ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

یک نامه جمعی به آیت‌الله صادق دماغو

<p dir="RTL">بسم الله الرحمن الرحيم</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">اللهم اجل لوليك الفرج و الافيه و النصر و اجعلنا من خير انصاره و ائوانه و المستشهدين بين يديه</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">دیشب خواب بدی دیدم. برادرهای لاریجانی کله&zwnj;هایشان را کرده&zwnj; بودند توی هم و من هر چقدر می&zwnj;خواستم برم تویشان ببینم چه می&zwnj;گویند هی دنبه&zwnj;هایشان را می&zwnj;چسباندند بهم. من دو تا شاخ کوچولو داشتم و یک ریش بزی تُنُک اما آنها گوسفندهایی پرواری بودند که چهارتایی کله&zwnj;هایشان را چسبانده بودند به هم و داشتند علیه من نقشه می&zwnj;کشیدند و دنبه&zwnj;هایشان هم تمام محیط دایره (که برابر است با سه چهارم پی، من خودم مهندس و کارشناس ارشد هستم و اینها را بلدم) را پر کرده بود. خیلی تلاش کردم بروم آن وسط، ورجه ورجه کردم، شاخ زدم، فحش دادم و افشاگری هم کردم اما راه نداشت. تازه نوک شاخم هم کثیف شد. آخرش گوش چسباندم و شنیدم که هی دارند می&zwnj;گویند جوااانفععع... جوااانفععع... و می&zwnj;خندند. داشتند به ریش من می&zwnj;خندیدند. گریه&zwnj;ام گرفت و شروع کردم به کوبیدن سرم به دنبه&zwnj;های جواد. آن بی ادب هم کاری کرد که از خواب پریدم و تا پنج دقیقه بی&zwnj;اختیار خودم را می&zwnj;تکاندم. بی&zwnj;شرف چه دل پری هم داشت!</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">بعد یادم آمد که این لامصبا با جوانفکر من چه کردند. مطمئن هستم اینقدر که به فکر این طفل معصوم بودم آن خواب وحشتناک را دیدم. یعنی چه؟ آدم چار روز با صد و سی چهل نفر یک تک پا برود نیویورک و هنوز دارد برای محدثه کوچولو از حراجی، یک کارخانه کفش می&zwnj;خرد که بریزند مشاورش را بگیرند؟ بعد هم دنبه&zwnj;هایشان را به هم بچسبانند؟ هه! هنوز محمود را نشناخته&zwnj;اند. به من می&zwnj;گویند معجزه&zwnj;ی هزاره سوم نه برگ چغندر هزاره&zwnj;ی دوم.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">در همین فکرها بودم که رسیدم به کاخ ریاست جمهوری. یارو آمد در ماشین را باز کند خودم همچین باز کردم که به گمانم دماغش شکست. بعد هم همچین در ماشین را به هم کوبیدم که شاید پرده گوش راننده&zwnj;ام پاره شد. بهتر؛ از کجا معلوم که خبرچین آنها نباشد؟ مگر راننده&zwnj;ی آقا که خبرچین ماست شاخ و دم دارد؟</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">همه حساب کار خودشان را کرده بودند و مثل بید می&zwnj;لرزیدند. گفتم جلسه&zwnj;ی اضطراری دولت تشکیل شود. فورا رحیمی و شمقدری و محصولی و محرابیان و کلهر و ثمره و برادران دانشجو و بروبچه&zwnj;های واقعی دولت جمع شدند. جلسه کمی بی نظم شروع شد و با حرف&zwnj;های زیادی. شمقدری داشت گله می&zwnj;کرد که این وزیر ارشاد دستوراتش را اجرا نمی&zwnj;کند و می&zwnj;گفت یک وزیر دیگر به من بدهید. گفتم خفه شود. شد. گفتم این طفل معصوم من را گرفته&zwnj;اند و من شب تا صبح خوابم نمی&zwnj;برد از غصه&zwnj;ی این بیچاره آنوقت شماها دارید چه غلطی می&zwnj;کنید مفتخورها؟</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">گیج و ویج به هم نگاه کردند. یکجوری که انگار نمی&zwnj;فهمیدند که طفل معصوم من کیست. مشائی گفت منظورشان جوانفکر است. کلهر زد زیر خنده و گفت از کی این &zwnj;اکبر خره شد طفل معصول؟</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">&nbsp;لبخندی زدم و گفتم &quot;ببند آن گاله را والا می&zwnj;آیم با همان موی دمب اسبی&zwnj;ات خفه&zwnj;ات می&zwnj;کنم&quot;. بست.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">جو مناسبی برقرار شد و همگی با نظم خاصی خفه خون گرفتند. کمی دری وری بار همه کردم. با دقت گوش دادند و تایید کردند. بعد حوصله&zwnj;ام سر رفت و به اسفندیار گفتم چیزی بگوید. گفت حالا که صادق دماغو رویش را زیاد کرده و گفته به صلاح نیست که برویم زندان اوین و شخصا جوانفکر را سوار ماشین کنیم و بیاوریم اینجا، باید حالش را اساسی بگیریم. گفتم آفرین، درسته. بقیه هم همگی احسنت گفتند. نظر به آیه مکی و عمرهم شورا بینهم، نظر جمع را پرسیدم که به نظرشان چه راهی بهتر است. همگی متفق&zwnj;القول بودند که هر چیزی که به نظر من می&zwnj;رسد همان بهترین است. کلهر گفت &quot;البته به نظر من...&quot; که نظر به آیه&zwnj;&zwnj;ی مدنی و عمرن شورا بینهم گفتم لازم نکرده. همگی سرزنشش کردند و گفتند نظرش احمقانه بوده. گفت آخه من که هنوز نظرم را نگفته بودم. رحیم مشائی توجیهش کرد که اصولا این نظرش که نظر بدهد احمقانه بوده. توجیه شد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">گفتم به نظر من باید یک نامه به صادق بنویسم و قهوه&zwnj;ای&zwnj;اش کنم. صدای احسنت احسنت همگی رفت بالا. کلهر از همه بالاتر. آدم خوبیست و خوب توجیه می&zwnj;شود فقط نمی&zwnj;دانم چرا هی یادش می&zwnj;رود.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">گفتم حالا بیایید نامه را با هم بنویسیم. رحیمی گفت عینکش را نیاورده. من نمی&zwnj;دانم این چرا هیچوقت یادش نمی&zwnj;ماند که عینکش را با خود بیاورد. کُردان هم همینطور بود و حتی خودم دو بار نخ به انگشتش بستم که یادش باشد عینکش را در دیدار بعدی با خودش بیاورد که من و دیگران مجبور نباشیم گزارش&zwnj;هایی که می&zwnj;آورد را به جایش بخوانیم. آن وقت عده&zwnj;ای از خدا بی&zwnj;خبر به من می&zwnj;گویند مستبد و خشن. می&zwnj;گویند کیش شخصیت و از این چرند و پرندهای قلمبه سلمبه. یک رئیس جمهور کیش شخیت، برای وزیری که عینکش را هر دفعه یادش می&zwnj;رود بیاورد، از فرمایشات و دستورات خودش شخصا نت برمی&zwnj;دارد و آخر جلسه می&zwnj;دهد به طرف؟!</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">محصولی هم صادقانه گفت که سالهاست فقط متن&zwnj;های تخصصی نوشته و به جز اعداد اصلی و کلمات محدودی مثل &quot;تمام&quot;، &quot;معادل&quot;، &quot;میلیارد&quot; و &quot;در وجه حامل&quot; چیزهای دیگر راه دستش نیستند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">به کامران دانشجو گفتم بنویسد گفت چرا فرهاد ننویسد فرهاد گفت کامران غلط کرده خودش بنویسد و دعوایشان شد. شمقدری گفت من اگر بنویسم بنا به شغل و عادتم ناخودآگاه یا رویش ضربدر می&zwnj;کشم و یا پاره&zwnj;اش می&zwnj;کنم. گواهی دکتر هم داشت. کلهر گفت دروغ می&zwnj;گوید. شمقدری کلفتی بارش کرد. کلهر در جواب چیزهایی بار خودش و خانواده&zwnj;اش کرد. شمقدری در پاسخ از تخصصش که در حوزه فیلم است استفاده کرده و سنارویوی سکسی فشرده&zwnj;ای با شرکت تمام اعضای خانواده&zwnj;ی کلهر گفت. دهن این پسر اینقدر شیرین است که همه محو توصیفاتش شده بودند، حتی خود کلهر.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">گفتم بس است، قلم و کاغذ بیاورند خودم می&zwnj;نویسم. آوردند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">شروع کردم به نوشتن و با صدای بلند خواندن:</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>صادق دماغو!</strong></p> <p dir="RTL"><strong>خاک بر سرت با آن قوه قضائیه&zwnj;ات و با آن نامه&zwnj;ی محرمانه نوشتن&zwnj;ات! من دارم می&zwnj;آیم جوانفکر را بردارم بیاورم. رئیس جمهور مملکت هستم و منتخب امام زمان و دلم می&zwnj;خواهد ببینم اونش را داری جلوی من را بگیری یا نه. می&zwnj;دهم جرت بدهند.</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">گفتم چطور است؟ فریاد احسنت احسنتِ همه رفت به هوا بجز کلهر که همانطور با دهان نیمه باز خیره مانده بود به گوشه&zwnj;ای. اسفندیار گفت البته به نظر من یک کمی باید لحنش را عوض کنیم که گزندگی&zwnj;اش بیشتر شود. انتقاد پذیری کردم. صادق محصولی هم گفت در روایت است که بی&zwnj;مایه فتیر است و جسارتا یک اشاره&zwnj;ای هم بکنید به بحث مالی و اینها. نکند یادشان رفته پول یللی تللی&zwnj;شان را کی می&zwnj;دهد. ته چکش هنوز دست من است. خوب است که ما هم بودجه&zwnj;های کلانشان را بهشان ندهیم؟ دیدم این هم بد نمی&zwnj;گوید. رحیمی گفت قربانتان شوم، یک سری شماره هم بیندازید تویش به اسم اصل قانون اساسی و اینها، مد روز است و جواب می&zwnj;دهد. این هم بد نمی&zwnj;گفت. یادداشت کردم.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">شمقدری گفت من می&zwnj;گویم این را هم بنویسید که وقتی با جوانفکرِ ما از این کارها می&zwnj;کنید پس با دیگران چه کارها که نمی&zwnj;کنید. کلهر بی&zwnj;آنکه چشمهایش به حالت عادی برگردند زمزه کرد &quot;از اون کارها... با اکبر خره از او کارها...اووف! &quot; من صد بار به این احمقها گفته&zwnj;ام از این حرفها جلوی این آدم نزنند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">فرهاد دانشجو گفت بعدش هم مگر امام نگفت که زندان باید دانشگاه باشد؟ این چه دانشگاهی است که نه آزاد است و نه از دانشجوهاش شهریه می&zwnj;گیرد؟ کامران گفت تمام آن پول&zwnj;هایی که می&zwnj;گیری الهی کوفتت شود. باز داشت دعوایشان می&zwnj;شد که محصولی وساطت کرد بینشان.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">محرابیان گفت حتما هم یک نیشی به برادری&zwnj;شان بزنید. بنویسید کجای دنیا دو تا پست مهم را می&zwnj;دهند دست دو تا برادر و سومی هم یابو برش می&zwnj;دارد؟ ایندفعه کامران و فرهاد و خسرو دانشجو ریختند سر او. شقدری به طرفداری از محرابیان درآمد. کلهر که به حالت عادی برگشته بود مشتی حواله&zwnj;ی شمقدری داد. رحیمی و محصولی به کلهر حمله کردند. بقیه هم قاطی دعوا شدند. یک کمی تماشا کردیم. بعد حوصله اسفندیار سر رفت و زنگ زد به حفاظت گفت بیایند اینها را بیندازند بیرون.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">غروب اسفندیار گفت نامه&zwnj;ی من را به همراه یادداشتها و پیشنهادها داده به خواهرزاده اش که انشای خوبی دارد و پیارسال دستش را توی دبیرخانه بند کرده و بهش گفته از روی آنها یک نامه&zwnj;ی خوبی دربیاورد. گفتم به محض اینکه پرینت گرفت بیاورد امضا کنم و بفرستیم برای صادق دماغو. گفت &quot;حضرت آیت الله آملی لاریجانی! &quot; بعد از دو سه روز خندیدیم.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>بخش پیشین:</strong></p> <p dir="RTL">از دفتر خاطرات احمدی&zwnj;نژاد (۱): <a href="#http://radiozamaneh.com/society/haftkoocheh/2012/09/12/20862">ریاست در حضور آقا</a></p>

بسم الله الرحمن الرحيم

اللهم اجل لوليك الفرج و الافيه و النصر و اجعلنا من خير انصاره و ائوانه و المستشهدين بين يديه

دیشب خواب بدی دیدم. برادرهای لاریجانی کله‌هایشان را کرده‌ بودند توی هم و من هر چقدر می‌خواستم برم تویشان ببینم چه می‌گویند هی دنبه‌هایشان را می‌چسباندند بهم. من دو تا شاخ کوچولو داشتم و یک ریش بزی تُنُک اما آنها گوسفندهایی پرواری بودند که چهارتایی کله‌هایشان را چسبانده بودند به هم و داشتند علیه من نقشه می‌کشیدند و دنبه‌هایشان هم تمام محیط دایره (که برابر است با سه چهارم پی، من خودم مهندس و کارشناس ارشد هستم و اینها را بلدم) را پر کرده بود. خیلی تلاش کردم بروم آن وسط، ورجه ورجه کردم، شاخ زدم، فحش دادم و افشاگری هم کردم اما راه نداشت. تازه نوک شاخم هم کثیف شد. آخرش گوش چسباندم و شنیدم که هی دارند می‌گویند جوااانفععع... جوااانفععع... و می‌خندند. داشتند به ریش من می‌خندیدند. گریه‌ام گرفت و شروع کردم به کوبیدن سرم به دنبه‌های جواد. آن بی ادب هم کاری کرد که از خواب پریدم و تا پنج دقیقه بی‌اختیار خودم را می‌تکاندم. بی‌شرف چه دل پری هم داشت!

بعد یادم آمد که این لامصبا با جوانفکر من چه کردند. مطمئن هستم اینقدر که به فکر این طفل معصوم بودم آن خواب وحشتناک را دیدم. یعنی چه؟ آدم چار روز با صد و سی چهل نفر یک تک پا برود نیویورک و هنوز دارد برای محدثه کوچولو از حراجی، یک کارخانه کفش می‌خرد که بریزند مشاورش را بگیرند؟ بعد هم دنبه‌هایشان را به هم بچسبانند؟ هه! هنوز محمود را نشناخته‌اند. به من می‌گویند معجزه‌ی هزاره سوم نه برگ چغندر هزاره‌ی دوم.

در همین فکرها بودم که رسیدم به کاخ ریاست جمهوری. یارو آمد در ماشین را باز کند خودم همچین باز کردم که به گمانم دماغش شکست. بعد هم همچین در ماشین را به هم کوبیدم که شاید پرده گوش راننده‌ام پاره شد. بهتر؛ از کجا معلوم که خبرچین آنها نباشد؟ مگر راننده‌ی آقا که خبرچین ماست شاخ و دم دارد؟

همه حساب کار خودشان را کرده بودند و مثل بید می‌لرزیدند. گفتم جلسه‌ی اضطراری دولت تشکیل شود. فورا رحیمی و شمقدری و محصولی و محرابیان و کلهر و ثمره و برادران دانشجو و بروبچه‌های واقعی دولت جمع شدند. جلسه کمی بی نظم شروع شد و با حرف‌های زیادی. شمقدری داشت گله می‌کرد که این وزیر ارشاد دستوراتش را اجرا نمی‌کند و می‌گفت یک وزیر دیگر به من بدهید. گفتم خفه شود. شد. گفتم این طفل معصوم من را گرفته‌اند و من شب تا صبح خوابم نمی‌برد از غصه‌ی این بیچاره آنوقت شماها دارید چه غلطی می‌کنید مفتخورها؟

گیج و ویج به هم نگاه کردند. یکجوری که انگار نمی‌فهمیدند که طفل معصوم من کیست. مشائی گفت منظورشان جوانفکر است. کلهر زد زیر خنده و گفت از کی این ‌اکبر خره شد طفل معصول؟

 لبخندی زدم و گفتم "ببند آن گاله را والا می‌آیم با همان موی دمب اسبی‌ات خفه‌ات می‌کنم". بست.

جو مناسبی برقرار شد و همگی با نظم خاصی خفه خون گرفتند. کمی دری وری بار همه کردم. با دقت گوش دادند و تایید کردند. بعد حوصله‌ام سر رفت و به اسفندیار گفتم چیزی بگوید. گفت حالا که صادق دماغو رویش را زیاد کرده و گفته به صلاح نیست که برویم زندان اوین و شخصا جوانفکر را سوار ماشین کنیم و بیاوریم اینجا، باید حالش را اساسی بگیریم. گفتم آفرین، درسته. بقیه هم همگی احسنت گفتند. نظر به آیه مکی و عمرهم شورا بینهم، نظر جمع را پرسیدم که به نظرشان چه راهی بهتر است. همگی متفق‌القول بودند که هر چیزی که به نظر من می‌رسد همان بهترین است. کلهر گفت "البته به نظر من..." که نظر به آیه‌‌ی مدنی و عمرن شورا بینهم گفتم لازم نکرده. همگی سرزنشش کردند و گفتند نظرش احمقانه بوده. گفت آخه من که هنوز نظرم را نگفته بودم. رحیم مشائی توجیهش کرد که اصولا این نظرش که نظر بدهد احمقانه بوده. توجیه شد.

گفتم به نظر من باید یک نامه به صادق بنویسم و قهوه‌ای‌اش کنم. صدای احسنت احسنت همگی رفت بالا. کلهر از همه بالاتر. آدم خوبیست و خوب توجیه می‌شود فقط نمی‌دانم چرا هی یادش می‌رود.

گفتم حالا بیایید نامه را با هم بنویسیم. رحیمی گفت عینکش را نیاورده. من نمی‌دانم این چرا هیچوقت یادش نمی‌ماند که عینکش را با خود بیاورد. کُردان هم همینطور بود و حتی خودم دو بار نخ به انگشتش بستم که یادش باشد عینکش را در دیدار بعدی با خودش بیاورد که من و دیگران مجبور نباشیم گزارش‌هایی که می‌آورد را به جایش بخوانیم. آن وقت عده‌ای از خدا بی‌خبر به من می‌گویند مستبد و خشن. می‌گویند کیش شخصیت و از این چرند و پرندهای قلمبه سلمبه. یک رئیس جمهور کیش شخیت، برای وزیری که عینکش را هر دفعه یادش می‌رود بیاورد، از فرمایشات و دستورات خودش شخصا نت برمی‌دارد و آخر جلسه می‌دهد به طرف؟!

محصولی هم صادقانه گفت که سالهاست فقط متن‌های تخصصی نوشته و به جز اعداد اصلی و کلمات محدودی مثل "تمام"، "معادل"، "میلیارد" و "در وجه حامل" چیزهای دیگر راه دستش نیستند.

به کامران دانشجو گفتم بنویسد گفت چرا فرهاد ننویسد فرهاد گفت کامران غلط کرده خودش بنویسد و دعوایشان شد. شمقدری گفت من اگر بنویسم بنا به شغل و عادتم ناخودآگاه یا رویش ضربدر می‌کشم و یا پاره‌اش می‌کنم. گواهی دکتر هم داشت. کلهر گفت دروغ می‌گوید. شمقدری کلفتی بارش کرد. کلهر در جواب چیزهایی بار خودش و خانواده‌اش کرد. شمقدری در پاسخ از تخصصش که در حوزه فیلم است استفاده کرده و سنارویوی سکسی فشرده‌ای با شرکت تمام اعضای خانواده‌ی کلهر گفت. دهن این پسر اینقدر شیرین است که همه محو توصیفاتش شده بودند، حتی خود کلهر.

گفتم بس است، قلم و کاغذ بیاورند خودم می‌نویسم. آوردند.

شروع کردم به نوشتن و با صدای بلند خواندن:

صادق دماغو!

خاک بر سرت با آن قوه قضائیه‌ات و با آن نامه‌ی محرمانه نوشتن‌ات! من دارم می‌آیم جوانفکر را بردارم بیاورم. رئیس جمهور مملکت هستم و منتخب امام زمان و دلم می‌خواهد ببینم اونش را داری جلوی من را بگیری یا نه. می‌دهم جرت بدهند.

گفتم چطور است؟ فریاد احسنت احسنتِ همه رفت به هوا بجز کلهر که همانطور با دهان نیمه باز خیره مانده بود به گوشه‌ای. اسفندیار گفت البته به نظر من یک کمی باید لحنش را عوض کنیم که گزندگی‌اش بیشتر شود. انتقاد پذیری کردم. صادق محصولی هم گفت در روایت است که بی‌مایه فتیر است و جسارتا یک اشاره‌ای هم بکنید به بحث مالی و اینها. نکند یادشان رفته پول یللی تللی‌شان را کی می‌دهد. ته چکش هنوز دست من است. خوب است که ما هم بودجه‌های کلانشان را بهشان ندهیم؟ دیدم این هم بد نمی‌گوید. رحیمی گفت قربانتان شوم، یک سری شماره هم بیندازید تویش به اسم اصل قانون اساسی و اینها، مد روز است و جواب می‌دهد. این هم بد نمی‌گفت. یادداشت کردم.

شمقدری گفت من می‌گویم این را هم بنویسید که وقتی با جوانفکرِ ما از این کارها می‌کنید پس با دیگران چه کارها که نمی‌کنید. کلهر بی‌آنکه چشمهایش به حالت عادی برگردند زمزه کرد "از اون کارها... با اکبر خره از او کارها...اووف! " من صد بار به این احمقها گفته‌ام از این حرفها جلوی این آدم نزنند.

فرهاد دانشجو گفت بعدش هم مگر امام نگفت که زندان باید دانشگاه باشد؟ این چه دانشگاهی است که نه آزاد است و نه از دانشجوهاش شهریه می‌گیرد؟ کامران گفت تمام آن پول‌هایی که می‌گیری الهی کوفتت شود. باز داشت دعوایشان می‌شد که محصولی وساطت کرد بینشان.

محرابیان گفت حتما هم یک نیشی به برادری‌شان بزنید. بنویسید کجای دنیا دو تا پست مهم را می‌دهند دست دو تا برادر و سومی هم یابو برش می‌دارد؟ ایندفعه کامران و فرهاد و خسرو دانشجو ریختند سر او. شقدری به طرفداری از محرابیان درآمد. کلهر که به حالت عادی برگشته بود مشتی حواله‌ی شمقدری داد. رحیمی و محصولی به کلهر حمله کردند. بقیه هم قاطی دعوا شدند. یک کمی تماشا کردیم. بعد حوصله اسفندیار سر رفت و زنگ زد به حفاظت گفت بیایند اینها را بیندازند بیرون.

غروب اسفندیار گفت نامه‌ی من را به همراه یادداشتها و پیشنهادها داده به خواهرزاده اش که انشای خوبی دارد و پیارسال دستش را توی دبیرخانه بند کرده و بهش گفته از روی آنها یک نامه‌ی خوبی دربیاورد. گفتم به محض اینکه پرینت گرفت بیاورد امضا کنم و بفرستیم برای صادق دماغو. گفت "حضرت آیت الله آملی لاریجانی! " بعد از دو سه روز خندیدیم.

بخش پیشین:

از دفتر خاطرات احمدی‌نژاد (۱): ریاست در حضور آقا

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>چقدر خندیدم خدا ولایت *** دمت گرم</p>

  • مجا سارا

    اول این که والافیه غلط است و والعافیه درست است و همچنین ائوانه غلط است و اعوانه درست است دوم هم این که این مطلب در شان سایت رادیو زمانه نبود همه میدونن که رادیو زمانه در میان رسانه های فارسی زبان بیش از بقیه به بحث ادبیات و هنر و فرهنگ اهمیت میده و در ایران به این موضوع شهره است حال تعجب می کنم که این مطلب سخیف و پر از عبارات و کلمات توهین آمیز که نه طنزی محسوب میشه و نه حتی هزل و هجو هم میشه بهش نام گذاشت رو چه طور اینجا منتشر کردند قطعا مسئولان محترم سایت رادیو زمانه به خوبی واقفند که طنز و جایگاهش و نقشش چیست و کجاست؟ و به نظر می رسه همون طور که در زمینه کاریکاتور یک قدم از همه سایت های فارسی زبان خارج از کشور جلو تر است و آثار ماندگار آقای نیستانی رو منتشر می کنند بهتر است در این زمینه (طنز) هم تجدید نظری بکنند آیت الله دماغو و این شکل مسخره کردن اصلا نه خنده ای را بر لب می آورد و نه طنزی محسوب می شود این اتفاق به شدت به وجه رادیو زمانه لطمه خواهد زد شک نکنید یا نباید وارد این مقوله طنز میشدید یا باید از افراد متبحر که تولید آثار فاخر در زمینه طنز اجتماعی و سیاسی دارند استفاده می کردید موفق باشید

  • محمود

    آقای مجا سارا... خانم مجا سارا... من به شما علاقه دارم، من شما رو دوست دارم... ولی اینطور هم نیست که بهتون گفتن... همونطور که من می‌نویسم درسته... سندش هم موجوده...

  • دانیال

    به نظر من از نظر محتوایی همه چی داشت. هزل و هجو طنز. با هزل و هجو کاری ندارم ولی بعضی ظرافت هایی که در طنازی رعایت شده بود به دل نشست. انتقادی هم که به این مطلب وارده اینه که آقا یا خانم طنزپرداز وقتی از قول یا به قلم کسی شروع به نوشتن می کند باید ادبیات منحصر به فرد سوژه را نیز در نظر داشته باشد. این نوع ادبیات که از زبان رئیس جمهور است اصلا به گویش و ادبیات ایشان شباهت و نزدیکی ندارد و انگار از زبان یک شخصیت مجهول نوشته شده است. این به کلیت کار لطمه وارد می کند. بعضی عبارات و صفاتی که داده شد مثل صادق دماغو و ... از ظرافت کار کاسته که این هم مورد توجه قرار گیرد. با تشکر

  • کاربر مهمان

    محمود ادامه بده

  • مهردادکاربر مهمان

    عالیه حرف نداره محکم واستوار ادامه بده

  • کاربر مهمان

    دانیال عزیز این طرز صحبت کردن کاملأ میتواند شبیه به طرز صحبت مقام معظم ریاست جمهوری باشد هنگامی که در میان خواص و کابینه با اهل بیت مکالمه میفرمایند .در اینجا طنز نویس با مهارتی تام پرده از ظاهر محمود جان بر گرفته است. مجا سارا محترم اگر شما طنز به این قدرت و هنرمندی را درک نکردی و درجه علم و اطلاع این طناز را از فحوای نامه در نیافتی ، نمیتوانی خیلی آدم اهل مطلب و مطالعه و واجد ظرافتی باشی. دو تا غلط تایپی گرفتی ولی متوجه جان قوی و در عین حال قدرتمند مطلب نشدی . فکر میکنم که وجود چنین طنزی با این نگاه ، حضور ذهن و قلمی در رادیو زمانه مایه قدردانیست. در ضمن ((شان)) شما همزه نداشت که خود موجب نگراانیست!! گویند که خط بد است ،نه کار حروفچین گر به جای پست ،پوست چید خود من دو روز پیشتر ز بهر امتحان گتتم بچین ((درشت))، بدیدم درست چید

  • کاربر مهمان

    واقعا کارتان عالیست .

  • کاربر مهمانBahram

    باور دارم این حضرات در جلسات خصوص یشان از نسبت دادن الفاظی بزن و خواهر یکدیگر هم ابأیی ندارند.هر دو گروه و رهبری آدمهای پررو و بیشرمی هستند ننگ زمان ما. شروع خاطرات زیبا بود و خنده بر لب میاورد،امید که آدامه یابد.