ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سرکوب‌های بعد از انقلاب به روایت غلام‌حسین ساعدی

غلام‌حسین ساعدی - گردبادی که در سال‌های ۷۰ـ ۱۹۷۷ به نام انقلاب در سرتاسر ایران وزید و چرخید و همه چیز را درهم ریخت، ابتدا قیام عظیم همه‌ توده‌ها بود.

گردبادی که در سال‌های ۷۰ـ ۱۹۷۷ به نام انقلاب در سرتاسر ایران وزید و چرخید و همه چیز را درهم ریخت، ابتدا قیام عظیم همه‌ توده‌ها بود.

یکپارچگی و هماهنگی علیه رژیمی که سال‌ها خفقان و سال‌ها اهانت بر آنان روا داشته بود. در آن ایام اگر غریبه‌ای از شهری می‌گذشت و تنها دیوارها را می‌دید به‌آسانی درمی‌یافت که چه اتفاقی دارد می‌افتد. دیوارهای همه‌ شهرها پُر بود از نوشته‌هایی با یک نیت و یک قصد برای ساقط کردن رژیم سلطنتی. ولی پس از سقوط رژیم شاه که دسته‌بندی‌ها شروع شد و قدرت‌طلبان به‌ جان هم افتادند، نوشته‌های روی دیوارها نیز از همگنی و یکسانی درآمدند و تنوع غریبی پیدا کردند. هزاران شعار، آشفته و درهم، همه بر روی دیوار. شعارنویسان اندک احترامی به همدیگر قائل نبودند. نوشته‌ای را پاک کرده، مطلب دلخواه خود را می‌نوشتند، و این چنین بود که اگر آن غریبه، دیوارها را تماشا می‌کرد درمی‌یافت که چه آشفته‌بازاری راه افتاده است. جنگ اضداد، شعارهای تند سیاسی، شعارهای احزاب و دستجات مختلف، تهدیدها، فحش‌های خصوصی، با انشاء و املای مغلوط، پوسترها و عکس‌های جورواجور آدم‌های آشنا یا ناآشنا.

طومارهای بلندی که به انواع و اقسام تهمت‌ها آغشته بود و به نام افشاگری نه تنها از طرف گرو‌ه‌ها که از طرف یک صنف یا یک فرد، خصوصی‌ترین نکات زندگی اشخاص مهم یا غیر مهم را نیز مطرح می‌کردند و کار به‌جایی رسیده بود که دشمنی‌ها و کینه‌های شخصی و فامیلی نیز بر دیوارها نقش می‌بست. بدین‌سان می‌شد فهمید که رژیم مسلط شاه که به ظاهر متمدن می‌بود همچون قالی زیبایی بود که روی لجن‌زاری پُر از کرم و حشرات ناشناخته‌ای پهن کرده باشند و چون آن قالی پس زده شد، همه‌ آن موجودات ریز و درشت، ریزخوار و درشتخوار به یکباره بیرون ریختند.

آنگاه که رژیم ملایان به‌تدریج بر همه جا مسلط می‌شد، مأمورین و چماقداران رژیم تازه، تمام شعارها را پاک می‌کردند و دیوارها را با گفته‌های خمینی می‌آراستند و هرچه را که به نفع رژیم جمهوری اسلامی نبود، می‌زدودند، حتی شعارهای تبلیغاتی را. بسیاری اوقات جوانان پُرشور و سودازده که می‌خواستند مطلبی را روی دیوار بنویسند به ضرب گلوله‌ پاسداران پای دیوارها در خون خود می‌تپیدند. مردم از ترس اینکه مبادا مورد سوءظن قرار بگیرند، از دیوارها فاصله می‌گرفتند. دیوارها، آئینه‌های تمام نمای وقایعی بودند که نشان دادند چگونه یک رژیم دیکتاتوری از پای درآمد و رژیم دیکتاتوری بدتری جانشین آن شد.

در کشور بی‌برنامه و بی‌هدفی که شاه درست کرده بود، این‌چنین وقایعی باید اتفاق می‌افتاد. اجتناب‌ناپذیر بود. از یک طرف مدام لوله‌کشی نفت و گاز بود از کنار آبادی‌های گلی و قدیمی و ده‌‌کوره‌های غرق در فقر، برای صدور به خارج، و از طرف دیگر آپارتمان‌سازی کنار خانه‌های یک‌طبقه‌ای.
رژیم شاه برای اینکه از قافله‌ تمدن عقب نماند، همیشه دست به نمایش می‌زد. درها را باز گذاشته بود تا ماشین‌های ساخت اروپا و آمریکا به داخل کشور سرازیر شوند و آنگاه برای حل مشکل ترافیک پل‌های عظیم خیابانی می‌زد.

چنین بود که دهاتی‌ها و ساکنان شهرهای کوچک برای پیدا کردن کار به طرف شهرهای بزرگ هجوم می‌آوردند و بدین‌سان حاشیه‌نشینی وسیعی پیدا شد که در برپایی رژیم جدید نقش عمده‌ای را بر عهده گرفت. دستجات لومپنی و بیکاره و حاشیه‌نشین‌های کوچ‌کرده که بیشترشان مذهبی بودند و هیچ‌وقت شغل ثابتی نداشتند، با حضور ملایان در صحنه‌ قدرت، شغل ثابتی پیدا کردند، و آن شرکت مدام در مراسم دسته‌جمعی بود، جماعتی که وسایل کارشان عبارت بود از مشت و لگد و چوب و چماق و زنجیر و پنجه بوکس و اسلحه‌ گرم و کار ثابت‌شان حمل عکس‌ آیت‌الله‌ها و ملاها، حمل عَلَم و کُتَل، سینه‌زدن و بر سر کوبیدن و نعره کشیدن و مهم‌تر از همه نعش‌کشی.

پایگاه عمده‌ این عده قبرستان‌ها شده بود. هر جسدی را که وارد قبرستان می‌کردند، اگرچه کشته نشده بود و به مرگ طبیعی مرده بود، از دست صاحبان‌شان درمی‌آوردند و با فرید «شهید، شهید، شهید» دور  تا دور قبرستان می‌گشتند و  صاحبان مرده زورشان نمی‌رسید تا جسد عزیزشان را از دست آن‌ها دربیاورند. بسیاری اوقات مرده‌ها جابه‌جا می‌شدند و در قبرهای عوضی جا می‌گرفتند.
کلمه‌ی شهید که در فرهنگ ایران اسلامی، معنی خاصی داشت و آن عبارت بود از ایثار جان خویش برای یک هدف یا یک ایده‌آل، و گاهی به‌جا و گاهی بی‌جا مصرف می‌شد، به کمک این دستجات لومپنی معنی عام یافت؛ و ملاها از این کلمه‌ عام‌شده استفاده‌ فراوانی بردند. چرا که اگر در ماه‌های عزاداری مذهبی و روزهای شهادت امام‌ها آن‌ها نقش عمده‌ای داشتند و روضه می‌خواندند و شیون می‌کردند و مردم را به گریه و زاری وامی‌داشتند و پول فراوانی به چنگ می‌آوردند، حال که در این قیام هر کشته یا مرده‌ای را شهید می‌نامیدند، بازار آن‌ها رونق بیشتری پیدا کرده بود. تا بدانجا که به صراحت خود این نکته را علنی کردند و مهم‌ترین روز عزای مذهبی در سال یعنی شهادت امام حسین را که عاشورا نامیده می‌شد و اعتباری داشت، گسترش دادند و به صورت شعاری درآوردند که: «هر روز ما عاشوراست».

مظلومیت نیز معنای شهادت پیدا کرده بود، هر کس که نقص عضوی داشت و معلوم نبود به چه علت و به چه دلیلی، به خصوص اگر عمامه‌ای دور سر می‌پیچید و زیر لب دعا می‌خواند، او را نیز شهید زنده می‌نامیدند. شهید زنده و شهید مرده هر دو ارج و قُرب یکسانی داشتند. شهیدپرستان همچنان که تابوت مرده‌ها را به دوش می‌کشیدند و فریاد و فغان برمی‌آوردند، شهدای زنده را نیز کول می‌کردند و به نمایش می‌پرداختند. و همین جماعت بودند که آخر سر به «حزب‌اللهی»ها معروف شدند و یا به عبارت دیگر و به اصطلاح رژیم جمهوری اسلامی «مردم همیشه در صحنه».

بله، به‌تدریج با تثبیت رژیم جمهوری اسلامی، بسیاری از آن‌ها در نهادها و کمیته‌های گوناگون صاحب شغل ثابت‌تری شدند. بسیاری سپاه پاسداران را تشکیل دادند، بسیاری گروه‌های ضربت را تشکیل دادند. گروه‌های سیاسی مسلح که به‌تدریج زیرزمینی می‌‌شدند، این دستجات بیشتر رو می‌آمدند و بازوی اصلی قدرت حاکم می‌شدند که هم‌اکنون نیز هستند. بسیاری دیگر به‌ظاهر سیاهی لشکر قضیه بودند، ولی نقش بسیار عمده‌ای را بازی می‌کردند. با موتورسیکلت‌هایی که حکومت در اختیارشان گذاشته بود، پرچم‌های مذهبی به دوش می‌بستند و با فریاد «الله اکبر» به خیابان‌ها می‌ریختند و مایه‌ ترس و ارعاب می‌شدند. به محوطه‌ دانشگاه‌ها هجوم می‌کردند و دانشجویان را مضروب می‌ساختند. اجتماعات ده‌ها هزار نفری را از هم می‌پاشیدند. یک‌مرتبه از گوشه‌ای ظاهر می‌شدند و دفاتر جمعیت‌های دموکراتیک را در یک چشم‌ به‌هم زدن درهم می‌ریختند. کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها را غارت می‌کردند و کتاب‌ها را به آتش می‌کشیدند.

موتورسیکلت‌ و صدای موتورسیکلت نشانه‌ هجوم و حمله بود. موتورسیکلت‌سواری از گوشه‌ای پیدا می‌شد و یک‌مرتبه موهای زن بی‌حجابی را می‌گرفت و او را به قصد کشت بر زمین می‌کوبید. چند موتورسوار با فریاد «الله اکبر» بساط دستفروش‌های بیچاره را غارت می‌کردند و اگر درگیری پیش می‌آمد، پاسداران با تیر هوایی، فروشندگان را متواری می‌ساختند تا موتورسواران کار خود را به‌راحتی انجام دهند. چنین عملیاتی تنها به آن نیت نبود که صاحب هر دکه و بساط‌فروشی ممکن است چریک مسلحی باشد، بلکه اگر مستضعف است چرا به جرگه‌ آنان نپیوسته است. مستضعف حتماً باید آلت فعل جمهوری اسلامی باشد. موتورسیکلت‌های بی‌راکب نیز که با شعارهای مذهبی و عکس رهبران مذهبی به قدرت‌رسیده تزئین شده بود در کنار هر ازدحامی دیده می‌شد و نگفته پیداست که صاحب موتور برای انجام وظیفه‌ای به میان جمعیت رفته است.

همه‌ سیاهی لشکرها صاحب موتور نبودند، بسیاری از آن‌ها تسبیح به‌دست و زنجیر و پنجه بوکس و چاقو در جیب در پیاده‌روها می‌گشتند و اگر کسی، عینک به چشم، یا کتابی زیر بغل داشت، به طرفش هجوم می‌بردند و می‌گفتند: «من زمان انقلاب شیشه‌های پنجاه ‌تا بانک را شکسته‌ام، تو چندتا را شکسته‌ای؟» و آنگاه وی را با مشت و لگد بر زمین می‌انداختند و عینکش را می‌شکستند و کتابش را پاره می‌کردند. هر کس پاکیزه و تمیز بود، لباس مرتبی به تن داشت، ضد انقلابی معرفی می‌شد. حاشیه‌نشین‌های بیکاره که اکنون صاحب شغل شده بودند، همه‌ی شهر را آلوده می‌کردند. دانشگاه‌ها در تصرف آن‌ها بود، به همه‌جا سرکشی می‌کردند، در آزمایشگاه سرم‌شناسی کف زمین می‌نشستند و ناخن می‌گرفتند، در تالارهای درس لم می‌دادند و ساندویچ می‌خوردند، تمام اسباب و ابزار علمی را وارسی می‌کردند، می‌شکستند، دور می‌ریختند. لجام‌گسیختگی باعث شده بود که آن‌ها علاوه بر لبخند رضایت، همیشه خود را خشماگین نشان بدهند، خشونت این چنین بالا می‌رفت و مردم عادی نیز به ژنده‌پوشی آراسته می‌شدند. انگار که بر خلاف مار، به جای پوست انداختن باید در جلدِ کهنه و پوسیده‌ای فروروند.

هیستری همگانی از همان روزهای اول اعتراض یا قیام، از همان تظاهرات دسته‌جمعی، زن و مرد را زیر چتر خود گرفته بود، ولی زنان بیشتر گرفتار شده بودند. آنچه به نام آزادی و حقوق در دوران حکومت پهلوی، به زن داده شده بود،  شامل همه‌ زنان می‌شد. زنان طبقه‌ متوسط و بالا می‌توانستند بی‌حجاب ظاهر شوند چرا که چندین دست لباس داشتند، می‌توانستند آراسته جلوه کنند، بسیاری از آنان از مواهب تحصیلات عالیه برخوردار بودند. ولی اکثریت زنان ایرانی یا به حکم فقر، و یا به حکم مذهب همیشه زیر چادر بودند. و بیشتر همین گروه از زنان خانه‌نشین بودند که در تظاهرات جمعی به یکباره مجال خودنمایی یافتند و توانستند، با اجازه‌ مردهاشان، به خیابان‌ها بریزند و خودی نشان بدهند.

در چنین گیروداری عده‌ای از این زنان، زیر پوشش اسلامی به بزک صورت خویش توجه می‌کردند، و عینک‌های جورواجوری به‌چشم می‌زدند نه برای اینکه مردان نامحرم چشم آن‌ها را نبینند، بلکه به این دلیل که بیشتر جلب توجه کنند. در صورت و نگاه بسیاری از آنان می‌شد حالات «اروتیک» را به‌عیان دید. وقتی دسته‌ زنان از کنار مردان تفنگ به دوش رد می‌شدند، مشت بالا می‌بردند و همراه با لبخندی «درود، درود» می‌گفتند و بدین‌سان «فالوکراتیسم» به صورت کاملاً عینی ظاهر شده بود. بسیاری از زنان عاشق تفنگ شده بودند. نه که اسلحه هر گوشه‌ای ریخته بود و به‌راحتی همه‌ جا گیر می‌آمد، آن‌ها نیز با به دست گرفتن اسلحه و تمرین تیراندازی به خود شخصیت می‌بخشیدند و بدین‌سان خود را همطراز مرد می‌دانستند. ولی نکته اینجاست که چون قرار شده بود انقلاب «اسلامی» باشد، زن و مرد با اینکه همدیگر را خواهر و برادر صدا می‌کردند، باید از هم جدا می‌بودند. دسته‌ مردها جلو و دسته‌ زنان عقب. اول مردها شعار می‌دادند و بعد زن‌ها به آن‌ها جواب می‌دادند، همه با آهنگ‌های نوحه‌خوانی. مثل اینکه معاشقه‌ جمعی در کار است. اما هر وقت دوربین عکاسی متوجه دستجات زنان می‌شد، عده‌ اندکی روی خویش را باز می‌کردند و لبخند می‌زدند و دسته‌جمعی به دوربین خیره می‌شدند. توده‌ زنان سیاهپوش درهم‌رفته، شبیه جانوری بود که انگار هزاران چشم دارد. با وجود این زن باید زیر پوشش مذهب باشد، مذهب چتر درخشانی است که بالای سر آن‌ها گسترده است. دستهجمعی راهی زیارتگاه‌ها می‌شدند، زیر سقف‌های آئینه‌بندی جمع می‌شدند، و ضمن دعا برای سلامتی رهبر و نفرین بر امپریالیسم که نمی‌دانستند چیست و چه ریخت و قیافه‌ای دارد، چشم به بالا می‌دوختند. زنان در قبرستان‌ها نقش عمده‌تری داشتند، به‌خصوص زنان پیر. قبرستان‌هایی که پر از عکس شهدا بود، قبرها کنار هم و بسیاری از قبرها انباشته از گُل، قبرستان‌هایی که روز‌به‌روز توسعه پیدا می‌کردند، و زنان که دور قبرها می‌نشستند و بر سر و سینه‌ خود می‌زدند و نوحه و شیون سرمی‌دادند، و بدین ترتیب از بین زنان و مادران دروغین ولی رسمی، برای شهدای ناشناخته، از طرف حکومت برگزیده شدند که همیشه در قبرستان‌ها حضور داشتند و با آوردن جسد پاسداری سینه چاک می‌کردند. بازیگرانی بودند که نقش مادر شهید را بازی می‌کردند و پاداش کلانی نیز دریافت می‌کردند.

اما کارگردان اصلی تمام این‌ها ملاها هستند که همه جا حضور دارند، نه تنها بالای سر هر مزاری هستند، نه تنها بالای هر منبر و پشت هر میکروفونی نشسته‌اند، یا همیشه بر صفحه‌ تلویزیون ظاهر می‌شوند، بالای سر هر اداره و سازمانی نیز ملایی نشسته است. پخش اغذیه، امر جیره‌بندی و تصمیم‌گیری در همه‌ی امور. سوار ماشین‌های آخرین سیستم می‌شوند، چندین پاسدار همراه آن‌هاست. آنان قانون‌گذاران واقعی هستند. قوه‌ مقننه و مجریه، همه آن‌ها هستند. حکومت در دست آن‌هاست، دادگاه‌ها را آن‌ها اداره می‌کنند، حکم اعدام همیشه باید از طرف ملا امضاء شود. وقتی ملاها دور هم جمع می‌شوند، سعی دارند که لبخندی بر لب نداشته باشند، فکر می‌کنند که نشانه‌ قدرت در این است که اخمو و غضب‌آلود باشند. صاحبان قدرت به‌ندرت لبخند می‌زنند، همه عبوس هستند.

در این میان جنگ قدرت، یا قدرت‌نمایی بین ملاها نیز وجود دارد. به‌خصوص در میان دو طیف عمده‌ روحانیت یعنی خمینی و شریعتمداری. شریعتمداری نیز طرفدارانی دارد، عکس او نیز به همه جا چسبانده شده، ولی کار او به جایی نمی‌رسد، ریش بلند او بادبانی نیست که بتواند این کشتی شکسته را به جایی بکشد یا حتی قایقی را به جلو براند. بدین‌سان او را نیز از صحنه بیرون می‌رانند و آنگاه تمام ملایان به طرف کفه‌ سنگین ترازو هجوم می‌آورند و از دامن خمینی آویزان می‌شوند.

بدین ترتیب در هر گوشه و کنار عکس ملایان، حواریون امام به دیوارها و شیشه‌های تمام مغازه‌ها و ادارات دولتی چسبانده می‌شود. ملاها به این قانع نیستند، عکس آن‌ها باید در کف بشقاب‌ها نیز چاپ شود. در زمان گذشته نیز چنین بود. تصاویر شاه و شهبانو کف بشقاب‌های پلاستیکی را زینت می‌بخشید و معنی این تمثیل در این نکته است که همه بعد از خوردن غذا باید عکس ولی‌نعمت خویش را ببینند، می‌خواهد عکس شاه باشد یا عکس خمینی. عکس رهبران در ته بشقاب‌ها، صاحبخانه را موافق و مطیع رژیم شاه نشان می‌دهد و او را از گزند مأمورین مخفی در امان نگه می‌دارد. ولی تنها با چاپ عکس و ظاهرشدن در تلویزیون که نمی‌شود سکان قدرت را در دست داشت.

برای هر حکومتی اهرمی لازم است، اهرم حکومت ملایان مرگ است، کشتن است، کشتن به بهانه‌ جاسوسی، کفر، الحاد، یا داشتن مال و منال، و به‌خصوص عقیده‌ای مخالف عقیده‌ آن‌ها. ملاها همه مُبلغ مرگ هستند، مُبلغ شهادت هستند، ولی مرگ و شهادت برای دیگران نه برای آن‌ها. ملاها برای دوام و بقای خویش جنگ ایران و عراق را بهانه می‌کنند. هزاران هزار جوان مبارز را گوشت دم توپ می‌سازند. بسیاری را به عنوان خائن به جوخه‌ اعدام می‌سپارند. اما از هر گوشه‌ کشور سر و صدایی بلند است.

اعراب خوزستان را تار و مار می‌کنند، صدای مردم ترکمن صحرا را در حنجره خفه می‌کنند و تنها کردستان باقی می‌ماند. کردها دلیرانه می‌ایستند، و مسلحانه می‌جنگند، ولی رژیم جمهوری اسلامی مدام دهات کردنشین را بمباران می‌کند، زن و بچه و پیر و جوان را می‌کشد. اما کردها ضربت می‌خورند و ضربت می‌زنند. ولی پا عقب نمی‌کشند. آن‌ها گریان، نعش بچه‌های خویش را در بغل می‌گیرند و می‌گریزند و لحظه‌ای بعد سینه‌خیز، از تپه‌ای بالا می‌روند تا رودرروی رژیم ملاها بایستند. و اما مهم‌تر اینکه زندگی خصوصی هیچ کسی در امان نیست. رژیم جمهوری اسلامی از همان روزهای اول برای بقای خویش مداح بیچارگی و درماندگی بود. ولی بیچاره‌ها و درمانده‌ها را بیشتر از همه نابود می‌کرد. و از طرف دیگر برای ارشاد، همه را به پاکیزگی دعوت می‌کرد. کافه‌ها و رستوران‌ها را بست، فیلم‌های سینمایی را به شدت سانسور کرد، رادیو و تلویزیون به منبر وعظ و خطابه تبدیل شد، درِ دانشگاه‌ها را گِل گرفت. و جوانان درمانده از همه جا پناه بردند به مواد مخدر. دور هم جمع می‌شدند، حشیش می‌کشیدند، و هروئین زیاده از حد رواج پیدا کرده بود.

زمان شاه نیز معتاد کم نبود. هرچند روز یک بار نعش‌کشی می‌آمد و جسد عده‌ای را روی هم تل‌انبار می‌کرد و به گورستان می‌برد. زمان شاه قانونی گذراندند که قاچاقچی‌ها را می‌گرفتند و اعدام می‌کردند. ولی در دیکتاتوری جمهوری اسلامی، معتادین بدبخت را جمع می‌کنند و به جوخه اعدام می‌سپارند. در جمهوری اسلامی، درمان همه‌ گرفتاری‌ها مرگ است. به‌هرحال جامعه‌ای که می‌خواست از بندهای اسارت رها شود، از تله‌ بزرگی رها نشده، در تله‌ تنگ‌تری  گرفتار شد. چاه آرتزینی زده شد که به ناگهان لجن و عمامه و شیون و گرسنگی و جنگ و اعتیاد و خشونت و ساندویچ و مرده و دعا و تعویذ و حجت‌الاسلام‌ و عقاید حوزه‌های متروکه‌ طلبه‌ها و وسائل پوسیده و کانادادرای و بلندگو، همه به یکباره بیرون زد. آنچه به نام انقلاب ایران نامیده شد، نیشتری بود بر دُمَلی که صدها سال بیمار خود از آن خبر نداشت.‌
منبع: ساعدی، از او و درباره او، باقر مرتضوی، آلمان، کلن، ۱۳۸۵

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کلیم

    زنده باد گوهرمراد. کاش حالا هم امثال او را داشتیم.

  • محمدرضا

    به زیبائی هر چه تمام تر انقلاب 57 را به تصویر کشیده است .مهشید امیر شاهی نیز در کتاب (در حضر) به خوبی چهره انقلاب ایران را به تصویر می کشد .این نوشته بر خلاف کسانی که انقلاب را به دلخواه خود تحریف می کنند تا حقانیت خود را اثبات کنند همچون یک ناظر به تماشای وقایع نشسته است و چقدر ساده و روان همه انچه را که اتفاق افتاده است را تصویر می کند .و تشبیه زیبائی از قالی کشیده شده روی آشغال ها و حکومت محمد رضا می کند

  • مهدی

    نکته ای که توجه ام را جلب کرد تحلیل انتقادی سطحی و رومانتیک از زمان شاه است. یادمان باشد که همین انتقادهای روشنفکرهای رومانتیک زمینه ی انقلاب را ایجاد کرد و شرایط اجتماعی ای را ایجاد کرد که ساعدی ترسیم اش کرده است.

  • کاربر مهمان فرهاد - فریاد

    نوشتار ساعدی با همه ی کاستیهایش تنها مشاهدات یک نویسنده ی تیز بین است که وقایع را به درستی بیان کرده است و تصویر درستی از آن وقایع ارائه کرده است .حتی اروتیک زنان چادری که همین الان هم ما شاهد آن هستیم

  • کاربر مهمان

    اين ديدگاه نويسنده نماد روشنفكري لومپني است

  • کاربر مهمان

    آَش را زیادی شور کرده اند ایشان

  • کاربر مهمانMohammad

    <p>درود بر غلامحسین ساعدی</p>

  • کاربر مهمانHomayoun

    به قیمت ۳۴ سال جمهوری اسلامی ؟ و نابودی ۳ نسل؟؟؟

  • کاربر مهمان

    "در صورت و نگاه بسیاری از آنان می‌شد حالات «اروتیک» را به‌عیان دید. " بی معنی ترین تحلیلی بود که در عمرم در مورد زنان اول انقالاب شنیدم.

  • ایلقار

    در روزگار گذشته مردی بود که کفن مردگان می دزدید و نان زن و فرزند خویش می داد و عمری به این کار مشغول بود و همه این سالها، به لعنت خلق گرفتار! در بستر مرگ فرزند را صدا کرد که فرزندم، من عمری به این کار مشغول بودم و سالهاست که به لعنت خلق گرفتارم ، بیا و بعد از من تو کاری کن که آمرزشی باشد برای پدرت. پدر مُرد و پسر چندی بعد شغل پدر را دنبال کرد. با این تفاوت که کفن مردگان را که می دزدید هیچ، در ک.. آنها چوبی طویل نیز .... ! مردم انگشت به دهن جملگی می گفتند که: خدا پدرش را بیامرزد که فقط کفن می دزدید ، اینکه هم کفن می دزدد وهم از خجالت مردگان بدر می آید ! و پسر خوشحال که وصیت پدر را بجای آورده است . بقول مرحوم عمران صلاحی، حالا حکایت ماست، در این مرز پر گهر هر که بر مسندی می نشیند خلق الله باید پدر بیامرزی برای فرد رفته بگویند

  • پیام

    روشنفکری ایران در زیر فشار و سرکوب حکومت شاه از پا افتاده و در هم کوبیده شده بود .اغلب روشنفکران ایران در انزمان حالتی "بیمارگونه"و"نیست گرا" داشتند که نتیجه شدت سرکوب حکومتی یود که رهبر آن دچار حالت روانی خود بزرگ بینی و ترس درونی بود ! گرچه ساعدی به روایت زندگی و نوشته هایش جز این دسته از روشنفکران نبود ! اما انقلاب بیش از هر چیز حاصل عملکرد خود شاه بود ! شاهی که چنان وحشتی ایجاد کرده بود که هرکسی از سایه خویش بترسید اما خودش بشدت وحشتزده بود ! به این نشان که در سه مقطع سرنوشت ساز برای حکومتش قادر به پذیرش مسئو لیت شخصی نبود سال 1332 بدنبال امتناع مصدق از حکم بر کناری از نوشهر به عراق سلطنتی و از انجا به ایتالیا پناه می برد سال1342بنا به خاطرات علم حاضر نیست مسولیت فرمان حکومت نظامی را بپذیرد اوائل سال 1357بنا به نوشته های نراقی مدام می گوید "می خواهم به جزیره کیش پناه ببرم تا ببینم اوضاع به کجا می انجامد " وحشت افکنی و ترس درونی دو روی یک سکه اند که نمایی از ادمی خودبزرگ بین و در عین حال بی عرضه را به نمایش می گذارد و برای کسی که در قالب یک رهبر ظاهر می شود به شدت خطر آفرین است ! شاه خود در سال آخر به دو شیوه هم جانشین خود را جانشین خود و روند اوضاع را تعیبن کرد . زمانی که با چاپ مقاله روزنامه اطلاعات به ایت الله حمله کرد - جایگزین خود راتعیین کرد و زمانی که گفت تصمیم گرفته کشور را ترک کند بر پیروزی آیت الله مهر تایید زد ! یکی از بهترین و کوتاه ترین مقالات در باره شاه و انقلاب را اینجا بخوانید http://www.mghaed.com/ay/shah.pdf

  • کاربر مهما

    نوشته زیبایی بود روان نوشته است جداب است فقط یک سوالی به ذهنم خطور کرد ساعدی با اینکه خود اذربایجانی است چرا به مسئله خلق مسلمان، آیت الله شریعتمداری و کشتار مردم آذربایجان هیچ اشاره ای نکرده است؟!شاید هم حذف شده ؟!

  • کاربر مهمانAbadani

    نوشتار جالبی‌ است، ولی‌ جالبتر این است، که آقای ساعدی هیچ اشاره‌ا‌ی به نقش نویسندگان و روشنفکران چپ که خودشان در به راه اندازی این حرکت و برداشتن قالی خوش رنگ شاهنشاهی از روی آن کرمها...ندارند، شب‌های انستیتو گوته، شرکت در تظاهرات عاشورا و تاسوعا، دیدار جمعی شورای نویسندگان با امام خمینی رهبر مبارزین ضد امپریالیست!!! چقدر آسان است از دیگران نام بردن و نقش خود را فراموش کردند؟؟؟ امروز ساعدی در پرلاشز آرمیده، اما دوستان و همفکران ساعدی هنوز زنده هستند؟؟ راستی‌ سهم من و ما در این داستان چقدر بود؟

  • کاربر مهمان

    <p>یعنی به نظر شما اگر آن قالی زیبا را برنمی&zwnj;داشتند، تغییری در ماهیت کثافت و آلودگی زیرش ایجاد می&zwnj;شد؟ یعنی بهتر بود که کثافت&zwnj;ها آشکار نمی&zwnj;شد؟ شما یعنی خانه&zwnj;تان را تمیز نمی&zwnj;کنید و هر چی آشغال هست با پا می&zwnj;زنید زیر قالی که دیده نشود؟ این بهتر است یعنی؟</p>