بستر روابط اجتماعی&zwnj;ای شکل می&zwnj;گیرد که به فرد هویت و به زندگی معنا می&zwnj;بخشد.<a title="" name="_ftnref4" href="#_ftn4"><span dir="LTR"><span><span>[4]</span></span></span></a></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span>به شکل یک ارزش-آرمان، سرزندگی خصلتی شخصی یا ویژگی هویتی نیست. مهم آن نیست که انسان شخصیتی سرزنده به دست آورد و روحیه&zwnj;ای شاد و پر نشاط داشته باشد، بلکه مهم آن است که در موقعیت&zwnj;های گوناگون رویکردی سرزنده داشته باشد. سرزندگی نه تابعی از شخصیت و هویت انسان که تابعی از موقعیت کنش است.</span></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در اینکه برخی دارای روحیه&zwnj;ای سرزنده و شاداب هستند و برخی دیگر مبتلا به نوعی از افسردگی یا بی&zwnj;خوصلگی هستند شکی نیست. در این نکته نیز شکی نیست که داشتن روحیه&zwnj;ای سرزنده برای همه بس مطلوب&zwnj;تر از ابتلا به افسردگی است. ولی به دست آوردن شخصیتی سرزنده یک آرمان ارزشمند برای مبارزه یا فعالیت اجتماعی نیست، یک آرزو یا یک حسرت است. در مقایسه، شکل&zwnj;گیری موقعیت&zwnj;هایی که بتوان در آن رویکردی سرزنده داشت یک آرمان است، آرمانی برخوردار از آن ارزش که برای تحقق آن دست به تلاش و مبارزه زد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ولی در چه موقعیت&zwnj;هایی رویکرد سرزنده دارای امکان پیدایش یا شکل&zwnj;گیری است؟ در این مورد پژوهش چندانی انجام نگرفته ولی می&zwnj;توان به اتکاء پژوهش راندال کولینز دربارۀ نیروی (انرژی) عاطفی<a title="" name="_ftnref5" href="#_ftn5"><span><span dir="LTR"><span><span>[5]</span></span></span></span></a>، به نکاتی معین اشاراتی داشت. پیش از هر چیز ضروری است که کنش در کناکنش با دیگر کنشگرانی با برخوردی همدلانه صورت گیرد تا فرد دچار تشویش و دلهره نشود. در این زمینه، هر چه هنجارها مجردتر و کلی&zwnj;&zwnj;تر باشند و اجازۀ تفسیر بازتری را بدهند فرد از امکان خلاقیت بیشتر برخوردار خواهد بود. از سوی دیگر باید بیشترین میزان آزادی برای فرد در پیشبرد کنش یا شکل پیشبرد کنش وجود داشته باشد تا فرد بتواند از تمامی مهارتها و خلاقیتهای خود بهره جوید. همچنین فرد باید از امکان نمایش خود، نمایش توانمندی&zwnj;ها، مهارتها و تیزهوشی خود حتی تا حد اغراق، برخوردار باشد و بازشناسی دیگران را در مورد آنچه به نمایش می&zwnj;گذارد نیز به دست آورد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">اگر این چند مورد را عواملی در قلمرو روانشناسی اجتماعی به شمار آوریم، از عواملی بیشتر اجتماعی نیز می&zwnj;توان نام برد. میزان ادغام اجتماعی و اعتماد (افراد به یکدیگر و نهادهای اجتماعی) احتمالاً مهمترین عوامل اجتماعی هستند. این دو عامل به فرد توان و اعتماد به نفس لازم را برای اتخاذ رویکردی سرزنده می&zwnj;بخشند. در آن پسزمینه، انسان با شور و احساس اقتدار دست به کنش می&zwnj;زند. عامل اجتماعی دیگری، میزان مشارکت انسان&zwnj;ها در عرصه&zwnj;های تصمیم&zwnj;گیری و اجرای تصمیمها است. مشارکت قوی&zwnj;تر و همه جانبه&zwnj;تر زمینه را برای کنندگی یا اعمال ارادۀ بیشتر و سرزندگی بیشتر فراهم می&zwnj;اورد. ولی میزان مشارکت خود به عامل دیگری وابسته است. باز یا بسته بودن ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه نقشی تعیین کننده در این مورد ایفا می&zwnj;کنند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">سرمایه&zwnj;داری و بوروکراسی هر دو ساختارهایی بسته هستند. یکی بر اساس سود و استثمار نیروی کار می&zwnj;چرخد و دیگری بر اساس کارایی و عقلانیت هدفمند بنیان گذاشته شده است. ارادۀ افراد، چه سرمایه&zwnj;داران و بوروکراتها و چه کارگران و توده&zwnj;های مردم، در چگونگی کارکرد آنها نقشی ندارد. ولی در هر دو مورد تجربۀ دوران بعد از جنگ اروپای غربی نشان داده است که می&zwnj;توان تا حد معین و محدودی ارادۀ عمومی را بر آنها مسلط ساخت و در آن شرایطِ مشارکت را برقرار ساخت. این خود البته وابسته به میزان سرزندگی توده&zwnj;ها و کنشگران اجتماعی و سیاسی است. هر چه آنها فعالتر باشند و خواهان دخالت بیشتری در کارکرد نهادهای اقتصادی و سیاسی باشند تا همان حد درهای نهادها را بیشتر به روی ارادۀ خود باز خواهند کرد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">سرزندگی امری یا پدیده&zwnj;ای بیگانه با جامعۀ مدرن نیست. اصلاً زندگی مدرن بر اساس سرزندگی انسان&zwnj;ها بنیاد گذاشته شده است. اقتصاد جهان مدرن بر پایۀ آفرینندگی، نوآوری و کار منضبط خودانگیخته بنیان گذاشته شده است؛ سیاست آن بر اساس مشارکت سرزندۀ شهروندان در عرصه&zwnj;هایی همچون نهادهای مدنی و انتخابات ادواری قرار دارد؛ و فرهنگ آن بر مبنای نو آوری و آفرینندگی هنرمندان و فرهنگ&zwnj;سازان از یکسو و رویکرد باز و مشتاقانۀ توده&zwnj;های مخاطب سازماندهی شده است. این نکته&zwnj;ای است که نه فقط از سوی مدافعین مدرنیته که از سوی منتقدین آن مطرح شده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">مارکس و وبر مشهور به بررسی و تأکید بر ساختار بستۀ جامعه مدرن هستند ولی آنها هر دو توجهی ویژه به عامل سرزندگی در پیدایش و تکوین جامعه مدرن نشان داده&zwnj;اند &ndash; هر چند هر دو نیز تأکید بر به اتمام رسیدن این سرزندگی دارند. مارکس در مانیفست پیدایش و تکوین سرمایه داری را به سرزندگی بورژوازی نسبت می&zwnj;دهد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">به باور مارکس بورژوازی در پی سود بازارهای جدید برای کالاهایش می&zwnj;جوید و در این فرایند نه فقط مرزهای ملی و فاصله&zwnj;های جغرافیایی در می&zwnj;نوردد که به ستیز با دیدگاه&zwnj;ها و باورهای کهنه و سنتی بر می&zwnj;خیزد. بر مبنای درک مارکس بورژوازی را می&zwnj;توان طبقه&zwnj;ای انقلابی در دوران آغازین پیدایش جامعۀ سرمایه&zwnj;داری خواند. مارکس ولی سرمایه&zwnj;داری تکوین یافته را دشمن سرزندگی کارگران، توده&zwnj;های مردم و حتی خود سرمایه&zwnj;داران می&zwnj;داند. تمرکز فوق&zwnj;العادۀ سرمایه، سیر نزولی نرخ سود، بحرانهای ادواری و فقر روزافزون کارگران، شور مشارکت در فعالیتهای اقتصاد را نزد همه دچار کاهش می&zwnj;کند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">ماکس وبر سوداگران پروتستانت را دارای نقشی مهمی در پیدایش سرمایه&zwnj;داری و بطور کلی&zwnj;تر جامعۀ مدرن می&zwnj;داند.<a title="" name="_ftnref6" href="#_ftn6"><span><span dir="LTR"><span><span>[6]</span></span></span></span></a> وبر بر آن است سوداگران پروتستانت نه در پی سود که بخاطر باور به ارزش&zwnj;هایی دینی به استقبال کار سخت، سرمایه&zwnj;گذاری منظم هدفمند و زندگی سازمانیافته پیرامون انضباط و کار می&zwnj;شتافتند. آنها موفقیت در زندگی اینجهانی را نشانۀ سعادت اخروی می&zwnj;دیدند. با این حال، سرزندگی سوداگران پروتستانت سرزندگی تک ساحتی&zwnj;ای و بطور عمده متمرکز بر کار، انضباط و سرمایه گذاری بود. زندگی آنها زندگی خشک و پیراسته از هر نوع تفریح و لذت بود. آنها فقط در زمینه تولید و تجارت و موفقیت در زندگی مادی پر شوق و شوق عمل می&zwnj;کردند. به هر رو، وبر این سرزندگی را در دوران مدرن امری اتمام یافته می&zwnj;داند. سوداگران پروتستانت با انگیزۀ ارزشی سرمایه&zwnj;داری را بنیان گذاشتند ولی آنگاه که سرمایه داری تکوین یافت و به دستگاه بزرگ و پیچیده&zwnj; تبدیل شد (که امروز با آن روبرو هستیم) دیگر نیازی به آن انگیزه و شور وجود ندارد. امروز همه به ضرورت در چارچوب این دستگاه کار می&zwnj;کنند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span>نئولیبرال&zwnj;ها بر این باورند که بر خلاف داوری وبر، حتی امروز، سرزندگی در حوزۀ فعالیت&zwnj;های اقتصادی نه فقط امری ممکن که تضمین کنندۀ رشد اقتصادی، رفاه و همبستگی اجتماعی است. آنها سرمایه&zwnj;داری را عرصه&zwnj;ای باز برای آزادی و رقابت کنشگران در زمینۀ رسیدن به هدفهای مادی دانسته و سرزندگی انسان&zwnj;ها در آن عرصه را فراهم آورندۀ خوبی&zwnj;ها و خوشی&zwnj;های زندگی مدرن می&zwnj;شمرند. بطور کلی، هر چند مارکسیست&zwnj;ها بر انسداد سرمایه&zwnj;داری بمثابۀ ساختار اقتصادی جامعۀ مدرن پای فشرده&zwnj;اند این باور امروز تبلیغ می&zwnj;شود که بازار (سرمایه&zwnj;داری) با نظام پاداش مادی سریع خود همه کنشگران اقتصادی را، چه کارگران و چه سوداگران و سرمایه&zwnj;داران، به فعالیت بر می&zwnj;انگیزد. نئولیبرال&zwnj;ها مدام در حال تبلیغ این باور هستند که سرمایه&zwnj;داری، با پاداش مادی فعالیت موفقیت آمیز در زمینۀ تولید کالا و خدمات، انسان&zwnj;ها را به هوشیاری، آفرینندگی و نوآوری فرا می&zwnj;خواند. برای نئولیبرال&zwnj;ها مقولۀ پاداش مادی از اهمیت خاصی برخوردار است. از یکسو پاداش مادی محسوس و قابل اندازه&zwnj;گیری است و از سوی دیگر در نظام سرمایه&zwnj;داری و دستگاه ایدئولوژیک آن قابل تبدیل به هر امتیاز و ارزش دیگری است. پول را نه فقط می&zwnj;توان در بازار به کالا تبدیل کرد بلکه با آن سلامتی، شادی، آرامش یا تفریح و لذت نیز خرید. چه بخاطر تبلیغات گستردۀ نئولیبرال&zwnj;ها و چه بخاطر ساختار جامعۀ مدرن، در حالیکۀ در عرصه&zwnj;های دیگر زندگی اجتماعی نشان چندانی از سرزندگی بچشم نمی&zwnj;خورد، در عرصۀ فعالیتهای اقتصادی سرزندگیِ چشمگیری از بخش مهمی از جمعیت، از دستمزد بگیران گرفته تا سوداگران و سرمایه&zwnj;داران، دیده می&zwnj;شود. شاید برای کسب در آمد بیشتر یا شاید برای لذت از انجام یک کار و رسیدن به هدفی معین، بسیاری از انسان&zwnj;ها با شور و شوق زندگی خود را اختصاص به کار ودیگر فعالیتهای اقتصادی می&zwnj;دهند. </span></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><span>حوزۀ فعالیتهای اقتصادی به کنار، در حوزه&zwnj;های اصلی زندگی اجتماعی معاصر نشان چندانی از سرزندگی دیده نمی&zwnj;شود. در حوزۀ سیاست شرکت در انتخابات ادواری هر چند سال یکبار اوج فعالیت شهروندان است. گاه حادثه&zwnj;ای رخ داده، بخشی از توده&zwnj;ها برای اعتراض به تحولی یا رویدادی به خیابانها می&zwnj;آیند یا در حوزۀ عمومی فعال می&zwnj;شوند ولی بطور معمول آنها پس از یک دورۀ کوتاه فعالیت بدون احساس خاصی به خانه و آرامش و لختی خود بازمی&zwnj;گردند. فعالیت مداوم سیاسی یا اختصاص به سیاستمداران دارد یا به شکل پرداخت شهریۀ عضویت در احزاب و اتحادیه&zwnj;های صنفی در آمده است. در حوزۀ فرهنگ نیز وضعیت متفاوتی برقرار نیست. شاید به تعداد هنرمندان، نویسندگان و پژوهشگران افزوده شده باشد و مصرفِ فراورده&zwnj;های فرهنگی شکل یک گرایشی همگانی یافته باشد ولی بازتولید فرهنگ بیش از پیش به متخصصینی سپرده شده است که بصورت حرفه&zwnj;ای و در قبال پاداش مادی آن کار را انجام می&zwnj;دهند. خیل توده&zwnj;&zwnj;ها امروز بیشتر و بیشتر مصرف کنندگان محض کالا&zwnj;های فرهنگی، تماشاچی، شنونده و بیننده هستند. آنها بیش از هر چیز، در جستجوی آرامش و لذت، برای رهایی از خستگی و دغدغۀ کار به فرهنگ روی می&zwnj;آورند و بدانگاه نمی&zwnj;خواهند کسی جز مصرف&zwnj;کننده یا دریافت کنندۀ محض باشند. در حوزۀ عمومی ِزندگی اجتماعی، سپهر تفریح، جمعهای دوستانه و زندگی باز شهری (یا دیدارهای چهره به چهره با دیگران در کوچه و خیابان)، نیز، با گرایشی مبتنی بر سرزندگی کنشگران روبرو نیستیم. در این حوزه انسان&zwnj;ها دیگر فرصت خود نمائی، برساختن رابطه با دیگری و ابراز آشکار لطف و صممیت خود ندارند. آنها بیشتر سپهری پیشاپیش ساختار و سامان یافته را مقابل خود می&zwnj;بینند، ساختاری که ارادۀ انسان بر آن تأثیری ندارد. </span></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b>سرزندگی و آزادی</b></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از آنجا که سرزندگی چیزی بیشتر، پیچیده&zwnj;تر و همزمان کمتر و ساده تر از آزادی است، شرایط رسیدن بدان نیز متفاوت با شرایط رسیدن به آزادی است. آزادی به یک تعریف به معنای غیاب نیروی مداخله&zwnj;گر در فرایند تصمیم&zwnj;گیری و رسیدن به خواستهای خود و به تعریفی دیگر خودسامانی و تصمیم&zwnj;گیری و کنش بر مبنای خواست و ارادۀ واقعی خود است.<a title="" name="_ftnref7" href="#_ftn7"><span><span dir="LTR"><span><span>[7]</span></span></span></span></a> در یک کلام، آزادی با رهایی از اجبار و مانع و کنش بر مبنای خواست خود تحقق پیدا می&zwnj;کند. مبنای آزادی نزد انسان وجود دارد. فقط کافی است تا انسان از موانع موجود بر سر راه خود، چه موانع خارجی همچون نهادهای سیاسی و اجتماعی و چه موانع درونی همچون احساسات آنی، رهایی یابد تا بتواند به آزادی دست یابد. در مقایسه، سرزندگی وابسته به برگذشتن از مانعی نیست. در درون انسان و در وجود انسان مبنا و بنیادی برای سرزندگی وجود ندارد. سرزندگی در وابستگی به شرایط کنش نزد انسان شکل می&zwnj;گیرد. شاید انسان در یک موقعیت معین پیشاپیش از شور و شوق خاصی برخوردار باشد ولی این شور و شوق خود محصول حضور انسان در عرصه&zwnj;های دیگر کنش و کناکنش است. سرزندگی برگرفتن انگیزه (بیشتر) و شور از شرایط کنش است و میزان برخورداری از آن را انسان بخوبی احساس می&zwnj;کند. مهم در این مورد نهاد سیاسی اجتماعی خاصی یا رویکرد افراد خاصی نیست بلکه مجموعۀ عوامل است. در این مجموعه، عامل شرایط و ساختار اجتماعی همانقدر دارای نقش است که شرایط و ساختار روانی-&zwnj;اجتماعی کنش. هم از اینرو در حالیکه آزادی خواستی همواره متوجه نهادهای سیاسی و اجتماعی بوده است، سرزندگی نه خواستی معین است و نه متوجه نهادهایی معین می&zwnj;شود. سرزندگی بیشتر خواستی کلی است. انسان می&zwnj;خواهد در تمامی لحظه&zwnj;های زندگی، در تمامی کنشهای خود سرزنده باشد ولی هیچ عامل معینی در تحقق آن نقش اصلی را ندارد تا انسان بتواند با تمرکز بر آن بدان دست یابد.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">در مقایسه با آزادی، سرزندگی هیچگاه نمی&zwnj;تواند وهم&zwnj;آلود باشد. کسی که خود را سرزنده احساس می&zwnj;کند، کسی که با لذت از موقعیت خود و کاری که در دست دارد دست به کنش می&zwnj;زند و کنش خود را دقیق و قدرتمند پیش می&zwnj;برد به سرزندگی دست یافته است. شاید بتوان گفت او بیهوده احساس لذت می&zwnj;کند یا ندانسته قدرتمند و با دقت کنش خود را پیش می&zwnj;برد ولی سرزندگی او را نمی&zwnj;توان نفی کرد. در مورد آزادی می&zwnj;توان بسادگی تمام احساس آزادی، احساس بهره&zwnj;مندی از آزادی را توهم شمرد. می&zwnj;توان پنداشت که کسی هدایت شده یا از سر اجبار رفتار کند ولی خود را برخوردار از آزادی احساس کند. به این خاطر باید از آزادی تعریف مشخص و دقیقی ارائه داد تا در مورد آن دچار فریب و اشتباه نشد. نمونۀ بارز این رویکرد را می&zwnj;توان در مورد آزادی انتخاب و رقابت در نظام سرمایه&zwnj;داری دید. در حالیکه برخی لیبرال&zwnj;ها و نئولیبرال&zwnj;ها آندو را نمود بارز آزادی می&zwnj;دانند سوسیالیستها و در رأس آنها مارکسیست&zwnj;ها آندو را نه نمود آزادی همه که نمود اجبار و اسارت انبوه توده&zwnj;ها می&zwnj;دانند. بحث سوسیالیستها و مارکسیست&zwnj;ها آن نیست که آزادی انتخاب و رقابت در نظام سرمایه&zwnj;داری وجود ندارد، نقد آنها این است که انتخاب و رقابت فقط در چارچوب بسته&zwnj;ای صورت می&zwnj;گیرد. از یکسو، حوزه&zwnj;های انتخاب و رقابت محدود و سطحی هستند و از سوی دیگر میزان بهره&zwnj;مندی افراد از منابع موجود و الگوهای موجود فرهنگی انتخاب و فرجام رقابت را تعیین می&zwnj;کند. انسان&zwnj;ها شاید احساس کنند که آزاد هستند تا انتخاب خود را داشته باشند و به رقابت با یکدیگر بپردازند ولی این چیزی جز یک توهم نیست. انتخاب و رقابت آنها در چارچوبی پیشاپیش تععین شده رخ می&zwnj;دهد. این نکته را ولی نمی&zwnj;توان در مورد سرزندگی بیان کرد. سرزندگی همان احساس و رویکرد انسان بگاه کنش است. اگر کسی با شور و شوق دست به کنش می&zwnj;زند و موقعیت خو

محمدرفیع محمودیان − آزادی انسان، برابری انسان‌ها و همبستگی جامعه، سه ارزش-آرمان‌ اصلی دوران مدرن به شمار می‌روند. امروز اما دیگر نمی‌توان آن سه را دارای اهمیت گذشته دانست.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.