ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بازخوانی کمون پاریس

سعید رهنما − در سطح ایده‌آلی و آرمانی، کمون رویدادی بود نمایانگر امکان رهایی انسان؛ انقلابی که قصد داشت تمام نهاد‌ها و دستگاه‌های سرکوب و ایدئولوژیک را اعم از ارتش، پلیس، دستگاه دولت، کلیسا، و... را برچیده، و امکان دهد که مردم به شکل خودگردان و از طریق فرستادگانی که هر لحظه قابل تغییرند، امور جامعه را مستقیماً اداره کنند؛ حقوق و دستمزد‌ها چندان متفاوت نباشد، و...

به‌مناسبت یکصد‌وپنجاه‌ سالگی کمون

این نوشته به مناسبت ۱۵۰ سالگی کمون  در سه بخش در “نقد اقتصاد سیاسی” منتشر شده است.

مطالعه، بررسی و ارزیابی کمون پاریس، این رویداد عظیم و این نقطه عطفِ مهمِ تاریخِ چپ جهانی را می‌توان و باید از چند زاویه و در چند سطح مختلف مورد سنجش قرار داد؛ یکی آنچه که کموناردها می‌خواستند، یکی آنچه که می‌توانستند به‌دست آورند، و دیگر آنچه که انجام دادند.

پیش از کمون: از محاصره تا قیام ۱۸ مارس

«… گذشته را نباید تکرار کرد، آینده را باید ساخت.» کارل مارکس

صدوپنجاه سال پیش در روز ۱۸ مارس (۲۸ اسفند) ۱۸۷۱، کارگران و لایه‌های پایینی طبقه‌ی متوسط پاریس، شهری که قهرمانانه شش‌ماه محاصره‌ی کاملِ ارتش آلمان را پشتِ سر نهاده بود، در شرایطی که هنوز دشمن در خاک فرانسه و در بخش هایی در حومه‌ی شهر بود، به مقابله با توطئه‌های پی‌درپی دولتِ موقتِ جمهوری سومِ تازه‌تأسیس فرانسه پرداختند، و به قول مارکس «انقلاب باشکوه» خود را بر پا کردند؛ انقلابی که به‌رغمِ عمر بسیار کوتاهش نخستین تلاش برای ایجاد نوعی دولت مستقل کارگری، و الهام‌بخشِ جنبش‌ها و انقلاب‌های بعدی در نقاط مختلف جهان بود، و پس از یک‌ونیم قرن کماکان الگوی ایده‌آلِ بخشی از چپِ سوسیالیست در کشورهای مختلف ازجمله ایران است.

در طول این مدت، پژوهش‌ها درباره‌ی کمون بی‌وقفه ادامه داشته و کتاب‌های بسیار مهم و روشنگرانه‌ای در زبان‌های مختلف این رویداد عظیم را از زوایای گوناگون و دیدگاه‌های مختلف مورد تحلیل قرار داده‌اند. برکنار از سه خطابه‌ی مارکس در شورای عمومی بین‌الملل اول که بعداً از سوی انگلس تحت عنوان جنگ داخلی در فرانسه[۱] منتشر شد، از قدیمی‌ترین کتب مرجع در مورد کمون پاریس، تاریخ کمون ۱۸۷۱ نوشته‌ی پروسپر اولیویه لیساگارِه[۲] است که مارکس دستنویسِ آن را خوانده و تصحیح کرده بود، و دخترش النور آن را به انگلیسی ترجمه و در ۱۸۷۶ منتشر کرد. لیساگاره از رهبران کمون نبود، بلکه یک روزنامه‌نگار دوران کمون و خود از رزمندگانِ سنگر‌های خیابانی بود و یادداشت‌هایش برپایه‌ی مشاهدات و صحبت با بازماندگان کمون تنظیم شد. به‌قول النور مارکس، لیساگاره با شهامت و صداقت، حقیقت را گفته و سعی نکرده که خطا‌ها را پنهان سازد و از طرح کردن ضعف‌های انقلاب بپرهیزد. خود او نیز بر این واقعیت که ضمن ستایش دلاوری‌ها و دستاوردها، به‌هیچ‌وجه قصد قهرمان‌سازی و اسطوره سازی را نداشته، تأکید کرده بود. او پس از شکست کمون به تبعید رفت و چندی با خانواده مارکس زندگی کرد و مدتی نیز به‌رغم نارضاییِ خانواده‌ی مارکس، نامزد النور بود. خوشبختانه این کتاب به‌تمامی و به‌خوبی توسط بیژن هیرمن پور، با ویراستاری عباس فرد به فارسی بر گردانده شده و در اینترنت در دسترس است.[۳]

کتاب مهم دیگرکه در واقع مجموعه‌ی اسناد و اعلامیه‌های مربوط به کمون است، کمون پاریس ۱۸۷۱ نوشته یوجین شول کیند است. متأسفانه در فارسی جز چند ترجمه، و همچنین کتاب کمون پاریس ژلوبوفسکایا ترجمه‌ی محمد قاضی، بررسی جدی در مورد این رویداد مهم صورت نگرفته، و نظرات و بحث‌های نادقیقی در مورد آن طرح شده و می‌شود. مطلبِ حاضر که عامدانه با جزئیات بیشتری برای روشن ساختنِ ابعاد مختلفِ این رویداد عظیم نوشته شده، از کتاب‌ها، اسناد دست اولِ کمون، نوشته‌های مورخانِ سوسیالیست، و مقالات معتبر دیگری که در زیرنویس و در متن به آن‌ها اشاره شده، بهره برده،[۴] و بر این امید است که بحث‌های سازنده‌ای را در جهت تقویت جنبش سوسیالیستی ایران دامن زند.

مطالعه، بررسی و ارزیابی این رویداد عظیم و این نقطه عطفِ مهمِ تاریخِ چپ جهانی را می‌توان و باید از چند زاویه و در چند سطح مختلف مورد سنجش قرار داد؛ یکی آنچه که کموناردها می‌خواستند، یکی آنچه که می‌توانستند به‌دست آورند، و دیگر آنچه که انجام دادند. سطح اول، یک سطح آرمانی است با خواست‌های کلی و مشخص در رابطه با آرزویِ رهایی و خودگردانیِ انسان؛ سطح دوم، به محدودیت‌های زمانی، عینی و ذهنی‌ای که با آن مواجه بودند مربوط می‌شود، محدودیت‌هایی که در آن شرایط زمانی-مکانی مشخص، مانع تحقق خواست‌ها و آرمان‌های آن‌ها می‌شد؛ و سطح سوم به دستاوردها و خطاهای ذهنیِ آن‌ها در قالب همان محدودیت‌ها ربط پیدا می‌کند. اکثر جریانات چپ و افرادی که کمون پاریس را مدل و شکلِ ایده‌آلی می‌دانند که فعالیت سیاسی و مبارزاتیِ امروز خود را باید بر اساس آن تنظیم کنند، تأکیدشان بر سطح اول بوده، و بی توجه به دو سطح دیگر، از کمون پاریس اسطوره‌سازی کرده و می‌کنند. نوشته‌ی حاضر، ضمن باور به سطح آرمانی کمون، به‌عنوان ایده‌آلِ بلندمدتی که باید در جهت آن مبارزه کرد، بر این تلاش است که این رویداد بزرگ را درصدوپنجاهمین سالگردش، در هر سه سطح مورد بررسی قرار دهد.

زمینه‌ی تاریخی

برقراری کمون پاریس در شرایط استثناییِ جنگ و محاصره بر زمینه‌ی تاریخی معینی استوار بود. برکنار از زمینه‌های قبلی که به برقراریِ اولین کمون پاریس در ۱۷۹۲ قبل از انقلاب کبیر فرانسه، سپس به میراث پرودون، مانیفست کمونیست، و انقلاب‌های ۱۸۴۸ اروپا، انجامید، یکی از نقاطِ عطفِ مهم زمینه‌ساز کمون ۱۸۷۱، کودتای رئیس‌جمهور لوئی بناپارت در ۱۸۵۲ بود که به جمهوری دوم فرانسه پایان داد و امپراتوری دوم را با تمام حقارت‌ها و جنایت‌هایش برقرار ساخت. برکنار از خاطره‌ی کمون اول، بی‌شک سرخوردگیِ از شکست انقلاب ۱۸۴۸، زمانی که جمهوری‌خواهی بر اثر اختلافات طبقاتی چندپاره شد، بر حافظه‌ی تاریخیِ کموناردها سنگینی می‌کرد، و برای جمهوری‌خواهانِ انقلابی بر این واقعیت شهادت می‌داد که با استقرار جمهوری، انقلاب به پایانِ خود نمی‌رسد.[۵]

نقطه ‌عطف دیگر، اما با خواست‌های محدودتر، انتشار «مانیفستِ شصت نفر» در ۱۸۶۴ بود که به‌مناسبت انتخابات همان سال توسط ۶۰ نفر از رهبران کارگری فرانسه انتشار یافته بود، و با آن که در آن مقطع تأثیر محدودی داشت، «اولین بیان علنیِ جنبشِ در حال شکل‌گیریِ نمایندگان طبقه‌ی کارگر با هدفِ رهایی آن طبقه بود.»[۶] در این مانیفست آمده، «…. ما با برقراری حق رأی همگانی از نظر سیاسی به رهایی رسیده‌ایم؛ حال چالش پیشِ روی این است که از نظر اجتماعی به رهایی دست یابیم… زمان آن رسیده که آزادی‌هایی که طبقه‌ی سوم با تلاش‌ها و مقاومت‌های فراوان [در ۱۷۸۹] به‌دست آورده، به همه‌ی شهروندان تعمیم داده شود. [«طبقه‌ی سوم» یا رده‌ی اجتماعی سوم، اصطلاحی است که یک کشیش فرانسوی قبل از انقلاب کبیر به کار گرفت و نوشت که طبقه‌ی سوم – مردم عادی یا عوام – برای خود یک ملت کامل است و نیازی به «وزنِ مرده»ی دو طبقه‌ی دیگر، یعنی روحانیون و اشراف ندارد، و خواستار نمایندگی مستقیم و برابرِ آن‌ها شده بود.] مانیفست ۶۰ نفر بر این تأکید کرد که «حقوق سیاسی برابر دلالت بر حقوق اجتماعی برابر دارد.» این مانیفست پس از طرح مسائل و مشکلاتی که کارگران و خانواده‌هاشان با آن‌ها روبرو بودند، اعلام می‌کند که برابریِ نوشته شده در قانون در عمل وجود ندارد و کارگران در مجلس نماینده ندارند، و خواستار نمایندگی مستقیم کارگران می‌شود.

در همان سال ۱۸۶۴، انجمن بین‌المللی کارگران (بین‌الملل اول) در لندن تشکیل شد و بسیاری از همین رهبران کارگری فرانسه نیز در آن شرکت کردند. برنامه‌ی این تشکل که نهایتاً مارکس تنظیم کرد، ضمن تبریکِ پیروزی بزرگ «قانون ده ساعت کار» که آن را یک «پیروزی در اصل» انگاشته شده بود، بر «تسخیر قدرت سیاسی به‌عنوان بزرگ‌ترین وظیفه‌ی طبقه‌ی کارگر» تأکید می‌کرد. اساسنامه‌ی انجمن نیز بر این تکیه داشت که «رهایی طبقه‌ی کارگر باید به دست خود طبقه‌ی کارگر صورت گیرد».[۷]

فرانسه در مقطع ۱۸۷۰، کشوری عمدتاً پیشاسرمایه‌داری بود و بیش از ۶۰ درصد جمعیت وابسته به زمین بودند. حتی در پاریس که پیشرفته‌ترین منطقه بود، تنها ۴۰ درصد جمعیت مزدبگیر بود. کارگاه‌های صنعتی عمدتاً پیشاسرمایه‌داری بودند و متوسط اندازه‌ی آن‌ها حدود ۷ نفر بود که بیانگر سطح پایینِ تولید سرمایه‌داری بود.[۸]

در جریان رقابت‌های کشورگشایانه‌ی دو قدرت فرانسه و آلمان، شعبه‌ی فرانسوی بین‌الملل با اوج گرفتن بحران بین دو کشور، «مانیفستِ ضد جنگ» را منتشر کرده بود.[۹] شعبه‌ی آلمانی بین‌الملل نیز بلافاصله از سیاست ضد جنگ حمایت کرد. اما ناپلئون سوم احمقانه فریبِ تحریکات بیسمارک را خورد و با حمایت هر دو مجلس (پایینی و سنا) در ژوئیه‌ی ۱۸۷۰ به پروس اعلام جنگ داد، و بیسمارک با ایجاد ائتلاف با دیگر نواحی آلمان با فاصله‌ی کوتاهی وارد جنگ شد. قوای آلمانی با کسب پیروزی‌های پی‌درپی، ارتش امپراتوری فرانسه را به‌سختی شکست دادند و در یکی از نبردها در دوم سپتامبر ۱۸۷۰ شخصِ ناپلئون سوم و بخش وسیعی از ارتش فرانسه را به اسارت در آوردند.[۱۰]

در ۱۷ سپتامبر واحد‌های جلودارِ ارتش آلمان به حومه‌ی پاریس رسیدند. وزارت خارجه از آدولف تی‌یر (Adolphe Thiers)، سیاستمدار کهنه‌کار و دستِ راستیِ فرانسه و نماینده‌ی مجمع قانون‌گذاری خواست که با انگلستان و دیگر قدرت‌های اروپایی تماس بگیرد و حمایت آن‌ها را از فرانسه جلب کند،[۱۱] اما آن‌ها بی‌طرف ماندند. با این حال، انگلستان ترتیب ملاقات تی‌یر با بیسمارک را داد. بیسمارک شرایط سختی را خواستار شد، ازجمله الحاق بخشی از سرزمینِ فرانسه به آلمان و نیز پرداخت غرامت سنگین. با رد این پیشنهاد، بیسمارک حلقه‎‌ی محاصره را تنگ و تنگ‌تر کرد.[۱۲]

در محاصره‌ی دشمن: سازماندهی‌ها و درگیری‌ها

در روز چهارم سپتامبر ۱۸۷۰ خبر دستگیری امپراتور و شکست مفتضحانه‌ی ارتش فرانسه در شهر پیچید. حوالی عصر جمعیتی نزدیک به ۳۰ هزار نفر به طرف مقر رسمی امپراتور به راه افتادند و خواستار سقوط امپراتوری شدند. ظرف چند ساعت نمایندگان جمهوری‌خواه مجمع قانون‌گذاری با هدفِ تحت کنترل قرار دادن شرایط فوق‌العاده انفجاری در پایتخت و چند شهر دیگر فرانسه، اعلام جمهوری کرده و دولت جدیدی را تشکیل دادند. جمهوری‌خواهان لیون و مارسِی چند ساعت قبل از پاریس اعلام جمهوری کرده بودند. (در لیون میخائیل باکونین آنارشیست معروف روسی شخصاً در عملیات شرکت داشت.) مورخان اشاره دارند که پذیرش سریع جمهوری از سوی اپوزیسیون جمهوری‌خواه مجمع قانون‌گذاری (کر لِژیسلاتیو– مجلس پایینی دوران امپراتوری دوم که با حق رأی همگانی مردان انتخاب می‌شد)، با تردید‌های فراوان همراه بود، و ترس آن‌ها از اتفاقی بود که چند هفته قبل در ماه اوت به‌دنبال اولین شکست‌های ارتش روی داده بود؛ طرفداران اوگوست بلانکی به امیدِ برقراریِ یک جمهوری انقلابی دست به قیام زده بودند. هر چند که این حرکت با شکست فاجعه‌باری مواجه شده بود، جمهوری‌خواهانِ میانه‌رو را به وحشت انداخته بود، به‌ویژه که خاطراتِ دوران انقلاب کبیر، کمونِ اول پاریس، بیش از پیش در اذهان مردم  زنده می‌شد. با سقوط امپراتوری بسیاری از تبعیدیان دوران ناپلئون سوم به فرانسه بازمی‌گشتند. از آن‌جمله بود ویکتور هوگو که بعد از ۱۹ سال از تبعید سیاسی بازمی‌گشت. جمعیت عظیمی در ایستگاه قطار با هیجان از او استقبال کردند و دسته‌جمعی شعر‌های او را می‌خواندند.[۱۳]

دولت دفاع ملی

 ژول فاور (Jules Favre)، از بازماندگان جمهوری دوم، نماینده‌ی پاریس، و رهبر اپوزیسیونِ جمهوری‌خواه در مجمع قانون‌گذاری و لئون گامبتا (Leon Gambetta) از دیگر رهبران مهم جمهوری‌خواه، خواستارِ گذار پارلمانی به جمهوری بودند. حوادث ۴ سپتامبر سبب شد که عجولانه دولت موقتی را متشکل از نمایندگان پاریس تحت عنوان «دولت دفاع ملی» با هدف بیرون راندن قوای اِشغال‌گر خارجی، به وجود آورند. این نمایندگانِ جمهوری‌خواه به‌تمامی لیبرال و یا مشروطه‌خواه بودند و هیچ رابطه‌ای با جمهوری‌خواهان سوسیالیست و رادیکال نداشتند. هدف آن‌ها ایجاد تعادلی بین جریاناتِ راست و چپ بود، ازاین‌رو ژنرال لوئی ژول تروشو (Jules Trochu)‌ [فرماندارِ پاریس و فرمانده‌ی کل نیروهای مدافع پایتخت، اعم از ارتش و گارد ملی] را به ریاست دولتِ موقت انتخاب کردند تا حمایت نسبی اورلئانیست‌ها [سلطنت‌طلبان مشروطه‌خواه] را جلب کنند، و همزمان نیز یک روزنامه‌نگار مترقی را که چند روز قبل از زندان آزاد شده بود وارد دولت کردند، به آن امید که چپ هم از دولت موقت حمایت کند.[۱۴] اما این برای چپ رادیکال که رهبرانِ سرشناسی چون اگوست بلانکی (Auguste Blanqui)، گوستاو فلورانس (Gustave Flourens)، شارل دو لِکلوز (Charles Delescluze) داشت، نمی‌توانست جذابیت چندانی داشته باشد.

با این حال، در آن لحظه‌ی تاریخی و روزهای اولِ محاصره، گروه‌های مختلف جمهوری‌خواه و سلطنت‌طلب به درجات مختلف تحت تأثیر احساسات ملی قرار گرفته بودند. احساسات وطن‌دوستی به حدی بود که برای نمونه در واکنش به مقاله‌ی یکی از رهبران با نفوذِ چپ در روزنامه‌ی پرخواننده مارسی‌یِز در مورد اختلافات طبقاتی، اعتراضات شدیدی در محله‌های کارگری بر علیه آن بروز کرد و انتشار روزنامه هم قطع شد.[۱۵] جمهوری‌خواهانِ چپ که هم از نظر ایدئولوژیک و هم تاریخی با جمهوری‌خواهانِ پارلمانی تفاوت داشتند، از جمهوری‌خواهانی که در طول دوران امپراتوریِ دوم مدام در حال ائتلاف با سلطنت‌طلبان بودند، و از ترس آن‌ها از طرح هرگونه سیاست‌ عدالت‌خواهانه پرهیز می‌کردند، هیچ دل خوشی نداشتند. با این حال اکثر آن‌ها در لحظات اولِ محاصره حمایت مشروطی از دولتِ دفاع ملی نشان دادند.

گارد ملی

از تحولات عمده، تغییر تدریجیِ ترکیب «گارد ملی» بود. گارد ملی از اصل در دوران انقلاب کبیر برای حفظ اقتدار مجلس ملی به وجود آمده بود، اما در طول این ۸۱ سال بسته به تغییرات در قدرت سیاسی، نقش و ترکیب آن متغیر بود، و با توجه به قدرت بورژوازی، وابسته به آن طبقه و تحت نفوذ آن قرار داشت. در تابستان ۱۸۷۰ ناپلئون سوم نیز ۶۰ گردان گارد ملی، تماماً متشکل از محله‌های بورژوانشین تشکیل داده بود. پس از سقوط امپراتوری، دولت دفاع ملی نیز ۶۰ گردان جدید از همین نواحی را بسیج کرده بود. با سخت‌تر شدن شرایطِ محاصره، به‌ناچار گردان‌های جدیدی در محله‌های مختلف که عمدتاً محلات کارگری و اصناف بود، به وجود آمدند که تعداد آن‌ها به ۲۵۴ گردان با نزدیک به ۳۶۰ هزار نفر رسید. پذیرفته شدن اصناف و کارگران به گردان‌های محله‌ها به‌معنای مسلح شدن این طبقات بود. در طول دوران محاصره، تمامی این گردان‌ها کمابیش متحد دولت دفاع ملی بودند، اما با تغییر اوضاع، و شروع سازشِ دولت با ارتش اشغال‌گر آلمان، اوضاع رو به تغییر گذاشت.

دولت دفاع ملی بلافاصله بعد از اعلام جمهوری، برای هر یک از ناحیه‌ها (اَروندیسمان‌ها)ی بیست‌گانه‌ی پاریس یک شهردار جمهوری‌خواه منصوب کرد. هم زمان به شیوه‌ی دورانِ انقلاب کبیر، «کلوب»‌های سیاسی متفاوت از سوی جریانات و گروه‌های اجتماعی مختلف در ناحیه‌های مختلف برای دفاع و حفاظت از محله‌های پایتخت ایجاد می‌شدند. [«کلوب»‌های سیاسی سنتی تشکیلاتی بود که از زمان انقلاب کبیر وجود داشت و نقش بسیار مهمی در سیاست‌های کشور ایفا می‌کردند. ازجمله مهم‌ترین نمونه آن در انقلاب کبیر کلوب ژاکوبن‌ها بود.]

در هریک از نواحی بیست‌گانه‌ی پاریس «کمیته‌های مراقبت» به وجود آمد. به‌منظور هماهنگ کردن مقاومت مردمی و دفاع از کشور و جمهوریِ تازه اعلام‌شده، از میان نمایندگان هر ناحیه «کمیته‌ی مرکزی جمهوری‌خواه بیست ناحیه» تشکیل شد، که بعداً نام خود را به «هیئت نمایندگی بیست ناحیه» تغییر داد.[۱۶] این کمیته‌ی مرکزی متشکل از فعالان جریانات مختلف، ازجمله اعضای بخش فرانسوی بین‌الملل اول بود، و در ابتدا با عملیات دولت دفاع ملی هماهنگی داشت.[۱۷] اما چنان‌که دیوید شِیفِر اشاره دارد، کمیته‌ی مرکزی خواست‌های خود را گسترش می‌داد و در واقع این اولین قدم‌هایی بود که در جهت اداره‌ی خودمختارانه‌ی امور شهر برداشته می‌شد. (این کمیته‌ی مرکزی نواحی بیست‌گانه با کمیته‌ی مرکزیِ گارد ملی که بعداً تشکیل شد اشتباه نشود.)

در ۱۹ سپتامبر ۱۸۷۰، قوای آلمان با ردِ خواست‌های فرانسه، تمامِ شهرک‌ها و دهات اطراف پاریس را اِشغال و تمام راه‌های ارتباطی را با سایر نقاط فرانسه قطع کرد. شایعات مربوط به امکان تسلیم شدن به خواست‌های آلمان، رابطه‌ی کمیته‌ی مرکزی ناحیه‌های پاریس را با دولت موقت به‌شدت تیره ساخت. کمیته‌ی مرکزی با شعبه‌ی فرانسویِ بین‌الملل اول در ارتباط بود، هرچند که بین‌الملل که خود را تنها مدافع کارگران می‌دانست، سعی می‌کرد فاصله را با کمیته‌ی مرکزی حفظ کند. کمیته‌ی مرکزی در همان ۱۹ سپتامبر در اعتراض به امکان سازش دولت، تظاهراتی در مقابل شهرداری به راه انداخت، و بعداً نیز «مانیفست» خود را دایر بر ضرورت «شکست انقلابی دشمن» انتشار داد. تند شدن لحن کمیته‌ی مرکزی در مقابل گرایش‌های سازش‌کارانه‌ی جمهوری‌خواهانِ میانه‌رو و محافظه‌کار، باز حال و هوای دوران انقلاب کبیر به‌ویژه دوره‌ای که کلوب ژاکوبن‌های چپ به رهبری روبسپییر، دوره‌ی «ترور» را برقرار کردند، در خاطره‌های هم چپ و هم راست زنده می‌کرد.

واکنش اولیه‌ی بین‌الملل و مارکس

مارکس که از دور پیشرفت اوضاع را به‌دقت پی‌گیری می‌کرد و از طریق نزدیکان‌اش که در زیر به آن‌ها اشاره خواهد شد، مرتب آخرین اطلاعات را دریافت می‌کرد، از طرف بین‌الملل مأمور تهیه‌ی گزارش پیشرفت اوضاع شد. در دومین خطابه‌ی شورای مرکزی بین‌الملل که چند روز بعد از سرنگونی امپراتوری دوم در ماه سپتامبر نوشته شد، به کارگران هشدار داده بود که طبقه‌ی کارگر فرانسه در شرایط بسیار سختی قرار دارد، و «هر تلاشی برعلیه دولت جدید در بحران حاضر، زمانی که دشمن پشت دروازه‌های پاریس است، یک نابِخردیِ نومیدانه است.» خطابه اضافه می‌کرد که «کارگران فرانسه باید وظایف خود را به‌عنوان شهروند انجام دهند؛ اما هم زمان نباید فریبِ خاطرات ملیِ ۱۷۹۲ [کمون اول] را در سر داشته باشند، آن طور که دهقانانِ فرانسوی فریبِ خاطراتِ اولین امپراتوری را خوردند. [اشاره به حمایت دهقانان از ناپلئون سوم در برقراریِ امپراتوری دوم در ۱۸۵۲ است.] برکنار از مقایسه‌ی برخوردِ کارگران و مبارزان پاریس با سیاست‌های دهقانان فرانسه بعد از انقلاب ۱۸۴۸، خطابه اضافه می‌کند، «آن‌ها [کارگران] نباید به دنبال تکرار گذشته باشند، بلکه باید آینده را بسازند. بگذارید که آن‌ها آرام و مصمم امکاناتِ آزادی‌های جمهوری را به سودِ سازماندهی طبقه‌ی خود، بهبود بخشند…. سرنوشتِ جمهوری به توان و خِرَدِ آن‌ها وابسته است.»[۱۸] (تمام تأکید‌ها از من است.) واضح است که بعد از مشاهده‌ی عملکرد دولت دفاع ملی و سازش‌ها و سرکوب‌های آن، این برخورد اولیه‌ی مارکس چندان دوام نیاورد. (در ۸ آوریل ۱۸۷۱، سه هفته بعد از قیام ۱۸ مارس، مارکس خطابه‌ی بین‌الملل مبنی بر همبستگی و حمایت از مردم پاریس را منتشر کرد.)

مذاکرات نهایی با آلمان در ورسای که در اِشغال بیسمارک بود انجام گرفت. بیسمارک به ارتش دستور داد که به تی‌یر اجازه‌ی عبور از خط محاصره را بدهند تا به ورسای بیاید. بیسمارک علاوه بر آلزاس و لورن، از فرانسه نُه میلیارد فرانک غرامت خواست. تی‌یر با واگذاری آلزاس و بخشی از لورن موافقت کرد به شرط آن که میزان غرامت به پنج میلیارد فرانک تقلیل یابد. مورخان اشاره دارند که تی‌یر که در اصل با اعلان جنگ ناپلئون سوم مخالف بود، به هنگام توافق حالش دگرگون می‌شود و سخت گریه می‌کند، طوری که بیسمارک به او دل‌داری می‌دهد!

دولت که شاهد رشد نارضایتی‌های مردم بود، به بهانه‌ی ادامه‌ی محاصره، انتخابات شهر پاریس و انتخابات ملی را به تعویق انداخت. اما کمیته‌ی مرکزی ضمن اعتراض به این تصمیم، انتخابات شهر را انجام داد. وحشت دولت از نزدیک شدن کمیته‌های ناحیه‌ها به گردان‌های گارد ملی بود، و ازاین‌رو دستور داد که گارد ملی حق مداخله در سیاست را ندارد و تنها باید به امور دفاعی بپردازد. فردای آن روز ۱۴۰ نفر از فرماندهان گارد ملی از ناحیه‌های کارگری و اصناف در حمایت از انتخابات شهر دست به راه‌پیمایی زدند. در پنجم نوامبر انتخابات شورای شهر برگزار شد، اما تنها حدود ۵۰ درصد انتخاب‌کنندگان در آن شرکت کردند.

ادامه‌ی مقاومت، کمبودها و سختی‌‌ها

با ادامه‌ی محاصره و گسترش فقر و گرسنگی، نمایندگان بیست ناحیه‌ی پاریس «اعلامیه‌ی سرخ» را منتشر کردند که بر بی‌کفایتی دولت موقت تأکید داشت. پاسخ دولت دستگیری ۱۴۰ نفر از امضا‌کنندگان اعلامیه بود (بسیاری از آن‌ها دو ماه بعد در کمون انتخاب شدند)، و نیز تدارک دیدن سرکوب خونین مبارزین گارد ملی بود. بیانیه خطاب به مردم پاریس می‌پرسد آیا این دولت که زمام امور را [پس از سقوط امپراتوری] به دست گرفته، به وظایف خود عمل کرده؟ پاسخ منفی است. می‌خوانیم ما ۵۰۰ هزار جنگنده‌ایم در محاصره‌ی ۲۰۰ هزار پروسی، و دولت به‌جای تدارک اسلحه و مهمات به فکر مذاکره با دشمن است. اضافه می‌شود که مردم پاریس هرگز این خفت و شرم را نمی‌پذیرند.[۱۹] دستگیری و محاکمه‌ی ۱۵ نفر از رهبران شعبه‌ی پاریس بین‌الملل، و انحلال آن از طرف دولت فرانسه، این بخش از تشکیلات را به شکل نیمه‌مخفی در آورد، و تعدادی از آن‌ها بعداً در کمون نقش فعالی یافتند.

بالن‌ها و کبوتران قاصد

به خاطر قطع رابطه‌ی کامل پاریس با دیگر نقاط فرانسه، پاریسی‌ها به ابتکارات مختلفی دست زدند که مهم‌ترین آن‌ها استفاده از بالن و از کبوتران قاصد بود. چندین کارخانه‌ی بالن‌سازی به راه افتاد و از طریق آن مکاتبات مهم تشکیلاتی و خانوادگی صورت می‌گرفت. پی‌یر لویی دو شاوان، نقاش هم‌عصرِ کمون به زیبایی این واقعیت‌های سخت را به تصویر کشید.[۲۰] جالب آن که در آن موقع فرانسویان نوعی دستگاه میکروفیلم در اختیار داشتند که اسناد و نامه‌ها را کوچک می‌کرد تا کبوتر‌ها بتوانند تعداد زیادی از آن‌ها را در هر پرواز با خود حمل کنند. در آن لحظات سخت محاصره و توپ‌باران، خروج و ورودِ کبوتران به پاریسی‌ها روحیه می‌داد و آن‌ها را امیدوار می‌کرد که تنها نیستند. با گذشت ماه‌ها از محاصره و رسیدن زمستان، پرواز کبوتران کم و کم‌تر می‌شد، و امید جای خود را به یأس و نومیدی می‌سپرد. مسئله‌ی مهم دیگر، کمبود آذوقه بود که عمدتاً در ناحیه‌های کارگرنشین و اصناف شدیدتر می‌شد. بلانکی در شروع درگیری‌ها پیشنهاد جیره‌بندی اقلام ضروری را داده بود که به آن توجه نشد. به‌تدریج گرسنگی و فقر گسترش می‌یافت.

با شروع محاصره‌ بسیاری از ثروتمندان پاریس شهر را ترک کرده بودند، و بورژواهایی که در شهر مانده بودند، کماکان امکانات خوبی داشتند، هرچند که کمبود‌ها دامن آن‌ها را نیز تاحدی می‌گرفت.

گرسنگی و جیره‌بندی غذا

دولت از ترس شورش خانوارهای کم‌درآمد، گندم را جیره‌بندی کرد. گوشت هم جیره‌بندی شد، اما چون بر آن کنترلی نبود نصیب ثروتمندتر‌ها می‌شد. شهرداری‌های مناطق فقیرنشین هم شروع به توزیع سوپ و غذاهای دیگر کردند. آن‌چه مصرف آن در دوران محاصره رشد بی‌سابقه‌ای داشت، شراب بود که حتی با شکم گرسنه تاحدودی کمبود کالری کم‌در آمد‌ها را جبران می‌کرد. با محاسبه‌ی دولت، شهر تا حدود ۸۰ روز آذوقه داشت، اما محاصره بیش از آن طول می‌کشید. به‌زودی رستوران‌ها گوشت اسب و پس از مدتی گوشت گربه و سگ، و در اواخر محاصره حتی گوشت موش صحرایی را با سُس‌های مخصوص فرانسوی در صورت غذاهای خود گنجانده بودند. تخمین زده می‌شود که از حدود ۱۰۰ هزار اسب در آغاز محاصره، دو سوم آن‌ها ذبح و خورده شدند. در حوالی دسامبر، باغ وحش پاریس اعلام کرد که دیگر امکان نگهداری حیوانات را ندارد، چرا که آن‌ها نیز از گرسنگی رنج می‌برند. ازاین‌رو بسیاری از حیوانات وحشی را کشتند و لاشه‌های آن‌ها را به رستوران‌های محله‌های ثروتمند فروختند.

در زمستانی که از بدِ حادثه از سردترین سال‌ها بود، و باران‌های پی‌درپی در شهر سیلاب راه انداخته بود، مشکل سوخت نیز به مسائل دیگر اضافه شد. بسیاری برای گرم نگه‌داشتن منزل، درختان و نرده‌های چوبی پارک‌ها را می‌کندند. مرگ‌ومیر نوزادان و سال‌خوردگان بی‌داد می‌کرد. خانواده‌های فقیر و کم‌درآمد برای تأمین آذوقه اجناس و وسایل خود را در مؤسسه‌های رهنی که بخشی از آن‌ها را دولت ایجاد کرده بود، گرو می‌گذاشتند. دولت قانونی گذرانده بود که این مؤسسات تا پایان جنگ حق فروش اجناس مردم را ندارند.

با همه‌ی این‌ها، کارگران پاریس در شرایط سخت محاصره جوک هم می‌ساختند. مورخی به جوکی اشاره می‌کند مربوط به زن و شوهر بورژوایی که با سگ‌شان در پاریس مانده بودند. با تمام شدن آذوقه و فشار گرسنگی، سگ را می‌کشند و می‌خورند. وقتی خوردنشان تمام می‌شود، زن به استخوان‌های باقی‌مانده نگاه می‌کند و با افسوس می‌گوید، آه اگر سگ عزیزشان زنده بود، چه غذای خوبی می‌داشت![۲۱]

در این میان قوای آلمان مناطق بیشتری را به تصرف خود در آوردند و دولت موقت فرانسه خود را آماده‌ی سازش می‌کرد. آدولف تی‌یر مجدداً برای آتش‌بس با بیسمارک ملاقات کرد. مورخان اشاره می‌کنند که در این مقطع، اعتراضات تنها محدود به طبقه‌ی کارگر و گردان‌های گارد ملی محلات آن‌ها نبود، و سایر اقشار و طبقات ازجمله گردان‌های گارد ملیِ بورژوا نیز از سازش‌های دولت سخت عصبانی بودند. اما با حضورِ فزاینده‌ی جمهوری‌خواهان انقلابی در صحنه، این گردان‌ها به حمایت ازدولت برخاستند. دولت وعده‌ی انتخابات سراسری و عفو عمومی داد.

جمهوری‌خواهان انقلابی

جمهوری‌خواهان انقلابی از سازش‌کاری دولت موقت سخت برآشفته بودند. دولت موقت در اذهان مردم نه‌تنها در دفاع از کشور بی‌کفایتی و ناتوانی خود را نشان داده بود، بلکه نالایقی خود را در تعدیلِ مشکلِ گرسنگی و فقر و توزیع سوخت نمایش داده بود.

شورش ۳۱ اکتبر

انتشار مقاله‌ی تندی از شارل دو لِکلوز در روزنامه علیه دولت، شورش‌هایی را در نقاط مختلف دامن زد. گوستاو فلورانس، از پایه‌گذاران «جمهوری‌خواهی سرخ» که از تبعید به پاریس بازگشته بود، و فرمانده‌ی تک‌تیراندازان شده بود، در ۳۱ اکتبر شورش دیگری ایجاد کرد. دولت موقت او را دستگیر کرد، اما موفق به فرار شد. اگوست بلانکی برکنار از قیام‌هایی که در ۱۸۷۰ به پا کرد، با سقوط امپراتوری کلوب سیاسی خود را به وجود آورد، و در ۳۱ اکتبر برای  لحظاتی کنترل شهر پاریس را به دست گرفت.

دولت وعده‌ی عفو عمومی را تلویحاً لغو کرد، و زمانی که با اعتراض بخشی از نمایندگان مواجه شد، اعلام کرد که تنها کسانی که در شورش‌ها دست داشتند، محاکمه خواهند شد. ضمناً برای حفظ ظاهر و کسب حمایت مردم، در مورد این سؤال که آیا به دولت و ارتش اعتماد دارند یا نه، همه‌پرسی برگزار کرد و با رأی بسیار بالای رأی‌دهندگان مورد تأیید قرار گرفت. اما از ترس نفوذ چپ در پاریس، دولت اجازه‌ی برگزاری انتخابات شهرداری (کمون) پاریس را نداد و به جای آن انتخابات شهردارانِ نواحیِ بیست‌گانه‌ی پاریس را اعلام کرد. این انتخابات اما متفاوت بود و در چندین نوبت لغو و تکرار شد، چرا که شهرداران انتخاب شده در ناحیه‌های کارگری به‌خاطر شرکت در شورش‌های قبلی در زندان بودند!

بحث‌ها در شعبه‌ی فرانسوی بین‌الملل بالا گرفته بود. صورتجلسه‌های باقی‌مانده نشان می‌دهد که پاره‌ای اعضا بر این باور بودند که بین‌الملل می‌بایست قاطعانه‌تر حرکت کند و این تصور را داشتند که کارگران می‌توانستند از همان اول قدرت را به دست گیرند. مثلاً در جلسه‌ی ۱۹ ژانویه‌ی ۱۸۷۱، طرح‌ می‌شود که «بین‌الملل درک درستی از نقش خود نداشت. کارگران می‌بایست در ۴ سپتامبر [روزی که خبر دستگیری ناپلئون سوم و ارتش به پاریس رسیده بود] قدرت را به دست گیرند… بین‌الملل از قدرت واقعی خود بی خبر است…»[۲۲] واضح بود که این تصورات توهمی بیش نبود و کارگران در ۴ سپتامبر در موقعیتی نبودند که بتوانند قدرت را کسب کنند، و همان‌طور که در بالا آمد، مارکس هم درست در همان مقطع به آن‌ها هشدار داد. (در ادامه به برخورد‌های دیگر مارکس اشاره خواهد شد.)

دولت موقت در مخمصه‌ای گیر افتاده بود که احساس می‌کرد، ادامه‌ی محاصره و بدتر شدن اوضاع ممکن است شرایط انقلابی و قیام را فراهم کند. از سوی دیگر تنها راه پایان دادن به محاصره، تسلیم شدن به خواست‌های بیسمارک بود که آن نیز خشم و قیامِ مردم را بر می‌انگیخت. ازاین‌رو در ژانویه‌ی ۱۸۷۱ با استفاده از گارد ملی حمله‌ای را به یکی از مناطق تحت کنترل آلمان به امید بازپس‌گرفتنِ ورسای که مقر سر فرماندهی قوای آلمان شده بود، تدارک دید. دلیل این نبرد که به‌هیچ‌وجه شانس پیروزی نداشت و نوعی خودکشی به حساب می‌آمد، روشن نیست. یکی از مورخان، روپرت کریستیانسن، می‌گوید که گردان‌های سرخِ گارد ملی مدام فشار می‌آوردند که به آن‌ها امکان حمله به خطِ محاصره داده شود و دولت را به بی‌کفایتی محکوم می‌کردند. او سؤال می‌کند که آیا این طرحی بود که با هُل دادنِ این بخش از گارد ملیِ رادیکال به خط ‌اول جبهه زبان آن‌ها را ببندد و به آن‌ها صدمه بزند؟[۲۳] مورخ دیگری، استیوارد اِدواردز، می‌نویسد که خط اول حمله برعهده‌ی گردان‌های بورژوایی بود.[۲۴] این حمله به شکل مفتضحانه‌ای شکست خورد و سربازانی که زنده مانده بودند عقب نشینی کردند. ژنرال تروشو که آبرویی برایش نمانده بود استعفا داد.

شورشِ ۲۲ ژانویه و سرکوبِ چپ

پس از این شکست، حدود ۳۰۰ نفر از افراد گارد ملی سرخ به طرف زندانی که گوستاو فلورانس از زمان شورش‌های اکتبر در آن زندانی بود، راه‌پیمایی کرده و او را آزاد کردند. فردای آن روز نیز جمعیت بزرگی به ابتکار بلانکیست‌ها در مقابل شهرداری اجتماع کرده، برعلیه سازش‌های تی‌یر دست به تظاهرات زدند و خواستار سرنگونی دولت موقت شدند. نیروهای حکومت به‌سوی مردم آتش گشودند و حدود سی نفر کشته شدند.[۲۵] پاره‌ای مورخان معتقدند که شورش ۲۲ ژانویه به تحریک خود دولت اتفاق افتاد، و دولت قصد داشت با این کار با یک تیر دو نشان بزند؛ از یک طرف بهانه‌ای برای سرکوب چپ داشته باشد، و از سوی دیگر توافق صلح با آلمان را تسریع کند.[۲۶] بعد از این روز بود که دولت حمله به جمهوری‌خواهان چپ و کلوب‌های آن‌ها را تشدید کرد، تعداد بیشتری را زندانی و ۱۷ روزنامه را توقیف کرد.[۲۷] عمد یا غیر عمد بودن این در گیری خونینِ جمهوری‌خواهان فرانسه، امری بود که بیسمارک از آن به نفع خود استفاده کرده، و طرفِ فرانسویِ خود را که هم در جنگ شکست خورده و هم دچار اختلافات داخلی شده بود، وادار به مذاکره کند.

بیسمارک که در جریان همین جنگ زمینه‌ی وحدت آلمان را فراهم آورده بود، آن‌چنان احساس قدرت می‌کرد که برای تحقیر فرانسه، در حضور جمع بزرگی از اشراف آلمانی، تاج‌گذاریِ ویلهلم اول، پادشاه پروس را به‌عنوان امپراتور آلمانِ متحد و قیصرِ رایشِ دومِ، در خاک فرانسه، در تالار آیینه‌ی کاخ ورسای برگزار کرد.

تشدیدِ درگیری‌های داخلی جمهوری‌خواهان

فاور برای مذاکره‌ی نهایی با بیسمارک به ورسای رفت، اما شرایط آتش‌بس از آن‌چه که تی‌یر مذاکره کرده بود تغییری نکرد. برکنار از خواستِ خلع سلاح ارتش و پرداخت خسارت، فرانسه باید می‌پذیرفت که ارتش آلمان رژه‌ی پیروزی خود را در خیابان‌های پاریس انجام دهد. در ۲۸ ژانویه آتش‌بس اعلام شد. حتی در میان جمهوری‌خواهانِ لیبرال در دولتِ موقت نیز اختلاف افتاد. ازجمله گامبتا تصمیم گرفت از دولت استعفا دهد، اما از ترس آن که جمهوری‌خواهان سوسیالیست از این اختلاف بهره برند، از این کار منصرف شد و آتش‌بس را پذیرفت. تشدید درگیری‌ها در طیف جمهوری‌خواهان و افزایش فاصله‌ی ایدئولوژیک و سیاسی بین جمهوری‌خواهان محافظه‌کار و میانه‌رو که راست‌ و راست‌تر می‌شدند، و جمهوری‌خواهانِ چپ و سوسیالیست که چپ و چپ تر می‌شدند، بار دیگر نشان می‌داد که صرف اعلام جمهوری لزوماً مسئله را حل نمی‌کند.

انتخابات مجلس ملی

در بخشی از توافق‌نامه‌ی آتش‌بس، فرانسه اجازه یافته بود که انتخابات مجمع ملی قانون‌گذاری (بعداً مجلس ملی) را برای تصویب معاهده‌ی صلح برگزار کند. با اعلام آتش‌بس عملاً جنگ به پایان رسیده بود و محاصره‌ی پاریس پس از ماه‌ها مقاومت‌های قهرمانانه‌ی پاریسی‌ها عملاً برچیده شد، اما قوای آلمان هنوز در خاک فرانسه بود. دولت عجولانه دست به کار انتخابات شد، و آن را ظرف ده روزپس از اعلام سراسری در تاریخ ۸  فوریه برگزار کرد. هدف از انتخابات کسب برگزاری نوعی همه‌پرسی برای تأیید عملکرد دولت و تأیید آتش‌بس بود. حدود ۵۰۰ هزار سرباز فرانسوی که یا اسیر آلمان‌ها بودند و یا به بلژیک و سویس فرار کرده بودند، در انتخابات شرکت نداشتند. ارتش آلمانِ در بسیاری نقاط فرانسه نیز در انتخابات آن نواحی مداخله می‌کرد. در مناطق آزادشده نیز، تبلیغات به نفع طرفدارانِ آتش‌بس بود. پاره‌ای جمهوری‌خواهان میانه‌رو مجلس ازجمله گامبتا خواستار محروم کردن کسانی بودند که در دوران امپراتوری دوم نقش سیاسی داشتند، اما به جایی نرسید.

غم‌انگیز آن که از ۶۷۵ کرسی مجلس، ۴۰۰ کرسی را سلطنت‌طلبان (عمدتاً مشروطه‌خواه) اِشغال کردند. نظیر همان اتفاقی که در ۱۸۴۸ روی داده بود، دهقانان سراسر فرانسه که هر گز دل خوشی از پاریس نداشتند، آرای محافظه‌کارانه‌ی خود را به صندوق‌ها ریخته بودند. اکثر کارگران و لایه‌های پایینی طبقه‌ی متوسط پاریس، که آن همه در دوران طولانی محاصره رنج برده و مقاومت کرده بودند، حس می‌کردند که دولت موقت به‌راحتی به آن‌ها خیانت کرده است.

جمهوری‌خواهان چپ و سوسیالیست نیز در انتخابات شرکت کردند. اعلامیه‌ی مشترکی برای «انتخاب ۴۳ کاندیدای ‘سوسیالیست انقلابی’ برای مجلس ملی» از طرف انجمن بین‌المللی کارگران (بین‌الملل)، فدراسیون اتحادیه‌های کارگری، و هیئت نمایندگی بیست ناحیه‌ی پاریس، در ۸  فوریه‌ی ۱۸۷۱ انتشار یافت. خواسته‌های ۴۳ کاندیدا در اعلامیه شامل موارد زیربود: «الف: تحت هیچ شرایطی موجودیت جمهوری نباید به زیر سؤال رود؛ ب: ضرورت قدرت سیاسی برای کارگران؛ پ: سرنگونیِ الیگارشی دولتی و فئودالیسم صنعتی؛ ت: استقرار جمهوری‌ای که آزادی سیاسی از طریق عدالت اجتماعی – از آن‌جمله واگذاری ابزار تولید به کارگران، همانطور که جمهوری [اول] در ۱۷۹۲ زمین را بین دهقانان تقسیم کرد، تضمین کند.»[۲۸] [باز اشاره به کمون اول پاریس که ژاکوبن‌های چپ در مقابل دولت مرکزی فرانسه سیاست‌های رادیکالی را در پیش گرفتند.]

به قدرت رسیدنِ تی‌یِر

جمهوری‌خواهان میانه‌رو نیز وارد مجلس شدند. رقابت اصلی برای رهبری بین آدولف تی‌یر و لئون گامبتا بود. با آن که گامبتا در پاریس رأی بیشتری آورد، اما مجموعه آرای تی‌یر در مناطق دیگر بیشتر بود. مجلس با اکثریت آرا معاهده‌ی صلح را تصویب کرد، که از دست رفتن آلزاس و بخشی از لورن با جمعیتی حدود یک و نیم میلیون، بخشی از آن بود. پاره‌ای نمایندگان مجلس ازجمله ویکتور هوگو استعفا دادند.

مجلس کلیه‌ی اقتدارِ دولت دفاع ملی را به مجلس ملی منتقل کرد، و تی‌یر را به‌عنوان «رئیس دولت» برگزید. [تی‌یر از کارکشته‌ترین سیاست‌مداران حرفه‌ای فرانسه بود. او از مهره‌های اصلی انقلاب ژوییه‌ی ۱۸۳۰ بود که به سلطنت بوربون‌ها پایان داد، و بعد از آن‌هم از سیاست‌مداران مهم دوره انقلاب ۱۸۴۸ بود. چندبار نخست‌وزیر شده بود، و هم در به قدرت رسیدن ناپلئون سوم به‌عنوان رئیس‌جمهور نقش داشت، و هم با امپراتوری او مقابله کرده و به تبعید فرستاده شده بود.] (این مجلس نمایندگان بعداً با استقرار مجلس سنا، رسما «مجلس ملی» نام گرفت.)

 جنگ داخلی جانشینِ محاصره‌ی دشمن می‌شود

انتخابات تفاوت اساسی بین پاریس و بقیه‌ی فرانسه را نشان داد. در خود پاریس هم تغییر و تحولات زیادی روی داد و اکثر کسانی که پس از پایان محاصره امکان خارج شدن از پاریس را داشتند، و عمدتاً از اقشار بورژوازی و لایه‌های بالایی طبقه‌ی متوسط بودند، شهر را ترک کرده بودند، ازجمله حدود ۱۴۰ هزار نفر از گارد ملی ناحیه‌های بورژوازی. جمعیت پاریس عمدتاً متشکل از کارگران و لایه‌های پایینی خرده‌بورژوازی شده بود. تنها معدودی از خانواده‌های بورژوا نیز مانده بودند.

مجلس جدید که به احساسات و خشمِ مردم پاریس نسبت به رژیم جدید واقف بود، سلسله قوانینی را به تصویب رساند که آگاهانه تحریک‌آمیز بود. از اولین قوانین، لغو ممنوعیت فروش اجناس امانی مردم در فروشگاه‌های رهنی بود. به‌علاوه مهلت قبلیِ پرداخت کرایه‌ها، دیون و سفته‌ها را نیز لغو کرد، و فرصت کوتاهی برای بازپرداخت آن‌ها تعیین کرد. واضح بود که این قوانین جدید فشار بیشتری بر خانوارهای کم‌درآمد تحمیل می‌کرد. به علاوه مجلس تحت این عنوان که جنگ تمام شده [در حالی که ارتش آلمان کماکان در خاک فرانسه بود] خواستار انحلال گارد ملی و قطع مستمری آن‌ها شد. حکومت شش روزنامه را تعطیل کرد. دادگاه نظامی که متهمان شورش ۳۱ اکتبر را محاکمه می‌کرد، چندین نفر ازجمله فلورانس و بلانکی را به مرگ محکوم کرد. به قولِ لیساگاره همه از این مجلس ضربه خوردند، اعم از بورژوازی، جمهوری‌خواه، و انقلابی. «[این] مجلس، دشمن خونی پاریس… به نظر می‌آمد که دولتِ خارجی‌هاست.»[۲۹]

کمیته‌ی مرکزی گارد ملی

 در ۱۵ فوریه حدود ۳ هزار عضو گارد ملی گرد هم آمدند و «کمیته‌ی مرکزی گارد ملی» را متشکل از سه فرستاده (نماینده) از هر یک از نواحی بیست‌گانه‌ی پاریس تشکیل دادند. [این کمیته‌ی ۶۰ نفره ضمن آن که تماماً چپ بود، اما تماماً کارگری نبود، و تنها ۳۹ نفر آن‌ها واقعاً کارگر بودند. ظرف مدت کوتاهی کمیته‌ی مرکزی نقش دولتِ سطح شهر پاریس را به خود گرفت، و عملاً از فرمان مجلس ملی سر پیچی می‌کرد. یکی از موارد عصبانیتِ کمیته‌ی مرکزی اجازه‌ی دولت به برگزاری رِژه‌ی پیروزی قوای آلمان بود. کمیته ابتدا تصمیم گرفت که مانع از این کار شود، اما آگاهانه متوجه شد که گارد ملی باقی‌مانده امکان این مقابله را ندارد، و ممکن است حمام خون به راه افتد. به‌جای مقابله تصمیم گرفته شد که مردم با سکوت تحقیرآمیز به آن برخورد کنند. در مسیر حرکت تمام مغازه‌ها را بستند، و به‌طور نمادین چشمانِ مجسمه‌های میدان کونکورد را با پارچه‌ی سیاه پوشاندند. گولیکسون اشاره می‌کند، که مغازه‌هایی که باز مانده و به پروسی‌ها جنس فروخته بودند، بعداً مورد حمله‌ی مردم قرار گرفتند، و زنانِ تَن‌فروشی که با پروسی‌ها هم خوابگی کرده بودند، تنبیه شدند و شلاق خوردند. [۳۰] سرانجام در روز اول ماه مارس، ۳۰ هزار سرباز آلمانی از خیابان شانزلیزه و از اِتوال عبور کردند، و از گذر از محله‌های کارگرنشین پرهیز کردند.

دستگیری بلانکی

قبلاً دولت از ترس مردم پاریس، مقر مجلس ملی و دولت را به ورسای منتقل کرده بود، تا هم مانع حمله‌ی احتمالی آن‌ها شود، و هم چندان دور از پاریس نباشد. در ۱۷ مارس، تی‌یر از محلی که بلانکی به‌خاطر بیماری در آن‌جا استراحت می‌کرد، خبردار شد، و با یورشی او را دستگیر و زندانی کرد.

قیام ۱۸ مارس

با پیش‌بینی احتمال حمله، کمیته‌ی مرکزی دست به اقدام بسیار مهمی زده بود و ۴۰۰ توپ باقی‌مانده در پاریس را به مناطق کارگری نظیر مُن مارتر، بلویل، پلاس دِ وُژ، و پلاس دیتالی منتقل کرده بود. اکثر این توپ‌ها [که با پول مردم پاریس تهیه شده بود] در مُون مارتر قرار داشت. دولت در چند نوبت خواستارِ بازپس دادن توپ‌ها شد. تی‌یر موقعیت را مناسب دید که به این بهانه ضربه‌ی جدی به مبارزان پاریس وارد کند. مبارزان پیش‌بینی می‌کردند که حمله‌ای در کار خواهد بود. شعبه‌ی بین‌الملل نمایندگان خود را برای مشورت احضار کرده بود. «کمیته‌ی مرکزی رسماً اعلام کرد که اولین گلوله از جانب مردم شلیک نخواهد شد، و تنها در صورت تعرض از خود دفاع خواهند کرد.»[۳۱]

در ساعت ۳ صبح روز ۱۸ مارس نیروی نظامی متشکل از ۶ هزار سرباز و ژاندارم به محل نگهداریِ توپ‌ها در مُن مارت حمله و به‌سرعت گارد ملی محافظ را غافلگیر و خلع سلاح کردند. در این جریان یکی از اعضای گارد ملی کشته می‌شود، وی قبل از مرگ گفته بود «خوشحالم… که زنده ماندم و انقلاب را دیدم.» (او نخستین شهید کمون پاریس قلمداد شد.)[۳۲] نیروهای دولتی حدود ساعت پنج‌ونیم صبح با احساس پیروزی برق‌آسا وارد مُن مارتر شدند، اعلامیه‌های پیروزی تی‌یر را به دیوار‌ها چسباندند، اما به اندازه‌ی کافی اسب نداشتند که توپ‌ها را حمل کنند! مردم آن حوالی به‌تدریج متوجه یورش شبانه‌ی نیروهای دولتی می‌شدند و اجتماع کردند. زنان با کودکان‌شان به جلوی صف سربازان رفته و بین آن‌ها و گارد ملی یک «سنگرانسانی» به وجود می‌آورند. آنها از سربازان می‌پرسند آیا به‌روی ما، خواهران و برادران و بچه‌های خودتان، شلیک خواهید کرد؟[۳۳] لحظات هیجانی به اوج خود می‌رسد. ژنرال کلُد لُکُنت (Claude Lecomte) فرمان آتش می‌دهد، اما سربازان از تیراندازی خودداری می‌کنند و مردم و ارتشیان یکدیگر را در آغوش می‌کشند. جمعیت ژنرال را دستگیر می‌کند. زنان فریادزنان به‌سوی توپ‌ها می‌روند و اسب‌ها را از توپ‌ها جدا می‌کنند.[۳۴] با رسیدن خبر حمله‌ی فاجعه‌بار ارتش به مُن مارت، قیام مردم و پیوستن سربازان به آن‌ها، تی‌یر فرمان تخلیه‌ی تمام نیروهای ارتش از پاریس را صادر می‌کند.[۳۵] همراه با خروج تی‌یر، فاور، و ارتش، جمعیت عظیمی از بورژوازی پاریس نیز به ورسای فرار کرد، طوری که جمعیت ورسای از ۴۰ هزار نفر به ۲۵۰ هزار نفر رسید.[۳۶]

به‌دنبال ۱۸ مارس، کمیته‌ی مرکزی گارد ملی بیانیه‌ای در روزنامه‌ی رسمی ژورنال اُفیسیِل منتشر کرد که بیانگر مواضع طبقاتیِ آن به‌مثابه یک دولت کارگری بود. [گفتنی است که این روزنامه، نشریه‌ی رسمی دولت فرانسه بود، که با پیروزیِ ۱۸ مارس، به‌عنوان ارگان رسمی دولت انقلابی ادامه‌ی فعالیت داد و در زمان تشکیل کمون هم بیانیه‌ها و نظرات آن را منعکس می‌کرد.] در بیانیه‌ی کمیته‌ی مرکزی گارد ملی ازجمله اعلام می‌شود که «پرولتاریایِ پایتخت، در رودررویی با بی‌کفایتی و خیانتِ طبقات حاکم»، به این نتیجه رسیده که «لحظه‌ی آن فرا رسیده که اداره‌ی امورِ عمومی را به دست گیرد»، و برای تعیین سرنوشتِ خود و تضمینِ پیروزی، «قدرت دولتی را تصاحب کند.»[۳۷] [این همان نکته‌ای‌ست که مارکس در خطابه‌ی سوم بین‌الملل که بعداً به آن اشاره خواهد شد، به آن انتقاد کرد، و نظرِ معروف خود را، که طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند دولت حاضر و آماده را در اختیار گیرد و در راه مقاصد خود به کار بندد، طرح کرد.][۳۸]

اعدام ژنرال‌ها

عقب‌نشینی ارتش از پاریس، سرنوشت ژنرال لُکُنت را پرمخاطره کرد. شهردار مُن مارتر، ژرژ کلِمانسو (Georges Clemenceau) که مورد احترام هم بود [بعداً به نخست‌وزیری فرانسه رسید] نتوانست وساطت کند. گارد ملی ژنرال را از مردم تحویل گرفت و به محل امنی منتقل کرد. در ساعت پنج بعدازظهر، تعدادی از سربازان پیشینِ دوران انقلاب ۱۸۴۸، ژنرال کلمان توما (Clement Thomas)، را که حال جمهوری‌خواه میانه‌روی شده بود، اما در دوران آن انقلاب از قاتلینِ بسیاری از کارگران آن دوران بود، در میان جمعیت در لباس شخصی شناسایی کرده و بلافاصله او را دستگیر کردند. گارد ملی او را به همان محلی که ژنرال لُکُنت  نگهداری می‌شد، منتقل کرد. جمعیت در اطراف محل نگهداری دو ژنرال، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و بیشتر به هیجان می‌آمد. به‌رغم درخواست‌های پی‌درپی گارد ملیِ محافظ و اعلام این که این دو به‌زودی محاکمه‌ی نظامی خواهند شد، جمعیت که در میان آن‌ها سربازان هم بودند، به محل حمله کردند. ژنرال کِلِمان توما را به وسط حیات کشاندند و بیست تفنگچی ردیف شدند و او را تیرباران کردند. پنجره‌ی اتاقِ ژنرال لُکُنت را شکستند و او را که گریه و التماس می‌کرد بیرون کشیدند و به تیر بستند.[۳۹] جنگ داخلی که با حمله‌ی ورسای آغاز شده بود، دیگر غیر قابلِ برگشت بود.

برقراری کمون

به‌دنبال اعدامِ ژنرال‌ها و عقب‌نشینیِ ارتش ورسای به آن‌سوی رودخانه‌ی سِن، مردم به‌حرکت درآمدند و چندین پادگان را تسخیر کردند. در تیراندازی‌ها چند نفر کشته شدند، سربازان باقی‌مانده از پنجره‌ها فریاد می‌زدند که این ژاندارم‌ها بودند که تیراندازی کردند، و شعار می‌دادند «زنده‌باد جمهوری». اطراف غروب انقلابیون به‌طور کامل مقر شهرداری را محاصره کردند، و اندکی بعد پرچم سرخ بر فراز آن به اهتزاز درآمد.

کمیته‌ی مرکزی گارد ملی، اداره‌ی موقت و تردیدها

کمیته‌ی مرکزی با ترکیبِ نامتجانس، به‌رغمِ بیانیه‌ای که پس از ۱۸ مارس نسبت به ضرورت کسب قدرت دولتی صادر کرد، خود را آماده‌ی کسب قدرت نمی‌دید، اما با بحث‌های درونی قانع شد که تا انتخابات شهرداری (کمون)، اداره‌ی امور را عهده‌دار شود. کمیته‌ی مرکزی گارد ملی در روز ۱۹ مارس دستور انتخابات برای کمون برای اداره‌ی امور شهر را صادر کرد. (گارد‌های ملیِ کمون، به «فدرال‌ها» معروف بودند.)

مورخان مختلف تردید‌های کمیته‌ی مرکزی را در آن لحظات فوق‌العاده حساس از زوایای مختلف مورد بحث قرار داده‌اند؛ این که چرا آن‌ها با استفاده از پیروزی به‌دست آمده و عقب‌نشینیِ عجولانه‌ی دولت، بلافاصله به طرف ورسای پیشروی نکردند. [گارد ملی پاریس در آن مقطع چندین برابر نیروهای تحت کنترل ورسای بود – در آن لحظه اکثر سربازان ارتش فرانسه هنوز در اسارت آلمان و خارج از کنترل دولت تی‌یر بودند.] با خروج دولت از پاریس، پادگان‌هایی که جنوب پاریس را در محاصره داشتند نیز تخلیه شده و چهار پادگان به دست انقلابیون افتاده بود. اما فرمانده‌ی کل گارد ملی، شارل لولیه (Charles Lullier)، که همان روز ۱۸ مارس به این سمت منصوب شده بود،[۴۰] پادگانِ استراتژیک مُن والرین در غرب پاریس را اِشغال نکرد. قبلاً این پادگان هم تخلیه شده بود، اما ژنرال‌های تی‌یر از او خواستند دستور اِشغال آن را بدهد و تی‌یر رد کرده و تأکید کرده بود که این پادگان اهمیتی ندارد. اما سرانجام او را قانع کردند و روز ۱۹ مارس هزار سرباز آن قلعه را به تصرف در آوردند. لولیه در گزارش خود همه‌ی این پادگان‌ها را تخلیه شده و در اختیار شهر اعلام کرده بود.[۴۱] این خطای استراتژیکی بود که بعداً ضربه‌ی هولناکی به کمون زد. [لولیه به‌خاطر این خطا بلافاصله برکنارشد. بعد از سقوطِ کمون هم به‌رغم این خدمت ناخواسته، از سوی دولت فرانسه به زندان و اردوگاه در یکی از مستعمرات فرستاده شد.]

 بلانکیست‌ها و اعضای شعبه‌ی بین‌الملل خواستار اِشغال وزارت‌خانه‌های دولت بودند. ترس عده‌ای از رهبران گارد ملی این بود که با حمله به ورسای، ممکن است بیسمارک به کمک تی‌یر بیاید. به‌علاوه بیشتر اعضای گارد مأموریت خود را محدود به پاریس و نه کلِ فرانسه ارزیابی می‌کردند. عده‌ای نیز بر این باور بودند که اعدام دو ژنرال شانس حمایت بقیه‌ی فرانسه از پاریس را کم کرده است. دیگران بر این تصور بودند که زمانی که انتخابات دموکراتیک برگزار شود، شانس این که ورسای وارد مذاکره شود بیشتر خواهد بود.

باز کردن حساب نزد بانک فرانسه

تا برقراری دولت منتخب شهر، کمیته‌ی مرکزی پاره‌ای وظایف دولت را برعهده گرفت. مسئله‌ی اساسی در آن لحظه، وجود ۳۰۰ هزار بیکار بود، و کمیته‌ی مرکزی هیئتی را برای مذاکره به وزارت دارایی فرستاده بود، و مامورینِ مربوطه خزانه را در اختیار آن‌ها قرار دادند. اما کلیدِ صندوق در ورسای بود، و هیئت اعزامی به امید مصالحه از شکستن قفل‌ها پرهیز کرد.[۴۲] بیشتر کارکنان وزارت دارایی هم وزارت‌خانه را رها کرده و رفته بودند. پس از آن به سراغ بانک فرانسه رفتند، و با بارون روتچایلد، رئیس بانک، وارد مذاکره شدند.[۴۳] از او خواستند که یک حساب اعتباری برای دولت پاریس باز کند، و به‌ازای آن قول داده شد که کمیته‌ی مرکزی بانک را مصادره نکند.[۴۴] روتچایلد زیرکانه ضمن ابراز این که بانک در امور سیاسی دخالت ندارد، و شما دولت دو فاکتوِ پاریس هستید، برای آن‌ها این حساب را باز کرد و یک میلیون فرانک به آن‌ها داد، و در خواست کرد که رسیدِ آن از طرف شهرداری داده شود. همان روز پول‌ها بین ناحیه‌های بیست‌گانه‌ی پاریس توزیع شد.[۴۵] زمانی هم که کمون برقرار شد، چنان‌که اشاره خواهد شد، همین سیاست سازشکارانه نسبت به بانک ادامه یافت.

انتخابات کمون

ابتدا قرار بود که انتخابات بسیار سریع و در ۲۲ مارس برگزار شود. آن‌طور که رابرت تومز اشاره دارد، در مورد برگزاریِ انتخابات اختلاف نظر زیاد بود. ژرژ کِلمانسو شهردارِ رادیکال مون مارتر از کمیته‌ی مرکزی سؤال کرده بود که خواست شما دقیقاً چیست؟ اکثریت کمیته‌ی مرکزی مایل بود که انتخابات هر چه زودتر برگزار شود تا نمایندگان مردم، کنترل را در دست گیرند، اما ترجیح می‌دادند که برای جلب حمایت اکثریت، این انتخاباتی باشد که از نظر قانونی مورد تأیید قرار گرفته باشد. ضمناً  نگران افکار عمومیِ مردمِ سایر نقاط فرانسه نیز بودند. اما پاره‌ای دیگر از اعضا بر این باور بودند که پاریس انقلاب کرده و نیازی به تأیید مجلس ملی و سایر نقاط فرانسه ندارد. ژان باتیست میلی‌یر (Jean-Baptiste Milliere)، سوسیالیستِ سرشناس و نماینده‌ی پاریس  به دیگران هشدار داد که اگر پاریس را از فرانسه مستقل کنید، دولت همه‌ی فرانسه را بر علیه شما خواهد شوراند، و سرنوشت قیام ماه ژوئن ۱۸۴۸ [که توسط ارتش و گارد ملیِ ایالات سرکوب شد] را به آن‌ها یادآوری نمود. او هشدار داد که «ناقوسِ انقلابِ اجتماعی هنوز نواخته نشده».[۴۶] [میلی‌یِر پرودونیست و سوسیالیستِ چپ، از باز ماندگان انقلاب ۱۸۴۸ و از تبعیدیان دوران بناپارت، پس از بازگشت به پاریس مدیر اجرایی روزنامه‌ی مارسی‌یز بود، در شورش ۳۱ اکتبر ۱۸۷۰ بر علیه دولت موقت شرکت کرد. در انتخابات مجلس ملی به نمایندگی رسید، در روزنامه‌ی کمون مقاله می نوشت، و جنایات دولت موقت، از جمله ژول فاور را افشا می‌کرد. در هفته‌ی خونین قوای ورسای او را دستگیر و بی محاکمه تیرباران کردند. مارکس هم در خطابه‌ی خود به انتقامِ فاور علیه میلی یر اشاره می‌کند.]

سرانجام تصمیم به برگزاریِ سریعِ انتخابات گرفته شد. اما بین کمیته‌ی مرکزی و شهرداران ناحیه‌های بورژوایی اختلاف پیش آمد. شهرداران ادعا کردند که مادام که مجلس ملی تکلیف دولتِ پاریس را معین نکرده، بهتر است که شهردارانِ نواحی بیست‌گانه‌ی پاریس شهرداری مرکزی را اداره کنند. این شهرداران با استفاده از تزلزلِ کمیته‌ی مرکزی، در ۲۱ مارس راه‌پیمایی چندصد نفره‌ای را تحت عنوان «دوستانِ نظم» در ناحیه‌های بورژواییِ یکم و دوم به راه انداختند، و خواستارِ تحریم انتخابات شهر شدند. کمیته‌ی مرکزی تحت فشار، مانع رسیدن آن‌ها به شهرداری شد و در درگیری‌ها ۱۲ تظاهر کننده و یک سرباز گارد ملی کشته شدند. بر اثر این درگیری انتخابات با چند روز تأخیر در ۲۶ مارس برگزار شد. در آن روزِ بهاری در فضایی پر از شادی و سرور، در حالی که بازی‌گرانِ دوره‌گرد، مردانی را که در صف رأی دادن ایستاده بودند، سرگرم می‌کردند، ۲۲۹ هزار رای به صندوق‌ها ریخته شد. [این البته کم‌تر از پنجاه درصدِ مجموعه‌ی بیش از ۴۸۵ هزار رأی‌دهنده‌ی پاریسی بود که در همه‎پرسی فوریه به پایان امپراتوری رأی داده بود. یکی از دلایل آن خروج بیش از ۱۶۰ هزار نفر از پاریس بود.][۴۷]

نمایندگی نسبی

برخلاف انتخاباتِ کمیته‌ی مرکزی گارد ملی (۳ نفر از هریک از نواحی ۲۰‌گانه، و ۶۰ نماینده)، انتخاباتِ کمون به‌درستی بر اساس نسبت جمعیت هر ناحیه، مبتنی بر یک نماینده برای هر ۲۰ هزار شهروند تعیین شد، و به این ترتیب ۹۳ کرسی شورای شهر به وجود آمد. بر این اساس ناحیه‌های کارگرنشین که پرجمعیت‌تر بودند، نمایندگان بیشتری در شورا یافتند. (مثلاً ناحیه‌های هجدهم و نوزدهم هر یک ۷ نماینده یافتند). میزان شرکت در انتخابات نیز در نواحی کارگری و طبقه‌ی متوسط بالاتر از ناحیه‌های بورژوایی بود. انتخاب‌شدگانِ شورای شهر عمدتاً چپ و ترکیبی از جریانات مختلف بودند، که به آن اشاره خواهد شد. کمیته‌ی مرکزی عامدانه از هیچ نماینده‌ی خاصی حمایت نکرد، چرا که اعضایش در انتخابات شرکت کرده بودند. نمایندگانی که از نواحی بورژوایی انتخاب شده بودند، برخلاف ادعای تی‌یر که اعلام کرده بود آن‌ها انتخابات را تحریم کرده بودند، شرکت کرده اما استعفا دادند. با این استعفا‌ها و کسانی که به علت کمبود تعداد رأی‌دهندگان، حداقل رأی لازم را کسب نکرده بودند، حدود یک‌سوم کرسی‌ها خالی ماند. انتخابات فرعی که بعداً در ۱۶ آوریل برگزار شد، دلسردکننده بود و درصد بسیار کمی، تنها ۶۱ هزار نفر، در آن شرکت کردند.[۴۸] در این انتخابات، گوستاو کوربه (Gustave Courbet)، نقاش معروف نئورئالیست فرانسه، کسی که نشان لژیون دونور از طرف ناپلئون سوم را رد کرده بود، و برخلاف بقیه‌ی نقاشان معروف فرانسوی آن عصر – مونه، مانه، رِنوار، دِگا — که خود را کنار کشیده بودند، از طرفداران پرشورِ این جنبش بود، وارد کمون شد.[۴۹] (البته ادوار مانه تا حدودی به کمون سمپاتی داشت.)

ترکیب نمایندگان

در مورد ترکیب انتخاب‌شدگان، منابع تاریخی نظرات مختلفی را طرح‌کرده‌اند. از مجموع انتخاب‌شدگان، ۱۴ نفر از کمیته‌ی مرکزی بودند، بلانکیست‌ها ازجمله خود بلانکی [که در زندان بود]، ۹ کرسی، جریانات مختلفِ بین‌الملل ۱۷ کرسی، و سوسیالیست‌های فعال در جنبش کارگری ۱۱ کرسی را اِشغال کردند. ۵ نفر نیز از ریش‌سفیدانِ باقی‌مانده از انقلاب ۱۸۴۸ نیز جزء انتخاب‌شدگان بودند. ۱۵ نماینده نیز وابسته به محله‌های بورژوا بودند، که همان‌طور که اشاره شد، بلافاصله استعفا کردند.

دیوید شیفر با عطف به پژوهش‌های شارل ریس، که کار او را برجسته‌ترین بررسیِ ترکیب ایدئولوژیکِ کمون می‌نامد، طرح می‌کند که بعد از انتخاباتِ تکمیلی در ماه آوریل، از مجموعه‌ی کموناردهای انتخاب شده، «۱۲ نفر بلانکیست، ۴۰ نفر ژاکوبن، و ۳۰ نفر سوسیالیست بودند، که تنها یک نفر آن‌ها، لئو فرانکِل (Leo Frankel)، مارکسیست بود، که به ریاست کمیسیون کار و مبادله منصوب شد.»[۵۰] [فرانکل کارگر برجسته‌ی مجارستانی بود که در بین‌الملل پاریس فعال بود، و بنا به سنت انقلاب کبیر، به‌رغمِ غیر فرانسوی بودن حق انتخاب شدن داشت. فرانکل به محض انتخاب شدن نامه‌ای به مارکس نوشت، و با امید فراوان نوشت «اگر بتوانیم تغییرات رادیکالی در روابط طبقاتی ایجاد کنیم، انقلاب ۱۸ مارس پرثمرترینِ تمام انقلاب‌های ثبت‌شده در تاریخ خواهد بود.» او با اصرار از مارکس خواست که هرچه زودتر در مورد «اصلاحات اجتماعی» توصیه‌های خود را برای کمیسیون طرح کند.[۵۱]] البته علاوه بر فرانکل، باید ادوار وَیان (Edouard Vaillant) سوسیالیستِ برجسته‌ای که از پیروان پرودون بود، اما به مارکسیسم روی آورد، را نیز در این زمره قرار داد. نماینده‌ی مهم دیگری از طبقه‌ی کارگر، بِنوا مالون (Benoit Malon) بود که از فعالان و سازمان‌دهندگان بسیاری از حرکت‌های کارگری بود، و از اولین اعضای بین‌الملل ودر جناح چپ آن قرار داشت. او حتی در انتخابات مجلس ملی هم برنده شده بود، اما زمانی که مجلس به صلح‌ با ورسای رأی داد، استعفا کرده بود. [مالون بعد از شکست کمون موفق به فرار شد، در تبعید سویس تاریخ کمون را نوشت، و تا زمان مرگ در ۱۸۹۳ مطالب فراوانی در اشاعه‌ی نظریات سوسیالیستی منتشر ساخت.]

باید توجه داشت که عناوینِ این جریانات معانی مختلفی داشت. سوسیالیسم، جریانات مختلفی را دربر می‌گرفت و بسیاری از اعضای کمون مستقیم یا غیر مستقیم پرودونیست با اعتقاد به آمیزه‌ای از آنارشیسم و سوسیالیسم بودند. ژاکوبن‌ها همان ادامه‌ی دیدگاه‌های ژاکوبن‌های انقلاب کبیر نبودند و به‌همین دلیل پاره‌ای مورخان آنها را نو- ژاکوبن نامیده‌اند. حتی در میان آن‌ها هم ژاکوبن‌های رادیکال و هم محافظه‌کار بودند. اعضای بین‌الملل نیز، بر کنار از چند نفر مارکسیست، عمدتاً پرودونیست بودند. البته خارج از نمایندگان انتخاب‌شده، در فعالیت‌های کمون تعداد بیشتری از مارکسیست‌ها حضور داشتند، ازجمله دو داماد مارکس، پُل لافارگ و شارل ‌لونگه که هر دو در کمون فعال بودند. یکی از برجسته‌ترین زنانِ کمون، الیزابت دیمیتریِف، (Elizabeth Dmitrieff) هم از مارکسیست های برجسته‌ی کمون بود که بعداً به او اشاره خواهد شد.

ویژگی دیگر ترکیب نمایندگان کمون ترکیب سنی آن‌ها بود. یک‌سوم انتخاب‌شدگان بسیار جوان و در سنین بیست و چند سالگی تا ۳۰ سالگی بودند. چند نفر بالای ۶۰ سال داشتند. از نظر نوع حرفه، تنوع فراوانی وجود داشت که عبارت بودند از کارگرِان کارگاه، صاحبان حِرف، مغازه‌داران خرده‌پا، دانشجو، روزنامه‌نگار، معلم، استاد، حقوقدان، پزشک، مهندس، آرشیتکت، و داروساز.[۵۲]

لیساگاره به فرایند و نحوه‌ی انتخاب اعضای کمون سخت حمله می‌کند و می‌گوید «پاریس هرگز تا این حد محتاجِ مردانِ روشن‌بین و اهلِ عمل، که هم قادر به مذاکره و هم قادر به نبرد باشند، نبوده.» اما اضافه می‌کند که با این حال هیچ بحث تدارکاتی انجام نگرفت. اشاره می‌کند که اکثر این افراد نه بر اساس یک برنامه و یا خواست مشخص که عمدتاً به اتکای نامی که در جریان محاصره و مقاومت کسب کرده بودند، یا به خاطر سخنوری و خیال‌پروری‌های‌شان در گردهمایی‌ها، و «بدون کم ترین دانشِ زندگیِ عملی» انتخاب شده بودند. او می‌گوید تنها ۲۴ کارگر انتخاب شدند، که انتخاب یک‌سوم آن‌ها بیشتر به حضورشان در جلسات عمومی و نه با بستگی به بین‌الملل یا جماعت‌های کارگری، مربوط بود. بقیه‌ی منتخبان از طبقه‌ی متوسط و به‌اصطلاح حرفه‌های لیبرال، حسابداران، پزشکان و وکلا بودند، آن‌ها نیز نظیر کارگران، هیچ درکی از مکانیسم‌های اداری و سیاسیِ بورژوایی نداشتند، هر چند که پر از خودشیفتگی بودند. لیساگاره نتیجه می‌گیرد که «انتخابات ۲۶ مارس ترمیم‌ناپذیر بودند.»[۵۳]

در بحث‌های ترکیب کمون، از همان زمانِ سقوط امپراتوری پیشنهادهای مختلفی مورد بحث بود. ازجمله پیشنهاد‌هایی که کمیته‌ی مرکزی بیست ناحیه مورد رسیدگی قرار می‌داد، یکی این بود که «آیا وکلا می‌توانند عضو آن باشند؟، و پاسخ از نظر او منفی بود. آیا بورژوازی می‌تواند عضو باشد؟ پاسخ نه بود.» «کمون پاریس باید تنها از انواع کارگران تشکیل شود. آن‌ها باید به‌عنوان انقلابی و سوسیالیست شناخته شده باشند…»[۵۴] واضح بود که چنین پیشنهادهایی با واقعیت منطبق نبود، و نتیجه‌ی انتخابات آن را نشان داد. در واقع همانطور که لیساگاره اشاره می‌کند، اعضای تمامی کمیسیون‌های کمون از لایه‌ی پایینیِ طبقه‌ی متوسط بودند و تنها یک کارگر، لئو فرانکل، جزء آن‌ها بود.[۵۵] حتی اولین رییس شورا، شارل بِلِه (Charles Besley)، مسن‌ترین عضو منتخب کمون، یک مهندس، یک بورژوای ترقی‌خواه و لیبرال و عضو پرودونیست‌های بین‌الملل بود. (او معتقد بود که کمون نباید کار مجلس ملی را انجام دهد، و جای خود را به گوستاو لُفرانسه (Gustave Lefrancais)، سوسیالیست رادیکال، داد.)

البته در مورد نبودِ هیچ برنامه که لیساگاره به آن اشاره دارد،‌ باید گفت که حدود یک ماه قبل از تشکیل کمیته مرکزی گارد ملی و انتخابات کمون،  کمیته‌ی نمایندگان نواحی ۲۰ گانه در ۱۹ فوریه به هریک از کمیته‌های مراقبتِ ناحیه‌های پاریس پیش‌نویسِ برنامه‌ی مشترکی را برای بحث و بررسی فرستاده بود. قطعنامه‌ی مجمع عمومیِ کمیته‌های مراقبت، «اعلامیه‌ی اصول» تُندوتیزی را منتشر کرد و ازجمله از کمیته‌ها خواست که فعالیت خود را بدونِ حضورِ عناصری که به اندازه‌ی کافی «انقلابیِ سوسیالیست» نیستند، ازنو سازماندهی کنند، و هر یک از اعضا باید اعلامیه‌ی اصول را تأیید و امضا کند. به‌علاوه سلسله دستورات سازمانی، ازجمله تشکیل منظمِ کمیته‌ی اجرایی ناحیه، و ثبت حساب‌ها را صادر کرد. اعلامیه‌ی اصول ازجمله بر «حذف امتیازات بورژوازی، حذفِ کاستِ حاکمیت، و کسب قدرت توسط کارگران» اشاره داشت، و بر این تأکید می‌کرد که «… برابری اجتماعی [یعنی این که] نه کارفرما، نه پرولتاریا، و نه طبقه‌ی دیگروجود خواهد داشت.» به‌علاوه از اعضا می‌خواست که «در صورت لزوم با استفاده از زور» با هرگونه نهاد قانون‌گذاری یا به‌اصطلاح مجلس ملی «مادام که بنیان نظم اجتماعی موجود قاطعانه از طریقِ انقلاب سیاسی و اجتماعی» تغییر نکرده، مقابله کند. «اعلامیه‌ی اصول» می‌افزاید که هر یک از اعضا، تا زمانی که چنین انقلابی رخ دهد، دولتِ در سطح شهر را به‌مثابه «کمون انقلابی متشکل از نمایندگان گروه‌های سوسیالیست انقلابی هر شهر» به رسمیت می‌شناسد. دولت در سطح کشوری را نیز زمانی به رسمیت خواهد شناخت که «کاملاً از نظر سیاسی و اجتماعی بازسازی شده…[و] متشکل از فرستادگان کمون‌های انقلابیِ کشور، و مراکز کارگری» باشد.[۵۶] این بیانیه به‌خوبی حال‌وهوای سوسیالیست‌های رادیکالِ شهر را در آن لحظات نشان می‌دهد. اعلامیه در پایان خواستار آن می‌شود که همه‌ی کمیته‌ها امکانات خود را در خدمت انجمن بین‌المللی کارگران (بین‌الملل) قرار دهند. البته نتیجه‌ی انتخابات کمیته مرکزی گارد ملی و سپس انتخاباتِ کمون، نشان داد که طرفدارانِ برنامه‌ی کمیته‌های قبلیِ مراقبت در اقلیت بودند.

ساختار کمون

شورای شهر به‌طور رسمی کار خود را از ۲۸ مارس، در حالی که پرچم سه رنگ فرانسه و پرچم سرخ به اهتزاز درآمده، و جمع بزرگی در مقابل شهرداری اجتماع کرده بودند، با اعلام «به نامِ مردم» آغاز کرد. تا این لحظه از نامِ کمون به‌طور رسمی استفاده نشده بود. در اولین جلسه‌ی شورای شهر به پیشنهاد یک عضوِ بلانکیست، شورا نام خود را به «کمون پاریس» تغییر داد.[۵۷] از منتخبان تنها حدود ۶۰ نفر در اولین اجلاس حضور داشتند. کمیته‌ی مرکزی گارد ملی پس از بحث و گفت‌وگوهای موافقان و مخالفان مسئولیت‌های اداری خود را به کمون تحویل داد و از اداره‌ی امور شهر استعفا کرد. (همان‌طور که بعدا اشاره خواهد شد، مارکس این تصمیمِ کمیته مرکزی را زودرس دید.) پاره‌ای معتقد بودند که وجود کمتیه‌ی مرکزی به‌عنوان رابطی بین کمون و گارد ملی ضروری است. اما اکثریت با انتقال مسئولیت‌های آن موافق بودند. (البته بعداً اشاره خواهد شد که در جریان اوج‌گیری حمله‌ی ورسای به پاریس بین کمیته‌ی مرکزی که رهبری گارد ملی را کماکان در اختیار داشت، و کمیسیونِ دفاعِ کمون اختلاف و درگیری سختی پیش آمد، و کمیته‌ی مرکزی عملاً از دستورات کمون سرپیچی می‌کرد.)

در مورد چگونگی اداره‌ی امور داخلی کمون دو دیدگاهِ پرودونیستی و بلانکیستی در رقابت باهم مطرح شدند. رابرت تومز به یک پیش‌نویسِ اعلامیه خطاب «به شهروندان پاریس» اشاره می‌کند، که بر جلسات خیابانی، جلسات محله‌ها، ملاقات مرتبِ مردم با نمایندگان منتخب که هرلحظه قابل عزل شدن بودند، تأکید می‌کرد. این دید مبتنی بر حذف بوروکراسیِ دولتی و حضور دائمی مردم در تصمیم‌گیری‌ها بود، که یک دیدگاهِ ضدِ اتوریته‌ی پرودونیستی بود و از فعالیت‌های مردمی دهه‌ی ۱۸۶۰، و نیز از تجربه‌ی سیاست‌های محلیِ کمیته‌های مراقبت در دوران محاصره، نشأت می‌گرفت. این دیدگاه بر آرمانِ انقلاب از پایین، حفظِ ابتکارات در دست مردم و حذفِ قدرت مرکزی استوار بود. اما این پیش‌نویس از طرف کمون رد شد، و به‌جای آن اعلامیه‌ی دیگری در ۳۰ مارس بر مبنای دیدی بلانکیستی و ژاکوبنی تصویب شد که، ضمن حمله به دولت ورسای، بیشتر تأکیدش بر ضرورت اتوریته‌ی انقلابی استوار بود.[۵۸]

با توجه به ترکیب انتخاب‌شدگان، اختلافات ایدئولوژیک اجتناب‌ناپذیر بود. درست است که همه جمهوری‌خواه، همه چپ، و همه نسبت به فرانسه حسِ وطن‌دوستی داشتند، اما اختلافات ایدئولوژیک پرودونیست‌ها، بلانکیست‌ها، و در حد کم‌تر باکونینیست‌ها، و مارکسیست‌ها، درگیری‌های سیاسی میان آن‌ها را دامن می‌زد. در لحظات اولِ درگیری با ورسای این اختلافات خود را کم‌تر نشان می‌داد، اما با سخت‌تر شدن اوضاع، درگیری‌ها بیشتر و آشکارتر می‌شد. واقعیت این بود که کمون دولتی نبود که بتواند سر فرصت با مشورت عمومی و مشارکت دایمی مردم تصمیم بگیرد. اما مسائل عاجل و مدام در حالِ تغییر، تصمیم‌گیری‌های سریع و هماهنگ را می‌طلبید. با این حال، میزان مشورت‌گیری نهاد‌های تصمیم‌گیری در آن شرایط که سخت و سخت‌تر می‌شد، بسیار چشمگیر بود.

شورای کمون

بالاترین مرجع تصمیم‌گیری، شورا یا مجمعِ متشکل از ۹۶ نفر نمایندگانِ ۲۰ ناحیه‌ی پاریس بود، که البته همانطور که اشاره شد، حدود یک‌سوم کرسی‌های آن به دلایل مختلف خالی ماند. حدود ۶۵ کموناردِ مرد (زنان حق انتخاب‌شدن نداشتند) وظایف قانون‌گذاری و اداری را انجام می‌دادند. این شورا در طول عمرِ کمون ۵۷ بار تشکیل جلسه داد.

کمیسیون اجرایی

از نظر رهبران کمون، این نهاد یک پارلمان نبود که خود را به قانون‌گذاری محدود کند و از امورِ مجریه جدا باشد. قرار بود چیزی شبیهِ ارگان‌های انقلابی دوران انقلاب کبیر باشد، و سه وظیفه‌ی بحث، فرمان و اجرا را با هم ترکیب کند. اما این امر در عمل با مشکلات فراوانی روبرو بود، و نمی‌توانست عملی شود. در ۲۹ مارس کمون یک «کمیسیون اجرایی» متشکل از هفت مردِ ژاکوبن، بلانکیست، و اعضای بین‌الملل برای «اجرای دستورات و فرمان‌ها» و عملاً رهبریِ کمون ایجاد کرد.

کمیسیون‌های تخصصی، نوعی وزارت

علاوه بر کمیسیون اجرایی، نُه کمیسیون ایجاد شد، که عبارت بودند از، کمیسیون‌های نظامی (جنگ)، مالی، عدالت، امنیت عمومی (پلیس، زندان‌ها)، کار و مبادله (رفرم‌های اقتصادی و اجتماعی)، تدارکات (خرید‌های دولتی)، روابط خارجی (رابطه با پروس و خارج)، خدمات عمومی (پست، تلگراف، جاده‌ها، کمک‌های دولتی)، و آموزش.[۵۹] کمون مخالف ایجاد وزارت‌خانه و کابینه بود، و با استقلال کمیسیون‌ها نیز مخالف بود. اما کمیسیون‌ها در واقع وزارت‌خانه بودند و گاهی هم به آن‌ها با همین عنوان اشاره می‌شد. اما رؤسای آن‌ها به‌جای وزیر، «نماینده» (دِلِگِه، فرستاده)ی کمیسیون نامیده می‌شدند، و در عمل از بانفوذترین شخصیت‌های کمون بودند. از بانفوذترین آن‌ها، برای مدتی قبل از برکناری‌اش، گوستاو کلوزِرِه (Gustave Cluseret) نماینده‌ی کمیسیون جنگ بود. جالب آن که اعضای کمون بسته به گرایش ایدئولوژیک خود جذبِ کمیسیون‌های مختلف شده بودند. بلانکیست‌ها بیشتر به کمیسیون‌های نظامی، امنیت و عدالت، و اعضای بین‌الملل به کمیسیون کار و مبادله، رفته بودند. (باید توجه داشت که در کمون عنوان «نماینده» هم برای کسانی که مستقیماً از سوی مردم برای شورای کمون -۹۶ کرسی- انتخاب می‌شدند، و هم برای رؤسای کمیسیون‌ها -۹ کمیسیون- استفاده می‌شد. ضمناً، منظور از نماینده، «دِلِگه» و نه «رپرِزِنتیتیو» بود، که در فارسی به هر دو «نماینده» گفته می‌شود و دقیق نیست. در مورد اول، که در غیاب کلمه‌ی بهتر، من آن را «فرستاده» ترجمه کرده‌ام، فردِ انتخاب شده تنها نظرات انتخاب‌کنندگان را منتقل می‌کند، و خود حق تصمیم‌گیری ندارد.)

این ساختار برای سه هفته ادامه یافت. به‌گفته‌ی لیساگاره، کمیسیون اجرایی آن‌قدر از خود ضعف نشان داد، که کمون آن را برچید. در ۲۰ آوریل، کمیسیون اجرایی جدیدی متشکل از نمایندگانِ هر یک از ۹ کمیسیون ایجاد کرد، که در واقع نوعی هیأت وزیران بود. اما، آن‌طور که تومز اشاره می‌کند، این هم ۱۱ روز بیشتر دوام نیاورد.

امور اجراییِ غیر متمرکز در ناحیه‌های شهری

اداره‌ی امور پاره‌ای فعالیت‌ها به‌طور متمرکز تحت کنترل کمیسیون‌های کمون قرار داشت، کمک‌های عمومی ازجمله بهداشتی و بیمارستان‌ها، امور مالی و مالیاتی، پست و تلگراف، جاده‌ها، موزه‌ها و کتابخانه‌ها. به‌علاوه‌ی انحصار تنباکو از آن جمله بود. [کارخانه‌ی دولتیِ تولید سیگار و تنباکو در پاریس بود] اما اداره‌ی امور شهر به شکل غیرمتمرکز در نواحیِ بیست‌گانه (اروندیسمان‌ها) انجام می‌گرفت، که هریک تحت هدایت یک شهردارِ انتخابی بود. ناحیه‌ها از استقلالِ نسبی قابل‌توجهی بهره‌مند بودند. وظایف آن‌ها عبارت بود از ثبت اطلاعات جمعیتی، توزیع غذا میان خانوارهای کم‌درآمد، رسیدگی به امور مسکن و امثال آن. گارد ملی هم کمابیش برمبنای ناحیه‌های مربوطه شناخته می‌شدند و هریک «لِژیون» خاص خود را داشتند که تحت فرماندهی یک سرهنگ اداره می‌شد. هریک از این نواحی بسته به ترکیب طبقاتی جمعیتِ ناحیه نقش‌های مختلفی را برعهده می‌گرفتند. نواحی «سرخ» که بیشتر کارگرنشین بودند، بیش از نواحی نسبتاً محافظه‌کار در امور کمون فعال بودند. اما بدان معنی نبود که نواحی سرخ از همه‌ی تصمیمات کمون حمایت می‌کردند. نمونه‌ی بارز آن برخورد کمون به اعضای کلیسا بود که بعداً به آن اشاره خواهد شد.[۶۰]

انتخاب و انتصاب مقامات، و حداکثر حقوق

یکی از معروف‌ترین خواست‌های کمون «انتخابی بودن تمام مقامات» و «حق بازخوانی» و برکناریِ آن‌ها با مداخله‌ی مستقیم مردم، و با سقفِ حداکثر حقوق بود. در عمل، تنها ۹۶ کرسیِ نمایندگی نواحی، مستقیماً از جانب اهالی هر ناحیه انتخاب شدند. نیز ۲۰ شهردارِ ناحیه‌های پاریس با رأی مستقیم مردمِ ناحیه انتخاب شدند. اما اعضای کمیسیون‌ها که تصمیم‌گیرندگان اصلی در عرصه‌های تخصصی خود بودند، نه با رأی مردم بلکه با رأی مجمع انتخاب می‌شدند.

بسیاری از مقامات و پست‌های اداری در واقع انتصابی بودند، و بسیاری از آن‌ها هم کارمندان «پیشاانقلابی» بودند. برای نمونه طبق آمار آرشیو پاریس، بسیاری از کادر‌های اداره‌ی امور راه‌ها با شروع کمون در شغل خود باقی ماندند، و گاه ترفیع هم گرفتند.[۶۱] یا یک کارمند رده‌پایین ۲۳ ساله به مسئولیت امور تلگراف منصوب شد. اداره‌ی امور موزه‌ها با حمایت فدراسیون هنرمندان و بدون نظر کارمندان موزه‌ها به گوستاو کوربه نقاش واگذار شد. پِرفِکتورِ (اداره) پلیس منحل و اعلام شد که مردم هر ناحیه پلیس محله و قضات را انتخاب می‌کنند، اما در عمل چنین نشد. بلانکیست‌ها با در اختیار گرفتن دادگستری و پلیس و امور زندانیان، با تغییر نام آن به اِکس-پرفکتور (ex در لاتین به معنای برآمده از)، و حفظِ اکثریت کادرهای قبلی، کنترل این امور را در دست گرفتند.[۶۲] البته با عجله از افراد عادی مردم نیز از کارگر و اصناف گرفته تا روشنفکران برای اداره‌ی امور اِکس- پرفکتور استفاده شد.[۶۳] رائول ریگو (Raoul Rigault) بلانکیست تندرو «نماینده» یا ریاست پلیس را بر عهده گرفت.[۶۴] او که جوانی ۲۴ ساله‌ و دانشجویِ ریاضیات بود، پست دادستانی عمومی کمون را نیزعهده دار شد. همه‌ی مورخان او را یکی از خشن‌ترین اعضای کمون معرفی می‌کنند، با این حال، شِیفِر اشاره می‌کند که او جانِ اگوست رِنوار، نقاش بزرگ فرانسه را که به او اتهام جاسوسی برای ورسای زده بودند و قصد کشتن‌اش را داشتند، نجات داده بود.[۶۵] لیساگاره اشاره می‌کند که از خطاهای کمون انتصاب چنین فردی به همراه دوستان نزدیکش به مقامی چنین حساس بود.[۶۶] [ریگو در نبردِ روزهای آخر کمون در جریان حمله‌ی نیروهای ورسای در خیابانی مورد تعقیب قرار گرفت و به خانه‌ای وارد شد، سربازان تی‌یر او را بیرون کشیدند و افسری نام او را پرسید و او با شهامت فریاد زد «زنده باد کمون، مرگ بر قاتلین». او را بلافاصله جلوی دیوار گذاشتند و به گلوله بستند.][۶۷] «کمیسر»‌های هر ناحیه نه از طرف اهالی که از طرف اداره‌ی جدیدِ پلیس تعیین می‌شدند. همانطور که اشاره شد، کمون قبلا اعلام کرده بود که مسئولیت امنیت عمومی به عهده‌ی خودِ شهروندانِ هر محل که افسران پلیس را انتخاب و و در صورت لزوم برکنار خواهند کرد. اصلاحاتِ حقوقی نیز ازجمله انتخاب دادرسان اعلام شده بود، اما هرگز اجرا نشد.[۶۸] واضح‌است که فرصت آن‌چنان کوتاه بود که در بسیاری موارد امکان گزینش از طریق انتخابات نبود، و به هر حال امکان انتخاب «تمام مقامات» هم هرگز عملی نبود.

کمون همانطور که قبلا اشاره شد، در اول ماه آوریل حد اکثر حقوق را ۶،۰۰۰ فرانک تعیین کرد. مارکس این رقم را معادل حقوق یک کارگر با تجربه قلمداد کرد و همانطور که بعدا اشاره خواهد شد، تمامی رهبران و جریاناتِ چپ نیز چنین طرح کردند، که دقیق نبود. ویلیام سِرمان بر اساس آمارهای حقوق و دستمزد آن زمان می‌گوید که این رقم حقوق یک سرهنگ ارتش بود، و افسران رده‌ی میانی، حدود نیمی از این رقم را دریافت می‌کردند. یا مثلاً حقوق رئیس شرکتِ دولتی انحصار دخانیات، ۴،۰۰۰ فرانک و معاون‌اش ۲،۸۰۰ فرانک بود، و این رقم معادل درآمد ماهرترین افزارمندان بود.[۶۹] تومز بر اساس مطالعات ژرژ دووُ در مورد وضعیت کارگران در دوران امپراتوری دوم، اشاره می‌کند که متوسط مزدِ یک کارگرِ مرد، ۴.۹۸ فرانک در روز بود، که در صورت کار تمام‌وقت در طول سال، رقمی معادل ۱،۵۰۰ فرانک می‌شد.[۷۰] درست است که کمون سقف حداکثر حقوق را تعیین کرد و حقوق‌های بالاتر از آن رقم را کاهش داد، اما این سقف حقوق یک کارگر نبود، یکسان‌سازی مزد هم نبود. بسیاری از سازمان‌های سیاسی با برداشت نادرست، در برنامه‌های خود این سقف را به‌‌عنوان مزد و حقوق یک کارگر و یکسانی دستمزدها عنوان کردند.

«کمیته‌ی امنیت عمومی»، به‌جای رهبری کمون

در اول ماه مه، همزمان با امنیتی‌تر شدن اوضاع، کمون در میانِ تشدیدِ اختلافات درونی، با هدفِ «ایجادِ دینامیسمِ انقلابی بیشتر توسط کسانی که درگیر مسائل اداری روزمره نیستند» نهاد جدیدی را تحت عنوانِ «کمیته‌ی امنیت عمومی»، متشکل از پنج کموناردِ مرد ایجاد کرد که هیچ‌یک از آن‌ها «نماینده»ی کمیسیون‌ها نبودند.[۷۱] این کمیته در واقع جایگزینِ کمون شد. شخصیت‌های مهم کمون ازجمله شارل دو لِکلوز، و فلیکس پیات (Felix Pyat) که هر دو از بازماندگان انقلاب ۱۸۴۸ بودند، در این کمیته بودند. در ابتدا پیات نقش رهبری داشت. [پیات حقوقدان و نمایشنامه‌نویس بود که در مجلس ملی هم انتخاب شده بود، اما زمانی که مجلس به پایان جنگ با پروس رأی داد، استعفا کرد.] ایجاد این کمیته همانطور که بعداً اشاره خواهد شد، زمینه‌ی بزرگ‌ترین اختلاف را در کمون به وجود آورد.

کمون و کمیته‌ی مرکزی گارد ملی، دو مرکز قدرت

مشکل دیگر، ادامه‌ی فعالیت کمیته‌ی مرکزی گارد ملی، بود که همان‌طور که قبلاً اشاره شد، با ایجاد کمون، اختیاراتش به کمون منتقل شده بود، اما در واقع تحت عنوان هماهنگیِ نیروهای گارد، باقی ماند، و با شروع عملیات جنگی، مداخله‌های خود را افزایش داد. به گفته‌ی شاکتمن، در ۳۱ مارس، گارد ملی به کمون اعلام کرد که یکی از ژنرال‌هایش را مأمور تجدیدسازمانِ گارد ملی تحت فرمان کمیته‌ی مرکزی کرده است. کمون هم از ترس درگیریِ مستقیم با گارد ملی، به این خواستِ رهبری گارد رضایت داد.[۷۲] (شاکتمن اشاره می‌کند که تا آخرین روزِ کمونِ، کمیته‌ی گارد ملی عملا از اتوریته‌ی کمون سرپیچی می‌کرد، و نه امکان می‌داد که اداره‌ی امور جنگ [کمیسیون دفاع] کار مؤثری انجام دهد، و نه خودش کار جدی انجام می‌داد.)[۷۳] واقعیت این بود که پس از ایجاد کمیته‌ی امنیت عمومی، سه مرکز تصمیم‌گیری و بدون هماهنگی به وجود آمده بود.

نبودِ «رهبر»

از مهم‌ترین ویژگی‌های ساختار کمون، برخلاف همه‌ی انقلاب‌های تاریخ، نبود یک «رهبر» واحد بود، و امور توسط کمیته‌ها، کمیسیون‌ها و به‌طور دسته‌جمعی اداره می‌شد. (ازاین‌رو در نوشته‌ی حاضر تا آنجا که ممکن بوده از مهم‌ترین شخصیت‌های کمون یاد شده و به‌طور خلاصه به نقش و سرنوشت آن‌ها در بخش‌های مختلف متن حاضر اشاره شده است.) این انقلاب نه روبسپیر داشت و نه لنین، یا مائو، هوشی مین، کاسترو، و اولین رئیس شورا، همان‌طور که قبلا اشاره شد، یک مهندس بورژوا و یک پرودونیستِ محتاط و بدون قدرت اجرایی، شارل بِلِه بود، و بعد از او گوستاو لُفرانسه که با آن که رادیکال بود، اما قدرتی نداشت این سمت را به عهده گرفت. کسی که می‌توانست نقش رهبر را بازی کند، و به‌شکل نمادین هم رهبر اعلام شده بود، اوگوست بلانکی بود که در زندان بود. کریستیانسن سؤال جالبی را طرح می‌کند، و آن این که اگر بلانکی با آن سابقه‌ی انقلابی و اتوریته‌ی تردیدناپذیرش آزاد بود و با قاطعیت همیشگی، انقلابی‌گریِ حرفه‌ای و شهامتِ گاه غیراخلاقی‌اش در صحنه حضور می‌داشت، چه می‌شد.[۷۴] تناقض این بود، که به همین دلیل کمون (به‌جز در لحظات آخر) دیکتاتوری نبود، دموکراتیک بود، اما همین امر در آن شرایط سخت، برای پیشبرد انقلاب مسئله‌ساز شد، و اختلافات و کشمکش‌های درونی، بی‌تصمیمی‌ها و بلاتکلیفی‌ها و مراکز متعدد قدرت، کمون را در مقابله با دشمن‌اش ناتوان ساخت.

نبودِ حزب سیاسی

ویژگی دیگرِ کمون نبودِ یک حزب سیاسی بود که بتواند انرژی‌های ایجاد شده در آن مقطع را سازمان‌دهی و هدایت کند.[۷۵] کموناردها همگی، بسته به جریان سیاسی که به آن وابسته بودند، نظرات سیاسی و ایدئولوژیکِ قاطعی داشتند، اما نه پرودونیست‌ها، نه بلانکیست‌ها، و نه بخش بین‌الملل، هیچ‌یک حزبی ایجاد نکردند. این واقعیت نیز دو جنبه داشت، از یک سو نبود یک حزبِ مسلط امکانات دموکراتیکِ متنوعی را به وجود می‌آورد، و از سوی دیگر امکان کانالیزه کردن تمام توانایی‌ها را در مقابله با دشمنی که از هر سو در حال پیشروی بود، از بین می‌بُرد.

اقدامات کمون

لیساگاره به نحوه‌ی تصمیم‌گیری‌های عجولانه اشاره می‌کند. ازجمله در اولین جلسه قبل از آن که به مسایل عاجل شهری پرداخته شود، ناگهان یکی از اعضا بی مقدمه پیشنهادی را مطرح می‌کند و خواستار «لغو سربازگیری اجباری» می‌شود، و به قولِ او همه‌ی «خیال‌پردازان» با شور و حرارت به آن رأی می‌دهند و تصویب می‌شود. حال آن که این مسئله‌ای ملی و مربوط به کل فرانسه و نه شهر پاریس بود. (جالب آن‌که همان‌طور که در زیر اشاره خواهد شد، بعداً خودِ کمون ناچار به سربازگیری اجباری شد.) لیساگاره به‌درستی می‌گوید، اگر کمون می‌خواست تصمیمات خود را به سطح کشوری ارتقا دهد، می‌بایست با برنامه‌ی معین آن را به کل کشور اعلام و با مناطق و شهرهای مختلف تماس برقرار می‌کرد، اما اضافه می‌کند که «به بهانه‌ی پرهیز از پارلمانتاریسم» مسائل با عجله مورد رسیدگی قرار گرفتند.[۷۶] (البته، بعد از ۲۲ روز با دیگر مناطقِ فرانسه تماس گرفته شد.)

مسائل عاجل

شورا بلافاصله به مسائل شهری پرداخت، ازجمله بخشودگیِ عمومی اجاره‌ها از اکتبر ۱۸۷۰ تا ژوییه‌ی ۱۸۷۱، تحت این عنوان که مالکان هم باید در فداکاری سهم داشته باشند. به گفته‌ی لیسا گاره، شورا «اما بسیاری از صاحبان صنایع را که در طول دوران محاصره سودهای شرم‌آوری به جیب زده بودند»، مشمول این تصمیم نکرد. به‌علاوه فروش اجناسِ گرو گذاشته شده در مؤسسات رهنی را ممنوع اعلام کرد. همچنین با فرمانی از همه‌ی کارکنان دولت (در پاریس) خواست که از دستورات دولت مرکزی پیروی نکنند. تصمیم‌های متعدد دیگری نیز در ماه آوریل گرفته شد، ازجمله تعیین حداکثر حقوق، و ممنوع کردنِ کار شبانه‌ی کارگران نانوایی‌ها. از اقدامات نمادین بسیار مهم، بیرون کشیدن گیوتین و آتش زدنِ آن بود.

سکولاریزه کردن، جدایی دین و دولت

یکی از مهم‌ترین سیاست‌هایی که اکثریت به‌ویژه بلانکیست‌ها آن را با جدیت از همان آغاز پی‌گیری کردند، جدایی کلیسا از دولت بود. در دوم آوریل، کمون رسماً به جدایی دین از دولت رای داد. تمام امتیازات و کمک‌ها به کلیسا قطع شد.[۷۷] کلیسا‌ها به اِشغال کلوب‌های سیاسی درآمد، و در مواردی غارت شدند. مراسم تشییع جنازه و یادبود تنها به شکل سکولار مجاز بود. تمام نماد‌ها و نشانه‌های مذهبی از مدارس، بیمارستان‌ها، و دادگاه‌ها برچیده شد. بازوانِ صلیبِ معروف بالای گنبد پانتئون [مقبره‌ی مشاهیر فرانسوی] قطع شد و بر پایه‌ی اصلی آن پرچم سرخ برافراشته شد. کادرهای کلیساها، راهبه‌ها و برادران که در مدارس مذهبی درس می‌دادند، برکنار شدند. در مقطع بعدی حدود ۲۰۰ کشیش دستگیر و زندانی شدند.

در مواردی این امر با درگیری‌ها و مقاومت والدین، شاگردان، و بیماران مواجه می‌شد. بلانکیست‌ها تئاتر‌های خیابانیِ ضد روحانیت برپا می‌کردند. افشاگری‌ها و کاریکاتورهای زیادی مربوط به اَعمال و اتهامات جنسی اعضای کلیسا بر در و دیوارها نصب می‌شد.

گرایش‌های خداناباوری و ضد مذهبی در طبقه‌ی متوسط و تحصیل‌کرده‌ها و کارگران ماهر که تحت تأثیر پرودُن، بلانکی و عِلم‌باور هم بودند، بیشتر از کارگران ساده، اعم از زنان و مردان این طبقه بود. در محلات کارگری که کلیساها نفوذ بیشتری داشتند، گاه اهالی محل اعضای کلیسا را پنهان می‌کردند، و حتی گارد ملی محل با قاطعیت کم‌تری سیاست‌های ضد کلیسایی را اجرا می‌کرد.[۷۸] برای نمونه زمانی که کمون فرمان دستگیری و اخراج کادر کلیسا‌ها را صادر کرد، ناحیه‌ی ۱۳، که «سرخ»ترین و رادیکال‌ترین ناحیه‌ی کارگرنشین پاریس بود، از اجرای این دستور سر باز زد.[۷۹]

دل‌زدگی و حتی نفرت از روحانیون و دستگاه کلیسا در میان جمهوری‌خواهان دلایل سیاسی نیز داشت. پیروزی‌های پی‌درپی بناپارتیسم در دوران امپراتوری تاحد زیادی مربوط به نفوذِ روحانیون در میان روستاییان و حمایت کلیسا از حکومت بود، و این امر همیشه مایه‌ی خشمِ جمهوری‌خواهان بود.[۸۰]

البته در مورد نحوه‌ی برخورد به سکولاریسم اختلافاتی در میان رهبران کمون به وجود آمد، ازجمله کموناردهای معروفی چون ژول والِس (Jules Valles) با نحوه‌ی برخورد به این سیاست سخت مخالف بود. [والِس ژورنالیست بسیار معروف چپ، از زندانیان سیاسی دوران ناپلئون، عضو کمیته‌ی مرکزی گارد ملی، طراحِ پیش‌نویس «بیانیه‌ی سرخ» که در بالا به آن اشاره شد، و سردبیر روزنامه‌ی فریاد خلق بود.] اما در آن جوّ انقلابی و ضد روحانی نتوانست دیگران را نسبت به برخورد حساب‌شده به این موضوع حساس برای مردم عادی متقاعد سازد.

آموزش

از دیگر اقدامات مهم کمون در این مدت کوتاه، تلاش برای اصلاح نظام آموزشی بود. آموزش یکی از اولویت‌هایی بود که همه‌ی جریانات کمون بر آن تأکید داشتند؛ آموزشِ رایگان، اجباری، سراسری، و سکولار و غیرمذهبی. علاوه بر تأکید بر آموزش سکولار، سوسیالیست‌ها، برآموزش‌های فنی برای فرزندان کارگران، چه برای اشتغال بلافاصله و چه برای توسعه‌ی آینده، تأکید می‌کردند. آن‌ها خواستار افزایش بودجه‌ی آموزش بودند، اما محدودیت‌های مالی این امکان را نمی‌داد و تا آخر ماه آوریل، تنها هزار فرانک به آموزش اختصاص یافت، اما از نواحی پاریس خواسته شد که هر یک در این زمینه همکاری کنند.[۸۱] ظرف چند هفته معلمان غیر مذهبی جایگزینِ معلمان مذهبی شدند، کمون حقوق معلمان را افزایش داد و حقوق معلمان زن و مرد را یکسان کرد. مدارس دخترانه‌ی متعددی نیز در چند ناحیه ایجاد شدند.[۸۲]

مسئولیت اجرای این سیاست‌ها به کمیسیون آموزش، به ریاست ادوار وَیان، که همان‌طور که اشاره شد، شخصیت برجسته‌ی سوسیالیست، از پیروان پرودون و از نزدیکان بلانکی و از پایه‌گذاران بخشِ فرانسوی بین‌الملل بود، واگذار شد.[۸۳] او مهندسی بود که به هنگام جنگ از آلمان به پاریس بازگشت و بلافاصله درگیر مبارزه شد. برای آموزش دختران نیز کمیسیون فرعی متشکل از تعدادی از زنان ایجاد شد. وَیان با همکاری معلمان و والدین شروع به انجام اصلاحات مهمی در نظام آموزشی بر مبنای غیرمذهبی کرد. وی در بیانیه‌ای در ۱۸ ماه مه، با تأکید بر «انقلاب کمونی با بنیانِ ماهیت سوسیالیستی»، اصلاح نظام آموزشی را به شکلی خواستار شد که برای همگان «زمینه‌ی دستیابی به برابری اجتماعی» را فراهم آورد، و طی آن «افراد بسته به علایق و توان‌شان حرفه‌ی موردنظر خود را انتخاب کنند». بیانیه با اشاره به این که تا هنگامی که برنامه‌ی جامع آموزشی طراحی شود، از هر یک از نواحی پاریس می‌خواهد که برای تغییراتی که بلافاصله باید انجام شود، اطلاعات مربوط به امکانات محلی خود را به کمیسیون اطلاع دهند.[۸۴] واضح بود که در آن شرایط جنگی، کمبود امکانات مالی، و کوتاهی زمان، اصلاحات چندانی در نظام آموزشی نمی‌توانست انجام شود.

مالکیت و مدیریت واحد‌های تولیدی

اقدام بسیار مهمِ کمون در مورد وضعیت کار و واحدهای تولیدی بود، که کمیسیون کار و مبادله تحت رهبری لئو فرانکل به آن پرداخت. این کمیسیون، سوسیالیستی‌ترین واحد کمون بود. ازجمله در ۱۶ آوریل فرمان ایجاد تعاونی‌ها در کارگاه‌های رهاشده را به ترتیب زیر صادر کرد: اتحادیه‌های کارگری یک کمیسیون بررسی با اهداف زیرتشکیل دهند؛

 ۱- تهیه‌ی آمارهای مربوط به کارگاه‌های رهاشده، و مشخصات و موجودی‌های آن‌ها، ۲- گزارش از اقداماتی که برای راه‌اندازی آن‌ها، نه توسط مدیرانی که آن کارگاه‌ها را رها کرده‌اند، بلکه توسط مجامع تعاونی کارگری، تهیه شود. ۳- اساسنامه‌ی این تشکل‌ها را هم پیشنهاد دهند. ۴- در صورت بازگشتِ کارفرمایان سابق، یک هیئت منصفه برای حکمیت در مورد انتقال نهایی این کارگاه‌ها به تعاونی‌های کارگری، و تعیین مبلغ غرامت پرداختی به آن کارفرمایان، تشکیل شود.[۸۵]

بسیاری از اتحادیه‌ها، ازجمله اتحادیه‌ی خیاطان، فلزکاران، جواهرسازان، حروفچین‌ها، از این اقدام استقبال و بیانیه صادر کردند. در نامه‌ی اتحادیه‌ی خیاطان آمده بود که «هیچ دولتی هر گز شانسی بهتر از این به طبقه‌ی کارگر برای تصریحِ حقوقش نداده.»[۸۶] [البته باید توجه داشت که تعاونی‌های کارگری قبل از کمون هم وجود داشتند، ازجمله تنها در پاریس پنجاه واحد تولیدی از این نوع وجود داشت.[۸۷]]

نکته‌ی جالب این که کمون اقدام به ملی‌کردن تمامِ واحد‌های تولیدی نکرد، و کارخانه‌هایی که کارفرمایشان فرار نکرده بودند، به فعالیت خود ادامه می‌دادند. در مواردی هم کمون سفارشات تدارکاتی خود را به آن‌ها می‌داد. نمونه‌ی بارز آن اعتراض اتحادیه‌ی خیاطان به کمون در مورد فسخِ قرار دادِ دوختِ دو هزار یونیفورم برای گارد ملی بود. در این نامه آمده «ما امضاکنندگان همیشه بر این باور بوده‌ایم که انقلاب ۱۸۷۱ پایه‌ی رهایی پرولتاریا است.» ابراز می‌کنند که از تصمیم کمون برآشفته شده‌اند؛ «نماینده‌ی کمون برای تدارکات قراردادِ تولیدی که [برای تهیه‌ی یونیفورم‌ها] با ما بسته بود، به این بهانه که پیمانکارِ سرمایه‌دار این اقلام را ارزان‌تر تولید می‌کند، فسخ کرده….» در آخر شکوِه می‌کنند که اگر تعاونی‌های کارگری مورد حمایت کسانی که به رهایی پرولتاریا باور دارند قرار می‌گرفت، وضع کاملاً فرق می‌کرد.[۸۸]

از سوی دیگر در همین زمینه، طوماری توسط گروهی از زنان کارگرِ تولیدکننده یونیفورم در کارخانه‌ی دیگری تهیه شد، و نسبت به «کاهش نرخِ قطعه‌کاری برای هر یونیفورم که چند روز قبل بدون هیچ دلیلی» توسط کارفرما تحمیل شده، اعتراض کردند. این زنان کارگر تهدید کردند که اگر نرخ قطعه‌کاری بی هیچ‌ محدودیتی به میزان قبلی باز نگردد، آن‌ها «…قانوناً اختیار خواهند داشت که خود را به‌عنوان جامعه‌ی تعاونی متشکل و شرکت را به نفعِ خود اداره کنند.»[۸۹]

نمونه‌ی دیگر، اعتراض مجمع تعاونیِ کارگرانِ ریخته‌گری فولاد بود که خواهان دریافت سفارش‌های بیشتری از کمون بودند. در این نامه ازجمله آمده با توجه به «…. قیل و قالی که مالکان ریخته‌گری‌ها راه انداخته اند، طبیعی است که تعاونی کارگران ِریخته‌گری سهمیه‌ی به‌مراتب بزرگ‌تری از تولید سازوبرگ‌های نظامی برای دفاع از کمون دریافت دارد.» کارگران اضافه می‌کنند که «اگر به هر دلیل تأسف‌باری درخواست ما مورد توجه جدی قرار نگیرد، این مجمع تعاونی به انحلال کشانده خواهد شد، و کارفرمایان با استخدام مجدد (حتی آن‌ها که اخیراً در اعتصاب بودند)، استثمار کارگران را از سر خواهند گرفت. متشکل کردن کارگران گام بزرگی به سوی سوسیال‌دموکراسی که همه‌ی ما در جهتِ آن تلاش می‌کنیم، یعنی همبستگی مردمان و سرنگونیِ شاهان، است.»[۹۰]

بر اساس این اعتراضات بود که لئو فرانکل، رئیس کمیسیون، نامه‌ی تندی به کمون نوشت. در این نامه می‌خوانیم، «… استثمارگران از اُفتِ سطح زندگیِ جمعیت استفاده کرده و مزد‌ها را پایین می‌آورند؛ در حالی که کمون کور است و این دسیسه‌ها را نادیده می‌گیرد.» فرانکل اضافه می‌کند که «در واقع هم بی‌فایده و هم بی‌اخلاقی است که به یک واسطه، که تنها وظیفه‌اش برداشتِ یک حق العمل از کارگرانی است که در استخدام دارد، متوسل شویم. این تداومِ بردگی کارگران از طریق کنترلِ متمرکزِ تولید توسط استثمارگر است.» او در آخر نامه یادآوری می‌کند که، «چیز دیگری نمی‌توان گفت، جز این که نباید فراموش کنیم که انقلاب ۱۸ مارس تنها توسط کارگران به ثمر نشست.»[۹۱]

مجموعه‌ی این اعتراضات و نامه‌هایی که از قبل رسیده بود، سبب شد که کمون دستور صادر کرد که در تمام سفارش‌ها، نماینده‌ی کمیسیون کار و مبادله باید شرکت داشته باشد. همچنین دستور داده شد که تمام قراردادها مورد بررسی مجدد قرار گیرند، اولویت به مجامع تعاونی کارگری داده شود، و قیمت‌ها، حداقل مزد روزانه، و قطعه‌کاری، با همکاری تشکل‌های کارگری و تعاونی حِرَف مربوطه تعیین شوند.[۹۲]

تأمین مالی و استقراض از بانک

برکنار از مسئله‌ی نظامی و دفاعی، مهم‌ترین مسئله‌ای که کمون با آن مواجه بود، مسئله‌ی مالی و تأمین هزینه‌های کمون، حقوق گارد ملی، هزینه‌های دفاع از شهر، و هزینه‌های آموزش و رفاهی بود. مقرِ مرکزی بانک فرانسه در پاریس بود، و همان‌طور که قبلاً اشاره شد، در دوره‌ی کنترل شهر توسط کمیته‌ی مرکزی گارد ملی، انقلابیون به‌جای مصادره‌ی بانک، یک حساب برای شهرداری در آن باز کرده بودند. جالب آن که کمون هم همان سیاست مدارا با بانک را ادامه داد. شارل بِلِه، پرودونیستِ معروف که همان‌طور که قبلا اشاره شد، به سمت اولین رئیس شورای کمون انتخاب شده بود، یک بورژوای لیبرال بود که مسئول رابطه با بانک فرانسه نیزتعیین شد. او بر این اعتقاد بود که تندروی در مورد بانک و مصادره‌ی آن شانس هر سازشی با ورسای را از بین خواهد برد، و بقیه‌‌ی فرانسه را نیز خواهد ترساند، و تجربه‌ی انقلاب کبیر را به بقیه یادآوری کرد. او برای بقیه استدلال کرد که «بانک سرمایه‌ی کشور است و بدون آن نه صنعتی خواهیم داشت و نه تجارتی. اگر آن را به هم بریزید، اسکناس‌هایش به کاغذپاره تبدیل خواهد شد».[۹۳] فرانسیس ژورد، نماینده‌ی کمون در امور مالی نیز، که قبلاً به او اشاره شد، با آن که رادیکال‌تر از بِلِه بود، ولی از آن‌جا که سخت نگران تأمین مالی سیاست‌های کمون بود با مصادره‌ی بانک مخالفت کرد. برکنار از قرض از بانک، کمون بیش‌تر به‌دنبال جمع‌آوری مالیات‌های شهر بود.

رژیم تی‌یر از خطرِ مصادره‌ی بانک آگاه بود، اما در آن شرایط که با عجله دولت را به ورسای منتقل کرد، به‌هیچ‌وجه امکان تخلیه‌ی بانک را نداشت. برای این کار به قولِ لیساگاره به ۶۰  تا ۸۰ کامیون و یک ارتش نیاز داشت. از ۱۹ مارس مدیران بانک هر لحظه انتظار ورود انقلابیون و اعدام خود را داشتند. رئیس بانک سرانجام فرار کرد و قائم‌مقام او جایگزین‌اش شد. جان مِری مان اشاره می‌کند که در ۱۹ مارس، ژورد و وارلن به‌عنوان نمایندگان کمون به بانک رفتند «و مؤدبانه درخواستِ ۷۰۰ هزار فرانک وام برای کمون» کردند، و بلافاصله بانک آن را تصویب کرد![۹۴] هنگام مراجعه‌ی هیئت نمایندگی کمون، ارزش دارایی‌های موجود در آن عبارت بود از، «۷۷ میلیون فرانک سکه، ۱۶۶ میلیون فرانک اسکناس، ۸۹۹ میلیون سفته، ۱۲۰ میلیون وثیقه، ۱۱ میلیون شمش طلا، ۷ میلیون جواهرات سپرده‌شده، ۹۰۰ میلیون اوراق دولتی و سایر سپرده‌ها. به عبارت دیگر مجموع ۲ میلیارد و ۱۸۰ میلیون فرانک: از آن میان ۸۰۰ میلیون دلار آن تنها به امضای صندوق‌دارِ بانک نیاز داشت، که به‌سادگی عملی بود…»[۹۵]

کمیسیون اجرایی که در آن لحظه رهبری کمون را در دست داشت به‌جای برخوردی قاطع با بانک و استفاده از آن برای تحمیل سازش به ورسای، اختیار را به شارل بِلِه واگذار کرد، و قائم مقام بانک هم دفتر کاری در بانک برای او اختصاص داد! در تمامِ طولِ عمر ۷۲ روزه‌اش، کمون تنها ۷/۱۶ میلیون فرانک دریافت کرد که ۴/۹ میلیون آن در حساب کمون نگه‌داری می‌شد، و در واقع فقط ۳/۷ میلیون فرانک به کمون وام داده شد.[۹۶] جالب آن که در همین مدت مقامات ورسای و بورژواها از طریقِ ۷۴ شعبه‌ی مختلف بانک، ۳۱۵ میلیون فرانک برداشت کرده بودند.[۹۷]

این سیاستِ باورنکردنی قطعاً کمون را با هر انقلاب دیگری در تاریخ متفاوت می‌ساخت. بر اثر مجموعه‌ی این تزلزل‌ها و تردید‌ها، همراه با اوج گیری اختلافات داخلی که به آن اشاره خواهد شد، فرصت‌های مهمی از دست رفت.

انزوای پاریس

در چند شهر دیگر فرانسه ازجمله لیون، مارسِی، تولوز، و ناربُن کمون ایجاد شد، که همگی عمر بسیار کوتاهی داشتند. (نگاه کنید به فصل دهم لیساگاره). در تمام شهرهایی که کمون تشکیل شد، با اپوزیسیون زیادی اعم از نظامی و یا تبلیغاتی مواجه شد، و حداکثر دو هفته‌ای بیشتر دوام نیاورد.[۹۸] زمانی که کمون پاریس اولین شکست نظامی خود را در مقابل ورسای تجربه کرد، دیگر در هیچ یک از شهرهای فرانسه نیروهای طرفدارِ پاریس در رأس کار نبودند. البته در پاره‌ای شهرها، هواداران کمون به نفع پاریس با پرچم‌های سرخ تظاهرات راه انداختند، و بیانیه صادر کردند. اما این حمایت‌ها نمی‌توانست کمک مادی برای پاریس باشد. در تمام طولِ ماه‌های آوریل و مه، کمون با مناطق دیگر در تماس بود. تبلیغات ضد کمون و خبرهای دروغ درباره‌ی عملکرد‌های آن در دیگر مناطق فرانسه بی‌داد می‌کرد. کمون که در آغاز نسبت به برقراری ارتباط با سایر نواحی کوتاهی کرده بود، حال با ارسال نامه‌های رسمی پی‌درپی به شهرها توضیح می‌داد که پاریس به‌هیچ‌وجه قصد برقراری دیکتاتوری ندارد، و به دنبال ایجاد اتحادی از کمون‌های خودمختار در یک جمهوری واحد است.

در ۱۹ آوریل کمون در یک بیانیه در «ژورنال رسمی» تحت عنوان «یک برنامه‌ی رسمی کمون» خطاب به مردم فرانسه «خواسته‌های خود» را با هدف «تقویت جمهوری به‌عنوان تنها شکلِ دولتِ منطبق با حقوق مردم» اعلام کرد و تأکید کرد که در این راه «خودمختاری کاملِ کمون به تمام شهرهای فرانسه تعمیم می‌یابد…»[۹۹] در ۲۰ آوریل دو شخصیت بسیار مهمِ کمون، ژول والس و شارل دولکلوز (Charles Delescluze) بیانیه‌ای را در مورد حقوقی که هر یک از کمون‌ها خواهند داشت، در ژورنال رسمی کمون منتشر کردند. واقعیت این بود که این تلاش‌ها دیر انجام می‌شد، هر چند واقعیت این بود که جَوّ عمومی فرانسه با رادیکالیسم پاریس همراه نبود.

کمون در اواسط آوریل نیز که حملات ورسای شدت گرفته بود، پیامی برای دهقانان فرانسه فرستاد و از طریق بالن در چند منطقه پخش کرد. در این بیانیه با امضای «کارگران پاریس» خطاب به کشاورزان فرانسه گفته می‌شود که «برادران، شما را فریب می‌دهند. منافع ما یکسان است…» به تمام کسانی که روی زمین کار می‌کنند و بهترین بخش محصول‌شان نصیب کسانی می‌شود که هیچ کاری نمی‌کنند، گفته می‌شود که آنچه که پاریس می‌خواهد این است: «زمین به زارعان تعلق دارد، ابزار تولید به کارگران، و کار برای همه…» به آن‌ها یادآوری می‌کند که ژنرال‌هایی که هم‌اکنون پاریس را زیر حمله قرار داده‌اند، همان‌ها هستند که در دفاع از فرانسه خیانت کردند. در آخر، بیانیه از آن‌ها می‌خواهد «پس کمک کنید که پاریس پیروز شود…»[۱۰۰] متأسفانه حمایتی از روستاها نیامد، زمینه‌ای برای آن فراهم نیامده بود، و سرانجام باز هم بسیاری از دهقانان به جنگ با جمهوری‌خواهان بسیج شدند.

شیفر به نقل از ویلیام سِرمَن می‌نویسد که به‌رغمِ همدلی طرفداران کمون در شهرهای دیگر، پاریس منزوی ماند، و انقلابیونِ دیگر نواحی نه امکانات نظامی داشتند و نه نفوذ سیاسی، و تنها می‌توانستند سروصدا راه بیندازند.[۱۰۱] به‌رغم تظاهرات و بیانیه‌های مختلفی که در ماه‌های آوریل و مه ‌صادر می‌شد، پاریس تنها ماند.

تلاش‌ها برای میانجی‌گری

بعد از قیام ۱۸ مارس، تلاش‌های متعددی از سوی جمهوری‌خواهان برای میانجی‌گری بین پاریس و ورسای صورت گرفته بود. جمهوری‌خواهان لیبرال دچار این کشمکش درونی بودند که آیا از کمون حمایت کنند یا نه. آن‌طور که شیفر اشاره می‌کند، برای بسیاری از آن‌ها، تأکید بر این بود که بنیان جمهوری‌خواهی بر قانونیت استوار است و قیامِ کمون جمهوریِ شکننده‌ی سوم را به مخاطره انداخته، هرچند که دولتی که انتخاب شده، جمهوری‌خواه نیست، باید از راه‌های قانونی جمهوری‌خواهی کار را به پیش بُرد. با این حال دو روز بعد از قیام، کلمانسو و ژان باتیست میلی‌یر، از شخصیت‌های مهمِ جمهوری‌خواه که از حوزه‌ی پاریس وارد مجلس ملی شده بودند، سعی به میانجی‌گری کردند، اما نه تی‌یر و نه کمون حاضر به هیچ مصالحه‌ای نبودند. چند روز بعد، در ۲۵ مارس قبل از شروع درگیری‌ها، مجدداً شش نماینده‌ی مجلس از پاریس با تی‌یر ملاقات کردند، اما متوجه شدند که تی‌یر قصد هیچ سازشی را ندارد و در تدارک جنگ است. با شروع حمله به پاریس، میلی‌یر و دو نماینده‌ی دیگر پاریس از نمایندگیِ مجلس استعفا کردند.[۱۰۲]

تلاش دیگر از سوی فراماسون‌ها صورت گرفت که آن‌ها هم از جمهوری‌خواهان بودند، و پاره‌ای از آن‌ها در کمون هم فعال بودند. زمانی که تی‌یر خواستِ نمایندگان آن‌ها را در ۲۱ آوریل جدی نگرفت، فراماسون‌ها در ۲۹ آوریل در پاریس یک راه‌پیمایی بزرگ متشکل از ۱۰ هزار نفر از اعضای لُژ‌های مختلف را راه انداختند و حمایت آشکار و قاطعانه‌ی خود از کمون را اعلام کردند. لیساگاره به‌تفصیل این تظاهرات را تشریح می‌کند.[۱۰۳]

بعد از شروع جنگ هم تلاش‌های دیگری برای مصالحه انجام شد. ازجمله گروهی از شهرداران مناطق پاریس و نمایندگان مجلس بین ماه‌های آوریل و مه ملاقات‌هایی با دو طرف داشتند که به جایی نرسید. خارج از پاریس هم تلاش‌هایی صورت گرفت و ازجمله کنگره‌ای از نمایندگان شهرهای فرانسه، به‌رغم مخالفت تی‌یر، در ۱۴ مه در لیون تشکیل شد. اما موفقیتی نداشت. هفته‌ی بعد از آن، قوای ورسای وارد پاریس شده بودند.

زنان و کمون

نقش زنان در کمون و در رابطه با کمون آن‌قدر مهم و وسیع است که در نوشته‌ی جداگانه‌ای باید به آن پرداخت. در این‌جا کافی است اشاره کرد که زنان به‌رغم آن که حق رأی و حقِ انتخاب شدن نداشتند، در تمام امور کمون از امور جنگی و دفاعی تا انواع خدمات، نقش بسیار مهم داشتند. در دوران محاصره برکنار از مسئولیت‌های خانواده، در کمیته‌های مراقبت محله‌ها بسیار فعال بودند. به نقش فوق‌العاده تعیین‌کننده‌ی زنان در قیام ۱۸ مارس قبلاً اشاره شد. تمام مورخانِ کمون متفق‌القول‌اند که بدون نقش دلاورانه‌ی زنان، قیام امکان پیروزی نداشت. گِی گولیکسون در کتاب برجسته‌ی خود، زنانِ سرکشِ پاریس، جزئیات نقش آن‌ها در این قیام را شرح می‌دهد.[۱۰۴] با شروع کار کمون، زنان مسئولیت‌های زیادی را بر عهده گرفتند.

یکی از برجسته ترین آن‌ها الیزابت تومانوفسکایا (دیمیتریِف)، سوسیالیست جوانِ روس بود که به سوییس رفت و از پایه‌گذاران شعبه‌ی سویسی بین‌الملل بود. او در لندن با مارکس ملاقات کرد و در مارس ۱۸۷۱ مارکس از او خواست که به پاریس برود و وقایع کمون را ثبت کند. او با ورود به پاریس و شروع درگیری‌ها با ورسای، خودش به سنگر‌ها پیوست، و از پایه‌گذاران اتحادیه‌ی زنان برای دفاع از پاریس و نجات زخمی‌ها بود. [دیمیتریف پس از شکست کمون موفق به فرار شد و به روسیه بازگشت.[۱۰۵]]

«اتحادیه‌ی زنان»، سازمانِ زنان وابسته به بخش فرانسوی بین‌الملل بود و نقش فوق‌العاده مهمی در بسیج زنان و مبارزات داشت.[۱۰۶] در ۱۱ آوریل این تشکل با بیانیه‌ی «دعوت از زنان شهروند پاریس»، با زبانی مشخصاً سوسیالیستی و با امضای «گروهی از زنانِ پاریس»، اعلام کرد که «رودررویی نهایی بین حق و زور، کار و استثمار، مردم و ظالمان» فرارسیده است. به زنان پاریس اعلام می‌کنند که «جهان کهن باید به پایان خود برسد، و ما خواهان رهایی خود هستیم….»[۱۰۷] بلافاصله بعد از این دعوت این تشکل به‌عنوان یکی از فعال ترین کلوب‌های سیاسی دوران کمون شروع به فعالیت و مبارزه کرد.

قبل از کمون تشکل دیگری تحت عنوان «جامعه‌ی دفاع از حقوق زنان» به وجود آمده بود، که در دوران کمون هم فعال بود. این انجمن هم از زنان لیبرال و هم سوسیالیست تشکیل می‌شد، که نظیر تشکل اتحادیه‌ی زنان عمدتاً توسطِ زنان طبقه‌ی متوسط ایجاد و اداره می‌شد، و زنان کارگر در آن نبودند. با آن که در ایجاد اتحادیه‌ی زنان یکی از زنان برجسته کارگر، ناتالی لِمِل (Nathalie Lemel) همراه با الیزابت دیمیتریف نقش داشت، اما توجه او بیشتر به مبارزات طبقه‌ی کارگر بود تا برابری زنان. لِمِل یک کارگر صحاف بود و در رابطه با بین‌الملل فعال، و از سازماندهان حرکت‌های کارگری، و تلاش برای برابری مزد کارگران زن و مرد بود. در جریان کمون هم از مبارزان سنگر و پشت سنگر بود.

با آن که کمون در کلام با کموناردهای زن برخورد احترام‌آمیزی داشت و از «زنان شجاع»، «شیرزنانِ زخمی»، این «شجاع‌ترین شهیدان» ستایش می‌شد، اما در عمل تعصبات مردانه حاکم بود. یک نمونه این بود که در شرایطی که زخمی‌ها باید جابجا می‌شدند، گارد ملی اجازه نداد که نُه زن داوطلب مسئولیت پرستاری آمبولانس‌ها را به عهده گیرند. این امری بود که به‌خاطر آن، بانفوذترین زن ژورنالیستِ کمون، آندره لئو (Andre Leo) سخت به مسئولان حمله و به آن‌ها یادآوری کرد که زنان حتی در علمیات نظامی در دفاع از قلعه‌ی پادگان ایسی هم نقش مهمی داشتند. [آندره لئو نام مستعارِ مردانه‌ای بود که لئودیل شانسه (Leodile Champseix) با استفاده از نام‌های پسران دوقلوش برای خود انتخاب کرده بود. او از نویسندگان سرشناس دوران امپراتوری، و سوسیالیستی بود که پس از مرگ شوهرش با یک عضو کمون ازدواج کرد. او در چند شماره‌ی نشریه‌ی کمون انتقادات شدیدی به برخوردهای مردانه‌ی کموناردها کرد. مقاله‌ای هم تحت عنوان «انقلاب بدون زنان» نوشت و ازجمله با اعتراض به یاروسلاو دومبروفسکی (Jaroslav Dombrowski) [انقلابیِ لهستانی که در آن مقطع فرمانده‌ی نیروهای کمون بود] از او خواست که نقش زنان در پیروزی ۱۸ مارس را از یاد نبرد، و به یادش آورد که در آن روز در حالی که گارد ملی نمی‌دانست چه واکنشی به تعرض نیروهای ورسای از خود نشان دهد، این زنان بودند که خود را به میانه‌ی میدان کشیدند.[۱۰۸]

معروف‌ترین زنِ جنگنده‌ی دوران کمون و از مبارزین برابری حقوق زنان، لوئیز میشل (Louise Michel) بود که اولین کسی بود که در ۱۸ مارس در سنگر از حمله‌ی شبانه‌ی نیروهای ورسای به مُن مارتر خبردار شد، و گاردِ مدافع را متوجه‌ی حمله کرد. در جریان محاصره، او به‌عنوان مسئول کمیته‌ی زنانِ مراقبت از محله‌ی مُن مارتر انتخاب شده بود. وی در چندین نبرد دلاورانه جنگیده بود. او فرزند خارج از ازدواجِ یک خانواده‌ی ثروتمند بود، و امکاناتِ بهتری داشت. ضمن تدریس و مدیریت مدرسه برای کودکان فقیر، با زنان طبقات مختلف در ارتباط بود، و با کمک آن‌ها «جامعه‌ی قربانیان جنگ» را تشکیل داد، و در بسیاری از تحولات کمون نقش تعیین‌کننده داشت. میشل قبلاً با بسیاری از شخصیت‌های مهم ازجمله ویکتور هوگو و بلانکی نزدیک بود. گولیکسون می‌گوید، با توجه به تمام نقش او در جریان محاصره‌ی پاریس و تعهدی که به انقلاب داشت، اگر یک مرد بود قطعاً در کمون انتخاب می‌شد و نقش رهبری می‌گرفت.[۱۰۹]

مقاومت در مقابل برابری حقوق زنان در میان بسیاری از کموناردها، برکنار از جنبه‌های فرهنگی، جنبه‌های نظری و ایدئولوژیک هم داشت. بسیاری از آن‌ها پیروان پرودون بودند، و مرادشان بی هیچ پرده‌پوشی ضد حقوق زنان بود. تکیه‌ی شدید او در این عرصه بر تقسیم کار جنسی و اهمیتِ ازدواج و بنیانِ خانواده بود. او معتقد بود که حقوق برابر زنان ازجمله حق رأی آن‌ها، و کار کردن بیرون از خانه سبب می‌شود که به وظایف اصلی خود نرسند، از نظر مالی هم وابسته به شوهران‌شان نخواهند بود، و این امر می‌تواند سبب اشاعه‌ی فساد و فحشا شود.[۱۱۰] نظرات پرودون و پیروانش در مورد زنان حتی برای آن زمان هم عقب‌مانده و ارتجاعی بود. برای نمونه زمانی که بین‌الملل اول در ۱۸۶۴ تشکیل شد و مارکس ریاست شورای آن را بر عهده داشت، پیشنهاد شد که زنان هم باید حق عضویت در بین‌الملل را داشته باشند. اما نمایندگان شعبه‌ی فرانسوی بین‌الملل به اتفاق آرا برعلیه آن رای دادند. رهبران کمون هیچ قانون و مقرراتِ جدیدی را که مستقیماً حقوق زنان را تقویت کند، از تصویب نگذراندند، اما مانع فعالیت کمیته‌ها و کلوب‌های مدافع حقوق زنان هم نشدند، و به همین دلیل حمایت فمینیست‌های آن دوره را نیز داشتند.[۱۱۱]

 در واپسین نبرد‌ها، زنان در ساختن سنگر‌ها در محله‌های مختلف و در نبرد‌ها و کمک‌های پشتِ سنگر، و کمک به زخمی‌ها با شهامت فراوان جنگیدند.[۱۱۲] در همین نبرد‌های آخر بود که ورسای و مطبوعات دست‌راستی، افسانه‌ی «زنانِ آتش‌افروز»، شایعه‌ای که زنان کمون با بسته‌های آغشته به نفت همه جا را آتش می‌زنند، به راه انداختند. لیساگاره می‌نویسد به همین دلیل بود که سربازان هر جا زنی ژنده‌پوش را که بسته یا بطری‌ای در دست داشت می‌دیدند، او را دستگیر کرده، لباس‌هایش را پاره کرده و با تپانچه او را می‌کشتند.[۱۱۳]

در آخر هم برکنار از هزاران زنی که کشته یا بی‌محاکمه اعدام شدند، ۱،۰۵۱ زن در دادگاه‌های بعد از کمون محاکمه شدند.

ورسای حمله را آغاز می‌کند

تی‌یر عملاً پاریس را از بقیه‌ی فرانسه جدا کرده بود. برخلاف انقلاب‌های قبلیِ فرانسه، حکومت مرکزی ساقط نشده بود. علاوه بر آن اختلافات درونی نسبت به مسایل دفاعی نیز رو به افزایش بود. عده‌ای معتقد بودند که کمون با در اختیار داشتن ۲۰۰ هزار رزمنده‌ی مسلح امکان بهتری برای حمله به ورسای را دارد، اما عده‌ای بر مدارا و امکان صلح تأکید می‌کردند.[۱۱۴] از آن حساس‌تر، اختلافات بین فرماندهی گارد ملی و کمون بود، که با وخیم‌تر شدن اوضاع شدت می‌گرفت.[۱۱۵]

 اولین درگیری‌ها در روز ۲ آوریل، در منطقه‌ی بین پاریس و ورسای رخ داد، و ورسای بدون اخطار قبلی، آن منطقه را به توپ بست و به سوی آن پیش‌روی کرد. اما با مقاومت‌های جدی روبرو شد. هرگونه توهم امکان صلح و مصالحه با ورسای از بین رفته بود. کمون آماده‌ی جنگ نبود، اما عجولانه ضدِحمله‌ای را در ۳ آوریل تدارک دید، و بیشتر امید داشت که نظیر حمله‌ی ۱۸ مارس، ارتشی که در آن مقطع در اختیار ورسای بود، حاضر به جنگ نباشد، اما چنین نبود. در این نبرد، گوستاو فلورانس و یک ژنرال دیگر کمون دستگیر شدند. با آن که این‌ها اسیر جنگی بودند و می‌بایست کنوانسیون ژنو رعایت شود، اما تی‌یر کموناردها را دسته‌ای یاغی اعلام کرده بود. با کینه‌ای که به فلورانس داشتند، با شمشیر ضربه‌ای به جمجمه اش وارد کرده و او را بی هیچ محاکمه‌ای کشتند. فلورانس همان‌طور که در بالا اشاره شد، قبلاً از زندان فرار داده شده بود، و ورسای کینه زیادی نسبت به او داشت. [فلورانس به‌رغم جوانی‌اش یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های کمون بود. او در زمان امپراتوری استاد کولژ دو فرانس بود، اما به‌خاطر دیدگاه‌های مادی‌گرایانه، خداناباورانه و ضد بناپارتیستی اخراج شده بود. در چند قیام مهم نقش رهبری داشت، و در انتخابات کمون به عضویت شورا در آمده بود.] جسد او را به‌روی یک گاریِ حمل زباله انداختند و به ورسای بردند. برای تحقیر او و کموناردها چندین روز بر روی همان گاری ماند، و پس از آن تحویل مادرش دادند و در گورستان پِرلاشِز دفن شد.[۱۱۶]

چند روز بعد از فاجعه‌ی ۳ آوریل، گوستاو کلوزِرِه تغییراتی در کمیسیون جنگ داد، قدرت بیشتری کسب کرد، و اختلافات با گارد ملی شدت بیشتری گرفت. چند پیشروی و عقب‌نشینی روی داد، اما در آخر ماه آوریل پادگان قلعه‌ی ایسی، که یک نقطه‌ی استراتژیک بسیار مهم بین مُدُن و پاریس بود، به دست ارتش ورسای افتاد. این امر چنان ضربه‌ای بود که به هنگام بازگشت به پاریس، کلوزِرِه دستگیر و زندانی شد. [کلوزره قبل از کمون یک ارتشی بود و سوابق جنگی زیادی داشت؛ با گاریبالدی در ایتالیا بود، در جنگ داخلی امریکا شرکت کرده بود، و با ناسیونالیست‌های ایرلند هم سابقه‌ی همکاری داشت.] به‌جای او سرهنگ جوانی که انقلابی نبود و فقط بخاطر آن که پاریس حاضر به تسلیم به قوای بیسمارک نشده بود، خود را در اختیار کمون گذاشته بود، مسئولیت امور نظامی را بر عهده گرفت. پس از ایجاد تغییراتی در استحکامات پاریس، او هم ده روزی بیشتر دوام نیاورد، حتی به گفته‌ی شاکتمن قصد کودتا هم داشت، اما دستگیر شد و بعد فرار کرد.[۱۱۷] بعد از این بود که دولِکلوز فرماندهی دفاع را در دست گرفت. به‌رغم شهامت قهرمانانه‌ی جنگنده‌های کمون، بی‌نظمی و عدم هماهنگی در امور دفاعی ادامه داشت. برای نمونه از ۱۷۴۰ توپ که در اختیار کمون بود، تنها ۳۲۰ واحد از آن‌ها مورد استفاده قرار گرفته بود.

اختلاف «اکثریت» و «اقلیت»

در اول ماه مه همانطور که قبلاً اشاره شد، کمون تصمیم به ایجاد کمیته‌ی امنیت عمومی و واگذاریِ اختیاراتِ خود به آن گرفت. منشاء ایجاد این کمیته وحشتی بود که از شکستِ سقوطِ پادگان ایسی حاصل شده بود. تمام کمیسیون‌های کمون تحت نظرِ این کمیته قرار می‌گرفتند.[۱۱۸]

کمون با ۴۵ رأی موافق در مقابل ۲۳ رأی مخالف به انتقال قدرت به کمیته‌ی امنیت عمومی رأی داد.[۱۱۹] این امر کمون را به «اکثریت» و «اقلیت» تقسیم کرد. اکثریت در آن اوضاع و احوال، بر ضرورت یک اتوریته‌ی متمرکز تأکید می‌کرد. اما اقلیت بر این تأکید داشت که کمون حق ندارد اختیاراتی را که مردم به آن واگذار کرده‌اند، به یک گروهِ بازخواست‌نشدنی، واگذار کند. این همان دعوایی بود که از آغاز بین بلانکیست‌ها و ژاکوبن‌های اقتدارگرا، و پرودونیست‌های معتقد به عدم‌تمرکز و مشارکت مردم در همه‌ی امور، وجود داشت. از میان نمایندگان مهمی که با ایجاد این کمیته مخالفت کرد، اوژِن وارلن (Eugene Varlin) بود. [او رئیس اتحادیه‌ی صحافان کتاب و از اعضای مهم بین‌الملل بود. اما پس از اختلاف بین مارکسیست‌ها و پرودونیست‌ها، طرف پرودونیست‌ها را گرفته بود. در قیام ۲۲ ژانویه برعلیه دولت موقت نقش مهمی داشت، و در کمون هم عضو کمیسیون مالی بود. در پایان جنگ دستگیر شد، ارتشیانِ ورسای چشمانش را کور کردند و او را بی محاکمه کشتند.]

پس از شکستی مفتضحانه در یکی از نبردها، در ترکیب کمیته‌ی امنیت تغییراتی داده شد، و دولکلوز نقش رهبری گرفت. اقلیت بسیار کوشش کرد که نماینده‌ای در دومین کمیته داشته باشد، اما موفق نشد.[۱۲۰] اکثریت از ورود اعضای اقلیت به کمیسیون‌ها جلوگیری کرد. این اختلافات و تهدید‌ها به‌جایی رسید که از ۱۵ ماه مه، اعضای اقلیت از شرکت در جلسات کمون خودداری کردند و شکایت را به مردم در حوزه‌های انتخابی خود بردند. اما جالب آن که مردم از آن‌ها خواستند که به کمون بازگردند و از نظر اکثریت حمایت کنند.[۱۲۱] خبر این اختلاف تی‌یر را بسیار خوشنود و مصمم‌تر کرد. به هر حال کمیته‌ی امنیت عمومی هم حدود ۲۰ روز بیشتر دوام نیاورد، و آخرین جلسه‌اش در ۲۱ مه ‌خارج از مقرِ اصلیِ کمون و قبل از نابودیِ آن، تشکیل شد.

اوضاع اقتصادی و اجتماعی شهر نیز رو به وخامت بود. بخشی از اعضای بین‌الملل فرانسه نامه‌ی تندِ اعتراضی به کمون نوشتند. در آن به مسئولان کمون یادآوری می‌کنند که شما مسئول و رهبر پاریس هستید و همه‌ی امکانات اقتصادی و نظامی را در اختیار دارید، «چیزی کم ندارید، نه آدم کم دارید و نه سلاح». اضافه می‌کنند که در این شرایطِ سخت که در جنگ هستیم «به‌خاطر آرمانِ عدالت، هرچه می‌توانید خرج کنید، و صرفه‌جویی را برای دوران صلح بگذارید.» به گردانندگان کمون توصیه می‌کنند که بلافاصله از کمیسیون جنگ بخواهند که به «سهل‌انگاریِ اداری و نظامیِ کنونی پایان دهد.» آن‌گاه با لحن تندی اشاره می‌کنند که «بی‌ارادگی و رواداری شما سبب شده که اقتدار نمایندگانِ ما نادیده گرفته شود.» در پایان به آن‌ها اطمینان داده می‌شود که در صورتی که کمون این تغییرات را انجام دهد، بین‌الملل با همه‌ی توان خود از آن‌ها حمایت خواهد کرد.[۱۲۲]

در این مقطع، کمون چندین تصمیم مهم در زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی گرفت. ازجمله انتقال واحد‌های تولیدی رهاشده و غیر فعال به تعاونی‌های تولیدی کارگری، و دستور اولویت دادن به تعاونی‌های تولیدی کارگری در سفارش‌ها و خرید‌های دولتی (نگاه کنید به بخش اقدامات کمون در بالا).

اقدامات تلافی‌جویانه‌ی کمون

با ایجاد کمیته‌ی امنیت عمومی، در تلافی حملات و کشتارهای ورسای، کمون دست به یک سلسله خشونت‌های تلافی‌جویانه زد. در ۴ آوریل در پاسخ به اعدام و به قتل رساندن گوستاو فلورانس و یک ژنرال دیگرِ کمون توسط ورسای، کمون فرمانی را صادر کرد که از سوی طرفدارانش بسیار مورد انتقاد قرار گرفت، و طی آن اعلام کرد که در مقابل هر اعدام توسط ورسای، سه برابر از گروگان‌ها را به گلوله خواهد بست.[۱۲۳] در ۵ آوریل، اسقف اعظم پاریس همراه با دویست کشیش و رهبران مذهبی دستگیر شدند. در همان روز قاضی و رییس سابق دیوان عالی پاریس هم دستگیر شد.

کمون به دولت تی‌یر پیشنهاد معاوضه‌ی اسقف اعظم و کشیشان را با بلانکی که در اسارت دولت بود داد، اما تی یر، آگاه از خطر رهبری و اقتدار بلانکی آن را رد کرد.[۱۲۴] سخنان تهدیدآمیز نماینده (رییس) اداره‌ی پلیس پاریس که از بلانکیست‌ها، و مسئول زندان‌ها هم بود، سبب شد که ورسای تبلیغات وسیعی را تحت عنوان «حکومت ترور» [یاد آوری‌کنندهِ دوره‌ی ترور در انقلاب کبیر فرانسه] برعلیه کموناردها به راه اندازد، تا پاریسی‌ها و بقیه‌ی فرانسه را به وحشت اندازد. و این در حالی بود که دارودسته‌ی تی‌یر به بی‌رحمانه ترین شکلی هر کموناردی را که دستگیر می‌کردند، بی‌محاکمه به طرز فجیعی به قتل می‌رساندند. در عمل هم کمون تا زمانی که ارتش ورسای وارد پاریس نشده بود، کسی از گروگان‌ها را نکشت.

در ۷ آوریل کمون به‌رغم آن که سربازگیری اجباری را در اولین روز تأسیس خود، همان‌طور که در بالا اشاره شد، لغو کرده بود، تصمیم به سربازگیری اجباری برای گارد ملی گرفت، که مورد اعتراض بسیاری واقع شد.[۱۲۵]

 زمانی که حملات نیروهای ورسای به پاریس افزایش یافت، تخریب پاره‌ای نماد‌های تاریخی پاریس در دستورکار قرار گرفت. ازجمله در ۱۶ مه ستون واندوم [از مهم‌ترین نماد‌های امپراتوری و استعمار فرانسه که ناپلئون اول آن را بر پا کرده بود.] تخریب شد. پیشنهاد تخریبِ این ستون و تمام نمادهای بناپارتیستی را گوستاو کوربه، نقاش معروف و عضو کمون مطرح ‌کرده بود.[۱۲۶] بعداً کاخ تویلری [کاخِ ناپلئون سوم و امپراتور‌های قبلیِ فرانسه] به آتش کشیده شد. محل اقامت تی‌یر در پاریس نیز تخریب شد. کمیته‌ی امنیت عمومی ده روزنامه‌ی طرفدار ورسای را نیز تعطیل کرد.

سرودِ انترناسیونال

در ماه مه ۱۸۷۱، در جریان شرایطی که کمون پاریس تکه‌پاره و قتل‌عام می‌شد، اُوژِن پوتییِه (Eugene Pottier)، آنارشیست، عضو شورای کمون، و عضو بین‌الملل اول، سرودِ انترناسیونال را سرود. «برخیز ای داغِ لعنت خورده» بر متن آهنگِ مارسی‌یز، سرود ملی فرانسه، تنظیم شده بود، اما بعداً در ۱۸۸۸ پی‌یر دو گِیتر (Pierre De Geyter)، سوسیالیستِ بلژیکی‌تبار مقیمِ لیلِ فرانسه، با آهنگ متفاوتی که جهانی شد، آن را تنظیم کرد. بین‌الملل آن را به سرود خود تبدیل کرد، و به زبان‌های گوناگون ترجمه شد، (در فارسی اولین بار ابوالقاسم لاهوتی آن را با وزنِ آهنگ دو گِیتِر ترجمه کرد). هم سراینده‌ی سرودی که معروف ترین سرود جهان شد، و هم مُصَنف آهنگ آن هردو سرنوشت غم‌انگیزی یافتند.[۱۲۷]

پاکی و پاکدامنی

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های کمون که اغلب مورخان بر آن تأکید دارند، پاکی و پاکدامنیِ و نبودِ فساد در آن بود. در طول عمر کوتاه کمون، به‌رغم شرایط جنگی و کمبودهای مالی، هیچ کودک، زن و مردی گرسنه و بی‌خانمان نماند. حساب جزئی‌ترین مخارج کمون ثبت و گزارش می‌شد. [۱۲۸]روزی که آخرین کموناردها کشته، دستگیر و یا از دست دشمن فرار کردند، هنوز پول‌های زیادی در حساب کمون باقی بود.

هفته‌ی خونین و پایان کمون

تی‌یر برای حمله‌ی قاطعانه به پاریس نیاز به تمامیِ ارتش داشت، بخش اعظم ارتش، حدود ۳۱۰ هزار نفر سرباز و افسر، هنوز در اسارت قوای بیسمارک بود، و رهایی آن موکول به امضای قرار داد صلح بود. بیسمارک در جنگ داخلی بین ورسای و پاریس مستقیماً دخالت نکرد، و این هردو نیز مایل به بی‌طرفیِ بیسمارک بودند. هر چند که واضح بود که در صورت تفوق یافتنِ کمون، بیسمارک به نفع ورسای وارد عمل می‌شد.

در ۱۰ ماه مه، تی‌یر قرارداد صلح را امضا کرد، در ۱۸ مه مجلس ملی آن را تأیید کرد، و جنگ پروس-فرانسه رسماً به پایان رسید. در ۲۰ ماه مه، بیسمارک شروع به آزاد کردن اسرا در گروه‌های ۳۰ هزارنفری کرد. فردای آن روز، قوای تی‌یر داخل پاریس بودند.[۱۲۹]

جدی‌ترین تعرض ورسای در روز ۲۱ ماه مه تحت فرمان ژنرال مک ماهون (کسی که بعداً جانشین تی‌یر و رئیس‌جمهور شد) صورت گرفت و نیروهای متشکل از روستاییان بسیج‌شده از دیگر نقاط فرانسه، و سربازانِ تازه از اسارت آزاد شده، وارد پاریس شدند. کمون از این حمله‌ی قابل پیش‌بینی غافلگیر شد. مورخان اشاره می‌کنند که حمله در ساعت ۳ بعدازظهر آغاز شد. عصر یکشنبه‌ای بود در هوای بهاری که بسیاری مردم در کنسرت خیریه‌ای در کاخ تویلری برای جمع‌آوری کمک به بیوه‌ها و یتیمانِ کمون شرکت کرده بودند. کمون چهار ساعت بعد از نفوذ ارتش ورسای به داخل پاریس خبردار شد. بسیاری از مردم تا صبح روز دوشنبه هم خبردار نشدند.[۱۳۰]

«هفته‌ی خونین» آغاز شده بود. جان مری مان، نیروهای ورسای را ۱۳۰ هزار نفر و جنگنده‌های کمون را ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر تخمین می‌زند.[۱۳۱] دفاع قهرمانانه‌ی مردم پاریس محله به محله، خیابان به خیابان، و خانه به خانه در مقابل یکی از وحشیانه‌ترین حمله‌های ممکن، آغاز شد. تمام گذرگاه‌های مهم سنگربندی شده، و کمیته فرمان بسیج عمومی مردم با هر وسیله‌ای را صادر کرد. کتاب‌های مختلف شرح تفصیلیِ این نبرد نابرابر، دلاوری‌های زنان و مردان، حتی کودکان، و قساوتِ باورنکردنیِ ارتشیان , اعدام‌های خیابانی، را به‌تفصیل بیان کرده اند که نیازی به طرح جزئیات آن نیست، (ازجمله نگاه کنید به فصول ۲۴ تا ۳۲ لیساگاره).

تیر باران کموناردِ زن در زندان، طرح گوستاو کوربه که خود نیز زندانی بود، موزه‌ی دُرسی پاریس
تیر باران کموناردِ زن در زندان، طرح گوستاو کوربه که خود نیز زندانی بود، موزه‌ی دُرسی پاریس

در جریان نبرد و برای کند کردن پیشرویِ ارتش، بسیاری ساختمان‌های مهم آتش زده شدند، و یا زیر بمباران شدید به خرابه بدل شدند.

در ۲۴ مه، همزمان با پیشروی ارتش به طرف مقر کمون در هتل دو ویل (ساختمان شهرداری)، با فرمان کمیته‌ی امنیت عمومی که دیگر امکان تشکیل جلسه هم نداشت، اسقف اعظم و تعدادی از گروگان‌ها اعدام شدند. فردای آن روز نیز تعداد بیشتری از کشیش‌های دومینیکن اعدام گشتند.

در ۲۵ مه، با ویران شدن ساختمان هتل دو ویل، مقر فرماندهیِ کمون به شهرداری ناحیه‌ی ۱۳ منتقل شد، اما ارتش که نفراتش حال لااقل پنج برابر کموناردها بود، به آن مقر نزدیک می‌شدند. شارل دولِکلوز، به‌عنوان آخرین رئیس اجرایی کمون، شنل رسمی خود را به‌تن کرد و به یکی از سنگربندی‌های نزدیک آن محل رفت، بدون اسلحه خود را به بالای سنگر رساند، مشتش را گِره کرد، و فریاد زد زنده‌باد کمون، زنده‌باد جمهوری. رگبارِ گلوله‌های ارتشِ ورسای جانش را گرفت. بعضی از دیگر رهبران نیز چنین کردند.

«سنگر» ادوار مانه، ۱۸۷۱ موزه بوداپست
«سنگر» ادوار مانه، ۱۸۷۱ موزه بوداپست

در پایان کار، ارتش ورسای ۲۰ هزار نفر از مردم پاریس و کمونارد‌ها را قتل عام کرده بود. بعد از آن هم بیش از ۳۰ هزار نفر دستگیر، زندانی، و پاره‌ای اعدام شدند. ده هزار نفر از آن‌ها به زندان‌های کار اجباری در مستعمره‌‌های فرانسه فرستاده و تبعید شدند.

محاکمه‌ها

ورسای به سه دلیل دادگاه‌های فرمایشی خود را برپاکرد؛ تنبیه کموناردها، بی‌اعتبار ساختن آرمان‌های کمون، و نشان دادن عواقب عمل انقلابی برای کسانی که بعداً بخواهند دست به چنین اقدامی بزنند. برای محاکمه‌ی زنان، به‌قولِ گولیکسون، دلیل چهارمی هم در کار بود، و آن «ماهیت زن بودن» بود. برای محاکمه‌کنندگان محافظه‌کار این سؤال پیش آمده بود که چه نوع زنی ممکن است دست به شورش اجتماعی زند، چرا این کار را به مردان نسپرده بوده، و چرا در خانه نمانده و بچه‌داری نکرده؟[۱۳۲] گیج‌کننده‌تر برای آن‌ها، زنانِ با خاستگاه بورژوایی کمون بودند، زنانی تحصیل‌کرده که با لباس‌های مرتب در دادگاه حاضر می‌شدند و با فصاحت، دلاورانه از کمون و جمهوری‌خواهی دفاع می‌کردند. الیزابت دیمیتریف به‌دست آن‌ها نیفتاد و موفق به فرار شد، در غیر این صورت به‌خاطر ارتباط مستقیم‌اش با مارکس حتماً او را سر به نیست می‌کردند. اما لوئیز میشل و ناتالی لِمِل دستگیر و در یک محاکمه‌ی جنجالی محکوم به اردوگاه کار اجباری در مستعمرات شدند. پس از ماه‌ها در زندان پاریس سرانجام به اردوگاهی در نزدیکی زلاند نو فرستاده شدند، و هر دو سال‌ها هم‌سلولی بودند. [آنان پس از هفت سال آزاد شدند و به فرانسه بازگشتند، و به مبارزات خود ادامه دادند.]

در ۷ ماه اوت، محاکمه‌ی ۱۵ نفر از اعضای شورای کمون برگزار شد. همان‌طور که اشاره شد، پاره‌ای از رهبران کمون در نبردها و زندان‌ها کشته شدند، پاره‌ای هم موفق به فرار شدند. از ۱۵ نفر رهبر دستگیر شده، پاره‌ای با شهامت از خود و از کمون حمایت کردند، دو نفر به اعدام، دو نفر حبس ابد، ۷ نفر به زندان‌های کار اجباری در مستعمره‌ها فرستاده شدند، و چند نفر آزاد شدند. از جنجالی ترین محاکمه‌ها، محاکمه‌ی گوستاو کوربه، نقاش شهیر فرانسه و عضو شورای کمون بود، کسی که پیشنهاد ویران کردن نماد‌های بناپارتیستی را داده بود. دادگاه او را به ۶ ماه زندان، جریمه‌ی نقدی، و پرداخت هزینه‌ی نوسازیِ ستون واندوم، محکوم کرد. [او پس از آزادی از زندان، موفق به فرار به سویس شد و پول ستونِ واندوم را نداد.][۱۳۳]

بقیه‌ی کموناردها با سرعت در ۲۶ دادگاه نظامی محاکمه شدند. برای مثال یک دادگاه، ظرف دو ماه ۶۰۰ حکم محکومیت صادر کرد، که بسیاری از آن‌ها به اصطلاح «زنانِ آتش‌افروز» بودند. در مجموع ۲۵ نفر اعدام شدند، ازجمله لویی رُسِل (Louis Rossel) از فرماندهان نظامی کمون، یک پروتستانِ معتقد، که به هنگام تیرباران درخواست کرد که فرمانِ آتش را خودش دهد، که مورد قبول واقع نشد.[۱۳۴] بقیه زندانی، تبعید، و عده‌ای آزاد شدند. بسیاری از کموناردهایی که موفق به فرار شدند،  به انگلستان پناهنده‌ شدند، و به هزاران تبعیدی فرانسوی در آن کشور پیوستند و به فعالیت‌های سیاسی در تبعید دست زدند. پاره‌ای از تندروترین آن‌ها که از پیروان بلانکی بودند، همانطور که در جای دیگر به آن‌ها اشاره کرده‌ام، مارکس و انگلس را به‌خاطر عدم حمایت از آن‌ها، متهم به غیر انقلابی بودن می‌کردند.

محاکمه‌ی کموناردها، ۲ سپتامبر ۱۸۷۱، لُموند ایلوستِرِه
محاکمه‌ی کموناردها، ۲ سپتامبر ۱۸۷۱، لُموند ایلوستِرِه

البته همه قهرمانانه نرفتند و پاره‌ای از شخصیت‌های مهم از خود ضعف نشان دادند و کمون را محکوم کردند. فرانسیس ژورد، نماینده‌ی امور مالی از همکاری‌اش با کمون در رابطه با بانک عذرخواهی کرد. گوستاو کوربه، نقاش بزرگ علت حمایت خود از ویران کردن ستون یادبود واندوم را از دیدگاه زیباشناسانه مطرح و کمون را محکوم کرد. همین طور بود در مورد لولیر، اولین رهبر نظامی بی‌کفایتِ کمون که قبلاً به خطای بزرگِ او اشاره شد.[۱۳۵] اما اکثریت محاکمه شدگان قهرمانانه از کمون دفاع کردند. (برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به فصولِ ۳۴ و ۳۵ لیساگاره.)

بلانکی هم جداگانه محاکمه شد و قرار بود که به تبعیدگاه کار اجباری در مستعمره‌ها فرستاده شود، اما به علت بیماری در زندان فرانسه نگه‌داری شد. [او در ۱۸۷۹ از طرف ناحیه‌ی بوردو به مجلس انتخاب شد، اما انتخابات لغو شد، و آزاد شد، و به فعالیت‌های مبارزاتی بازگشت. سرانجام دو سال بعد در ۱۸۸۱ درگذشت.]

مارکس در پایانِ خطابه‌ی سوم که تا پایان کمون انتشار آن را به تأخیر انداخت و در ۳۰ ماه مه ‌۱۸۷۱ منتشر شد – و بیشتر نقش یادنامه و درگذشت‌نامه را به خود گرفت – در مورد کمون چنین نوشت:

«نام کارگران پاریس با کمون‌شان برای همیشه به‌عنوان پیام‌آورِ پرافتخارِ جامعه‌ی نوین با احترام به یاد خواهد ماند. خاطره‌ی شهیدانش سرشار از تقدس در قلبِ طبقه‌ی کارگر برای همیشه باقی خواهد ماند. و آنان که به نابودی‌اش دست زدند، از هم اکنون به چرخ عذاب و لعنت تاریخ بسته شده‌اند، و دعایِ دسته‌جمعی همه‌ی کشیشان هم برایِ آمرزش گناهان‌شان کفایت نمی‌کند.»[۱۳۶]

میراث کمون

خواست‌های ترقی‌خواهانه‌ی کمون پاریس، دلاوری‌های زنان و مردان کمون و قتل عام بی‌رحمانه‌ی آنان در حافظه‌ی تاریخی همه‌ی مبارزان آزادی و رهایی انسان باقی و پایدار است. با پایان گرفتن کار کمون جریانات و شخصیت‌های سیاسی مختلف به ارزیابی این رویداد مهم پرداختند.

 واکنش‌ها به کمون

در این‌جا به مهم‌ترین نظرات مارکس و مارکسیست‌ها، از انگلس تا لنین و دیگرانی که بر جریان‌های چپ ایران نفوذ داشته‌اند، اشاره می‌شود.

مارکس و انگلس و کمون

همان‌طور که در بخش اول طرح‌ شد، واکنش اولیه و توصیه‌ی مارکس به جمهوری‌خواهان رادیکال فرانسه، پس از اعلام جمهوری از سوی جمهوری‌خواهان لیبرال مجلس و تشکیل دولت موقت، بسیار محتاطانه بود. در دوم سپتامبر ۱۸۷۰ او هر تلاشی برعلیه دولت موقت را یک «نابخردی نومیدانه» نامید. قطعاً در آن لحظه‌ی تاریخی، این توصیه ی بسیار درستی بود. اما بعد از مشاهده‌ی عملکرد دولت موقت و سازش‌ها و سرکوب‌های آن، و اقدامات کموناردها، نظر مارکس تغییر کرد. در هشتم آوریل ۱۸۷۱، سه هفته بعد از قیام ۱۸ مارس، مارکس خطابه‌ی بین‌الملل مبنی بر همبستگی و حمایت از مردم پاریس را منتشر کرد.

البته باید توجه داشت که رابطه‌ی بین‌الملل با کمون، بر خلاف تصور عام، بسیار محدود بود، اما اعضای شعبه‌ی فرانسوی بین‌الملل در آن فعال بودند. (در زیر به مصاحبه‌ی بسیار مهم مارکس در این مورد اشاره خواهد شد.) بین‌الملل ناچار بود که در مورد چنین رویداد عظیمی موضع بگیرد و از مارکس چنین کاری را خواسته بود. مارکس درسه «خطابه» به بین‌الملل (که سال‌ها بعد از مرگ او در ۱۸۹۱تحت عنوان جنگ داخلی در فرانسه توسط انگلس منتشر شد)، به بررسی کمون پرداخت. مارکس دو پیش‌نویس تهیه کرد، اما خطابه‌ی سوم را که مهم‌ترین بخش آن بود، تا پایان کمون به تأخیر انداخت، و خطابه پس از شکست کمون نقش نوعی یادنامه یا سوگنامه را به خود گرفت.

از مقطع برقراری کمون، برخورد مارکس، ضمن طرح انتقاداتی به آن، کاملاً حمایتی و ستایش‌آمیز بود. او کمون را به‌نوعی عملی شدن نظریه‌ی سیاسی خود در مورد «دیکتاتوری پرولتاریا» می‌دید. در بخش سوم خطابه‌ی سوم در ماه مه ۱۸۷۱، آن را «پیام‌آور پرافتخار جامعه‌ی نوین» نامید.[۱۳۷] در این خطابه که از آن زمان تاکنون مهم‌ترین مرجع کمون پاریس برای تمامی جریانات سیاسی چپ در جهان بوده، مارکس برداشت‌های خود از خواست‌ها و رویداد‌های کمون را با زبان زیبا و شیوای همیشگی‌اش تشریح می‌کند. اوهم به آرمان‌های کمون (آنچه که می‌خواستند) و هم به آنچه که در واقع اتفاق افتاد (آنچه که انجام دادند)، اشاره دارد. برای پاره‌ای از اقدامات، زمان ماضی ساده (آنچه که انجام شد) و برای پاره‌ای ماضی التزامی (آنچه که می‌بایست انجام می‌شد) به کار می‌گیرد. به‌خاطر اهمیت فوق‌العاده‌ی این خطابه‌ی مارکس، اشاره‌ی مختصر به نکات مهم آن بی‌مناسبت نیست.

 مارکس ابتدا به مسئله‌ی دولت می‌پردازد؛ این که طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند از دستگاه دولتی حاضر و آماده استفاده کند و آن را در جهت منافع خود به کار گیرد؛ این که همه‌ی شورش‌های سیاسی گذشته به‌جای درهم شکستن این ماشین حکومتی، به تقویت و تکمیل آن کمک کرده‌ا‌ند؛ و اشاره می‌کند به این که «کمون آنتی‌تز مستقیم امپراتوری»، و «شکل سرانجام کشف‌شده‌ای است که تحت لوای آن رهایی اقتصادی کار تدارک دیده می‌شود.». (در جای دیگری در مقاله‌ی «جنجال دموکراسی شورایی در مقابل دموکراسی پارلمانی»[۱۳۸] به بحث دولت پرداخته‌ام.)

بحث اصلی در این‌جا مربوط به اشاره‌های مارکس به اقدامات کمون است. (تمام گفتاوردها از متن انگلیسی بخش سوم، خطابه‌ی سوم مارکس در جنگ داخلی در فرانسه ترجمه شده.) مهم‌ترین اقداماتی که به آن اشاره می‌شود از این قرارند:

«کمون از اعضای شورای شهر که با رأی عمومی [البته مردان] از ناحیه‌های مختلف شهر انتخاب می‌شدند، تشکیل می‌شد (was formed)، که همگی جوابگو و قابل فراخوانده شدن بودند.» «اکثریت اعضا، کارگران و یا نمایندگان شناخته‌شده‌ی طبقه‌ی کارگر بودند.» «کمون قرار بود (was to be) یک نهاد کاری، نه پارلمانی، [یعنی] هم زمان مجریه و مقننه، باشد.» «پلیس به‌جای آن که عامل دولت مرکزی باشد، بی‌درنگ از خصلت‌های سیاسی‌اش محروم شد، و به عاملی مسئول برای کمون با قابلیت فراخوانده شدن، تبدیل شد.» «در مورد مقامات دیگر بخش‌های دولت نیز چنین بود». «از اعضای کمون به پایین، خدمات عمومی می‌بایست با دریافت مزدهای کارگری ارائه شود.» (تأکید از مارکس است) مارکس در مورد ارتش می‌نویسد: «مقاومت پاریس صرفاً ازاین‌رو ممکن شد که در شرایط محاصره، از شرّ ارتش خلاص شده بود، و گارد ملی را که اکثرشان از کارگران بودند، جایگزین آن کرده بود. این واقعیت، حال می‌بایست به یک نهاد تبدیل می‌شد. از این رو، اولین فرمان کمون لغو ارتش و جایگزینی آن با مردم مسلح بود.» مارکس در جای دیگر در همین خطابه تأکید می‌کند که، «ضمن آن که اندام‌های سرکوب دولتِ قدیم می‌بایست قطع شوند، کارکرد‌های مشروع آن می‌بایست از مقامات غاصبی که سلطه‌ی خود را بر جامعه تحمیل کرده‌اند، گرفته شود، و به عاملان مسئول در برابر جامعه واگذار گردد.» همچنین اشاره می‌کند که به‌دنبال رها شدن از شرّ «نیرو‌های مادی سرکوب» (ارتش و پلیس)، کمون به براندازی «نیروی معنوی سرکوب»، یعنی قدرت کشیشان اقدام کرد. «مأموران قوه‌ی قضاییه قرار بود (were to be) از استقلال قلابی… رهایی یابند. نظیر بقیه‌ی کارکنان بخش عمومی قرار بود (were to be) که دادرسان و قضات، انتخابی، پاسخ‌گو، و قابل فراخوانی باشند.» مارکس اشاره می‌کند که قرار بود که مدل کمون در سراسر فرانسه از کوچک‌ترین روستاها تا مراکز صنعتی بزرگ، پیاده شود. با اشاره به تغییرات منتسب به کمون، می‌گوید، «کمون، تکیه‌کلام همه‌ی انقلاب‌های بورژوایی، [یعنی] دولت کم‌هزینه، را با نابود کردن دو منبع عمده‌ی هزینه – ارتش دائمی و دستگاه کارمندی دولتی – واقعیت بخشید (made…a reality).» نیز اشاره می‌کند که اگر «کمون نماینده‌ی واقعی تمام عناصر سالم جامعه فرانسه و بنابراین دولت ملی واقعی بود (was)؛ هم زمان به‌مثابه یک حکومت کارگری، و به عنوان مدافع شجاع رهایی کار، قاطعانه، بین‌المللی نیز بود.» (منظور از عناصر سالم، دهقانان و خرده‌بورژوازی بود.)

علاوه بر این خطابه‌ها، مارکس در ۶ آوریل ۱۸۷۱، در زمانی که کمون در جریان بود، نامه‌ای به ویلهلم لیبکنخت، همکار و همراه نزدیک‌اش نوشت و به کموناردها ایراد گرفت که «شکست پاریسی‌ها تقصیر خودشان بود، اما تقصیری که ناشی از نجابت بیش از حدشان بود.» او می‌نویسد آنها از ترس شروع جنگ داخلی، به تی‌یر فرصت دادند که نیروهای متخاصم را متمرکز کند، حال آن که می‌بایست به طرف ورسای حرکت می‌کردند، و وقت زیادی را هم صرف انتخابات کردند و فرصت زیادی را از دست دادند.[۱۳۹] (باید توجه داشت که این ایراد به کموناردها در این مقطع از زاویه‌ی رادیکال‌تری از کموناردها صورت می‌گیرد.)

چند روز بعد در نامه‌ی ۱۲ آوریل به لودویگ کوگلمان، متفکر بزرگ سوسیال‌دموکرات آلمان، از اعضای ارشد بین‌الملل و از رهبران بعدی حزب سوسیال‌دموکرات آلمان، تحسین از کمون را تکرار کرد؛ با عطف به نوشته‌ی قبلی خود، هجدهم برومر لویی بناپارت در مورد ضرورت خُرد کردن دولت، نوشت این کاری است که رفقای قهرمان ما در پاریس انجام می‌دهند. ضمن تحسین «انعطاف‌پذیری، ابتکار تاریخی، و ظرفیت فداکاری» کموناردها، همان ایراد به عدم قاطعیت‌شان را طرح می‌کند. از جمله به نکته‌ی ابهام‌بر‌انگیزی اشاره می‌کند که «کمیته‌ی مرکزی [گارد ملی] خیلی زود قدرت خود را به نفع کمون واگذار کرد.» اما در ستایش از کمون می‌نویسد که کمون «درخشان‌ترین اقدام حزب ما از زمان قیام ژوئن در پاریس در ۱۸۴۸ بود.»[۱۴۰] (منظور از حزب ما جنبش جهانی کارگری بود، نه حزب خاصی مربوط به مارکس.)

باز چند روز بعد در نامه‌ی ۱۷ آوریل، مارکس ضمن ایراد به کوگلمان به‌خاطر مقایسه‌ی قیام کمون با تظاهرات ۱۸۴۹ در پاریس، می‌نویسد که «با مبارزات پاریس، دل‌زدگی طبقه‌ی کارگر از طبقه‌ی سرمایه‌دار و دولت سرمایه‌داری وارد فاز جدیدی شده. هر آنچه که نتیجه‌ی کار باشد، نقطه عطف جدیدی در مقیاس و اهمیت جهانی به‌دست آمده…»[۱۴۱] برخوردهای حمایتی مارکس از کمون در نامه‌های‌اش به کوگلمان چنان صریح بود که بعدها لنین در ۱۹۰۷ با نوشتن مقدمه‌ای بر مجموعه نامه‌های مارکس به کوگلمان، با هیجان زیاد برای پیشبرد سیاست‌های بلشویک‌ها در مقابل مخالفان منشویک از آن‌ها استفاده کرد.

جالب توجه آن که در مجموعه نامه‌های بعدی مارکس به کوگلمان در سال‌های ۱۸۷۲ تا ۱۸۷۴ که رابطه‌ی این دو، به‌رغم شیفتگی و ارادت کوگلمان به مارکس به‌خاطر اختلاف بر سر استراتژی قطع شد، دیگر کوچک‌ترین اشاره‌ای به کمون پاریس نیست.

از این گذشته یک سال بعد از شکستِ کمون، در ۱۸۷۲ تحت تأثیر کمون، در مقدمه‌ی جدید مانیفست کمونیست، مارکس و انگلس نوشتند که با توجه به تحولات صورت گرفته در ۲۵ سال گذشته، ضمن آن که اصول کلی طرح‌‌شده در مانیفست، در کلیت خود، کماکان صحیح اند، «اقدامات انقلابی» طرح شده در بخش دوم، «تحت تأثیر گام‌های بلند و غول‌آسایی که صنعت مدرن برداشته، و بهبود‌هایی که در سازماندهی طبقه‌ی کارگر صورت گرفته، و تجارب عملی کسب شده در انقلاب فوریه، و به‌دنبال آن و مهم‌تر در کمون پاریس، جایی که پرولتاریا برای اولین بار قدرت سیاسی را به مدت دو ماه در دست گرفت، این برنامه در پاره‌ای جزئیات‌اش کهنه شده است.»[۱۴۲]

در اولین سالروز کمون نیز شورای مرکزی بین‌الملل تصمیم گرفت بیانیه‌ای صادر کند و از مارکس درخواست کرد که پیش‌نویس آن را تهیه کند. مارکس نیز سه «قطعنامه برای بزرگداشت سالروز کمون پاریس» تهیه کرد، که ازجمله با ستایش فراوان از کمون اشاره می‌شود که «جنبش پرشکوهی که در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ برپا شد، سپیده‌دم انقلاب اجتماعی عظیمی است که بشریت را برای همیشه از قید حاکمیت طبقاتی رها خواهد ساخت.»[۱۴۳]

به‌طور کل نظر مارکس نسبت به کمون در دوران کمون، بعد از شکست کمون و سال بعد از آن، حمایت‌آمیز بود. اما ده‌سال بعد، در سال ۱۸۸۱ در پاسخی به دوملا نوی ون هویس، از پایه‌گذاران حزب سوسیال‌دموکرات هلند، نظر کاملاً متفاوتی در مورد کمون طرح کرد.

اهمیت تاریخی این نامه‌ی فوق‌العاده مهم، همانطور که سال‌ها پیش برای اولین بار آن را در فارسی مطرح کردم، مورد علاقه‌ی هیچ یک از جریانات چپ در جهان، اعم از رادیکال و یا رفرمیست، قرار نگرفت. نامه‌ی مارکس در پاسخ به این پرسش رهبر هلندی بود که یک دولت سوسیالیستی که تازه بر سر کار آمده، چه اقدامات قانون‌گذاری را برای تثبیت قدرت خود می‌تواند انجام دهد؟ مارکس در پاسخ خود می‌نویسد، «این که چه اقدامی در لحظه‌ی معینی در آینده، چه چیزی بلافاصله، باید انجام شود، تماماً به شرایط خاص تاریخی که عمل باید در آن انجام شود، بستگی دارد… به‌علاوه، سردرگمی دولتی که ناگهان با پیروزی مردم به روی کار آمده، لزوماً چیزی ‘سوسیالیستی’ [با خود] ندارد….» اضافه می‌کند که «… یک دولت سوسیالیستی در یک کشور به وجود نمی‌آید، مگر آن که شرایط آن‌چنان توسعه‌یافته باشد که بتواند بلافاصله اقدامات لازم را به حد لازم برای مرعوب کردن توده‌ی بورژوازی به انجام رساند، و وقت کافی – اولین خواسته – را برای عمل پایدار به‌دست آورد.» آنگاه می‌نویسد «ممکن است که شما مرا به کمون پاریس رجوع دهید. اما کمون پاریس برکنار از آن که صرفاً شورش یک شهر در شرایط استثنایی بود، اکثریت کمون به‌هیچ‌وجه سوسیالیست نبودند و نمی‌توانستند باشند. با ذره‌ای عقل سلیم کمون می‌توانست با ورسای به یک سازش که به نفع تمامی مردم بود برسد ــ [یعنی] تنها چیزی که در آن زمان قابل دسترسی بود…» و اشاره می‌کند که صِرف مصادره بانک فرانسه می‌توانست به لاف‌زنی‌های ورسای پایان دهد و آن را به سازش وادارد.[۱۴۴] بسیار واضح است که تا چه حد این نظر با نظرات مارکس در دوران کمون با هم متفاوت‌اند.

نکته این است که مواضع مارکس در مورد کمون پاریس در سه مقطع با هم متفاوتند. قبل از تشکیل کمون نظری مخالف داشت، در جریان کمون و یکی دو سال بعد از شکست آن، ضمن طرح انتقاداتی از زاویه‌ی رادیکال‌تر، کاملاً از آن حمایت می‌کرد، و ده‌سال بعد از آن نظری کاملاً متفاوت و مغایر نظرات قبلی را مطرح نمود.

در مورد انگلس نیز شاهد همین تحولات هستیم. به‌خاطر شباهت مواضع او با مارکس و تحولات این نظریه‌ها، نیازی به اشاره به موارد مختلف آن نیست، و تنها به چند مورد اکتفا می‌شود. از جمله در ۱۸۷۵ در نامه‌ای به اوگوست ببل درباره‌ی موضوع دولت تحت تأثیر کمون می‌نویسد، «تمام بحث دولت را باید کنار گذاشت، به‌ویژه پس از کمون، که دیگر دولت به معنی واقعی نبود.»[۱۴۵]

انگلس در مقدمه‌ی ۱۸۹۱ جنگ داخلی فرانسه، که ۲۰ سال بعد از کمون نوشته شد، ضمن مرور تأییدآمیز نظرات مارکس در خطابه‌های مربوط به بین‌الملل و تکرار پاره‌ای از آن‌ها، می‌نویسد که اعضای کمون «اکثرشان از هواداران بلانکی بودند، و اقلیتی از آن‌ها که عضو بین‌الملل بودند نیز بیشترشان سوسیالیست‌های طرفدار پرودون بودند. تنها گروه کوچکی تحت تأثیر وَیان که سوسیالیسم علمی آلمان را می‌شناخت، به سوسیالیسم رسیده بودند.» در این مقدمه او هم به کموناردها به‌خاطر کوتاهی در مورد بانک فرانسه ایراد می‌گیرد، و می‌گوید «بانک در دست کمون – بیش از هزار گروگان ارزش داشت.» انگلس هم پرودونیست‌ها و هم بلانکیست‌ها را سرزنش می‌کند و می‌گوید این طنز تاریخ است که زمانی که اصول‌گرایان سکاندار می‌شوند، درست کاری را انجام می دهند که خلاف اصولی است که تجویز می‌کنند.[۱۴۶]

انگلس در مقدمه‌ی ۱۸۹۵ بر کتاب مارکس، مبارزه‌ی طبقاتی در فرانسه، نیز به دوران کمون پاریس که قدرت به‌دست پرولتاریا افتاد اشاره می‌کند، و می‌گوید، «یک بار دیگر، بیست سال بعد از زمان نوشته‌ی ما، ثابت شد که حتی در آن زمان برقراری حکومت طبقه‌ی کارگر تا چه حد غیرممکن بود.» او توضیح‌ می‌دهد که چه‌گونه فرانسه، پاریس را تنها گذاشت، و به دعواهای بی‌حاصل داخلی کمون بین بلانکیست‌ها (اکثریت) و پرودونیست‌ها (اقلیت)، «که هیچ‌کدام نمی‌دانستند چه باید کرد»، می‌پردازد. انگلس نتیجه‌ی غم‌انگیزی را در مورد هر دو رویداد بزرگ، انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و کمون پاریس، طرح‌ می‌کند که، «پیروزی‌ای که هم‌چون هدیه‌ای در ۱۸۷۱ به‌دست آمد، به همان اندازه‌ی حمله‌ی غافل‌گیرانه‌ی ۱۸۴۸، بی‌ثمر بود.»[۱۴۷]

بین‌الملل و کمون پاریس (مصاحبه‌ی مهم مارکس)

همان‌طور که در بالا اشاره شد، به‌رغم حضور اعضای شعبه‌ی فرانسوی بین‌الملل در کمون، بین‌الملل رابطه‌ی محدودی با کمون داشت. اما تبلیغات نشریه‌های بورژوایی، نه‌تنها فرانسوی بلکه اروپایی و امریکایی، تبلیغات زیادی برعلیه کمون به‌راه انداخته بودند با این ادعا که از مرکز مرموزی از خارج هدایت می‌شود. در این زمینه مارکس دو ماه بعد از سقوط کمون در ژوییه‌ی ۱۸۷۱ مصاحبه‌ی بسیار مهمی با خبرنگار روزنامه‌ی «نیویورک وُرلد» انجام داد. به علت اهمیت این مصاحبه، هم از نظر رابطه‌ی بین‌الملل و کمون، و هم از نظر آگاهی از دیدگاه مارکس در مورد «شکل» مبارزاتی جنبش‌های کارگری هر کشور، ذکرمباحث مهم آن ضروری است.

در پاسخ به ادعای «مرموز» بودن فعالیت‌های بین‌الملل، مارکس پاسخ می‌دهد که چیز مرموزی در کار نیست، جز رمز حماقت افرادی که منکر این هستند که تشکلِ بین‌الملل یک تشکل علنی و عمومی است و تمام اسناد آن منتشر می‌شود. او اضافه می‌کند که اعضای ما کارگران هستند. خبرنگار سؤال می‌کند چه بسا این کارگران ابزاری در دست یک انجمن مخفی باشند، و مارکس در جواب می‌گوید نمی‌توانید چنین چیزی را ثابت کنید. خبرنگار می‌پرسد، پس قیام اخیر پاریس چطور؟ مارکس پاسخ می‌دهد اول باید ثابت کنید که آیا توطئه‌ای در کار بوده، و یا آنچه که رخ داده نتیجه‌ی برحق شرایط آن لحظه بوده است. حال اگر هم توطئه‌ای در کار بوده، مدرک شما دال بر این که بین‌الملل در آن نقش داشته، کجاست؟ خبرنگار پاسخ می‌دهد که به این دلیل که بسیاری از اعضای بین‌الملل در کمون حضور داشتند. مارکس به طنز پاسخ می‌دهد که «پس توطئه‌ی فراماسون‌ها هم بوده»، چون تعداد آن‌ها نیز کم نبود، «شاید پاپ هم دست داشته»، چون کاتولیک‌ها هم در آن حضور داشتند. سپس اضافه می‌کند که «قیام پاریس به‌دست کارگران پاریس روی داد. پرتوان‌ترین آن‌ها الزاماً رهبران و گردانندگان آن بودند؛ اتفاقاً پرتوان‌ترین‌شان عضو بین‌الملل بودند. با این حال بین‌الملل به‌هیچ‌وجه مسئول اَعمال آن‌ها نیست.» در پاسخ این سؤال خبرنگار که تصور این است که بین‌الملل از لندن هدایت می‌شود، مارکس پاسخ می‌دهد که «این [گفته] به آن معنی است که بین‌الملل یک ساختار متمرکز دارد، حال آن که شکل سازمانی طوری طراحی شده که به انرژی و استقلال محلی بیشترین نقش داده می‌شود.» او اضافه می‌کند که بین‌الملل به‌هیچ‌وجه دولت طبقه‌ی کارگر نیست. یک همبستگی اتحادیه‌ای است و نه یک نیروی کنترل‌کننده.» خبرنگار سؤال می‌کند که این همبستگی با چه هدفی است، و مارکس پاسخ می‌دهد، «رهایی اقتصادی طبقه‌ی کارگر از طریق کسب قدرت سیاسی». اضافه می‌کند که، «ضروری است که اهداف ما آن‌چنان فراگیر باشد که هر گونه فعالیت طبقه‌ی کارگر را دربر گیرد. [اما] تعیین این هدف‌ها برای شرایط خاص به این معنی است که خود را با نیاز‌های یک بخش – یک ملت، تطبیق دهد.» آن‌گاه به این نکته‌ی فوق‌العاده مهم اشاره می‌کند که «بین‌الملل شکل جنبش سیاسی را دیکته نمی‌کند؛ تنها تعهد به اهداف را می‌طلبد.» (تأکید از من است.) و آنگاه به مثال‌هایی می‌پردازد که این ترکیب در نقاط مختلف متفاوت‌اند، مثلاً در انگلستان که فعالیت‌های «مسالمت‌آمیز» سریع‌تر به نتیجه می‌رسد، «قیام جنون‌آمیز است»، و برعکس در فرانسه…[۱۴۸]

لنین و کمون پاریس

لنین به‌عنوان یک انقلابی حرفه‌ای از آغاز فعالیت‌های سیاسی‌اش تا زمانی که در قدرت بود، از کمون پاریس به‌عنوان نمونه‌ی مطلوب مبارزاتی یاد می‌کرد، و در مقاطع سیاسی مختلف از جنبه‌های مختلف آن به نفع پیشبرد سیاست‌های حزب استفاده می‌نمود. از اولین برخوردهای او به کمون سخنرانی برای مهاجران سیاسی در ۱۹۰۵ در ژنو بود. در مقاله‌ای تحت عنوان «کمون پاریس و وظایف دیکتاتوری دموکراتیک» که لنین ویراستاری کرده بود و در نشریه پرولتاری در ۱۹۰۵ منتشر شده بود، اشاره می‌شود که «این مقاله به ما می‌آموزد که شرکت نمایندگان پرولتاریای سوسیالیست در یک دولت انقلابی همراه با خرده‌بورژوازی، از نظر اصولی کاملاً قابل قبول، بلکه الزامی است» و آن را هم‌جهت با برنامه‌ی حداقل حزب قلمداد می‌کند. او اضافه می‌کند که «هنگام تقلید از کمون پاریس، نه از خطاهای آن‌ها (عدم مصادره‌ی بانک فرانسه، عدم حمله به ورسای، و نداشتن یک برنامه‌ی مشخص)، بلکه از اقدامات عملی و موفقیت‌آمیز آن‌ها باید…» استفاده کرد. و اضافه می‌کند که «این واژه‌ی کمون نیست که ما باید استفاده کنیم،… ما نباید کور کورانه شعار‌های آن‌ها را تکرار کنیم…»[۱۴۹]

در ۱۹۱۱ در مقاله‌ی «به یاد کمون» اشاره می‌کند که «دو شرط، حداقل، برای یک انقلاب اجتماعی پیروزمند لازم است – نیروهای مولد بسیار پیشرفته، و پرولتاریایی به‌حد کافی آماده. اما در ۱۸۷۱، فرانسه فاقد هر دوی این شرایط بود. سرمایه‌داری فرانسه توسعه‌ی کمی یافته بود و فرانسه در آن زمان عمدتاً یک کشور خرده‌بورژوا (متشکل از افزارمندان، دهقانان، مغازه‌داران، و غیره) بود. از سوی دیگر هیچ حزب کارگری وجود نداشت،… هیچ تشکل سیاسی پرولتری جدی، موجود نبود، و اتحادیه‌ها و جوامع تعاونی قوی هم در کار نبود.» لنین اضافه می‌کند اما آنچه که کمون فاقد آن بود، زمان بود. با این مقدمه، بااشاره به اقداماتِ مورد نظرِ کمون از جمله «الغای ارتش دائمی»، «جدایی دین از دولت»، «حداکثر حقوق معادل کارگر» و غیره می‌پردازد، و در آخر آرمان کمون را «رهایی کامل سیاسی و اقتصادی زحمتکشان… جهان» قلمداد می‌کند.[۱۵۰]

از مهم‌ترین آثار لنین که به بحث کمون می‌پردازد، فصل سوم کتاب دولت و انقلاب است. وی با نقل‌قول مفصلی از همان معروف‌ترین بخش خطابه‌ی سوم مارکس در مورد اقدامات منتسب به کمون، به مفهوم «درهم شکستن» دستگاه دولتی می‌پردازد. لنین اشاره می‌کند که چگونه کمون به شکل «دموکراسی کامل‌تر»، بدون ارتش دائمی و با مقامات انتخابی، جایگزین دولتِ درهم‌شکسته شد، و چگونه حکومت بورژوازی جای خود را به «دموکراسی پرولتری» داد. در اینجا لنین با اشاره به تجربه‌ی کمون که با قاطعیت عمل نکرد، بر ضرورت سرکوب بورژوازی تأکید می‌کند. (باید توجه داشت که این کتاب درست بعد از انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷ روسیه که دولت موقت بر سر کار آمده، و قبل از انقلاب اکتبر نوشته شده، و لنین بلشویک‌ها را در موقعیتی می‌بیند که برای کسب قدرت نیازی به دیگر جریانات سیاسی و طبقات دیگر ندارند. حال آن که در ۱۹۰۵، که در بالا به آن اشاره شد، با عطف به جنبه‌ی دیگری از تجربه‌ی کمون بر ضرورت و حتی الزامی بودن چنین همکاری تأکید می‌کرد.) لنین با تأکید بر این که «تمام مقامات، بدون استثنا، انتخاب شدند و در هر لحظه قابل برکناری بودند، حقوق‌های آن‌ها به سطح ‘دستمزد‌های کارگران’ کاهش یافت…» اشاره می‌کند که «این اقدامات دموکراتیک ساده و آشکار، ضمن آن که وحدت کامل منافع کارگران و اکثریت دهقانان را میسر می‌سازد، هم‌زمان به‌مثابه پُلی بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم عمل می‌کند.» (در زیر به این برخورد باز خواهم گشت.) جنبه‌ی دیگری را که لنین در این مقطع با توجه به تجربه‌ی کمون طرح می‌کند، «لغو پارلمانتاریسم» است که با عطف به مارکس، که کمون ترکیبی از قوه‌ی مجریه و مقننه بود، از آن برای طراحی نظام سوویت و حمله علیه طرفداران پارلمانتاریسم استفاده می‌کند.[۱۵۱]

در ۱۹۱۸، در کنگره‌ی هفتم حزب (بلشویک) در زمینه‌ی تغییر برنامه‌ی حزب، ضمن اشاره به مشکلات و ضعف‌های دولت تازه‌تأسیس شوروی، لنین می‌گوید کسی نمی‌تواند این کمبود‌ها را انکار کند، اما «آن‌چه که اهمیت دارد این است که [این دولت] واجد ارزش تاریخی است و گامی به جلو در توسعه‌ی جهانی سوسیالیسم است…» آنگاه آن را با کمون پاریس مقایسه می‌کند. می‌گوید «کمون پاریس موضوعی چند هفته‌ای، [آن هم] در یک شهر بود، بی آن که مردم بدانند چه می‌کنند. کمون برای کسانی که آن را خلق کردند، قابل درک نبود: آن‌ها با غریزه‌ی دائمی مردمی بیدار شده، کمون را خلق کردند، و هیچ یک از گروه‌های سوسیالیستی فرانسه آگاه نبودند که چه می‌کنند.» لنین می‌گوید در مقایسه با آن‌ها چون ما بر دوش کمون پاریس ایستاده‌ایم، شرایطی داریم که «به‌وضوح می‌دانیم که چه می‌کنیم». آن‌گاه اعلام می‌کند که «قدرت سوویت نوع نوین دولتی است بدون بوروکراسی، بدون پلیس، بدون ارتش دائمی، دولتی که در آن بورژوازی با یک دموکراسی نوین جایگزین شده، و…»[۱۵۲]

پلخانف، لنین، تروتسکی، کائوتسکی و…

کمون پاریس از آغاز، بحث داغی در جدل‌های نظری رهبران مختلف سوسیالیست‌های روسیه بود. همان‌طور که قبلاً اشاره شد، لنین مجموعه مکاتبات مارکس با کوگلمان را در ۱۹۰۷ با مقدمه‌ای منتشر و از آن بر علیه پلخانف استفاده کرد. پلخانف با عطف به اولین برخورد مارکس نسبت به هشدار او به انقلابیون فرانسه که نباید بر علیه دولت موقت دست به اسلحه برند، بر سیاست‌های رفرمیستی خود تأکید می‌کرد، و لنین با تکیه به انتقاد بعدی مارکس به کموناردها که به ورسای حمله نکردند، سیاست‌های انقلابی خود را پیش می‌برد.[۱۵۳]

لنین با توجه به اهمیت دهقانان در جامعه‌ی روسیه، ضرورت وحدت دهقانان و کارگران را طرح می‌کرد و شعار «دیکتاتوری دموکراتیک طبقه‌ی کارگر و دهقانان» را ارائه داد. به‌علاوه همانطور که در بالا اشاره شد، در ۱۹۱۱ لنین با اشاره به تجربه‌ی کمون، بر نیروهای مولد بسیار پیشرفته، و پرولتاریایی به‌حد کافی آماده برای انقلاب، تکیه داشت. تروتسکی اما با اشاره به کمون پاریس، تنها بر دیکتاتوری طبقه‌ی کارگر با جلب حمایت دهقانان تأکید داشت. به‌علاوه او پیش‌شرط توسعه‌ی نیروهای مولد را قبول نداشت. وی در سی و پنجمین سالگرد کمون در ۱۹۰۶ در مقاله‌ای می‌نویسد، «در کشوری که از نظر اقتصادی عقب‌مانده‌تر است، پرولتاریا زودتر از یک کشور سرمایه‌داری پیشرفته می‌تواند به قدرت برسد. در ۱۸۷۱ [کمون]’هدایت امور را در دست خود گرفت’…» و اضافه می‌کند که «کمون پاریس ۱۸۷۱ البته یک کمون سوسیالیستی نبود… [اما] دیکتاتوری پرولتاریا را که پیش‌شرط انقلاب سوسیالیستی است، بر قرار ساخت.[۱۵۴] تروتسکی نیز به اقدامات کمون ازجمله تعیین حداکثر حقوق «معادل مزد یک کارگر» اشاره می‌کند.

اما دعوای اصلی تروتسکی و لنین با کائوتسکی بود. کائوتسکی بعد از انقلاب اکتبر، کتاب دیکتاتوری پرولتاریا[۱۵۵] را در سال ۱۹۱۸ در انتقاد از بلشویک‌ها نوشت، و لنین هم در همان سال در پاسخ به او کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد[۱۵۶] را نوشت. کاتوتسکی در پاسخ به لنین در ۱۹۱۸، کتاب تروریسم و کمونیسم[۱۵۷] را منتشر نمود، و تروتسکی در ۱۹۲۰ در اوج جنگ داخلی که خود فرماندهی ارتش سرخ را داشت، با همان عنوان تروریسم و کمونیسم به کائوتسکی پاسخ داد. جالب آن‌که هر سه نفر با تکیه بر جنبه‌های مختلفی از کمون پاریس بحث خود را طرح می‌کردند. امکان مرور بحث‌های این سه کتابچه و دیگر نوشته‌های متعدد آنها در اینجا نیست، و تنها به چند نکته اشاره می‌شود. کائوتسکی انقلاب روسیه را به‌مراتب قدرتمندتر از کمون پاریس خواند، اما کمون را برتر از نظام سوویت قلمداد کرد، چرا که در آن تمام جریانات سوسیالیستی حضور داشتند، حال آن‌که در روسیه یک دسته از سوسیالیست‌ها، دیگر سوسیالیست‌ها را حذف کردند. می‌گوید، تفاوت بین این دو دسته، «برخورد دو روش اساساً متفاوت، یعنی دموکراسی و دیکتاتوری است.» لنین در پاسخ، از جمله به «تفاوت‌های دموکراسی پرولتری با دموکراسی بورژوایی» می‌پردازد و با اشاره به گفته‌ی مارکس که کمون هم یک نهاد اجرایی و هم مقننه بود، بر علیه پارلمانتاریسم بحث می‌کند. یکی از نکات مهمی که تروتسکی در نوشته‌های دیگرش در مورد کمون پاریس طرح می‌کند، فقدان یک حزب سیاسی برای رهبری و هماهنگی تمام امور بود. به‌علاوه او با اشاره به نظر مارکس در نامه‌اش به کوگلمان، که کمیته‌ی مرکزی اقتدار خود را به‌طور زودرس به کمون تحویل داد، می‌گوید که «مارکس نگران قانونی بودن عمل نبود، بلکه خواهان وارد آوردن ضربه‌ی مؤثر به ورسای بود.»[۱۵۸]

در اینجا بحث بر سر تأیید یا رد این و یا آن نظر نیست، بلکه اشاره به این واقعیت است که سوسیالیست‌های روسیه (و دیگر کشورها که امکان اشاره به همه‌ی آن‌ها در این نوشته نیست) با سیاست‌های متفاوت‌شان، هریک با رجوع دادن به جنبه‌هایی از کمون پاریس یا منتسب به آن، مبارزات خود را پیش می‌بردند.

نظر پاره‌ای از بازماندگان کمون

برکنار از لیساگاره که مفصل‌ترین جزییات کمون را در کتاب خود منتشر کرد، پاره‌ای از رهبران کمون که جان سالم به در بردند، نظرات خود را در مورد کمون در تبعید منتشر کردند. در این‌جا به سه نمونه اکتفا می‌شود.

گوستاو لُفرانسه که بعد از شارل بِلِه به ریاست شورای کمون رسید، بعد از نابودی کمون به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره کرد. او نوشت «ضعف بزرگ کمون در این بود که نفهمید که نمی‌تواند همزمان هم انقلابی و هم قانونی باشد، و چاره‌ای ندارد که یکی را انتخاب کند»، و نتیجه‌گیری کرد که عدم مصادره‌ی بانک برای کمون «ضربه‌ای جبران‌ناپذیر» بود.[۱۵۹]

بنوا مالون، از مهم‌ترین رهبران کارگری کمون در کتاب خود تاریخ کمون که در تبعید نوشت، اشاره می‌کند که از آغاز معلوم بود که اعضای کمون به همان شیوه‌ی همیشگی فرانسوی در رویارویی با رویدادها، به‌جای تشخیص دلایل رویدادها بیشتر به بحث و خطابه و نگرانی از نتایج بلافاصله‌ی آن‌ها تمایل نشان می‌دادند. او می‌نویسد «بسیاری از اعضا، آموزش و تجربه‌ی سیاسی لازم را نداشتند. البته باید توجه داشت که کمون اولین تجربه‌ی طبقه‌ی کارگر در قدرت بود… بسیار جای تأسف بود که اکثریت – بیش از حد ازجنبه‌های ژاکوبنی و متظاهرانه‌ی انقلاب کبیر [۱۷۸۹] اشباع شده و طبیعتاً تمایل بر این داشت که واقعیات را نادیده انگارد. اما تقریباً همه اعضا عشق عمیقی به مردم ستم دیده، و نفرت از بی عدالتی… داشتند.»[۱۶۰]

لیو فرانکل، مهم‌ترین مارکسیست در هیئت رهبری کمون در تبعید، در نشریه‌ای در زادگاهش در مجارستان نوشت، که «…کمون انقلاب نوع جدیدی بود، چرا که یک انقلاب کارگری بود.» اضافه می‌کند که، «به‌رغم نفرین کشیشان، تهدید و تمسخر طبقات حاکم؛ به‌رغم انواع فراوان رنج‌ها و مخاطره‌ها، ایده‌آل بزرگی که مدافعان کمون را به حرکت درآورد، تا روزی که ستم‌دیدگان را به پیروزی نهایی برساند و رهایی طبقه‌ی کارگر را فراهم آورد، رو به گسترش خواهد داشت.»[۱۶۱]

ژان ژورس

ژان ژورس، از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین سوسیالیست‌های فرانسه از ۱۸۸۵، زمانی که وارد مجلس شد و تا زمانی که در ۱۹۱۴ به خاطر مخالفت با جنگ به قتل رسید، یکی از قابل‌توجه‌ترین نظرات را در مورد کمون مطرح کرد. ژورس، یک سوسیالیست رادیکال، از پایه گذاران ‘بلوک چپ’، از رهبران بخش فرانسویَ بین‌الملل، پایه گذار روزنامه اومانیته، و از پیروان مارکس — ضمن رد دیکتاتوری پرولتاریا –، در زمانی که لنین با تعبیر خود از کمون پاریس، شعار استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را در روسیه عنوان می‌کرد، تحلیل و درک متفاوتی از کمون ارائه داد.

او در ۱۹۰۷ در سی و پنجمین سالروز کمون پاریس در روزنامه‌ی اومانیته نوشت. «کمون حتی اگر برنده هم شده بود، نمی‌توانست جامعه را به طرزی رادیکال تغییر دهد. انقلاب در اجتماعی کردن مالکیت، نمی‌تواند با تدارک یک حمله‌ی ناگهانی به طبقه‌ی حاکم سرهم بندی شود. ایده‌ی یک نظم نوین در جامعه، ابتدا باید در اذهان مردمان رسوخ کرده باشد. طبقه‌ی انقلابی باید از هر جهت آماده‌ی تصرف قدرت و اداره‌ی امور جامعه بر اساس برنامه‌ی نوین باشد. هم‌چنین باید توافق جمع عظیمی از مردم را… جلب کرده باشد.» بر این اساس، او می‌گوید که «کمون برای این وظیفه‌ی بزرگ آماده نبود. ایده‌آل اجتماعی‌اش ناروشن بود، رهبری بین انقلابی‌گری خرده‌بورژوایی با دیدگاهی فردگرا، و دیدگاه پرولتری با هدف نامشخص، بین پرودونیسم و کمونیسم دوپاره شده بود.» ژورس آن‌گاه به این نکته‌ی فوق‌العاده مهم می‌پردازد، و می‌گوید، «حتی اگر کمون بر ورسای پیروز شده بود، طولی نمی‌کشید که ناچار می‌شد، در سراسر فرانسه اعلام انتخابات کند، و پاسخ کشور به آن [صرفاً] آرای محافظه‌کارانه‌ی روستاییان، جمهوری خوهان بورژوا در شهرهای متوسط، و برنامه‌های انقلابی ناروشن و عاری از قدرت در مراکز بزرگ صنعتی می‌بود.» ژورس تأکید می‌کند که «کمون نمی‌تواند الگویی برای تاکتیک‌ها و عمل انقلاب اجتماعی که حتماً در پیش روست، باشد…» [۱۶۲] از نظر او شانس پیروزی سوسیالیست‌ها از طریق انتخابات پارلمانی بیشتر بود.

کمون در جنبش های معاصر

کمون پاریس از آن نظر که بیش از هر چیز، جنبشِ محرومان و زحمتکشان در مقابل قدرتِ ستمگران بود، برکنار از تأثیر بر تمام انقلاب‌هایی که پس از آن در جهان سر برآوردند، به‌طور مستقیم و غیر مستقیم الهام بخشِ اغلبِ جنبش های اجتماعی دوران معاصر نیز بوده است. در خود فرانسه خیزش‌های اواخر دهه‌ی شصت قرن بیستم، حتی اعتراضاتِ جلیقه‌زردها در زمان حاضر، بی‌تأثیر از کمون پاریس نبوده و نیستند. بسیاری مارکسیست‌های معاصر با تکیه به شورش‌های محرومان شهری و نقش عاملان جدید، مبارزین ضد نژادپرستی، زنان، دانشجویان، و اقلیت‌ها، نظریه‌پردازی کرده‌اند، که بررسی آن‌ها به نوشته‌ی جداگانه‌ای نیاز دارد.

کمون در هنرها

رویداد عظیم کمون طبیعتاً در هنرهای گوناگون انعکاس داشت و همچنان دارد، هر چند نه در حدی که شایسته‌ی آن بوده است. ادامه‌ی دشمنی با کمون و کموناردها بعد از سقوطِ کمون درتأثیر نسبتاً محدود آن در هنر انعکاس یافت. همانطور که پیش‌تراشاره شد، کمون با ظهور مهم‌ترین و معروف‌ترین نقاشان فرانسوی هم‌زمان بود با این حال به‌جز گوستاو کوربه، بسیاری از آنان بیشتر به تصویر طبیعت پرداختند و خود را وارد درگیری‌های سیاسی نکردند. البته ادوار مانه با جمهوری‌خواهان لیبرال رابطه داشت، و به کمون سمپاتی نشان می‌داد.[۱۶۳] ازجمله تابلوی سنگر که در متن آمده از کارهای اوست. تابلو‌های دیگری از نقاشان فرانسوی تهیه شد که تعدادی از آن‌ها در متن آمده است. در شعر و سرود، نیز همانطور که قبلا اشاره شد، معروف‌ترین سرود جهان، انترناسیونال، برآمده از کمون بود.

بعد از انقلاب اکتبرِ روسیه، کمون در طراحی پوسترهای هنری انعکاس فراوانی داشت. مهم‌ترین انعکاس کمون در تئاتر، در نمایشنامه‌ی «روزهای کمون» برتولت برشت تجلی یافت که بیشتر با دیدی لنینی در ۱۹۴۸ نوشته شد و به زبان‌های بسیاری از جمله فارسی ترجمه شد.[۱۶۴]

طنز تلخ تاریخ کمون این بود که در پاسخ به خواست و اقدام بنیانی کمون در مورد لغو امتیازات کلیسا، با شکست کمون، ارتجاعِ به قدرت بازگشته در همان نقطه‌ای در مون مارتر که قیام ۱۸ مارس بر علیه رژیم ورسای آغاز شده بود، تصمیم بر بنای کلیسای عظیم «ساکره کُر» (قلب مقدس) گرفت؛ ساختمان کلیسا از ۱۸۷۵ آغاز شد، و هم اکنون یکی از پربیننده‌ترین بنا‌های پاریس است.

ضرورت تفکیک آرمان از واقعیت در ارزیابی کمون

آرمان‌های والای کمون، چه آن‌ها که در هیئت خواست‌های کموناردها مطرح شد، چه آن‌ها که تأییدکننده‌ی نظرات و یا الهام‌بخش مارکس در بسط نظریه‌های رهایی‌بخش‌اش بود روشن است: مداخله‌ی مستقیم مردم در تصمیم‌گیری‌ها، نبود دستگاه‌های سرکوب، جدایی دین از دولت، انتخابی بودن مقامات با حق فراخوانی و حقوق‌های مشابه، از آن جمله‌اند. اما این که کمونارد‌ها در عمل چه کردند و چه می‌توانستند بکنند، امری متفاوت است.

محدودیت زمانی و دیگر محدودیت ها

واضح است که کمون در اجرای خواسته‌ها و اقدامات خود با محدودیت‌های فراوان مواجه بود؛ شهر در حال جنگ، و از دو سو در معرض خطر دشمن داخلی و خارجی بود. کمبودها، نبود امکانات اقتصادی، ضرورت توزیع عادلانه با امکانات محدود، از یک طرف، و اختلاف نظرهای داخلی، نبود رهبری واحد و ندانم‌کاری‌ها از طرف دیگر. زمان، در این میان بزرگ‌ترین محدودیت کمون بود. معمولاً عمر سراسری کمون ۷۲ روز ذکر می‌شود، حال آن که اگر به دقت نگاه کنیم، ده روز اول از ۱۸ تا ۲۸ مارس هنوز کمون وجود ندارد، و کمیته‌ی مرکزیِ گارد ملی است که امور را در دست دارد. (بسیاری این دو را با هم یکی می‌گیرند که دقیق نیست.) ماه آوریل، به رغمِ شروع عملیات نظامی ورسای، مهم‌ترین ماهی است که کمون توانست در میان جر و بحث‌های دائمی واختلاف نظر‌ها، پاره‌ای از اقدامات اساسی خود را عملی سازد. از اول ماه مه با امنیتی شدن بیشتر اوضاع، کمون اختیارات خود را به کمیته‌ی امنیت عمومی واگذار کرد. با شروع تعرض نظامیِ ورسای، کمیته‌ی مرکزی گارد ملی مستقلانه تصمیم‌گیری می‌کرد. در این مقطع در واقع سه نهاد تصمیم‌گیری و بدون هماهنگی با هم وجود داشت. از ۲۱ ماه مه که با ورودِ سراسریِ ارتش ورسای به پاریس قتل‌عام‌ها شروع می‌شود، عملاً کمون به معنی سازمان‌یافته وجود ندارد. در چنین شرایطی بسیاری از خواست‌های کمون نمی‌توانست عملی شود، و پاره‌ای از آن‌ها اصولاً در آن شرایط عملی نبود.

آنچه که در عمل انجام شد

در بخش دوم با تفصیل زیاد و با عطف به اسناد تاریخی کمون و پژوهش‌های تاریخی مورخانِ سرشناس چپ، به عملی شدن و نشدن خواست‌ها اشاره شد. (برای جزییات و منابع هر یک از مواردی که در زیر به آن‌ها اشاره می‌شود، به قسمت‌های ساختار کمون و اقدامات کمون در بخش دوم مراجعه کنید.)

در مورد الغای ارتش، کمون کوچک‌ترین کنترلی بر ارتش نداشت که بخواهد یا بتواند آن را ملغی کند؛ قسمت اعظم سربازان و افسران ارتش فرانسه در اسارتِ قوای پروس بودند، و مابقی تحت فرمان ورسای قرار داشتند. همین ارتش بود که پس از رها شدن از اسارتِ حقارت‌آمیزش — با افسرانی که همگی به طبقات اشراف و بورژوا وابسته بودند، و سربازانی که تماماً متشکل از روستاییان محافظه‌کار بودند — با نفرتی که از کمون و ایده‌های ترقی‌خواهانه‌ی آن داشتند، به وحشیانه‌‌ترین شکلی کموناردها و کودکان‌شان را قتل‌عام و پاریس را به ویرانه‌ای تبدیل کردند. در مورد لغو سربازگیری اجباری نیز از آنجا که کمون کنترلی بر ارتش نداشت، چنین کاری در اقتدار آن نبود. از آن گذشته، چند روز بعد از تصویب قانون، به‌دنبال شروع حملات نظامی ورسای، کمون ناچار شد در هفتم آوریل برای تقویت گارد ملی، فرمان سربازگیری عمومی صادر کند. در مورد پلیس، البته پرفکتور پلیس رسماً منحل اعلام شد، اما با تغییر نام آن به اکس- پرفکتور، و با استخدام پاره‌ای از کارگران، اصناف و روشنفکران، همان نهاد با حذف امتیازات سیاسی و اخراج کادرهای آن، به کار ادامه داد. (مارکس هم خود تلویحاً به این امر اشاره دارد، که البته برخلاف تصور رایج، «خُرد کردن» دستگاه دولت، به معنی حذف کامل نهاد دولتی نبود. مارکس نیز در خطابه‌ی سوم، به ضرورت «حفظِ کارکرد‌های مشروع» این دستگاه‌ها و «واگذاری آن به افراد منتخب و مسئول» اشاره می‌کند.)

در مورد انتخابی بودن تمام مقامات، برکنار از انتخابات «کمیته‌ی مرکزی کمیته‌های مراقبت نواحی» که به دوران محاصره مربوط می‌شد، و «کمیته‌ی مرکزی گارد ملی» که آن هم به دوران قبل از کمون باز می‌گشت، در انتخابات کمون، تنها ۹۶ نماینده در ۲۰ ناحیه‌ی پاریس که به‌نوعی «شورای کمون» را تشکیل می‌دادند، و ۲۰ شهردار این نواحی مستقیماً از سوی مردم این نواحی انتخاب شدند (یک‌سوم نمایندگان نواحی هرگز در شورای کمون شرکت نکردند.) کمیسیون اجراییِ و نُه کمیسیون تخصصی که عملاً گردانندگان کمون بودند، نه از سوی مردم که از سوی شورا منصوب شدند. انتخاب پلیس و دادرسان و قضات هرگز اتفاق نیفتاد (مارکس نیز در مورد آن‌ها فعل ماضی التزامی – قرار بر این بود – به کار می‌برد.) از آن مهم‌تر «کمیسیون اجرایی»، متشکل از هفت نفر، که دستگاه رهبری کمون بود، مستقل از نمایندگان کمیسیون‌ها انتخاب شد و زمانی که ناکارآمدی آن مشخص شد، کمیسیون جدیدی مرکب از یک نماینده (در این معنی معادل وزیر) از هر یک از کمیسیون‌های نُه‌گانه ایجاد شد. (نوعی هیأت وزیران که سعی می‌کردند از آن پرهیز کنند.) مهم‌تر از آن که هنگام ایجاد «کمیته‌ی امنیت عمومی» (متشکل از پنج نفر) که کمون اختیارات خود را به آن واگذار کرد، هیچ رأی مردمی در کار نبود. زمانی هم که اقلیت نمایندگان شورا (عمدتاً پرودونیست‌ها) اعتراض کردند که کمون چنین حقی را ندارد، اکثریت، آنها را از ورود به کمیسیون‌ها محروم ساخت. در موردِ حق فراخوانی نیز هرگز، مورد و فرصتی برای آن پیش نیامد. چندین برکناری عمدتاً از فرماندهان نظامی اتفاق افتاد، اما نه از سوی مردم، بلکه از سوی کمیسیون ها و کمیته‌ی امنیت، و در یک مورد هم یک نماینده زندانی شد.

در مورد حداکثر حقوق در حد مزدهای کارگری، بر اساس آمارهای نیروی کار آن زمان، متوسط حقوق سالانه‌ی یک کارگر که تمام‌وقت کار کرده باشد، ۱۵۰۰ فرانک بود. کمون حداکثر حقوق‌ها را ۶۰۰۰ فرانک تعیین کرده بود، و آن را به اجرا گذاشت.

ترکیب کمون نیز به‌هیچ‌وجه صرفاً کارگری نبود. در میان نمایندگان علاوه بر ۲۴ کارگر، اقشار مختلف خرده‌بورژوازی سنتی و طبقه‌ی متوسط جدید، از اصناف گرفته تا حسابدار، مهندس، معمار، پزشک و غیره وجود داشتند. در کمیسیون‌های اجرایی هیچ کارگری حضور نداشت و همه از دیگر اقشار به‌ویژه طبقه‌ی متوسط بودند. نمایندگان کمیسیون‌ها (عملاً وزرا) همه غیرکارگری بودند. تنها فرانکل و مالون سابقه‌ی کارگری داشتند.

خطاهای جبران‌ناپذیر

اختلافات ایدئولوژیک بین بلانکیست‌ها، پرودونیست‌ها و معدودی سوسیالیست‌های مارکسیست، پیشبرد سیاست‌ها و برنامه‌های مشخص را در قالب امکانات و محدودیت‌ها، مشکل می‌ساخت. از یک‌سو تندروی‌هایی در نحوه‌ی اجرای پاره‌ای سیاست‌های بسیار درست از جمله کوتاه کردن دست کلیسا و جدایی مذهب از دولت صورت گرفت، که سبب شد بخشی از مردم به‌ویژه در محله‌های کارگری را در مقابل کمون قرار دهد. از سوی دیگر ملاحظه‌کاری‌های بیش از حد وجود داشت که به خطاهای جبران‌ناپذیری انجامید. همه، از مارکس گرفته تا دیگران به‌درستی به این ملاحظه‌کاری‌ها اشاره کرده‌اند، که چشم‌گیر‌ترین آن‌ها، عدم پیشروی به ورسای در همان لحظات اول که قوای کمون قوی‌تر از قوای تحت فرمان دولت موقت بود، و از آن مهم‌تر عدم مصادره‌ی بانک فرانسه بود.

در بررسی این دو خطای بزرگ کمون، فرض بر این نیست که اگر این دو خطا نبود کمون می‌توانست به‌تنهایی برنده شود و شرّ دشمنان را برکند. در هر دو مورد، تنها تحمیل «سازش» به دشمن می‌توانست مطرح باشد. در مورد اول، یعنی حمله به ورسای و شکست دولت موقت، به این معنی نبود که کمون می‌توانست بیسمارک را هم شکست دهد، قوای پروس را از فرانسه اخراج کند، آلزاس و لورن را پس بگیرد و غرامتی هم نپردازد. تازه همان‌طور که پاره‌ای کموناردها مطرح می‌کردند، احتمال زیادی داشت که به محض حمله‌ی کمون به ورسای، بیسمارک رسماً به نفع ورسای وارد جنگ با کمون شود، و کمون در رویارویی با ارتش منظم و کارآمد پروس زودتر نابود می‌شد. در مورد دوم، مصادره‌ی بانک فرانسه، امکان تحمیل سازش مشخص‌تر است، و همانطور که مارکس به‌درستی اشاره کرد، با مصادره‌ی بانک و میلیاردها فرانک موجود در آن، کمون می‌توانست حکومت تی‌یر را به‌راحتی وادار به سازش کند، و سرانجامِ دیگری را برای کمون رقم زند.

مورد دیگری که معمولاً چندان به آن پرداخته نشده، نحوه‌ی برخورد کمون به اجتماعی‌کردن/نکردن مالکیت بود. از یک‌سو به‌درستی به‌جای اجتماعی‌کردن عجولانه‌ی وسایل تولید، تعاونی‌های کارگری ایجاد کردند. اما از سوی دیگر برخورد بسیار محافظه‌کارانه‌ای در مقابل کارخانه‌دارانِ باقی مانده در پاریس در پیش گرفته شد. واقعیت آن است که کمون در آن زمان نمی‌توانست انقلاب اجتماعی به راه اندازد. ژان باتیست میلی‌یر، سوسیالیست پرودونیست برجسته، از بازماندگان انقلاب ۱۸۴۸، که مارکس هم به اعدام او توسط دولت موقت اشاره دارد، همان زمان به‌درستی گفته بود که «ناقوس انقلاب اجتماعی هنوز نواخته نشده»، یعنی زمانش فرانرسیده است. به‌علاوه، نکته‌ی مهم ژان ژورس را باید در نظر داشت ؛ این که کمون حتی اگر پیروز هم می‌شد، می‌بایست انتخابات را در سطح فرانسه انجام می‌داد، و با توجه به اکثریت جمعیت دهقانی و محافظه‌کار فرانسه در آن زمان، شانسی برای حفظ قدرت نداشت. اگر هم می‌خواست بدون حمایت اکثریت حکومت کند، داستان شکل دیگری می‌گرفت.

مجموعه‌ی نکات بالا، چیزی از اعتبار و اهمیت کمون نمی‌کاهد. کمون در آن زمان دلاورانه با دولت موقت ارتجاعی، محافظه‌کار و سازشکار به مقابله پرداخت، و در عمر کوتاه خود تصویری از جامعه‌ی آینده با آرمان رهایی بشر را به نمایش گذاشت. اما در بررسی و ارزیابی این رویداد مهم تاریخی، همانطور که در آغاز این مجموعه اشاره شد، هدف عمده باید درس‌هایی باشد که از موفقیت‌ها و شکست‌های آن می‌توان گرفت.

به‌جای نتیجه‌گیری

در صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس، همانطور که در آغاز این مطلب اشاره شد، این رویداد بی‌نظیر را باید در سطوح مختلف ارزیابی کرد؛ در سطح ایده‌آلی و آرمانی، رویدادی بود نمایانگر امکان رهایی انسان؛ انقلابی که قصد داشت تمام نهاد‌ها و دستگاه‌های سرکوب و ایدئولوژیک را اعم از ارتش، پلیس، دستگاه دولت، کلیسا، و… را برچیده، و امکان دهد که مردم به شکل خودگردان و از طریق فرستادگانی که هر لحظه قابل تغییرند، امور جامعه را مستقیماً اداره کنند؛ حقوق و دستمزد‌ها چندان متفاوت نباشد، و… آرمان کمون تصویر و تصوری از جامعه‌ی آینده‌ی بشر، دور از استثمار و سرشار از خلاقیت‌ها، را نشان داد. اما در سطح عملی، نه تنها در آن لحظه‌ی تاریخی و در آن شهر شانس موفقیت نداشت، حتی امروز هم هنوز شرایط استقرار چنین نظامی در جهان موجود نیست.

رسیدن به آرمان‌هایی که کمون در عمر کوتاهش کوشید جامه‌ی عمل بپوشاند، پیش‌شرط‌های عینی و ذهنی فراوانی داشت. از مهم‌ترین پیش شرط‌های ذهنی آن، باورمندی اکثریت شهروندان به امکان تحقق چنین آرمانی و مشارکت فعالانه در جهت دست‌یابی به آن است. تا آن زمان راه درازی در پیش است، و چپ سوسیالیست به‌جای این توهم که این شکل سازماندهی را هم اکنون می‌تواند در همه جا، بی‌توجه به ویژگی‌های محلی و منطقه‌ای به کار گیرد، بهتر آن است که آن را ایده‌آلی افتخارآمیز بداند و با توجه به ویژگی‌ها و واقعیات هر جامعه، در جهت دست‌یابی به ایده‌آل‌ها، گام‌های متهورانه، اما سنجیده و عملی، بردارد. شاید انسانِ آگاه نیازی به اسطوره نداشته باشد. آگاهی از مسائل و مصائب اجتماعی، درک دلایل و عاملان، و جستجوی راه‌های برون‌رفت از آن‌ها، نیاز به قهرمان، اسطوره و الگو را بی‌معنا می‌کند. انسان آگاه با تکیه بر عقلانیت واحساس مسئولیت، برای غلبه بر مسائل و مشکلات جامعه‌ی خود وارد عمل می‌شود. اما همزمان اسطوره‌ها و حماسه‌ها برای آگاهی‌رسانی به انبوه کسانی که در اسطوره‌ها و حماسه‌های دروغینی که در خدمت تداوم قدرت غیر عقلانی و ضد مردمی هستند، غوطه‌ورند، و برای نشان دادن این که زیستی دیگرگونه نیز ممکن است، ضروری است. با این حال قهرمانان و اسطوره‌های چپ، هرگز معجزه‌گر نبوده و نیستند، و بی‌توجه به شرایط عینی و مشخص، تحقق آرمان‌های آنان ممکن نبوده و نیست. چپ می‌تواند و باید به تجربه‌ی کمون ببالد و از آن برای پیشبردِ سیاست‌های آرمانی خود استفاده کند.

پانویس‌ها

[۱] Karl Marx, (1977), The Civil War in France, in K. Marx and F. Engels, Selected Works, Vol. 2, Progress Publishers.

ترجمه‌ی فارسی: باقر پرهام، جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، نشر مرکز

[۲] Prosper-Olivier Lissagaray, (1786), History of the Paris Commune of 1871, translated from French by Eleanor Marx, New Park Publications

در این ترجمه‌ی ارزنده تلفظ پاره‌ای اسامی مهم نیاز به اصلاح دارد.

[۴] Eugene Schulkind (ed.), (1974), The Paris Commune of 1871: The view from the Left, Grove Press.
-David A. Shafer, (2005), The Paris Commune: French politics, Culture and Society…, Palgrave.
-K. Marx and F. Engels, (1980), On the Paris Commune, Progress Publishers.
-K. Marx and F. Engels, (1972), Writings on the Paris Commune, edited by Hal Draper, Monthly Review Press.
-John Hicks and Robert Tucker, (eds.) (1971), Revolution and Reaction; The Paris Commune of 1871, The University of Manchester Press.
-John Merriman, (2014), Massacre: The Life and Death of the Paris Commune, Yale university Press.
-V. I. Lenin, (1970), On the Paris Commune, Progress Publishers.
-Leon Trotsky, (1972), Leon Trotsky on the Paris Commune, Pathfinder Press.
-Rupert Christiansen, (1994), Paris Babylon: The Story of the Paris Commune, Viking.
-Gay, L. Gullickson, ( 1996), Unruly Women of Paris: Images of the Commune, Cornell University Press.
-John Milner, (2000), Art, War and Revolution in France, 1870-71, Yale University Press.
-Alistair Horne, (1965), The Fall of Paris: The Siege and the Commune, St. Martin Press.
-George Laronze, (1928), Histoire de la Commune de 1871.
– Robert Tombs, (1999), The Paris Commune 1871, Longman.
-Stewart Edwards, (1971), The Paris Commune 1871, Eyre and Spottiswoode.
-Martin Philip Hohnson, (1996), The Paradise of Association: Political Culture and popular Organizations in the Paris Commune of 1871, University of Michigan Press.
-Max Shachtman, (1920), “۱۸۷۱: The Paris Commune”, in The Little Red Library, No. 8, Marxist Internet Archive

[۵] David A. Shafer, … p.1

[۶] Eugene Schulkind, … p. 61.

[۷]  ویلیام فاستر، (۱۳۵۸)، تاریخ سه انترناسیونال، جلد اول، ش.۹-۶۸

[۸] Frank, Jellineck, The Paris Commune of 1871, in Douglas Jenness, (1970), “Introduction”, Leon Trotsky on the Paris Commune, p. 6, Pathfinder Press

[۹] Manifesto Against War Issued by Paris Section of the International, (July 1870), in Eugene Schulkind… p. 65.

[۱۰] Olivier Pissagaray, … p. 14

[۱۱] Olivier Lissagaray, … p.18

[۱۲] Alistair Horne…

[۱۳] Rupert Christiansen, … p.167.

[۱۴] David. A. Shafer, … pp. 29-31.

[۱۵] Stewart Edwards… p. 65, in David Shafer, … p.32.

[۱۶] Eugene Schulkind, … p. 89.

[۱۷] Martin Philip Johnson… p.22, in David Shafer, … p.35.

[۱۸] Karl Marx, (1977), “Second Address of the General Council of the International Working Men’s Association on the Franco-Prussian War”, in K. Marx and F. Engels, Selected Works, Vol 2, …, p. 200.

ترجمه‌ی فارسی، باقر پرهام، جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، نشر مرکز، صص ۷۰-۷۱.

[۱۹] The “Red Poster”, Delegation of the Twenty Arrondissement, (January 6, 1971), in Eugene Schulkind… pp.85-86.

[۲۰] John Milner, … p. 84, 96.

[۲۱] Rupert Christiansen… p. 233

[۲۲] “Excerpts from Minutes of the Meeting of the Federal Council of Paris section of the International”, in Eugene Schulkind, … PP. 94-5.

[۲۳] Rupert Christiansen, …. P.258.

[۲۴] Steward Edwards, … p. 113.

[۲۵] Olivier Lissagaray, … , and, John Hicks and Robert Tucker, … p.xvii.

[۲۶] David A. Shafer, … pp. 53-4

[۲۷] John Hicks and Robert Tucker, … p. xvii

[۲۸] “Wall Poster for Election of 43 ‘Revolutionary Socialist’ Candidates to the National Assembly”, February 8th ۱۸۷۱), in Eugene Schulkind, …pp.87-88.

[۲۹] Olivier Lissagaray, … p. 59.

[۳۰] Gay, L. Gullickson, … p. 16

[۳۱] Olivier Lissagaray, … p. 61.

[۳۲] Steward Edwards, p.138, in David Shafer, … p. 60.

[۳۳] Edith Thomas, (1973), “The Women of the Commune”, in John Hicks and Robert Tucker, … pp. 29-31.

[۳۴] Gay La. Gullickson, … pp. 28-29.

[۳۵] Olivier Lissagaray, …pp. 66-67

برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به فصل سوم کتاب لیساگاره.

[۳۶] Steward Edwards, p. 167, in David Shafer, … p.66.

[۳۷] Journal Officiel, (March 21, 1871) “The Revolution of March 18th”, in Eugene Schulkind, …. pp. 105-106

[۳۸] Karl Marx, (1977), The Civil War in France, in K. Marx and F. Engels, Selected Works, Vol. 2, …, p. 217.

[۳۹] Olivier Liddagaray, … p. 68, and David A. Shafer, …. pp. 61-62, among others.

[۴۰] Olivier Lissagaray, … p.70

[۴۱] Olivier Lissagaray, … p. 87

[۴۲] Rupert Christiansen, … pp. 290-91

[۴۳] Max Shachtman, (1920), … p.20

[۴۴] David A. Shafer, … p. 65

[۴۵] Olivier, Lissagaray, p.86

[۴۶] Robert Tombs, …., p. 74

[۴۷] David A. Shafer, …pp. 66-69,

[۴۸] Olivier Lissagaray, … p.162

[۴۹] Rupert Christianson…. P.319

[۵۰] Charles Rihs, (1940), La Commune de Paris, 1971, Seuil, in David A. Shafer, … p.195

[۵۱] Leo Frankel to K. Marx, (1871), … in Eugene Schulkind…, pp. 117-18

[۵۲] William Serman, … p. 276-277, in David A Shafer, … p. 122

[۵۳] Olivier Lissagaray, … p.127.

[۵۴] Proposal Submitted to the Repub;lican Central Committee of the Twenty Arroudissmnets, (October 1870), in Eugene Schulkind, … p. 78.

[۵۵] Olivier Lissagaray,…, p. 173.

[۵۶] Resolution voted by General Assemblies of Vigilance Committees, (February 20-23, 1871), in Eugene Schulkind…pp. 89-91.

[۵۷] Robert Tombs, … p. 75

[۵۸] Robert Tombs, … p. 76

[۵۹] Olivier Lissagaray,… p. 129

[۶۰] Robert Tombs, … pp. 86-87

[۶۱] Archive de paris [AP] VO (NC) 234, in Robert Tombs… p.87

[۶۲] Robert Tombs, … p. 89

[۶۳] David A. Shafer, … p.134

[۶۴] Gay L. Gullickson , …. P.67

[۶۵] David A. Shafer, … p. . 122

[۶۶] Olivier Lissagaray, … p.180

[۶۷] همانجا، ص ص ۲۷۴-۲۷۵

[۶۸] Robert Tombs, … pp. 88-89

[۶۹] William Serman… in Robert Tombs, … p.86

[۷۰] George Duveau, (1946), La Vie ouvriere en France sous le Second Empire, p. 319, in Robert Tombs,… p. 86

[۷۱] Robert Tombs, … pp. 81-82

[۷۲] Max Shachtman, … p.29

[۷۳]  در مورد رابطه‌ی کمیسیون جنگ و کمیته‌ی مرکزی، نیز نگاه کنید به، لیساگاره، فصل ۲۰

[۷۴] Rupert Christiansen, …. P.299

[۷۵] Max Schachtman, … pp. 47-49

[۷۶] Olivier Lissagaray,… pp. 130-31

[۷۷] John Merriman, … p. 103

[۷۸] Robert Tombs, … pp. 99-100

[۷۹] همانجا، ص ۸۶

[۸۰] همانجا ص ۱۲۵

[۸۱] Robert Tombs, … p. 98

[۸۲] Eugene Schulkind, (1985), “Socialist Women During the 1871 Paris Commune”, Past and Present, ۱۰۶, in John Mesrriman, … p. 103

[۸۴] “Report of the Commune’s Education Commission”, (۱۸ May, 1871), in Eugene Schulkind, … p. 160.

[۸۵] “Decree on co-operative Operation of Abandoned Workshops”, Eugene Schulkind, … pp.162-63.

[۸۶] همان‌جا ص۱۶۴

[۸۷] Rupert Christianson, … p.319.

[۸۸] Archive historic de la Gurre, “Letter of tailor’s Association to the Commune”, (n.d), in Eugene Schulkind, … pp.167-68

[۸۹] Le Vengeur, (May, 1871), “Petition of a Group of Women workers …”, in Eugene Schulkind, … p. 168.

[۹۰] Archive historic de la Gurre, “Letter of Foundry Workers to A Member of the Commune…”, (n.d), in Eugene Schulkind, … pp. 166-67

[۹۱] “Report of Leo Frankel on Negotiations for Military Uniforms”, in Eugene Schulkind, … p. 169

[۹۲] Eugene Schulkind, … p. 166

[۹۳] Olivier Lissagaray, …. P. 154.

[۹۴] John Merriman, … p. 56

[۹۵] Olivier Lissgaray, … p. 153

[۹۶] Max Shachtman, …. P. 33

[۹۷] Georges Beisson, “La Commune et la bank de france’.

[۹۸] David A. Shafer, … p. 74, also see Olivier Lissagaray, Chapter 10.

[۹۹] “An Official Programme of the Commune” (۱۹ April 1871), in Journal Officiel, in Eugene Schulkind, … pp. 149-51.

[۱۰۰] “Circular Addressed by the Commune to Farmers”, (mid-April 1871), in Eugene Schulkind, … pp. 152-54

[۱۰۱] William Serman,… in David A. Shafer, … pp. 74-75

[۱۰۲] David A, Safer, …pp. 80-81

[۱۰۳] Olivier Lissagaray, … pp. 190-91

[۱۰۴] Gay, L. Gullickson, … pp. 24-56

[۱۰۶] Gay L. Gullickson, … pp. 125-27

[۱۰۷] The Association of Women for the Defence of Paris and Aid to the Wounded, in Journal Officiel, April 11, in Eugene Schulkind, … pp. 171-172

[۱۰۸] Gay, L. Gullickson, … pp. 128-136

[۱۰۹] Gay L. Gullickson … pp. 147-158

[۱۱۰] Pierre-Joseph Proudhon, “Pornocracy, Or Women in Modern Times”, selections translated by Stefan Mattessich, in Cultural Critique 100, summer 2018

[۱۱۱] David A. Shafer, …. P. 154.

[۱۱۲] Edith Thomas, (1973), “The Women of the Commune”, in John Hicks and Robert Tucker, … pp. 26-34

[۱۱۳] Olivier Lissagaray, … pp. 277-278

[۱۱۴] David A. Shafer, … p.76

[۱۱۵] Max Shachtman, … p.29

[۱۱۶] Dvid. A. Shafer, … p 77

[۱۱۷] Max Schachtman, … pp. 37-38

[۱۱۸] Olivier Lissagaray, … p. 193

[۱۱۹] John Hicks and Robert Tucker, … p.xx

[۱۲۰] Max Shachtman, … pp. 32-33

[۱۲۱] Robert Tombs, …. P. 85

[۱۲۲] Archives historiques de la Guerre, (May 12, 1871), “Criticism sent to Commune by a Section of the International”, in Eugene Schulkind, …. pp. 183-4

[۱۲۳] Journal Officiel (April 6 1871), in Gay, L. Gullicksin, … p. 67

[۱۲۴] Olivier Lissagaray,.. p.181

[۱۲۵] Gay, L. Gullickson, …. P. 67.

[۱۲۶] Rupert Christiansen, …. P. 186

[۱۲۷] پوتیه که از قتل‌عام کموناردها سالم در رفته بود، به تبعید رفت و پس از سال‌ها که امکان بازگشت فراهم آمد از امریکا به پاریس بازگشت، شعرِ «کمون نمرده» را سرود و در ۱۹۱۳ در فقر درگذشت. دوگِیتِر به‌خاطر معروف شدن آهنگ‌اش در لیست سیاه کارفرمایان قرار گرفته و کار حرفه‌ای حکاکی‌اش را از دست داده بود. او حق امتیاز سرود را به‌نام خود ثبت نکرده بود، و برادرش به دروغ‌مدعی این حق امتیاز شد، و با معروف‌تر شدن آن، حق امتیاز بیشتری کسب می‌کرد. سوسیالیست‌های لیل به‌خاطر آن که پوتیه به کمونیست‌ها نزدیک شده بود، از ادعای برادرش حمایت کردند. سال‌ها در دادگاه‌ها بی‌حاصل پی‌گیری می‌کرد، و چون کار حرفه‌ای‌اش را از دست داده بود، به هر کاری ازجمله تابوت‌سازی، دست می‌زد. سر انجام در جریان جنگ جهانی اول، در فقر خود را حلق‌آویز کرد.

[۱۲۸] Rupert Christiansen, …. pp. 299-318

[۱۲۹] William Serman,… pp. 451-6, in David A.Shafer, … p.83

[۱۳۰] John Hicks and Robert Tucker, …p. 32

[۱۳۱] John Merriman, …. P. 151

[۱۳۲] Gay L. Gullickson, … pp.191-217

[۱۳۳] Rupert Christiansen, … pp. 375-376

[۱۳۴] همانجا، ص ۳۷۷

[۱۳۵] Max Schachtman, … p.43

[۱۳۶] Karl Marx, (1977), The Civil War in France, in K. Marx and F. Engels, Selected Works, Vol. 2, Progress Publishers.

[۱۳۷] Karl Marx, (1977), The Civil War in France, in K. Marx and F. Engels, Selected Works, Vol. 2,… pp. 217-230.

ترجمه‌ی فارسی، باقر پرهام، جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، نشر مرکز، خطابه‌ی سوم، بخش سوم، صص ۱۳۳-۱۰۵

[۱۴۳] «قطعنامه برای بزرگداشت سالروز کمون پاریس»

K, Marx, F. Engels (1977), Selected Works, vol.2, Progress Publishers, p.287.

[۱۴۴] K. Marx, (1881), “Letter to Domela-Nieuwenhuis, February 22”, in K. Marx, F. Engels, Collected Works, vol. 46, pp. 65-67.

[۱۴۵] F. Engels, (1875), Letter to A. Bebel, 18 March, in V. I. Lenin, State and Revolution, in Collected Works, Vol. 25, pp. 413- 442

[۱۴۶] مقدمه‌ی انگلس بر جنگ داخلی فرانسه

K, Marx, F. Engels (1977), Selected Works, vol.2, pp. 185-186.

[۱۴۷] F. Engels, (1895), Introduction, The Class Struggle in France 1848 to 1850, MECW, Vol. 27, p.506-524, Link

[۱۴۸] R. Landor, (1871), “Interview with Karl Marx, the Head of L’Internationale”, New York World, in John Hicks and Robert Tucker, … pp. 72-79.

[۱۴۹] V. I. Lenin, (1905) Collected Works, Vol. 9, p. 141.

[۱۵۰] V. I. Lenin, (1911), Collected Works, Vol. 17, pp. 139-143

[۱۵۱] V. I. Lenin, (1917), State and Revolution, Part 3, in Collected Works, Vol. 25, 413-442,

[۱۵۲] V. I. Lenin, (1911), Collected Works, Vol. 27, pp. 132-133

[۱۵۳] V. I. Lenin, (1907), Collected Works, Vol. 12, pp. 108-112

[۱۵۴] L. Trotsky, (1906), “Thirty-Five Years After: 1871-1906”, in Leon Trotsky on the Paris Commune… p. 12

[۱۵۵] K. Kautsky, (1918), The Dictatorship of the Proletariat, national Labour Press

[۱۵۶] V. I. Lenin, (1918), The Proletarian Revolution and the Renegade Kautsky, in Collected Works, vol. 28

[۱۵۷] K. Kautsky, (1920), Terrorism and Communism, ۲۰۱۰ Routledge.

[۱۵۸] L. Trotsky, (1919), “The Paris Commune and the Soviet Russia”, in Leon Trotsky on the Paris Commune… p. 37

[۱۵۹] Eugene Lefrancais, in David. A. Shafer, … p.135

[۱۶۰] Benoit Malon, “The Third Defeat of the French Proletariat”, in Eugen Schulkind, … pp. 229-230

[۱۶۱] Leo Frankel, Workers’ Weekly, in Schulkind, … p. 241

[۱۶۲] Jean Jaures, L’Humanite, March 18th ۱۹۰۷, in Eugene Schulkind, …. pp.259-263

[۱۶۳] John Milner, Art, War and Revolution in France, … p. 174

[۱۶۴]ترجمه‌ی فارسی توسط ف. ک. کاووسی، در ۱۳۵۸ منتشر شد، و در اینترنت  موجود است.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.