ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مهناز و خاله روسپى‌اش

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور - مهناز را در زندان شناختم. او به عنوان طرفدار یکى از گروه هاى سیاسى دستگیر شده بود. دختر محجوبى بود و از آن دسته از زندانى&zwnj;ها که چندان به چشم نمى&zwnj;آمد. اغلب تنها براى خودش راه مى&zwnj;رفت و از جمع کناره مى&zwnj;گرفت.</p> <!--break--> <p>زمانى رسید که من و یک زندانى دیگر تصمیم گرفتیم مثنوى معنوى بخوانیم. دو روزى از آغاز این حرکت نگذشته بود که مهناز به ما نزدیک شد و خواهش کرد همراه ما کتاب بخواند. این امکان&zwnj;پذیر بود، چون تا جمع سه نفره براى کتاب&zwnj;خوانى اجازه صادر شده بود. زندانى دیگر که با من کتاب مى&zwnj;خواند، دچار ناراحتى عصبى بود و به همین خاطر قرص&zwnj;هاى روان&zwnj;گردان مصرف مى&zwnj;کرد. پس اغلب هنگامى که کتاب مى&zwnj;خواندیم، او در حالت چرت زدن بود. در نتیجه من و مهناز به عنوان کتاب&zwnj;خوان&zwnj;هاى اصلى کار را دنبال مى&zwnj;کردیم، و پس از مدت کوتاهى زندانى بیمار عذر خواست و ما را تنها گذاشت.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;<a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120811_Shahrnush_Gozaareshe_Zendegie_Maa_No_81.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>کار کتاب&zwnj;خوانى من و مهناز با موفقیت پیش مى&zwnj;رفت و من کم کم از مهناز شناخت به&zwnj;دست مى&zwnj;آوردم. متوجه مى&zwnj;شدم که انسان بسیار محجوب و تنهایى&zwnj;ست. همیشه به من مى&zwnj;گفت &laquo;شما&raquo; و هرگز حاضر نشد از خطاب &laquo;تو&raquo; استفاده کند. به هر حال هنگام خواندن بود که گاهى ما درد دل هم مى&zwnj;کردیم، و مهناز زندگى خودش را براى من واگو کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در یک خانواده کارگر به دنیا آمده بود. پدرش کارگر کارخانه سیگارپیچى بود و مادرش در خانه&zwnj;هاى مردم کار مى&zwnj;کرد. مهناز اما مجبور بود اغلب به دستور خاله&zwnj;اش با او همراه شود. زمان درازى طول کشیده بود تا بفهمد خاله مشغول انجام چه کارى&zwnj;ست. زن جوان یک روسپى بود و مهناز را به عنوان پوشش به همراه خود به این طرف و آن طرف مى&zwnj;برد. بسیارى مواقع او را به سینما مى&zwnj;برد، چون با انتخاب مشترى پیش مى&zwnj;آمد که به سینما بروند. آن&zwnj;ها در سینما در مقدمات ارتباط خود گیر مى&zwnj;کردند. مهناز مى&zwnj;گفت که روى صندلى سینما دچار حالت بدى مى&zwnj;شده. او متوجه بوده که میان خاله و مرد همراهش ماجراهایى رخ مى&zwnj;دهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما بد&zwnj;تر از آن زمان&zwnj;هایى بوده که به اتفاق خاله و مرد همراهش به خانه&zwnj;اى وارد مى&zwnj;شدند. خاله او را روى صندلى یا زمین مى&zwnj;نشانده و به همراه مرد به اتاق دیگرى مى&zwnj;رفته. بچه تنها اغلب از سر و صداى خاله و مرد همراهش متوجه مسائلى مى&zwnj;شده است. مهناز مى&zwnj;گفت که پوشش خاله&zwnj;اش بوده تا مورد توجه پلیس و مأموران دیگر قرار نگیرد. مهناز خجول و ساکت بود و در این عذابى که خاله براى او مقدر کرده بود، خجول&zwnj;تر و ساکت&zwnj;تر شده بود.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" height="143" width="196" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsipoursh.gif" alt="" />شهرنوش پارسی&zwnj;پور: باید این فکر را که روسپى صرفاً یک قربانى&zwnj;ست از ذهن بیرون کرد. باید باور کرد که روسپى یک واقعیت عینى جامعه است. مسئله را باید بدون تعصب مورد بررسى قرار داد و به راه حلى رسید.</p> </blockquote> <p>مهناز تا برسد به سن ده&zwnj;سالگى مرتب همراه خاله بوده. او عاقبت روزى از رفتن با او امتناع مى&zwnj;کند و به درس و مشقش مى&zwnj;چسبد. مهناز چهارده ساله بوده که انقلاب رخ مى&zwnj;دهد. خاله براى زمان کوتاهى بى&zwnj;بند و بار&zwnj;تر هم مى&zwnj;شود. اما مهناز از طریق دوستان دبیرستانى جذب گروه سیاسى خود مى&zwnj;شود. او که تشنه انجام کارى بوده با علاقمندى در تظاهرات شرکت مى&zwnj;کند. روزنامه&zwnj;هاى گروهش را مى&zwnj;فروشد و عاقبت در سال سرنوشت&zwnj;ساز ١٣۶٠ دستگیر مى&zwnj;شود. اینک در زندان به مرور زندگى&zwnj;اش مى&zwnj;پردازد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ماجراهاى خاله همانند بارى روى دوش او قرار داشت. مهناز احساس مى&zwnj;کرد به دلیل اعمال خاله روح و روانش آلوده شده است. او در آخرین بارى که به همراه خاله رفته بود مورد توجه مرد همراه خاله قرار گرفته بود و مرد کوشیده بود بدن او را لمس کند. مهناز با تمام قوا فریاد کشیده بود و مرد وحشت&zwnj;زده فاصله گرفته بود. اینک مهناز در به یاد آوردن این ماجرا و ماجراهاى دیگر خاله رنج مى&zwnj;برد. احساس کثیفى و تباهى مى&zwnj;کرد و از خاله&zwnj;اش نفرت داشت. ما بار&zwnj;ها در این زمینه با یکدیگر حرف مى&zwnj;زدیم. کوشش من این بود که به او نشان بدهم خاله&zwnj;اش نیز یک قربانى بوده است. زنى جوان که امکان ازدواج ندارد و فقیر نیز هست و به پول نیازمند است. اما مهناز نظر دیگرى داشت. به نظر او برخى از زنان ذاتاً روسپى بودند. به نظر او خاله&zwnj;اش جزو این دسته زنان بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او اینک در زندان فرصتى به&zwnj;دست آورده بود تا درباره این مسائل بیندیشد. چرا خاله&zwnj;اش دائم لباس نو مى&zwnj;خرید؟ مگر نمى شد با یک دست لباس زندگى کرد؟ چرا خاله فکر مى&zwnj;کرد باید در رستوران خوراک بخورد؟ چرا تجملات را دوست داشت، و اساساً این پرسش براى او مطرح مى&zwnj;شد که چرا خاله دائم به مردى نیاز داشت تا به او نزدیک شود؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>این&zwnj;ها پرسش هاى مهمى هستند. مى&zwnj;دانیم که فحشا یکى از قدیمى&zwnj;ترین مشاغل دنیاست. در زمان&zwnj;هاى دوردست روسپیان در نظامات مادرتبار از اهمیت برخوردار بودند و براى زندگى حقوقى برابر با بقیه مردم داشتند. شاید این مربوط مى&zwnj;شد به زمانى که مردم بیابان&zwnj;نشین دسته دسته به روستاها و شهر&zwnj;ها حمله مى&zwnj;کردند، و روسپیان واسطه&zwnj;اى بودند تادختران جوان غیر روسپى سالم و دست&zwnj;نخورده بمانند. شاید در عین حال بتوان باور داشت که گروهی از زنان تمایل جنسى قوى&zwnj;ترى دارند که باعث انحراف جنسى آن&zwnj;ها مى&zwnj;شود. شمارى بر این عقیده هستند که مشکلات اقتصادى باعث به&zwnj;وجود آمدن روسپى مى&zwnj;شود. برخى نیز بر این باورند که مورد تجاوز قرار گرفتن در کودکى عامل روسپى&zwnj;گرى&zwnj;ست، اما مطالعات دقیق&zwnj;تر نشان مى&zwnj;دهد که احساس لذت&zwnj;جویى نیز یکى از دلایل اصلى کشانده شدن عده&zwnj;اى از زنان به سوى فحشاست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>شاید بتوان باور کرد که روسپى نوعى زن است که نمى تواند به یک شوهر قناعت کند، چنان&zwnj;که در میان مردان نیز شمارى چندهمسرى هستند. چندهمسرى براى مردان حداقل در جامعه ایران و جوامع مسلمان مشروع شناخته شده، اما قانون در برابر مسئله زنان داراى چند همسر ساکت است. شاید روسپیان آن گروه از زنان باشند که تمایلى به ازدواج سنتى ندارند و نمى&zwnj;توانند پایبند یک مرد معین بشوند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مهناز باور داشت که خاله&zwnj;اش به طور فطرى روسپى بوده است. او در عین حال باور داشت که خودش از نوع دخترانى&zwnj;ست که از این&zwnj;کار نفرت دارند. مهناز هرگز نکوشیده بود دوست پسرى بیابد. چنان خود را وقف اهداف سازمان سیاسى&zwnj;اش کرده بود که دیگر هیچ فرصتى براى کار دیگرى باقى نمانده بود. علاوه بر آنکه خاطره خاله و ماجرا&zwnj;هایش چنان بر او فشار مى&zwnj;آورد که به محور اصلى ذهن او تبدیل شده بود. او نمى&zwnj;توانست خاله&zwnj;اش را ببخشد و من مى&zwnj;کوشیدم در او این حس را بیدار کنم که انسان موظف است در جریان زندگى اغلب از سطح بالاترى به مسائل نگاه کند. خاله چه روسپى فطرى و یا قربانى، محصول نظام اجتماعى بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>به&zwnj;راستى باور کرده&zwnj;ام که در تمامى جامعه&zwnj;ها روسپى&zwnj;گرى اگر تشویق نشود، اما تحمل مى&zwnj;شود. همیشه مردانى هستند که تنها سفر مى&zwnj;کنند و به شهر&zwnj;ها وارد مى&zwnj;شوند. جامعه بر اساس مکانیسم پیچیده&zwnj;اى عده&zwnj;اى از زنان و دختران را به فحشا مى&zwnj;کشاند تا این افراد تنها مزاحم آرامش و آسایش مردم نشوند. در همین جمهورى اسلامى که ظاهراً فحشا ممنوع است، اما نظام صیغه تشویق مى&zwnj;شود که در شرایطى بسیار نزدیک به نظام روسپى&zwnj;گرى&zwnj;ست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>شنیده&zwnj;ام در همین جمهورى اسلامى خانه&zwnj;هایى وجود دارد که زنان صیغه را در آنجا اسکان داده&zwnj;اند و خود مقامات دست در کار ایحاد این نظم بوده&zwnj;اند. شاید بهتر باشد که اکنون به&zwnj;طور جدى درباره مسئله روسپى&zwnj;گرى در ایران مطالعه کنیم. البته کتاب&zwnj;هایى نوشته شده است که کتاب خانم ستاره فرمانفرمائیان در این زمینه از اهمیت برخوردار است. باید این فکر را که روسپى صرفاً یک قربانى&zwnj;ست از ذهن بیرون کرد. باید باور کرد که روسپى یک واقعیت عینى جامعه است. مسئله را باید بدون تعصب مورد بررسى قرار داد و به راه حلى رسید.<br /> &nbsp;</p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/12211">::برنامه رادیویی &laquo;با خانم نویسنده&raquo; در کتاب زمانه::</a></p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2271">::برنامه&zwnj;های رادیویی شهرنوش پارسی&zwnj;پور در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="http://shahrnushparsipur.com/">::وب&zwnj;سایت شهرنوش پارسی&zwnj;پور::&emsp;</a></p>

شهرنوش پارسی‌پور - مهناز را در زندان شناختم. او به عنوان طرفدار یکى از گروه هاى سیاسى دستگیر شده بود. دختر محجوبى بود و از آن دسته از زندانى‌ها که چندان به چشم نمى‌آمد. اغلب تنها براى خودش راه مى‌رفت و از جمع کناره مى‌گرفت.

زمانى رسید که من و یک زندانى دیگر تصمیم گرفتیم مثنوى معنوى بخوانیم. دو روزى از آغاز این حرکت نگذشته بود که مهناز به ما نزدیک شد و خواهش کرد همراه ما کتاب بخواند. این امکان‌پذیر بود، چون تا جمع سه نفره براى کتاب‌خوانى اجازه صادر شده بود. زندانى دیگر که با من کتاب مى‌خواند، دچار ناراحتى عصبى بود و به همین خاطر قرص‌هاى روان‌گردان مصرف مى‌کرد. پس اغلب هنگامى که کتاب مى‌خواندیم، او در حالت چرت زدن بود. در نتیجه من و مهناز به عنوان کتاب‌خوان‌هاى اصلى کار را دنبال مى‌کردیم، و پس از مدت کوتاهى زندانى بیمار عذر خواست و ما را تنها گذاشت.

کار کتاب‌خوانى من و مهناز با موفقیت پیش مى‌رفت و من کم کم از مهناز شناخت به‌دست مى‌آوردم. متوجه مى‌شدم که انسان بسیار محجوب و تنهایى‌ست. همیشه به من مى‌گفت «شما» و هرگز حاضر نشد از خطاب «تو» استفاده کند. به هر حال هنگام خواندن بود که گاهى ما درد دل هم مى‌کردیم، و مهناز زندگى خودش را براى من واگو کرد.

او در یک خانواده کارگر به دنیا آمده بود. پدرش کارگر کارخانه سیگارپیچى بود و مادرش در خانه‌هاى مردم کار مى‌کرد. مهناز اما مجبور بود اغلب به دستور خاله‌اش با او همراه شود. زمان درازى طول کشیده بود تا بفهمد خاله مشغول انجام چه کارى‌ست. زن جوان یک روسپى بود و مهناز را به عنوان پوشش به همراه خود به این طرف و آن طرف مى‌برد. بسیارى مواقع او را به سینما مى‌برد، چون با انتخاب مشترى پیش مى‌آمد که به سینما بروند. آن‌ها در سینما در مقدمات ارتباط خود گیر مى‌کردند. مهناز مى‌گفت که روى صندلى سینما دچار حالت بدى مى‌شده. او متوجه بوده که میان خاله و مرد همراهش ماجراهایى رخ مى‌دهد.

اما بد‌تر از آن زمان‌هایى بوده که به اتفاق خاله و مرد همراهش به خانه‌اى وارد مى‌شدند. خاله او را روى صندلى یا زمین مى‌نشانده و به همراه مرد به اتاق دیگرى مى‌رفته. بچه تنها اغلب از سر و صداى خاله و مرد همراهش متوجه مسائلى مى‌شده است. مهناز مى‌گفت که پوشش خاله‌اش بوده تا مورد توجه پلیس و مأموران دیگر قرار نگیرد. مهناز خجول و ساکت بود و در این عذابى که خاله براى او مقدر کرده بود، خجول‌تر و ساکت‌تر شده بود.

شهرنوش پارسی‌پور: باید این فکر را که روسپى صرفاً یک قربانى‌ست از ذهن بیرون کرد. باید باور کرد که روسپى یک واقعیت عینى جامعه است. مسئله را باید بدون تعصب مورد بررسى قرار داد و به راه حلى رسید.

مهناز تا برسد به سن ده‌سالگى مرتب همراه خاله بوده. او عاقبت روزى از رفتن با او امتناع مى‌کند و به درس و مشقش مى‌چسبد. مهناز چهارده ساله بوده که انقلاب رخ مى‌دهد. خاله براى زمان کوتاهى بى‌بند و بار‌تر هم مى‌شود. اما مهناز از طریق دوستان دبیرستانى جذب گروه سیاسى خود مى‌شود. او که تشنه انجام کارى بوده با علاقمندى در تظاهرات شرکت مى‌کند. روزنامه‌هاى گروهش را مى‌فروشد و عاقبت در سال سرنوشت‌ساز ١٣۶٠ دستگیر مى‌شود. اینک در زندان به مرور زندگى‌اش مى‌پردازد.

ماجراهاى خاله همانند بارى روى دوش او قرار داشت. مهناز احساس مى‌کرد به دلیل اعمال خاله روح و روانش آلوده شده است. او در آخرین بارى که به همراه خاله رفته بود مورد توجه مرد همراه خاله قرار گرفته بود و مرد کوشیده بود بدن او را لمس کند. مهناز با تمام قوا فریاد کشیده بود و مرد وحشت‌زده فاصله گرفته بود. اینک مهناز در به یاد آوردن این ماجرا و ماجراهاى دیگر خاله رنج مى‌برد. احساس کثیفى و تباهى مى‌کرد و از خاله‌اش نفرت داشت. ما بار‌ها در این زمینه با یکدیگر حرف مى‌زدیم. کوشش من این بود که به او نشان بدهم خاله‌اش نیز یک قربانى بوده است. زنى جوان که امکان ازدواج ندارد و فقیر نیز هست و به پول نیازمند است. اما مهناز نظر دیگرى داشت. به نظر او برخى از زنان ذاتاً روسپى بودند. به نظر او خاله‌اش جزو این دسته زنان بود.

او اینک در زندان فرصتى به‌دست آورده بود تا درباره این مسائل بیندیشد. چرا خاله‌اش دائم لباس نو مى‌خرید؟ مگر نمى شد با یک دست لباس زندگى کرد؟ چرا خاله فکر مى‌کرد باید در رستوران خوراک بخورد؟ چرا تجملات را دوست داشت، و اساساً این پرسش براى او مطرح مى‌شد که چرا خاله دائم به مردى نیاز داشت تا به او نزدیک شود؟

این‌ها پرسش هاى مهمى هستند. مى‌دانیم که فحشا یکى از قدیمى‌ترین مشاغل دنیاست. در زمان‌هاى دوردست روسپیان در نظامات مادرتبار از اهمیت برخوردار بودند و براى زندگى حقوقى برابر با بقیه مردم داشتند. شاید این مربوط مى‌شد به زمانى که مردم بیابان‌نشین دسته دسته به روستاها و شهر‌ها حمله مى‌کردند، و روسپیان واسطه‌اى بودند تادختران جوان غیر روسپى سالم و دست‌نخورده بمانند. شاید در عین حال بتوان باور داشت که گروهی از زنان تمایل جنسى قوى‌ترى دارند که باعث انحراف جنسى آن‌ها مى‌شود. شمارى بر این عقیده هستند که مشکلات اقتصادى باعث به‌وجود آمدن روسپى مى‌شود. برخى نیز بر این باورند که مورد تجاوز قرار گرفتن در کودکى عامل روسپى‌گرى‌ست، اما مطالعات دقیق‌تر نشان مى‌دهد که احساس لذت‌جویى نیز یکى از دلایل اصلى کشانده شدن عده‌اى از زنان به سوى فحشاست.

شاید بتوان باور کرد که روسپى نوعى زن است که نمى تواند به یک شوهر قناعت کند، چنان‌که در میان مردان نیز شمارى چندهمسرى هستند. چندهمسرى براى مردان حداقل در جامعه ایران و جوامع مسلمان مشروع شناخته شده، اما قانون در برابر مسئله زنان داراى چند همسر ساکت است. شاید روسپیان آن گروه از زنان باشند که تمایلى به ازدواج سنتى ندارند و نمى‌توانند پایبند یک مرد معین بشوند.

مهناز باور داشت که خاله‌اش به طور فطرى روسپى بوده است. او در عین حال باور داشت که خودش از نوع دخترانى‌ست که از این‌کار نفرت دارند. مهناز هرگز نکوشیده بود دوست پسرى بیابد. چنان خود را وقف اهداف سازمان سیاسى‌اش کرده بود که دیگر هیچ فرصتى براى کار دیگرى باقى نمانده بود. علاوه بر آنکه خاطره خاله و ماجرا‌هایش چنان بر او فشار مى‌آورد که به محور اصلى ذهن او تبدیل شده بود. او نمى‌توانست خاله‌اش را ببخشد و من مى‌کوشیدم در او این حس را بیدار کنم که انسان موظف است در جریان زندگى اغلب از سطح بالاترى به مسائل نگاه کند. خاله چه روسپى فطرى و یا قربانى، محصول نظام اجتماعى بود.

به‌راستى باور کرده‌ام که در تمامى جامعه‌ها روسپى‌گرى اگر تشویق نشود، اما تحمل مى‌شود. همیشه مردانى هستند که تنها سفر مى‌کنند و به شهر‌ها وارد مى‌شوند. جامعه بر اساس مکانیسم پیچیده‌اى عده‌اى از زنان و دختران را به فحشا مى‌کشاند تا این افراد تنها مزاحم آرامش و آسایش مردم نشوند. در همین جمهورى اسلامى که ظاهراً فحشا ممنوع است، اما نظام صیغه تشویق مى‌شود که در شرایطى بسیار نزدیک به نظام روسپى‌گرى‌ست.

شنیده‌ام در همین جمهورى اسلامى خانه‌هایى وجود دارد که زنان صیغه را در آنجا اسکان داده‌اند و خود مقامات دست در کار ایحاد این نظم بوده‌اند. شاید بهتر باشد که اکنون به‌طور جدى درباره مسئله روسپى‌گرى در ایران مطالعه کنیم. البته کتاب‌هایى نوشته شده است که کتاب خانم ستاره فرمانفرمائیان در این زمینه از اهمیت برخوردار است. باید این فکر را که روسپى صرفاً یک قربانى‌ست از ذهن بیرون کرد. باید باور کرد که روسپى یک واقعیت عینى جامعه است. مسئله را باید بدون تعصب مورد بررسى قرار داد و به راه حلى رسید.
 

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    در ادامه و همراهی با این بخش از گفتار بانو پارسی پور: "مى‌دانیم که فحشا یکى از قدیمى‌ترین مشاغل دنیاست. در زمان‌هاى دوردست روسپیان در نظامات مادرتبار از اهمیت برخوردار بودند و براى زندگى حقوقى برابر با بقیه مردم داشتند. شاید این مربوط مى‌شد به زمانى که مردم بیابان‌نشین دسته دسته به روستاها و شهر‌ها حمله مى‌کردند، و روسپیان واسطه‌اى بودند تادختران جوان غیر روسپى سالم و دست‌نخورده بمانند." روسپی را خدا روسپی نیافرید؛ آنانکه در شهر نان بخش می کنند، او را لنگ نان گذاشته اند تا هر زمان لنگ هماغوشی ماندند او را به تکه نانی بخرند ... این گفتار با اندکی دستکاری در واژه ها و ساختار نوشته، گویا از صادق هدایت باشد (البته بعید است این از کارهای او باشد.)

  • علیزاد

    من خودم روسپی ای رو میشناختم که از نوجوانی یا به قول غربیها بچگی هم هیز بود و بعدا ازدواج کرد و از نظر مالی هم هیچ مشکلی نداشت ولی اون هیزی ابتدایی باعث شده بود که حتی کتک برادرانش رو هم تحمل کنه و باز هم ادامه بده علاوه بر اون چندتا روسپی دیگه ای هم میشناختم که صفت مشترک همشون دروغ‌گویی و خودبرتربینی و به قول عوام پرادعایی بود. معمولا هم آدمهای بددهنی هستند قبل از انقلاب هم تحقیقی به نام «علل روسپیگری در ایران» چاپ شده بود که با بررسی زندگی روسپیان به این نکته رسیده بود که از لحاظ اقتصادی تعادل ندارند و گاهی خسیس و گاهی ولخرج هستند --------- اون استاد دانشگاهی هم که گفته با وجود روسپیخانه ، فساد از جامعه برچیده میشه احتمالا نمیتونسته دور و برش یا قبل از انقلاب رو مشاهده کنه که روسپیخانه‌ها به جای خود کار میکنند و فساد عمومی به جای خود. نمونه‌ش تمام کشورهای غربیه که با وجود روسپیخانه ، تجاوز و سکس ضربدری و خانوادگی و همه‌چیز در کنارش در منازل و محل کار و ... وجود داره. استاد دانشگاه!!!

  • صنم

    گفتاری عاقلانه اما کوتاه در باب الزام وجود روسپی خانه: http://zertopert.blogsky.com/1391/05/25/post-104/

  • صنم

    به قول زنده یاد فریدون فرخزاد: راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان دربیاورد، رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این ایثار است مگر هر دو از یک تن نیست؟ بفروش! تنت را حراج کن... من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب می زنند به قیمت دنیایشان شرفت را شکر که اگر می فروشی از تن می فروشی نه از دین

  • کاربر مهمان

    <p>&quot; این گفتار با اندکی دستکاری در واژه ها و ساختار نوشته، گویا از صادق هدایت باشد (البته بعید است این از کارهای او باشد.)&quot; !!! &lt; اندکی دستکار&gt; &lt; گویا&gt; &lt; البته بعید است&gt;. کار بر مهمان، بابا تو دیگه کی هستی؟ رفرانس درست بده.شمارو بخدا *****</p>

  • کاربر مهمان

    من هم برایم همیشه این سئوال مطرح است. چرا گزینه یک زن در شرایط فقر خودفروشی باید باشد؟ خیلی از زنها با مشقت زیاد به کارگری یا تمیز کردن خانه پولدارها یا کارهایی مثل خیاطی یا آشپزی برای دیگران روی می آورند. بدون اینکه تحقیق مشخص و یقینی در مورد ذاتی بودن یا میل شدید جنسی در این مورد روسپیگری باشد منهم فکر میکنم این پدیده در زنها باید از میل مریض گونه جنسی باشد. من زنهایی را دیده ام که از طبقه مرفه جامعه بوده اند صاحب خانواده و حتی شوهر و بچه بوده اند و باز هم با مردان دیگر بجز شوهرشان رابطه جنسی داشته اند. و از این مردان هدایای گرانقیمت و گاهی پولهای نسبتا زیاد دریافت میکردند. من تصادفا با یکی از این زنها آشنا شدم. اصلا فکرش را هم نمیکردم اینکاره باشد. زن بسیار شاد و دوست داشتنی و جذابی بود. بعد از مدتی که با من صمیمی شد بدون خجالت و کمی هم با رضایت خاطر اتش را با مردها تعریف میکرد. حقیقتا فکر میکرد که این مردها گرفتارش شده اند و عاشقش هستند. حتی تعریف میکرد که خیلی از این مردها به او گفته اند بعد از او با هیچ زن دیگری نمیتوانند همخوابه شوند. و بابت این موضوع این زن به خودش افتخار میکرد و مغرور بود. و فکر میکرد که زنی استثنایی است. فکر میکرد هیچ مردی در مقابل او قدرت مقاومت ندارد. خلاصه این زن بشدت و بشکل بیمار گونه ایی معتاد سکس شده بود. و سکس بخشی از هویت او بود. با اینکه سن زیادی داشت نزدیک 50 سال . خلاصه نمیدانم عاقبتش چه شد. و کارش به کجا کشید. چون نیمه های داستانهایش من دیگر حالت تهوع از او داشتم و مطمئن شدم که سکس به این شکل بیماری و نوعی اعتیاد است.

  • کاربر مهمان

    به نظر من این پیشنهاد خانم پارسی پور برای قربانی ندیدن روسپیها کاملآ درسته. حتا فکر میکنم این تفکیک قربانی/مجرم در خیلی زمینه های دیگه، مثل اسید پاشی به صورت زنان، باید مورد بازنگری قرار بگیره. اهمیت این کار در اینه که اولا زنان دیگه به طور اتوماتیک به عنوان قربانی و بدبخت و غیره.. دیده نمیشن و دیگه اینکه از طریق به رسمیت شناختن مشکلات مردان، مشکلات فرهنگی به شکل جامع تر و دقیق تری مورد بررسی قرار میگیرن.

  • کاربر مهمان

    فقر + فقدان سلف استیم در زنان= خودفروشی

  • کاربر مهمان

    من هم سخت معتقدم که بعضی از مردان ذاتا روسپی هستند

  • امیر

    من هم سخت معتقدم که بعضی از زنان ذاتا روسپی هستند

  • کاربر مهمان

    گزینه اقتصادی مهمترین عامل است البته گزینه های دیگری چون نوع رابطه با همسر سطح توقعات ومحیط پیرامون تاثیرگذار است اما صرف میل جنسی برای گرایش زنان به روسپی خنده دار است گرچه میل جنسی در چند همسری مردان نقش اصلی را بازی میکند اما در زنان بسیار ضعیف است من با توجه به برخوردم با چند روسپی این را می گویم

  • سکوت تلخ

    یکی از اساتید جامعه شناسی همین را مطرح کرد که روسپی گری باید سازمان داده بشه تا هم از آسیبهای اجتماعی کاسته بشه و هم مکان ها مشخص باشند تا از شیوع بیماری هایی مانند ایدز جلوگیری بشه و هم واقعا علل اصلی روسپیگیری مشخص بشه و زنانی که به واسطه فقر و نیاز به این کار تن در میدهند از کسانی که مسایل دیگه ای دارند سوا بشن و اینطوری میشه کاری کرد . اما آخرش چی شد؟؟ از دانشگاه اخراج شد

  • ژنرال

    خانوم پارسی پور! روسپی زنی نیست که با بیش از یک مرد رابطه دارد! روسپی زنی است که در مقابل سرویس جنسی پول میگیرد. پول گرفتن در مقابل سکس عنصر اصلی تعریف روسپی گری است.

  • منوچهر

    روسپیگری چیزی نیست که بتوان انرا در ترازوی اخلاق نهاد و گفت بد است یا خوب است . روسپی ضرری به هیچکس نمیزند . و بلکه بالاترین لطف را در حق دیگران میکند . روسپیگری چه به جهت رفع حوائج مادی و چه بخاطر شهوت زیاد نه بد است و غیر اخلاقی . روسپیگری یک انتخاب شخصی است . از عهده بعضی بر میاید و از عهده بعضی نه . من که یک مرد هستم ، شاید اگر در مضیقه بودم و زنان پیشنهاد میکردند در ازای دریافت پول با انان ...باشم ، از دل و جان قبول میکردم . هم خدا را داشتیم و هم خرما را . چیز دیگری هم میخواهم بگویم : من با زنان بسیار زیادی ( روسپی) بوده ام و به جرات میگویم در بین انان روح های بلندی وجود دارد . شاید اگر این کاراکترها شرایطش را داشتند هر کدام یک ترزا میشدند ( شاید هم بالاتر ) . اگر اهل ازدواج بودم قطعا تا حالا با یکی از انها ازدواج کرده بودم ( منظورم دو نفر است که مصداق واقعی روح های عمیق بودند . هر کدامشان به صد هزار نفر میارزید )