میان انقلاب و ضدانقلاب: چه بر سر فرقهگرایی لبنانی خواهد آمد؟
جنبش اعتراضیِ خارقالعادهای که لبنان را به تلاطم درآورده، بیشک همین حالا هم شایسته عنوان «انقلاب» است، چراکه بهطور بنیادینی نظام طایفهای و پدرسالارانهای را زیر سؤال برده که از ۱۹۲۶ بنیاد حیات سیاسی و اجتماعی در این کشور بوده است.
تلاشهای پیشین برای بهچالشکشیدنِ نظام فرقهای لبنان، چه از جانب دولت (مانند اقدامات فواد شهاب) چه از جانب جامعه مدنی (مانند وقایع بهار لبنان در سال ۲۰۰۵)، شکست خوردهاند. اما این بار ماجرا فرق میکند؛ جنبش اعتراضیِ خارقالعادهای که از بیش از بیست روز پیش لبنان را به تلاطم درآورده، بیشک همین حالا نیز شایسته عنوان «انقلاب» است، چراکه بهطور بنیادینی نظام طایفهای و پدرسالارانهای را زیر سؤال برده که از ۱۹۲۶ بنیاد حیات سیاسی و اجتماعی در این کشور بوده است.
جوانان لبنانی که به خیابانها ریختهاند با شعار «همه یعنی همه» فقط بهدنبال برکنارکردنِ زعما و کارچاقکنهای بیوجدانی نیستند که فساد تعمیمیافته و فرافرقهای را به به اکثریت غالب مردم به کشور تحمیل کردهاند، بلکه درصدد تغییر خودِ نظام هستند. اتحاد نسل جدید شکافهایی را پشت سر گذاشته است که تا امروز غیرقابلعبور به نظر میرسیدند، و از طریق شعارها و گردهماییهای خودانگیختهاش پارامترهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگیای را مورد بازبینی و بررسی مجدد قرار داده که تا امروز ظهورِ یک ملت حقیقی را مختل کرده و به تعویق انداختهاند؛ جوانان لبنانی به دنبال بازسازیِ خود و احیای حس تعلقاش به اجتماع اند.
پروژه انحرافیافته
پروژه پدران مؤسس لبنان بهطور متناقضی از آغاز یک پروژه انحراف یافته بود. از زمان تدوین اولین قانون اساسی لبنان در سال ۱۹۲۶ (ارائهشده توسط میشل شیحا)، عقد پیمان ملی پدران استقلال در سال ۱۹۴۳، تا زمان تدوین دومین قانون اساسی در سال ۱۹۸۹، نظام طایفهگراییِ سیاسی حاکم در لبنان به دنبال تضمین صلح مدنی، گفتگو و ارتباطات سازنده بین اقلیتها بود و نه عقبروی به سمت هویتطلبی. و البته تا زمان وقوع جنگ داخلیِ ۱۹۷۵، این نظام نهادی نتوانست کاملاً مانع پیریزی حیات سیاسی و پارلمانی حول شکافهای ایدئولوژیک فرافرقهای شود (مثلاً بین حزب الدستور و تشکل ملی، و سپس بین نهج و حلف).
با وجود این، رویه طایفهگراییِ سیاسی بیشتر از پیش محدودیتهایش را نشان داد، همانقدر در سطح خارجی و با ترجیح ائتلافهای بینمرزی و منطقهایِ حاملِ انشقاقهای جدید، که در سطح داخلی و با حذف سیاسی و اجتماعی یک بخش از جمعیت و تدوامبخشیدن به تنشهای فرقهای و طایفهای. در همین فضا بود که رئیسجمهور لبنان، فؤاد شهاب، که پس از وقایع سال ۱۹۵۸ بر سر قدرت آمده بود، با امید ایجاد حس تعلق ملی ورای فرقهها و طوایف، دست به اصلاحات نهادی و بنانهادنِ دولتی مدرن بزند. با وجود این، احترام عمیق او نسبت به قانون اساسی موجود، مخالفت شدید سیاستمداران فاسد و ساختارهای عمیقاً پدرسالارانه جامعه لبنان موجب شکست این اقدامات شدند.
این پرانتز اصلاحی بعدتر با هجوم گسترده شبهنظامیان فلسطینی به لبنان و جنگ داخلی برای همیشه بسته شد. و درحالیکه توافق طائف که در سال ۱۹۸۹ و به منظور پایان دادن به جنگ داخلی منعقد شد، نوید محوشدنِ دریجیِ ساختار طایفهای و فرقهای را میداد، مفاد آن بلافاصله بهواسطه قیمومیت سوریه و قدرتگیری سرکردههای شبهنظامیان که به هیئت سیاستمداران و بازرگانان درآمده بودند واژگون و منحرف شد. هدف این افراد تداومبخشیدن و دامنزدن به نظام فرقهای و جماعتمحوری بود که به همه آنها امتیازات عمدهای اعطا میکرد.
در مواجهه با این واژگونی و انحراف، بازگشت به روح و اصل پروژه آغازین لبنان، با سرکوب و مهار این عوارض و انحرافات سیاسی، اقتصادی و هویتی، شاید وسوسهبرانگیز به نظر برسد. با توجه به گسست عمیق موجود در خواستههای این نسل جدیدی که امروز بهطور تودهای و بهشکلی مصمم بسیج شدهاند، اما چنین امیدی هماکنون به نظرمن بیهوده است. از این بابت، در مورد شرایط موفقیت نهایی این انقلاب شک چندانی وجود ندارد: اگر مردم لبنان یکی باشند، این لزوماً منجر به آن خواهد شد که درنهایت جامعه مدنی جایگزین قدرت فرقهای و جماعتی شود و از آنجاییکه این دو نمیتوانند در کنار یکدیگر همزیستی کنند شکی وجود ندارد که نمیتوان هم مردم را با هم متحد ساخت و هم بیوقفه بین آنها تفاوت و تمایز گذاشت.
شبح ضدانقلاب
با همه این حرفها، پیشبینی سرنگونی ناگهانی و رادیکال نظام متوهمانه خواهد بود. پس از دو هفته اعتراض، انقلاب لبنان همین حالا نیز یک نقطهعطف است: اگر جنبش موفق نشود خود را در زمان مناسب سازماندهی وساختاریابی کند، ممکن است مانند بسیاری از اقدامات پیش از خود، بهشکل خشونتباری بهتدریج سرکوب یا خفه شود. نیروهای ضدانقلاب همواره در صحنه حاضر هستند و برای حفظ دستاوردهایشان کمین کرده و سنگر گرفتهاند. تاریخ لبنان نیز همین را ثابت میکند: تلاشهای پیشین برای بهچالشکشیدنِ نظام، چه از جانب دولت (مانند اقدامات شهاب) چه از جانب جامعه مدنی (مانند وقایع بهار لبنان در سال ۲۰۰۵)، شکست خوردهاند. هر بار، ضدانقلاب این تلاشها را به سود خود تمام کرده چراکه لبنانیها نتوانستهاند یکدیگر را پیدا کنند و در مورد پروژهای قابلاجرا و مبتنیبر حقوق شهروندی با یکدیگر به تفاهم برسند.
بنابراین حیاتی و ضروری است که دستاوردهای کنونی جنبش را تداوم بخشید و بهثمر رساند، آن هم با خلق فضای گفتگوی سیاسی و فرافرقهای در دوره گذار دموکراتیکی که پیشروی لبنان گشوده شده است. دیر یا زود، باید این هویت ملی فرافرقهای را که علت وجودی لبنان است بهرسمیت شناخت و به پیروزی رسانید. درست است که وجه مذهبی یکی از پارامترهای هویتیِ اصلی آن است، اما تنها پارامتر آن نیست. در منطق انقلاب، لبنانیها در همه جا یکی و یکسان هستند، با همان حس شوخطبعی، همان خلاقیت، و همان سخاوتمندی؛ و اغلب آنها به ارزشهای مشترکی برپایه صلحطلبی، مدنیت، احترام به آزادیهای فردی یا گفتگوی فرهنگها باور دارند. اکنون برعهده نسل جدید لبنان است که ابزار و وسایلی را بیابند که تحکیم ارزشها و اتحاد را میسر سازد. تنها به این شرط است که لبنان قرار ملاقاتش با آیندهاش را از دست نخواهد داد: وضع یک دموکراسی کامل و قطعی و نه تداومبخشیدن به دموکراسیِ موقتی و نیمبندی که بین مردم انشقاق ایجاد میکند و مردد میان راهحلهای ناممکن و انفجاری اجتنابناپذیر باقی مانده است.
منبع: شرق امروز
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.