ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دین در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی

جویا آروین − پاسخ به پرسش جایگاه آینده دین برای کنشگریِ کنونی ما در جهت تغییر نیز ضرورت دارد. با پاسخ به این پرسش نشان می‌دهیم که نه‌تنها می‌دانیم چه نمی‌خواهیم بلکه همچنین می‌دانیم چه می‌خواهیم.

آینده‌ی نظام سیاسی در ایران چگونه خواهد بود؟

وضعیت کنونی پاسخ به این پرسش را بسیار دشوار کرده است.

وضع امور بس بسیار پیچیده و پرسویه است، جوری که نتوان گفت که نظام جمهوری اسلامی در ایران به این زودی‌ها فرو خواهد پاشید، و نه برعکس، توان گفت که این نظام عمری دراز خواهد داشت. من این وضعیت نامتعین را «صلابت شکننده» می‌نامم. آشکار است که نظام سیاسی هنوز از صلابت برخوردار است. اما می‌توان تصور کرد که این صلابت هر لحظه بشکند و فروپاشد. می‌توان گفت که فروپاشی حکومت پهلوی نیز کمابیش در وضعیت صلابت شکننده روی داد. در طیِ زمانی نه‌چندان دراز فضا چنان تغییر کرد که برای خودِ انقلابگران نیز سخت بود باور کنند.

با نظر به آنچه گفته آمد، سخن گفتن از دوران پسا-جمهوری-اسلامی یا آرزواندیشی است یا دوراندیشی. آرزواندیشی است اگر بر این دیدگاه استوار باشد که قرار است جمهوری اسلامی به این زودی‌ها جای خود را به نظام دیگری بدهد. و دوراندیشی است اگر بر این دیدگاه استوارباشد که، از نظرگاهی هنجاری، تغییر اساسی در نظام سیاسی در ایران برای بهروزیِ ایرانیان امری بایسته است.

من در این نوشته سخن از پسا-جمهوری-اسلامی را بر دومین مبنا طرح می‌کنم. معتقدم که برای بهروزیِ ایرانیان بایسته است که نظام سیاسی در ایران به‌طور بنیادین تغییر کند. با این سخن البته چیزی در این باره نگفته‌ایم که این کار از چه راهی و با چه روشی باید انجام شود. آیا با جنگ و مداخله‌ی خارجی یا به دست خودِ مردم؟ آیا با خشونت یا با مدارا؟ خردمندانه است که در تغییر دادنِ وضعی نامطلوب روشی برگیریم که به وضعی نامطلوب‌تر نینجامد. به دید من جنگ و مداخله‌ی خارجی راه مناسبی برای تغییر نظام سیاسی در ایران نیست چون وضع را از آنچه هست بدتر خواهد کرد.

بر خطا رفته‌ایم اگر گمان کنیم در خصوص جامعه‌ی ایران دین فقط با انقلاب اسلامی به مسئله تبدیل شد. درست‌ این است که بگوییم جایگاه دین در جامعه دست‌کم در چند سده‌ی اخیر یکی از مسئله‌های درشت ایرانیان بوده است و اساساً پا گرفتنِ نظامی چون جمهوریِ اسلامی را باید چو پی‌آمدی یا پاسخی برای این مسئله‌ی دیرپا دانست.

اما اگر امیدی هست که با روشی کم‌هزینه تغییری اساسی در نظام سیاسی در ایران روی دهد، آنگاه یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها در این باره این خواهد بود که پس از تغییر نظام سیاسی دین چه جایگاهی در ایران خواهد داشت. در عین حال، اصطلاحِ «پسا-جمهوری-اسلامی» در این پرسش نباید این تصور را در ما پدید آورَد که هر پاسخی که به این پرسش بدهیم فقط پس از سرنگونیِ نظام جمهوری اسلامی به کار خواهد آمد. بلکه باید توجه کنیم که پاسخ به چنین پرسشی حتا برای کنشگریِ ما در جهت تغییر نیز ضرورت دارد. بی‌شک با پاسخ به این پرسش ما راهِ خویش به سوی تغییر را روشنا می‌بخشیم و نشان می‌دهیم که نه‌تنها می‌دانیم چه نمی‌خواهیم بلکه همچنین می‌دانیم چه می‌خواهیم. می‌توان گفت که هرکه در سطح کلان به کنشگریِ سیاسی می‌پردازد اما پاسخی روشن به این پرسش در کف ندارد به‌درستی نمی‌داند در پیِ چیست و از تغییر چه می‌خواهد، بلکه احتمالاً کنشگریِ او انگیزه‌ای شخصی دارد یا فقط ابزار دستِ جنگ‌های قدرت در سطح جهان است.

همچنین، بر خطا رفته‌ایم اگر گمان کنیم در خصوص جامعه‌ی ایران دین فقط با انقلاب اسلامی به مسئله تبدیل شد. درست‌ این است که بگوییم جایگاه دین در جامعه دست‌کم در چند سده‌ی اخیر یکی از مسئله‌های درشت ایرانیان بوده است و اساساً پا گرفتنِ نظامی چون جمهوریِ اسلامی را باید چو پی‌آمدی یا پاسخی برای این مسئله‌ی دیرپا دانست.

با این همه اما پاسخ به این پرسش به هیچ روی آسان نیست چراکه، چنان‌که خواهیم دید، رُویه‌ها و سویه‌های گوناگونی دارد. کوشش‌هایی که دیگران تاکنون در این زمینه به کار بسته‌اند به نظر من به پاسخی روشن که بتواند به بحث‌ها سمت‌وسویی روشن بدهد نینجامیده است. روشنفکران در این زمینه اغلب بر آنچه نمی‌خواهند انگشت گذاشته‌اند در حالی که از جایگزینی روشن و مشخص سخن نگفته‌اند یا پاسخ خود درباره‌ی جایگزین را با ابهام همراه کرده‌ یا صرفاً کلی‌گویی کرده‌اند. طبیعی است که امروزه حتا روشنفکران دینی هم به‌تأکید بگویند که در جامعه تبعیض دینی/مذهبی نباید باشد. اما این پاسخ درستی به مسئله‌ی جایگاه دین در جامعه‌ی ایران نیست. البته که تبعیض دینی/مذهبی نباید باشد، اما در اینجا ما به چیزی بیش از یک حکم هنجاری توخالی نیاز داریم. تبعیض از دل مناسباتی واقعی و نهادینه‌شده، از روابط قدرت و نهادسازی، بیرون می‌آید. هر پاسخی به مسئله‌ی دین در ایران باید به‌ شیوه‌ای روشن بگوید که جایگاه این مناسبات و نهادها و روابط قدرت که تبعیض دینی/مذهبی را پدید آورده چگونه باید باشد.

لازم است عمده‌ترین پاسخ‌ها به این پرسش به جای خود بررسی شوند. در میان دیدگاه‌هایی که در پاسخ به این پرسش ارائه شده است سه دیدگاه به نظر من دارای اهمیت است.

■ نخستین دیدگاه این است که دین را باید از سیاست و از پهنه‌ی همگانی یکجا کنار گذاشت و به قلمرو خصوصی محدود کرد. جوامع سکولار، برای نمونه در اروپای غربی و آمریکای شمالی، الگوهایی برای این دیدگاه هستند. من این دیدگاه را «سکولاریسم بی‌ملاحظه» می‌نامم چراکه هیچ توجهی به ویژگی‌ها و مشخصه‌های جامعه‌ی ایران ندارد، نه به تفاوت‌های فرهنگی توجه دارد و نه به گذشته‌ها و سنت‌ها یا ترادادهای متفاوت.

■ دومین دیدگاه را روزگاری عبدالکریم سروش تحت عنوان «دین حداقلی» ارائه کرد. این دیدگاه را از جمله در مقاله‌ی «باور دینی، داور دینی» در کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» می‌توان یافت. جانمایه‌ی نظریه‌ی «دین حداقلی» این است که در باره‌ی آنچه بشر لازم دارد دین به گفتنِ حداقل‌ها بسنده‌ کرده است و زین‌رو دانش بشری می‌تواند بر آن حداقل بیفزاید. پس این دیدگاه قلمرو دین و امر دینی را محدود می‌کند اما نه در حدی که سکولاریسم حاصل شود. می‌توان ایراد گرفت که در بسیاری از جاها مشکل به همان حداقل‌ها برمی‌گردد. اگر آن حداقل‌ها با خرد و دانش بشری نخواند چه باید کرد؟ افزون بر این، روشن است که با دین حداقلی نیز هنوز دستگاه دین در شکل بستری برای اعمال قدرت و امتیازبری باقی خواهد بود و این خود به گرفتاری‌های دیگر دامن می‌زند.

■ و سومین دیدگاه را من در اینجا «سکولاریسم ایرانی» می‌نامم. این دیدگاه را محمدرضا نیکفر طرح کرده است. او بر این باور است که، با بازخوانیِ ترادادهای بومی، توانش‌ها و امکان‌هایی برای سکولاریسم بیابیم که جامعه‌ی ایران را به کار آید. او می‌گوید:

«اولین نوشته‌ی من در این باب تلاشی است درباره‌ی یافتن مفهوم ایرانی سکولاریزاسیون. ما باید در مفهو‌م‌سازی به ویژگی‌ها و تجربه‌های خود توجه کنیم. مثلاً باید بپرسیم که در طول تاریخ، وضعیت دین در ایران چگونه بوده است.» (منبع)

و به دید او یکی از امکان‌هایی که برای نوعی سکولاریسم ایرانی در سنت ایرانی می‌یابیم ابهام‌گرایی است:

«در نزد توده‌ی مردم یا در فرهنگ ما، مثلاً در نزد حافظ و دیگر نمادهای فرهنگی ما، دین خودش را با ابهام، با ایهام (ambivalence)، نشان می‌دهد و حرف صریح وجود ندارد. مثلاً، شما در حافظ با ابهامی مواجه می‌شوید که عامل به وجود آمدن مدارا (تُلرانس) است. در فقه با یک‌پهلویی مواجه می‌شوید که صریح حکم می‌کند. ولی از فقه که بگذریم، شرایط چندپهلویی و ابهام وجود دارد و در این فضای آکنده از ابهام و چندپهلویی همزیستی داشتیم، همدیگر را می‌بخشیدیم، خدا نسبتاً مهربان بود، و نسبت به هم سخت نمی‌گرفتیم. این تصور که می‌توانیم به شفافیتی برسیم که به طور صریح و قاطع مرزها را روشن کند، این تصور در فرهنگ ایرانی ما جایی ندارد و با آن سازگار نیست. در فرهنگ ایرانی، این عنصر ایهام و امبیوالنس وجود داشته و خواهد داشت. دین باید بداند که نقطه‌ی قوتش یک‌پهلویی و صراحت نبوده، نقطه‌ی قوتش ابهام و فقدان صراحت بوده است. دین در جایی موفق است که صراحت نداشته باشد و سیال و تکثرگرا باشد و در آن عنصر رواداری وارد بشود، همان چیزی که در آثاری در ادبیات فارسی با آن آشنا می‌شویم و به آن افتخار می‌کنیم.» (همانجا)

در نگاهی کلی به این دیدگاه، به نظر من توجه به بایستگیِ سکولاریسمی که برآمده از سنت ایرانی باشد نشان از توجه به کارآمدی و تناسب دارد؛ چنان سکولاریسمی خواهد توانست از یک نگرش صرفاً هنجاری فراتر رود و در عمل در جامعه به کار گرفته شود. اما اگر جانمایه‌ی این سکولاریسم را چیزی چون ابهام‌گرایی بگیریم آنگاه گرفتاری‌هایی بر جا می‌ماند. ابهام‌گرایی پیشنهاد خوبی برای امر دینی در پهنه‌ی فرهنگ است، اما در سپهر سیاست‌، یعنی جایی که قرار است قانون‌هایی وضع شود و سیاست‌گذاری انجام شود، نیاز به دقت و روشنی داریم.

هر نوع حکومتی که بخواهد در پیِ حکومتی دینی چون نظام جمهوری اسلامی در ایران پا بگیرد لازم است بر توافقی درخور در باره‌ی جایگاه دین در جامعه‌ی ایران استوار شود.

من در اینجا این سه دیدگاه را به‌تفصیل بررسی نمی‌کنم و نیز پاسخ خودم به پرسش از جایگاه دین در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را به نوشته‌هایی در آینده موکول می‌کنم و در اینجا فقط سویه‌هایی از این پرسش را خواهم کاوید، سویه‌هایی که لازم است از هم سوا شوند تا بتوانیم به پاسخی روشن دست یابیم. به دید من آنچه در پی می‌آید برخی از مهم‌ترین سویه‌های پرسش از جایگاه دین در دوران پسا-جمهوری-اسلامی است. هر نظری درباره‌ی دین در دوران پس از جمهوری اسلامی باید پاسخی روشن در هریک از این زمینه‌ها داشته باشد.

مبنای بحث

نخستین سویه از پرسش ما مبنایی است که پاسخ باید بر آن استوار باشد. پیش از اینکه بدانیم جایگاه دین در دوران پسا-جمهوری-اسلامی چگونه باید باشد، باید بدانیم پاسخ به چنین پرسشی را باید بر چه مبنایی استوار کرد؟ در بسیاری از واکنش‌ها به دین و حکومت دینی خواه در میان مردم و خواه در میان روشنفکران نوعی تنفر و بیزاریِ شخصی از دین و هرآنچه دینی است می‌توان دید. رفتارهای حکومت دینی در چهل سال اخیر به این تنفر دامن زده است. ولی برای برخی روشنفکران نیز این تنفر ریشه در نوعی نگاه ایدئولوژیک و دین‌ستیز دارد. گرچه گاهی کسانی گونه‌ای ملی‌گرایی و ایران‌گرایی را با مذهب تشیع همراه می‌کنند، گاهی نیز می‌توان رگه‌هایی از ملی‌گرایی و ایرانی‌گرایی را در ضدیت با دین اسلام دید. ناگفته پیداست که آن رهیافت‌هایی که ریشه در تنفر دارند نمی‌توانند مبنای بحثی عقلانی درباره‌ی جایگاه دین در جامعه‌ی ایران باشند.

پس مبنای ما در پاسخ به این مسئله چه باید باشد؟ آیا مبنای نظر ما درباره‌ی جایگاه دین در دوران پسا-جمهوری-اسلامی باید سمت‌وسوهای اندیشه و فرهنگ در دنیا باشد؟ آیا باید خواسته‌های خودِ مردم باشد؟ آیا باید صلاحدیدهای کارشناسان باشد؟ یا شاید آمیزه‌ای از اینها؟

دین و قانون

شاید مهم‌ترین سویه از پرسشی که طرح کردیم در نسبت با قانون باشد. آیا قوانین جامعه در دوران پسا-جمهوری-اسلامی باید بر مبنای دین باشد؟ و اگر نه، بر چه مبنایی باید استوار باشد؟ بسیاری از قوانین در جمهوری اسلامی بنا بر ادعا بر اساس فقه اسلامی است. اما نه همه‌‌ی آنها. می‌دانیم که مثلاً قوانین مربوط به ازدواج و طلاق و ارث که در حال حاضر در ایران اعمال می‌شود از منابع اسلامی گرفته شده است. اما مثلاً قوانین مربوط به بهره‌ی بانکی نه‌تنها اسلامی نیست بلکه آشکارا خلاف اسلام است و می‌دانیم که حتا مراجع تقلید هم هر از گاهی در این باره ناخشنودیِ خود را ابراز می‌کنند.

برخی از قوانینی که از منابع اسلامی گرفته شده با خِرد امروزی ناسازگاری آشکاری دارند. برای مثال، قانون ارث و تفاوت ارث دختر و پسر، وقتی با خرد مدرن و امروزین بررسی شود، آشکارا قانونی بدوی و زن‌ستیزانه است. با این حال، برخی از این قوانین در فرهنگ و عرف جا افتاده و ریشه دوانده است طوری که نمی‌توان به‌یکباره آنها را تغییر داد.

وقتی درباره‌ی مبنای وضع قوانین در جامعه‌ی اسلامی می‌پرسیم، در هر صورت این نظر طرح‌شدنی است که مردم که اکثراً مذهبی هستند جامعه‌ای با قوانین اسلامی می‌خواهند. با توجه به این نظر که در نخستین نگاه درست می‌نماید، مسئله‌ی سکولاریسم و مردمسالاری در جوامع اسلامی در چشم ما به شکل مسئله‌ای ناگشودنی و حل‌ناپذیر جلوه می‌کند: سکولاریسم و دمکراسی هردو را با هم نتوان داشت زیرا اگر اکثریت مردم دیندار هستند پس سکولاریسم جز از راه دیکتاتوری شدنی نیست.

یک پیشنهاد این است که باید تکثری از قوانین باشد که تکثر فرهنگ‌ها و باورها را پاسخگو باشند. این پیشنهاد در برخی زمینه‌ها شدنی است. در حال حاضر تا اندازه‌ی بسیار محدودی چنین تکثری داریم. برای مثال اقلیت‌های دینی در مواردی قوانین مستقل خودشان را دارند. اما قوانین را فقط تا اندازه‌ای می‌توان متناسب با کثرت دیدگاه‌ها متکثر کرد.

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، بحث قوانین به مسئله‌ای کاربردی و ناگزیر اشاره دارد و زین‌رو در این زمینه ابهام‌گرایی از آن نوع که نیکفر پیشنهاد می‌کند به کار نمی‌آید بلکه، برعکس، قلمروی است که در آن نیاز داریم هرچه روشن‌تر و بی‌ابهام‌تر باشیم.

آموزش دینی

سویه‌ی دیگری از پرسش ما این است که در دوران پسا-جمهوری-اسلامی آیا آموزش مذهبی در مدارس و آموزشگاه‌های باید باشد یا نه. کسانی که پس از انقلاب در ایران در مدارس یا دانشگاه‌ها درس خوانده‌اند می‌دانند که آموزش و تربیت مذهبی همیشه با اجبار همراه بوده است. شاید بسیاری از مردم چنین آموزش‌ و تربیت مذهبی را زیان‌بار و مایه‌‌ی هدردادنِ وقت و انرژی بدانند. اگر بر این باوریم که دین باید از عرصه‌ی سیاست به دور باشد آنگاه آیا آموزش دینی و مذهبی هم باید برعهده‌ی خود خانواده‌ها باشد و نه بر عهده‌ی دولت؟ البته روشن است که آموزش و تربیت مذهبی را باید از آموزش و تربیت اخلاقی متمایز کنیم. و اگر با آموزش دینی و مذهبی مخالفیم ولی معتقدیم آموزش اخلاقی باید باشد آنگاه باید به‌روشنی بدانیم آموزش اخلاقی را بر چه مبنایی باید استوار کرد.

دین، سنت، عرف

ما ناگزیریم پرسش از جایگاه دین در دوران پسا-جمهوری-اسلامی را از پرسش‌هایی مشابه درباره‌ی فرهنگ و عرف و سنت متمایز کنیم. در حال حاضر در ایران دین با عرف و سنت و فرهنگ در بسی جاها همپوشانی‌ دارد، اما لازم است توجه کنیم که اینها را نباید صد در صد یکی دانست. برای مثال، امروزه در ایران گروه‌هایی از مردم را می‌بینیم که مذهبی نیستند یعنی پایبندی به مناسک مذهبی ندارند و حتا با روحانیت هم سخت مخالف اند، اما همین گروه برای مثال به پوششی عرف‌پسند برای زنان و دختران باور دارند. یا بسیاری از ایرانیان آزادیِ جنسی به شکل هرزگی و بی‌بندوباری را نمی‌پسندند اما همه‌ی اینان مذهبی و متدین نیستند.

به نظر من، وقتی نسبتی را درنگریم که میان دین در یک سو و فرهنگ/عرف/سنت در دیگر سو هست، آنگاه گرایش خواهیم یافت برداشتی بومی از سکولاریسم را بجوییم. قلمرو سیاست نمی‌تواند با زیست مشترک مردم بیگانه باشد بلکه باید به اندازه کافی با آن همخوانی داشته باشد که اگر جز این باشد دوام نخواهد آورد. هر نوع حکومتی که بخواهد در پیِ حکومتی دینی چون نظام جمهوری اسلامی در ایران پا بگیرد لازم است بر توافقی درخور در باره‌ی جایگاه دین در جامعه‌ی ایران استوار شود. از این رو به نظر من روشنفکران و کنشگران از هر گروه و دسته‌ای ناچارند دیدگاه خود در باره‌ی این چند سویه از بحث دین در ایران را روشن کنند.

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    برای تحت تاثیر قراردادن نخبگان و برای پیشبرد جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران نهایت تلاش را کردم. هنوز امیدم رو به نخبگان از دست ندادم‌. امیدوارم راجع به برخی از نظرات من تامل کنند و اگر مناسب و منطقی دیدند، آن را به کار بندند. من با خود عهد بستم که به استبداد و بیگانه خدمت نکنم، زیرا وضع اسفناک موجود را محصول ائتلاف استبداد و قدرت های استثمارگر خارجی میدانم، گرچه مسولیت مردم و به ویژه روشنفکران را نیز انکار نمی کنم.‌ این گرایش در من هست که انتقاد ملایم آقای دکتر نیکفر از روشنفکران در مصاحبه ای که با آسو تحت عنوان روشنفکران در انقلاب داشته اند را ناکافی دانسته و نظرات ریمون آرون در کتاب مهم افبون روشنفکران را بپذیرم. امیدوارم کارم به اینجا نکشد، ولی اگر با همه تلاشهای نظری که انجام دادم، اگر نخبگان همچنان به تنگ نظری های ایدئولوژیک بچسبند و برای اندیشه های استراتژیک ارزشی قائل نشوند، آنها را نخواهم بخشید و در زمان مناسب تندتر از ریمون آرون آنها را به باد انتقاد خواهم گرفت.

  • جوادی

    چگونه می توان مساله دیرینه پراکندگی اپوزیسیون را حل کرد؟ کسی که با تئوری های بازی شطرنج آشنایی مقدماتی داشته باشد، میداند که پراکندگی مهره ها یک ضعف مهم پوزیسیونی و آرایشی به شمار می آید که نه تنها بازیکن قادر به حمله مناسب نیست، بلکه مهم تر از آن در برابر حمله به شدت آسیب پذیر است.مساله پراکندگی مهره ها در شطرنج می تواند ناشی از دو عامل باشد ، یا ناشی از کم تجربه بودن و کم اطلاعی بازیکن از تئوری شروع بازی است و یا ناشی از حمله های بازیکن مقابل است که یک سری حرکات اجباری را به بازیکن ضعیف تحمیل کرده و باعث پراکندکی مهره ها و درنهایت باعث تضعیف آنها می شود. در صحنه سیاسی این استراتژی به سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، معروف است.‌ تاریخ معاصر ایران به روشنی نشان می دهد که ایرانیان به طور کلی و نخبگان سیاسی به طور خاص به شدت در برابر این سیاست آسیب پذیرند.‌ به عنوان مثال درباره حذف تیمورتاش از صحنه سیاسی روایتی وجود دارد که می گوید ، یکی از روزنامه های لندن مقاله ای را منتشر کرد و در آن قدرت تیمورتاش را تهدیدی برای حکومت پهلوی ارزیابی کرد تا سوء ظنی را در رضا شاه ایجاد کند و موفق هم شد. نمونه مهم دیگر ،اختلافات هولناک درون جبهه ملی در اواخر حکومت دکتر مصدق بود که زمینه انحلال پارلمان و در نهایت سقوط حکومت دکتر مصدق را فراهم کرد. تفرقه ای که در ۲۸ مرداد ۳۲ شکل گرفت و تا به امروز هم ادامه یافت در آستانه انقلاب ۵۷ برای جامعه ایران مصیبت بار بوده است، زیرا مصدقی ها از سر بغض و کینه ای که از ۲۸ مرداد داشتند، نتوانستند هشدار های دکتر بختیار را جدی بگیرند و از برنامه او برای نجات ایران حمایت کنند. بسیاری از نخبگان الان هشدار می دهند که ایران در حال نابودی است، در حالیکه در اون بزنگاه تاریخی و در آن جو ملتهب انقلابی، دکتر بختیار هشدار داد که آنها ماموریت دارند که ایران را به نابودی ببرند، خوب می برند دیکه، اما من می ایستم که این کار نشه.. مشکل تفرقه فقط درون جبهه ملی نبوده است، بلکه تقریبا در تمام احزاب و گروههای سیاسی رخ داده است. در حزب توده این اتفاق افتاده، در سازمان مجاهدین خلق بارها رخ داده، در سازمان فدائیان رخ داده و در حزب کمونیست هم بارها رخ داده است. کشور امریکا با جمعیتی بیش از سیصد میلیون، دو حزب دارد، اما ایران و کشورهای مشابه دهها حزب و سازمان سیاسی دارند. وجود این همه سازمانها و گروههای سیاسی دال بر تفرقه شدید است.‌ این تفرقه فقط ناشی از اختلافات ایدئولوژیک نیست، بلکه گاهی ناشی از رقابت هاو اختلافات شخصی نخبگان سیاسی است و بخشی نیز حاصل سیاست تفرقه افکنی نظام مستقر است. شاید بتوان گفت بزرگترین آفت اندیشه سیاسی ایرانیان در تاریخ معاصر، تفرقه و فرقه گرایی بوده است. در یک حزب اختلاف نظر امری طبیعی است و می تواند دو یا سه جناح را در یک حزب ایجاد کند، اما لزوما به انشعاب منجر نمی شود. اما احزاب ایرانی معمولا وجود جناحها را در خود تحمل نمی کنند و یک اختلاف نظر نه چندان اساسی ممکن است به انشعاب و کینه توزی منجر شود. ما ایرانیان باید یاد بگیریم که با وجود اختلاف نظردر بعضی از موضوعات، می توانیم نقاط مشترک نیز پیدا کرده و در چارچوب آن همکاری کنیم. مهمترین نقطه مشترک گروههای اپوزیسون، همان مخالفت با وضع موجود است. نقطه مشترک دیگر پابندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر است. نقطه مشترک دیگر می تواند حفظ یکپارچگی ایران باشد. آیا این نقاط مشترک نمی تواند زمینه همکاری و ائتلاف را فراهم کند؟ وقتی می خواهیم با همدیگر ائتلاف تشکیل دهیم ،باید اختلافات را موقتا کنار نهیم و روی نقاط مشترک تمرکز کنیم. چنین ائتلافی را می توان حتی بر اساس مهمترین نقطه مشترک، یعنی مخالفت با وضع موجود تشکیل داد. می توان چنین ائتلافی را ائتلاف برای گذار نامید. بنابراین بحث در باره اختلافات در چنین ائتلافی فاقد موضوعیت است. روشن است این ائتلاف تا زمان رسیدن به هدف مشترک پابرجاست، اما می توان بعد از کامیابی آن، سر مسایل مورد اختلاف، به بحث های طولانی پرداخت. البته اگر اپوزیسیون بتواند قبل از گذار سر موضوعات دیگری نیز به توافق برسد،که خیلی خوب است، اما نباید تشکیل ائتلاف برای گذار را مشروط به یک توافق گسترده نمود، زیرا چنین توافقی در شرایط کنونی ایران تقریبا غیر واقع بینانه است.

  • جوادی

    چگونه می توان بی تفاوتی اجتماعی اکثریت مردم ایران را کاهش داد وِ آنها را به سرنوشت سیاسی شان حساس کرد؟ قصدم پرداختن به سبب شناسی مساله بی تفاوتی اجتماعی نیست. اینکار در کتاب بی تفاوتی ، انتخابی ناگزیر، مورد بحث قرار گرفته است. در برابر بی تفاوتی اجتماعی، مشارکت اجتماعی قرار دارد که به نظرم یکی از مهمترین ابعادش، مشارکت سیاسی است. متاسفانه بسته بودن کامل فضای سیاسی در این چهار دهه نه تنها امکان مشارکت واقعی سیاسی را از مردم سلب کرده، بلکه روحیه مشارکت اجتماعی را چنان تنزل داده که اکثریت را به سمت بی تفاوتی اجتماعی سوق داده است .‌ در شرحی درباره کتاب بی تفاوتی انتخابی ناگزیر در اینترنت خواندم، عبارت مهمی وجود داشت که مرا به تامل واداشت. این عبارت می گوید : کنشگر از ترس رویداد های پیش بینی ناپذیر از گام برداشتن هراسان است، به همین خاطر جانب احتیاط را رعایت کرده و بی تفاوتی را راه حل مناسب می داند. از نظر سیاسی رویدادهای پیش بینی ناپذیر را می توان به بی ثباتی تعبیر کرد. بنابراین به لحاظ سیاسی می توان گفت، کنشگر به خاطر ترس از بی ثباتی از گام برداشتن یعنی از کنشگری سیاسی یا مدنی هراسان است. می دانیم سرمایه گذران نیز از بی ثباتی وحشت دارند. این ترس بر اساس تحلیل هزینه فایده قابل درک است. به نظر می رسد شهروندی که دچار بی تفاوتی شده چنین تحلیلی را به کار برد. البته نبود چشم انداز روشن در این مساله دخالت دارد. ما نمی توانیم تمام تقصیر را گردن حکومت بندازیم و بگوییم که حکومت از این ترفند استفاده می کند که اگر من برم، اوضاع بدتر می شود. عملکرد ضعیف اپوزیسیون نیز باعث می شود که این ترفند تا حدی موثر واقع شود. آیا اپوزیسیون توانسته برای کسانی که از گام برداشتن هراسان هستند، چشم انداز و برنامه روشن و واقع بینانه ای ترسیم کند یا صرفا به شعار بسنده کرده است.‌ آیا جهار دهه دعوا بر سر شکل حکومت، مساله ۲۸ مرداد، سرمایه داری، کمونیرم، فدرالیسم و مسایلی از این قبیل بس نیست؟ ما ایرانیها باید واقعیت تکثر را چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ قومی و فرهنگی بپذیریم.‌ تا حدی باید از یگانه انگاری دست بکشیم و برای کثرت گرایی( پلورالیسم) ارزش قائل شویم. می دانم این کار دشوار است ولی می توان در این راه تلاش کرد.

  • جوادی

    در یادداشتی در تاریخ سی خرداد تحت عنوان پاشنه آشیل رژیم های تمامیت خواه ، بایکوت گسترده انتخابات بیست و هشت خرداد را به عنوان نقطه عطفی در تاریخ معاصر تعبیر کردم. در همان روزها بعضی از کنشگران که خود را علامه میدانند، برای تخفیف اهمیت بایکوت انتخابات می گفتند که در خانه نشستید که فلانی رئیس جمهور شد. اعتصابات و اعتراضات امروز ایران بخشی از نیرویش را از بایکوت انتخابات ۲۸ خرداد گرفته است، زیرا همه به روشنی دیدند که بر خلاف تبلیغات گسترده، حکومت از پایگاه مردمی ضعیفی برخوردار است. عریان شدن این مساله برای تحریم کنندگان قوت قلب و برای طرفداران وضع موجود زنگ خطر بوده است. بی جهت نبوده است که فرخ نگهدار در یکی از تلویزیون ها در مناظره با یکی از کنشگران به شدت عصبانی شد و دستش می لرزید. امثال فرخ نگهدار و خانم هیکس از اهمیت بایکوت انتخابات و پیامدهای آن آگاه بوده اند. همین امروز یکی از وزیران کابینه خاتمی ادعا کرده است که تحریم کنندگان مشکلی با نظام نداشته اند. پرسش این است که چرا ایشان بعد از یک ماه از برگزاری انتخابات و در شرایطی که در جامعه از یک طرف اعتصابات و از طرف دیکر اعتراضات خیابانی در جریان است، به تحلیل تحریم انتخابات پرداخته است؟ ایشان تلاش دارد تا با وارونه سازی تا اندازه ای مشروعیت بخرد.‌ نفس تلاش های این چنینی نشان می دهد که تحربم گسترده انتخابات چقدر اهمیت داشته است.

  • جوادی

    در کتاب روان درمانی خانواده اثر جی هی لی آمده است که درمانگر نباید از تکرار نظرات خود بترسد، زیرا مکرر گفتن بهتر از درک نشدن است. به نظرم این نکته درباره یک روشن اندبش که متعهد به روشنگری است، صدق می کند.

  • جوادی

    چشم پوشی از یک حزبی گری( تمامیت خواهی) راه نجات ایران. در کتاب مکاتب فلسفی و آرائ تربیتی اثر جرالد ال گوتک در تعریف تمامیت خواهی آمده است: تمامیت خواهی را می توان نظامی تعریف کرد که فرد یا حزب واحدی بر آن حکومت می کند که می کوشد کنترل کاملی بر همه شئون زندگانی اعم از اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تربیتی اعمال کند. در پاراگراف قبل از این تعریف آمده است که با آنکه یک حزبی گری بسباری از خصیصه های خودکامگی گذشته را حفظ کرده است، ولی شکل جدیدی از سازمان اجتماعی و سیاسی به شمار می آید که ظهور فناوری انبوه، جامعه توده وار و رسانه های گروهی راه آن را هموار ساخته است. " در حالیکه خودکامگان گذشته فاقد ابزار کامل برای کنترل زیردستان خود بوده اند، دیکتاتوری های عصر جدید از فناوری برای اعمال کنترل فراگیر بهره گیری کرده اند". به نحو ساده می توان تمامیت خواهی را نظامی تعریف کرد که کوشش می کند از فناوری برای اعمال کنترل فراگیر سوء‌استفاده کند.‌ در کتاب مذکور در بیان ویژگی های نظری یک حزبی گری آمده است: یکی از عناصر کلیدی در حکومت های تمامیت خواه، رهبر یا ریاست فائقه نظام است که اغلب به عنوان شخصی که دارای قوا و توانابی های مافوق انسانهای عادی است، تلقی می شود ( تبلیغ می شود، تاکید از من است). نمونه های چنین رهبران تمامیت خواهی عبارتند از بنیتو موسولینی که فاشیستهای ایتالیا او را رهبر می خواندند و آدولف هیتلر، پیشوای آلمان نازی. در گردهمایی های انبوه و رسانه های گروهی، شان رهبران را بسیار برجسته می کردند تا وانمود شود که از چنان استعدادهای شخصی ای برخوردارند که بر توده مردم که پیروان رام و گوش به فرمان آنان خواهند بود، حق پیشوایی دارند.‌( پایان نقل قول) روشن است که حزب تمامیت خواه نیز وجود دارد و می توان ِآن را حزبی تعریف کرد که خواهان نظام تمامیت خواه است. با نگاهی به تاریخ معاصر می توان ادعا کرد که اکثر احزاب پدید آمده در جامعه ایران، احزاب تمامیت خواه بوده اند.از نمونه های برجسته احراب تمامیت خواه در ایران، حزب توده بوده است که گرچه مدتهاست در حال احتضار است، ولی خودش را منحل نکرده است. حزب جمهوری اسلامی در تاریخ معاصر مهمترین حزب تمامیت خواه بوده است زیرا در عمل موفق شده است با استفاده از ضعف سایر گروههای سیاسی، اولین نظام تمامیت خواه را در ایران تاسیس کند.‌ گرچه این حزب بعد از سرکوب تمام گروههای سیاسی رقیب و تثبیت جمهوری اسلامی خودش را رسما منحل کرد تا نظام جمهوری اسلامی نظام تک حزبی تلقی نشود، اما این حزب به شکل دو جناح به صورت غیر رسمی همچنان پابرجاست .‌ نمی دانم آیا حزب رستاخیز را می توان حزب تمامیت خواه تلقی کرد یا نه، زیرا از اساسنامه آن آگاهی ندارم ولی حتی اگر تاسیس حزب رستاخیز را تلاشی برای تبدیل دیکتاتوری سنتی به دیکتاتوری تمامیت خواه بدانیم، این تلاش نه تنها موفق نبوده است، بلکه روند انقلاب را تسهیل نیز کرد.‌ تقریبا تمام احزاب و گروههای سباسی پیش از انقلاب، تمامیت خواه بوده اند و هنوز نیز تقرییا همین وضعیت وجود دارد. همین ویژگی تمامیت خواهانه تا به امروز مانع اصلی در راه تشکیل ائتلافی در بین گروههای مخالف وضع موجود بوده است. به عنوان مثال سازمان مجاهدین خلق یکی از سازمانهای سیاسی تمامیت خواه در پیش از انقلاب بوده که تا به امروز نیز این گرایش را حفظ کرده است و حاضر به گفتگو با هیچ گروه دیگری نیست، مگر اونکه آن گروه رهبری و سیادت اش را بپذیرد. آنچه به تازگی مرا به شگفتی واداشت آن است که حزبی به نام ایران آباد که در اساسنانه اش بر دموکراسی و هیات رهبری تاکید می کند و سالها نیز مدعی دموکراسی بوده است در چرخشی ناگهانی به تمامیت خواهی گرایش پیدا کرده است و رهبر حزب خود را به عنوان رهبر نجات بخش معرفی می کند. اگر یک حزب تمامیت خواه اون اندازه وزن می داشت که مانند حزب نازی می توانست به تنهایی قدرت را قبضه کند، بحث از ائتلاف زائد بود، اما چهار دهه دوام جمهوری اسلامی نشان می دهد که هیچ گروه سباسی اون اندازه قدرت ندارد که معادله را بر هم زند. متاسفانه درک همین تحلیل استراتژیک برای اپوزیسیون بسیار سخت و تلخ است و نمی خواهد با آن روبرو شود. هر یک از این گروههای تمامیت خواه دراین چهار دهه دچار این توهم بوده اند که یه روزی ممکن است مردم بیچاره و تحت ستم موجی انقلابی ایجاد کنند و فرش قرمزی پهن کنند تا این گروهها بر موج سوار شده و تمام قدرت را قبضه کنند. فرض کنیم همین امروز مردم موفق شوند با دست خالی جمهوزی اسلامی را سرنگون کنند، آیا مشکلات جامعه ایران حل خواهند شد و ما به طور خودکار وارد دوره بهتری می شویم یا شاهد جنگ قدرتی شبیه آنچه بعد از سقوط حکومت پهلوی رخ داد، خواهیم بود؟ ِآیا گروههای سیاسی که در این چهار دهه نتواتسته اند ضرورت استراتژیکی ائتلاف را درک کنند، می توانند بدون تلاش برای حذف همدیگر به فعالیت سیاسی قانونی بپردازند؟ تجربه چهار دهه نشان داده است که مردم شجاع ایران علی رغم مقاومت های زیاد نتوانسته اند وضع موجود را تغییر دهند. تک روی گروههای سیاسی مخالف وضع موجود نیز نتوانسته توازن قوا را بر هم بزند. هر کسی با الفبای نظریه های روابط بین الملل آشنایی داشته باشد، می داند که تحت این شرایط تنها یک راه می ماند و آن ائتلاف است. ائتلاف عبارت است از اقدام مشترک دو یا چند گروه علیه یک یا چند گروه دیگر. مشکل اصلی سر راه ائتلاف این است که گروههای سیاسی فاقد طرز فکر استراتژیک اند و نیز فکر می کنند که ممکن است معجزه ای رخ دهد و آنها به تنهابی تمام قدرت را قبضه کنند. دوازده سال نتانیاهو در اسرائیل قدرت را قبضه کرده بود، احزاب مخالف او از طیف راست تا چپ بر خلاف انتظار بسیاری از تحلیل گران، با هم ائتلاف تشکیل داده و به حکومت دوازده ساله او پایان دادند.‌ روشن است که چنین ائتلاف هایی بسبار شکننده است و نیز بسیار دشوار است که مخالفان سرسخت همدیگر، با همدیکر بنشینند و برای ائتلاف گفتگو کنند اما شرایط خاص و حتی حاد سیاسی چنین امری را موجه می کند. حالا شما تصور کنید خصومت و انحصار طلبی در بین کنشگران سباسی ایران چقدر باید شدید باشد که اونها از درک ضرورت استراتژیکی موضوع ائتلاف ناتوان هستند. شرط نخست و اصلی برای مذاکره و ائتلاف، تعدیل مواضع اولیه است و بدون تعدیل هیچ توافقی به دست نمی آید. حقوق بشر ، دموکراسی نمایندگی و جمهوری به نظرم می توانند محورهای ائتلاف باشند. خواهش می کنم از منیت و تعصب و حقاتیت مطلق دست بردلرید و برای نجات این مردم ائتلاف تشکیل دهید. همین امروز دست به کار شوید و به آن سرعت دهید، فردا دیر است. اگر هم این کار را نکنید ، برای عبور از پارادایم حاکم ما ناچاریم منتظر بمانیم تا اون نسلی که این پارادایم را حاکم کرد، پیر شده و از صفحه روزگار محو شود زیرا دیدگاهی در مورد تغییر پاردایم ها معتقد است که پاردایم هایی که دچار بحران شده را با گفتگو نمی توان کنار زد و با مرگ طرفداران آن پاردایم است که پارادایم رقیب مجال سلطه پیدا می کند.

  • جوادی

    فکر نمی کردم به این زودی با یک مساله کاذب جدید در سر راه جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران روبرو شویم. احتمالا مسایلی از این قبیل از روی جهل یا از روی دشمنی باز هم طراحی خواهند شد و باید برای حل آنها آمادگی داشت. خوشحالم که در نهایت توانستم تیر خلاص به تز بی پایه چشم پوشی موقت از دموکراسی بزنم و نامعقول و بی پایه بودن آن را با دلایل و شواهد زیاد نشان دهم.‌ فکر می کنم تا حدی موفق شدم که نخبگان را تکان دهم. زمان نشان خواهد داد که آیا اندیشه هایم نقطه عطفی در تاریخ روشنفکری ایران بوده یا خیر. فکر می کنم به عنوان روشن اندیش تکلیف معوقه ای را که سالها بر وجدانم سنگینی می کرد، تا حدی انجام دادم و خیال و وجدانم از این حیث آسوده است. از فیلسوفی متعهد که پنجره ای را به روی اندیشه هایم گشود و اجازه نداد که اندیشه هایم در گرداب سکوت گرفتار شده و به فراموشی سپرده شوند، بی نهایت ممنونم. همچنین از سایر کارکنان این سایت تشکر می کنم . در پایان لازم می دانم که تاکید کنم که فقط یک خرده فرهنگ دموکراتیک نخبگان می تواند دموکراسی سیاسی را در ایران تحقق بخشد. همانطور که مالکوم گفته برای اینکه یک ایده فراگیر شود کافی است عده ای از سرآمدان آن را بپذیرند و رواج دهند. اگر یک حزب یا گروه سباسی آن قدر وزن داشت که می توانست به تنهایی دموکراسی را در ایران مستقر کند، دیگر بحث از ائتلاف ضرورتی نداشت. اما وقتی چنین گروه یا حزب ممتازی وجود ندارد ، موضوع ائتلاف از دیدگاه استراتژیک ضرورت پیدا می کند. روشن است وزن یک ائتلاف از وزن تک تک اعضای ائتلاف بیشتر است. یک ائتلاف قوی بین نیروهای دموکراسی خواه برای گذار به دموکراسی لازم است، اگر چه کافی نیست و باید کارهای دیگری هم بسته به شرایط انجام شود. برای مدتی نیازی نمی بینم که یادداشت بنویسم. ولی اگر دلم تنگ شد بازم به سایت محبوبم سر خواهم زد.

  • جوادی

    سنگ اندازی در راه تشکیل ائتلاف به تازگی با صدای ضعیفی اعلام شده که تلاشهایی برای همبستگی و ائتلاف در اپوزیسیون انجام گرفته است. البته روشن است که این تلاشها اگر ثمربخش باشند، به ضرر انحصار طلبان است. به همین خاطر انحصارطلبان یا همان مخالفان دموکراسی که بخشی از اپوزیسیون را نیز در بر می گیرد، ائتلاف احتمالی را تهدید جدی برای موجودیت و منافع خود ارزیابی کرده و آشکار و پنهان تلاش خواهند کرد تا تلاشهای در جهت همبستگی و ائتلاف را خنثی کنند و وضع موجود را حفظ کنند. متاسفانه اکثر کنشگران سیاسی ایرانی آشنایی کافی و ژرف از مدیریت استراتژیک و نظریه های روابط بین الملل ندارند. علاوه بر آن، گروههای سیاسی و رهبران شان سنجش درستی از وزن گروه یا حزب خود ندارند. منظور از وزن در اینجا تعداد هوادران و محبوبیت است. ادعا می کنند که واقع بین و استراتژیست هستند و مثلا سالهاست که با اندیشه های سن تزو آشنایی دارند. اما به نظر من اکثر نخبگان و روشنفکران ما ایدئولوژی زده اند نه استراتژیست. آیا ما استراتژیستی نظیر کسینجر یا برژینسکی در تاریخ معاصر ایران سراغ داریم؟ می گویند ما بارها برای هبستگی با گروههای دیگر صحبت کردیم ولی نشد، خوب اگر راست می گویید چرا کمی از جزئیات این تلاشها حرفی نمی زنید. از طرفی نگاه ایدئولوژیک و انحصارطلبانه و فقدان طرز فکر استراتژیک مانع اصلی در راه همبستگی و ائتلاف است. اگر چرچیل یک ایدئولوگ بود، بر اساس نگاه ایدئولوژیک نمی بایستی با شوروی علیه آلمان ائتلاف تشکیل میداد.‌ چرچیل برای نجات اروپا از شر فاشیسم و نازیسم استراتژی را بر ایدئولوژی مقدم دانست وبا دشمن ایدئولوژیک خود یعنی کمونیسم بر علیه دشمنی دیگر ائتلاف تشکیل داد. خود هیتلر هم در آستانه جنگ جهانی دوم زودتر از بریتانیا با شوروی پیمان عدم تجاوز امضاء کرد. در روابط بین الملل استراتژی معمولا بر ایدئولوژی مقدم است و حتی ممکن است بر خلاف آن باشد. امریکا حتی برای کاهش هزینه و کسب حمایت در نبرد با داعش ، ائتلاف بین المللی تشکیل می دهد. همین ائتلاف را در رویارویی با حکومت صدام حسین نیز تشکیل داده بود و در موارد مشابه نیز از این سیاست استفاده کرد. در حالیکه خودش به تنهایی نیز می توانسته دشمنانش را شکست دهد. من فکر می کنم که اکثر کنشگران سیاسی ایرانی مفاهیم بنیادی مدیریت استراتژیک ،یعنی فرصت، تهدید، قوت و ضعف را خوب در ک نمی کنند، چه برسد به اینکه ماهیت و ضرورت استراتژیکی مفهوم ائتلاف را تشخیص دهند. مثلا می گویند ما برای ائتلاف اقدام کردیم، اما طرف مقابل به ما احترام نکرد و ما از ائتلاف چشم پوشی کردیم و نتیجه گرفتیم ما ایرانیان کار جمعی بلد نیستیم. برخی از کنشگران سیاسی که خودشان را بالاتر از همه و تافته جدا بافته می دانند ادعا می کنند ایران در حال غرق شدن است و برای نجات آن باید واقع بین بود و از آرمان دموکراسی و چیرهای لوکس مانند آن باید به طور موقت چشم پوشی کرد. پرسش من این است که دموکراسی بیشتر بلند پروازانه و رویایی است یا زندگی انسانی ، جمهوری ایرانی؟ از طرفی شما که تا دیروز جمهوری و دموکراسی را معادل می دانستید و سلطنت مشروطه را نفی می کردید، حالا چرا روشن نمی کنید فرق دموکراسی و جمهوری چیه و اگر واقع بینی در شرایط کنونی ایجاب می کند که از دموکراسی چشم پوشی کنیم ،چرا به همین دلیل نباید از رویایی به نام زندگی انسانی و جمهوری ایرانی چشم پوشی کرد؟ اگر برای نجات از غرق شدن کشتی ایران، باید بارهای اضافی را بیرون ریخت، این فقط دموکراسی نیست که بار اضافی است، جمهوری بازی و فرقه گرایی را هم باید دور ریخت. البته بنده تز بی پایه چشم پوشی از دموکراسی را در شرایط کنونی سنگ اندازی در راه تشکیل ائتلاف می دانم که با دستاویز زیبای نجات ایران مطرح شده است. این سخن لنین را فراموش نمی کنیم که پشت الفاظ اخلاقی منافع عده ای نهفته است.

  • جوادی

    به همه روشنفکران ایرانی توصیه می کنم کتاب مهم افیون روشنفکران اثر رمون آرون را بخونند. این کتاب را ندارم ولی مقدمه آن را از اینترنت خواندم و مرا سخت تحت تاثیر قرار داد. مطمئن هستم که آثار این متفکر بزدگ سالها مرا مجذوب خواهد کرد.

  • جوادی

    آگر برای نجات ایران باید از دموکراسی چشم پوشی کرد ، چرا از جمهوری نباید چشم پوشی کرد؟ اونهایی که تا دیروز به اینهمانی جمهوری و دموکراسی اعتقاد داشته اند، چرا الان چشم پوشی از دموکراسی را مطرح می کنند ولی نمی توانند بی خیال جمهوری شوند. اگر دموکراسی بازی در شرایط اسفناک کنونی برای نحات ایران به درد نمی خورد، جمهوری بازی چه دردی را دوا می کند. ایدئولوگ حزب ایران آباد لطف کند به این پرسش پاسخ دهد که چرا تحت این شرایط باید از دموکراسی و قرطی بازی های این چنین چشم پوشی کرد ولی جمهوری خواهی را پاس داشت. اگر ایران در حال نابودی است، آیا جمهوری خواهی، سوسول بازی نیست؟ لازم نیست بیشتر کش بدم زیرا اگر در خانه کس است، یک حرف بس است.

  • جوادی

    چه کسانی و چه عواملی مسئول وضع موجود هستند؟ ابتدا با یک مثال واقعی احساس مسولیت فردی را شرح می دهم. در دوره سربازی ، یه روز حول و حوش ظهر در دفتر امور اداری لامپ روشن بود. معاون یگان که افسری اهل مطالعه و حتی روشنفکر بود، به من تذکر داد که لامپ را خاموش کنم. رابطه دوستانه بین ما باعث جرات شد تا به مکانیزم توجیه متوسل شوم. گفتم جناب ، این همه انرژی در ایران هدر میره، حالا هدر رفتن انرژی یک لامپ که چیزی نیست. در جواب گفت اگر یک نفر هم برای آبادانی کشور تلاش بکنه، باز هم ارزش داره. یه بار هم درباره خیام یادداشتی نوشت و ازم خواست که آن را بخونم.‌ این افسر نمونه ای از افرادی است که حتی در مواردی که از نظر عموم پیش پا افتاده است، احساس مسولیت می کنند .در مورد اوضاع نابهنحار کنونی بارها از زبان افراد عادی می شنوم که می گویند مردم ایران درست شدنی نیستند. طوری از مردم ایران حرف می زنند انگار خودشان از جای دیگر آمده اند. اگر این اسمش فرافکنی برای نپذیرفتن نقش خودشان در ایجاد وضع موجود نیست پس چیه؟ همین بساط را در بین نخبگان و اپوزیسیون می بینیم. عده ای که افکار و رویه خودشان بخشی از مساله فرقه گرایی در اپوزیسیون است، خود را تافته جدا بافته دانسته و اپوزیسیون را به باد انتقاد می گیرند. البته این انتقادات را طوری طرح می کنند که مخاطب احساس کند که حق با منتقد است و تقصیری متوجه او نیست و او استثناء است. در پاسخ به این دسته افراد که قادر به خود انتقادی نیستند و پر از تکبر اند و حتی زمانی که اظهار شکست نفسی می کنند، رنگ ریا را در آن می توان دید، باید بگویم که همه در ایجاد وضع موجود دخالت نداشته اند ،اما در تداوم وضع موجود خواسته یا ناخواسته نقش دارند.‌ یکی از خصلت های عمومی ایرانیان ناتوانی در قبول مسولیت در ایجاد مشکلات فردی و اجتماعی است. از هیچ کس جمله من اشتباه کردم را تا به حال نشنیدم، همه بلافاصله پس از آشکار شدن اشتباه، در صدد توجیه و فرافکنی بر می آیند. ما استفاده از چنین مکانیزم های دفاعی را هر روزه در رفتار مسولان مملکت می بینیم. به نظر می رسد ناتوانی در خود انتقادی ناشی از منش اجتماعی ما ایرانیان باشد که خودکامگی و خود محوری از خصلت های بنیادین این منش است.‌ این نوع منش بی شک با نگرش دینی خودکامه در تعامل است. عدم خود انتقادی در ژرف ترین تحلیل به عدم تحقیق در اصول اعتقادی بر می گردد. کلمه اصول در اینجا اعم از اصول مذهبی است. لازم است تاکید کنم که اندیشیدن تقریبا همیشه در یک چارچوب صورت می گیرد و اگر به عنوان پیش فرض بپذیریم که این چارچوب کامل است، هرگز متوجه نقطه یا نقاط کور آن نخواهیم شد زیرا کامل فرض کردن یک چارچوب مانع فرارفتن از محدوده آن چارچوب و درک نواقص آن می شود. به همین خاطر در یکی از یادداشت ها از سقف تفکر یک مسلمان حرف زدم. یک مسلمان مانند تمام انسانهایی که در یک چارچوب بسته فکر می کنند قادر به درک نقاط کور و به تبع قادر به رفع آن نیستند. منظور از چارچوب بسته در این متن، چارجوبی است که مدعی کامل بودن است و منظور از چارچوب مجموعه ای از اصول است.اگر رهایی از چارچوب به طور مطلق ممکن نیست، آیا چارچوب باز بر چارچوب های بسته برتری ندارد؟ مثال تاریخی از چارچوب های بسته، چارچوب های دینی هستند که باعث محافظه کاری و در حالت افراطی باعث تحجر و جمود فکری می شوند.‌

  • جوادی

    ما چقدر دنبال دموکراسی بوده ایم؟ بر خلاف غرب که بیش از دو هزاز سال با نظریه دموکراسی آشنا است و حتی در دوران باستان آن را تحربه کرده است، ایرانیان در تاریخ معاصر و بعد از چندین شکست از روسیه و شتاخت نه چندان ژرف از غرب، با مدرنیته و دموکراسی آشنا شدند و تا حدی فهنیدند چقدر از قافله علم و تکنولوژی عقب هستند. مشاهده پیشرفت غرب و عقب ماندگی جامعه خود شوک آور نیز بوده است. هنوز هم مساله عقب ماندگی و راه نحات از آن یکی از دغدغه های اساسی در جوامع عقب مانده و در حال توسعه است. اکثر نخبگان جوامع اسلامی ماهیت عقب ماندگی جوامع اسلامی را عقب ماندگی فنی و علمی دانسته و از درک ژرف مساله عقب ماندگی ناتوان بوده اند. اراده معطوف به تکنیک بر اساس همین تحلیل از عقب ماندگی در جوامع اسلامی غلبه پیدا کرد.‌ بنابراین برای نجات از عقب ماندگی توسعه فنی بر توسعه سیاسی و دموکراسی مقدم دانسته شد و از دموکراسی چشم پوشی شد. انقلاب مشروطه در ایران از آغاز به خاطر دموکراسی نبوده است و اصلاح نظام قضایی را تعقیب می کرد. همه کسانی که در آغاز با مشروطه همراهی کرده اند ،دموکرات به معنی واقعی کلمه نبوده اند و حتی فهم درستی از آن نداشته اند. بسیاری تا به امروز هم درک درستی از مدرنیته و دموکراسی ندارند. بنابراین بر خلاف نظر برخی از تحلیل گران سطحی نگر در تاریخ معاصر اراده اکثریت نخبگان معطوف به دموکراسی نبوده است . آیا شبخ فضل الله نوری و هم فکران او دنبال دموکراسی بوده اند؟ ِآیا نخبگان دوره پهلوی اول دنبال دموکراسی بوده اند؟ آیا روشنفکران دوره پهلوی دوم دنبال دموکراسی بوده اند؟ آیا حزب توده دنبال دموکراسی بوده است؟ آیا اسلام گرایی به عنوان جریان غالب دنبال دموکراسی بوده است؟ آیا چپ ها دنبال دموکراسی بوده اند یا دنبال دیکتاتوری پرولتاربا؟ البته می توانند با الفاظ بازی کرد و پاسخ داد که اسلام گرایان دنبال دموکراسی دینی بوده اند و چپ ها دنبال دموکراسی توده ای . نخبگان ما بهتر است بپذیرند که جو کشته گندم نخواهد درود. ما بذر استبداد را می کاریم و آن را آبیاری می کنیم اما انتظار دموکراسی داریم. همین الان هم بسباری از نخبگان ما نه درک درستی از دموکراسی دارند و نه دنبال آن هستند. هنوز هم عده ای دنبال دموکراسی دینی اند ،عده ای دیگر دنبال دموکراسی اجتماعی و عده ای دیگر دنبال دموکراسی توده ای هستند. عده ای هم به تازگی با طرح دوگانه نجات ایران یا دموکراسی ، به کلی خیال خود را از شر دموکراسی راحت کرده اند. انگار چهل و دو سال اپوزیسیون دنبال دموکراسی بوده که آقایان به تنگ آمده و تز چشم پوشی از آن را مطرح کرده اند. نه جانم اپوزیسیون در ابن چهل و دو سال جز پریدن به هم و فرقه گرایی و توهین به هم و انخصار طلبی کاری نکرده اند.

  • جوادی

    در یکی از یادداشت های کوتاه به نام پاشنه ِآشیل رژیم های تمامیت خواه ادعا کردم که ۲۸ خرداد نقطه عطفی در تاریخ معاصر است. اعتصابات گسترده در فردای ۲۸ خرداد، صرف نظر از اینکه چه آثاری برجای خواهد گذاشت، دال بر نقطه عطف بودن ۲۸ خرداد است. تحریم انتخابات به معنی اعتصاب رای دهندگان است.‌ البته عده ای که ظاهرا انتخابات را تحریم کردند، اهمیت تحریم انتخابات را کوچک می انگارند و غر می زنند که چه پیروزی بزرگی کسب کردید. اگر پیروزی بود که فلانی به قدرت نمی رسید. از مردمی که بیش از بیست سال گول وعده های استمرار طلبان را خوردند و به امید تحول پای صندوق های رای می رفتند، چه انتظاری می رفت؟ انتظار واقع بینانه این بود که اینبار انتخابات را تحریم کنند و کردند. کنشگران و تحلیل گران سیاسی که در این چهل و دو سال گرفتار تنگ نظری های ایدئولوژیک اند و جز تحلیل های پیش پا افتاده کاری نکرده اند، خارج از گود نشسته و می گویند لنگش کن. این به اصطلاح کنشگران و تحلیل گران می گویند در خانه نشستن، دردی را دوا نمی کند. این سخن مبتنی بر این فرض است که گویا در یک گام می توان از استبداد عبور کرد. کجا تحریم کنندگان چنین ادعایی کرده اند؟ آقای کوروش عرفانی و حزب شان گویا فراموش کرده اند که چند ماه قبل فرا خوان اعتصاب شان مورد بی توجهی قرار گرفت. ایشان پز می دهند که از مدتها قبل با اندیشه های سن تزو آشنایی داشته اند و از سن تزو نقل می کنند که در دل آشوب، فرصت وجود دارد. البته نمی گویند چه فرصتی. حدس من این است که منظور فرصت کسب قدرت وجود دارد. ولی من به آقای عرفانی و ضد دموکرات هایی مثل ایشان ، یادآوری می کنم که در دل آشوب تهدید هم وجود دارد. همیشه یادمان باشد که درجه خودکامگی حکومتی که از دل انقلاب خشونت آمیز روی کار می آید به مراتب بیشتر از حکومت پیشین است. آقای عرفانی و امثال ایشان می دانند که در یک دموکراسی نمی توانند به قدرت برسند ،به همین خاطر به بهانه نجات ایران، دموکراسی و حقوق بشر را نفی کرده و بر آشوب و دیکتاتوری پای می فشارند، زیرا به قول خودشان از سن تزو آموخته اند که در دل آشوب فرصت ( کسب قدرت) وجود دارد. جالب است نظرات افراطی مشابه آقای عرفانی را یک تحلیل گر دیگری نیز تکرار کرده است . آقای هوشنگ امیر احمدی که تا دیروز تز بی پایه کودتای سپاه را به عنوان راه نجات ایران ترویج می کرد، به تازگی فهمیده است که دموکراسی خواهان، شارلاتان هستند و با سوء استفاده از واژه ایران، بر فاشیسم تاکید کردند. مردم ایران از امثال شماها دست کم یک گام جلوترند . ضد دموکرات ها نخواهند توانست جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران را به سوی تمامیت خواهی منحرف کنند. شما یکبار به تمامیت خواهی رای دادید و ما را بدبخت کردید، دیگر نوبت ماست که انتخاب کنیم. الان با قلم با شما می جنگیم ولی دموکراسی خواهان در شرایط مقتضی منفعل نمی مانند تا خشونت طلبان و انحصار طلبان موج سواری کنند و تمامیت خواهی را بار دیگر به بهانه نجات ایران و دستاویز های دیگر، به مردم تحمیل کنند. الان با قلم می جنگیم، اما اجازه نمی دهیم خشونت طلبان و انحصار طلبان سرنوشت ما را به دست گیرند.

  • جوادی

    برتراند راسل در کتاب افسانه و حقیقت به مساله انتخاب بین بد و بدتر که اتحاد شوروی برای غربیان طراحی کرد، اشاره می کند. ایشان می گوید بین کمونیست شدن جهان و نابودی در اثر یک جنگ عمومی هسته ای کدام را باید برگزید( نقل به مضمون). تاریخ نشان داد که غرب در برابر بازی بد و بدتری که شوروی طرح کرد، از دموکراسی چشم پوشی نکرد و به دیکتاتوری نه گفت. به نظرم بقاء گرچه انگیزه بسیار نیرومندی است ولی برای حفظ آن نمی توان و نباید از مهمترین اصول عدول کرد.

  • جوادی

    نسخه جدیدی از انتخاب بین بد و بدتر انتخاب بین بد و بدتر از لحاظ روانشناختی همان تعارض اجتناب_ اجتناب است که شدید ترین نوع در بین انواع سه گانه تعارض است‌. تعارض اجتناب_ اجتناب وضعیتی است که در آن شخص ناچار است بین دو گزینه نامطلوب دست به انتخاب بزند. مثلا انتخاب بین قطع عضو دراثر عفونت و مرگ. صحنه سیاست نیز پر از تعارض ها و کشمکش هاست. بیش از دو دهه است که عده ای با ترساندن مردم از رخ دادن وضعیت بدتر ( رئیس جمهور شدن یک اصول گرا) مردم را به صحنه انتخابات صوری و درون گروهی کشانده و آنها را در وضعیت انتخاب بین بد و بدتر قرار می دهند. جای تعحب بسیار است که این طرح بیش از دو دهه دوام آورد. مردم و بسیاری از نخبگان بارها در این تله گرفتار شدند. استمرار طلبان با تمام توان تبلیغ می کردند که اگر جناح به اصطلاح تندرو ( به قول خودشان) تمام قدرت را بگیرد، فضا تنگ تر خواهد شد، از طرف دیگر وقتی در تحقق حتی وعده های ساده حتی اراده جدی از خود نشان نمی دادند، برای گریز از مسولیت تقصیر را گردن تندروها می انداختند و یا ادعا می کردند رئیس جمهور تدارکات چی است و قدرت کافی ندارد.‌ طنز تلخ ماجرا این است که همواره در این دو دهه بازی بین بد و بدتر را تکرار کرده اند، به گونه ایکه جمله تکرار می کنیم آقای خاتمی نه تنها بردی نداشت بلکه بیزاری آور شده بود. بازی اصلاح طلب- اصول گرا با اونکه از دید اکثریت مردم تمام شده است، ولی از دید اقلیت هنوز تمام نشده است. در ۲۸ خرداد ما درستی ادعای اخیر را به روشنی مشاهده کردیم. امثال آقای نگهدار، خانم هیکس ، سروش با اونکه در ۲۸ مرداد ناکام بوده اند ولی به نظر نمی رسد به کلی خودشان را از این بازی کنار کشیده باشند. آقای نگهدار در یک مناظره اخطار داد که از فردا دوباره تلاش می کنیم.‌ خوب این تصویری اجمالی از انتخاب بین بد وبدتر است که توسط نظام مستقر طراحی و بیش از دو دهه مردم را با توهم اصلاحات سرگرم نمودند.‌ به تازگی نسخه جدیدی از انتخاب بین بد و بدتر را یکی از احزاب اپوزیسیون مطرح نموده است . رهبر این حزب بر خلاف اساسنامه حزب ، دموکراسی و هیات رهبری را مورد تمسخر قرار می دهد .‌ ایشان ادعا می کند که ایران در حال نابودی است و این بدتر ین وضع است و یک راه چاره وجود دارد و آن چشم پوشی از دموکراسی و پیدا کردن یک رهبر بلا منازع و اطاعت بی قید و شرط از اوست. البته خودش به صراحت نمی گوید که این رهبر فرهمند را چگونه باید کشف کرد اما حواریون ایشان در حزب تمامیت خواه ایران آباد، رهبر شان را به عنوان رهبر نجات بخش در نظر می گیرند که می تواند ایران را از راه دیکتاتوری نجات دهد. البته می دانند که رد کلی دموکراسی اندیشه جذابی در بین مردم نیست و خریدار کمی دارد، لذا تاکید می کنند که نجات ایران، امروز، بنای دموکراسی ،فردا. البته این فردا معلوم نیست چقدر طول می کشد. ممکن است مثل مورد چین کمونیست، بیش از هفتاد سال بگذرد و از دموکراسی خبری نباشد.‌ شعاری که حزب ایران آبار به عنوان ریسمانی که باید به آن آویزان شد، زندگی ایرانی، جمهوری ایرانی است. آیا ما حق داریم بپرسیم این تحفه به چه معنی است؟ در آستانه انقلاب ۵۷ وقتی ایده جمهوری اسلامی را بدون تعریف ِآن جار میزدند، تا عده انگشت شماری از معنی آن می پرسیدند، ذوب شدگان می گفتند هیس، الان وقت این پرسش ها نیست زیرا این به نفع دشمن است. همین مشکل در مورد واژه بی معنی جمهوری ایرانی وجود دارد. البته قبلا نیز عبارت سازی های مهمل که مثال معروفش را اگر اشتباه نکنم هیوم با عبارت شترگاو پلنگ مطرح کرده، در تاریخ معاصر شاهد بوده ایم. یک نمونه اش جمهوری دموکراتیک اسلامی بوده است. جمهوری ایرانی نیز مهمل است . همین عبارت مهمل وقتی در یک زمینه بزرگ تر قرار گیرد، از آن می توان تمامیت خواهی یا یک حزبی گری را استنباط کرد.‌

  • جوادی

    آیا به بهانه نجات ایران باید به طور موقت از پرسشگری و انتقاد هم چشم پوشی کرد؟ به نظرم این پرسش درخور تامل است. به این پرسش خواهم پرداخت.

  • جوادی

    در ادامه یادداشت های قبلی درباره دوگانه کاذب دموکراسی یا نجات ایران لازم می دانم تاکید کنم که رهبر و ایدئولوگ حزب ایران آباد نظیر یکی از همتایان خود به نام سروش دباغ در به اصطلاح جبهه اصلاحات، در فن سفسطه و مغالطه خیلی مهارت دارند. شباهت دیگرشان فیلسوف نمایی شان است. رهبر حزب ایران آباد مدعی است که کمبود فلسفی ایرانیان و راه فلسفی نجات ایران را یافته است. فلسفه بافی خودش را تحت عنوان بی نهایت گرایی اونهم در بیش از هزار صفحه مدتی است به بازاز اندیشه ایران عرضه کرده است. از روی کینه آقای عرفانی را با آقای سروش مقایسه نکردم. آقای سروش در همین انتخابات صوری اخیر به طور ناگهانی مدعی شد که در عبدالناصر همتی چهره جمال عبدالناصر را دیده است. می دانیم که جمال عبدالناصر نیز یک رهبر بلامنازع بوده است.البته تشابه مبنای ادعای آقای سروش تشابه اسمی دو عبدالناصر بوده است. آقای سروش در کل عمر خود دنبال رهبر بلامنازع و نجات بخش بوده است . در چند ماه پیش در یک یا چند یادداست به دو مغالطه اشاره کردم که در حقوق و منطق معروف اند و در زندگی روزمره و به ویژه نزد ایرانیان زیاد به کار می رود. یکی از این دو مغالطه این است که با اثبات چیزی، بقیه را نفی کنیم و دیگری برعکس با نفی بقیه، جیزی را اثبات می کند.‌یک مثال حقوقی می زنم تا مطلب روشن شود.‌فرض کنید کسی در دادگاه ثابت کند که مال یا ملکی متعلق به فلانی نیست، آیا این کار به معنی اثبات مالکیت استدلال کننده است؟ البته که اینطور نیست و مالکیت مدعی باید جداگانه اثبات شود.‌امثال سروش و عرفانی از این مغالطه به نحو گسترده استفاده می کنند. انقلابیون ۵۷ نیز از این مغالطه استفاده می کردند. استمرار طلبان نیز با نفی جناح مقابل ، خودشان را بر حق دانسته و با این حربه، بیش از دو دهه بر مردم سوار بودند. آقای عرفانی هم با انتقاد شدید از وضع موجود، از رژیم پیشین و از اپوزیسیون، ادعا می کند که بر حق است. در واقع با نفی بقیه، خودش را اثبات می کند.‌البته از مغالطه های دیگری نیز بهره می برد و سخنانش علاوه بر متلک و کنایه و تمسخر، پر از تناقض است. نظریه پرداز گرامی بدبختی کنونی ایران حاصل استبداد است و نه دموکراسی خواهی یا به قولتان دموکراسی بازی. بنابراین نجات ایران در تحلیل عمیق ،نجات از استبداد در تمام اشکالش است، نه صرفا نجات از استبداد مستقر که شما بر آن تاکید می کنید. در ۵۷ هم بر نجات ایران از استبداد پهلوی تاکید میشد و امکان بازتولید استبدادی بدتر نادیده گرفته شد. مساله فلاکت کنونی ایران و مساله استبداد دو مساله جداگانه نیستند که راه حل اولی دیکتاتوری فردی باشد و راه حل دومی به آینده دور موکول شود. نجات ایران به معنی نجات از استبداد است و نه چیز دیگر.‌ در مورد شعار مبهم شما که در برنامه کاوه آهنگر ادعا کردید، اگر شعار بهتری دارید ارائه دهید و گرنه همین را باید بین مردم جا انداخت، باید بگویم که سعار استقلال ،آزادی ، جمهوری پارلمانی، مناسب ترین شعار است. زیرا هم استقلال ما مورد تهدید است و هم آزادی نداریم و فقط نظام پارلمانی می تواند این آرمانها را تحقق بخشد. جمهوری ایرانی در ذهن من که هیج تصویرو معنایی ایجاد نمی کند، یعنی من درآوردی و مهممل است.

  • جوادی

    مساله کاذب جدید در سر راه جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران در چند یادداشت در چند ماه قبل برای اولین بار چهار مساله کاذب سر راه دموکراسی خواهی مردم ایران را مشخص نمودم . این چهار مساله عبارتند از مساله کاذب یا جعلی ملتهای ایران با دستاویز دفاع از حقوق بشر ، دوم مساله کاذب اصلاح طلب_ اصول گرای برای ایجاد القای دموکراتیک بودن نظام، مساله کاذب جمهوری یا سلطنت و سرآخر مساله انگلیسی ۲۸ مرداد که به صورت مساله جدلی الطرفین عقل نظری در آمده است.به نظر می رسد اکثر نخبگان متوجه کاذب بودن سه مساله اول شده اند و ماهیت تله ای بودن و تفرقه اندازی مساله ۲۸ مرداد که سیاست معروف انگلستان برای استعمار بوده، تا حدی برای مصدقی ها و مشروطه خواهان روشن شده است و دیگر به نحو سابق باعث جدل وتفرقه نمی شود. در برخی دیگر از یاداشت ها مساله بسبار مهم غلبه ایدئولوژی بر استراتژی در روشنفکری ایران را تحت عنوان ایدئولوژی در برابر استراتژی مطرح کردم و در همین راستا مساله استراتژیکی ضرورت ائتلاف را مطرح کردم. به نظر می آید عده ای از نخبگان که تا دیروز رگ گردن شان به خاطر دموکراسی باد می کرد، اکنون به بهانه نجات ایران ، تز چشم پوشی از دموکراسی را طرح کرده و مساله کاذب نجات ایران یا دموکراسی را تئوریزه کردند. رهبر حزب ایران آباد و طراح این مساله، مدعی است که در شرایط اسفناک کنونی ایران که زیست بوم ایران در حال نابودی است، دموکراسی فوریت ندارد و نجات ایران با دیکتاتوری فردی و تبعیت بی چون و چرا از آن مساله مهم تر و فوری است و باید به طور موقت که البته ممکن است مثلا چهل سال یا بیشتر طول بکشد دموکراسی را فراموش کرد.‌رهبر حزب ایران آباد به عنوان یک مثال تاریخی که برای تقویت تز خود امی آورد، مساله رهبری بلا منازع مائو در انقلاب کمونیستی چین است که به زعم ایشان برای نجات جین از استعمار ژاپن بوده است. البته ایشان توضیح نمی دهد که چرا بیش از هفتاد سال از نجات چین توسط رهبری مائو می گذرد، ولی خبری از دموکراسی در چین نیست. ایشان حتی از قربانیان میلیونی برنامه جهش بزرگ در دوران مائو حرفی نمی زند. ایشان راه نجات ایران را پیدا کردن یک پیشوا می داند و نمی گوید که پیشوایی به نام هیتلر چه بلایی سر آلمان آورد. هیتلر هم فکر می کرد مامور نجات آلمان شکست خورده و تحقیر شده در جنگ جهانی اول بوده است. در همان دوران آتاتورک جمهوری ترکیه رل پایه نهاد ولی به بهانه نجات کشور ، بر خلاف همتایان خود در ایران، ایتالیا و آلمان از دموکراسی چشم پوشی نکرد و سه رژیم یاد شده یکی بعد از دیگری متلاشی شد، اما حکومتی که آتاتورک پایه نهاد تا امروز علی رغم فرلز و نشیب های زیاد همچنان پابرجاست.‌ بعد از جنگ جهانی دوم، آلمان شکست خورده به دو نیم تقسیم شد و یک بخش اش راه دموکراسی را برگزید و دیگری تز آقای عرفانی یعنی راه دیکتاتوری را برای نجات خود برگزید و تاریخ نشان داد که کدام راه درست بوده است. ایشان فکر می کند که در نهایت دیکتاتوری به دموکراسی ره می برد. ایشان نمی داند که خرده فرهنگ دموکراسی بر دموکراسی سیاسی مقدم است. از طرفی ایشان مدعی است ما بیش از صد سال دموکراسی بودیم و چون به آن نرسیدیم باید اون را موقت کنار نهیم. چقدر طول کشید تا انگلستان و یا فرانسه به دموکراسی برسند؟ در ضمن اکثر نخبگان ما در این صد سال دنبال دموکراسی نبوده اند و حتی معنی دموکراسی را درک نکرده اند. همین الان در بین نخبگان ما چند نفر دموکرات اند؟ ایشان در خارج از گود نشسته و می گوید لنگ اس کن. البته یه بار علت جلای وطن خودش را اینطور توجیه کرد که اگر اینکار را نمی کرد می بایستی در گور خاوران دفن میشد. منظورش این است که او از اونهایی که در خاوران مدفون شدند زرنگ تر بوده و نخواست از جان خود مایه بگذارد. آقای عرفانی این مردم و روشنفکران داخل هستند که در خط مفدم و با دست خالی دارند با استبداد مقابله می کنند.‌ شما که از بیرون فداکاری و هزینه دادن را تبلیغ می کنید ، چرا در پشت جبهه قائم شدید و چرا در خط مقدم تشریف نمی آرید؟ چه فرقی بین شما و مبارزان داخل هست؟ به زودی حزب تان شما را به عنوان رهبر بلامنازع برای به اصطلاح نجات ایران معرفی خواهند کرد. شما یکبار در سال ۵۷ از رهبر بلامنازع بی قید و شرط پیروی کردید، نسخه تان تجربه شد و ما را به اوضاع امروز رساند، اینبار نوبت ماست که انتخاب کنیم کدوم راه درست است. هیچ ارتباطی بین چشم پوشی از دموکراسی و نجات ایران وجود ندارد و این مساله یک مساله کاذب است‌ . نسخه شما را چهار دهه است که سازمان مجاهدین خلق مو به مو اجرا کرده است. اونها رهبری بلامنازع رجوی را هنوز هم تنها راه نجات ایران میدانند. اونها هم شیفته کف خیابان و مبارزه قهر آمیز بوده اند. شما دیگران را به حرافی متهم می کنید ولی خودتان این صفت را در حد اعلی دارید. تجربه باز هم نشان خواهد داد که اتوکراسی و تز رهبر بلامنازع شما چقدر بی پایه است.

  • جوادی

    در ادامه یادداشت های قبلی لازم به یادآوری است کسانی که تا دبروز دیکتاتوری ترقی خواهانه و یا به اصطلاح معروف دیکتاتوری صالح حکومت پیشین را زیر سوال می بردند و رویداد ۲۸ مرداد راهر سال پیراهن عثمان می کردند، الان به بهانه اینکه زیست بوم ایران در معرض نابودی است و نان دغدغه اصلی مردم است،دموکراسی خواهی را تحت عنوان دموکراسی بازی به سخره می گیرند و دیکتاتوری فردی( اتوکراسی) راه نجات ایران در شرایط کنونی می دانند. اگر فرض کنیم دیکتاتوری فردی تحت شرایطی مثل شرایط کنونی واقع بینانه و موجه است، پس چرا از دیکتاتوری پهلوی که در شرایط مشابه روی کار اومد، اعاده حیثیت نمی کنید؟ این اگر سیا ست دوگانه و یکی به نعل و یکی به میخ زدن نیست؟ نظریه پرداز حزب ایران آباد و احتمالا رهبر غیر رسمی این حزب، می گوید که واقع گرایی و عقلانیت ایجاب می کند که در شرایط اسفناک کنونی ایران باید دموکراسی بازی را موقت فراموش کرد و دنبال رهبر نجات بخش بود. البته ایشان توضیح نمی دهد که دیکتاتوری فردی چگونه به دموکراسی ره می برد؟ آیا دیکتاتوری فردی و ترقی خواه پهلوی ها به دموکراسی منجر شد؟ ایشان و حزب ایشان هنوز در برخی از برنامه های تلویزیونی عکس دکتر مصدق را پشت سر خود می گذارند و شعار مبهم زندگی انسانی ،جمهوری ایرانی را تبلیغ می کنند. از دیدگاه ایشان و حزب شان، شرایط کنونی به حدی وخیم است که باید دموکراسی بازی را به طور موقت کنار نهاد، اما تحت همین شرایط شعار بازی و ۲۸ مرداد بازی مجاز است. اگر اوضاع اسفناک اقتصادی و اقلیمی به عنوان معلول مساله اصلی است و استبداد به عنوان علت این شرایط ، مساله فرعی و لوکس است، پس چرا اساسنامه خود را در جهت همین طرز فکر اصلاح نمی کنید و واژه های دموکراتیک و دموکراسی را کنار نمی نهید؟ چرا از منیت و یک حزبی گری دست نمی کشید؟ ادعا می کنید با طرز فکر استراتژیک آشنا هستید، اما پیش انگاره های شما برای موضوع ائتلاف احزاب کمترین اهمیتی قائل نیست. در روان درمانی، یکی از قواعد بنیادی درمان این است که یک ناهنجاری را معمولا با ناهنجاری خفیف تر جایگزین می کنند و بعد از تثبیت تقریبی ناهنجاری جدید، روند قبلی را تکرار می کنند. اکثریت مردم ایران در برابر استبداد مستقر دچار انفعال و ناامیدی شده اند. خوب این ناهنجاری رامیشه با بایکوت ، اعتصاب یا اعتراضات خیابانی جایگزین کرد. اما کدام یک از این جایگزینی ها واقع بینانه است؟ مردم بعد از چهل و دو سال تازه توانسته اند قدرت بایکوت را تجربه کنند. بایکوت انتخابات یعنی اعتصاب رای دهندگان. همانطور که اریک فروم در کتاب داشتن یا بودن، تحریم یک کالا را اعتصاب مصرف کنندگان می نامد و بر اثرگذاری نیرومند آن تاکید می کند.‌ بنابراین بی تفاوتی و عدم کنشگری سیاسی را در گام اول باید با بایکوت جایگزین کرد و بعد از آن نوبت اعتصابات کارگری و در گام نهایی به عرض اندام در کف خیابان می کشد.‌ مردم ایران خودجوش و با آزمون و خطاهای زیاد در همین مسیر در حال پیشروی هستند و معطل اپوزیسون نمی مانند. گرچه ائتلاف اپوزیسیون می توانست درراین راه کمک کننده و کاتالیزور باشد. حزب ایران آباد و امثال آن مجازند که از ائتلاف و دموکراسی خواهی به بهانه های گوناگون پرهیز کنند ولی حق ندارند ، سنگ اندازی کنند یا این موضوعات را به بهانه عمل گرایی و واقع بینی و این قبیل مصلحت گرایی ها به سخره گیرند و گرنه ما هم حق داریم که به اونها پیشنهاد کنیم که برای نجات ایران رهبر بازی، ۲۸ مرداد بازی و شعار بازی از قبیل زندگی انسانی، جمهوری ایرانی را موقت فراموش کنند.

  • جوادی

    آیا استراتژی چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران با اساسنامه حزب ایران آباد سازگاری دارد؟ فکر نمی کنم نظریه پرداز اصلی حزب ایران آباد که نویسنده مقاله چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران است، از این پرسش معقول عصبانی شود. در دو یادداشت قبلی چکیده مقاله مذکور را که همان چهار شرط پیشنهادی ایشان به عنوان استراژی مبارزه است، از برخی جهات مورد نقد قرار دادم.‌اما فکر می کنم که این انتقادات کافی و اثر بخش نیستند و لازم دیدم به مطالعه اساسنامه حزب متبوع ایشان بپردازم تا ببینم که آیا استراتژی چشم پوشی موقت از دموکراسی با اساسنامه حزب سازگار است یا خیر. در اساسنامه حزب ایران آباد آمده است که حزب ایران آباد توسط یک هیات بنیان گذار تشکیل شده است، اعضای بنیان گذار تا زمان حضور در ایران و فراهم شدن فضای آزاد برای فعالیت سیاسی و برگزاری انتخابات درون سازمانی، رهبری حزب را برعهده خواهد داشت. اما بر این نکته واقفیم که حزب نباید ماهیت دموکراتیک روابط درونی خود را زیر سوال برد، به همین خاطر نیز هیات رهبری حزب از حیث اخلاقی متعهد می شود که تمام تلاش خود را برای رعایت ماهیت دموکراتیک روابط خویش با سایر اعضا و اجزای حزب خرج دهد. به طور ساده هیات رهبری می خواهد بگوید که حزب ایران آباد به خاطر شرایط خاص سیاسی کنونی، یک نهاد غیر دموکراتیک به نام هیات رهبری را تاسیس کرده که نظارت بر حرکت مجموعه در مسیر استراتژی حزب را برعهده دارد ولی تمام سعی اش را می کند تا ماهیت دموکراتیک روابط خویش با سایر اعضا و اجزا را حفظ کند. مساله روشن در اینجا این است که چگونه یک نهاد غیر انتخابی می تواند ماهیت دموکراتیک روابط خویش با سایر اعضا را حفظ کند. خود کلمه ماهیت دموکراتیک نیز در اینجا همانند کلمه دموکراسی اجتماعی که حزب برای تحقق آن تاسیس شده، مبهم می باشد. به نظر می رسد حزب در یک مورد اساسی یعنی نهاد هیات رهبری از دموکراسی چشم پوشی کرده و این با استراتژی چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران سازگار باشد، اما مساله ژرف تر از این است. آقای دکتر عرفانی در مقاله مذکور بر فرد رهبر تاکید می کنند و هیات رهبری را رد کرده و در برنامه های تلویزیونی آن را به سخره می گیرند. چرا یک حزب باید هیات رهبری داشته باشد ولی جنبش فرضی نجات ایران باید تحت رهبری یک شخص باشد که البته ایشان تا کنون توضیح نداده است که چگونه این شخص را می توان کشف کرد و یا چگونه ظهور می کند. آیا بهتر نیست آقای عرفانی و هم فکران ایشان ابتدا حزب خودشان را با این چهار شرطی که تبلیغ شان را می کنند، تطبیق دهند؟ ایشان بارها در برنامه هاشون احزاب و کنشگران سیاسی دیگر را زیر سوال می برند که حرافی می کنند و اهل عمل نیستند، بدون اینکه کمترین توضیحی جامعه شناختی یا روانشناختی درباره چرایی آن ارائه دهند. در ضمن هر حزب به عنوان یک سازمان دارای نیروهاب ستادی و صف هست و نظریه پردازان حزبی جزء نیروهای ستادی هستند و نه صف. بنابراین اگر دیگران حرافی می کنند، این انتقاد به همه نظریه پردازان می تواند وارد باشدو استثناء نباید داشته باشد. ایشان می گوید که به ما گفته اند که در خانه بشینید و کاری نکنید، درحالیکه مبارزه باید در کف خیابان و قهر آمیز باشد. اگر اشتباه نکنم سالها مجاهدین خلق و بسیاری از گروههای چپ، از چنین استراتژی پیروی می کردند، خوب نتیجه چی شد؟ از طرفی کدام گروه یا کنشگر سیاسی گفته که در خانه بنشینید تا دموکراسی و آزادی در خانه شما را بزند. آیا معنی مبارزه منفی این است؟ شما که ادعا می کنید در آکادمی جنگ شیراز با اندیشه های استراتژیست بزرگ تاریخ سن تزو آشنا شدید، نباید مبارزه منفی را به نشستن در خانه و نپرداختن هزینه برای آزادی تقلیل دهید. چه چیزی بدون هزینه به دست می آید، که انتظار داشت آرمانهای بزرگی چون آزادی و دموکراسی بدون هزینه به دست آیند؟ بسیاری از مردم شجاعت خود را بارها در کف خیابان و در جاهای دیگر نشان داده اند و همیشه دست کم یک گام از تمام گروههای سیاسی چه خارج نشین و چه داخل نشین، نشان داده اند. هزاران بار گفته شده است که شاه دیکتاتور بوده است، خوب چهل دو سال است که شاه مرده است،چرا گروههای مخالف شاه که الان هم مدعی هستند، نتوانسته اند یک سازمان فراگیر تشکیل دهند؟ بی دلیل نبوده است که پارلمانی که دکتر مصدق را به فدرت رساند، نتوانست دوام بیاورد. آیا این همه تقصیر شاه بوده است؟ بله حق با شماست که می گویید جامعه کنونی ایران به مرحله ای از بی سازمانی رسیده، که حتی گفتگو و تفاهم بین دو نفر هم دشوار شده است، اما کاش به ریشه این مسایل هم اشاره می کردید. همه اینها را نمی توان به مسایل سیاسی فرو کاست.‌ ما بیش از شصت سال هست که در تله انگلیسی ۲۸ مرداد گیر کرده و هر سال براش نوحه می خوانیم و مناظره می کنیم، اما از ماجرایی دردناک تر و مهم تر از آن مثل ماجرای ترور کسروی به سادگی می گذریم.‌ جنازه یکی از بزرگترین اندیشمندان معاصر باید چند روز روی زمین بماند و سر آخر به سختی شش هفت نفر جمع شوند تا او را به خاک بسپارند. چرا جامعه از آن تاریخ تا به امروز درباره ترور کسروی که مصداق ترور اندیشه است، سکوت کرده است؟ آیا باید از اوضاع اسفناک چنین جامعه ای که نخبه کش است، تعجب کرد؟ چرا خود انتقادی و ببان جمله من اشتباه کردم، تا این اندازه نادر است؟ شما که ادعا می کنید ،فلسفه بی نهایت گرایی تون برای هر مساله بی نهایت راه حل دارد، پس چرا یک راه حل برای مساله ائتلاف نیروهای سیاسی ارائه نمی دهید و با سخره گرفتن این مساله یا موکول کردن آن به صد سال دیگر، از تلاش برای حل آن طفره می روید؟

  • جوادی

    آیا استراتژی چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران دارای سابقه است؟ در یادداشت قبلی به اختصار چکیده مقاله ی چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران را مورد نقد قرار دادم . اما این مساله بیش از آنچه فکر می کردم ، ذهنم را مشغول و به تامل واداشت. یک پرسش مهمی که درباره استراتژی چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران ، می تواند طرح شود مساله سابقه آن در تاریخ معاصر ایران است. اگر نجات ایران را نجات از عقب ماندگی تعبیر کنیم ، این استراتژی یکی از سیاست های مهم دوران پهلوی ها بوده است. به ویژه در دوره رضا شاه می بینیم که بسیاری از روشنفکران نیز برای ترقی ایران( نجات از عقب ماندگی) از دموکراسی چشم پوشی کردند. محمد رضا شاه نیز برای ترقی ایران سیاست توسعه فرهنگی و اقتصادی را مقدم بر توسعه سیاسی دانست و از سیاست چشم پوشی از دموکراسی پیروی کرد. می توان سباست جشم پوشی از دموکراسی برای ترقی ایران و یا به طور کلی برای نجات ایران را تز دیکتاتوری صالح نامید که تقریبا یک قرن است بر صحنه سیاسی ایران حاکم بوده و هنوز هم در بین بسیاری از مردم و حتی بعضی از روشنفکران طرفدار دارد.جای تعجب است که با اونکه یک قرن است که این تز در دو حکومت به آزمون درآمده و ما را به این فلاکت رسانده است باز هم برای برون رفت از این فلاکت ، عامل فلاکت به عنوان راه حل ارائه می شود. دیکتاتوری متعارف پهلوی چه آن را صالح بدانیم و جه ندانیم ما را به انقلاب ۵۷ و ظهور دیکتاتوری تمامیت خواه سوق داد . انقلاب ۵۷ نیز ادعا می کرد که می خواهد ایران را نجات دهد ولی دیدیم که نه تنها اوضاع بهتر نشد، بلکه بدتر هم شد و نه تنها به آزادی سیاسی نرسیدیم، بلکه آرادی های فردی را نیز از دست دادیم و دیکتاتوری به شکل دیگر بر ما حاکم شد. پهلوی ها حتی موفق نشدند پیش شرط دموکراسی یعنی سکولاریزم را نهادینه کنند، چه برسد به خود دموکراسی که با اونکه نیت توسعه و ترقی ایران را داشتند ولی اهمیت در خور برای دموکراسی قائل نشدند.‌ البته وقتی در نهادینه کردن پیش شرط دموکراسی با مقاومت زیاد ودر نهایت با شکست روبرو شدند، به طریق اولی اگر هم می خواستند دموکراسی را مستقر سازند با شکست روبرو می شدند. به نظر من استقرار دموکراسی سیاسی مبتنی بر خرده فرهنگ دموکراتیک است نه برعکس. دیکتاتوری حتی صالح نیز نمی تواند امرانه دموکراسی سیاسی را مستقر کند.‌بسیاری از روشنفکران شاه را به خاطر سیاست توسعه اقتصادی یا فرهنگی امرانه سرزنش می کنند اما همزمان او را به خاطر درپیش نگرفتن سیاست توسعه سیاسی نیز سرزنش می کنند. آیا این سیاست اگر در دستور کار قرلر می گرفت آمرانه نبود. امرانه به معنی سیاستی است که فردی گرفته می شود و تحمیل می شود. دموکراتیزه کردن همانطور که از نامش بر میاد سیاستی امرانه است و بی شک در فقدان خرده فرهنگ دموکراتیک ،سیاستی ناکام خواهد بود. تز چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران می تواند به بهانه نجات تا مدت نامحدود( تا اطلاع ثانوی) شرایط موقت را تمدید کند، بنابراین حتی وجود قید موقت، چشم اندازی از گذار به دموکراسی ترسیم نمی کند. از طرفی به خاطر پیوند ارگانیک دموکراسی و حقوق بشر چشم پوشی از دموکراسی به چشم پوشی از حقوق بشر نیز می انجامد‌.‌ تز چشم پوشی موقت از دموکراسی حتی می تواند تمامیت خواهی ( یک حزبی گری) از نوع دیگر را به بهانه نجات ایران، توجیه کند، به بیان دیگر به بازتولید تمامیت خواهی بیانجامد.بنابراین با در نظر گرفتن تمام خطرات احتمالی که این تز در دل خود دارد، نمی تواند راهکار نجات ایران باشد، مگر اونکه نجات ایران را به برون رفت از وضع موجود تعبیر کنیم و از هر وضع دیگر غیر از این، حتی جنگ داخلی یا تمامیت خواهی جدید استقبال کنیم. برعکس راه نجات ایران چشم پوشی از یک حزبی گری و انحصار طلبی و در عوض ائتلاف حول نظام چند حزبی و حقوق بشر است.

  • جوادی

    آیا با چشم پوشی موقت از دموکراسی می توان ایران را نجات داد؟ این پرسش را با توجه به مقاله ای با عنوان چشم پوشی موقت از دموکراسی برای نجات ایران طرح شد. این مقاله را نخوندم، اما چکیده آن از زبان نویسنده مقاله در دو برنامه تلویزیونی بیان شد و چکیده آن علاقه ای در من ایجاد نکرد تا کل مقاله را بخونم . بنابراین از ابتدا تاکید می کنم که در این یادداشت قصد نقد این مقاله را ندارم ،بلکه قصد نقد چکیده ای از آن دارم که از دیدن یکی دو تا برنامه تلویزیونی دستگیرم شد. نویسنده مقاله آقای دکتر عرفانی می گوید که برای نجات ایران چهار شرط را باید در نظر گرفت که عبارتند از : اپوزیسیون بازی را کنار نهمیم، بازی دموکراسی را موقت فراموش کنیم، مبارزه قهر آمیز را در دستور کار نهمیم و رهبری پیدا کنیم و بی چون و چرا از آن اطاعت کنیم . ایشان در توضیح شرط اول می گویند که چهل و دو سال منتظر اتحاد و اقدام اپوزیسیون ماندن بس است و یک در صدی ها خودشان باید دست به کار شوند. در پاسخ به این دیدگاه می توان گفت که در این چهل و دو سال ، مبارزه حتی به صورت فردی جریان داشته و خیلی ها معطل اپوزیسیون نمانده اند. آیا کوشش طاقت فرسا برای جستجوی حقیقت گام اول دو درست در راه مبارزه برای آزادی نمی باشد؟ آیا نشر معرفت مبارزه نیست؟ آیا نافرمانی مدنی مبارزه نیست ؟ مبارزه و مقاومت از فردای انحصار طلبی روحانیون جریان داشته است. مردم اعتراضات دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ را بدون اپوزیسیون بازی خلق کرده اند. زندگی بسیاری از ایرانیان اگر نیک بنگرید سراسر مبارزه در راه آزادی است . بنابراین فقدان اپوزیسیون کارامد و قوی به معنی فقدان مبارزه مردم در داخل نمی باشد. اما انتظار همبستگی و ائتلاف اپوزیسیون همواره وجود داشته و تحقق آن می توا نسته به پیشبرد مبارزات کمک کند و با توجه به تحلیل هزینه فایده اهمیت داشته و دارد.‌ آقای عرفانی می گوید آرمان دموکراسی را به طور موقت فراموش کنیم که البته منظور خود از موقت را زمان چهل یا پنجاه ساله در نظر می گیرند.‌ این تز پرسشی تاربخی را در ذهنم ایجاد کرده است . به این پرسش فکر کردم که آقای دکتر بختیار می توانست با چشم پوشی از دموکراسی ، ایران را نجات دهد ؟ عملکرد دکتر بختیار در دوره بسیار کوتاه زمامداری در یک بزنگاه تاریخی بی شک عملکردی دموکراتیک بوده است، حتی به نظرم بیش از حد دموکراتیک بوده است. ایشان در یک سخنرانی گفته بود اگر هر چه می خواهید بگویید ،این میشه دموکراسی ولی اگر هرچه می خواهید انجام دهید ،این دیگه آنارشیسم هم نیست. البته در روند انقلابی روحیه آنارشیستی در جامعه غلبه می کند و بعد از پیروزی انقلاب توسط قوه قهریه مهار می شود. به نظرم مناسب است که دوره کوتاه زما مداری دکتر بختیار دموکراسی صغیر نامیده شود که متاسفانه بسیاری از انقلابیون و مردم قدر این دوره و قدر عظمت این سیاستمدار دموکرات را ندانستند و خطر ارتجاع و تمامیت خواهی را نادیده گرفتند. من اعتقاد ندارم آقای دکتر بختیار با توسل به خشونت و دیکتاتوری می توانست ایران را نجات دهد، زیرا به قول زنده یاد کسروی ما یک حکومت به آخوندها بدهکار بودیم. از طرفی وقتی کلمه نجات را به کار می بریم درست مثل کلمات آگاهی و آزادی باید مشخص کنیم نجات از چی. روشن است نجات از دیکتاتوری با چشم پوشی از دموکراسی نقض غرض است. بنابراین به زعم نویسنده مقاله ، نجات از یک دیکتاتوری عادی مطرح نیست. کانت حکومت دینی را بدترین نوع استبداد می دانست، اما در دو ره کانت استبداد توتالیتر هنوز پدیدار نشده بود. گرچه جمهوری اسلام هم یک حکومت تمامیت خواه است ولی چشم پوشی از دموکراسی برای خلاصی از تمامیت خواهی مستقر دوباره می تواند ما را دچار انحصارطلبی و تمامیت خواهی از نوع دیگر کند، مگر اونکه به نادرست عقیده داشته باشیم که وضع از این بدتر نمی تواند شود و وضع موجود بدترین وضع ممکن است. نادرستی این عقیده دست کم در مورد حکومت پهلوی را تاریخ به بهای فوق العاده سنگینی برای ما اثبات کرده است. اما در مورد مبارزه قهر آمیز کافی است به تاریخ این نوع مبارزات در جهان و دستاوردهای آن نگاه کنیم و نیز تاریخ مبارزات منفی و دستاوردهای اونها را مطالعه کنیم و با مقایسه اونها به نتیجه گیری درست برسیم. اتحاد شوروی و نظام های اقماری آن در اروپای شرقی با مبارزات قهر آمیز متلاشی نشده اند. رژیم تبعیض نژادی در افریقلی جنوبی در نهایت با مبارزه منفی سرنگون شد. در مورد تز چهارم آقای عرفانی که به طور کلی و مبهم می گوید یک رهبر بیابید و بی چون و چرا ازش اطاعت کنید، می توان گفت که این تز بهتر است نحوه انجام این کار را با توجه به تکثر نظرات سیاسی مردم روشن کند. ایشان می دانند که مردم در گذشته این تز را اجرا کردند و از چاله در چاه افتادند. ایشان برای رفع این نگرانی می گوید که باید امیدوار بود که اینبار ممکن است رهبر خوبی نسیب ما شود. آیا این امکان ضعیف می تواند نگرانی اساسی درباره سوء استفاده احتمالی رهبر از قدرت را رفع کند؟

  • جوادی

    خطر تبدیل شدن جمهوریت اسلامی به حکومت اسلامی به چه معنی است؟ رهبر استمرار طلبان به مناسبت شکست سنگین نامزد مورد حمایت شان در در نمایش انتخابات بیانیه ای صادر کردند که گرچه دوست نداریم به آن توجه کنیم ولی برای روشن کردن اقلیتی که هنوز به این دموکرات نما ها دخیل بسته ، ناچاریم نوشته ها و سخنان آنها را تحلیل کنیم. البته گرچه کل بیانیه شان را خواندم، ولی حوصله تحلیل تمام آن را ندارم و بخش مهمی از آن را مورد ارزیابی قرلر می دهم. این بخش از بیانیه می گوید: از همه نامزدهای محترم و جریان های سیاسی که به حکم وظیفه ملی در عرصه حاضر شدند، ولی با اعمال نظر تنگ و استصوابی شورای محترم نگهبان از رقابت باز مانده اند و نیز آنان که برای رفع خطر تبدیل جمهوریت اسلامی به آنچه ادعا می شود ،حکومت اسلامی است تلاش کرده اند، از جمله اصلاح طلبان باید تشکر کرد. ( پایان نقل قول) جالب است رهبر استمرار طلبان شرکت در انتخابات را وظیفه ای ملی دانسته است در حالیکه روحانیون حاکم از آغاز با ملی گرایی مخالف بوده اند. آیا بهتر نبود به جای وظیفه ملی از وظیفه دینی دم می زدند. شاید هم برای زینت کلام از واژه وظیفه ملی استفاده کرده اند. ایشان رد صلاحیت نامزد اصلی شان را اعمال نظر تنگ و استصوابی شورای محترم نگهبان معرفی کرده اند. البته شاید ایشان از برخی از نظر سنجی ها آگاهی ندارند که نشان میداد نامزد محبوبشان نزد مردم هیچ محبوبیتی ندارد. بنابراین حتی شورای نگهبان تنگ نظری هم نمی کرد نامزد اصلی استمرار طلبان کمترین شانس برای جلب اکثریت رای دهندگان را نداشت. در این بیانیه آقای خاتمی از یک خطر و تلاش برای رفع خطر حرف می زنند که جالب و خنده دار است. خطری که ایشان و عده ای از هم مسلک های او اخیرا از آن دم می زنند، خطر تبدیل شدن جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی است. کسی که با الفبای متطق آشنا باشد، می داند که حکومت اعم از جمهوری است به بیان دیگر جمهوری نوعی حکومت است و بنابراین جمهوری اسلامی یکی از انواع حکومت اسلامی است. نگاه کنید که دموکرات نما های اسلامی چگونه با الفاظ بازی می کنند و واژه ها را در معنی اصلی و متعارف به کار نمی برند تا حقایق را پنهان کنند. البته منظور استمرار طلبان از واژه حکومت اسلامی در عبارت خطر تبدیل شدن جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی، استبداد اسلامی است که این آقایان خوش ندارند کلمه استبداد در کنار کلمه اسلامی بیاید زیرا از دید آقایان این به نفع اسلام و در واقع به نفع روحانیون نیست. استمرار طلبان تازگی ، تضعیف جمهوریت نظام را برجسته می کنند تا از این راه شاید عده ای را با خود همداستان کنند. پرسشی که اینجا پیش می آید این است که اگر بپذیریم جمهوری اسلامی قابل تجزیه به دو مولفه یا دو عنصر جمهوریت و اسلامیت است، تضعیف جمهوریت باید به معنی تقویت اسلامیت باشد، پس چرا این کار باید مایه نگرانی عده ای از اسلام گرایان استمرار طلب باشد؟ الیته من معتقد نیستم که برای فهم معنی مفاهیم ظاهرا مرکبی مثل جمهوری اسلامی باید آنها را تجزیه کرد. جمهوری اسلامی به مثابه یک برنامه تحقیقاتی دارای یک هسته سخت است که همان نظریه ولایت مطلقه فقیه و اصول مربوطه است و دارای یک نوار حفاظتی که فرضیه های کمکی یا نجات بخش هستند که از هسته سخت دفاع می کنند. روشن است که فرضیه جمهوریت نظام که امثال آقای خاتمی سنگ آن را به سینه می زنند یک فرضیه کمکی و جزء نوار حفاظتی است که از همان هسته سخت جمهوری اسلامی دفاع می کند. یادم هست که یک بار آقای زیبا کلام به صراحت از هسته سخت جمهوری اسلامی دفاع کرده است. استمرار طلبان قادر به کوچک ترین انتقاد از ساختار یا هسته سخت نیستند و کوشش اصلی اونها این است تا از نشستن کنار سفره انقلاب محروم نشوند.‌ وظیفه روشنفکران در این مقطع برداشتن نقاب از چهره استمرار طلبان و رسوا کردن آنها نزد اقلیتی است که هنوز فریفته اونها هستند.

  • جوادی

    پاشنه آشیل رژیم های تمامیت خواه( توتالیتر) چیست؟ در کتاب دموکراسی اثر برنارد کریک آمده است که یکه سالاران و مستبدان بر جمعیتی منفعل تکیه داشتند، آنان نه نیازی به بسیج همگانی داشتند، نه براشان آسان یا عملی بود که همگی دهقانان را از کار بر روی زمین فرا خوانند و نه دهقانان به هنگام جنگ چندان مفید بودند. ناپلئون می گفت سیاست آینده هنر بسیج توده ها خواهد بود. تنها صنعتی شدن و ناسیونالیزم مدرن بودند که چنان الزامات و امکاناتی پدید آوردند. ( پایان نقل قول) در همین متن کوتاه نکته های بسیار ارزشمند و طلایی هست. در این متن اشاره شده که یکه سالاران و مستبدان بر جمعیتی منفعل تکیه داشتند.‌ روشن است که نویسنده تلویحا می خواهد بگوید که رژیم توتالیتر درست برعکس رژیم های استبدادی سنتی، بر جمعیت فعال ( بسیج همگانی) تکیه دارد. اصولا سیاست اصلی رژیم توتالیتر چیزی جز هنر بسبج تودها نیست.‌ بنابراین ضعف یک رژیم توتالیتر در ناتوانی در بسیج توده ها خود را آشکار خواهد کرد. به همین خاطر است که رژیم توتالیتر شدیدا در برابر بایکوت و عدم مشارکت و به طور کلی در برابر مقاومت منفی به شدت آسیب پذیر است. امثال سروش، نگهدار ، خانم هیکس و بسیاری دیگر از استمرارطلبان از این آسیب پذیری خیلی خوب آگاهی دارند و به همین خاطر هر چه در توان داشتند، به کار بردند تا بایکوت انتخابات را خنثی یا دست کم تضعیف کنند، اما دیدیم که اینبار در بسیج توده ها برای کشاندن به پای صندوق موفق نبودند و بدجوری شکست خوردند. با این ملاحظات در اینکه ۲۸ خرداد نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است نباید تردید کرد.‌

  • جواد

    درباره معنی و مصداق دموکرات نما کتاب دموکراسی اثر برنارد کریک را می خواندم که به واژه جالب و متناقض دیکتاتور دموکرات برخوردم و فکر کردم چون جامعه ایران دهه ها درگیر چنین مساله ای است ،بنابراین دانستن آن مفید و راهگشاخواهد بود درکتاب یادشده بعد از بیان بخش کوتاهی از خطابه معروف پریکلس آمده است: در عین حال اگر بخواهیم با صداقت و واقع بینی کامل سخنان پریکلس را تصدیق کنیم، باید این را هم بدانیم که بر اساس گفته های مورخان ،او یک دیکتاتور دموکرات بود. یونانیان واژه ای خاص برای این مفهوم داشتند که واژه عوام فریب می باشد. اما تصور کنید که آن دولت مرد حیله گر و عوام فریب زیرک به مردم چه باید می گفت تا آنها را به حمایت از خود برانگیزد. او به آنان تصویری ایده آل از خودشان عرضه می داشت. او روی ذهنیت مردمی( افکار عمومی ، تاکید از من است) شهر آتن بازی می کرد ، اما آن ذهنیت دموکراتیک بود و باید با چنان کلماتی راه بری یا گمراه می شد. ( پایان نقل قول) واژه دیکتاتور دموکرات در این متن دارای معنی روشنی است اما به صورت مفرد گویا نیست و این تصور را القاء می کند که یک سیاستمدار همزمان می تواند دیکتاتور و دموکرات باشد. بنابراین این واژه نمی تواند به عنوان برچسب معنایی را که مورد نظر است، انتقال دهد. واژه عوام فریب گرچه مناسب است ولی شمول آن بیشتر است زیرا عوام فریبی فقط تظاهر به دموکرات بودن نیست. مثلا تظاهر به زهد هم می تواند مصداق عوام فریبی باشد. بنابراین فکر کردم که واژه دموکرات نما واژه مناسبی برای تظاهر به دموکرات بودن است. به سادگی می توان در تاریخ معاصر مصادیق زیادی برای مفهوم دموکرات نما پیدا کرد. بد نیست این نکته را نیز یادآوری کرد که شاه دیکتاتور بود ولی دیکتاتور دموکرات ( دموکرات نما) نبود. باید روشن باشد که دموکرات نما بودن گناهی سنگین تر از دیکتاتور بودن است. اینکه در بسیاری از یادداشت ها، مدعیان اصلاح طلبی را به باد انتقاد گرفتم و آنها را استمرار طلب نامیدم، به خاطر دموکرات نما بودن آنها بوده است. آیا می توان کسانی را که علی رغم هر اتفاقی به صندوق رای ،لبیک می گویند و دموکراسی را در حد حضور بی قید و شرط در پای صندوق های رای تقلیل می دهند، دموکرات دانست؟ آیا می توان کسانی را که واژه اصلاح طلبی را مثل بسیاری از واژه ها از معنی اصلی خود تهی کرده اند، دموکرات داتست؟ استمرارطلب به معنی محافظه کار است و یک محافظه کار هم می تواند با برخی از اصلاحات موافق باشد، اما استمرار طلبی در معنای خاص به کسانی اشاره دارد که تظاهر به اصلاح طلبی می کنند و بی عملی شان و پشت کردن آنها به مردم در طول دو دهه به اثبات رسیده است. ۰ استمرار طلبانی که ادعا می کردند ریاست جمهوری تدارکات چی است و در عین حال مردم را مصرانه و با وعده های واهی دعوت می کردند که شرکت در انتخابات تدارکات چی سرنوشت شما را رقم خواهد زد.

  • جوادی

    در تکمیل یادداشت قبلی بیان این نکته ضروری است که هر گونه اصلاح از بالا در یک نظام خودکامه فقط به اراده رئیس حکومت قابل تحقق است و نه توسط یک جناح ضعیف که خودش را اصلاح طلب جا میزند و حتی قادر به شفاف کردن برنامه و تمایز خود با جناح اصلی نیست. بنابراین ضرری که بازی دوجناحی و پروژه اصلاح طلبی جناحی به نظام زد ،این است که ضرورت اصلاحات پراگماتیک را به حاشیه برد. شما به موضوع اصلاحات در چین نگاه کنید. به احتمال زیاد در کتاب کارنامه کمونیزم جهانی اثر حیدرقلی عمرانی آمده است که مائو چه بلایی را بر سر رئیس جمهور اصلاح طلب و همسرش آورده بود. بنا براین تا اراده شخص اول نظام معطوف به اصلاحات نباشد، انتظار پیاده کردن برنامه اصلاحی توسط مقامات دیگر انتظاری واهی است. بر همین اساس دعوت استمرار طلبان از مردم برای رای دادن به نامزد روکشی شان تا پرچم اصلاحات را به دوش بکشد، سفسطه ای بیش نیست. اگر قرار باشد در یک رژیم خودکامه اصلاحی از بالا صورت گیرد، فقط به خواست رهبر صورت می گیرد .

  • جوادی

    از نخبگان عاجزانه خواهش می کنم، به جای واژه اصلاح طلبان برای اشاره به عده ای تئوکرات نقابدار که لیاقت این نام را به واقع نداشته و ندارند، از واژه استمرارطلبان استفاده کنند و آن را در بین مردم جا بیاندازند. چرا اینکار را تا الان انجام نداده و نمی دهند، من نمی دانم. پایان دوگانه کاذب اصلاح طلب_ اصول گرا را چند سال پیش ، داتشجویان معترض در کف خیابان با شعار معروف اصلاح طلب_ اصول گرا دیگه تمامه ماجرا، اعلام کردند. اما نخبگان خارج از کشور این فریاد را چندان بازتاب نداده اند. اگر این اصلاح طلبی دروغین نبود، نظام مجبور به اصلاحات پراگماتیک میشد، ولی نظام دید که با دوگانه کاذب اصلاح طلبی_ اصول گرایی می تواند مردم را در صحنه نگه دارد. اما اشتباه نظام این بود که فکر می کرد این بازی را تا مدت نامحدود می تواند ادامه دهد ولی این یک اشتباه استراتژیک بوده است. اعتماد از دست رفته را نمی توان به سادگی به دست آورد.‌ چون در همین انتخابات به روشنی دیدیم باز هم دوگانه کاذب اصلاح طلب_ اصول گرا و دغدغه جمهوریت نظام مطرح است و به نظر می رسد استبداد چیزی جز این برای عرضه ندارد و این دوگانه کاذب در حال احتضار همچنان استراتژی کلیدی برای تداوم حفظ وضع موجود باشد، از نخبگان خواهش می کنم که واژه اصلاح طلبی را بایکوت کرده و به جای آن واژه استمرار طلبی را به کار ببرند.

  • جوادی

    هسته سخت جمهوری اسلامی اشخاص هستند یا اندیشه ها؟ هسته سخت جمهوری اسلامی توسط کسانی که پروژه اصلاح طلبی_ اصول گرایی را طراحی کردند، سر زبانها افتاد و عبارت کلیشه ای مورد علاقه مدعیان اصلاح طلبی یا همان استمرار طلبان است. استمرار طلبان و تحلیل گران طرفدار اونها هسته سخت جمهوری اسلامی را در معنای جناح تندرو که بیشتر قدرت یا قدرت اصلی را در چنگ دارد، به کار می برند. من هیچ گاه ندیدم که کسانی که خودشان را اصول گرا می نامند، از عبارت هسته سخت جمهوری اسلامی حرف بزنند. روشن است هرجا مفهوم هسته سخت مطرح می شود، در کنارش مفهوم نوار حفاظتی نیز مطرح می شود.‌ اما متاسفانه استمرار طلبان درباره نوارحفاظتی و کارکرد آن حرفی نمی زنند. اگر تعبیر مدعیان اصلاح طلبی از واژه هسته سخت را بپذیریم، بر اساس آن باید جناح آنها را به عنوان نوار حفاظتی هسته سخت در نظر گرفت. کارکرد نوار حفاظتی همانطور که از نامش پیداست، دفاع از هسته سخت است. اما برای هسته سخت تعبیر دیگری نیز وجود دارد که در فلسفه علم به کار می رود و بوسیله ایمره لاکاتوش مطرح شده است. لاکاتوش در مقاله علم و شبه علم می گوید: برای نمونه ، علم نیوتونی فقط مجموعه چهار حدس آن یعنی سه قانون مکانیک به اضافه قانون جاذبه نیست. این چهار قانون صرفا هسته سخت برنامه تحقیقاتی نیوتونی را تشکیل می دهند. لیکن نوار حفاظتی عظیمی مرکب از فرضیه های کمکی( نجات بخش) گوناگون از این هسته سخت در برابر هرگونه ابطالی سرسختانه حفاظت می کند. در ادامه می گوید: اما نظریه جاذبه نیوتون، نظریه نسبیت انیشتین، مکانیک کوانتومی مارکسیسم ، فرویدیسم ، همه و همه برنامه هایی تحقیقاتی هستند که هر کدام هسته سخت خاص خود را دارد که از آن به نحوی سرسختانه دفاع می شود، مضافا هر کدام نوار حفاظتی کم و بیش انعطاف پذیر منحصر به خود را دارد و هر کدام دارای دستگاه مساله حل کن مدونی است و هر کدام از این نظریه ها در هر مرحله از تحول خود با مسایل حل نشده و ناهنجاری های هضم نشده یا جذب نشده خود مواجه است. او در ادامه پرسش مهمی را مطرح می کند که چگونه می توان یک برنامه تحقیقاتی پیشرو را از یک برنامه شبه علمی یا رو به انحطاط تشخیص داد.‌ روشن است که بر اساس تعریف گسترده ی لاکاتوش از مفهوم برنامه تحقیقاتی و مثالهایی که ارائه می دهد، می توان هر نسخه از اسلام گرایی از جمله نظریه جمهوری اسلامی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی یا حتی پیش نویس آن آمده و نیز نظریه دموکراسی دینی آقای سروش و امثال آن را به عنوان یک برنامه تحقیقاتی در نظر گرفت و پیشرو بودن یا رو به انحطاط بودن آنها را مورد بررسی قرار داد. خوب پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که هسته سخت جمهوری اسلامی چیست. برای یافتن پاسخ این پرسش می توان به قانون اساسی جمهوری اسلامی رجوع کرد . می توان اصول مربوط به ولایت مطلقه فقیه و نیز اصولی که بر اساس این قانون تا ابد غیر قابل تغییرند را به عنوان هسته سخت جمهوری اسلامی در نظر گرفت. اما نوار حفاظتی لزوما شامل اصول باقی مانده قانون اساسی نیست، بلکه مرکب از فرضیه های کمکی گوناگون است که از این هسته سخت در برابر هر ابطالی سرسختانه حفاظت می کند. به عنوان مثال فرضیه جمهوریت نظام و برگزاری انتخابات و دوگانه اصلاح طلبی_ اصول گرایی از جمله فرضیه های کمکی( نجات بخش) هستند که در طول این چهار دهه جمهوری اسلامی را با وجود ناکارامدی ساختاری سرپا نگه داشته اند. بنابراین کارهایی که امثال سروش، زیبا کلام و سایر مدعیان اصلاح طلبی می کنند، چیزی جز دفاع سرسختانه از هسته سخت نبوده است. حتی یکبار هم ندیدیم که استمرار طلبان از اصول مربوط به هسته سخت انتقاد کنند. با اونکه نظریه جمهوری اسلامی پر از تناقض است، اما همواره انتقاد استمرار طلبان معطوف به عملکرد سیاستمدارهای به اصطلاح تندرو و عدم انتقاد از ساختار و حتی عدم انتقاد از عملکرد و نقش خودشان بوده است. جمهوری اسلامی در طول این چهار دهه نشان داد که برای بسیاری از مشکلات راه حلی نداشته و از واقعیت های اجتماعی خیلی عقب مانده است و به همین اساس یک برنامه رو به انحطاط به شمار می رود که دوامش را مدیون فرضیه های کمکی چون جمهوریت نظام و اصلاح طلبی کاذب بوده است. اما این فرضیه ها در عمل هیچ مشکلی را نمی توانند حل نمایند و جای اصلاحات پراتیک را نمی گیرند و بحران ناکارامدی ساختاری را نمی توانند حل کنند.‌ به روشنی در همین انتخابات نمایشی دیدیم که نظام باز هم جز بازی تکراری اصول گرا_ اصلاح طلب البته به شکل خفیف اش چیزی برای عرضه نداشت. مخالفان وضع موجود برای پایان دادن به این بازی تکراری و بی فایده چاره ای جز افشای کاذب بودن دوگانه اصلاح طلب_ اصول گرا ندارند. اما اینکار بر خلاف تصور چندان سخت نیست. با برچسب استمرار طلبی به مدعیان اصلاح طلبی می توان به این بازی تکراری و کاذب پایان داد و نظام را وادار به پذیرش مطالبات واقعی اکثریت مردم نمود. برای تحول در هسته سخت هر برنامه تحقیقاتی به ناچار باید از سد نوار حفاظتی عبور کرد. متاسفانه تا کنون اکثریت نخبگان ما اهمیت این مساله را یا درک نکرده اند یا آن را دست کم گرفته اند.

  • جوادی

    به احتمال زیاد نظراتم با مقاومت و تاخیر پذیرفته خواهند شد، اما امبدوارم این نظرات سرنوشت نوشدارو پس از مرگ سهراب را پیدا نکنند. بارها بر اهمیت مبارزه منفی و بر کنشگری در سطح واژه ها تاکید کردم. کنشگری در سطح واژه هه چیز تازه ای در جامعه ایران نیست. در پیش از انقلاب خیلی وسیع و موثر به کار رفته است. مثلا واژه های طاغوت و غربزدگی را در نظر بگیرید. یکی شان واژه ای قرآنی است و دیگری توسط کسانی که خود را روشنفکر دینی می نامیدند برای تضعیف و تحقیر جبهه مقابل ( طرفداران مدرنیته و ترقی) ابداع شد. آیا کسی در اثرگذاری این واژه ها در پیشبرد کنشگری سیاسی و مدنی تردید دارد؟ صاحبان قدرت در ایران حتی برای تماشاگرانی که استانداردهای اونها را رعایت نمی کنند یا در محل های ورزشی شعارهای سیاسی سر می دهند، واژه تماشاگرنما را ابداع کرده اند. اینها واژه روشنفکر را برای افرادمرتجعی مثل جلال آل احمد به کار می برند، اما روشنفکران مخالف خود را روشنفکر نما می نامند. هیچ گفتمانی بدون نقد توام با تحقیر و تخفیف گفتمان مسلط غالب نمی شود. کاریکاتور فقط نقد نمی کند، بلکه دست به تحقیر و تخفیف نیز می زند. در ایران گفتمان وعده اصلاحات را به جای گفتمان راستین اصلاحات به مردم پیش فروش کردند، نه بک بار دو بار بلکه چندین بار.درست مثل شخص کلاهبرداری که با وعده دروغین ساختن آپارتمان آن را پیش فروش می کند. یا مثل شخصی که با وعده دروغین ازدواج سالها از یک دختر بهره جنسی می برد. آیا دردناک و غم انگیز نیست ، عده ای بیش از دو دهه فقط با وعده اصلاحات مردم را فریب داده اند، بدون اونکه در عمل حتی یکی از وعده های پیش پا افتاده ،مثل حق حضور تماشا گران زن در ورزشگاههای مردان را تحقق بخشند. اما تقصیر را گردن استثمارکنندگان نهادن دردی را دوا نمی کند. ما خودمان در مشروعیت بخشیدن به این وضع و ادامه آن نقش داریم. هنوز عده ای از مخالفان وضع موجود در داخل و خارج سنگ امثال خاتمی یا رفسنجانی را به سبنه می زنند و دوگانه کاذب اصول گرا_ اصلاح طلب را ترویج می کنند. اگر بخواهم خیلی رک حرف بزنم باید بگویم استبداد کنونی در ایران چیزی جز همین بازی دوجناحی اصول گرا اصلاح طلب نیست و بر خلاف خیلی از پیشگویی ها که نظامی ها یا به قول آقای ظریف میدان قدرت را کامل قبضه خواهد کرد، می بینیم که بازی دو گانه اصلاح طلب _ اصول گرا مثل سابق برای کشاندن مردم به پای صندوق های رای به ظرافت در حال اجراست.

  • جوادی

    استراتژی وعده های سرخرمن در جمهوری اسلامی تا کی کار می کند؟ همه به یاد دارند که آقای خمینی پرای جذب مخاطب بیشتر و تقویت شور انقلابی وعده آب و برق مجانی داده بود، ایشان حتی تاکید می کرد که به این مقدار دلخوش نباشید و ما علاوه بر دنیای شما، آخرت شما را هم آباد می کنیم. این پرسش که این وعده ها تحقق یافت یا نه ،یک پرسش سطحی است که ما را از توجه به مساله ای ژرف تر باز میدارد. پرسش ژرف آن است که بپرسیم آیا این وعده ها اساسا قابل تحقق هستند یا خیر. فرق این دو پرسش باید روشن باشد زیرا پرسش اول، فرض را بر تحقق پذیری این قبیل وعده ها میدهد و بنابراین در جامعه دنبال این می گردد تا ببیند این وعده ها تحقق یافته اند یا نه و اگر هم به نتیجه منفی رسید، به سادگی می تواند آن را توجیه کند و تقصیر را متوجه فلان سیاستمدار یا فلان جناح نماید. تاکتیک صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی برای کسب و حفظ قدرت همین تاکتیک وعده و وعید بوده است و چون در دراز مدت به کار رفته است ،بهتر است به جای اینکه از عبارت تاکیک وعده و وعید استفاده کنیم از استراتژی وعده و وعید استفاده کنیم. حالا بر می گردم به مساله ژرف تحقق پذیری وعده ها و با یک مثال ملموس و معروف آن را روشن می کنم. یکی از وعده های معروفی که آقای خمینی داده و با آن دل مارکسیست ها را ربود، این بود که مارکسیست ها در بیان عقاید خود آزادند به شرط عدم توطئه علیه اسلام. آیا برای اینکه تناقض نهفته در این وعده و بنابراین تحقق ناپذیری آن را بفهمیم ،نیازی به آزمون و خطا بود؟ آیا روشن نبوده است که شرط عدم توطئه علیه اسلام را می توان چنان گسترده تفسیر کرد که حتی نفس کشیدن مارکسیست ها نیز توطئه محسوب شود ،چه برسد به بیان عقاید شان. اینکه چرا مارکسیست های آن دوره به این شرط توجه نکرده و غیر قابل جمع بودن آن را با آزادی بیان درک نکردند خود مساله ای مهم و در خور بحث و بررسی جداگانه است. آنچه مرا می آزارد این است که هنوز هم عده ای از به اصطلاح کنشگران قادر به درک مساله تحقق پذیری وعده ها نیستند. خوب وقتی عده ای که درست یا نادرست خود را جزء نخبگان می دانند و نمی توانند وعده های واهی را از غیر واهی تشخیص دهند و حتی همسو با صاحبان قدرت به اشاعه وعده های واهی می پردازند، چه انتظاری باید از مردم عادی داشت؟ تبلیغات و سخنان نامزدهای انتخابات نمایشی ریاست جمهوری و شورا های اسلامی خود گواه روشنی است بر اینکه تز وعده های سرخرمن به عنوان یک استراتژی همچنان برای تحت تاثیر قراردادن افکار عمومی و ایجاد امید کاذب به کار می رود، همانطور که در چهل و دو سال گذشته به کار رفته است. شما به بیانیه جمعی به اصطلاح دغدغه مندان جمهوریت نظام خطاب به بزرگان استمرار طلبی نگاه کنید، متوجه می شوید که مثل سابق و مثل بقیه دلواپسان حفظ قدرت، تلاش می کنند با وعده های واهی تنور انتخابات را داغ کنند. در بخش پایانی این بیانیه آمده است که در چنین وانفسایی و با مشاهده این قبیل صحنه گردانی ها، ما امضاء کنندگان این نامه بر آن شدیم تا با تکیه بر هویت مان که همان امید است به مبارزه با موج ناامیدی، انجماد سیاسی_ اجتماعی و یاس فراگیر عمومی برخیزیم، تمام همت ما بر آن است که از تمامیت جمهوری اسلامی که به واسطه عملکرد برخی ،جمهوریت آن در حال تضعیف است، دفاع کنیم، چرا که تضعیف جمهوریت همانا تضعیف اسلامیت نظام نیز محسوب می شود.( پایان نقل قول) در این بیانیه از موج ناامیدی صحبت می شود اما از چرایی آن حرفی زده نمی شود. عبارت انجماد سیاسی_ اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرد ،بدون اینکه آن را واکاوی کرده و از چرایی آن حرفی بزنند. از تمامیت خواهی حرف زده می شود اما آن را به تمامیت خواهی یک جریان تقلیل داده و حتی به خود زحمت نمی دهند که ماهیت و عناصر این جریان را روشن کنند. اگر جریان اصول گرا تمامیت خواه است، پس چرا اصول گرایی را از بنیاد نقد نمی کنید؟ البته منظور استمرار طلبان از تمامیت خواهی با معنی متعارف تمامیت خواهی فرق دارد. منظور شان این است که اگر ما را در قدرت سهیم کنید، تمامیت خواه نیستید ولی اگر فضا را بر ما تنگ کنید ، شما را به تمامیت خواهی متهم می کنیم. شبیه همین عملکرد را از سوی احمدی نژاد نیز می بینیم که از همان آغاز شمشیر را از رو کشید و به شورای نگهبان هشدار داد که اگر مرا تایید صلاحیت کنید کار شما خوب است و اگر مرا رد صلاحیت کنید، در انتخابات شرکت نمی کنم. ایشان هم مثل استمرار طلبان علیه نهاد شورای نگهبان انتقادی مطرح نکرده است.بله جمهوریت نظام از دید این دغدغه مندان این است که سهیم در قدرت باشند و تضعیف جمهوریت نظام به معنی تنگ تر شدن دایره خودی هاست و نه جیز دیگر. البته می گذرم از اینکه عبارت جمهوری اسلامی را نمیشه تجزیه کرد و با تجزیه به معنی آن پی برد. ما این جمله روانشناسان گشتالت را فراموش نمی کنیم که کل چیزی بیشتر از مجموع اجزاء است. جمهوری اسلامی یعنی ولایت مطلقه فقیه به اضافه رنگ و لعابی از دموکراسی .‌ راز ماندگاری اش تا همین الان همین رنگ و لعاب یا به قول آقایان جمهوریت نظام است. هیچ یک از این آقایان به اصطلاح اصلاح طلب، معنی دموکراسی را نمی فهمند ،چه برسد به اینکه به آن اعتفاد داشته باشند. دغدغه مندان به جمهوریت نظام ، دغدغه شان ماندن در دایره قدرت است و نظر استراتژیک شان این است که امیدواری کاذب بهتر از ناامیدی از وضع موجود است. این استراتژی تا زمانی که معنی دقیق اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی را نفهمیم کارگر می افتد. به همین خاطر است که مثلا کارگزاران سازندگی برای گرم کردن تنور انتخابات بازی تکراری اصول گرا_ اصلاح طلب را برجسته می کند و ادعا می کند همتی را به عنوان نامزد پنهان استمرار طلبان از دید شورای نگهبان پنهان کردیم، به بیان دیگر یعنی شورای نگهبان را دور زدیم. این ادعاها در عین حال که خنده دارند، دردناک نیز هستند زیرا توهین به شعور یک ملت هستند،

  • جوادی

    چرا اپوزیسیون واژه اصلاح طلبی را بایکوت نمی کند؟ در برابر محافظه کاری ،رادیکالیسم قرار دارد و اصلاح طلبی سنتزی از محافظه کاری و رادیکالیسم است. بنابراین تا معنی و سیر تاریخی مفاهیم رادیکالیسم ، محافظه کاری و سنتز را ندانیم ،نمی توانیم معنی دقیق اصلاح طلبی را بفهمیم. بیش از دو دهه است عده ای از صاحبان قدرت، برای تداوم وضع موجود و برای اینکه سهمی در قدرت داشته باشند، واژه عوام پسند و حتی نخبه پسند اصلاح طلبی را سر زبانها انداختند و مدعی گفتمان اصلاحات شدند. خنده دار و در عین حال دردناک است که بیش از دو دهه از طرح به اصطلاح گفتمان اصلاحات می گذرد و هنوز هیچ یک از مدعیان اصلاح طلبی( استمرار طلبی) حتی نتوانسته تعریف ساده ای از اصلاح طلبی ارائه دهد و نیز هرگز به صراحت نگفته اند قرار است چه چیزی را اصلاح کنند. در عمل نیز نتوانسته اند حتی یک قانون عادی مثل قانون مطبوعات را اصلاح کنند. یادم هست در همان موقع که اصلاح قانون مطبوعات توسط مدعیان اصلاح طلبی مطرح شد، آقای کروبی که ریاست مجلس را بر عهده داشت با کمال میل از حکم حکومتی برای کنار گذاشتن طرح اصلاح قانون مطبوعات استقبال کرد.‌ همین آقا در اون موقع محافظه کار بود ولی در سال ۸۸ برای جلب رای مردم مدعی اصلاح طلبی شد. تعجب می کنم چرا تا این اندازه وعده های سر خرمن در جامعه ایران کار می کند. به روشنی می بینیم که جمهوری اسلامی با وعده های سر خرمن قدرت را به دست گرفت، با وعده های سر خرمن تا به امروز نیز تداوم یافت و جالب است همچنان سیاست وعده های سر خرمن یک سیاست کلیدی آن و صاحبان قدرت در ایران است.آیا مردم ایران ضرب المثل سنگ بزرگ نشانه نزدن است را از یاد برده اند؟ آیا نمی دانند انسان راستین کمتر قول می دهد و بیشتر عمل می کند؟ آیا رسیدن به این نتیجه که سیاستمداران در جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون همیشه وعده می دهند و اهل عمل نیستند، تا این اندازه دشوار است که چندین بار از همین سوراخ گزیده شویم. اگر قرار باشد همه چیز را با چندین بار آزمون و خطا یاد بگیریم، آیا می توانیم به ترقی و رشد کافی دست یابیم؟ چند بار از سوراخ اصلاح طلبی گزیده شدیم؟ الان هم عده ای از کنشگران تصور می کنند شاید بتوان با گفتگوی انتقادی با مدعیان اصلاح طلبی آنها را مجاب کنند که بازی اصول گرا_ اصلاح طلبی دیگر تمام شده است. می خواهم تاکید کنم که این تلاش محکوم به شکست است زیرا تقسیم بندی اصول گرا_ اصلاح طلب هرگز از جنبه تئوری اعتبار نداشته است. در یکی از کتابهای درسی دانشگاهی در تعریف اصول گرایی آمده است که اصول گرایی یعنی عقیده به قدرت تفوق ناپذیر اسلام درحل تمام مسایل اجتماعی و فردی. خوب بر اساس این تعریف اکثر مسلمانان اصول گرا به شمار می آیند. آیا آقایان مدعی اصلاح طلبی به قدرت تفوق ناپذیر اسلام در حل تمام مسایل اجتماعی و فردی اعتقاد ندارند؟ بازی اصلاح طلب_ اصول گرا برای این طراحی شد تا نظام تک حزبی خودش را به عنوان نظام دوجناحی و شبه دموکراتیک جلوه دهد و مردم را در صحنه ها نگه دارد زیرا نظام تک حزبی بقایش را منوط به مشارکت مردم در صحنه هایی مثل صحنه انتخابات نمایشی می داند. بنابراین بازی اصول گرا_ اصلاح طلب بازی با حاصل جمع صفر نبوده و نخواهد بود. به همین خاطر هست که استمرار طلبان ظاهرا حتی کاندیدی در انتخابات نداشته باشند، می گویند تحت هر شرایطی باید در انتخابات شرکت کرد و بر علیه بایکوت انتخابات سخت موضع می گیرند. پرسش این است اگر بایکوت انتخابات تاثیری ندارد، پس چرا اینقدر هر دو جناح از آن وحشت دارند؟ خود کلمه بایکوت از کجا پیدا شده است؟ ما می دانیم که بایکوت دست کم شخصی به همین نام را به زانو در آورده است. البته قدمت بایکوت بیشتر از آن است. چرا کتشگران درباره تاریخچه بایکوت و بایکوت های موفق و معروف در تاریخ حرفی نمی زنند؟ در تاریخ معاصر تحریم تنباکو در عمل موثر بوده است. این مثال نشان می دهد که تحریم یا بایکوت به انتخابات منحصر نمی شود و می تواند هر کالا یا شخص یا سازمانی را هدف قرار دهد. با بایکوت صرف نمیشه به دموکراسی رسید ولی تردیدی نیست که بایکوت گام مهمی در این راه است. پوپر در یکی از آثارش می گوید یک نظریه مسلط با یک ضربه از میدان به در نمی رود. بنابراین انتظار نباید داشت که با بایکوت استبداد کنار رود،اما بایکوت استبداد را از آنچه که هست، ضعیف تر می کند. قبلا در یکی از یادداشت ها اشاره کردم که در آلمان پنجاهمین سال تحریم واژه زن ستیز دوشیزه در دستگاههای اداری را جشن گرفتند. از این رویداد آیا نباید درس بگیریم؟ آیا این رویداد تایید این نظریه نیست که مبارزه و تغییر در سطح واژه ها دارای اهمیت است؟ آیا وقت آن نرسیده که واژه اصلاح طلبی که مورد سوء استفاده واقع شده و به ابزار سلطه تبدیل شده، مورد بایکوت قرار گیرد و به جای آن کلمه مناسب استمرارطلبی به نحو وسیع به کار رود؟

  • جوادی

    آیا عبارت کنشگری فعال خوش ساخت است؟ دیشب مناظره ای را در یک شبکه برون مرزی تماشا می کردم، یکی از مهمانان برنامه که خودش را اصلاح طلب( استمرار طلب) جا میزد ، عبارت کنشگری فعال را ابداع کرد یا قبلا توسط هم کیشان شان ابداع شد و ایشان به کار برده است. عبارت کنشگری فعال به چه معنی است و آیا قابل ترجمه است؟ کنشگری مترادف فعالیت و کنشگر مترادف فعال است. بارها واژگان فعال سیاسی، فعال مدنی و این قبیل را شنیدیم. از طرفی کنشگر معادل اکتیویسم است و نمی دانم اگر کنشگری فعال با معنی است، ترجمه اش چی می شود؟ درست است که کنشگری را می توان به ایجابی ( مثبت) و سلبی( منفی) تقسیم کرد ولی وقتی واژه مناسب کنشگری ایجابی یا مثبت را داریم ،چه نیازی به ابداع عبارت نامناسب کنشگری فعال است. اگر در این عبارت واژه کنشگری را برداریم و به جای آن مترادف اش یعنی واژه فعالیت را بگذاریم به ترکیب ناجور و بی معنی فعالیت فعال می رسیم. شبیه این جور بی دقتی ها را در عبارت تازه ابداع شده اصلاح طلبان رفورمیست می بینیم. رفورم خود به معنی اصلاح است و رفورمیست را اصلاح طلب ترجمه کرده اند، با این توصیف اصلاح طلب رفورمیست به چه معنی است، من نمی دانم. از طرفی ابداع چنین عبارت های ناجور و غیر دستوری به زبان آسیب می رساند. ما در برابر این بی دقتی ها و آسیب رساندن به زبان دو کار می توانیم انجام دهیم. یکی اینکه نادرستی ساخت آنها را آشکار کنیم و دوم اینکه خودمان آنها را به کار نبریم و یک غلط آشکار را ترویج نکنیم.

  • کاوه

    ما که نفهمیدیم اینجا کی چی گفت .

  • جوادی

    امشب به این رویا فکر می کردم که ممکن است نظرات من نقطه عطفی در تاریخ روشنفکری در ایران شود.‌ نقطه عطف در ریاضی ،نقطه ای روی متحنی است که در آن جهت گودی منحنی تغییر می کند.‌ یعنی اگر گودی به سمت پایین است، در آن نقطه به سمت بالا تغییر می کند و برعکس. در هر حال نقطه عطف همانطور که از نامش بر می آید یک نقطه خاصی است اما لزوما یکتا نیست‌. معنی نقطه عطف در ریاضی بی ارتباط با معنی آن در زبان معمولی نیست. بارها شنیده ایم که افراد از یک رویداد مهم که پیامدهای چشمگیری داشته است به عنوان نقطه عطفی در زندگی خود یاد می کنند. جستجو درباره این واژه در اینترنت مرا با نویسنده ای به نام مالکوم گلدول و کتاب ی از او به نام نقطه عطف آشنا کرد. در سایتی که این کتاب را تبلیغ می کرد آمده است: گلدول نویسنده کتاب نقطه عطف از قانون کم صحبت می کند و معتقد است که برای اینکه یک ایده فراگیر شود، باید آدم های کمی ازش حرف بزنند یا استفاده کنند، اما آدم هایی باشند که که توانایی یا شهرت خاصی دارند( پایان نقل قول). روشن است که منظور گلدول از آدم های با توانایی یا شهرت خاص، نخبگان( سر آمدان) را نیز شامل است یا حتی می توان گفت منظور همان نخبگان است. الیته تاکید بر اهمیت و قدرت نافذ نخبگان به معنی دست کم گرفتن قدرت یا تحقیر انسانهای عادی نیست. بلکه به معنی سرمشق گیری انسانهای عادی از نخبگان است. در بسیاری از یادداشت ها بر این نظر تاکید کردم که ما دموکراسی نداریم به خاطر اینکه خرده فرهنگ دموکراسی نداریم و این به معنی نداشتن اقلیت قدرتمندی از نخبگان دموکرات است. فراموش نکنیم که از دست اقلیت قدرتمند کارهای مهمی ساخته است. یک مثال تاریخی مهم مخالفت سر سختانه اقلیت قدرتمند مجلس شورای ملی با طرح جمهوری سردار سپه و خارج کردن آن از دستور کار بوده است. در یادداشتی دیگر تاکید کردم که اسلام در وهله نخست توسط نخبگان پذیرفته شد و نخستین حکومت اسلامی توسط نخبگان تاسیس شد. حتی سلطنت پهلوی نیز بوسیله نخبگان تاسیس شد و همینطور حکومت جمهوری اسلامی. به نظر می رسد هر حکومتی توسط نخبگان تاسیس می شود و بنابراین توسط نخبگان مخالف تحت شرایطی می تواند ساقط شود. با کمی ژرف نگری در روند انقلاب ۵۷ می توان این گزاره را طرح کرد که حکومت پهلوی توسط نخبگان قدرتمند مخالف سرنگون شده است. متاسفانه بسیاری از نخبگان ایران از قدرت معنوی ( قدرت اقناع) خود آگاهی ندارند یا آن را ناچیز تصور می کنند و علت اش هم درماندگی حاصل از به حاشیه رفتن در فردای پیروزی انقلاب ۵۷ بوده است که هنوز این درماندگی ( نوعی انفعال) کم و بیش در میان بسیاری از نخبگان تبعیدی دیده می شود. بیدار کردن نخبگان که قبلا مطرح کردم به معنی تلاش در جهت رفع این درماندگی و بازتوانی قدرت نخبگان به حاشیه رانده شده است. امیدوارم تا اندازه ای در این راه موفق شده باشم.

  • جوادی

    امبد وارم یادداشت ها و نظرات من به سرنوشتی شبیه نامه ی دکتر مصطفی رحیمی و هشدارهای دکتر بختیار و تعداد معدودی دیگر از دوراندیشان دچار نشود. نخبگان عزیزی که در جهان آزاد زندگی می کنید و می توانید صدای ما باشید، پس چرا درباره نظرات من تامل نمی کنید. اگر بگویم اینها حاصل بیش از دو دهه مطالعه و تامل است، شاید دال بر خودستایی شود. ولی من که به درست یا نادرست اعتقاد دارم به آزادی درونی و روشن اندیشی به معنی کانتی رسیدم، نیازی به فخر فروشی و خودستایی ندارم. فلا کت و بیجارگی هر روزه اکثریت مردم برام رنج آور است. با کمک موسیقی و مطالعات روانشناسی امثال من می توانند این اوضاع را تاب بیاورند. جامعه ما دجار بی سازمانی( ِآنومی) شدید شده و اگر نخبگان چاره اساسی نکنند و متتظر معجزه باشند، فرصت نجات از دست خواهد رفت و به فلاکت نهایی خواهیم رسید. دیگر زمان، زمان تنگ نظری های حزبی و ایدئولوژیک نیست. ما در حساس ترین برهه از تاریخ ایران هستیم. اگر بیش از این درنگ کنیم و مثل آدم مراسم گرا که در ساحل دریاست و غرق شدن یک نفر را می بیند ولی به جای واکنش سریع، ابتدا سعی می کند لباسهایش را در آورد، ، رفتار کنیم، آخرین فرصت را نیز از دست خواهیم داد.

  • جوادی

    چگونه می توان مساله کاذب جمهوری یا سلطنت را حل نمود؟ ضرب المثلی می گوید جنگ اول به از صلح آخر است، اما متاسفانه اکثر ما ایرانیان خلاف آن عمل می کنیم. آیا در اینکه دعوا بر سر جمهوری یا سلطنت شکافی در میان نیروهای سیاسی مخالف وضع موجود است، تردیدی هست؟ آیا از اینکه این مساله باعث می شود تا همچنان حب و بغض بر واقع گرایی و دید استراتژیک غالب باشد، تردیدی هست؟ آیا این مساله باعث نشده که بسباری از روشنفکران و کنشگران در فضای پیش از انقلاب منجمد شده و قادر به فهم پیگیرانه تحولات این جهار دهه در سطح ملی و جهانی نباشند؟ دیگر چه بلایی باید سر مابیاید تا از حب و بغض تا حدی دست بکشیم و با دید واقع بینانه و استراتژیک به مسایل سیاسی و اجتماعی نگاه کنیم. در چند یادداشت، چهار تا از مساله های کاذب سر راه تحقق دموکراسی در ایران را مورد بررسی قرار داده ام. یکی از این مسایل دعوا بر سر فرم حکومت بوده است. عده ای مغرضانه یا ناآگاهانه این نظر را مطرح می کنند که مساله سلطنت یا جمهوری با مذاکره قابل حل نیست و باید منتظر باشیم تا بعد از گذار از نظام فعلی از راه همه پرسی حل گردد. این نظر به دو دلیل غیر واقع بینانه است. دلیل اول آن است که این نظر، مساله سلطنت یا جمهوری را مانعی در راه گذار به دموکراسی و همه پرسی نمی بیند، در حالیکه دعوا بر سر جمهوری یا سلطنت به معنی اصطکاک بین نیروهای سیاسی است که تا حدی باعث هدررفتن انرژی شان می شود، بدون آنکه در وضع موجود تحولی ایجاد کند، در نتیجه این دعوا به نفع وضع موجود است و به همین خاطر است که طرفداران وضع موجود به هیچ وجه نمی خواهند این مساله حل شود.‌ به بیان ساده دعوا بر سر سلطنت یا جمهوری مانع رسیدن به نقطه همه پرسی و دموکراسی است و ما به جای اینکه گاری را به اسب ببندیم، می خواهیم اسب را به گاری ببندیم تا آن را بکشد. دومین دلیل آن است که بنا به تجربه و تئوری، سلامت همه پرسی یا انتخاباتی که در آن یک طرف پیروزی کامل به دست می آورد و طرف دیگر همه چیز را می بازد، به بهانه های گوناگون می تواند مورد قبول طرف بازنده قرار نگیرد.‌ مثلا به بهانه فرصت یا امکانات برابر نداشتن برای جا انداختن برنامه خود. پس با توجه به این دو دلیل مهم نمی توان حل مساله سلطنت یا جمهوری را به همه پرسی احتمالی در آینده موکول کرد.‌ به تاخیر انداختن حل این مساله نه تنها معقول نیست ،بلکه به نفع وضع موجود است و از دید استراتژیک ضعفی اساسی در جبهه اپوزیسیون به شمار می آید. از طرفی دعوا بر سر سلطنت یا جمهوری نه تنها نشانه حب و بغض است ،بلکه نشانه آن است که نیروهای سیاسی و نخبگان هنوز هم شناخت ژرفی از مساله ی استبداد ندارند و آن را به یک مساله صوری کاهش داده اند. این سطحی نگری مساله استبداد را که یک مساله ماهوی و غیر صوری است را از بنیاد حل نخواهد کرد. اگر همچنان جمهوری خواهان ،سلطنت را با استبداد و به تبع آن جمهوری را با دموکراسی یکی بگیرند، اندیشه بنیادی قدرت فساد می آورد را که معادل فسادپذیری هر حکومت اعم از جمهوری یا سلطنت است، نادیده می انگارند و این غفلت می تواند همانطور که در ۵۷ به بازتولید استبداد منجر شد، باز هم به بازتولید استبداد حتی در قالب جمهوری سکولار منجر شود. نمونه های روشن اش را در جمهوری های سکولار ترکیه و روسیه می بینیم. من انتظار ندارم که مصدقی ها و چپ ها دست از جمهوریخواهی بردارند، چون عواطف شان به شدت در این مساله دخالت دارد. همین وضع در اردوگاه پادشاهی خواهان نیز وجود دارد و این وضع به معنای درجا زدن چهل ساله است. من قبلا برای حل مساله کاذب سلطنت یا جمهوری، پرسش مهم و فراموش شده ای را به این نحو طرح کردم که آیا رضا شاه قبل از رسیدن به سلطنت جمهوریخواه بوده است؟ این پرسش متاسفانه پژواک ضعیفی را ایجاد کرد و در کانون توجه نیروهای سیاسی قرار نگرفت و اهمیت آن را برای جنبش دموکراسی خواهی ایران درک نکرده اند. یادم هست که یکی از رهبران حزب مشروطه در یک برنامه تلویزیونی فقط به ذکر این نکته بسنده کرد که رضا شاه جمهوری می خواست اما مجلس سلطنت را به او تحمیل کرد. خوب پرسش من از این کنشگر مشروطه خواه این است که چرا همین موضوع بسیار مهم تاریخی را بیشتر باز نمی کنید؟ چرا این موضوع را در حزب خود مورد بررسی قرار ندادید و مهمتر اونکه چرا این حقیقت تاریخی را با صدای بلند تر به طرفداران رضا شاه نمی گویید و آنها را آگاه نمی کنید؟ تا کی حقایق را فدای تنگ نظری ها و مصلحت جویی های حزبی خود کنیم؟ مگر شما ادعا نمی کنید لیبرال دموکرات هستید، پرسش من این است آیا شما نمی توانید در .یک جمهوری پارلمانی فعالیت داشته باشید و قدرت را در دست گیرید؟ تاکید شما بر سلطنت مشروطه با توجه به شکست تاریخی آن علی رغم دستاوردهای مهم اش چه ضرورتی دارد؟ وقتی سنت و روحانیت به اندازه کافی اعتبار خود را از دست داده اند، شما انتظار دارید مردم مفهوم فره ایزدی و نظریه حق الهی پادشاه ولو به شکل تعدیل شده بتور داشته باشند؟ چه اشکالی دارد برای نجات ایران و رهایی تاریخی ایران، کلمه جمهوری را به نام حزبتان اضافه کنید و تحت عنوان حزب جمهوری مشروطه فعالیت کنید. در اینصورت هم به جمهوریخواهی اولیه رضا شاه احترام می گذارید و هم پیوندتان را با نهضت و ایده مشروطه اثبات می کنید. ‌

  • جوادی

    چگونه می توان طرفداران دوروغین یک گروه یا حزب را تشخیص داد؟ اخیرا شاهزاده رضا پهلوی در فایل صوتی تلاش کرد تا حدی خودش را از قید و بند نقش انتسابی و موروثی رها کند و با اندکی صراحت به جمهوری ابراز تمایل کند. انتشار این فایل واکنش هایی را از هر دو سو در پی داشت که قابل بررسی اند. عده ای از مشروطه خواهان با توسل به تفسیر ادعا کردند که فایل صوتی منتشر شده حاوی هیچ پیام جدیدی نیست و شاهزاده قبلا هم همین حرفها را زده است. اما این تنها واکنش در اردوگاه سلطنت طلبان نبود. عده ای از طرفداران ظاهرا سینه چاک پادشاهی ناله سر داده و بلندگو به دست گفتند وای ما بدبخت شدیم و اتهامات زیادی را تلویحا علیه شاهزاده و مشاوران شان مطرح کردند. حتی در یکی از برنامه ها در شبکه یور تایم یکی از این کاسه های داغ تر از آش، ادعا کرد که شاهزاده توسط مشاوران نفوذی محاصره و هدایت می شود. ایشان تا آنجا پیش رفت که مرگ برادر شاهزاده را یک توطئه ارزیابی کرد و گفت قرار بود این شاهزاده شجاع کار بزرگی انجام دهد و به همین خاطر او را حذف کردند. این برنامه ساز که خودش را با عنوان عوام گرایانه ملی گرای مردم گرا معرفی می کند حتی جمهوری خواهی اولیه رضا شاه را منکر شده و در توجیه ادعایش گفته که اگر رضا شاه جمهوری می خواست، این قدرت را داشت که جمهوری تاسیس کند. البته اشاره نکردند منظور از قدرت ایشان در آغاز کار، چه بوده است. خود روحانیون در فردای پیروزی انقلاب شاید به جای جمهوری اسلامی، ترجیح میدادند مثل طالبان ، امارت اسلامی تشکیل دهند ولی جو طوری بود که نمی توانستند آنگونه عمل کنند. این به اصطلاح ملی گرای پوپولیست پادشاه شدن یک شخص را ناشی از برخورد فره ایزدی با آن شخص می داند و البته ادعا می کند تحت شرایطی این صلاحیت از شخص پادشاه سلب می شود. مثلا از اونجا که احمد شاه وقتی از ایران رفت و تلاش کردند تا او را بازگردانند و او گفت که لبوفروشی در فرنگ را بر پادشاهی در ایران ترجیح می دهد، رضا شاه یک تیپا به او زده و گفت پس تو لیاقت نداری وهمونجا بمون. نیاز به فکر کردن زیاد نیست تا نامعقول بودن مفهوم فره ایزدی و برخورد آن با یک شخص و ایجاد صلاحیت برای پادشاهی را درک کنیم. در قرن بیست و یکم با این همه پیشرفتهای علمی و فنی، فردی در آن طرف آب نشسته و با استفاده از رسانه نظریه منسوخ فره ایزدی را اونهم به شکل ناقص به خورد مردم میدهد. ایشان که ظاهرا طرفدار سرسخت سلطنت است در برنامه ای دیگر از نزدیکی رضا شاه و آتاتورک می گوید و سیاست های آتاتورک را می ستاید. البته ایشان که به جمهوری خواهی و دموکراسی حساسیت دارد، شاید فراموش کرده که آتاتورک یک نظام جمهوری ومهمتر از آن یک نظام چند حزبی را پایه گذاری کرد. شما نمی توانید مخالف سرسخت جمهوری و دموکراسی باشبد و همزمان از آتاتورک ستایش کنید. مساله مشابهی را در مورد به اصطلاح اصلاح طلبان شاهد هستیم. کسی که خودش را یک اصلاح طلب می داند نسبت به رادیکالیسم و محافظه کاری افراطی باید موضع مخاف داشته باشد. مثلا او باید نسبت به انقلابهای صورت گرفته درتاریخ موضع انتقادی داشته باشد. نه اینکه بگوید رژیم شاه اصلاح ناپذیر بوده و انقلاب ۵۷ لازم بوده است ولی رژیم کنونی اصلاح پذیر است و بنابراین ما باید دنبال اصلاح آن باشیم. حداقل توضیح دهند که تحت چه شرایطی یک رژیم اصلاح پذیر است تا بتوان فهم روشنی از مساله مهم اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری داشت. اما اصلاح طلبان دروغین اینکار را نمی کنند زیرا تا این اندازه صراحت باعث آشکار شدن تناقض و عدم اصالت آنها خواهد شد .‌بنابراین دفاع از رادیکالیسم در پیش ازانقلاب با ادعای اصلاح طلبی در زمان کنونی با هم نمی خواند. نمونه مضحک و در عین عال دردناک اصلاح طلبان دروغین، آقای فرخ نگهدار است. ایشان که پیش از انقلاب ظاهرا یک چپ رادیکال بوده، بعد از انقلاب به دلایل مبهم سیصد و شصت درجه چرخیده و الان خودش را یک اصلاح طلب میداند. البته اگر به صراحت از انقلابی گری در پیش از انقلاب انتقاد می کرد، موضع کنونی اش قابل فهم بود. اخیرا ایشان در مناظره ای شرکت داشت و مردم را مثل سابق دعوت به شرکت در انتخابات نمایشی می کرد. به سادگی میشه وحشت این دسته افراد را از بایکوت گسترده انتخابات دید. یادم هست که با یکی از طرفداران مجاهدین خلق سر ازدواج مسعود رجوی و مریم رجوی بحث می کردم و ایشان می گفت که شما چرا از کار خیر یک نفر ناراحت اید. در جواب گفتم اگر ایشان با یک دختر نه ساله هم ازدواج می کرد شما می گفتید کار خیر بوده و در آن حکمتی است، پس گناه برای این افراد چگونه تعریف می شود. هر کاری بکنند، شما آن را توجیه می کنید. این طرفدار مجاهدین، آشتی سازمان متبوعش با امریکا را نیز ماست مالی کرد و گفت رهبران سازمان میدانند چیکار می کنند. الان که به توجیهات ایشان فکر می کنم در می یابم که طرفداری ایشان از مجاهدین واقعی بوده است و ایشان ذوب شده در شخصیت رهبران مجاهدین بوده اند.‌ حالا این نوع طرفداری را با طرفداری عده ای از شاهزاده رضا پهلوی مقایسه کنید‌.‌ ایشان در یک فایل صوتی از آقا بالاسر داشتن انتقاد کرده و آزادی بیان خود را از مصادیق حقوق بشر دانسته است و بر حق مردم در انتخاب حکومت و حاکمان تاکید کرد، ولی عده ای که ادعای طرفداری از ایشان و پادشاهی را داشته اند، خیلی سخت در برابر این سخنان موضع گرفتند و حتی خواهان عبور از ایشان شده اند. آیا با انتشار این فایل صوتی و واکنش ها نسبت به آن نمی توان طرفداران واقعی و دروغین را از هم تمییز داد؟

  • جوادی

    آیا اکثر تحلیل گران و کنشگران سیاسی ایرانی درگیر مسایل پیش پاافتاده( مبتذل) هستند؟ اریک فروم در کتاب هنر بودن امور پیش پاافتاده را به این شکل تعریف می کند که اموری هستند که با جنبه های سطحی رویدادها سر و کار دارند و از لایه های پنهان و علل آنها بی خبرند.‌ به بیان دیگر در برخوردهای پیش پا افتاده ، تشخیص امور ضروری و غیر ضروری از یکدیگر، میسر نیست و یا نوعی تمایل و گرایش به وارونه جلوه دادن این دو امر وجود دارد. اریک فروم در ادامه در پاراگراف دیگر می گوید: در سالهای اخیر چند میلییارد حرف درباره تورم، ویتنام، خاور نزدیک، واترگیت، انتخابات و غیره زده شده که فقط میزان بسیار محدودی از آنها در پی کشف ریشه ها و علل این پدیده ها بوده اند و مسایل ورای دیدگاه حامیان متعصب این رویدادها را دیده و دریافته اند.‌ ( پایان نقل قول) در تاریخ معاصر ایران اگر نه میلیونها حرف، بلکه صدها هزار حرف درباره استبداد ، آزادی ، پیشرفت، حقوق بشر انتخابات، دموکراسی ، اصلاح طلبی، تورم و غیره زده شده است. چند درصد این سخنان درباره ریشه ها و علل این پدیده ها بوده اند؟ واقعا برام دردناک است که چهل و دوسال از سرنگونی حکومت پادشاهی در ایران می گذزد و هنوز هم وقتی ا از ِاوضاع آن دوره انتقاد می شود، این انتقادات اغلب سطحی و راجع به امور پیش پا افتاده اند و در پی کشف ریشه های مسایل و به ویژه ریشه مساله استبداد نیستند. در پیش از انقلاب از سلطنت انتقاد میشده است اما از فلسفه سیاسی آن حرفی زده نمی شد. حتی این را نمی دانستند که سلطنت مطلقه بر نظریه حق الهی حاکم استوار است. به همین خاطر است که سلطنت مطلقه به زیر کشیده می شود اما نظریه حق الهی حاکم که به برکت انقلاب مشروطه تا حدی ضعیف شده بود، به شکل قوی تری احیاء می شود. الان هم اغلب شاهد این نوع انتقادات علیه استبداد مستقر هستیم. کافی است نگاهی به رسانه های داخلی و خارجی ایرانیان بیاندازید، خواهید دید که اکثر اوقات به انتقاد از شخصیت های سیاسی و گزارش رویدادهای سیاسی جاری می پردازند، بدون آنکه کمترین تلاشی در جهت کشف ریشه ها و علل رویدادها بکنند. به عنوان نمونه در یکی از شبکه های برون مرزی برنامه ای تحت عنوان ریشه های این درخت کهن پخش می شود که برنامه ای است در توصیف سوگیرانه بخش هایی از تاریخ معاصر بدون اشاره ای به ریشه ها و علل سیستمی رویدادها.‌ اگر این برخوردها با مسایل سیاسی و تاریخی، برخوردهای پیش پا افتاده و سطحی نیستند، پس چه هستند؟ نمونه ای دیگر را امشب دربرنامه ای از شبکه یورتایم دیدم که آقای آصفی به عنوان کنشگر و نیز تحلیل گر سیاسی به بررسی کارنامه و آینده سیاسی نامزدهای انتخابات پیش رو می پردازد و در پایان می گوید که نتیجه این انتخابات با مشارکت پایین تاثیری بر سیاست های غرب نسبت به جمهوری اسلامی ندارد و مثلا اونها با عربستان رابطه خوبی دارند درحالیکه عربستان اصولا انتخاباتی ندارد، ولی جمهوری اسلامی در این چهل و دو سال بارها انتخابات داشته است. ایشان البته نمی گویند که عربستان ادعای مردم سالاری دینی نمی کند. عربستان هم اگر مانند جمهوری اسلامی ادعای دموکراتیک بودن می کرد، ناچار به برگزاری انتخابات ولو فرمایشی بود. نظام های سیاسی ایران و عربستان هر دو خداسالاری هستند، اما یکی مدعی دموکراتیک بودن است و برای القای آن ود کسب مشروعیت هر چند سال انتخابات برگزار می کند ولی دیگر خودش را همانگونه که هست، پذیرفته و برای مشروعیت نیازی به برگزاری نمایش انتخابات ندارد. از طرفی این تحلیل گر فراموش می کند که جمهوری اسلامی حکومتی برآمده از انقلاب ی بود که وعده آزادی و دموکراسی میداد. پرسش مهمی که باید به آن پاسخ داده شود که آیا ایران به دموکراسی و آزادی رسیده است ،نه اینکه ایران را با عربستان مقایسه کنیم و برگزاری انتخایات نمایشی را امتیازی برای ایران و ضعفی برای عربستان جلوه دهیم. تظاهر به دموکراسی نه تنها امتیاز نیست، بلکه از استبداد بی نقاب هم بدتر است. همین موضوع درباره اصلاح طلبی کاذب نیز درست است. اصلاح طلبی همواره در طول تاریخ و در جوامع پیشرفته امری عقلانی است ،ولی در ایران مثل بسیاری از واژه های مردم پسند، از آن سوء استفاده شد و از معنی اصلی خود تهی شده است. بنابراین در این اوضاع آشفته و نابسامان که هیچ چیز سر جای خود نیست، تعجبی ندارد که یک محافظه کار یا حتی یک مرتجع مثل علی مطهری و امثال او خودشان را برای اینکه سهمی در قدرت داشته باشند، خودشان را اصلاح طلب جا بزنند.

  • جوادی

    این نظر آقای دکتر نیکفر که تاثیر فکر بر جهان مادی تدریجی و محدود است و باید پیگیرانه کار شود، واقع گرایانه است و بلند پروازی روشنفکرانه را که از کار فکری انتظار تاثیر فوری و‌گسترده دارد، تعدیل می کند. به نظرم من هم تا حدی گرفتار این بلندپروازی هستم. و باید خودم را اصلاح کنم وگرنه دیر یا زود به کلی ناامید خواهم شد و دوباره به انزوا روی خواهم آورد. رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود، رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.

  • جوادی

    در مقاله روشنفکران در انقلاب، نکته جالبی درباره کار فکری بیان شده که می تواند برای روشنفکران آموزنده باشد. نویسنده مقاله به خوبی شتابزدگی ایرانیان را در زمینه موفقیت های اقتصادی یادآورمی شوند. ضرب المثل یک شبه نمی توان ره صدساله پیمود، نیز بیانگر اوج شتابزدگی است و همینکه شتابزدگی در قالب یک ضرب المثل بیان شده، نشانه شایع بودن آن در جامعه ایرانی بوده و می توان آن را یکی از خصلت های منش ایرانی هم در نظر گرفت. در مقاله مذکور آمده است که کار فکری با این شتابزدگی نمی خواند. تاثیر فکر بر جهان مادی، تدریجی و محدود است و باید طولانی و پیگیرانه کار کرد.( پایان نقل قول) بنابراین حتی این امکان وجود دارد که روشنفکران ثمره کارشان را نیز نبینند و این موضوع تاحدی غم انگیز نیز هست.

  • جوادی

    در ادامه یادداشت قبلی این پرسش به ذهنم اومد که آیا هیتلر نیز دارای منش تخریب گر _ آپاراتی مهندسی بوده است؟ می دانیم که هیتلر یک نقاش آماتور بوده و به معماری نیز علاقه مند بوده است. در کتابی دربلره زندگی هیتلر خوانده بودم و اگر اشتباه نکنم او شبی در خیابان های برلین قدم می زند و از معماری شهر خوشش نمی آید و این ایده به ذهنش می آید که برلین را باید تخریب و از نو ساخت. اریک فروم در کتاب آناتومی ویرانسازی انسان همانطور که از نامش پیداست به مقوله ویرانسازی انسان پرداخته و به عنوان یک نوفرویدین یا روانکاو اجتماعی عوامل روانشناختی _ جامعه شتاختی این پدیده را مورد بررسی قرار می دهد و به عنوان نمونه های برجسته تاریخی اگر اشتباه نکنم، منش تخریب گر هیتلر را نیز مورد بررسی قرار می دهد.

  • جوادی

    علت چبرگی تفکر مهندسی و اراده به تکنیک در جوامع اسلامی چیست؟

  • جوادی

    علت سیطره تفکر مهندسی و اراده به تکنیک در جوامع اسلامی چیست؟ مطالعه مقاله دین در ایران پس از جمهوری اسلامی با اشاره به نکاتی از مقاله ی روشنفکران در انقلاب مرا به سمت مطالعه این مقاله کشاند. در یکی از یادداشت ها به نقد بخشی هایی از آن پرداختم، اما در کل با بیشتر نظرات نویسنده آن موافقم. برای اولین بار در این مقاله با اصطلاح منش تخریب گر_ آپاراتی مهندسی آشنا شدم و برام جالب و آموزنده بوده است. آقای دکتر نیکفر در توضیح آن می گویند: تفکر مهندسی تصور می کند می تواند خراب کند و بسازد. این تفکر یک ادیب، نقاش یا فیلسوف نیست.‌ این الگوی فکر مهندس است که فکر می کند می تواند منفجر کند.‌ این منش در جریان فکری ما به ویژه در دهه ی ۵۰ غلبه پیدا می کند.‌ در جای دیگری می گویند حس مدرن ساختن به جای آنکه از کانال علوم اجتماعی، ادبیات، هنر و نفاشی وارد شود، از طریق تفکر مهندسی بروز پیدا می کند. ایشان اضافه می کند که با استعداد ترین افراد که دست کم می توانستند کتابخوانهای خوبی باشند، زیر سیطره تفکر مهندسی قرار می گیرند. ( پایان نقل قول) یادم هست که زمانی که وارد دبیرستان می شدم، با استعداد ترین افراد به سمت رشته های ریاضی و فنی یا تجربی می رفتند و نه علوم انسانی و این گرایش هم چنان ادامه دارد. چیرگی گرایش به علوم فنی و تجربی در دبیرستان زمینه چیرگی تفکر مهندسی در جامعه را فراهم می کند اما چرا با استعداد ترین افراد ترغیب می شوند که در علوم فنی( مهندسی) و تجربی ادامه تحصیل بدهند؟ به نظرم جواب را باید در برخورد اندیشمندان جوامع اسلامی با مساله پیشرفت غرب و عقب ماندگی مسلمانان جستجو کرد. اکثر اندیشمندان اسلامی پیشرفت غرب را صرفا پیشرفت تکنیکی تلقی کرده و بر همین اساس برای رفع مساله عقب ماندگی اراده به تکتیک در جوامع اسلامی تقویت شد. مثلا اقبال لاهوری به عنوان یکی از معروف ترین اندیشمندان اسلامی معاصر در قالب شعری می گوید قدرت افرنگ از علم و فن است، از همین شعله چراغش روشن است. روشن است منظور اقبال لاهوری از علم و فن، همان علم تجربی و تکنیک است. بنابراین امثال اقبال لاهوری ارزش و اهمیتی برای علوم انسانی رایج در غرب ،قائل نیستند و حتی آن را خلاف اسلام می دانند. اگر اشتباه نکنم محمد قطب نیز در کتاب اسلام و دموکراسی به این موضوع اشاره می کند و خود را محقق علوم انسانی اسلامی می داند. این فکر که قدرت افرنگ از علم و فن است در تمام جوامع اسلامی کم و بیش پذیرفته شد و به صورت سیاست آموزشی نیز تبدیل شد. بر اساس این سیاست، جوامع اسلامی برای توسعه و پیشرفت به تربیت هر چه بیشتر مهندسان نیاز دارند و نه جامعه شناس یا انسان شناس در معنی دقیق آن.‌ این است راز چیرگی تفکر مهندسی در جوامع اسلامی.

  • جوادی

    اریک فروم یکی از اندیشمندان مورد علاقه و تاثیر گذار بر من بوده و خواهد بود. کتاب نسبتا حجیم ویرانسازی انسان را در دوره سربازی خواندم . روانکاوی و دین را وقتی که با بحران عمیق اعتقادی و فروپاشی دستگاه اعتقادی روبرو شدم، به منظور درمان و بازسازی خواندم و خیلی موثر بود. با خواندن این کتاب متوجه شدم تمام صفات خوب انسانی را در ایده خدا فرافکنی کرده و خودم را تهی کردم. روشن بود برای غلبه بر از خودبیگانگی می بایستی سبک زندگی و جهت گیری قبلی را وارونه می کردم . از آغاز می دانستم که اینکار نه تنها بسیار سخت و طاقت فرساست، بلکه سالها به طول خواهد انجامید و عملا نیز بیش از دو دهه طول کشید. سومین کتابی که از فروم خوندم، هنر عشق ورزیدن بود که معنی واقعی عشق را به من نشان داد و آن را از وابستگی خودآزارانه متمایز ساخت. کتابهای گریز از آزادی و جزم اندیشی مسبحی نیز برایم آموزنده بوده اند و به ویژه برداشتی که از مفهوم شخصیت انقلابی در گریز از آزادی ارائه شد. خود عنوان گریز از آزادی به ما می آموزد که بر خلاف تصور مرسوم انسانها همیشه به دنبال آزادی نیستند و آزادی چون با اضطراب و انتخاب توام است، دافعه نیز دارد.‌ آخرین کتابی که از فروم خوندم داشتن یا بودن، است و ارزش دارد که بارها خوانده شود، به ویژه برای فردی که تلاش دارد تا زندگی در وجه بودن را تقویت کند. کتاب هنر بودن از فروم را که مکمل کتاب قبلی است، به تازگی حریدم و با شوق به خواندن آن خواهم پرداخت.

  • جوادی

    گفتگوی نسبتا طولانی آسو با دکتر نیکفر تحت عنوان روشنفکران در انقلاب را با دید انتقادی خوندم. برام آموزنده بود، به ویژه در جایی که به درستی منش مهندسی و سلطه آن در صحنه سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی را مورد نقد قرار می دهد. به نظرم این نقد مشابه نقد کلی محافظه کاری و لیبرالیسم از مهندسی اجتماعی آرمانگرایانه است. در این مورد که مای ایرانی وجود ندارد و ما صرفا جمعی هم سرنوشت هستیم، با آقای دکتر نیکفر موافق نیستم. قبلا هم گفتم اعتقاد من به انسان گرایی مانع گرایش من به ملی گرایی می شده است. اما بلاهایی که به زعم من در طول تاریخ و به ویژه در قرن حاضر بر سر مردمی که در سرزمینی به نام ایران اومده، در نهایت و با حفظ اعتقاد راسخ به انسان گرایی،به ملی گرایی تدافعی سوق داد. من به برابری نژادها، ملتها و اقوام دست کم از لحاظ حقوقی اعتقاد راسخ دارم و معتقدم که برتری نژاد ی یا قومی حتی از نظر علمی درست هم باشد، هرگز از این تک مقدمه نمی توان نظام حقوقی تبعیض آمیز را بیرون کشید و هر کاری که در این زمینه در تاریخ صورت گرفته غیر منطقی و مغالطه و با انگیزه های سیاسی بوده است. ملت ایران از دید من مجموعه ای از اقوام است که در طول قرنها در کنار هم غالبا به نحو مسالمت آمیز زیسته اند. گرچه از خطرات ملی گرایی هم آگاهی دارم.‌ اما دولت در جغرافیای سیاسی تعریف دقیقی دارد و واحد های سیاسی در دنیای کنونی خودشان را دولت _ ملت می نامند و حتی با ملی گرایی مخالف هم باشیم و خود را جهان وطن بدانیم، نمی توانیم یکی از مفاهیم اساسی علم روابط بین الملل را که حتی در نام این علم نیز آمده ، نادیده انگاریم. اگر مای ایرانی وجود ندارد، پس این موضوع را باید درباره ملتهای دیگر نیز تعمیم داد . زیرا هیچ دلیلی خاصی وجود ندارد که مثلا مای فرانسوی یل روسی وجود داشته باشد ولی مای ایرانی وجود نداشته باشد. هرگز یک فارس یک هم وطن غیر فارس را به خاطر غیریت نکشته است و خود را برتر ندانسته است. روسیه با اونکه چند ملیتی است ، نام یک ملت را بر کشورش نهاده است ولی فارسها که حتی به عنوان یک قوم نیز متمرکز نیستند، نام ایران را بر نام پرشیا که مورد علاقه غربی ها بوده ،ترجیح داده اند. فارسها نیز می توانستند مانند روسها و بسیاری دیگر عمل کنند،ولی نکرده اند‌ . واژه ایران هرگز قوم گرایانه یا نژاد پرستانه نیست و از جنبه حقوق بشر و انسان دوستی بر پرشیا برتری دارد.‌ شما نگاه کنید چه کسی شعر زیبای آذر آبادگان را می سراید، آیا یک آذری آن را سروده است؟ اگر اشتباه نکنم یک ارمنی آن را سروده است. کسروی خودش ترک زبان بوده ولی مدافع زبان فارسی است و به مای ایرانی اعتقاد داشته است. اگر می خواهیم دولت _ ملت یا واحد سیاسی ای به نام ایران پابرجا بماند نباید ملی گرایی ایرانی را از بنیاد سست کنیم ،اونوقت با تضعیف مذهب و ملی گرایی، عامل وحدت ایران چه می تواند باشد؟ تضعیف مای ایرانی ناخواسته می تواند به تقویت ناسیونالیزم قومی و در نهایت تجزیه ایران منتهی شود. اکثر کشورها چند ملیتی یا چند قومی هستند و مساله قوم گرایی مساله مختص ایران نیست. حتی کشورهای دموکراتیک نیز با مساله قوم گرایی و تجزیه طلبی روبرو هستند، پس این مساله نمی تواند صرفا ناشی از تبعیض و یا استبداد دولت مرکزی باشد. مثلا مساله استقلال اسکاتلند یا کاتالونیا ناشی از تبعیض یا استبداد نیست. پس مساله ناسبونالیزم قومی عمیق تر از آن است که در نگاه نخست به نظر می آید. در پایان یک انتقاد کوچک دیگر هم دارم و آن انتقادی است که به جمله پایانی مقاله روشنفکران در انقلاب دارم. آقای دکتر نیکفر در پایان می گویند: امیدوارم آن انرژی او توپیایی در شکل و شرایط جدیدی احیاء شود. معنی اتوپیا، آرمانشهر یا جامعه کامل است و به نظرم با مفاهیم انقلاب و مهندسی اجتماعی آرمانشهرگرایانه پیوند ضروری دارد . بنابراین وقتی منش مهندسی که منطق تخریب و سازندگی را ارج می نهد، مورد نقد قرار می دهیم ، باید مهندسی اجتماعی آرمانشهرگرایانه وبه تبع آن مفهوم آرمانشهر رل نیز مورد انتقاد قرار دهیم، اما این به معنی قبول محافظه کاری نیست، بلکه به جای آرمانشهر گرایی که صورت اجتماعی کمال گرایی فردی است، می توانیم مفهوم جامعه بهتر را که واقع گرایانه و رفورمیستی است،جایگزین کنیم. البته رفورم به معنی واقعی کلمه مورد نظر است که حتی می تواند تحول به معنی سنتزی از اصلاح و انقلاب را شامل شود. درست است که مفهوم جامعه بهتر به اندازه مفهوم جامعه کامل شورانگیز نیست، ولی در عوض منطقی و واقع گرایانه است و روش تخریب و سازندگی منش مهندسی را که به جای آرمانشهر ره به دژستان( دستوپیا) می برد،مردود می انگارد.

  • جوادی

    بدترین سناریو درباره نسلی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشته اند چیست؟ اخیرا ویدئویی از یکی از سخنرانی های زنده یاد فریدون فرخزاد در یکی از شبکه های برون مرزی پخش شد . ایشان در این سخنرانی با آوردن چند نمونه از نظام های جمهوری غیر دموکراتیک در منطقه، به دفاع از سلطنت مشروطه می پردازد و این نوع نظام را برای ایران مناسب میداند. ایشان نیز مانند تمام روشنفکران و حتی تقریبا تمام مردم ایران درگیر دعوای صوری سلطنت یا جمهوری بوده است. من هم قبلا درگیر این دعوای بیهوده شده بودم و طرفدار نظام مشروطه سلطنتی بودم. به نظر میرسد این گرایش من دو عامل عمده داشته است. عامل اول مشاهده فلاکت کنونی و عدم تحقق وعده های سرخرمن انقلاب ۵۷ بود. دومین عامل آشنایی با اندیشه های ادموند برکه پدر محافظه کاری و به ویژه کتاب‌ معروفش تاملاتی در انقلاب فرانسه بود. محافظه کاران هم طرح های آرمانگرایانه برای بازسازی کامل زندگی اجتماعی را مردود می انگارند و هم عمل انقلابی را که باعث واژگونی سریع و شدید وضع موجود می شوند.‌ مهندسی اجتماعی آرمانگرایانه و عمل انقلابی، اصل تداوم تاریخی را که منظم ، تدریجی و آرام است را مخدوش می سازد. محافظه کاران می گویند که انقلاب فرانسه به عوض زندگانی بهتر استبداد ژاکوبین ها و سپس استبداد ناپلئون و انقلاب بلشویکی حکومت یک حزبی را به وجود آورد. به نظرم اندیشه های اساسی برکه در تاملاتی در انقلاب فرانسه درباره تمام انقلاب های خشونت آمیز ، از جمله انقلاب ۵۷ صادق است. با اونکه تاثیر ایدئولوژی محافظه کاری بر من عمیق بوده است ولی هیچ گاه خودم را محافظه کار ندانستم.‌ محافظه کاران تحولاتی را ترجیح میدهند که بر افزایش عنصری کوچک مبتنی باشد که بتواند در سنت جاری و اجتماع جذب گردد.‌ این یکی از مواردی است که با محافظه کاری اختلاف نظر دارم. اول اینکه سنت شامل عناصر معقول و نامعقول هر دوهست و در کنار افزایش عنصری کوچک، می بایستی از حذف یا کاهش عناصر نامعقول نیز حرف زد. دوم اینکه کلمه عنصر کوچک در اینجا ابهام دارد و باعث می شود در برابر تحول گرایشی محتاطانه و اغلب سرسختانه صورت بگیرد. در ضمن من اصل سلسله مراتب اجتماعی را عادلانه نمی دانم و باید تعدیل شود. تا مدتها بر اساس اعتقاد به اصل تداوم تاریخی و نیز مشاهده عدم تحقق وعده های انقلابی ، به سلطنت مشروطه اعتقاد داشتم. اما تاملاتی را که کتاب ایدئولوژی ایرانی و نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی، در من برانگیخت، باعث شد تا تا متوجه یک مساله اساسی شوم و آن اینکه مساله استبداد عمیق تر از مساله صوری سلطنت یا جمهوری است. به همین خاطر نمی توان مساله استبداد را بر خلاف باور تمام روشنفکران و کنشگران سیاسی به مساله سلطنت یا جمهوری کاهش داد. قدرت فساد می آورد با این معنی است که هر حکومتی به فساد و خودکامگی گرایش دارد، مگر آنکه تمهیداتی در نظر گرفته شود. این گزاره مرا یاد اصل آنتروپی می اندازد. این اصل که از دبیرستان آن را حفظ کردم، به زبان ِغیر ریاضی و خلاصه می گوید: هر سیستمی تمایل به بی نظمی دارد، مگر آنکه با صرف انرژی بتوان از آن جلوگیری کرد. از زمانی که پی بردم مساله صوری سلطنت یا جمهوری مساوی مساله استبداد نیست، سخت تلاش کردم تا نخبگان را متوجه این مساله ی سرنوشت ساز سیاسی و اجتماعی کنم . به همین خاطر بارها تاکید کردم که هم دموکراسی و هم استبداد در هر دو قالب بارها در تاریخ روی داده است . بنابراین برای یک پارلمانتاریست به معنی واقعی کلمه، سلطنت مشروطه و جمهوری پارلمانی نباید فرقی داشته باشند. متاسفانه حب و بغض و تعصبات ایدئولوژیک اجازه درک این حقایق تجربی را نمی دهد، به همین خاطر است که چند دهه گرفتار دعوای بی حاصل و حتی زیان بار سلطنت یا جمهوری هستیم.‌ البته این تنها شکاف در بین نیروهای سیاسی نیست،اما به احتمال زیاد مهمترین شکاف هست که بر جنبش دموکراسی خواهی تاثیر زیانبار داشته و به بازتولید و تداوم استبداد کمک کرده است. من به لحاظ نظری نشان دادم که مساله سلطنت یا جمهوری یک مساله صوری و بنابراین از نظر محتوی یک مساله کاذب است. بر عهده کنشگران سیاسی و نخبگان است که در این باره بیاندیشند داوری کنند و در صورت تایید آن را در عمل به کار بندند و این دعوای بی فایده و زیانبار پایان دهند.‌ شاید اکثر مردم به خاطر فشارهای طاقت فرسا یی که در این چهار دهه به اونها وارد شد و به تبع به به خاطر نوستالوژی خواهان احیای نظام پادشاهی باشند ولی اکثر نخبگان خواهان جمهوری اند.‌ افغانستان امروز سر امارت اسلامی و جمهوری اسلامی نزاع می کند و ما سر سه گزینه ی جمهوری اسلامی ، پادشاهی و جمهوری. البته نزاع بین طیف ها ی درونی را نادیده می انگارم. نیروهای سیاسی در این گزاره نباید شک کنند که دعوا سر سلطنت یا جمهوری به نفع حفظ وضع موجود است، البته با این فرض که این نیروها کمی دید استراتژیک هم دارند. در ابتدای یادداشت از نظرات فریدون فرخزاد یاد کردم. ایشان در همان سخنرانی یک هشداری هم دادند که نشانه دوراندیشی شان بود. ایشان گفتند الان چهار پنچ دهه است که بسیاری از روسها به خاطر انقلاب روسیه جلای وطن کرده و در غرب ماندگار شدند و هشدار دادند که این بلا سر ایرانیان تبعیدی نیز ممکن است بیاید و از قضا هشدار ایشان به واقعیت پیوست. هر چند گاهی می شنویم که یکی از نخبگان تبعیدی در غربت چشم از جهان فرو بسته است. نسل پیش از انقلاب دیگر فرصت چندانی ندارد. من تعجب می کنم چرا هنوز اکثرشان در فضای پیش از انقلاب منجمد شده اند؟ چرا از این همه تحولات در این چهار دهه در سطح جهان و ایران درس نمی گیرند؟ من نمی گویم که از تنگ نظری های ایدئولوژیک خودشان را به طور کامل رها کنند ولی همزمان برای علم مدیریت استراتژیک و علم روابط بین الملل نیز ارزش قائل شوند و سعی کنند در کنار دیدگاه ایدئولوژیک، با دید استراتژیک نیز به مسایل بنگرند.‌ بدترین سناریو برای نسل پیش از انقلاب این است که تا لب گور به بازی زیانبار سلطنت یا جمهوری و بازی های مشابه ادامه دهد و به آن افتخار نیز بکند.

  • جوادی

    زندگی تعیین کننده آگاهی است یا برعکس آگاهی تعیین کننده زندگی است؟ مساله ای است که مارکس و انگلس آن را طرح کرده اند و به آن پاسخ نیز داده اند. به نظرم این مساله هنوزم یک مساله ی مهم و باز است و در شرایط کنونی جامعه ایران برای پیشبرد تحولات اهمیت حیاتی دارد. بنابراین لازم است نخبگان ما و به ویژه چپ ها راجع به آن تامل کنند.

  • جوادی

    برداشت بومی از سکولاریزم به چه معنی است؟ آیا زمانی که جورج هالیوک نظریه سکولاریزم را طرح می کرد، جامعه انگلیس مذهبی نبود؟ در هر جامعه ای که حکومت سکولار و دموکراتیک تشکیل شد، اکثریت مردم آن جامعه مذهبی بوده و هنوز نیز به احتمال زیاد همین وضعیت وجود داشته باشد. مثلا جامعه کنونی امریکا را در نظر بگیرید، آیا اکثریت مردم این جامعه مذهبی نیستند؟ بنابراین مذهبی بودن اکثریت مردم یک جامعه با سکولار و دموکرات بودن حکومت در آن جامعه ناسازگار نیست. فکر نمی کنم هر تعریفی که از مذهبی بودن داشته باشیم، بر اساس آن تعریف، جامعه ایران خاص بوده و از بقیه جوامع مذهبی تر باشد.‌اریک فروم در کتاب داشتن و بودن با تعریف گسترده ای از دین به عنوان یک نظام فکری که چارچوب جهت گیری و موضوعی برای اخلاص و فداکاری است، می گوید که دین در گذشته در تمام فرهنگ ها وجود داشته و در آینده نیز به احتمال قوی حضور خواهد داشت. من متوجه دلیل دغدغه نویسنده مقاله درباره جایگاه دین در جامعه پس از جمهوری اسلامی نمی شوم. آیا ایشان در این باره مساله را به صورت مبهم مطرح می کنند؟ آیا دغدغه واقعی نویسنده، جایگاه دین در سیاست در فردای ایران است؟ نویسنده مقاله در پایان از عبارت برداشت بومی از سکولاریزم دفاع می کند. البته ایشان معنی این عبارت را روشن بیان نمی کند و در این مقاله آن را مبهم طرح می کند و شاید در آینده معنی آن را روشن کنند. نظر من این است که به بهانه برداشت بومی از سکولاریزم همان بلایی بر سر مفهوم سکولاریزم بیارند که بر سر بسیاری از مفاهیم سیاسی و فلسفی غربی آوردند. آیا منظور از برداشت بومی از سکولاریزم، اسلامیزه کردن آن است؟ اگر تیزی را از چاقو بگیری در واقع ماهیت آن را ازش سلب کردی و چاقویی که نبرد دیگر چاقو نیست، هر چند هنوز شکل چاقو را داشته باشد. البته اسلامیزه کردن سکولاریزم یا همان برداشت بومی از سکولاریزم به سادگی اسلامیزه کردن مفاهیم دموکراسی ، حقوق بشر، مشروطه، روشنفکری و مارکسیسم نیست. گرچه امثال سروش در این جهت تلاش هایی کرده اند، اما حاصل کار برای نسل های جدید جالب نیست و شاید برای نسل مذهبی پیش ار انقلاب جالب باشد.

  • جوادی

    نخبگان چه کمکی می توانند به من بکنند؟ با تمام وجود تلاش کردم از تریبون ساده ای که سایت ارزشمند زمانه در اختیار انسانهای حاشیه ای مثل من قرار داد ،استفاده کرده با این امید که دست کم یک نخبه و اندیشمند درباره نظراتم تامل می کند و اگر آنها را معقول و منطقی ارزیابی کرد اجازه نخواهد داد که در گرداب سکوت به فراموشی سپرده شوند. بارها گفتم و بازم می گویم که هدفم بیدار کردن نخبگان و یا دست کم تکان دادن آنها بود . با افلاطون موافقم که در جمهوری خواهان دگرگونی جان، دگرگونی اخلاق و سمت گیری تازه در زندگی آدم ها می شود.‌ اما هابز آدم ها را به همانگونه که هستند می پذیرد و فقط از آنها می خواهد که روشن تر بیاندیشند. هابز بر خلاف افلاطون ، برای پیشبرد اصلاحات نه به نخبگان که بر مردم عادی و عامی متکی است. هابز می گوید عقل آدم های عادی بر خلاف روشنفکران دچار فساد نشده است. این نظر شبیه نظر نویسنده کتاب افیون روشنفکران است. البته هابز از برخی جهات و افلاطون از جهات دیگر راست می گوید و هیچ کس تمام حقایق را در چنگ ندارد. کسی که اینگونه فکر کند گرچه ممکن است برخی از اندیشمندان را دوست بدارد اما دچار کیش شخصیت نمی شود و تلاش می کند با دید انتقادی و انصاف به نظرات دیگران بنگرد. خودم تلاش کردم اینگونه با نظرات گوناگون برخورد کنم. در اوایل همه گیری کرونا درباره این بیماری تلاش کردم مطالبی را از اینترنت کسب کنم. در این راه با مفهوم ی به نام مفت سواری در بحث همه گیری شناسی برخورد کردم. به نحو ساده این مفهوم اشاره دارد به کسانی که نه دچار بیماری واگیر شده اند و نه واکسینه شدند اما یا به خاطر واکسیناسیون اکثریت و یا به خاطر ایمنی گله ای، ایمنی کسب کرده اند. به بیان دیگر برای ایمن شدن هیچ بهایی نپرداخته اند. به نظرم رسید که در مورد مساله آزادی و یا رفاه و عدالت اجتماعی نیز عده ای انتظار مفت سواری را دارند. بعنی تمایل دارند دیگران برای تحقق آزادی و سایر آرمان های اجتماعی هزینه کنند و آنها بدون کمترین تلاش از دستاوردهای دیگران بهره برند. روشن است که مفت سواری به این تعبیر زشت و خلاف انسانیت است. از نخبگان می خواهم که درباره نظراتم تامل کنند و در صورت معقول بودن ،آنها را به کار بندند.‌ با این کار می توانند تا حدی خیالم را راحت کنند و وقتی ببینم اونها علمی و عقلانی فکر و عمل می کنند تا حدی از وظیفه روشنگری رها می شوم و می توانم در جهت اهداف و آرزوهای شخصی خودم نیز تلاش کنم.

  • من

    به نظر من باید ایران آینده یک کشور با سیستم آتئیسم دولتی باشد. چیزی همانند چین فعلی. یا حداقل دین را در سطح جامعه و مجامع عمومی به طور کلی جمع کند همانند فرانسه مدرن. به طور کلی دین هیچ ارزشی در تمدن انسانی ندارد و کسانی که دنباله رو دین هستند، از خود آخوندها و اشاعه کنندگان دین بی ارزش ترند، به عبارتی آخوندها توانسته اند یک عده را هر چند با مفهوم دروغ دین و آخرت و امثالهم، برای کسب منافع شخصی و یا گروهی خود آخوندها و دکان داران دین، دور هم جمع نموده و از آنها بهره کشی نمایند. خود این امر موفقیت آخوندها و نیل به هدف آنها را نمایش می دهد. اما کسانی که دین را خریداری کرده اند هیچ چیزی بدست نیاورده و کل زندگی خود را با دست خود (در اینجا ذهن بسیار کند خود) تباه کرده اند. از این رو ارزش آخوندهای شارلاتان، از افراد مذهبی بالاتر است. اگر جامعه درستی می خواهیم، نه تنها باید دین به طور کلی از تمامی سطوح جامعه حذف شود، بلکه باید افراد دین دار از هر گونه مداخله در حیطه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن جامعه منع شوند. ایشان که به آسانی فریب آخوندها را خورده اند، و در مدیریت زندگی خویش برای نیل به خوشبختی و سعادت عاجز مانده اند، نمی توانند در هیچ انتخاباتی شرکت داشته و برای دیگران تعیین تکلیف نمایند و همانگونه نمی توانند مدیر و یا مجری هیچ گونه طرح و یا بنگاه فرهنگی و یا سیاسی و اقتصادی باشند. بهترین راه برای دولت آتئیست آتی ایران، وضع باج کلان بر دین است. برای مثال مالکیت تمامی امکان مذهبی شامل مساجد، کلیسا، حسینه، امام زاده، مرقد، مهدیه، زهراییه و غیره همراه با تمامی اموال آنها به وزارت فرهنگ اینده کشور سپرده شود و با پولی کردن استفاده از این مکانها و امکاناتشان، این وزارت می توانند از محل درامدهای کسب شده به بازشکوفایی فرهنگ اصیل ایرانی کمک نماید. این امر نه تنها باعث کمک به فرهنگ ایرانی می شود، بلکه افراد مذهبی که اغلب بهره هوشی پایینی داشته و از درک دروغ بودن مذهب خود که عامل نگون بختی خودشان است، عاجز هستند نیز با نظر به خرج بر بودن دین و ضرر آن برای معیشت خویش، با استفاده از قانون تنبیه و تشویق به طور خود به خود از دین روی گردان شده و به خردورزی روی خواهند آورد.

  • جوادی

    مذهبی بودن به چه معنی است و چند درصد مردم ایران مذهبی هستند؟ در مقاله آمده است که در ایران گروههایی از مردم را می بینیم که مذهبی نیستند یعنی به مناسک مذهبی پایبند نیستند و حتی با روحانیت سخت مخالف اند ولی همین گروهها به عنوان مثال به پوششی عرف پسند برای دختران و زنان باور دارند. البته منظور نویسنده از بیان این مطلب، تاکید بر فرق عرف و دین بوده است. اما آیا تعریفی که از غیر مذهبی بودن و به تبع از مذهبی بودن ارائه شد، دقیق است؟ اگر این تعریف را بپذیریم، در آنصورت به هیچ وجه معلوم نیست که اکثریت مردم ایران مذهبی باشند، زیرا اگر ملاک را زمان حال بگیریم، می توان گفت که به خاطر سخت گیری های حکومت مذهبی در این چهار دهه اکثریت مردم التزامی به مناسک مذهبی ندارند و برای کشف این حقیقت کافی است سری به مساجد برنیم و ببینیم مثلا از نماز جماعت چقدر استقبال می شود و یا به داخل خانواده های خود وآشنایان نگاه کنیم و ببینیم مثلا نماز می خوانند یا نه. البته من اکثریت مردم ایران و حتی جهان را مذهبی می دانم،نه به این معنی که مناسک مذهبی را انجام می دهند، بلکه به این معنی که به اصول جزمی مذهبی اعتقاد دارند، به بیان دیگر دارای جهان بینی مذهبی اند و این اعتقاد در زندگی شان به نوعی نمود پیدا می کند اما نه لزوما به صورت انجام مناسک معین مذهبی. بنابراین صرف مخالفت سطحی با روحانیت و یا عدم پایبندی به مناسک مذهبی نمی تواند دال بر غیر مذهبی بودن باشد. همانطور که مخالفت با استبداد مستقر به معنی دموکرات بودن یعنی مخالفت با هر نوع استبداد نیست، مگر اینکه برای استبداد یک مصداق قائل شویم و آن هم استبداد مستقر باشد.‌ انقلاب ۵۷ بر اساس همین نگاه شکل گرفت و مساله بنیادی باز تولید استبداد نادیده گرفته شد. کاش مخالفت با نهاد سلطنت همراه با مخالفت با نظریه حق الهی پادشاه می بود، در آن صورت امروزه تحت سلطه تئوکراسی نبودیم، گرچه باز هم تضمینی نبود که نوع دیگری از استبداد بر ما حاکم نمیشد.

  • جوادی

    در این مقاله آمده است که آیا قوانین جامعه در دوران پسا جمهوری اسلامی ( پسا حکومت دینی) باید بر مبنای دین باشد. به زعم من پرسش مذکور با این پرسش که آیا حکومت پس از جمهوری اسلامی باید دینی باشد، معادل است. دلیل این سخن آن است که روشن ترین و ساده ترین تعریف حکومت دینی آن است که بگوییم حکومت ی است که در آن قوانین بر مبنای دین استوار اند. البته اینجا باید بر فرق مبنا و منبع تاکید کرد که متاسفانه در مقاله به آن اشاره ای نشده است. دین در تمام جوامع حضور داشته و می تواند به عنوان یکی از منابع وضع قوانین مورد استفاده قرار گیرد، اما این موضوع با مبنا قرارگرفتن دین در وضع قوانین تفاوت اساسی دارد.‌وقتی دین مبنای وضع قوانین قرار گیرد، خود به خود مساله سازگاری قوانین موضوعه با دین پیش می آید و از اینجا نهادی همچون شورای نگهبان یا شورایی که در متمم قانون اساسی مشروطه پیش بینی شده بود که دارای حق وتو است ،برای راست آزمایی مساله سازگاری قوانین با دین تاسیس خواهد شد و این به روشنی بر خلاف دموکراسی است. متاسفانه هنوز هم بسیاری از نخبگان ما در فهم دموکراسی و تئوکراسی( حکومت دینی) مشکل دارند. در حالیکه نظریه پرداز اسلامی چون محمد قطب در کتاب اسلام و دموکراسی ، تعریف دقیقی از دموکراسی را طرح کرده است. ایشان در این کتاب بارها تاکید می کند که دموکراسی یعنی قانونگذار مردم هستند و بنابراین دموکراسی درست روبرو ی حکومت اسلامی است که در آن قانون گذار خداوند است.نویسنده مقاله در جایی از این مقاله می گوید: وقتی درباره مبنای وضع قوانین در جامعه ی اسلامی می پرسیم، در هر صورت این نظر طرح شدنی است که مردم که اکثرا مذهبی هستند، جامعه ای با قوانین اسلامی می خواهند. باز اگر بخواهیم صراحت داشته باشیم باید بگوییم که مردم که اکثرا مذهبی هستند، حکومت مذهبی می خواهند. این نظر را به اصطلاح روشنفکران دینی امثال سروش با آب و تاب بیان می کنند ، اما آیا این نظر با واقعیت های اجتماعی همخوانی دارد؟ پرسش من این است که اگر طبق نظر این آقایان اکثریت مردم در یک جامعه اسلامی خواهان حکومت دینی اند، پس چرا این اکثریت و نمایندگان اونها از جمله روشنفکران دینی این همه از انتخابات راستین و دوره ای وحشت دارند؟ آیا غیر از این است که این آقایان وحشت دارند که این اکثریت به کسانی رای دهند که ممکن است قوانین غیر مذهبی یا خلاف آن را به تصویب برسانند و مهمتر اونکه این اکثریت مذهبی خودش بخواهد در موضوعاتی آزادی داشته باشد و بنابراین خواهان اصلاح و تغییر برخی قوانین برآمده از مذهب باشد.‌ ایراد دیگری که به این نظر وارداست این است که به اصطلاح روشنفکران دینی بر خلاف برخی از نظریه پردازان اخوان المسلمین چون محمد قطب ، معنی دموکراسی را درست درک نمی کنند. اگر در یک جامعه به اصطلاح مذهبی که خود این مفهوم مورد تردید است، اکثریت مردم خواهان حکومت دینی( تئوکراسی) باشند و حتی نظرشان را در یک مقطع با همه پرسی هم اعلام کنند، این به معنی دموکراسی نیست. درست است ظاهرا به شیوه دموکراتیک حکومت شان را انتخاب کرده اند ولی دموکراسی به معنی حکومت نهادهای دموکراتیک است و نمی توان آن را به انتخاب نوع حکومت تقلیل داد. اگر دموکراسی به این معنی باشد پس هر حکومتی با این شرط که در یک همه پرسی مورد تایید قرار بگیرد، یا بنا به فرض ضمنی مورد قبول اکثریت باشد، دموکراتیک است. پس فرق بین استبداد و دموکراسی مساوی فرق بین عدم رضایت اکثریت و رضایت آن خواهد بود و این به روشنی نادرست است. یک مثال حقوقی می زنم تا موضوع روشن تر شود. آیا رضایت مقتول، جنایت بودن عمل قاتل را پاک خواهد کرد؟ روشن است قتل، قتل است، چه با رضایت مقتول صورت گیرد و چه بدون آن. بنابراین استبداد، استبداد است و رضایت اکثریت ولو در یک همه پرسی ماهیت آن را دگرگون نمی کند و آن را به دموکراسی تبدیل نمی کند. تا زمانی که مردم یا نمایندگان راستین آنها به معنی واقعی کلمه قانون گذار نباشند، حرف زدن از دموکراسی یا از روی نادانی است و یا عوام فریبانه است. البته در یک دموکراسی نمایندگان مردم می توانند، با سنجش افکار موکلان خود، از منبع دین نیز برای قانون گذاری استفاده کنند، اما اجبار قانونی در این باره وجود نخواهد داشت و از این جهت دین در ردیف عرف و سنت و عقل خواهد بود. به نظر من واژه سکولاریزم بی ملاحظه به عنوان اشاره به دیدگاه اول درباره مساله سکولاریزم در ایران مناسب است. اگر این مفهوم را بپذیریم، دیدگاه سوم را می توان سکولاریزم با ملاحظه نامید. یک پرسش این است که کدام دیدگاه می تواند به روند سکولار شدن جامعه ایران کمک نماید. به نظر من گرچه جرج هالیوک برای اولین بار سکولاریزم را تحت عنوان سکولاریزم انگلیسی مطرح کرد، ولی اندیشه های اساسی او می تواند برای فرهنگ های دیگر نیز مناسب باشد.‌ به بیان دیگر سکولاریزم می تواند مانند حقوق بشر موضوعی جهان شمول تلقی شود و به نظرم بهتر هم هست که اینطور تلقی شود و گرنه همان بلایی که به بهانه بومی کردن بر سر حقوق بشر اومده بر سر سکولاریزم و دموکراسی نیز می آید و عملا نیز در تاریخ معاصر در بسیاری از کشورها رخ داده است. در تاریخ معاصر ایران همین عدم صراحت و لفافه گرایی باعث شد تا در کنار ایده روشن و عقلانی مشروطه ، ایده مشروطه مشروعه نیز طرح شود و جلوی رشد جنبش مشروطه را بگیرد. واژه های دموکراسی دینی، مارکسیسم اسلامی، حقوق بشر اسلامی و.. نیز بر اساس ایده بومی کردن در فرهنگ سیاسی ما مسلط شده اند. روشن است که دموکراسی دینی را می توان دموکراسی را با ملاحظه نیز نامید. این ملاحظه گرایی و لفافه گرایی مساله استبداد را از زیربنا حل نمی کند و اساسا حتی قادر با فهم ماهیت معرفت شناختی مساله استبداد نیست یا آن را به رسمیت نمی شناسد. غربی ها می گویند ادبیات هیچ کشوری به اندازه ایران پر از کنایه نیست. ضرب المثل به در میگن تا دیوار بشنود نیز موید همین حقیقت است. اما به نظر من این ویژگی را نباید حسن ادبیات یا فرهنگ ایران دانست و آن را ستایش کرد حتی به بهانه رواداری. البته به هیج وجه معلوم نیست که ابهام و کنایه همیشه به رواداری و مدارا بیانجامد. منشاء بسیاری از اختلافات و نزاع ها همین ابهام ذاتی زبان روزمره و ادبی است.اگر اشتباه نکنم نقل شده است که در دوران باستان یکی از اندیشمندان ادعا کرده که عناصر تثلیث از یک جوهر اند. بر سر همین ادعا خونریزی ها صورت گرفت ، در حالیکه دو طرف نمی دانستند که جوهر چیست و هم جوهری به چه معنی است.

  • d.danesh

    jenabe joya you are talking about a subject that is out of question at this stage and also the pints you are explaining are basic and need lots of study and discussion by think thanks and philosopher in proper time

  • ایراندوست

    در یک رژیم سکولار دمکراتیک در ایران فردا، احزاب اسلام محور و مذهبی‌ هم حق حیات دارند بشرطی که اگر با رای مردم آمدند، با رای مردم هم قبول زحمت کنند و گورشان را گم کنند، نه اینکه بر صندلی قدرت میخکوب شوند. اگر فرنگی‌ها احزاب دمکرات مسیحی‌ دارند یا در احزاب محافظه‌کار و سوسیال دمکراتشان، گروه‌های مسیحی‌ یا قومیتی طرفدار و حامی‌ سیاسی‌شان را دارند ، چرا ما نداشته باشیم ؟ مذهب، فلسفه زندگی‌ توده‌ها است، یک شبه از بین نمیرود و با رفاه اقتصادی و امنیت اجتماعی- شغلی‌ مردم، نقش آن در جامعه کم‌رنگتر خواهد شد. ۴۲ سال حکومت سرکوب، شکنجه، اعدام، توقیف، خفقان، حقه، نیرنگ و....روحانیون شیعه و نخاله‌گان آکادمیک آنها در ایران، حقانیت اسلام سیاسی را زیر سوال برده و بدون بازوی مسلح سپاه بعنوان ابزار چماق سیاسی- نظامی، یک روز هم این رژیم بر سر کار نخواهد بود. با تمامی مصائب و زجرهایی که ملت ایران در این ۱۵۰ سال اخیر و خصوصا ۴۲ سال گذشته متحمل شده است، یک رنسانس در تاریخ فرهنگی‌ ایرانیان در این دوران مجازی دانش و تکنیک صورت گرفته و آن، تلاش در بازبینی تاریخچه اولیه دین اسلام، پیامبر آن و چگونگی پیدایش سنی و شیعه است. با کوشش افراد انگشت شماری در سپهر روشنگری ایران، امروز حتا وجود خارجی فردی بنام محمد زیر سوال است و باور به قرآن ۱۹۲۱ مصری یا احادیث و روایت‌های غلو‌آمیز غیر واقعی ساختگی، اساس و پایه این دین را متزلزل و بی‌ اساس می‌کند. شاید بتوان پدیده‌هایی‌ چون القائده، داعش، طالبان، جمهوری اسلامی ایران و...را آخرین دست و پا زدنها برای بقأ و تداوم تحمیل تاریخی این دین مجهول و بی‌ مایه که بردگی و محدویت‌های فکری انسانی‌ را، راه رسیدن بخدا میداند، دانست !