ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انگار باران به حال خویش می‌گرید- گذری از فیلم کرگدن

بهروز شیدا - فیلم کرگدن ساخته هوتن شیرازی، گِردِ ماجرای تجاوز جنسی‌ سه جوان به یک نوجوان پانزده ساله، مهرداد در یک شب عاشورا در محراب یک مسجد شکل می‌گیرد. نگاهی به این فیلم.

فیلم کرگدن، نویسنده و کارگردان، هوتن شیرازی، گِردِ ماجرای تجاوز جنسی‌ی سه جوان، اکبر، امیر، احسان، به یک نوجوان پانزده ساله، مهرداد، در یک شب عاشورا در محراب یک مسجد شکل می‌گیرد.

   سخنِ فیلم کرگدن اما بسیار پرماجراتر از این دردناک ماجرا است.

  فیلم کرگدن را بخوانیم.

نمایی از فیلم مستند کرگدن (نویسنده و کارگردان، هوتن شیرازی)

۱

مهرداد که به سفارش پدرش برای سینه‌زنی به مسجد رفته است، در گفت‌وگو با کارگردان روایتِ تجاوزِ جنسی به خود را چنین آغاز می‌کند: «تو کوچه خودمون سه نفر تو تاریکی منو گرفتندمو به تهدید بردنم تو مسجد قدیمیه. دست و پامو گرفته بودند. احسان دستامو گرفته بود؛ امیر و اکبرم دم دهنمو. [...] وقتی که بردندم تو مسجد در دهنمو گرفته بودن. [...] بردنم [...] تو محراب. گفتن: شلوارتو بکن، وگرنه می‌زنیمت. [...] زنجیر دست امیر بود [...] که گفت: اگر حرفی زدی با این می‌زنمت. [...] چاقو درآوردند. امیر [...] گفت: بکن وگرنه می‌کشمت، که کشیدم پایین

  امیر عضو سازمان بسیج مستضعفین است. اکبر و امیر، به مهرداد تجاوز می‌کنند و بیرون می‌روند. امیر با برادرش بازمی‌گردد. احسان به مهرداد تجاوز می‌کند. برادر امیر می‌گوید در مسجد این کار را نمی‌کند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند مهرداد را به جایی دیگر ببرند، اما مردی که در هم‌سایه‌گی‌ی مسجد خانه دارد، از خانه‌اش بیرون می‌آید و همه فرار می‌کنند.

   مهرداد در پایان روایتِ تجاوز به خود، سرش را زیر انداخته است و با دستی که بر یکی از انگشت‌هایش یک انگشتر عقیق است،‌ دست دیگر خود را فشار می‌دهد.

   تجاوز جنسی به مهرداد در محراب را می‌توان آمیخته‌گی‌ی تجاوز به انسان و تعظیم به آسمان در قدرت‌مداران آسمانی خواند.

    فشار یک دست مهرداد توسط دست دیگرش را می‌توان هجوم دردآورِ قدرت‌مداران آسمانی‌ی مزین به انگشتر عقیق بر قربانیان زمینی خواند. انگار انسانِ تنها در برابر قدرت‌مداران آسمانی جز درد یا تسلیم گزیری ندارد.

  روایت مهرداد از دوران مدرسه‌اش را بخوانیم.

۲

مهرداد پانزده سال دارد، اما کلاس پنجم دبستان است. دو سال است درس نمی‌خواند. از درس خوش‌اش نمی‌آید. از مدرسه‌اش نیز خاطرات تلخی دارد. در گفت‌وگو با کارگردان از این خاطرات تلخ می‌گوید: «- اون موقعا که مدرسه می‌رفتی، معلما کتکتم می‌زدن؟ - بعضی موقعا درس و مشقمونو که نمی‌نوشتیم می‌زدن. - از کدوم معلم بیش‌تر کتک ‌خوردی؟ - معلم خودمون. - کی؟ - همون آقای نجفی. - همون که که کلاس پنجم باهاش درس می‌خوندی؟ - بله. - اون زیاد کتک‌ات می‌زد؟ - نه زیاد نه کم. - چه جوری می‌زدت؟ - مثلاً که درس و مشقمونو نمی‌نوشتیم، می‌رفت توی دفتر، خط‌کش ورمی‌داشت، می‌اومد می‌زدم. [...]»

   روایت مهرداد از دوران مدرسه‌اش را می‌توان چنین خواند که انسان نه تنها در برابر قدرت‌مداران آسمانی که گاه در برابر آموزگارانی که از قدرت‌مداران آسمانی اعتبار می‌گیرند، نیز جز درد یا تسلیم گزیری ندارد، چه در ساختاری که در هوای جباریت غوطه‌ور است، منش گروهی از آموزگاران نیز گاه برآمده از بینشی است که مفاهیم علوم انسانی را جز بر مبنای تحقیر ضعیفان و ستایش به قدرت‌مداران تعریف نمی‌کند.

   تقدیر مهرداد را بخوانیم.

۳

کارگردان به در خانه‌ی خانواده‌ی مهرداد آمده است. مهرداد از لای میله‌های پشت‌بام به پایین می‌نگرد. انگار مرغدانی یا لانه‌ای را نگاه می‌کند. صدای پرنده می‌آید. در خانه گشوده می‌شود. مهرداد سلام می‌گوید و کارگردان را به خانه دعوت می‌کند. از زیر میله‌های پشت بام رد می‌شود. از پله‌ها بالا می‌رود. در میانه‌ی راه‌پله تصویر یکی از پاهایش بر هوا ثابت می‌ماند. انگار یکی از پاهایش را برمی‌دارد، اما بر زمین نمی‌گذارد.

   نگاه مهرداد ازلای میله‌های پشت‌بام و صدای پرنده را می‌توان تمثیل‌های اسارت پرنده‌ای در قفس همیشه خواند. تصویر پاهای ثابت مهرداد در میانه‌ی راه‌پله را می‌توان مرگِ پرواز پرنده‌ای خواند که انگار تقدیرش حضورِ همیشه در قفسِ زخم‌ها است.

  گفت‌وگوی چند نوجوان با کارگردان را بخوانیم.

۴

چند پسرِ نوجوان در مکان‌های گوناگون، در مورد رابطه‌ی جنسی‌ و تجاوز جوانان و نوجوانان به یک‌دیگر سخن می‌گویند. آن‌ها به ‌زهرخند و بی‌اعتنایی در حرف یک‌دیگر می‌دوند. انگار صدای هریک از آن‌ها آوای گروه هم‌سرایان آوار تاریکی است.

   آن‌ها از تفریح خویش در دوران بی‌کاری چنین می‌گویند: «می‌ریم موقع بی‌کاری تو این باغ‌ها. [...] کارهای خیر [...] پاسور بازی، مشروب، عرق، شراب.»

  آن‌ها از تجاوزجنسی‌ی گروهی به یک پسر نوجوان چنین می‌گویند: «این‌جا مثلاً سوار یه سواری می‌کنن می‌برنش [...] تو باغا، تو بیابون. [...] می‌ذارندش رو زمین با گریه و زاری. [...] تعداد اگه زیاد باشه، بسته‌گی به خودش داره. [...] بخورش خوب باشه. [...] یعنی دوام بیاره. [...] گریه نیفته. [...] درد نگیره.»

   آن‌ها در مورد روند تجاوز جنسی به یک پسر نوجوان چنین می‌گویند: «ابتدا سوار موتور می‌شی. هندل می‌زنی. روشن می‌شه. می‌ری طرف کوه‌ها. خاموش می‌کنی. گردنِ می‌گیری. تاب می‌دی. می‌خوابونی رو زمین. [...] تسمه رو وا می‌کنی. [...] آلتو در می‌آری. [...] می‌خوابونی دیگه. می‌ذاری داخل‌اش.»

   آن‌ها در مورد تجاوز یک آموزگار به شاگردش چنین می‌گویند: «[...] یه معلم فارسی. [...] از پشت شیشه‌ها نگاه کردیم. دیدیم بله. خوابوندتش رو میزو داره عملیات خیبرو روش انجام می‌ده.»

   آن‌ها از داغی که بر تن تجاوزشده‌گان می‌گذارند، چنین می‌گویند: «یا سیگار می‌ذارن یا [...] یه چیزی داغ می‌کنن. [...] چون که بعدها بگن، [...] اگه زبون درآورد، [...] خواست زور بگه، بگن اون روزو یادت بیاد.»

   آن‌ها در مورد تجاوزهای جنسی‌ی اجباری چنین می‌گویند: «به زورم تا ببینی خود پسر چی کار کنه. اگه مثلاً بره به باباشو اینا بگه. [...] با این کار موافق نیست. نمی‌یاد بده، ولی اگه نه، بگه حالا این سریو می‌بخشمتو [...] دیگه. این جور می‌فهمیم که [...] خودِ پسره می‌خواسته.»

   آن‌ها در مورد جنگ قدرتِ لمپن‌مآبانه با نوجوان‌های دیگر چنین می‌گویند: «مرد خانه باش و شیر بیابان. [...] یعنی هر کی این‌جا یه کار خلاف کرد، [...] یعنی هر کی [...] رفت این‌جا [...] دختر بازی کرد، بقیه بچه‌ها [...] می‌گیرن می‌برن‌اش یه جا زوری، می‌‌زنن توش.»

   آن‌ها از لزوم تجاوز جنسی به قربانیان تجاوز جنسی چنین می‌گویند: «یه روز با موتور بودیم. [...] دوتا از بچه‌ها را رو کار گرفتیم. [...] دیدیم دارن عملیات انجام می‌دن. [...] گفتیم: باید به مام بدی. [...] اگه ما این کارو باهاش انجام ندیم، یکی دیگه انجام می‌ده.»

   سخن این نوجوانان را می‌توان در سه واژه‌ی تحقیر، ترس، درنده‌گی خواند. حاصل این سه واژه‌ تنهایی‌ای عظیم است که انگار فقط در سکوت یا حذف دیگری رفع می‌شود. انگار این نوجوانان زنانه‌گی را تحقیر و نیاز جنسی‌ی خویش را در تجاوز به دیگری ارضا می‌کنند تا با ایجاد تحقیر و ترس در هم‌سن‌ها و هم جنس‌های خویش، درنده‌خویی‌ی خویش را تبدیل به لباس پیروزی کنند و با شکست همه‌ی حریم و حرمت دیگری، نقاب قدرت به چهره بزنند.

   عبارت‌ها و واژه‌ها نیز انگار خود سخن می‌گویند. به‌روایت این نوجوانان قربانیان گریه و زاری می‌کنند. زمین می‌خورند. زبان درنمی‌آورند. داغ بدنامی‌می‌خورند. قربانی‌کننده‌گان اما شیر بیابان اند. مرد خانه اند. قربانیان را زمین می‌زنند. بر تن قربانیان داغ بدنامی می‌زنند.

   مکان‌های تجاوز جنسی نیز انگار خود سخن می‌گویند. باغ و کوه مکان تجاوز اند. انگار بهشت و دوزخ، آسمان و زمین، سبزی و زردی، عروج و سقوط در این مکان‌ها درهم می‌آمیزند.

   پسران نوجوانی که سخن می‌گویند، انگار همه درنده‌خویانی هستند که در هوس سیری گرد نعش دیگران رجزخوانان می‌رقصند. تنهایانی که عقب‌عقب راه می‌روند تا زخم نخورند. بی‌مرامانی که از زخم دیگران سیرک می‌سازند تا شرم از خویش را فراموش کنند.

    گفت‌وگوی کارگردان با مرد جوان دیگری را بخوانیم.

۵

کارگردان در اتاقی با مرد جوانی سخن می‌گوید. مرد جوان از زخم نوجوانانی می‌گوید که به دام متجاوزین می‌افتند: «[...] اگه یکی افتاد تو گردونه [...] اسم براش می‌ذارن. [...] سولی، علی نمکی، آچی، اسمالی. [...] این سولی در حدی شده بود که [...] پونزده نفر و اینا می‌رفت. یکی از بچه‌ها [...] پول می‌گرفت و راه می‌داد [...] پونزده نفرو تو. [...] پسره رفته بود یه قفل زده بود به کمربندش. [...] کلیدشو داده به باباش.»

   در اتاقِ مرد جوان کمدی هست. روی کمد کامپیوتری گذاشته شده است. بر صفحه‌ی کامپیوتر درختانی سبز هست. در پشت درختان سبز آسمان آبی پیدا است.

   درختان سبز و آسمان آبی‌ی صفحه‌ی کامپیوتر را شاید بتوان تمثیل سبزی و رویش و نور مجازی خواند. درختان سبز و آسمان آبی به‌تمامی در تقابل با سخن پسر جوان قرار می‌گیرند. سخن پسر جوان جز روایت خشک‌سالی‌ی بی‌پایان و ابر خفقان نیست. انگار سبزی و رویش و نور تنها نقاب مجازی‌ی خشک‌سالی‌ی بی‌پایان و ابر خفقان جهان ما است.

  گفت‌وگوی کارگردان با پسر نوجوان دیگری را بخوانیم.

۶

پسر نوجوانی بر لبه‌ی یک پنجره که با خشت و آجر و گچ و گِل دیوار شده است، زیر نوری قرمز رنگ نشسته است. بر دیوار دو طرف لبه‌ی پنجره و دیوار پشت سر او خط‌های ضخیمی به رنگ سیاه نقش زده شده است. او از تجاوز جنسی‌اش به پسر نوجوانی دیگر می‌گوید: «می‌رفتیم پی خوش‌گذرونیمون. [...] موتورش می‌آورد دم خونه‌ی ما. باهاش می‌رفتیم باغ وردون. [...] از اون کارا می‌کردیم. خودش اصلاً می‌خواست باهاش از اون کارا کنیم. بعد یه روز تو مدرسه بردیمش تو دست‌شوییا که از اون کارا بکنیم. [...] معلما اومدن [...] گرفتمونو. [...] خودش می‌خواد [...] من با اون این کارو می‌کنم

   پنجره‌ای را که دیوار شده است و به‌نظر می‌رسد پنجره‌ی مسجدی متروک باشد، شاید بتوان تمثیل مرگِ پرواز و بینایی و پرسش و افق و جست‌جو و وسعت خواند. رنگ نور سرخ نیز انگار تمثیل مرگ همه‌‌ی این‌ها است؛ تمثیل مرگِ هستی‌ی انسانی که راه نجات‌اش انگار در شباهت غریب سخن راویان کرگدن بسته است. رده‌های سیاه دیوار پشت سر پسر نوجوان و دو طرف لبه‌ی پنجره‌ را شاید بتوان تمثیل سیاهی‌های پایا خواند.

   گفت‌وگوی کارگردان با دو مرد جوان دیگر را بخوانیم.

۷

کارگردان در مورد بچه‌بازی و تجاوز جنسی با مرد جوان بیست‌وپنج ساله‌ای سخن می‌گوید. مرد جوان چنین می‌گوید: «نه در بین بچه‌ها، بزرگترام این کارو انجام می‌دن. [...] خُب یه نیازم هست شهوت. [...] شاید همون پیغمبراشم این کارو انجام می‌دادن اگه شرایط مارو داشتن. [...] این‌جا [...] دختر بازی خیلی کم توش انجام می‌شه. [...] به خاطر تعصب خونواده‌گی.»

   کارگردان از او می‌پرسد که آیا مذهبی بودن بر بچه‌بازی تأثیر دارد؟ او پاسخ می‌دهد: «مذهبی بودن مردم؟ فعلاً دیگه نه. [...] یعنی این نیاز غلبه کرده بر چیزای مذهبی.‌ مذهبی که واقعاً من فکرشو می‌کنم یا شما فکرشو، دیگه اصلاً وجود نداره

   کارگردان زیر تونل با مرد جوان دیگری سخن می‌گوید. مرد جوان چنین می‌گوید: «هنوز تو این موندیم که [...] می‌خوایم بریم تو یه دست‌شویی [...] با پای چپ بریم یا پای راست. [...] ما [...] به‌عنوان یک کشور اسلامی‌ام شناخته می‌شیم تو جهان، ولی هنوز هیچ پیش‌رفتی نکردیم. هزاروچهارصد سال پیش همون بودیم. حالام همینیم. [...] قرن [...] بیستم یا نوزدهم [...] با شاهنامه‌ی فردوسی شروع شده، حالا [...] با این شروع  شده که [...] با پای چپ بریم دست‌شویی یا با پای راست.»

   در سخن این دو مرد جوان بیش از هر چیز می‌توان نقش آزادی‌کش حکومت دین‌مدار در تجاوز جنسی را خواند. جمهوری‌ی اسلامی هر نوع رابطه‌ی جنسی‌ی آزادانه‌‌ی دو انسان بالغ، خارج از پیوند شرعی‌ی زن و مرد، را جرم می‌پندارد. دین را در سرکوب و درنده‌خویی مکرر می‌کند. تحجر و نادانی را رواج می‌دهد. انگار دین این‌جا تنها جامه‌ی رمزگان‌های قدرتی است که امکان سرکوب انسان به نام خدا را فریاد می‌کنند.

  گفت‌وگوی کارگردان با پدر و مادر مهرداد را بخوانیم.

۸

پدر مهرداد نشسته است. در مقابل او سیگار بهمن و چای و کبریت است. سیگارش را  روشن می‌کند. به سیگار پک می‌زند و می‌گوید: «مهرداد بچه‌ی اول منه [...] ما دهه‌ی محرم هر شب می‌ریم تو مسجد. اون شب‌ام رفتیم تو مسجد. عزاداریمونو کردیم. موقع شام که شد من اومدم خونه. مادرش، مادر مهرداد، با خواهرش تو مسجد بودن. وایسادن شام‌شونو خوردند اومدن. بعد مهرداد نیومد.»

   مادر مهرداد می‌گوید: «من اومدم با دخترم خونه. گفت: مهرداد چی شد؟ گفتم که برای شام وایساد. من واینسادم. اومدم خونه.»

   مادر مهرداد می‌گوید که پدر یکی‌ از سه متجاوز که پدر شهید است، به او گفته است: «طوری نیست. [...] هیچ طوری نیست. [...] هرکاری دلتون می‌خواد بکنید، بکنید. [...]»

   در سخنان پدر و مادر مهرداد شاید بتوان صدای قدرت‌مداران آسمانی‌ای را خواند که مفهوم شهادت را به ابزار تجاوز جنسی به دیگران، مسجد را به تجاوزگاه، عزاداری‌ی ماه محرم را به آیین تجاوزِ قدرت آسمانی به دیگران تبدیل کرده‌اند. در این سخنان انگار هم‌خوانی‌ی تقدس آسمانی و درنده‌خویی‌ی زمینی را می‌خوانیم.

   کبریت و دود و آتش و سیگار پدر مهرداد را نیز شاید بتوان دود شدن یک هستی از آتش تباهی‌ی ناگزیر خواند.

   دو تمثیل دیگر از قفس و پرواز را بخوانیم.

۹

کارگردان از پدر مهرداد می‌پرسد که چرا دیوار بغل خانه را بالا آورده است. بعد آجرهایی را می‌بینیم که برای بالا آمدن دیوار بغل خانه روی هم چیده شده‌اند. پدر پاسخ می‌دهد که به این خاطر دیوار خانه را بالا آورده است که از روزی که برای مهرداد این اتفاق افتاده است، کسانی که دم در بنگاه معاملات ملکی در مقابل خانه‌ی آن‌ها جمع می‌شوند، در خانه‌ی آن‌ها سر می‌کشند. لحظه‌ای بعد قفسی را که پرنده‌ای در آن نشسته است، بر دیواری در خانه می‌بینیم.

   در گوشه‌ای از کرگدن مهرداد را می‌بینیم که به دیواری در خانه تکیه داده است و ستون‌های نور و تاریکی یکی در میان هم‌چون میله‌های قفس بر صورت‌اش افتاده‌اند.

   تصویر پرنده‌ای در قفس را بر مبنای سخن پدر مهرداد در مورد چرایی‌ی بالا آوردن دیوار خانه، شاید بتوان تمثیل مرگ پرواز و آزادی خواند. نگاه و واکنش دیگران اما انگار در افزایش قطر میله‌های قفس و کوچک‌تر شدن فضای قفس نقش بزرگی دارد.

   ستون‌های نور و تاریکی بر صورت مهرداد را شاید بازهم بتوان تمثیل قفس خواند. این بار اما انگار جان مهرداد چنان در قفس نشسته است که او حتا در بلندترین پروازهایش نیز راه گریزی نمی‌یابد. انگار او پرنده‌ای تیرخورده است که در قفس کابوس‌های خویش سخت اسیر است.

   فضای قهوه‌خانه را بخوانیم.

۱۰

کارگردان در گوشه‌هایی از کرگدن در یک قهوه‌خانه  با سه جوان گفت‌وگو می‌کند.

   جوانی که زیر چشم‌هایش کبود است، می‌گوید رفته بوده است برای هم‌سرش بستنی بخرد که پنج - شش پسر به هم‌سرش متلک گفته‌اند. او در نزاع با آن پسرها زیر چشم‌هایش کبود شده است. او اعتقاد دارد ریشه‌ی این معضل اجتماعی عقده‌ای بودن جوانان است؛ به‌ویژه پسرها که فکر می‌کنند خواهر و مادرشان سالم‌ اند، اما خواهر و مادر دیگران خراب اند.

 جوان دیگری می‌گوید بعضی خود رابطه‌ی جنسی با هم‌جنس‌شان را می‌خواهند. بعضی اما به زور مورد تجاوز قرار می‌گیرند. بعضی هم به خاطر این‌که جنس مؤنث پیدا نمی‌کنند، این کار را می‌کنند. این به‌ویژه در اصفهان زیاد است.

   جوان دیگری می‌گوید هرچه شهر مذهبی‌تر باشد هم‌جنس‌بازی بیش‌تر است. او اعتقاد دارد هم‌جنس‌بازی بعد از سن هیجده ساله‌گی نشان عقده‌ی روانی است.

    دوربین در چرخش در قهوه‌خانه از چیزهای بسیار می‌گذرد؛ از آن میان از تصویر تارعنکبوت.

   سخن این جوانان را می‌توان هم‌سان پنداشتن هم‌جنس‌گرایی‌ی آزادانه و بالغانه و بچه‌بازی از سوی گروهی از ایرانیان و نیز تحقیر عنصر زنانه‌گی در پوشش غیرت مردانه خواند.

  دود را می‌توان نشان آتش تباهی‌آفرین قدرت‌مداران آسمانی خواند. کبودی‌ی زیر چشم جوانی را که با کسانی که به هم‌سرش متلک گفته‌اند، نزاع کرده است، نیز می‌توان خون‌مرده‌گی‌ی برآمده از تباهی‌ی قدرت‌مداران آسمانی خواند.

  تارعنکبوت را شاید بتوان مرگ نطفه‌ی پرواز پروانه‌گان خواند.

  گفت‌وگوی کارگردان با خواهر و برادر مهرداد را بخوانیم.

۱۱

بهناز، خواهر نه ساله‌ی مهرداد، کلاس سوم دبستان است. او می‌گوید در محله‌شان دوچرخه سواری نمی‌کند، چون پسرهای آن‌جا بی‌معنی اند. او گل لاله را به‌خاطر بوی خوش‌اش دوست دارد.

   بهنام برادر کوچک مهرداد در جوش‌کاری کار می‌کند. او می‌گوید از ماجرایی که برای مهرداد پیش آمده است، ترسیده است.

   در سخن بهناز می‌توان رابطه‌ی کشش و تحقیر و ترس بین دختران و پسران را خواند. در سخن بهنام می‌توان ترس و تحقیر از درنده‌خویی‌ی قدرت‌مداران آسمانی‌ی متجاوز را خواند.

   گل لاله را شاید بتوان تمثیل مرگ بوی خوش عشق و مهربانی خواند.

   یک ترانه‌ را بخوانیم.

۱۲

 یکی از نوجوانان می‌گوید که تلفنی با یک دختر حرف زده است و برای او آهنگ به خاطر توی منصور را گذاشته است. او می‌گوید اگر برادر دختر بفهمد که او با خواهرش حرف زده است، به او می‌گوید: «بره جلو خواهرش رو بگیره.»

  متن ترانه‌ی منصور را بخوانیم: «دل‌ام کسی رو نمی‌خواد / فقط به خاطر تو / غرور من رفته به باد / فقط به خاطر تو / یه روز می‌آم به جست‌وجو / فقط به خاطر تو / عشقو می‌ذارم / پیش روت / فقط به خاطر تو / دنیا رو عاشق می‌کنم / فقط به خاطر تو / غرق شقایق می‌کنم / فقط به خاطر تو / من شهر عشقو می‌گذرم / تو رو تا قصه می‌برم / دل رو به جاده می‌سپرم / ستاره‌ها را می‌شمرم / فقط به خاطر تو / برای عشق‌ات جون می‌دم / معنی‌ی دیوونه‌گی را به آدما نشون می‌دم / فقط به خاطر تو / تا آخر دنیا می‌رم / به دیدن خدا می‌رم / می‌رم به جنگ سرنوشت / برات می‌سازم یه بهشت / غریب و بی‌نشون می‌شم / هر چی بخوای همون می‌شم / می‌آم و پیدات می‌کنم / یه عمر تماشات می‌کنم.»

در نگاه این نوجوان ترانه‌ی عاشقانه‌ی منصور را می‌توان سلاح نرینه - سارقانی خواند که زنان و دختران را اشیاء کم‌مقداری می‌دانند که به کار تحقیر برادرانی می‌‌آیند که خود را مالک خواهران‌شان می‌دانند.

   گفت‌وگوی کارگردان با سه فال‌فروش را بخوانیم.     

۱۳

در میان دست‌فروشانی که کارگردان با آن‌ها گفت‌وگو می‌کند، سه فال‌فروش هم هستند. هر سه‌ی آن‌ها در یک پارک، فال می‌فروشند. یکی از آن‌ها نوجوانی ده – دوازده ساله است که پس از زلزله‌ی بم به آن‌جا آمده است و فال می‌فروشد. یکی از آن‌ها نوجوانی چهارده – پانزده ساله است؛ یکی از آن‌ها جوانی هیجده ساله. به همه‌ی آن‌ها از طرف مردان پیش‌نهاد رابطه‌ی جنسی شده است.

   آن‌ها می‌گویند که متجاوزین بچه‌ها را به خانه یا اتوبوس می‌برند. در لیوانِ مشروب قرص حل می کنند و به آن‌ها می‌دهند. پس از بی‌هوشی به آن‌ها تجاوز می‌کنند.

   کارگردان با نوجوانِ بَمی صحبت می‌کند که زلزله خانه‌اش را خراب کرده است و فال می‌فروشد و با خانواده‌اش در دو اتاق اجاره‌ای زنده‌گی می‌کند.

   گفت‌وگوی کارگردان با فال‌فروشان را می‌توان تمثیل تناقض واژه‌ی فال و پیشه‌ی فال‌فروشی خواند؛ تمثیلِ فال‌فروشانی که خود قرعه‌ی فال‌شان سیاه افتاده است تا بگویند در آن سرزمین مردمانی را انگار فال سپید هرگز میسر نبوده است.

    صدای دیگری از کرگدن را بخوانیم.

۱۴

در گوشه‌ای از کرگدن صدایی می‌شنویم که می‌گوید: «در مکانی که بودیم داشتیم فیلم‌برداری می‌کردیم. یکی از بچه‌ها اومد گفت شورای شهر اومده با موبایل داره تماس می‌گیره با ۱۱۰. [...] من اومدم به هوتن گفتم که آقا هوتن جمع‌اش کنیم [...] دیگه ۱۱۰ اومد. [...] دوربینامونو گرفتن [...] و مارم [...] بردنمون کلانتری ۱۱۰.»

   این صدا را تآکید بر ممنوعیت نمایش واقعیت و جست‌وجوی حقیقت می‌خوانیم؛ نوعی ترفند اتصال کوتاه که بر مبنای دخالت یکی از دست‌اندرکاران یا راویان اثر در روند آفرینش اثر شکل می‌گیرد. انگار  این صدا به‌رسایی می‌گوید که ساخت این فیلم بدون مجوز حکومت و دور از چشم پلیس صورت گرفته است. انگار به گوش تماشاچی می‌خواند که فیلمی ممنوعه را می‌بیند.

   تصویرهای پایانی‌ی کرگدن را بخوانیم.

۱۵

در صحنه‌های پایانی‌ی کرگدن تصویرهای بسیار می‌بینیم؛ از آن میان دیوارها، درهای بسته‌ی خانه‌ها، کرکرکره‌‌های پایین کشیده‌شده، دیواری که بر آن عبارت سوپر مارکت نوشته شده است، مسجد، بچه‌هایی که کنار یک تیر چراغ برق نشسته‌اند، پسر بچه‌ای که سر برفرمان موتوری گذاشته است که بر آن «برو به امید خدا» نوشته شده است، زنان چادری‌ای که در درمقابل درهای نیم باز خانه‌شان ایستاده‌اند، پیرزن‌هایی که در مقابل درهای نیمه باز خانه‌شان نشسته‌‌اند، یک منبر چوبی در مسجدی متروکه که تار عنکبوت بسته است.

   این تصاویر را شاید بتوان بازهم تمثیل بن‌بست، فروش انسان، مرگ پرواز، ویرانی‌ی اندیشه‌ی قدرت‌مداران آسمانی خواند؛ تمثیل همه‌ی کرگدن.

   آغاز و پایان کرگدن را بخوانیم

۱۶

کرگدن با این عبارت آغاز می‌شود: «باران بارید / وقتی که صحن سخت مصیبت آوای رجم داشت / کودکی زاده شد، بی‌آن‌که جنسیتی داشته باشد / و من از خواب بیدار شدم ...»

   کرگدن با این عبارت از کتاب حلیه‌المتقین پایان می‌یابد: «و اما کرگدن مردی بود که مردم با او عمل قبیح می‌کردند.»

   برای خوانش عبارت آغازین نخست می‌توان به این نکته اشاره کرد که  جنس وضعیت بیولوژیک انسان است. جنسیت اما برمبنای فرهنگ ساخته می‌شود که خود تفسیر‌های گوناگونی از جنس است. در ساختارهای مستبد به‌ویژه نزد قدرتمداران آسمانی تعریف ثابت هم گرایش‌های گوناگون میل جنسی در زنان و مردان را سرکوب می‌کند؛ هم راه را برای «بچه‌بازی» باز.

   عبارت نخستین کرگدن را بر همین مبنا می‌توان رنج کودکانی خواند که در دوران کودکی بی‌آن‌که خود بدانند تنها به‌عنوان ابزار رفع نیازهای جنسی‌ی قدرت‌مداران به کار می‌آیند.

   عبارت پایانی را اما تنها شاید بتوان در صدای قدرت آسمانی‌ی حاکم بر ایران خواند که با تکفیر همه‌ی انواع روابط آزاد جنسی، به نام دین، راه بر بچه‌بازی‌ی بهشت‌جویان شمشیر به‌دست نیز می‌گشاید.

  این دو عبارت انگار در تداخل زمانی و زمان دایره‌ای فیلم می‌ریزند یا آن را می‌سازند. گویی بر مبنای این دو عبارت و زمان دایره‌ای درد از شدت تکرار آیین می‌شود.

   زمان دایره‌ای هزار آهِ برآمده از اندوه را در حسرت و آرزوی آزادی می‌ریزد.

   بن‌مایه‌های کرگدن را بخوانیم.

۱۷

بن‌مایه‌ها عناصر تکرارشونده‌ی یک متن هنری اند. بن‌مایه‌های کرگدن را شاید بیش از هر چیز بتوان در گفت‌وگوها، نورپردازی‌ها، میزانسن‌ها، تدوین خواند.

   بن‌مایه‌های گفت‌وگوها را درنده‌خویی، ترس، تسلیم، تحقیر، گریز، پنهان‌کاری، لذت از درد دیگری، آوار سنگین جمهوری‌ی اسلامی ‌می‌خوانیم.

   بن‌مایه‌‌ی نورپردازی را باریکه‌های تاریک و نور قفس‌ساز بر دیوارها و چهره‌ها می‌خوانیم.

   بن‌مایه‌ی میزانسن را چیدمان پنجره‌های بسته، تارعنکبوت، حضور پرنده‌گان در قفس، درهای بسته می‌خوانیم.

   بن‌مایه‌ی تدوین را حضور تاریکی در فاصله‌ی نماها، صحنه‌ها، سکانس‌ها می‌خوانیم.

   کمی دیگر از کرگدن بخوانیم.

۱۸

در فیلم کرگدن پرنده‌گان از رنج قفسی می‌نالند که در آن قدرت‌مداران آسمانی چنان خنجر و پژمرده‌‌گی تقسیم می‌کنند که انگار باران در حسرت باغ مهربانی به‌حال خویش می‌گرید.

دی‌ماه ۱۳۹۸

ژانویه‌ی ۲۰۲۰ 

    این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

    آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

    .در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

    توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

    نظر بدهید

    در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

    نظرها

    • گردآفرین

      هوتن عزیزم بسیار عالی کار کردی با این اثر بی شک ماندگار و جاودانه خواهی ماند . افسوس که بعد از گذشت اندکی بیشتر دو دهه هنوز این معزل جامعه بدون رسیدگی و پیگیری بر جسارت خود میتازد وجای فاعل را گاهی مفعول میگیرد و این سلسله بیمار همچنان بر مدار خود دایر است وآنها فراموش کردند یا خود را به نفهمی زدند "که لحظه ای که تعصب بمیرد لحظه ای تولد اخلاق است " و چه متعصبانه بر طبل بی خردیشان کوفتند و با تمامیت خواهی در راس به اصطلاح دین مداری ، چه بی اخلاقی هایی به ثبت حوادث رسید .چه استعدادهایی را کشتند و چه روح هایی که به سلاخی وتبعید ناگزیر نگشتند و تو چه طنازاته آزادگیت را دست افزار قدرتی نکردی که باور داشتی شایسته نیست خود را آلت مقاصد تزویر وریا بسازی ..که مقصد تو از ابتدا خوبشتن انسان بود وتنها پا در راهی گذاشتی که کسی قبلا در آن مکان نبوده وبی تردید سطحی بالاتر از زمانه حاضر بوده . تو ثابت کردی هر چیز ی را که بیشتر پنهان کنند جاذبه انحرافی بیشتری برای آن تولید کرده اند و این بی شرمی حاکم بر شهر در زیر هر گذر گاه و ایستگاهی که عابرانش خسته از تکرار این کابوس اند دلیل درست بودن توست . این روزها آدم ها دنبال جواب نمیگردند دنبال واقعیتی میگردند که خودشان را ثابت کنند حال آنکه حقیقت پرده ها را دریده برهنه تر از هر زمان خود را به نمایش مشمئز کننده ای رسانده که بوی تعفن ش مغز زنگار گرفته خودخواهان متعصب را هم به چه کنیم ؟؟ چه کنم ؟ انداخته . هوتن عزیز تو با این اثر درد مشترک انسانها ( خارج از جنسیت )را فریاد زدی دردی از نادیده شدن مرگ شادی ، تباهی و جوانی و استعداد هایی که مثل همان دود سیگار به هوا رفت و ناپدید شد و اثری به جز هرز رفتن سرنوشت انسانی در پی نداشت . از آن روزها که برای نخستین بار با موضوعی ب نام کرگدن آشنا شدم تا به امروز فهمیدم که برای فهمیده شدن باید فهمید و برای دیدن باید کاوید و پوینده بود . تو علت شدی (برای بودن ها ، رفاقت ها ، ساختن ها ) تا بیشتر از هرکس دیگری قدر دان مهر و لطف و بی پروایی بی پایان تو باشم . تو بهترین آموزگار جوانیم بودی از تو بسیار آموختم و افسوس که هنوز در شناخت تو و توانایی هایت عاجزم . همیشه چند ین گام جلوتر و چندین پرش بالاتر بودی و هستی به خود میبالم به داشتن دوستی چون تو فرهیخته و با نگاهی ژرف به دنیای پیرامونش . سپاسبیکران به امید دیدن اثری دیگر از تو عزیز جان ❤ ارادتمند و دوستدار تو "گردآفرین "

    • ریحانه

      چقدر صدای زیبایی داره هوتن شیرازی . من هم عاشق ادبیات و سواد ایشان هستم . خیلی جذابه

    • سپیده

      من عاشق صدای ایشان هستم ، ادبیات کلامی ایشان مثل احمد شاملو و علی حاتمی است . نابغه جذاب

    • اسحاق

      کلمات توانایی انتقال حسم بعد از خوندن این مقاله رو ندارن صرفا عرض میکنم درود بر جرات و جسارت هوتن شیرازی

    • احسان

      امیدوارم بزودی شرایط اکران گسترده این شاهکار فراهم شه بیصبرانه منتظرم موردی که توجهم رو جلب کرد جرات و جسارت جناب شیرازی هستش که دو دهه قبل در شرایط خوفناک ایران تونسته همچین اثری رو خلق کنه درود به هوتن شیرازی عزیز شاعر سینما

    • Eshy

      با درود آقای شیرازی فقط صادقانه بگویم کلمات قاصر است قلب درد گرفتم. سخنان شما را در کلاب هاوس شنیدم ‌فاجعه ای دردناک است سپاس از شما با آگاهی رسانی

    • فرانک

      انگاری باران به حال خویش میگرید . چقدر از این نقد پیرامون فیلم کرگدن لذت بردم . در صفحه اینستگرام آقای هوتن شیرازی بخش‌هایی‌ از فیلم قرار داده شده است . اما بی‌ صبرانه من هم مثل خیلی‌ از دوستان دلم می‌خواهد این فیلم را ببینم . نظرات بالا را خواندم و جناب شیرازی را در اینستگرام پیدا کردم . واقعا آرتیست عجیبیست و بسیار خوش قلم و باسواد . ممنونم از شما آقای شیدا با این نقد و قرار دادن آن در رادیو زمانه باعث شدید من با این فیلمساز با ارزش آشنا بشم . سپاسگزارم . فرانک

    • REZA

      عجب فیلم عجیبیست از کجا میشه این فیلم رو تهیه کرد و دید ؟؟

    • حمید

      نقد و تحلیل جز به جز آقای بهروز شیدا را در مورد فیلم کرگدن ساخته هوتن شیرازی را خواندم . فیلم را ندیده‌ام اما همین میزان اشاره به فیلم برایم کافی‌ بود تا به جسارت و شجاعت هوتن شیرازی آفرین بگویم و کلاه از سر به احترامش برداشته و دستش را بفشارم . براستی که بایست او را شجاع‌ترین و جسور‌ترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران نامید . زنده باد شرافت این فیلمساز و درود به این همه جسارت و نترسی . حمید

    • meghdad

      نقد محشر آقای بهروز شیدا را بر فیلم محشر هوتن شیرازی خواندم . کیف کردم و لذت بردم . این رفیق فیلمساز ما اگر از دختر بازی و شیطنت کم کند و به فیلم ساختن بپردازد کاری کرده است کار ستان . هوتن شیرازی کاپیتان تیم فوتبال دلم برات تنگ شده تو عجیب‌ترین همکلاسی تمام عمرم هستی‌ . درس یک ورزش یک فیلمسازی هم یک . امیدوارم ازدواج کرده باشی‌ .... هر چند که می‌دونم غیر ممکنه . مقداد همکلاسی و دفاع آخر تیم فوتبال

    • مهران

      هوتن عزیز نقد آقای بهروز شیدا را چندین بار خواندم . ما چقدر دیر تو و فیلمت را فهمیدیم . دوست سالهای تبعید .... آخرین بار تو را در خیابان‌های استوکهلم دیدم . دم دمه‌های صبح بود و تو با مستی بسیار از بار بیرون آمده بودی ... برای اولین بار میدیم سیگار میکشی و انقدر لاغر شده بودی که باور کردنی نبود . از دختری که همه میدانستند چقدر و چقدر عاشقش هستی‌ پرسیدم و آنجا بود که شکستن را فهمیدم . چشم‌های سبزش را هنوز یادم هست و باور نکرم این رفتن را ... نمیدانم کجای این جهان هستی‌ اما فیلم بساز دوست با ارزش دنیا به آدمهای نازنینی چون تو نیازمند است مهران

    • رضا

      هوتن شیرازی را نمی‌‌توان دوست نداشت . یک مرد سراسر شوخی‌ و به شدت عجیب . کاش قدر خود را میدانست . میدانم از بیان خود کوچکترین ترسی‌ ندارد . به درستی‌ یکی‌ از آگاه‌ترین فیلمسازان تاریخ ایران در حوزه خیابان و کوچه است . کرگدن را ندیده‌ام اما با این نقد انگاری هزار بار دیده‌ام . نمیدانم کجای این جهان هستی‌ هوتن . فیلم بساز سکوت پیشه تو نیست سلطان خیابان رضا

    • farzin

      آخرین باری که هوتن شیرازی را دیدم در مراسم ناصر یوسفی بود . گوشه‌ای ایستاده بود و مغموم خیره به عکسی‌ که خودش از ناصر یوسفی گرفته بود نگاه میکرد. عجیب لاغر شده بود و تکیده ، شکست عشقی‌ ویرانش کرده بود و .... حیف از این همه استعداد ، شاید به جرات بتوانم بگویم که فیلمی نیست که ندیده باشد و انقدر در سینما و ادبیات احاطه دارد که رشک برنگیز است .ا ین نظر را مینویسم که شاید ببیند و دوباره فیلم بسازد ، کرگدن را در فستیوال گتنبرگ دیدم و چقدر تکان دهنده بود . یک جوان بیست چهار ساله چنین اثر بزرگی‌ را ساخته بود و .... نقد بهروز شیدا دقیق و به شدت درست است مثل تمامی‌ آثارش اما این یک بار آن را بیشتر از همیشه دوست دارم ، شاید باعث شود که این فیلمساز خوش فکر از حاشیه‌های زندگی‌ دور شود و دوباره به فیلم ساختن برگردد . دریغ و دریغ خیلی‌ از اوقات جذابیت‌های فردی مانع بزرگی‌ در تولید یک هنرمند میشود و به تمامی‌ او را به بیراهه . هوتن شیرازی فیلم بساز سینما به امثال تو نیازمند است .

    • فرامرز

      چقدر تکان دهنده هست این فیلم ، از کجا میشه تهیه اش کرد ؟؟؟ فرامرز تدین

    • باران

      چقدر تکان دهنده و تلخ و سیاه . متاسفم، متاسفم برای کشورم . واقعا متاسفم کاش بتونم این فیلم را ببینم

    • یک خوره کتاب

      در خیلی از متون پارسی به معضل بچه بازی اشاره شده است ، اما اینکه یکنفر در ایران جمهوری اسلامی فیلمی مستند در این باره ساخته باشد باور نکردنی است . چجوری میشه این فیلم را دید ؟؟؟؟ چرا جامعه سینمایی به کل در مورد این فیلم صحبت نکرده و نمیکند !!!!!!

    • على

      نقد دكتر بهروز شيدا آنقدر درست ، دقيق و هوشمندانه است كه براى من كه بيش از يك بار افتخار ديدن اين اثر را داشته ام چونان پتك عمل كرده و مرا وادار به مرور ذهنى فيلم كرده و لايحه هاى ديگرى را از اين فيلم در برابرم عريان ميكند !!!!! روايت تكان دهنده تجاوز به مهرداد و زبان تصويرى نفس گير فيلمساز و تدوين بينظير چنان تاثيرى بر بيننده ميگذارد كه تا چندين روز خروج از تصاوير را از ذهن غير ممكن ميكند .... فيلمبردارى يكدست و خونسردى غيرقابل باور فيلمساز در جايگاه مصاحبه كننده آن هم در بيست و چهار سالگى جز تولد يك نابغه در سينما هيچ چيز ديگرى نيست !!!! پلان شاهكار تار عنكبوت بر درب مسجد و عدم استفاده از موسيقى در دو ساعت فيلم مستند إعجاب بر انگيز است !!!! إعجاب برانگيز .... قابهاى مرور محيط در فصل پايان فيلم و انتخاب أسمى بغايت هوشمندانه بر اين اثر نشان از سطح سواد و هوش فيلمساز و با تاكيد بر بيست و چهارسالگى در زمان ساخت اين فيلم تنها ميتوان آن را شاهكار و فقط شاهكار ناميد . هيچ فيلمى در تمام تاريخ سينماى ايران وجود ندارد كه از نظر جسارت و شجاعت حتا نزديك به اين فيلم باشد . هوتن شيرازى با كرگدنش براى هميشه در سينما جاودان شد اما و اما چه حيف !!!!! فيلم نميسازد ، از او بارها پرسيدم چرا ؟؟؟؟ هيچ پاسخى نميدهد !!! اغراق نميكنم در اين مورد كه او يكى از نوابغ عصر ماست و متاسفانه شايد حواشى عجيب پيرامون زندگى شخصى اش و شكست بسيار بد عاطفى كه تقريبا همه آن را ميدانند مهم ترين دليل اين سكوت است ، اى كاش روزگارى دكتر بهروز شيدا به دليل نيست شدن نوابغ در تبعيد و غربت بپردازند .... زنده باد سينما ، على

    • رویا کریمی

      جناب آقای دکتر بهروز شیدا . نقد و نوشتارتان بینظیر بود ، من این فیلم را ندیدم اما از آنجایی که مادر دو کودک پسر هستم بسیار از شما سپاسگزارم، چقدر مراقبت از فرزند مهمه، حتما شما فرزند دارید و منظور مرا میفهمید، ممنون

    • پوران

      جستار دکتر بهروز شیدا در خصوص فیلم کرگدن یکی از دقیق ترین و عمیق ترین نوشتارهای ثبت شده در حوزه نقد فلسفی سینماست ، آنچه آن را زیباتر و خاص میکند قرار گرفتن این دو نام در کنار هم است ،دکتر بهروز شیدا فیلسوف و پژوهشگر مورد علاقه این فیلمساز است و در این تحلیل برجسته تمام لایه های فکری و ذهنی صاحب اثر در این نقد عیان شده و آن را به مراتب لذتبخش تر از صرف نقد و سینما می کند . هوتن شیرازی را از نزدیک میشناسم و همه میدانند که در مورد سینما و ادبیات یکی از نوابغ این مدیوم است ، انقدر از دکتر بهروز شیدا از ایشان شنیده ام که میتوانم مقاله ای در این خصوص بنویسم .... پس از خواندن این نقد به تمامی دلیل این همه تاکید فیلمساز را بر ایشان یافتم ، دکتر بهروز شیدا فیلسوفانه نه فقط یک اثر که تمام هوتن شیرازی را نگاشته است ، ای کاش هوتن شیرازی باز فیلم بسازد و باز و باز

    • تورج

      تحلیلی هوشمندانه و ناب بر یک فیلم درجه یک

    • kamran

      احترام بسیار به شجاعت این فیلمساز با شرف

    • مهیارنورجهان

      کرگدن ، شاخی از جنس شرم برصورت داشت، تا هرگز از یاد نبرد، که فرهنگ تحجر و واپسگرایی در پندار انسانی و محدودیتهای جامعه ، چه برسر فضیلت انسان می آورد. شرم حالا ، از کردار روزگار بود، که در چهره ی مهرداد می تنید. شرم از غرور نوجوانی که مشق مردی و مردانگی میکرد و سرشکستگی ارمغانش بود. شرم آرمان تشیع که در شبهای مذهب زدگی، تیغ گناه بر روان مردان میکشید. شرم تارعنکبوتی که در همان شریعت ننگالود، راه مرگ بر پیامبرش در غار حرا بست، و حالا در چشم کرگدن، آذین منبر بود. شرم پدری که دود قلبش را در پس سیگاری پنهان میکرد که هدیه ی بهمن بود، و بهمن سهمگین آن روز رد سفیدی از برف بر موی وی‌ نهاد، که شرف مردانگی را در خاندانش به استهزا گرفت. کرگدن، مردی نبود که با وی، آن عمل قبیح را انجام دادند،... کرگدن آن جانی ست، که این وهن را تاب می آورد. تدوین ضربه زننده و چکش وار بخش نخست، پلان های جهتمند و گویا، نمادهای روشنگر و نگاه هوشمند هوتن شیرازی، عینک مرا تمیز کرد. و چراغ اندوه سوزی بر حجره ی آفت زده ی فرهنگی افروخت، تا بدانیم، ببینیم، بترسیم، که چگونه از مذهب و در مذهب به ما تجاوز شده، و همواره به یاد داشته باشیم که تقدسی وجود ندارد ، الا به شرف مردمان. اینجا کرگدن، شاخی از شرم به صورت داشت ، چونان گناه بی تفاوتی و میانمایگی. با احترام بسیار به هوتن شیرازی که شهامت در گفتار داشت و صراحت در پندار و شفافیت در کردار. با احترام بسیار به دکتر بهروز شیدا که فیلم را خواند آنچنان شیوا، که از قلمش چشم میبارید و جان به تپش می آمد . مهیار نورجهان.

    • alireza

      اینکه کسی درباره یک ناهنجاری اجتماعی بنویسه و یا تحقیق کنه بسیار از خود گذشتگی میخواد. ولی اینکه فیلم مستند بسازه تو شرایط ایران دل شیر.همیشه انسانهای تابو شکن تاریخساز شدن. شاید روزی فهمیده شوند. به امید کارهای بعدی بهتر و سازنده از این فیلمساز.

    • محمد رضا

      فیلم کرگدن یا بهتر بگویم شاهکار و رفرنس بینظیر شناخت اجتماعی را یک دیوانه سینما ساخته است ، هوتن شیرازی با آن چهره زیبا و اندام ورزیده ورزشی را همه ما بچه ها در پاساژ چهار باغ به یاد داریم ، دون ژوانی خوره کتاب و فیلم که نمیشد دوستش نداشته باشی، بیشتر مان حسودی مان میشد ، محبوب زنان بود و زندگی شلوغی داشت و کسی نبود که نشناسدش .... بارها با احمد گلشیری و او در کتابفروشی فروغ هم کلام شدم و همیشه از خودم میپرسیدم با این چهره و صدا چرا هنرپیشه نمیشود !!!!؟؟؟هیچوقت فراموشم نمیشود ، تلویزیون ماهواره را باز کرده ام و به ناگاه خشکم میزند ، از هوتن میگوید و از فیلمی که با خود از ایران خارج کرده و در مورد تجاوز به پسر بچه هاست !!!! به دوستی زنگ میزنم و او را نیز در جریان میگذارم ، به پاتوق آن روزها قرارم می افتد بالای سینما چهار باغ ..صاحب کافه میگوید : عجیبه این رفیق خوشتیپ ات خیلی وقت اینجا نیمده ؟؟؟ میگم همه رفیقام خوشتیپ هستن ، میخندد ، میگوید هوتن اونی که عین خارجی هاست ،میگم ایران نیست ، رفت !!!! با شوک نگاهم میکند و میگوید : نگو ووو کی؟؟؟ توضیحاتی میدهم ، سری تکان میدهد و میگوید : خاک بر سر این مملکت که بهترین هاش میرن !!!! بهش میگم : یعنی دادا ما بدیم ؟؟!! پاسخی عجیب میدهد : نه همدون خوبید فقط بعد میفهمی که دیگه هیچوقت مثل سابق دور هم جمع نمیشید !!!! درست گفت بیش از ده سال که از هم گسستیم ، هوتن شیرازی دادا کیف میکنم وقتی ازت میشنوم و میخونم تو نماینده همه فیلم بازای خیابون بودی که هیچکس نتونست جلوت رو بگیره ، فقط چرا فیلم دیگه نمیسازی لعنتی

    • سام

      در عرصه ي مستندسازي، بهترین نمونه ي مناسبي كه هنوز درخاطر دارم، مستند " کرگدن" ( شاهکاری از هوتن شیرازی) است كه از رويداد تكان دهنده ي تجاوز جنسی‌ی سه جوان، اکبر، امیر، احسان، به یک نوجوان پانزده ساله، مهرداد، در یک شب عاشورا در محراب یک مسجد روايتي تلخ وتكان دهنده را بازگو مي كند.طوری که حتی خود بنده بعد از دیدن این فیلم چند روز حال مناسبی نداشتم. فیلمی که باید در زمان خودش با حمایت سینماگران روبرو می شد که متاسفانه بر عکس مخالفانی هم داشت. فیلمی که اگر قبل ها پخش می شد از فاجعه های بسیار زیاد امروزی جلوگیری می شد. کارگردانی که زندگی خودش را به خطر انداخت تا بلکه فضایی امن بر ای نوجوانان بوجود آید. امید که فیلم های بیشتری از این کارگردان با سواد و با وجدان ببینیم و لدت ببریم.

    • بهاره

      چقدر وحشتناک . هیچکس در مورد این موضوعات حرف نمیزنه ، لابد مثل فرخزاد میخوان این کارگردان رو بکشن.کارشون اینه هرچی آدم باسواد و اثر گذاره میکشن و نابود میکنن، بعد میگن ما چرا عقب مونده ایم این نابغه ها رو چرا فراری میدید ، همین کارگردان های باسواد و متعهد رو آواره میکنید بعد امثال ده نمکی میشن نماینده مردم ،آفرین به این کارگردان که حرف دل مردم رو زده .این لینک رو واسه همه دوستانم فرستادم تو ایران فیلتر و نمیشه دید... بسکه میترسن ازواقعیت

    • مریم

      من فیلم کرگدن را ندیده ام اما در استوکهلم بسیار در موردش شنیده بودم و وقتی در وورکشاپ سینمایی آقای شیرازی در دانشگاه خواستم شرکت کنم دوستانم به من گفتند کارگردان فیلم کرگدن ، خیلی از سطح آموزشی ایشان شوکه شدم ، انقدر فیلم دیده اند و انقدر اسم از بر هستند که باور کردنی نیست ، من رشته فنی درس خواندم و وقتی نحوه تدریس سینما توسط ایشان رو دیدم بعد از کلاس بهشون گفتم کاش شما فیلم بگیرید و این فیلم ها همه درسگفتار هستن . الان بعد از خوندن این مقاله بیشتر از پیش دوست دارم این فیلم رو ببینم ، آخرین باری که آقای شیرازی رو دیدم نشناختم ، انقدر لاغر شده بودند که باور کردنی نبود ، میگفتن گویا کسی را از دست داده اند ، من نظرات بالا رو خوندم و منم باید بگم ، یکی از عجیب ترین انسانهایی هستند که هیچوقت آدم یادش نمیرود. در خانواده ما هم این اتفاق افتاد که به پسر خاله ام تجاوز شد و ما به دلیل حفظ آبرو سکوت کردیم ، پسر خاله ام چند سال بعد از ایران رفت و تا به امروز هیچکس نمیداند که کجا زندگی میکند، همه خانواده میدانند که آن اتفاق و سکوت زشت خانواده او را از بین برد ، کاش میشد این فیلم رو تو ایران نشان خانواده ها داد

    • shahrokh

      نقد و برسی تکان دهنده و بسیار عمیق بر فیلمی تکان دهنده ، آقای بهروز شیدا بعد از خواندن نقد درجه یک و تحلیل فلسفی شما بینهایت تاسف خوردم که چرا زودتر از این با شما و قلم تان آشنا نبودم ، نوشتارهایتان بینظیر هستند و در حوزه تخصصی خودم یعنی سینما ، یکی از بهترین نقد های فیلمی بو د که تا امروز خواندم ، پاینده باشید و قلم تان هماره مانا ... بینهایت دوست دارم این فیلم عجیب را ببینم نمیدانم چگونه و از کجا میتوان آن را تهیه کرد ؟؟؟؟

    • Peyman

      هوتن شیرازی را از ایران و با فیلم‌های کوتاه توقیف شده‌اش میشناسم . فیلم کرگدن و حواشی آن به شدت در ایران ساختار فیلمسازی و نظارت را تغییر داد ، تا مدتها مهمترین سوال این بود که چگونه این فیلمساز تونسته این فیلم‌ رو بسازه ، طیف گسترده‌ای از ما فیلم سازان تجربی‌ اون دوره رو مورد باز جویی قرار دادن و نتونستن حتا یک نفر رو خصوص فیلم کرگدن بازداشت کنن . انقدر باهوش بود که حتا دوربینی که باهاش فیلم رو گرفته بود از یک روحانی و شرکتش کرایه کرده بود .تو اداره ارشاد اسلامی جلسه گذاشتن و وزارت اطلاعات گیج بود که این آدم چجوری تونسته همه نهاد‌های نظارتی رو دست بندازه ،انقدر موضوع جالب بود که هنوز هم همه میگن تنها فیلمسازی که تونست تو شدید‌ترین دوران سانسور آزاد‌ترین فیلم رو بسازه هوتن شیرازی ی .در نقد بینظیر آقای شیدا به این مطلب اشاره شده که فیلمساز فیلمی ممنوع رو ساخته و نکته اینجاست که تمام عوامل سر صحنه دستگیر شدن و دوربینها ضبط شده اما حتا یک ثانیه فیلم هم تو دوربین در مورد بچه بازی نبوده و فقط گفتگوهای جانبی راجع به کار و مشکلات ع اجتماعی دیگر . از خود من پرسیدن چجوری می‌شه فیلم گرفت ولی‌ تو دوربین فیلم ثبت نشه و آیا می‌شه دوربین دیوی دوتا مخزن فیلم داشته باشه و من جواب دادم این غیر ممکن برای خودم هم از نظر تکنیکی سوال چجوری این کار رو کرده.... من با تک تک عوامل پشت صحنه دوستم و همه یک نکته رو میگن ، موقع بازداشت انقدر خونسرد بود که عوامل همراه هم باورشون شده بود که گفتگوهای‌های بچه بازی اصلا ضبط نشدن. دمت گرم هوتن شیرازی تو تنها فیملساز تاریخ سینما ی ایرانی‌ که سانسور رو سانسور کردی

    • Hamidreza

      هیچ وقت شب اکران کرگدن در گتنبرگ را فراموشم نمیشود . حتا روی زمین در سینما پر از تماشاگر بود . فیلم تکان دهنده و بینظیر بود . تا یک هفته بعد درگیر فیلم بودم .بیشتر از فیلم کارگردان فیلم برام جذاب بود ،یه جوون بیست چند ساله بسیار خوشتیپ و خوش صدا ، ازش تو سالن یه خانم پرسید شما واقعا نترسیدید این فیلم رو ساختید ؟ بعد جواب داد : در حین ساخت فیلم اصلا نترسیدم اما از خوشگلی‌ بیش از حد شما میترسم .... بینظیر بود جوابش پرسش و پاسخها بینظیر بودن واقعا هنوز هم نمیتونم بفهمم که تو اون سن این فیلم رو با چه جسارتی ساخته . خود فیلم یک طرف کارگردانش واقعا یک طرف .

    • man

      مقاله بسیار درد آواری بود ، واقعا متاسف شدم، از اینهمه درد و بدبختی! و انگار پایانی هم نیست، تا حالا فکر می‌کردم ، این دختران هستند که قربانی خاموش تجاوز چه در خانه "امن" و چه در بیرون میشوند، و با این مقاله این درد را مطلع شدم.که شاید به پسران خیلی‌ بیشتر تجاوز میشود. حالم خیلی بد شد! این فیلم را کجا میشود دید؟