فریدریش انگلس: یک انقلابی پولدار و با احساس
<p> </p> <p>جنی فریدریش فرکسا – فریدریش انگلس در ۳۱ دسامبر ۱۸۵۷ از منچستر در نامه‌ای به رفیق گرمابه و گلستان‌اش، کارل مارکس نوشت: «شنبه رفته بودم شکار روباه، هفت ساعت نشسته بودم روی زین. چنین ماجراهایی برایم بسیار هیجان‌انگیز است.»</p> <!--break--> <p> </p> <p>انگلس در شکار روباه، آن هم در رکاب اشراف‌زادگان! یک تصویر نامتعارف از مردی که بیش از هر چیز غم محرومان را داشت. شرح حال (بیوگرافی) فریدریش انگلس که به‌تازگی به قلم تریسترام هانت، مورخ بریتانیایی و نماینده مجلس عوام منتشر شده، انگلس را در همه نقش‌هایی که در زندگی ایفا کرده، برمی‌نمایاند: در نقش یک بازرگان و یک روزنامه‌نگار، در تقش شکارچی روباه، و همچنین در نقش یک رفیق خوب، اما یک فرزند ناخلف و سرانجام در نقش یک اندیشمند و جامعه‌شناس انقلابی.</p> <p> </p> <p>هانت در این کتاب نشان می‌دهد که چگونه فریدریش انگلس به عنوان فرزند یک کارخانه‌دار آلمانی در بارمن، در ووپرتال به یکی از اندیشمندان بزرگ عصر بدل می‌گردد.</p> <p> </p> <p>انگلس در نوجوانی به هگل و به فویرباخ علاقمند بود. بعدها به داروین هم گرایش یافت و از پدرش و اعتقادات مذهبی او روی برگرداند. او به دقت به رویدادهایی که در پیرامونش اتفاق می‌افتد می‌نگریست و درباره آن‌ها تأمل می‌کرد.</p> <p> </p> <p>در قرن نوزدهم، در اثر انقلاب صنعتی کارگاه‌های بافندگی منچستر ناگهان به کارخانه‌های کتان‌بافی تبدیل شدند. صنعت نساجی رونق یافت و چهره شهر را دگرگون ساخت. رودخانه‌ای که شهر را به دو بخش تقسیم می‌کرد، در اثر رنگ‌های شیمیایی و فضولات کارخانه‌ها کاملاً آلوده شده بود. در ساحل این رود، در محلات فقیرنشین، کارگران کارخانه‌ها سکونت داشتند. آن‌ها با نیروی کارشان به صنایع رونق داده بودند، اما از رونق اقتصادی بی‌بهره مانده بودند. انگلس وصف می‌کند که آن‌ها چه تاوانی پس می‌دادند. می‌نویسد: «زنانی که [در اثر سختی کار] نازا و عقیم شده‌اند. کودکان معلول و مردان از پاافتاده که عضوی از بدنشان ناسور شده. نسلی تباه‌شده از انسان‌ها، مبتلا به ناتوانی و خستگی، فقط به این‌خاطر که کیسه بورژوازی پر شود.»</p> <p> </p> <table align="left" border="0" cellpadding="1" cellspacing="1" style="width: 200px;"> <tbody> <tr> <td class="rtecenter"> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/eng02.jpg" style="width: 196px; height: 297px;" />●شرح حال فریدریش انگلس</p> <p>به روایت</p> <p>تریسترام هانت،</p> <p>مورخ بریتانیایی و</p> <p>نماینده مجلس عوام</p> </td> </tr> </tbody> </table> <p>به این بورژوازی البته انگلس هم تعلق دارد. او در منچستر در کارخانه نساجی پدرش کار می‌کند و عضو کلوب‌هایی‌ست که ثروتمندان و اشراف‌زادگان در آن آمد و شد دارند. بخش عمده‌ای از درآمدش را اما خرج کارل مارکس می‌کند که رفیق گرمابه و گلستان‌اش و همفکر و خویشاوند روحی‌اش است. آن‌ها هرچند اوایل آشنایی‌شان با هم رقابت داشتند، اما انگلس به‌زودی دریافت که مارکس اندیشمندی‌ست برتر. با این‌حال هانت در شرح حال انگلس نشان می‌دهد که او چگونه روشنفکری‌‌ست و از چه توانایی‌هایی برخوردار بوده است، چه کتاب‌هایی را مطالعه می‌کرده و چگونه می‌توانسته با اندیشه‌های بلندش با مارکس گفت‌‌وگو کند. احتمالاً اگر مارکس از دوستی با انگلس بی‌نصیب می‌ماند، اندیشه‌هایش تا این حد تأثیرگذار نمی‌بود.</p> <p> </p> <p>افزون بر این ظاهراً انگلس اهل طنز و مطایبه هم بوده است. النور، دختر کارل مارکس در یکی از نامه‌هایش نوشته است که گاهی مارکس از مطالعه نامه‌های طنزآمیز انگس چنان به خنده می‌افتاد که اشک به چشم می‌آورد. مارکس هم البته از طنز بی‌بهره نبود، اما با اطمینان می‌توان گفت که انگلس از او عاطفی‌تر بود و نیز طنازتر.</p> <p> </p> <p>همسر انگلس که درگذشت، مارکس برای دوستش نامه‌ای به تسلیت نوشت، اما در همان نامه از او تقاضای پول هم کرد. این موضوع انگلس را آزرده کرد، اما در مجموع می‌توان گفت آن‌ها با هم دوستی بی‌تنشی داشتند. ارادت انگلس به مارکس تا آن حد بود که حتی قیمومیت پسر نامشروع او را هم به گردن گرفت که نکند به مشروعیت اخلاقی مارکس خللی وارد شود. در حق دختران مارکس هم که او را از صمیم قلب دوست می‌داشتند، از هر نظر پدری کرد و تا سال‌ها پس از درگذشت مارکس خرج زندگی آن‌ها و شوهراتشان را تأمین می‌کرد.</p> <p> </p> <p>کتاب تریسرام هانت بسیار به موقع منتشر شده است. نگرانی جامعه جهانی از بحران اقتصادی و خشم مردم از سرمایه‌دارانی که با زیاده‌خواهی‌شان به این بحران دامن می‌زنند، علاقه خوانندگان کتاب به آثار مارکسیستی را افزایش داده است. هانت بر این باور است که مردم در روزگار ما بیش از آنکه به فلسفه سیاسی مارکس علاقمند باشند، به نوشته‌های او درباره سرمایه‌داری جهانی علاقه دارند. محلات فقیرنشین منچستر در قرن نوزدهم با حلبی‌آبادهای هندوستان یا برزیل یا زندگی کارگران مهاجر در چین تفاوت چندانی ندارند. در این میان طنز تاریخ این است که کارگران مهاجر در چین در یک کشور کمونیستی در محنت و فلاکت به‌سر می‌برند.</p> <p> </p> <p>تریسرام هانت اصولاً حساب انگلس را از احزاب کمونیست و رهبرانشان در قرن بیستم که با تفسیر یکسونه‌نگرانه نظریات مارکس آثار او را به سود خود تحریف کردند، جدا می‌کند. هانت می‌نویسد انگلس از قرائت انسان‌دوستانه سوسیالیسم دفاع می‌کرد و از این توانایی برخوردار بود که عقاید و نظراتش را تصحیح کند. انگلس خودش را «مدافع سرسخت فردیت و طرفدار ادبیات و فرهنگ و هنر و موسیقی» می‌خواند. از این نظر عقاید او به دموکراسی‌های مدرن نزدیک‌تر است تا به نظام‌های کمونیستی تمامیت‌خواه در قرن بیستم. همچنین عقایدش درباره وحدت دولت و سرمایه و فرار سرمایه به جست‌و‌جوی نیروی کار ارزان و دگرگونی نهاد خانواده به‌حسب ضرورت بازار، در روزگار بحرا‌ن‌زده ما بسیار روزآمد است. او به عنوان یک مرد مهربان و سخاوتمند در اندیشه هزینه‌ای بود که جهان برای دستیابی به مدرنیته و گلوبالیسم می‌پردازد. تریسترام هانت در مجموع شرح حال یکی از مردان بزرگ روزگار را نوشته است. مردی که با همه اندیشه‌های بلندش حاضر بود در سایه دوستش قرار بگیرد. این پدیده‌ای‌ست بس شگفت‌انگیز.<br /> </p> <p> </p> <p>منبع ترجمه: دی تسایت<br /> <br /> <a href="http://www.amazon.com/Marxs-General-Revolutionary-Friedrich-Engels/dp/B008SLYYV4">شناسنامه کتاب در آمازون</a><br /> <br /> </p>
جنی فریدریش فرکسا – فریدریش انگلس در ۳۱ دسامبر ۱۸۵۷ از منچستر در نامهای به رفیق گرمابه و گلستاناش، کارل مارکس نوشت: «شنبه رفته بودم شکار روباه، هفت ساعت نشسته بودم روی زین. چنین ماجراهایی برایم بسیار هیجانانگیز است.»
انگلس در شکار روباه، آن هم در رکاب اشرافزادگان! یک تصویر نامتعارف از مردی که بیش از هر چیز غم محرومان را داشت. شرح حال (بیوگرافی) فریدریش انگلس که بهتازگی به قلم تریسترام هانت، مورخ بریتانیایی و نماینده مجلس عوام منتشر شده، انگلس را در همه نقشهایی که در زندگی ایفا کرده، برمینمایاند: در نقش یک بازرگان و یک روزنامهنگار، در تقش شکارچی روباه، و همچنین در نقش یک رفیق خوب، اما یک فرزند ناخلف و سرانجام در نقش یک اندیشمند و جامعهشناس انقلابی.
هانت در این کتاب نشان میدهد که چگونه فریدریش انگلس به عنوان فرزند یک کارخانهدار آلمانی در بارمن، در ووپرتال به یکی از اندیشمندان بزرگ عصر بدل میگردد.
انگلس در نوجوانی به هگل و به فویرباخ علاقمند بود. بعدها به داروین هم گرایش یافت و از پدرش و اعتقادات مذهبی او روی برگرداند. او به دقت به رویدادهایی که در پیرامونش اتفاق میافتد مینگریست و درباره آنها تأمل میکرد.
در قرن نوزدهم، در اثر انقلاب صنعتی کارگاههای بافندگی منچستر ناگهان به کارخانههای کتانبافی تبدیل شدند. صنعت نساجی رونق یافت و چهره شهر را دگرگون ساخت. رودخانهای که شهر را به دو بخش تقسیم میکرد، در اثر رنگهای شیمیایی و فضولات کارخانهها کاملاً آلوده شده بود. در ساحل این رود، در محلات فقیرنشین، کارگران کارخانهها سکونت داشتند. آنها با نیروی کارشان به صنایع رونق داده بودند، اما از رونق اقتصادی بیبهره مانده بودند. انگلس وصف میکند که آنها چه تاوانی پس میدادند. مینویسد: «زنانی که [در اثر سختی کار] نازا و عقیم شدهاند. کودکان معلول و مردان از پاافتاده که عضوی از بدنشان ناسور شده. نسلی تباهشده از انسانها، مبتلا به ناتوانی و خستگی، فقط به اینخاطر که کیسه بورژوازی پر شود.»
●شرح حال فریدریش انگلس به روایت تریسترام هانت، مورخ بریتانیایی و نماینده مجلس عوام |
به این بورژوازی البته انگلس هم تعلق دارد. او در منچستر در کارخانه نساجی پدرش کار میکند و عضو کلوبهاییست که ثروتمندان و اشرافزادگان در آن آمد و شد دارند. بخش عمدهای از درآمدش را اما خرج کارل مارکس میکند که رفیق گرمابه و گلستاناش و همفکر و خویشاوند روحیاش است. آنها هرچند اوایل آشناییشان با هم رقابت داشتند، اما انگلس بهزودی دریافت که مارکس اندیشمندیست برتر. با اینحال هانت در شرح حال انگلس نشان میدهد که او چگونه روشنفکریست و از چه تواناییهایی برخوردار بوده است، چه کتابهایی را مطالعه میکرده و چگونه میتوانسته با اندیشههای بلندش با مارکس گفتوگو کند. احتمالاً اگر مارکس از دوستی با انگلس بینصیب میماند، اندیشههایش تا این حد تأثیرگذار نمیبود.
افزون بر این ظاهراً انگلس اهل طنز و مطایبه هم بوده است. النور، دختر کارل مارکس در یکی از نامههایش نوشته است که گاهی مارکس از مطالعه نامههای طنزآمیز انگس چنان به خنده میافتاد که اشک به چشم میآورد. مارکس هم البته از طنز بیبهره نبود، اما با اطمینان میتوان گفت که انگلس از او عاطفیتر بود و نیز طنازتر.
همسر انگلس که درگذشت، مارکس برای دوستش نامهای به تسلیت نوشت، اما در همان نامه از او تقاضای پول هم کرد. این موضوع انگلس را آزرده کرد، اما در مجموع میتوان گفت آنها با هم دوستی بیتنشی داشتند. ارادت انگلس به مارکس تا آن حد بود که حتی قیمومیت پسر نامشروع او را هم به گردن گرفت که نکند به مشروعیت اخلاقی مارکس خللی وارد شود. در حق دختران مارکس هم که او را از صمیم قلب دوست میداشتند، از هر نظر پدری کرد و تا سالها پس از درگذشت مارکس خرج زندگی آنها و شوهراتشان را تأمین میکرد.
کتاب تریسرام هانت بسیار به موقع منتشر شده است. نگرانی جامعه جهانی از بحران اقتصادی و خشم مردم از سرمایهدارانی که با زیادهخواهیشان به این بحران دامن میزنند، علاقه خوانندگان کتاب به آثار مارکسیستی را افزایش داده است. هانت بر این باور است که مردم در روزگار ما بیش از آنکه به فلسفه سیاسی مارکس علاقمند باشند، به نوشتههای او درباره سرمایهداری جهانی علاقه دارند. محلات فقیرنشین منچستر در قرن نوزدهم با حلبیآبادهای هندوستان یا برزیل یا زندگی کارگران مهاجر در چین تفاوت چندانی ندارند. در این میان طنز تاریخ این است که کارگران مهاجر در چین در یک کشور کمونیستی در محنت و فلاکت بهسر میبرند.
تریسرام هانت اصولاً حساب انگلس را از احزاب کمونیست و رهبرانشان در قرن بیستم که با تفسیر یکسونهنگرانه نظریات مارکس آثار او را به سود خود تحریف کردند، جدا میکند. هانت مینویسد انگلس از قرائت انساندوستانه سوسیالیسم دفاع میکرد و از این توانایی برخوردار بود که عقاید و نظراتش را تصحیح کند. انگلس خودش را «مدافع سرسخت فردیت و طرفدار ادبیات و فرهنگ و هنر و موسیقی» میخواند. از این نظر عقاید او به دموکراسیهای مدرن نزدیکتر است تا به نظامهای کمونیستی تمامیتخواه در قرن بیستم. همچنین عقایدش درباره وحدت دولت و سرمایه و فرار سرمایه به جستوجوی نیروی کار ارزان و دگرگونی نهاد خانواده بهحسب ضرورت بازار، در روزگار بحرانزده ما بسیار روزآمد است. او به عنوان یک مرد مهربان و سخاوتمند در اندیشه هزینهای بود که جهان برای دستیابی به مدرنیته و گلوبالیسم میپردازد. تریسترام هانت در مجموع شرح حال یکی از مردان بزرگ روزگار را نوشته است. مردی که با همه اندیشههای بلندش حاضر بود در سایه دوستش قرار بگیرد. این پدیدهایست بس شگفتانگیز.
منبع ترجمه: دی تسایت
شناسنامه کتاب در آمازون
نظرها
نظری وجود ندارد.