مدیر کل- سانسورچى- شاه
فرشین کاظمینیا-سانسورچی مینویسد: «خواندنش اتلاف وقت است.» او نمونه هولوگرافیک همان شاهی است که یک موقعیت متعالی خداگونه و کارمند دونپایه دولت در رفت و آمد بود
محسن یلفانى، نمایشنامه نویس معاصر، در سال هاى ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸ نمایشنامهاى نوشته است به نام «کارمندهاى روز جمعه». این نمایش در مورد معلمها و کارمندانى است که سرخورده و مایوس، در یک روز جمعه جایی گردآمدهاند. این نمایش به نوعى پیشنویس نمایش «آموزگاران» محسوب مى شود که یلفانى در سال ۱۳۴۹ نوشت و سعید سلطان پور آن را روى صحنه برد. «آموزگاران» پس از ده اجرا توسط ساواک توقیف شد و یلفانى و سلطان پور نیز دستگیر شدند.
«ناسازگارى» نام نمایش دیگرى است که همین نویسنده در سال ۱۳۴۲یعنى در زمان دانشجوئىاش نوشته است. این نمایش مضمونی سیاسى ندارد و اجتماعى است و همان سال در«کتاب هفته» که در آن زمان به آذین مدیرش بود، چاپ شد و کمی بعد توسط خلیل موحد دیلمقانى در تلویزیون ملى ایران اجرا شد. جمشید مشایخی و به احتمال زیاد خانم شکوه نجم آبادى - که اخیراً در پاریس درگذشت- در آن ایفاى نقش کرده بودند.
انتشار کتابهاى یلفانى قبل از انقلاب، ممنوع بود و آثار او به طور زیرزمینى منتشر مىشد. همان نمایش «آموزگاران» جزو متنهاى ممنوع بود و بارها با غلطها و کاستىهاى بسیار به طور غیر رسمى چاپ شد که آخرین دور این چاپهای زیرزمینی را خود یلفانى در سال ۵۸ با اصرار از کتاب فروشىها جمع آورى کرده است!
بار دوم که یلفانى -صرفاً به دلیل فعالیتهاى فرهنگى - دستگیر شد، او را به چهارسال زندان (از سال هاى ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷) محکوم کردند و درنتیجه، او در سال ۱۳۵۵ در جامعه «حاضر» نبوده است.
مدتی است در رسانههای اجتماعی سندی دست به دست میشود که به دو نمایش «کارمندهای روز جمعه» و «ناسازگاری» مربوط میشود. سندی که گویا بهرنگ رجبی آن را در کتابخانه ملی یافته است.
در این سند، «مدیرکل نظارت و نمایش» وزارت فرهنگ و هنر، درباره ی انتشار دو نمایشنامه «کارمندهاى روزجمعه» و «ناسازگارى» اظهار نظر کرده و آن را به «اداره کل نگارش» ابلاغ کرده است.
سیدابراهیم صالح، کسی که این سند را امضا کرده، در سال ۴۶ جایگزین هوشنگ کاووسی در اداره نظارت شد و تا سقوط پهلوی در این سمت باقی ماند.
همان طور که علی قلیپور در کتاب «پرورش ذوق عامه در عصر پهلوى» آورده، او کسی است که دو «شورای عالی» و «شورای بدوی» را برای سانسور تشکیل داد، آن هم با عضویت نمایندگانی از وزارت فرهنگ و هنر، وزارت اطلاعات، وزارت کشور، شهربانی و اداره اطلاعات و امنیت .
البته اساساً معلوم نیست که چه کسى این دو متن را براى انتشار به وزارت فرهنگ سپرده است. نکته دیگر تاریخ این اظهار نظر یعنى مرداد ماه ۱۳۵۵ است که هنوز فضاى باز سیاسى شروع نشده بود و سرکوب و اختناق به شدت ادامه داشت.
جالب توجه این که در چهارم آبان ۱۳۵۵، یعنى حدود دو ماه بعد از این ابلاغ، به نویسنده ی این نمایشها مصاحبهای تلویزیونى همراه با تهدید پیشنهاد مىشود که البته او نمیپذیرد.
در اواخر سال ۵۵ است که جامعه پس از مصاحبه شگفت انگیز اسماعیل خوئى با احسان نراقى-مندرج در کیهان- متوجه میشود تغییراتی در راه است. نراقى در آن مصاحبه نکاتى میگوید که پیشتر ممنوع بود. در آن زمان، در خیال کسى نمىگنجید که کسى بتواند علیه وضع موجود آن هم در اوج اقتدار حزب رستاخیز چنین سخن بگوید.
نکته آخر اظهار نظر بامزه جناب «مدیر کل نظارت ونمایش» است که بسیار بیشتر از آن تاج زرین و شیرخورشید و المانهاى جلالت مآب شاهنشاهى کارکرد و اهمیت نشانه شناختى دارد. مدیرکل دولت در حد یک سانسورچى که به قول هدایت در حال «تعارف الجهلا» است، در ذیل برگه اجازه انتشار اظهار فضل مى کند که «خواندنش اتلاف وقت است.»
همین جمله کوتاه سرشتنمای یک موقعیت استثنائى در تاریخ معاصر ایران است: موقعیت متزلزلی که اتفاقاً به شکلی نمادین یادآور موقعیت خود شاه نیز به عنوان قاهر مطلق مىتواند باشد. مدیرکلى که هم کارمند است و مطابق مقررات سانسور متنها را بررسى مىکند، بعد از دو جمله «شاه» مى شود و مانند یک عقل کل مقتدر، امر به نخواندن و عدم «اتلاف وقت» مىدهد. سانسورچی در اینجا خودش را فرهنگساز و صاحب نظر در ترتیب ذوق و سلیقه ملت میداند. او نمونه هولوگرافیک شاهى است که ضمن این که خود را برگزیده ی خدا و تجسد فر ایزدى مىشمرد، ناگهان در جلسات نام گذارى اماکن عمومى و خیابانها و امور اجرائى نیز دخالت مى کند؛ کسی که بین موقعیت متعالی خداگونه و کارمند دونپایه دولت در رفت و آمد است؛ کسی که هم کل است و هم جز. او که درست به خاطرهمین موقعیتش از جایگاه یک شیروانىساز مست متزلزلتر است. و به تجربه دیدیم که سرانجام او چه شد.
داوری تاریخ وطعنه ی آن را نباید دستکم گرفت. حدود ۴۴ سال پس از مرداد ۵۵، امروز داوری میان قضاوت فرهنگی نویسنده و سانسورچی، محسن یلفانی و سیدابراهیم صالح و بهطور کلی، آن چه خواندش اتلاف وقت است و آنچه نیست، کار چندان دشواری نیست.
نظرها
نظری وجود ندارد.