ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ستار بهشتی که بود؟

<p dir="RTL">مریم حسین&zwnj;خواه - نام ستار بهشتی٬ وبلاگ&zwnj;نویسی که ۱۳ آبان ماه ۱۳۹۱ در اثر شکنجه در زندان جان باخت٬ در هفته گذشته بارها تیتر یک بسیاری از رسانه&zwnj;های فارسی زبان داخل و خارج از ایران شد٬ اما کمتر کسی ستار بهشتی را می&zwnj;شناسد.</p> <!--break--> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">تنها چیزی که در این خبرها از ستار منتشر شده این است که او کارگری ۳۵ ساله و اهل رباط کریم٬ منطقه&zwnj;ای در جنوب تهران بود که وبلاگی به نام &quot;<strong><a href="http://magalh91.blogspot.co.uk/">انتقاد</a></strong>&quot; داشت. آنچه درباره او منتشر شده این است که ستار در سال ١٣٨٢ در پیوند با اعتراض&zwnj;های دانشجویی دستگیر و مدتی را در بازداشت به&zwnj;سر برده بود و در جریان رویدادهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران چندین بار از تظاهرات اعتراضی مردم و حضور مأموران فیلمبرداری کرده و آن را در اختیار رسانه&zwnj;ها قرار داده بود.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">از لابه&zwnj;لای برخی مصاحبه&zwnj;ها با خانواده ستار بهشتی نیز می&zwnj;شود فهمید که ستار تنها نان&zwnj;آور خانواده&zwnj;اش بوده و از مادر بیمارش نگهداری می&zwnj;کرده است. او خواهری جوان با نوزادی چند ماهه دارد که ماموران امنیتی برای ساکت کردن خواهرش او را تهدید کرده&zwnj;اند که نگران نوزادش باشد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>گفت&zwnj;وگوی بهنام دارایی&zwnj;زاده با حسن نایب&zwnj;هاشم، فعال حقوق بشر را در این زمینه بشنوید:</strong></p> <p dir="RTL"><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20121112_HasanNayebhashem_Human_Rights_Torture_Iran_BehnamDaraeiZadeh.mp3"><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" style="width: 273px; height: 31px;" /></a></p> <p dir="RTL"><strong><span dir="RTL">گزارش کلاله پارسا درباره پرونده ستار بهشتی را بشنوید</span></strong>:</p> <p dir="RTL"><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20121114_Sattar_Beheshti_Kolaleh.mp3"><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" style="width: 273px; height: 31px;" /></a></p> <p dir="RTL"><strong>گفت&zwnj;وگوی سراج&zwnj;الدین میردامادی با عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان و فعال حقوق بشر را در این زمینه بشنوید:</strong></p> <p dir="RTL"><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20121111_Seraj_Siasi.mp3"><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" style="width: 273px; height: 31px;" /></a></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">نویسنده وبلاگ <a href="http://shogheetehad.wordpress.com/">&quot;<strong>شوق اتحاد، رویای همبستگی</strong>&quot;</a> یکی از دوستان ستار که از طریق وبلاگش با او آشنا شده است، می&zwnj;گوید که ستار در یکی از سالگرد&zwnj;های ناآرامی&zwnj;های کوی دانشگاه در هجدم تیرماه٬ تحت تاثیر برخورد نیروهای پلیس با معترضان قرار گرفت و وبلاگ&zwnj;نویسی را شروع کرد. نخستین وبلاگ او در سرویس بلاگفا بود و پس از آن در دو سال گذشته در وبلاگ انتقاد می&zwnj;نوشت.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">این چند خط تمام اطلاعاتی است که درباره ستار منتشر شده و از او نیز همچون صدها زندانی سیاسی گمنام که سال&zwnj;ها در گوشه زندان عمر طی می&zwnj;کنند یا جان خود را از دست می&zwnj;دهند چیزی جز تاریخ بازداشت و نوع اتهام و تاریخ مرگ در دست نیست.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>وبلاگ&zwnj;نویسی و مبارزه سیاسی</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">اتهام ستار اما، وبلاگ نویسی بود و نوشته&zwnj;های او که از آبان&zwnj;ماه ۱۳۹۰ در وبلاگ &quot;انتقاد&quot; منتشر می&zwnj;شدند شاید بتواند تصویری از آنچه او بود و می&zwnj;اندیشید را ارائه دهد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTA5XLgFmaClxP9Oo7Lbi1t1T91EELrd3uENaVQxKuxCAuGMWvJAg" style="width: 180px; height: 193px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">ستار بهشتی از زندانیان سیاسی فارغ از اینکه وابسته یا نزدیک به کدام طیف یا گروه سیاسی باشند، حمایت می&zwnj;کرد و جایی نوشته بود: &quot;من یک ایرانی عاشق وطنم ایران هستم و هدفم تعویض این حکومت دیکتاتوری، بصورت مسالمت&zwnj;آمیز است. هرچند می&zwnj;دانم این امر ناممکن به نظر می&zwnj;رسد و حتماً در این راه باید هزینه بدهیم.&quot;</p> </blockquote> <p dir="RTL">ستار در وبلاگش نوشته بود که خود را &quot;مبارز سیاسی&quot; نمی&zwnj;داند و عضو و طرفدار هیچ حزب و گروهی نیست. او بارها در نوشته&zwnj;هایش از احزاب اصلاح&zwnj;طلب، سلطنت&zwnj;طلب&zwnj;ها و برخی گروه&zwnj;های اپوزیسیون خارج از ایران به تندی انتقاد کرده بود و با وجود شرکت در اعتراض&zwnj;های پس از انتخابات ریاست&zwnj;جمهوری خود را طرفدار جنبش سبز ارزیابی نمی&zwnj;کرد و نوشته بود: &quot;من طرفدار آقایان موسوی و کروبی نیستم، اما با دل وجان از هر انسانی که رو به مردم بیاورد،&nbsp;و برای کشور عزیزمان این خاک پاک آریایی صادقانه تلاش کند، حمایت می&zwnj;کنم. برای من فرقی نمی&zwnj;کند آن شخص روحانی باشد یا انسانی معمولی. برای من انسانیت و شرف یک شخص مهم است<span dir="LTR">.</span>&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">با این وجود او از زندانیان سیاسی فارغ از اینکه وابسته یا نزدیک به کدام طیف یا گروه سیاسی باشند، حمایت می&zwnj;کرد و جایی نوشته بود: &quot;من یک ایرانی عاشق وطنم ایران هستم و هدفم تعویض این حکومت دیکتاتوری، بصورت مسالمت&zwnj;آمیز است. هرچند می&zwnj;دانم این امر ناممکن به نظر می&zwnj;رسد و حتماً در این راه باید هزینه بدهیم.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">مروری بر نوشته&zwnj;های دو ساله او نشان می&zwnj;دهد که بیشتراز هرچیز یک شهروند عادی منتقد بود که برای بیان اعتراضش جایی جز وبلاگش نداشت و با زبانی ساده و در عین حال تند و گزنده درباره اتفاق&zwnj;های سیاسی روز می&zwnj;نوشت.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>آرمان، آرزو و مادری بیمار </strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">ستار بهشتی در یکی از پست&zwnj;های وبلاگش در پاسخ به ایمیل یکی از خوانندگان که پرسیده بود: هدف گروه شما، از فعالیت چیست و به دنبال چه آرمان و آرزویی هستید؟ نوشته بود: &quot;من هم مثل همه انسان&zwnj;های معمولی دیگر هستم! حتی بسیاری از اوقات برای تهیه مخارج خودم و سرورعزیزم، مادرم در سختی هستم و بسیار اوقات برای خرید داروهای مادرم در مشقت بسر می&zwnj;برم. بگذریم خدا می&zwnj;داند. من این قسمت را ننوشتم که خود را تبرئه از سخن&zwnj;های دوستان کنم&nbsp;و با افتخار می&zwnj;گویم، بی&zwnj;طرف هستم از هیچ شخصیت و حزب خاصی طرفداری نمی&zwnj;کنم، و برای خودم به صورت مستقل فعالیت دارم، تعصب خاصی به هیچ حزب و شخصیت خاصی ندارم جز وطنم ایران.&quot;</p> <blockquote> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSGiwMelqqM_O9BAMh9lI4iAAIUJdFjtQWg7YHIyb5PjofUx-Hs9g" style="width: 180px; height: 113px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">از لابه&zwnj;لای برخی مصاحبه&zwnj;ها با خانواده ستار بهشتی نیز می&zwnj;شود فهمید که ستار تنها نان&zwnj;آور خانواده&zwnj;اش بوده و از مادر بیمارش نگهداری می&zwnj;کرده است. او خواهری جوان با نوزادی چند ماهه دارد که ماموران امنیتی برای ساکت کردن خواهرش او را تهدید کرده&zwnj;اند که نگران نوزادش باشد.</p> </blockquote> <p dir="RTL">مذهبی نبود و در صفحه فیس بوکش که با نام &quot;شهاب آزادی&quot; در آن فعالیت می&zwnj;کرد و چندباری در وبلاگش به آنجا ارجاع داده نوشته بود که تنها خدا را قبول دارد و دینی را قبول ندارد و دین را &quot;وجدان درونی یک انسان&quot; می&zwnj;داند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">در میان نوشته&zwnj;هایش جز چند ارجاع کوتاه به مادرش و نداشتن وابستگی و دلبستگی به هیچ گروه و حزب سیاسی هیچ&zwnj;گاه از خودش و روزهایش نمی&zwnj;نوشت و فقط یکی دوبار از درس خواندنش نوشته بود. نزدیکانش اما گفته&zwnj;اند که تحصیلاتش در حد دیپلم بوده است. شاید قصد ادامه تحصیل داشته و برای کنکور درس می&zwnj;خوانده است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">در نوشته&zwnj;های او البته اشاره به درس خواندن، هم هربار به بهانه بیان مسائل دیگر بوده است؛ مثل آن روزی که برای درس خواندن به پارک رفته بوده است. در وبلاگ او می&zwnj;خوانیم: &quot;چند روز قبل درپارک نشسته بودم، دلم خوش بود دارم درس می&zwnj;خوانم. روی صندلی پارک نشسته بودم، ناگهان پیرمرد ضعیفی که او را می شناختم آمد پهلوی من نشست و گفت: پسرم&nbsp;۱۰۰تومان&nbsp;به من می&zwnj;دهی؟ کتابم را بستم. با تعجب پرسیدم، پدرجان&nbsp;۱۰۰تومان می&zwnj;خواهی چه کار؟! گفت گرسنه هستم. دیروزتا الان چیزی نخوردم. می&zwnj;خواهم یک نان بخرم. گفتم پدرجان&nbsp;نان ۱۵۰تومان است.۵۰تومان دیگر را چه می&zwnj;کنی؟&nbsp;گفت به نانوایی التماس می&zwnj;کنم. می&zwnj;دهد!&nbsp;گفتم پدر جان چه کاری است یک بار به من رو بیندازی، یک بار به نانوا؟ راست می&zwnj;گفت خانه بنده خدا را می&zwnj;شناسم و از وضعیتش خبردارهستم. بگذریم٬ آنچه از دستم برآمد انجام دادم وبه خدا واگذارکردم.&nbsp;اما بعد از آن دیگر بسیار در خود فرو رفتم. فکر کردم چگونه، این پیرمرد یا بسیاری هم چون او باید روزگارخود را به سرببرند؟ پیش خودم فکرمی&zwnj;کردم چرا ما ایرانی&zwnj;ها اینقدردر رنج هستیم و خود مقصر آن هستیم.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>فقر و وضعیت نابسامان اقتصادی مردم</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">فقر و وضعیت نابسامان اقتصادی مردم، تنها چیزی بود که قلم ستار بهشتی را از سیاست و عتاب قرار دادن مقامات مختلف دولتی در ایران به سوی دیگری می&zwnj;چرخاند. به قول خودش &quot;همیشه نمی&zwnj;توان از سیاست نوشت، گاهی باید غم دل را نوشت. غمی که گفتن و نگفتنش جگر انسان را می&zwnj;سوزاند.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="http://www.peykeiran.com/userfiles/image/Aks/000_20_aks/satar_behshti_nameh.jpg" style="width: 180px; height: 256px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">ستار که در محله&zwnj;ای فقیرنشین زندگی می&zwnj;کرد و از نزدیک شاهد رنج همسایگانش بود، بارها و بارها در مذمت سکوت نوشته بود و اینکه باید در برابر &quot;ظلم&quot; ایستادگی کرد. او اغلب از وضعیت زندانیان سیاسی و وقایع سیاسی کشور و سخنان دولتمردان برای اثبات آنچه &quot;اوضاع نابسامان کشور&quot; می&zwnj;دانست، شاهد می&zwnj;آورد و گاه به مسائل اجتماعی اشاره می&zwnj;کرد و می&zwnj;نوشت: &quot;شاید عده&zwnj;ای بگویند به ما چه ربطی دارد، كارسیاست است! ما نه این طرف هستیم نه آن طرف. ما زندگی خودمان را می&zwnj;كنیم. با كسی كاری نداریم. ما خنثی هستیم، اما بنده به عنوان یک ایرانی در این مطلب ثابت می&zwnj;كنم كه در حكومت دیكتاتور و خودكامه، انسان بی&zwnj;طرف و خنثی وجود ندارد.&quot;</p> </blockquote> <p dir="RTL">در یکی از همین نوشته&zwnj;ها بود که از پیرزنی نوشت که در خیابان تکدی می&zwnj;کرد: &quot;چند ماهی بود صبح&zwnj;ها از راهی که می&zwnj;گذشتم پیرزنی کهنسال در سرما و گرما بر روی زمین تکدی&zwnj;گری می&zwnj;کرد، تا جایی که ازدستم برمی&zwnj;آمد کمک می&zwnj;کردم. گاهی که جیب خودم خالی بود٬ از آن مسیر رد نمی&zwnj;شدم&nbsp;، دلیلش هم این بود دلم می&zwnj;سوخت که نمی&zwnj;توانم کمک کنم و خجالت می&zwnj;کشیدم . می&zwnj;گفتم چرا پیرزنی با این سن وسال، رنگ پریده، بیمار، به جای استراحت درعذاب کشیدن بسرببرد. تا امروز دیدم ایشان سرجای هرروزش فوت کرده .نمی&zwnj;دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؟! خوشحال باشم که پیرزن بیچاره از زجر کشیدن راحت شد و یا ناراحت باشم آخرعمرش درعذاب گذشت. هرچند از اینگونه افراد و گرفتارتر از این افراد در جامعه ما کم نیستند<span dir="LTR">...</span>&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">ستار که در محله&zwnj;ای فقیرنشین زندگی می&zwnj;کرد و از نزدیک شاهد رنج همسایگانش بود، بارها و بارها در مذمت سکوت نوشته بود و اینکه باید در برابر &quot;ظلم&quot; ایستادگی کرد. او اغلب از وضعیت زندانیان سیاسی و وقایع سیاسی کشور و سخنان دولتمردان برای اثبات آنچه &quot;اوضاع نابسامان کشور&quot; می&zwnj;دانست، شاهد می&zwnj;آورد و گاه به مسائل اجتماعی اشاره می&zwnj;کرد و می&zwnj;نوشت: &quot;شاید عده&zwnj;ای بگویند به ما چه ربطی دارد، كارسیاست است! ما نه این طرف هستیم نه آن طرف. ما زندگی خودمان را می&zwnj;كنیم. با كسی كاری نداریم. ما خنثی هستیم، اما بنده به عنوان یک ایرانی در این مطلب ثابت می&zwnj;كنم كه در حكومت دیكتاتور و خودكامه، انسان بی&zwnj;طرف و خنثی وجود ندارد. نمی&zwnj;تواند انسان بی&zwnj;طرف و خنثی باشد. كسانی كه می&zwnj;گویند ما كار به سیاست نداریم و بی&zwnj;طرف هستیم، آیا اعتیاد در خانه شما نیست؟ در همسایگی شما نیست ؟ در محله شما نیست؟ آیا فقر و فحشا كه هزاران جرم و جنایت می&zwnj;آورد، درخانه شما نیست؟ درهمسایگی شما نیست؟ در محله شما نیست؟ و یا این خطرها به زندگی شما نزدیك نیستند؟ می&zwnj;خواهم باور كنم این خطرها از شما و خانواده شما دور هستند و شما از این خطرها در امان مانده&zwnj;اید! آیا شما در این جامعه آزاد هستید هرلباسی كه بخواهید بپوشید و آزادانه در خیابان راه بروید؟ آیا می&zwnj;توانید هر طور كه دوست دارید زندگی كنید؟ آیا امنیت دارید هر وقت كه خواستید خانواده&zwnj;اتان را بیرون بفرستید و مطمئن باشید مشكلی برای آنان پیش نمی&zwnj;آید؟ با اطمینان می گویم: نه نمی&zwnj;توانید! نه می&zwnj;توانید از خطرهای دسته اول كه نام بردم دوری كنید، نه ازخطرهای دسته دوم؟!&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">جای دیگر نوشته بود: &quot;خود را فریب ندهیم با جملات. به ما ربطی ندارد. ما كاره&zwnj;ایی نیستیم؟! چون درحكومت ظلم بی&zwnj;طرفی معنا ندارد یا ظلم را به جان می&zwnj;خری ونابود می&zwnj;شوی و یا روبه&zwnj;روی ظلم می&zwnj;ایستی و نابودش می&zwnj;كنی. در برابر ظلم در آزادی، در زندان باید مبارزه كرد حتی به قیمت جان. دوستان بیدار شویم كه دیگران تاوان خواب ما را ندهند. آن عزیزان می&zwnj;گویند: خوابید بیدارشوید، مستید هوشیار شوید، در ترسید قها ر شوید.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>به مادرت بگو لباس سیاه بپوشد</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">ستار بهشتی در وبلاگش که تنها ابزار او به عنوان یک شهروند عادی بود، مسئولان کشور را از رهبر جمهوری اسلامی گرفته تا رئیس جمهور و نمایندگان مجلس و هرکس که دستی در قدرت داشت مواخذه می&zwnj;کرد و از سوی دیگر از زندانیان گمنامی می&zwnj;نوشت که شاید کمتر تیتر رسانه&zwnj;ها بودند؛ از <a href="http://magalh91.blogspot.co.uk/2011/10/blog-post_31.html">&nbsp;<strong>مصطفی دانشجو، وکیل دراویش گنابادی</strong></a>؛ از علی اخوان، فعال کارگری؛ از علی رزاقی، فعال سیاسی شهر مشهد؛ از <strong><a href="http://magalh91.blogspot.co.uk/2011/11/32.html">خالد اسدی، فعال کارگری</a></strong>؛ از داریوش اجلالی، دانشجوی دانشگاه یاسوج و بسیاری دیگر چون اینان.</p> <blockquote> <h3 dir="RTL"> &nbsp;</h3> <p>آخرین پست وبلاگش را هشتم آبان ماه &nbsp;تنها یک روز پیش از بازداشتش پس از آن&zwnj;که از سوی ماموران امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بود نوشت. به او گفته بودند: &quot;به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، وراجی زیاد می&zwnj;کنی، دهان گشادت را نمی&zwnj;بندی.&quot; ستار گفته بود: &quot;کاری انجام نمی&zwnj;دهم که لازم به بستن دهانم باشد، چیزی که می&zwnj;بینم و می&zwnj;شنوم را می&zwnj;نویسم.&quot;</p> </blockquote> <p dir="RTL">آخرین پست وبلاگش را هشتم آبان&zwnj; ماه تنها یک روز پیش از بازداشتش پس از آن&zwnj;که از سوی ماموران امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بود نوشت. به او گفته بودند: &quot;به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، وراجی زیاد می&zwnj;کنی، دهان گشادت را نمی&zwnj;بندی.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">ستار گفته بود: &quot;کاری انجام نمی&zwnj;دهم که لازم به بستن دهانم باشد، چیزی که می&zwnj;بینم و می&zwnj;شنوم را می&zwnj;نویسم.&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">جواب شنیده بود: &quot;هرکاری بخواهیم می&zwnj;کنیم، هر رفتاری را انجام می&zwnj;دهیم شما باید خفه شوید و اطلاع&zwnj;رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده<span dir="LTR">!</span>&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">تهدیدشان را عملی کردند. ستار، شهروندی که اعتراضش به وضعیت&zwnj; موجود را در وبلاگ شخصی&zwnj; و صفحه فیس&zwnj;بوکش می&zwnj;نوشت، در تاریخ ٩ آبان ماه ١٣٩١ توسط پلیس فتا دستگیر و به مکانی نامعلوم منتقل شد. او پس از چهار روز در تاریخ ۱۳ آبان ماه در اثر شکنجه&zwnj;هایی که طی مدت بازداشتش تحمل کرده بود جان باخت.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">ستار در آخرین نوشته&zwnj;اش خطاب به ماموران امنیتی که وی را به سکوت فراخوانده بودند٬ نوشت: &quot;شما اگر از اطلاع&zwnj;رسانی هراس دارید یا ازحکومت کناره&zwnj;گیری کنید و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید، شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاع&zwnj;رسانی هم نشود... اطلاع&zwnj;رسانی از وضعیت هر انسان در حال ظلم و ستم کشیدن وظیفه تک تک افراد یک جامعه است، و هرکس در این کار کوتاهی کند به خود و به وجدان خود خیانت کرده است! پس ما را از تهدیدات خود نترسانید. چون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن، ما را از اطلاع&zwnj;رسانی کردن باز نمی&zwnj;دارد. اگر شعار شما این است که ما بازداشت می&zwnj;کنیم، شکنجه می&zwnj;دهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید<span dir="LTR">!</span> شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می&zwnj;یابیم یا قفس ظلم شما رادرهم می&zwnj;شکنیم<span dir="LTR">.</span>&quot;</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">او آخرین پست وبلاگش را با جمله همیشگی خودش به پایان برد: &quot;زنده و پاینده ایرانی و ایران. جانم فدای ایران&quot; و این بار به راستی جانش را فدا کرد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>در همین زمینه:</strong></p> <p dir="RTL"><strong><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=21645">حداد عادل خراسان و همکار لاجوردی، مسئول پرونده ستار بهشتی</a></strong></p>

مریم حسین‌خواه - نام ستار بهشتی٬ وبلاگ‌نویسی که ۱۳ آبان ماه ۱۳۹۱ در اثر شکنجه در زندان جان باخت٬ در هفته گذشته بارها تیتر یک بسیاری از رسانه‌های فارسی زبان داخل و خارج از ایران شد٬ اما کمتر کسی ستار بهشتی را می‌شناسد.

تنها چیزی که در این خبرها از ستار منتشر شده این است که او کارگری ۳۵ ساله و اهل رباط کریم٬ منطقه‌ای در جنوب تهران بود که وبلاگی به نام "انتقاد" داشت. آنچه درباره او منتشر شده این است که ستار در سال ١٣٨٢ در پیوند با اعتراض‌های دانشجویی دستگیر و مدتی را در بازداشت به‌سر برده بود و در جریان رویدادهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران چندین بار از تظاهرات اعتراضی مردم و حضور مأموران فیلمبرداری کرده و آن را در اختیار رسانه‌ها قرار داده بود.

از لابه‌لای برخی مصاحبه‌ها با خانواده ستار بهشتی نیز می‌شود فهمید که ستار تنها نان‌آور خانواده‌اش بوده و از مادر بیمارش نگهداری می‌کرده است. او خواهری جوان با نوزادی چند ماهه دارد که ماموران امنیتی برای ساکت کردن خواهرش او را تهدید کرده‌اند که نگران نوزادش باشد.

گفت‌وگوی بهنام دارایی‌زاده با حسن نایب‌هاشم، فعال حقوق بشر را در این زمینه بشنوید:

گزارش کلاله پارسا درباره پرونده ستار بهشتی را بشنوید:

گفت‌وگوی سراج‌الدین میردامادی با عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان و فعال حقوق بشر را در این زمینه بشنوید:

نویسنده وبلاگ "شوق اتحاد، رویای همبستگی" یکی از دوستان ستار که از طریق وبلاگش با او آشنا شده است، می‌گوید که ستار در یکی از سالگرد‌های ناآرامی‌های کوی دانشگاه در هجدم تیرماه٬ تحت تاثیر برخورد نیروهای پلیس با معترضان قرار گرفت و وبلاگ‌نویسی را شروع کرد. نخستین وبلاگ او در سرویس بلاگفا بود و پس از آن در دو سال گذشته در وبلاگ انتقاد می‌نوشت.

این چند خط تمام اطلاعاتی است که درباره ستار منتشر شده و از او نیز همچون صدها زندانی سیاسی گمنام که سال‌ها در گوشه زندان عمر طی می‌کنند یا جان خود را از دست می‌دهند چیزی جز تاریخ بازداشت و نوع اتهام و تاریخ مرگ در دست نیست.

وبلاگ‌نویسی و مبارزه سیاسی

اتهام ستار اما، وبلاگ نویسی بود و نوشته‌های او که از آبان‌ماه ۱۳۹۰ در وبلاگ "انتقاد" منتشر می‌شدند شاید بتواند تصویری از آنچه او بود و می‌اندیشید را ارائه دهد.

ستار در وبلاگش نوشته بود که خود را "مبارز سیاسی" نمی‌داند و عضو و طرفدار هیچ حزب و گروهی نیست. او بارها در نوشته‌هایش از احزاب اصلاح‌طلب، سلطنت‌طلب‌ها و برخی گروه‌های اپوزیسیون خارج از ایران به تندی انتقاد کرده بود و با وجود شرکت در اعتراض‌های پس از انتخابات ریاست‌جمهوری خود را طرفدار جنبش سبز ارزیابی نمی‌کرد و نوشته بود: "من طرفدار آقایان موسوی و کروبی نیستم، اما با دل وجان از هر انسانی که رو به مردم بیاورد، و برای کشور عزیزمان این خاک پاک آریایی صادقانه تلاش کند، حمایت می‌کنم. برای من فرقی نمی‌کند آن شخص روحانی باشد یا انسانی معمولی. برای من انسانیت و شرف یک شخص مهم است."

با این وجود او از زندانیان سیاسی فارغ از اینکه وابسته یا نزدیک به کدام طیف یا گروه سیاسی باشند، حمایت می‌کرد و جایی نوشته بود: "من یک ایرانی عاشق وطنم ایران هستم و هدفم تعویض این حکومت دیکتاتوری، بصورت مسالمت‌آمیز است. هرچند می‌دانم این امر ناممکن به نظر می‌رسد و حتماً در این راه باید هزینه بدهیم."

مروری بر نوشته‌های دو ساله او نشان می‌دهد که بیشتراز هرچیز یک شهروند عادی منتقد بود که برای بیان اعتراضش جایی جز وبلاگش نداشت و با زبانی ساده و در عین حال تند و گزنده درباره اتفاق‌های سیاسی روز می‌نوشت.

آرمان، آرزو و مادری بیمار

ستار بهشتی در یکی از پست‌های وبلاگش در پاسخ به ایمیل یکی از خوانندگان که پرسیده بود: هدف گروه شما، از فعالیت چیست و به دنبال چه آرمان و آرزویی هستید؟ نوشته بود: "من هم مثل همه انسان‌های معمولی دیگر هستم! حتی بسیاری از اوقات برای تهیه مخارج خودم و سرورعزیزم، مادرم در سختی هستم و بسیار اوقات برای خرید داروهای مادرم در مشقت بسر می‌برم. بگذریم خدا می‌داند. من این قسمت را ننوشتم که خود را تبرئه از سخن‌های دوستان کنم و با افتخار می‌گویم، بی‌طرف هستم از هیچ شخصیت و حزب خاصی طرفداری نمی‌کنم، و برای خودم به صورت مستقل فعالیت دارم، تعصب خاصی به هیچ حزب و شخصیت خاصی ندارم جز وطنم ایران."

مذهبی نبود و در صفحه فیس بوکش که با نام "شهاب آزادی" در آن فعالیت می‌کرد و چندباری در وبلاگش به آنجا ارجاع داده نوشته بود که تنها خدا را قبول دارد و دینی را قبول ندارد و دین را "وجدان درونی یک انسان" می‌داند.

در میان نوشته‌هایش جز چند ارجاع کوتاه به مادرش و نداشتن وابستگی و دلبستگی به هیچ گروه و حزب سیاسی هیچ‌گاه از خودش و روزهایش نمی‌نوشت و فقط یکی دوبار از درس خواندنش نوشته بود. نزدیکانش اما گفته‌اند که تحصیلاتش در حد دیپلم بوده است. شاید قصد ادامه تحصیل داشته و برای کنکور درس می‌خوانده است.

در نوشته‌های او البته اشاره به درس خواندن، هم هربار به بهانه بیان مسائل دیگر بوده است؛ مثل آن روزی که برای درس خواندن به پارک رفته بوده است. در وبلاگ او می‌خوانیم: "چند روز قبل درپارک نشسته بودم، دلم خوش بود دارم درس می‌خوانم. روی صندلی پارک نشسته بودم، ناگهان پیرمرد ضعیفی که او را می شناختم آمد پهلوی من نشست و گفت: پسرم ۱۰۰تومان به من می‌دهی؟ کتابم را بستم. با تعجب پرسیدم، پدرجان ۱۰۰تومان می‌خواهی چه کار؟! گفت گرسنه هستم. دیروزتا الان چیزی نخوردم. می‌خواهم یک نان بخرم. گفتم پدرجان نان ۱۵۰تومان است.۵۰تومان دیگر را چه می‌کنی؟ گفت به نانوایی التماس می‌کنم. می‌دهد! گفتم پدر جان چه کاری است یک بار به من رو بیندازی، یک بار به نانوا؟ راست می‌گفت خانه بنده خدا را می‌شناسم و از وضعیتش خبردارهستم. بگذریم٬ آنچه از دستم برآمد انجام دادم وبه خدا واگذارکردم. اما بعد از آن دیگر بسیار در خود فرو رفتم. فکر کردم چگونه، این پیرمرد یا بسیاری هم چون او باید روزگارخود را به سرببرند؟ پیش خودم فکرمی‌کردم چرا ما ایرانی‌ها اینقدردر رنج هستیم و خود مقصر آن هستیم."

فقر و وضعیت نابسامان اقتصادی مردم

فقر و وضعیت نابسامان اقتصادی مردم، تنها چیزی بود که قلم ستار بهشتی را از سیاست و عتاب قرار دادن مقامات مختلف دولتی در ایران به سوی دیگری می‌چرخاند. به قول خودش "همیشه نمی‌توان از سیاست نوشت، گاهی باید غم دل را نوشت. غمی که گفتن و نگفتنش جگر انسان را می‌سوزاند."

در یکی از همین نوشته‌ها بود که از پیرزنی نوشت که در خیابان تکدی می‌کرد: "چند ماهی بود صبح‌ها از راهی که می‌گذشتم پیرزنی کهنسال در سرما و گرما بر روی زمین تکدی‌گری می‌کرد، تا جایی که ازدستم برمی‌آمد کمک می‌کردم. گاهی که جیب خودم خالی بود٬ از آن مسیر رد نمی‌شدم ، دلیلش هم این بود دلم می‌سوخت که نمی‌توانم کمک کنم و خجالت می‌کشیدم . می‌گفتم چرا پیرزنی با این سن وسال، رنگ پریده، بیمار، به جای استراحت درعذاب کشیدن بسرببرد. تا امروز دیدم ایشان سرجای هرروزش فوت کرده .نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؟! خوشحال باشم که پیرزن بیچاره از زجر کشیدن راحت شد و یا ناراحت باشم آخرعمرش درعذاب گذشت. هرچند از اینگونه افراد و گرفتارتر از این افراد در جامعه ما کم نیستند..."

ستار که در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کرد و از نزدیک شاهد رنج همسایگانش بود، بارها و بارها در مذمت سکوت نوشته بود و اینکه باید در برابر "ظلم" ایستادگی کرد. او اغلب از وضعیت زندانیان سیاسی و وقایع سیاسی کشور و سخنان دولتمردان برای اثبات آنچه "اوضاع نابسامان کشور" می‌دانست، شاهد می‌آورد و گاه به مسائل اجتماعی اشاره می‌کرد و می‌نوشت: "شاید عده‌ای بگویند به ما چه ربطی دارد، كارسیاست است! ما نه این طرف هستیم نه آن طرف. ما زندگی خودمان را می‌كنیم. با كسی كاری نداریم. ما خنثی هستیم، اما بنده به عنوان یک ایرانی در این مطلب ثابت می‌كنم كه در حكومت دیكتاتور و خودكامه، انسان بی‌طرف و خنثی وجود ندارد. نمی‌تواند انسان بی‌طرف و خنثی باشد. كسانی كه می‌گویند ما كار به سیاست نداریم و بی‌طرف هستیم، آیا اعتیاد در خانه شما نیست؟ در همسایگی شما نیست ؟ در محله شما نیست؟ آیا فقر و فحشا كه هزاران جرم و جنایت می‌آورد، درخانه شما نیست؟ درهمسایگی شما نیست؟ در محله شما نیست؟ و یا این خطرها به زندگی شما نزدیك نیستند؟ می‌خواهم باور كنم این خطرها از شما و خانواده شما دور هستند و شما از این خطرها در امان مانده‌اید! آیا شما در این جامعه آزاد هستید هرلباسی كه بخواهید بپوشید و آزادانه در خیابان راه بروید؟ آیا می‌توانید هر طور كه دوست دارید زندگی كنید؟ آیا امنیت دارید هر وقت كه خواستید خانواده‌اتان را بیرون بفرستید و مطمئن باشید مشكلی برای آنان پیش نمی‌آید؟ با اطمینان می گویم: نه نمی‌توانید! نه می‌توانید از خطرهای دسته اول كه نام بردم دوری كنید، نه ازخطرهای دسته دوم؟!"

جای دیگر نوشته بود: "خود را فریب ندهیم با جملات. به ما ربطی ندارد. ما كاره‌ایی نیستیم؟! چون درحكومت ظلم بی‌طرفی معنا ندارد یا ظلم را به جان می‌خری ونابود می‌شوی و یا روبه‌روی ظلم می‌ایستی و نابودش می‌كنی. در برابر ظلم در آزادی، در زندان باید مبارزه كرد حتی به قیمت جان. دوستان بیدار شویم كه دیگران تاوان خواب ما را ندهند. آن عزیزان می‌گویند: خوابید بیدارشوید، مستید هوشیار شوید، در ترسید قها ر شوید."

به مادرت بگو لباس سیاه بپوشد

ستار بهشتی در وبلاگش که تنها ابزار او به عنوان یک شهروند عادی بود، مسئولان کشور را از رهبر جمهوری اسلامی گرفته تا رئیس جمهور و نمایندگان مجلس و هرکس که دستی در قدرت داشت مواخذه می‌کرد و از سوی دیگر از زندانیان گمنامی می‌نوشت که شاید کمتر تیتر رسانه‌ها بودند؛ از  مصطفی دانشجو، وکیل دراویش گنابادی؛ از علی اخوان، فعال کارگری؛ از علی رزاقی، فعال سیاسی شهر مشهد؛ از خالد اسدی، فعال کارگری؛ از داریوش اجلالی، دانشجوی دانشگاه یاسوج و بسیاری دیگر چون اینان.

آخرین پست وبلاگش را هشتم آبان‌ ماه تنها یک روز پیش از بازداشتش پس از آن‌که از سوی ماموران امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بود نوشت. به او گفته بودند: "به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، وراجی زیاد می‌کنی، دهان گشادت را نمی‌بندی."

ستار گفته بود: "کاری انجام نمی‌دهم که لازم به بستن دهانم باشد، چیزی که می‌بینم و می‌شنوم را می‌نویسم."

جواب شنیده بود: "هرکاری بخواهیم می‌کنیم، هر رفتاری را انجام می‌دهیم شما باید خفه شوید و اطلاع‌رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده!"

تهدیدشان را عملی کردند. ستار، شهروندی که اعتراضش به وضعیت‌ موجود را در وبلاگ شخصی‌ و صفحه فیس‌بوکش می‌نوشت، در تاریخ ٩ آبان ماه ١٣٩١ توسط پلیس فتا دستگیر و به مکانی نامعلوم منتقل شد. او پس از چهار روز در تاریخ ۱۳ آبان ماه در اثر شکنجه‌هایی که طی مدت بازداشتش تحمل کرده بود جان باخت.

ستار در آخرین نوشته‌اش خطاب به ماموران امنیتی که وی را به سکوت فراخوانده بودند٬ نوشت: "شما اگر از اطلاع‌رسانی هراس دارید یا ازحکومت کناره‌گیری کنید و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید، شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاع‌رسانی هم نشود... اطلاع‌رسانی از وضعیت هر انسان در حال ظلم و ستم کشیدن وظیفه تک تک افراد یک جامعه است، و هرکس در این کار کوتاهی کند به خود و به وجدان خود خیانت کرده است! پس ما را از تهدیدات خود نترسانید. چون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن، ما را از اطلاع‌رسانی کردن باز نمی‌دارد. اگر شعار شما این است که ما بازداشت می‌کنیم، شکنجه می‌دهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید! شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می‌یابیم یا قفس ظلم شما رادرهم می‌شکنیم."

او آخرین پست وبلاگش را با جمله همیشگی خودش به پایان برد: "زنده و پاینده ایرانی و ایران. جانم فدای ایران" و این بار به راستی جانش را فدا کرد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • anonymous

    گروه هکرهای ناشناس : وقتی مردم بریزن تو خیابون ما شبکه سپاه رو قطع میکنبم تا مردم راحتتر حکومت رو نابود کنن - گروه هکرهای ناشناس در فردای براندازی در کنار ملت ایران خواهد بود ما در همه جای ایران نفوذ کردیم.

  • saeed

    مید است انها که توانایی جسمی؟؟؟؟ و مالی دارند خانواده ستار را در این شرایط!

  • kamran

    زنده باد ستار بهشتی زنده باد همه ازاذیخواهان ایران زمین وجاودان باد ازادی درود وسلم به روح ستار بهشتی و همه جانباختگان راه ازادی

  • کاربر مهمان

    من به عنوان یک مادر به خانواده ایشان تسلیت عرض می کنم واز اینکه بزدل وترسو هستم ابراز شرمساری می کنم

  • کاربر مهمان

    چه وجدان بیداری داشته است .خاک پای مادرت را می بوسم کاش همه ما مثل تو وجدان بیدار ملت ستمدیده بودیم نفرت بر آخوند یاد که وجدان ندارند.

  • مسعود بهنود

    فوق العاده گزارش خوبی است. حظ کردم آفرین بر خانم حسین خواه. من شرمنده شدم که موقع ضبط برنامه دیدبان که از زحمت مریم خانم یاد کردم اما نام فامیل ایشان را به خطا حسین زاده گفتم . معدرت می خوام ولی به هر حال تغییری در نظرم نمی دهد. یکی از بهترین گزارش هائی بود که در هفته های اخیر خواندم

  • کاربر مهمان

    اي شرقي غمگين تومثل كوه نوري نزارخورشيدمون بميره تومثل گل پاكي مثل دريا مغروري نزار خاموشي جون بگيره

  • ali

    تسلیت به خانوآده بهشتی به همه ایرانیان آزاده خواه تردید نیست که دل همه ما به درد آمده است ؛با دیگر هموطنان موافقم برای کمک به خا نواده بهشتی ؛ اگر زمانه قبول کند که متولی جمع آوری کمک باشد خیلی سریع میتوانیم به آنها کمک کنیم

  • کاربر مهمان

    نفرین بر ما ایرانیان !!! نسل های آینده برما خواهند خندید ، ماشین کشتار جمهوری اسلامی از اول انقلاب به کار افتاد اعدام اعدام شکنجه ..... کشتن سهراب ها ، نداها ، ستارها، ...ها و این جنایت ها همچنان ادامه دارد ما همچنان می رویم و رای می دهیم به قاتلان فرزندان این سرزمین !!!!! وای بر ما

  • کاربر مهمان

    وقتی شنیدم که رفته ای....دلم باز شکست...و تنم باز گریست...و نگاهم پی یاری گم شد....من چه تلخم امروز.....ستار جان ای کاش من هم یک جو غیرت , شهامت , مردانگی و .... تو را داشتم... بدرود ای ایرانی پاک .... غمسوز

  • کاربر مهمان

    وای بر من که رنجور از شرمم ، که مفلوک و بی غیرتم وای بر من وای بر من وای بر من که به دروغ گفتم عاشق ایران و ایرانیم که اینجور تنهایتان گذاردم وای بر من که پایم بسته به ترس است وای بر من وای بر من شرمنده ام شرمنده ام

  • محمد علي اميرمحمدي

    واقعا مرگ ستار اتفاقي ناگوار و نا بخشودني بود ولي دوستان عزيز بياييد افق نگاهمان را افزايش دهيم و با دقت بنگريم چه اتفاقي در حال وقوع است قرار نيست كه هر اتفاقي مي افتد پاي جمهوري اسلامي واركان مهم اون رو وسط بكشيم و فحش بديم اين انصاف نيست اگه يكم دقيق فكر كني ميبيني اگه صد تا مثل بهشتي هم بيان نقد كنن بلايي سر جمهوريت نمي افته بلكه شايد اين نقد و ازاد انديشي باعث پيشرفت اين نظام مقدس بشه مشكل اصلي اين وسط در ريشه هاي اين نظام خودشو مخفي ميكنه تا ما بياييم بجاي اون ريشه اين نظام رو بزنييم شايد وقتي اين متن رو ميخونيد بخنديد و مسخره كنيد من رو ولي داريد اشتباهد ميكنييد چون هدف همه ي ما مقدسه ولي ولي راه ما رو از هم جدا كردن دوستان بيياد با از نو بيانديشيم اگر واقعا به اسلام رو قبول دارين بياييد راه درست رو انتخاب كنيم نه اين كه چشم ببنديم بر همه چيز نه بيايد درست ببينيم نه اينكه فرياد نزنيم نه درست فرياد بزنييم تا به همه جهان صدايمان برسد و ديگر هيچكس هيچ خيال باطلي در مورد ايران نكند علي تنهاست يا علي مدد

  • میلاد

    خاک تو سر این مملکت حس تنفرم رونمی دونم چطوری اینجا بنوییسم سر خواهر و مادرتون بیاد حروم زاده ها من خیلی خوب میشناسمتون چون از نزدیک شاهد همچین کارایی ازتون بودم در آخر: ستار بهشتی شد..... اما شما حداقل جهنم رو برای خودتون نگه د ارید

  • کاربر مهمان

    خدا لعنت کند آخوندها رو

  • بازگشته

    با آرزوی شادی روح این عزیز از اینکه در مورد این عزیز شجاع مطلب نوشتید ازتون تشکر میکنم ، هر چند تلاش های زیادی برای فریبکاری و وارونه جلوه دادن حقایق و طبق روال گذشته انجام شده ولی مطلب شما برای جلوگیری از فریبکاری تبلیغاتی همکاران قاتلین و جنایتکاران بسیار موثر خواهد بود . امیدوارم این فاجعه با تمام افسوس ها و ناراحتی هایی که بوجود آورده بتونه تلنگری باشه برای بیداری و حرکت و واکنش بیشتر مردم که اگر اینطور بشه دلاوران شجاع و آگاهی مثل ستار بهشتی به هدفشون رسیده اند . برای خودم متاسفم که دیگه ستار بهشتی در بین ما نیست . سرانجام این اتفاقات و نوع واکنش و برخورد مردم و نتایجی که حاصل میشه برای سایر انسان های مثل ستار بهشتی تعیین کننده خواهد بود که راه اون رو ادامه بدهند و یا ... امیدوارم روزی فرا نرسه که فداکاری و شجاعت ،راستی و درستی و ... در این جامعه ، کمیاب و محو بشه . ستار بهشتی نور امیدی بود برای من که کم کم داشتم کاملا از این مردم نا امید می شدم .

  • کاربر مهمان

    تا عاقل فرزانه پی پل می گشت دیوانه پا برهنه از آب کذشت

  • کاربر مهمان

    امید است انها که توانایی جسمی و مالی دارند خانواده ستار را در این شرایط بسیار دشوار از یاد نبرند و کمک های مالی لازم را به خانواده اش برسانند. اگر او جان خودرا باخت برای ما که باقی مانده ایم گذشتن از مقداری مال و پول شاید انچنان سخت نباشد اما هرچه باشد برای شادی روح ستار و حفظ بازماندگانش میتواند مفید و کارساز باشد. کمک ها مالی خودرا به طور مستقیم به پدر یا مادر ستار بدهیم تا قدری به انها دلداری داده باشیم.

  • کاربر مهمان

    یکی از بهترین مقاله هایی که تو سایت رادیو زمانه خوندم.

  • کاربر مهمان

    می تراود مهتاب می درخشد شبتاب، نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند. نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند. نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به برم می شکند. دستها می سایم تا دری بگشایم بر عبث می پایم که به در کس آید در و دیوار بهم ریخته شان بر سرم می شکند. «نیما یوشیج»

  • کوروش

    چه در ایران وچه درهرکجای جهان این چنین کشتارهای دگراندیشان پذیرفتنی نیست. ستار بهشتی یادات گرامی باد.

  • کاربر مهمان

    به مرور اینها دیکتاتور شدند و فرزندانشان و بستگانشان بیشتر پستها را اشغال کردندو حق امثال مرحوم بهشتی را خوردند.پول داروی مادر ستاررا باید دولت و بیمه بده نه ازحقوق کارگری پرداخت شود.ضحاکان زمان............

  • صادق ج.

    «...بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده!»... اینها سالها با این روش ملت و کشور را چاپیده اند. درود به شرف این هموطن و روحش قرین رحمت باد. چنین هموطنهایی که تعداد آنها «خوشبختانه» کم نیست مثل شمع میسوزند و برای ما دیگران راه را نشان میدهند. اختلافات و خودبزرگ بینی را بایستی کنار گذاشت و به ایران و مردم شریف آن فکر کرد. شکنجه و شکنچه گر و شکنجه گاهها بایستی برای همیشه در این کشور نفرین زده برچیده شوند و کسانی که دستور دهنده ربودن و شکنجه و قتل چنین فرزندان برومند هموطنمان بوده اند بایستی به میز محاکمه کشیده شوند. به امید اینکه زندگی؛ مرام و سرنوشت این فرزند شریف ایران تکانی باشد برای کسانی که دین و روح و روان خود را به اهریمن فروخته اند چه در ازای پول ناچیزی یا چشم و گوش بسته خود را کاملاً در اختیار دزدان بیشرمی قرار داده اند که باورها و اخلاق و ثروت این ملت مظلوم را تحت نام دین و مسیر الهی و بهشت و غیره به یغما برده اند. شارلاتانهای دزدی که مقامهای خود را از طریق دزدی و شارلاتان بازی به دست آورده اند و مزه قدرت چنان برایشان نئشه آور بوده که برای حفظ آن از هیچ دروغی و قتلی ابا ندارند؛ در رأس آنها خامنه ای خود رهبر خوانده و پسرش مجتبی که رهبر سازمانهای مافیایی ربودن و کشتن فرزندان این مملکت هست. ضمناً ممنون از رادیو زمانه که از همان اول اخبار مربوط به این فرزند عزیز ایران را نشر کرده و بدان میپردازد. روح این جوانمرد آزادیخواه شاد باد.

  • مهشید

    خدای من یک کارگر اینهمه روشن.اینهمه با احساس چه وجود نازنینی را از ما گرفتند. ظلمتان نابود باد وجود پست و بی مقدارتان نابود باد .

  • کاربر مهمان

    او مرد نهراسیدن بود و ما مرد لرزیدن !! او همه تن ,شعر استواری بود و ما قصیده محزون سرسپردگی !!! او مرد میدان و رزمگاه بود و ما مرد شعار و کلیشه !!! او سراپا صداقت بود و ما اغشته یه ابهام و تاریکی !!! او همان طور که خود گفت ,بردگی تاب نیاورد اما ما .... جز شرمندگی چه چیز داریم بگوئیم ؟؟؟

  • کاربر مهمان

    <p>گفتین ستار را کسی نمیشناخت . اما همه اونهایی که در زمان ساخت نیروگاه پرند در انجا کار می کردند ستار را به خاطر نوع اصلاح سرش به یاد می آورند. ستار را من از نزدیک میشناختم. تقریبا هشت سال پیش بود. یکی بود مثل بقیه. نه قهرمان نه ترسو. معمولی معمولی. برای همین وقتی عکسش را رو صفحه فیس بوک یکی از بچه ها دیدم تعجب کردم. این ستار را از کجا میشناسه ؟!!! وقتی مطلب را خواندم باورم نمیشد. همه چی مثل فیلم از جلو چشمم رد شد. ستار به عنوان آبدارچی استخدام شرکت پ.پ. شد. یه سری چیزاش فرق داشت و یک سری هاش کاملا عادی. کتاب خواندن هاش در زمان های آزادش متفاوت بود با اون چیزی که ما انتظار داشتیم. یا اینکه وقتی چند تا غدا اضافه میامد با وجود این که عرف این بود که خودش برداره اما بین کارگر های دیگه تقسیم میکرد. با وجود اینکه مادر مریضی داشت و حودش لازم داشت. یکی از بحث های ما باهاش این بود که با دستمالی که همه جا رو گردگیر کردی استکان ها رو تمیز نکن. اما تا وقتی یادمه این عادتش رو ترک نکرد! من از اون سایت رفتم و یک سال بعد کع برای سر کشی برگشته بودم توی کابل گالری دیدمش. گفتم ستار اینجا چرا اومدی؟ گفت مهندس دیگه آبدارچی نیستم. شدم کارگر الکتریکال. می خوام درس بخوانم و اگع بشه بره هنرستان. گفتم خیلی خوبه. چی شد به این فکر افتادی. *****فهمیدم باید بیشتر زحمت بکشم که خرج مادرم را هم کامل خودم بدم. واسه همین می خوام پیشرفت کنم. می خوام کسی بشم. یادش گرامی و روحش شاد.</p>

  • کاربر مهمان

    شگرد حکومت هم همینه! تک و توک شجاعانی که در جامعه ترس زده و افسرده ما، جرأت اظهار نظر دارند را می گیرد، می بندد و می کشد، مابقی که بیرون می مانیم و زنده، به همان لقمه نانی که از سلف سرویس حکومت گیرمان می آید بسنده می کنیم و خطری نداریم. تا روزی که دیگر شجاعت در این ملک بمیرد!

  • کاربر مهمان

    دوستان ٬ پست های اولیه ستار را که ببینید ٬ امضا کرده است <blockquote>ستار و لاله</blockquote> . ستار که رفت . یادش گرامی. لاله کجاست ؟!!!

  • کاربر مهمان

    مردم عادی به راحتی قادر به شناخت روشنفکران جامعه ی خود نیستند ولی ماموران حکومتی که از خون رگهای همین مردم تغذیه می کنند به قول محمود غزنوی انگشت در تمام سوراخ سنبه ها کرده اند که اگر یافت شوند و راست اید(ثابت شود) دمار از روزگارشان در اورند.

  • کاربر مهمان

    انسانی مسعول در قبال جامعه و افراد .با عرض تسلیت به خانواده محترم و دوستاراران آزادگی

  • علی

    ممنون خانم حسین خواه. کار لازمی بود.

  • افرا

    ننگ بر جمهوری اسلامی ، نابود باد خامنه ای سرنگون باد اسلام