خانه ظریف کجاست؟ به بهانه سخنان وزیر امور خارجه در مورد مهاجران
نادر طالبی - ایرانی بودن در این تصویر که ظریف پیش روی ما میگذارد یک وضعیت حقوقی نیست.
ظریف: «افغانها اینجا مهمان ما هستند. اما ما امیدواریم که روزی شود همه افغانها بتوانند به خانه خودشان برگردند. هیچجا مثل خانه خود آدم نمیشود.»
تاریخ ایران تاریخ مهاجرت است. کتابهای تاریخ ما در مدرسه از مهاجرت «آریاییها» به ایران آغاز میشوند. هر جایش را ورق بزنی از آمدن و رفتن گروههای مختلفی از انسانها از دور و نزدیک به این جغرافیا سخن رفته است. جابهجایی انسانی چه به صورت دائمی و چه کوچ موقت، همواره رخ میداده است. مهاجرت تنها داستان این جغرافیا نیست بلکه در تاریخش هم تنیده شده. مبدا تقویم ما هجرت پیامبر اسلام است.
ایران اکنون مبدا، مقصد و محل گذر مهاجران است. کشور مهاجرت است.
ایران محل زندگی یکی از بزرگترین جمعیتهای پناهنده در جهان است. بیش از ۴۰ سال است که از افغانستان به کشورهای دیگر به ویژه ایران مهاجرت شده. بیشتر برای پناه گرفتن از ناامنی یا وضعیت بد اقتصادی. افغانستان اکنون با پیشی گرفتن از سوریه، از نظر صلح و آرامش بدترین رتبه را در جهان دارد. حداقل ۳ میلیون افغانستانی در ایران زندگی میکنند و بسیاری از آنها در حالی مهاجر خوانده میشوند که خود یا والدینشان هم هیچ گاه در زندگی مهاجرت نکردهاند.
از طرف دیگر تخمین دقیقی از تعداد زیاد ایرانیهایی که خارج از ایران در سراسر جهان زندگی میکنند وجود ندارد. بسیاری از آنها متولد ایران نیستند یا شاید هیچگاه به ایران سفر هم نکردهاند. با این همه موفقیتهای آنها باعث غرور ملی تلقی میشود. گویی رشتهای نامرئی آنها را به مردم ایران متصل کرده است که از گزند تاریخ و فاصلههای جغرافیایی در امان است.
همچنین برای مهاجرانی که از افغانستان یا پاکستان به سمت ترکیه و اروپا حرکت میکنند ایران محل گذر است. مرزهای ایران چه در حین ورود و چه خروج، با وجود امکان مرگ بر اثر شلیک مرزبانان و یا دیپورت ضربتی و اخراج از کشور از خطرناکترین بخشهای مهاجرت آنها است. بیراه نیست که رحمانی فضلی، وزیر کشور، دو سال پیش با افتخار گفت «اگر ۲۴ ساعت چشمانم را روی هم بگذارم بیش از یک میلیون پناهنده از مرزهای غربی به اروپا میروند ولی ما از نظر دینی و انسانی این کار را نمیکنیم و به قوانین و صلح بینالملل پایبندیم.»
مهاجرت هنوز در فرهنگ رسمی ایران امری قبیح شمرده میشود. گویی جابهجا شدن، انحرافی از وضعیت طبیعی یعنی «سکون» است. «غیر بومی بودن» خطرناک است و یا مشکلی است که باید راه حلی برای آن اندیشید. دولت مدرن در ایران یا گرفتار یکجانشین کردن اهل کوچ بوده در ابتدای شکلگیریاش و یا نگران کوچ مردم به و از ایران در این سالها؛ یعنی حکمرانی بر حرکت.
تعجبی ندارد که مطالعات مهاجرت در علوم اجتماعی هم اسیر رویکردهای آسیبشناسانه باشد. نگرانی از «فرار مغزها» به خارج از کشور، مهاجرت روستاییان به شهر، و اثرات فرهنگی مهاجرت بر ایرانیان خارج از کشور از عناوین بودجهبگیر و بفروش تحقیقات فلهای جامعهشناسانهاند. محققان، در نقش مشاوران دلواپس دولت، هشدارهای کشدار میدهند.
در ایران و در روایت رسمی از مهاجرت، مهاجران هنوز به شکل «گریختگان» پنداشته میشوند. چه آنها که به ایران آمدهاند و چه آنها که از ایران مهاجرت کردهاند. سرزنششان میکنند که پای کار نایستادند و از مشکلات فرار کردهاند. یا آنها مشکلات خود را برای ما به ارمغان آوردهاند. این موضوع حتی محدود به مهاجران بینالمللی و یا سالهای اخیر و فراگیر شدن بحث مهاجرت در ایران نیست. مثلا میتوان به تجربه جنگزدهها و مهاجرت داخلی آنها به مناطق مرکزی ایران در دوران جنگ اشاره کرد.
این یادداشت اما بنا ندارد تا به مشکلات و دشواریهای زندگی مهاجران افغانستانی در ایران یا مهاجرت ایرانیان بپردازد چراکه خود مجال دیگری میطلبد، بلکه میخواهد به تصوری که وزیر امور خارجه ایران از مهاجرت دارد نگاه کند و روایت او را به پرسش کشد.
«نجفیزاده: اما ایران هیچوقت خانه افغانها نبوده و نمیشود؟\nظریف: هیچجایی، جز وطن آدم خانهاش نیست. ایرانیانی هستند که سالها در آمریکا زندگی کردهاند.\nنجفیزاده: شما خودتان بودید.\nظریف: منم سالها زندگی کردم. اما هیچوقت آمریکا را خانه خودم ندانستم. بچههای من در آمریکا به دنیا آمدند، هیچوقت آمریکا را خانهی خودشان ندانستهاند. حالا هم با کمال افتخار در ایران زندگی میکنند.»
اشاره بحرانی دیگر در صحبتهای ظریف، تشبیه وطن به خانه و مهاجران به مهمانان این خانه است. توصیفی از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران با این تفاوت که بسیاری از کارهای دشوار این «خانه» هم با کمترین حقوق برعهده آنها است. چنین تشبیهی به دقت توضیح میدهد که چرا یک مهاجر افغانستانی حتی بعد از سه نسل زندگی در ایران، شهروند کشور ما محسوب نمیشود زیرا هیچ راهی برای شهروند شدنش وجود ندارد. پس همیشه در شکنجه وضعیت موقت است. زندگیاش یک تعلیق مدام است.
تشبیه و استفاده از استعاره خانه و خانواده البته برای شهروندانی که میزبان تصویر میشوند هم چالشبرانگیز است؛ زیرا نوعی از رابطه انسانی (خانواده) و فضایش (خانه) را از جا کنده و برای توضیح رابطهای اساسا متفاوت (شهروندی)، هم در ابعاد (کشور) و هم در کیفیتش، استفاده میکند. نتیجه؟ پنهان کردن واقعیت آن روابط دیگر. برای مثال به شرکتی فکر کنید که حقوق کارمندانش را کمتر یا دیرتر پرداخت میکند و از کارمندانش انتظار فداکاری دارد چون آنها یک «خانواده» هستند و این شرکت «خانهشان». به همین ترتیب اگر شهروندان یک کشور فرزندان یک کشور توصیف شوند دولت به عنوان پدر این خانواده این حق را به خود میدهد که آنها را «تربیت» و «تنبیه» کند.
ظریف فرض مناقشهبرانگیز دیگری هم دارد. وطن برای او تنها «یک» کشور میتواند باشد. کسی نمیتواند دو کشور را موطن خود بداند. رابطه مونوگومی فرد و وطن، احساس دلبستگی به جای دیگری از جهان را نوعی خیانت تصور میکند. برای او، وطنْ عاشقانهای سوزناکی است و یا انسان دو مادر نمیتواند داشته باشد. این همان منطق شعار «خدا، شاه، میهن» است. سهگانهای که در هیچ کدام نباید شرک ورزید.
اینگونه نمیتوانیم بفهمیم چرا یک مهاجر افغانستانی در ایران میتواند همزمان احساس ایرانی بودن و افغانستانی بودن کند. یا برعکس هم در ایران آن دیگری غریبه باشد و هم در افغانستان. گویی افغانستانی بودن و ایرانی بودن در برابر هم هستند و مجموع آنها عدد ثابتی. که با افزودن بر ایرانیت از دیگری کاسته میشود. ایرانیت اکتسابی نیست پس همیشه در خسران است مگر با افزایش جمعیت.
آرزوی ظریف برای بازگشت افغانستانی به افغانستان اما خبر از وحشت آمیختگی دارد. ترس از حال یا آیندهای که در آن ایرانی بودنِ ما «ناخالص» شود. گویی ایرانی بودن چون گوهری است که نباید به «دیگری» انیرانی آلوده شود. ترسی که در قانون شهروندی ایران هم مندرج شده و اساس ایرانی بودن را خون و خاک معرفی میکند.
ایرانی بودن در این تصویر که ظریف پیش روی ما میگذارد یک وضعیت حقوقی نیست. شهروند کشور ایران بودن نیست. ویژگی ذاتی گروهی از انسانها است که نه آن را میتوان به دست آورد و نه میتوان از دست داد. طوقی بر گردن که افتخار حملش به دیگری را نمیدهیم. گویی در مورد گونهای از انسانها حرف میزنیم که ویژگیهای ذاتی مشترکی دارند. این ویژگیها اگر بیولوژیک باشند خطر نژادپرستی آشکار دارند. اگر هم فرهنگی فهمیده شوند، چنین نگاهی در نهایت توجیهگر تبعیض میشود. هر چند مشخص نیست که چه کسی و با چه مکانیزمی آنها را تعیین و اندازهگیری میکند. آیا برخی بیشتر یا کمتر ایرانیاند؟ مرز و محدودههای این ایرانی بودن چیست؟ چهطور شامل کسی که چهل سال در ایران زندگی کرده باشد نمیشود اما شهروند کشوری دیگر را که هیچگاه در ایران زندگی نکرده، به صرف یک رابطه خویشاوندی، ایرانی میداند.
اگر در کشوری راه مشخصی برای گرفتن شهروندی بعد از زمانی معین وجود نداشته باشد دایره «ما» همیشه بسته است. این نه تنها باعث طرد مهاجران میشود بلکه راههای تبعیض و نابرابری را میان شهروندان آن کشور هموار میکند.
برعکس ایرانی بودن اگر یک وضعیت حقوقی-سیاسی فهمیده شود آنگاه میتوان آن را به دست آورد و یا از آن استعفا داد. در چنین وضعیتی شهروندی امری پویاست نه ایستا و به اراده انسانها بیشتر نسبت دارد تا به نسبشان. زنجیرشان نیست؛ لباسشان است.
سخنان ظریف بیش از آن که چیزی در مورد واقعیت زندگی سخت مهاجران افغانستانی بگوید، حقایقی درباره تصور ما از ایران و ایرانیها را آشکار میکند. تصویری که «ما» را با طرد دیگری تعریف میکند. از دیگری مهاجر یا پناهنده انتظار قدردانی دارد برای فرصت استثمار شدنی که در اختیارشان گذاشته. به اروپا میگوید آسوده بخواب که ما نگهبان دروازههای سرزمینهای ثروتمند شماییم از پناه مهاجران. و دست آخر با لبخند و در کمال خونسردی مزه بینمکی میریزد که هیچ جا مثل خانه خود آدم نمیشود. گو که نمیشود کشور را به خانه تشبیه کرد و از یاد برد که همیشه در تاریخ خانهها خراب شدهاند فرسوده شدهاند و فروریختهاند و در همانجا یا جایی دیگر بازساخته شدهاند. که خانهها دستساز انسانها بوده، هستند و خواهند بود.
توضیح: گفتههای نقل قول شده گوشهای از مصاحبه محمد جواد ظریف با طلوع نیوز است؛ نخستین باری که وزیر امور خارجه ایران با یک رسانه افغانستان اینچنین گفتگو کرده.
نظرها
محسن هراتی
از بعد جغرافیای طبیعی و فرهنگی و از بعد جغرافیای بشری افغانستان و ایران هر دو یک قلمرو بوده.. در زمان حاکمیت تدر تیموریان در هرات و ادواری دیگر از جغرافیای کنونی که ایران نامیده می شود کتله های انسانی به عوامل مختلف به آنچه هم اکنون افغانستان خوانده می شود مهاجرت کرده اند.. همیشه جمعیت ها از اینجا به اینجا و بر عکس شناور بوده اند. سپاس از این نوشتار منصفانه و علمی. محسن هراتی هرات - افغانستان
آزمون آنلاین دروغ حقیقی و اما مجازی
آزمون آنلاین دروغ حقیقی و اما مجازی ایام کرونا- موجب طرح آموزش مجازی و البته آزمون مجازی شده است. اما نظام در فساد اقتصادی عرق شده اشت، نمونه بارزرش آزمون مجازی است، که حتی عمدا یا از بی عرضگی، اجازه میدهد کسانی که آزمون میدهند چندین بار و با آی پی های مختلف وارد سیستم آزمون آلانین بشوند! یکی از شرکت ها در شهریور ماه چنان افتضاحی به بار آورد که بارها آزمون مجدد برگزار کرد و مدیران برخی از آموزشگاه با سوءاستفاده از این باگ سهوی یا عمدی، به صورت فله ای تست ها بجای زدند! خود ازمون مجازی، یک بستر تقلب کامل است و براحتی آزمون دهندگان میتوانند با کمک دیگران امتحان بدهند. اما بستر فساد آموزشی، با زد و بندهای شرکتها با دولتیها باعث شد که انبوهی آدم بیلیاقت مدرک مهارتی و تحصیلی بگیرند و در آینده نزدیک با انبوهی شاغلان در امور کشوری و لشکری مواجه شویم که دیگر اندازه دو کلاس سواد قدیم ندارند!!! امروز فسادزده و رانتی کشور قرا است به آینده گان سپرده شود با ازمون تقلبی مدرک گرفته اند!!!
مهناز
مشکل بزرگ آقای ظریف در فهم باستانی او از شهر(کشور) ست.به قول اورتگا یی گاست،متفکر اسپانیایی در کتاب طغیان توده ها ، شهر از زنان و مردان تشکیل نشده بلکه از "همشهری" ها تشکیل شده.شهر مفهوم منتزع عالیتری از "خانواده" ست. ایشان و خیلی دیگر از سیاستمداران اج.ا.که از علم سیاست اطلاع ندارند اول باید بروند سواد درستی پیدا کنند.سواد واقعی نه مدرک گرفتن از فلان دانشگاه ست که بیشتر وقتها هم "دانش-کاه" هستند
pop
تا آنجائی که من میدانم تا قبل از انقلاب بیشترِ مهاجرتها در ایران داخلی بود (از روستا به شهر) و نه به این شکل که تعداد بسیار زیادی ایرانی در همه جای دنیا پخش و پلا شوند. بعد از انقلاب و با به قدرت رسیدن حکومت اسلامی در ایران تعداد بسیار زیادی از ایران مهاجرت کردند که این مهاجرتها در ده سال اول بعد از انقلاب و در دوران جنگ همراه با پناهندگی به کشورهای دیگر بود. البته بعد از پایان جنگ امکان پناهندگی برای ایرانیان به کشورهای غربی کاهش پیدا کرد، ولی مهاجرتِ ایرانیان بخصوص قشر متوسط و تحصیل کرده به کشورهای غربی ادامه پیدا کرد. در زمان شاه با توجه به شعار " خدا، شاه، میهن"، وطن را خانه در نظر میگرفتند و شاید منظور ظریف هم از خانه همین رجوع به همان شعار کذائی باشد با توجه به تغییر شاه به امام و ولی فقیه (خدا، ولی فقیه، میهن). از قضا حکومت اسلامی در ایران باعث شد که مفهوم وطن به عنوان خانه و به شکلی که در زمان شاه وجود داشت نیز تغییر بکند، چون تعداد بسیار زیادی از ایرانیان صرفاً به خاطر ضدیت با نظام حکومت در ایران به شکلی جهان وطن شدند، به عبارتی زندگی در هر جائی را به زندگی در ایران ترجیح میدهند.
سلام
در متن مقاله فوق نوشته شده که مهاجران افغانستانی بدست مرزبانان کشته میشوند. این خبر درست نیست. آنها بدست قاچاقبران گاهاً کشته شدهاند، آنهم در موارد معدودی در خاک ایران، و بیشتر در خاک ترکیه بوده. سرکرده اصلی قاچاقچیان انسان اخیراً در ترکیه افشاء شد (ناجی زیندشتی). ایشان یکی از سربازان گمنام امام زمان (به تعبیر وزیر اطلاعات رژیم) بود. بیش از دو دهه است که این شخص در کار قاچاق انسان و قاچاق مواد مخدر و ترور مخالفان نظام جمهوری اسلامی در ترکیه فعال است. امروز این شخص به دامان جمهوری اسلامی بازگشته است. و احتمالاً شخص دیگری جانشین او شده است! برگردیم به بحث مرزبانی در جمهوری اسلامی: اصولاً مرزبانی در جمهوری اسلامی، یک تعریف سازمانی دیگری دارد، که تنها در معنی کتابت مرزبانی است. تعریف سازمانی مرزبانی؛ حفاظت از جمهوری اسلامی و حفاظت از کارتلهای قاچاق سپاه پاسداران است. در عمل به این تعریف سازمانی، فقط ایرانیان غرب کشورند که بدستان این نیروی نظامی کشته شده اند. چرا؟ چون تعداد بسیار زیادی از مردمان غرب کشور بدلیل نبود کار به کولبری روی آوردهاند. حجم قابل توجهی از کالاهای وارداتی توسط این دسته از کاسبکاران غرب و شرق کشور، وارد کشور میشود. این باعث میشود که کارتلهای سپاهی (به تعبیررئیس احمدینژاد: برادران قاچاقچی!) که اسکله و امکانات دارند نتوانند کل بازار را یکجا ببلعند. و چون برای کاسبی آنها شریکی وجود دارد، (البته بخش ناچیزی سهم مردم غرب و شرق کشور میشود)، سپاه با نام مرزبان دست به کشتار مردم غرب و شرق کشور میزند، تا این شریک را از میدان بدر کند. اما غافل از اینکه این مردمان چاره دیگری ندارند! نهایتاً اینکه رژیم جمهوری اسلامی بحدی غیر مشروع ، کژرو و خطاکار است که جنایاتش با هیچ پیمانه و معیاری قابل اندازهگیری و ارزیابی نیست. دریایی است از فاضلاب متعفن، که با هر موجش که میآید با خود لجن و کثافت را به اطراف میپراکند. متأسفانه کثافت جمهوری اسلامی دامن فقط رهبران آن را نمیگیرد، بلکه نگرانی از حکومت بعدی است، که ممکن است مردم و کشور را در قهقرای نیستی و ضلالت دراندازد. این رژیم باید برود، از آن گریزی نیست، اما مردم ایران و بویژه نسل جوانی که این رژیم را سرنگون میکنند، باید بهوش باشند تا در دام استبداد سیاه دیگری خود و آیندگان را گرفتار نکنند. منافع کشور را همانند رهبران جمهوری اسلامی، فدای منافع شخصی نکنند، تا کشور و فرزندان آینده رنگ عافیت بگیرند و عاقبت بخیر شوند.
سلام
آقای ظریف برای سالها قبل از انقلاب 57 در آمریکا زندگی کرده است. درست همان زمانی که شاه از بودجه مملکت در حلقش میریخت، ایشان تصمیم گرفت که "هموطنانش طور دیگری زندگی کنند"! ظریف برای سالها، دور از محل تولدش (خانه) زندگی کرده، و از حقوق انسانی آن جوامع بهرهمند شده است. او بهتر از هر کس دیگری میداند که مهاجران افغانستانی در ایران متحمل چه رنج و عذابی هستند، و ابتداییترین حقوق انسانی را رژیم ایران از آنها گرفته است. اما او (ظریف) همچنانکه دهها سال است به هموطنان و کشورش خیانت میکند، هیچ توقعی نمیتوان داشت، که با مهاجران افغانستانی رفتاری انسانی را توصیه کند، یا دستکم رفتار غیرانسانی رژیم را زیر سوال ببرد. پس حساب این آدم کلاً از مسائل انسانی جداست. او باید در دادگاهی برای بیش از 50 سال خیانت به مردم و کشور ایران دادگاهی شود. اما در خصوص صحبتهای آقای وزیر کشور (که گفته ما از مهاجرت یک میلیون نفر در روز جلوگیری میکنیم!!) باید گفت: که ایشان شکرخواری کرده است. جمهوری اسلامی سالهاست که از طریق نیروهای سپاه و شاخک تروریستش، حزب الله، در کار توزیع مواد مخدر در دنیا است. اصولاً در این روزهای تحریم حداکثری، بخشی از درآمدهای سپاه قدس و حزب الله از طریق قاچاق مواد مخدر تأمین می شود (بزرگترین محموله قاچاق هروئین در تاریخ اروپا که در ایتالیا کشف شد، توسط حزب الله لبنان قاچاق شده بود!). رژیمی که بر پایههای میلیشیای تروریست و کارتل توزیع کننده مواد مخدر در دنیا استوار شده، چگونه از قاچاق انسان جلوگیری میکند؟ این هم جوک تلخ روز است!