ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ساموئل بکت و پیامدهای فاجعه در زندگی انسان

<p>حسین نوش آذر - در آثار ساموئل بکت فقر، آوارگی، سرسپردگی و جنون بر زندگی شخصیت&zwnj;ها سایه افکنده است. شخصیت&zwnj;های بکت ناامیدند و به هیچ چشم&zwnj;اندازی باور ندارند. با این&zwnj;حال آثار او با طنزی غریب درآمیخته و حتی می&zwnj;توان گفت نوعی سرخوشی در نوشته&zwnj;هایش به چشم می&zwnj;خورد.</p> <!--break--> <p>در مجموعه برنامه&zwnj;های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می&zwnj;رسد، امروز به ساموئل بکت، رمان&zwnj;نویس و نمایشنامه&zwnj;نویس و زبان&zwnj;شناس ایرلندی می&zwnj;پردازیم. یادآوری می&zwnj;کنم که فایل صوتی با متنی که می&zwnj;خوانید تفاوت دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120806_samuel_beckett_nushazar.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>بکت در یک خانواده پروتستان و بسیار مرفه پرورش پیدا کرد و در دوبلین در کالج معروف ترینتی زبان انگلیسی و ادبیات مدرن را مطالعه کرد و پس از مدتی هم استادیار شد، اما با مدیریت دانشگاه به هم زد و استعفایش را روی کاغذ مستراح نوشت و روی میز مدیر دانشگاه گذاشت.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او از همان ابتدا به رفاه، شهرت و تمدن غرب پشت کرد و زیستن در خانه&zwnj;های نیمه&zwnj;ویران را به زیستن در خانه&zwnj;های آباد ترجیح می&zwnj;داد. بکت اصولاً از یک بی&zwnj;خانمانی درونی رنج می&zwnj;برد. بی&zwnj;تردید رابطه بسیار پرتنش با مادر از یکسو و تجربه جنگ جهانی دوم و عضویت در نهضت مقاومت فرانسه از سوی دیگر در شکل&zwnj;گیری این حس بی&zwnj;تأثیر نبوده است. در آن سال&zwnj;ها بکت از دوبلین به پاریس مهاجرت کرده بود و با یک زن پیانیست به نام سوزان دوشاوو دومنبل زندگی می&zwnj;کرد. آن&zwnj;ها که هر دو با مقاومت فرانسه همکاری می&zwnj;کردند مجبور شدند از پاریس به جنوب فرانسه فرار کنند. بکت در جنوب فرانسه با کارگری و همچنین با کار در تیمارستان&zwnj;ها گذران می&zwnj;کرد. تأثیر این دوره در آثار او، به ویژه در رمان &laquo;مالوی&raquo; بسیار نهادینه و ژرف است. مهم&zwnj;ترین درونمایه &laquo;مالوی&raquo; هم شکار و شکارچی&zwnj;ست و دگردیسی و تغییر هویت آن&zwnj;ها به یکدیگر است.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p>&nbsp;<img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/sambnu02.jpg" alt="" />سه&zwnj;گانه بکت: مالوی، مالونه می&zwnj;میرد و نام&zwnj;ناپذیر</p> </blockquote> <p>بکت روزی اعتراف کرده بود که در زندگی هرگز احساس زنده بودن نمی&zwnj;&zwnj;کرده. او حسرت بازگشت به زندگی جنینی، یا به تعبیر او &laquo;خزیدن زیر پوست تخم&raquo; را داشت، زیرا گمان می&zwnj;&zwnj;کرد زندگی ارزش زیستن را ندارد. زندگی در نظر بکت همانا مردن بود. ما به دنیا می&zwnj;&zwnj;آییم که بمیریم. این تنها حقیقتی&zwnj;ست که می&zwnj;&zwnj;توان به آن باور داشت. باقی همه در نظر بکت تمسخر و پوزخندی بیش نیست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>از مهم&zwnj;ترین موضوعاتی که بکت به آن می&zwnj;&zwnj;پردازد، اسارت انسان در جسمش است. در &laquo;مورفی&raquo;، نخستین رمانی که بکت تحت تأثیر سال&zwnj;های مهاجرت به جنوب فرانسه نوشت، شخصیت داستان را برهنه به یک صندلی طناب&zwnj;پیچ کرده&zwnj;اند. در نمایشنامه &laquo;آخر بازی&raquo; کلو می&zwnj;&zwnj;بایست هام را با صندلی چرخدار جا به جا کند. شخصیت&zwnj;های بکت گریزگاهی ندارند. نمایشنامه &laquo;در انتظار گودو&raquo; که بکت را به شهرت جهانی رساند با این جمله آغاز می&zwnj;&zwnj;شود: &laquo;نمی&zwnj;&zwnj;شود کاری کرد.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ م نوبل ادبی را از آن خود کرد، اما در مراسم اهدای این جایزه شرکت نکرد. او همواره از رمزگشایی آثارش و پیوند این آثار با زندگانی&zwnj;اش سر باز می&zwnj;زد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>می&zwnj;&zwnj;گویند ساموئل بکت کم&zwnj;حرف و خودرأی بود. او به خوبی می&zwnj;&zwnj;دانست که چگونه زخم&zwnj;های روحی و دلشکستگی&zwnj;&zwnj;ها و رنجیدگی&zwnj;&zwnj;هایش را از دیگران پنهان کند. پس از جنگ، در اوج شهرت به شهر دورافتاده&zwnj;ای به نام &laquo;اوسی&raquo; رفت و گوشه&zwnj;گیر شد. او در آن زمان در خوردن ویسکی بسیار زیاده&zwnj;روی می&zwnj;کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>وقتی پس از یکی از نمایش&zwnj;&zwnj;هایش، تماشاگری از او پرسید: آیا به این دلیل که در کودکی خشونت و آزار دیده است، نمایش&zwnj;نامه&zwnj;&zwnj;هایش تا این حد سیاه و نومیدکننده است، در پاسخ گفت: آدمی برای دیدن بدبختی و فقر لازم نیست که حتماً خودش بدبختی و فقر را تجربه کرده باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مرگ از موضوعات محوری در آثار بکت است. تنها واقعیت موجود در زندگی شخصیت&zwnj;های بکت خاطرات آنان از یک زندگی تباه&zwnj;شده و از دست رفته است. در این میان ظاهراً مرگ تنها راه رهایی انسان از رنج یادآوری این خاطره&zwnj;هاست. در &laquo;در انتظار گودو&raquo; دو ولگرد درباره راه&zwnj;های گوناگون خودکشی با هم صحبت می&zwnj;&zwnj;کنند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>به نظر بکت زمان تقویمی بی&zwnj;معنی است. در جهان آثار او، در حد فاصل میان تولد و مرگ میان یک دقیقه و یک سده تفاوتی وجود ندارد. در &laquo;در انتظار گودو&raquo; می&zwnj;&zwnj;نویسد: روز تنها در یک لحظه می&zwnj;&zwnj;درخشد. آن&zwnj;گاه از نو شب فرامی&zwnj;رسد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>شخصیت&zwnj;های بکت اصولاً از سویه&zwnj;های سمبلیک برخوردارند. آن&zwnj;ها صفرهایی هستند سرشار از آرزوهای برآورده نشده. اغلب از پاافتاده&zwnj;اند و در این حال محکوم&zwnj;اند که گذشته&zwnj;شان را به یاد آورند. در آثار او، شخصیت&zwnj;ها بارها آرزو می&zwnj;کنند که کاش می&zwnj;توانستند فراموش کنند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بکت برخلاف استادش جیمز حویس به حذف روی آورد تا آن حد که کمال مطلوب او صفحه سفید است. بکت عظمت را در همه ابعادش نفی می&zwnj;&zwnj;کند. او به &laquo;دام&raquo;، به &laquo;تهی&raquo; و به &laquo;نیستی&raquo; نظر دارد. در رمان &laquo;وات&raquo;، &laquo;نیستی&raquo; در پوشش رابطه ارباب و رعیت با دقتی ریاضی به نمایش گذاشته می&zwnj;&zwnj;شود. در &laquo;آخر بازی&raquo; می&zwnj;&zwnj;نویسد: &laquo;من عاشق نظم هستم. نظم آرزوی من است. دنیایی که همه چیز در آن ساکت و منجمد باشد و هر چیز سر جای قطعی خودش، پوشیده در آن آخرین غبار.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/sambnu03.jpg" alt="" />وات، از مهم&zwnj;ترین آثار بکت که در ایران هم متأسفانه ناشناخته مانده</p> </blockquote> <p>اگر جویس با &laquo;اولیسس&raquo; سودای کتاب ِ کتاب&zwnj;&zwnj;ها را در سرمی&zwnj;پروراند، بکت با حذف همه جلوه&zwnj;های هستی به یک صفحه سفید با نقش تنها یک تک&zwnj;یاخته نزدیک می&zwnj;&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>نیچه می&zwnj;&zwnj;گوید: لذت به ابدیت و به ژرفا نظر دارد. در آثار بکت لذت در حد به یاد آوردن خاطرات، سخن گفتن و شمردن اعداد فرومی&zwnj;کاهد و ابدیت به تکرار مکرر تجربه&zwnj;های تلخ. از این&zwnj;&zwnj;ها همه در پایان تنها صدای قدم&zwnj;&zwnj;ها، کلام گسیخته و صدای از نفس افتادن انسان&zwnj; باقی می&zwnj;ماند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ادبیات بکت به &laquo;فاجعه&raquo; نظر دارد. حادثه در داستان&zwnj;&zwnj;ها و نمایش&zwnj;نامه&zwnj;های او بعد از وقوع فاجعه اتفاق می&zwnj;&zwnj;افتد. آثار بکت به جعبه سیاهی می&zwnj;&zwnj;ماند که از یک سانحه هوایی به جا مانده. در این جعبه آخرین کلمه&zwnj;&zwnj;ها، دعا&zwnj;ها، نفرین&zwnj;&zwnj;ها و ناله&zwnj;های قربانیان ضبط شده است. آثار بکت به سقوطی می&zwnj;&zwnj;ماند که مدام تکرار می&zwnj;شود و هیچ&zwnj;وقت هم پایان پیدا نمی&zwnj;کند. در آثار او، بعد از آنکه فاجعه اتفاق افتاد و جهان از بین رفت، تنها چیزی که باقی می&zwnj;ماند زندگی درونی شخصیت است. شخصیت&zwnj;های او البته با شخصیت&zwnj;های اساطیری خویشاوندند. بکت سیزیفی را نشان می&zwnj;&zwnj;دهد که سنگ روی پایش افتاده و او را از پا انداخته است. پرومته پس از مرگ عقاب و ایوبی که از انتظار و صبر به شکل یک دلقک درآمده.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بکت نویسنده&zwnj;ای&zwnj;ست دل&zwnj;رحم. او ولگردانی را نشان می&zwnj;&zwnj;دهد که شایسته احترام&zwnj;&zwnj;اند. در آثار او مرز میان ناتوانی &laquo;ارباب&raquo; و &laquo;رعیت&raquo; مخدوش است. آن&zwnj;ها هر دو از زندگی به یک اندازه رنج می&zwnj;&zwnj;برند. من می&zwnj;&zwnj;گریم، پس هستم. بکت تشنه&zwnj;ای را نشان می&zwnj;&zwnj;دهد که از دیوار گذشته و به جوی رسیده است. جوی اما در زمانه ما خشک شده است. پس تشنگی همچنان ادامه دارد، حتی اگر دیواری در میان نباشد. در آثار او فقیر و غنی هر دو از گل یک کوزه&zwnj;اند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بکت گمان می&zwnj;&zwnj;کرد که گفتنی&zwnj;&zwnj;ها همه گفته شده است. به نظر او هنرمند تنها یک راه دارد: ایجاز و حذف. در آثار او اشخاص از خواب بیدار می&zwnj;&zwnj;شوند، وراجی می&zwnj;کنند، غذا می&zwnj;&zwnj;خورند، چیزهایی را به یاد می&zwnj;&zwnj;آورند، فراموش می&zwnj;&zwnj;کنند و از نو می&zwnj;&zwnj;خوابند. در آخرین آثاری که از او به جا مانده حذف حتی به ساختار جملات هم راه می&zwnj;&zwnj;یابد. جمله به کلمه و کلمه به هجا فرومی&zwnj;کاهد. با این حال آنچه که حذف می&zwnj;&zwnj;شود، در این فضای خالی بیشتر به چشم می&zwnj;&zwnj;آید. ادبیات بکت، ادبیات &laquo;غیاب&raquo; است. در &laquo;آمد و شد&raquo; در طی تنها سه دقیقه، داستان دوستی و خیانت روایت می&zwnj;&zwnj;شود. لو، مای و سو، هر یک اسرار دیگری را در غیاب هم فاش می&zwnj;&zwnj;کنند، در بیان این مفهوم که دوستی بزرگ&zwnj;ترین دسیسه، و خیانت بزرگ&zwnj;ترین نشانه دوستی&zwnj;ست. در &laquo;نفس&raquo; تنها صدای آخرین نفس انسان در آخرین دم حیات به گوش می&zwnj;&zwnj;رسد. بکت می&zwnj;&zwnj;نویسد هیچ چیز مسخره&zwnj;تر از بدبختی انسان نیست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در ایران از بکت زیاد تقلید کرده&zwnj;اند و طبعاً دنیای او را هم بد فهمیده&zwnj;اند. بکت به عرفان و هذیان&zwnj;گویی&zwnj;های شبه&zwnj;عرفانی هیچ ربطی ندارد. عباس نعلبندیان از نمایشنامه&zwnj;نویسان موفقی&zwnj;ست که آثارش را از روی دست بکت نوشته است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>آقای محمود کیانوش &laquo;مالونه می&zwnj;میرد&raquo; را بسیار خوب ترجمه کرده. مهدی نوید هم &laquo;نام&zwnj;ناپذیر&raquo; را ترجمه کرده. اما عجیب است که &laquo;مالوی&raquo; ترجمه نشده. بدون &laquo;مالوی&raquo; چگونه می&zwnj;توان فروپاشی &laquo;من&raquo; شخصیت داستان در این رمان سه&zwnj;گانه را پی&zwnj;گرفت و دنیای بکت در این سه رمان را فهمید؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;وات&raquo; رمان بسیار مهمی&zwnj;ست. اما عجیب است که این اثر هم به فارسی ترجمه نشده. در عوض &laquo;پایان بازی&raquo; و در &laquo;انتظار گودو&raquo; بارها به شکل&zwnj;های مختلف در ایران روی صحنه رفته.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بکت در سال ۱۹۶۹ کاملاً گوشه&zwnj;گیر شد. وقتی ۲۰ سال بعد خبر درگذشت او رسید، همه تعجب کردند. کسی فکر نمی&zwnj;کرد در این مدت طولانی بکت زنده بوده باشد. در واقع او دو بار مرد: یک بار در سال ۱۹۶۹ و یک بار هم در سال ۱۹۸۹ که جنازه&zwnj;اش را دفن کردند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/3511"> ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوش&zwnj;آذر در رادیو زمانه</a><br /> &nbsp;</p> <p>ویدئو: وات، ساموئل بکت</p>

حسین نوش آذر - در آثار ساموئل بکت فقر، آوارگی، سرسپردگی و جنون بر زندگی شخصیت‌ها سایه افکنده است. شخصیت‌های بکت ناامیدند و به هیچ چشم‌اندازی باور ندارند. با این‌حال آثار او با طنزی غریب درآمیخته و حتی می‌توان گفت نوعی سرخوشی در نوشته‌هایش به چشم می‌خورد.

در مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می‌رسد، امروز به ساموئل بکت، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس و زبان‌شناس ایرلندی می‌پردازیم. یادآوری می‌کنم که فایل صوتی با متنی که می‌خوانید تفاوت دارد.

بکت در یک خانواده پروتستان و بسیار مرفه پرورش پیدا کرد و در دوبلین در کالج معروف ترینتی زبان انگلیسی و ادبیات مدرن را مطالعه کرد و پس از مدتی هم استادیار شد، اما با مدیریت دانشگاه به هم زد و استعفایش را روی کاغذ مستراح نوشت و روی میز مدیر دانشگاه گذاشت.

او از همان ابتدا به رفاه، شهرت و تمدن غرب پشت کرد و زیستن در خانه‌های نیمه‌ویران را به زیستن در خانه‌های آباد ترجیح می‌داد. بکت اصولاً از یک بی‌خانمانی درونی رنج می‌برد. بی‌تردید رابطه بسیار پرتنش با مادر از یکسو و تجربه جنگ جهانی دوم و عضویت در نهضت مقاومت فرانسه از سوی دیگر در شکل‌گیری این حس بی‌تأثیر نبوده است. در آن سال‌ها بکت از دوبلین به پاریس مهاجرت کرده بود و با یک زن پیانیست به نام سوزان دوشاوو دومنبل زندگی می‌کرد. آن‌ها که هر دو با مقاومت فرانسه همکاری می‌کردند مجبور شدند از پاریس به جنوب فرانسه فرار کنند. بکت در جنوب فرانسه با کارگری و همچنین با کار در تیمارستان‌ها گذران می‌کرد. تأثیر این دوره در آثار او، به ویژه در رمان «مالوی» بسیار نهادینه و ژرف است. مهم‌ترین درونمایه «مالوی» هم شکار و شکارچی‌ست و دگردیسی و تغییر هویت آن‌ها به یکدیگر است.

 سه‌گانه بکت: مالوی، مالونه می‌میرد و نام‌ناپذیر

بکت روزی اعتراف کرده بود که در زندگی هرگز احساس زنده بودن نمی‌‌کرده. او حسرت بازگشت به زندگی جنینی، یا به تعبیر او «خزیدن زیر پوست تخم» را داشت، زیرا گمان می‌‌کرد زندگی ارزش زیستن را ندارد. زندگی در نظر بکت همانا مردن بود. ما به دنیا می‌‌آییم که بمیریم. این تنها حقیقتی‌ست که می‌‌توان به آن باور داشت. باقی همه در نظر بکت تمسخر و پوزخندی بیش نیست.

از مهم‌ترین موضوعاتی که بکت به آن می‌‌پردازد، اسارت انسان در جسمش است. در «مورفی»، نخستین رمانی که بکت تحت تأثیر سال‌های مهاجرت به جنوب فرانسه نوشت، شخصیت داستان را برهنه به یک صندلی طناب‌پیچ کرده‌اند. در نمایشنامه «آخر بازی» کلو می‌‌بایست هام را با صندلی چرخدار جا به جا کند. شخصیت‌های بکت گریزگاهی ندارند. نمایشنامه «در انتظار گودو» که بکت را به شهرت جهانی رساند با این جمله آغاز می‌‌شود: «نمی‌‌شود کاری کرد.»

ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ م نوبل ادبی را از آن خود کرد، اما در مراسم اهدای این جایزه شرکت نکرد. او همواره از رمزگشایی آثارش و پیوند این آثار با زندگانی‌اش سر باز می‌زد.

می‌‌گویند ساموئل بکت کم‌حرف و خودرأی بود. او به خوبی می‌‌دانست که چگونه زخم‌های روحی و دلشکستگی‌‌ها و رنجیدگی‌‌هایش را از دیگران پنهان کند. پس از جنگ، در اوج شهرت به شهر دورافتاده‌ای به نام «اوسی» رفت و گوشه‌گیر شد. او در آن زمان در خوردن ویسکی بسیار زیاده‌روی می‌کرد.

وقتی پس از یکی از نمایش‌‌هایش، تماشاگری از او پرسید: آیا به این دلیل که در کودکی خشونت و آزار دیده است، نمایش‌نامه‌‌هایش تا این حد سیاه و نومیدکننده است، در پاسخ گفت: آدمی برای دیدن بدبختی و فقر لازم نیست که حتماً خودش بدبختی و فقر را تجربه کرده باشد.

مرگ از موضوعات محوری در آثار بکت است. تنها واقعیت موجود در زندگی شخصیت‌های بکت خاطرات آنان از یک زندگی تباه‌شده و از دست رفته است. در این میان ظاهراً مرگ تنها راه رهایی انسان از رنج یادآوری این خاطره‌هاست. در «در انتظار گودو» دو ولگرد درباره راه‌های گوناگون خودکشی با هم صحبت می‌‌کنند.

به نظر بکت زمان تقویمی بی‌معنی است. در جهان آثار او، در حد فاصل میان تولد و مرگ میان یک دقیقه و یک سده تفاوتی وجود ندارد. در «در انتظار گودو» می‌‌نویسد: روز تنها در یک لحظه می‌‌درخشد. آن‌گاه از نو شب فرامی‌رسد.

شخصیت‌های بکت اصولاً از سویه‌های سمبلیک برخوردارند. آن‌ها صفرهایی هستند سرشار از آرزوهای برآورده نشده. اغلب از پاافتاده‌اند و در این حال محکوم‌اند که گذشته‌شان را به یاد آورند. در آثار او، شخصیت‌ها بارها آرزو می‌کنند که کاش می‌توانستند فراموش کنند.

بکت برخلاف استادش جیمز حویس به حذف روی آورد تا آن حد که کمال مطلوب او صفحه سفید است. بکت عظمت را در همه ابعادش نفی می‌‌کند. او به «دام»، به «تهی» و به «نیستی» نظر دارد. در رمان «وات»، «نیستی» در پوشش رابطه ارباب و رعیت با دقتی ریاضی به نمایش گذاشته می‌‌شود. در «آخر بازی» می‌‌نویسد: «من عاشق نظم هستم. نظم آرزوی من است. دنیایی که همه چیز در آن ساکت و منجمد باشد و هر چیز سر جای قطعی خودش، پوشیده در آن آخرین غبار.»

وات، از مهم‌ترین آثار بکت که در ایران هم متأسفانه ناشناخته مانده

اگر جویس با «اولیسس» سودای کتاب ِ کتاب‌‌ها را در سرمی‌پروراند، بکت با حذف همه جلوه‌های هستی به یک صفحه سفید با نقش تنها یک تک‌یاخته نزدیک می‌‌شود.

نیچه می‌‌گوید: لذت به ابدیت و به ژرفا نظر دارد. در آثار بکت لذت در حد به یاد آوردن خاطرات، سخن گفتن و شمردن اعداد فرومی‌کاهد و ابدیت به تکرار مکرر تجربه‌های تلخ. از این‌‌ها همه در پایان تنها صدای قدم‌‌ها، کلام گسیخته و صدای از نفس افتادن انسان‌ باقی می‌ماند.

ادبیات بکت به «فاجعه» نظر دارد. حادثه در داستان‌‌ها و نمایش‌نامه‌های او بعد از وقوع فاجعه اتفاق می‌‌افتد. آثار بکت به جعبه سیاهی می‌‌ماند که از یک سانحه هوایی به جا مانده. در این جعبه آخرین کلمه‌‌ها، دعا‌ها، نفرین‌‌ها و ناله‌های قربانیان ضبط شده است. آثار بکت به سقوطی می‌‌ماند که مدام تکرار می‌شود و هیچ‌وقت هم پایان پیدا نمی‌کند. در آثار او، بعد از آنکه فاجعه اتفاق افتاد و جهان از بین رفت، تنها چیزی که باقی می‌ماند زندگی درونی شخصیت است. شخصیت‌های او البته با شخصیت‌های اساطیری خویشاوندند. بکت سیزیفی را نشان می‌‌دهد که سنگ روی پایش افتاده و او را از پا انداخته است. پرومته پس از مرگ عقاب و ایوبی که از انتظار و صبر به شکل یک دلقک درآمده.

بکت نویسنده‌ای‌ست دل‌رحم. او ولگردانی را نشان می‌‌دهد که شایسته احترام‌‌اند. در آثار او مرز میان ناتوانی «ارباب» و «رعیت» مخدوش است. آن‌ها هر دو از زندگی به یک اندازه رنج می‌‌برند. من می‌‌گریم، پس هستم. بکت تشنه‌ای را نشان می‌‌دهد که از دیوار گذشته و به جوی رسیده است. جوی اما در زمانه ما خشک شده است. پس تشنگی همچنان ادامه دارد، حتی اگر دیواری در میان نباشد. در آثار او فقیر و غنی هر دو از گل یک کوزه‌اند.

بکت گمان می‌‌کرد که گفتنی‌‌ها همه گفته شده است. به نظر او هنرمند تنها یک راه دارد: ایجاز و حذف. در آثار او اشخاص از خواب بیدار می‌‌شوند، وراجی می‌کنند، غذا می‌‌خورند، چیزهایی را به یاد می‌‌آورند، فراموش می‌‌کنند و از نو می‌‌خوابند. در آخرین آثاری که از او به جا مانده حذف حتی به ساختار جملات هم راه می‌‌یابد. جمله به کلمه و کلمه به هجا فرومی‌کاهد. با این حال آنچه که حذف می‌‌شود، در این فضای خالی بیشتر به چشم می‌‌آید. ادبیات بکت، ادبیات «غیاب» است. در «آمد و شد» در طی تنها سه دقیقه، داستان دوستی و خیانت روایت می‌‌شود. لو، مای و سو، هر یک اسرار دیگری را در غیاب هم فاش می‌‌کنند، در بیان این مفهوم که دوستی بزرگ‌ترین دسیسه، و خیانت بزرگ‌ترین نشانه دوستی‌ست. در «نفس» تنها صدای آخرین نفس انسان در آخرین دم حیات به گوش می‌‌رسد. بکت می‌‌نویسد هیچ چیز مسخره‌تر از بدبختی انسان نیست.

در ایران از بکت زیاد تقلید کرده‌اند و طبعاً دنیای او را هم بد فهمیده‌اند. بکت به عرفان و هذیان‌گویی‌های شبه‌عرفانی هیچ ربطی ندارد. عباس نعلبندیان از نمایشنامه‌نویسان موفقی‌ست که آثارش را از روی دست بکت نوشته است.

آقای محمود کیانوش «مالونه می‌میرد» را بسیار خوب ترجمه کرده. مهدی نوید هم «نام‌ناپذیر» را ترجمه کرده. اما عجیب است که «مالوی» ترجمه نشده. بدون «مالوی» چگونه می‌توان فروپاشی «من» شخصیت داستان در این رمان سه‌گانه را پی‌گرفت و دنیای بکت در این سه رمان را فهمید؟

«وات» رمان بسیار مهمی‌ست. اما عجیب است که این اثر هم به فارسی ترجمه نشده. در عوض «پایان بازی» و در «انتظار گودو» بارها به شکل‌های مختلف در ایران روی صحنه رفته.

بکت در سال ۱۹۶۹ کاملاً گوشه‌گیر شد. وقتی ۲۰ سال بعد خبر درگذشت او رسید، همه تعجب کردند. کسی فکر نمی‌کرد در این مدت طولانی بکت زنده بوده باشد. در واقع او دو بار مرد: یک بار در سال ۱۹۶۹ و یک بار هم در سال ۱۹۸۹ که جنازه‌اش را دفن کردند.

ویدئو: وات، ساموئل بکت

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • Nader

    <p>****. چند مورد: ۱) بکت فقط چند ماه از زندگی&zwnj; خود را پیش از فرار به جنوب فرانسه در نهضت مقاومت گذراند. او در تمام دوران جنگ در جنوب بود و با این که کشاورزی میکرد اما وضع چندان بدی نداشت؛ تقریبا در امنیت بود و هرگز تجربه جنگ رو مستقیماً احساس نکرد. فقط بعد از جنگ و مهاجرت به پاریس بود که مثل سایرین، مدت نسبتا طولانی&zwnj;&zwnj;ای را در فقر و بی&zwnj; پولی گذراند. ۲) در مورد رمان مورفی، دو اشتباه وحشتناک در نوشتهٔ شما هست: برخلاف آنچه گفته اید، بکت این رمان را در سال ۱۹۳۸، یعنی&zwnj; ۴ سال پیش از مهاجرت به جنوب فرانسه (روسیون) نوشت. بنابراین این رمان هیچ ربطی&zwnj; به تجارب وی از جنگ و مهاجرت نداره. دوم این که نوشته اید: &quot; شخصیت داستان را برهنه به یک صندلی طناب پیچ کرده اند&quot;. اشتباه محض: در آغاز داستان، این خود مورفی است که برای رسیدن به نیروانا، به رهایی از بند بدن و حدود آن، خودش را به صندلی بسته و سپس گفت و گوی کوتاهی دارد با استادش نری (Neary). کسی&zwnj; او را طناب پیچ نکرده. ۳) نوشته اید &quot;بکت در جنوب فرانسه با کارگری و همچنین با کار در تیمارستانها گذران زندگی&zwnj; میکرد&quot;. بکت هیچوقت در تیمارستانها کار نکرد: او فقط مدت کوتاهی را به عنوان رانندهٔ آمبولانس و البته مترجم، در بیمارستان سن - لوو به کار پرداخت. ۴) برخلاف آنچه نوشته اید، سه&zwnj; رمان &quot;مولوی&quot;، &quot;مالون میمیرد&quot; و &quot;نام ناپذیر&quot; سرشتی مجزا از هم دارند و چهار &quot;من&quot; مجزا و مستقل از یکدیگر آنها را روایت میکنند. خود بکت هم همیشه از این که منتقدان به این سه&zwnj; اثر یک سه&zwnj; گانه (تریلوژی) می&zwnj;گفتند انتقاد میکرد. ۵) برخلاف آنچه در آخر نوشته اید، بکت از سال ۱۹۶۹ گوشه گیر نشد. او با این که آدمی&zwnj; تکرو و کم حرف بود، اما فعالیت&zwnj;های مختلفی&zwnj; داشت، از جمله کارگردانی آثار نمایشی خودش در چند کشور اروپایی و از جمله آلمان. نوشته اید: &quot;وقتی&zwnj; در سال ۱۹۶۹ درگذشت، همه از مرگ او تعجب کردند&quot;. این حرف جداً مضحک و پوچ است. آخر مگر میشود نویسنده&zwnj;ای به شهرت بکت، آن هم در قلب اروپا و در عین علاقهٔ روزافزونی که سایرین به آثارش نشان میدهند، به این شکل بیست سال را پشت سر بگذارد. بکت فقط چند ماه آخر زندگی&zwnj;، آن هم به علت پیری و سنّ زیاد، منزوی تر شده بود و تنها علت این که جمعیت زیادی در تشییع جنازه اش حاضر نشد آغاز تعطیلات کریسمس بود و بستگانش ترجیح دادند مراسم را در سکوت برگزار کنند. به نظر من، پیش از نوشتن دربارهٔ نویسنده&zwnj;ای به اهمیت بکت، جداً بهتر است که مطالعات بیشتری داشت و اگر فرصتی برای مطالعهٔ آثار خود وی نبود، لاقل زندگینامهٔ رسمی&zwnj; او (بکت: محکوم به شهرت، جیمز نولسون، ۱۹۹۶) میتواند کمک کند ****. نادر، پاریس</p>