ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

۱۱ سپتامبر، نگاهی سه‌باره

محمدرضا نیکفر – این بار سوم است که من درباره‌ی رخداد نمادین "۱۱ سپتامبر" می‌نویسم. این بار نگاه من متمرکز بر موضوع قساوت است: قساوت استبداد، قساوت اسلامیسم، قساوت پوشیده اما همواره جاری دولت لیبرال، و سنگدلی روزمره که ممکن است به افراط کشد و به قساوت برسد.

پس از رخداد تکان‌دهنده‌ی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ من مقاله‌‌ای درباره‌ی آن نوشتم که زیر عنوان «پدیدارشناسی ۱۱سپتامبر» در شماره ۵۰ (آبان ۱۳۸۰) نشریه‌ی "نگاه نو" منتشر شد. در دهمین سالگرد رخداد مقاله را از نو منتشر کردم، این بار با یک مقدمه و یک مؤخره‌ی انتقادی. در مقدمه چنین آمده بود:

«ده سال از روز تاریخی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ می‌گذرد. رسانه‌ها در این روزها مطالبی را به رخداد شگفت‌انگیز این روز و پیامدهای آن اختصاص داده‌اند. دیدن برخی از این مطالب باعث شد به خاطر آورم که من هم ده سال پیش مقاله‌ای در مورد ۱۱ سپتامبر نوشته‌ام. مقاله را بازخوانی کردم تا دریابم ده سال پیش جهان را چگونه می‌دیده‌ام.
وقتی آن را بازخواندم، نسبت به آن، هم احساس نزدیکی داشتم هم بیگانگی. تصمیم به نشر مجدد آن گرفتم، نه از این رو که آن را "تحفه"ای تصور می‌کنم، بلکه از آن رو که در آن شاهدی می‌بینم بر اینکه جهان ما در این ده سال تا چه حد متحول شده است.»

اکنون ۲۰ سال از آن حادثه می‌گذرد. با همان انگیزه‌‌‌ی ده سال پیش مقاله «پدیدارشناسی ۱۱سپتامبر» و ملاحظه‌ی انتقادی درباره‌ی آن را بازخواندم. در زیر با شما در میان می‌گذارم که چه چیزی در این فاصله نظرم را جلب می‌کند.

مفهوم کانونی در این یادداشت کوتاه "قساوت" است. در اینجا، به اصطلاح، حق مطلب درباره‌ی آن ادا نمی‌شود. امیدوارم در جایی دیگر به تفصیل به آن بپردازم.

جلوه‌گری قساوت

بافتاری که مقاله‌ی ۲۰ سال پیش، موضوع حمله به برج‌های دوقلوی نیویورک را در آن می‌گذارد، با نام‌ها و حادثه‌هایی چون قتل‌های زنجیره‌ای در ایران، تبهکاری‌های طالبان، الاهیات سیاسی و ترکیب متافیزیک و تکنیک مشخص می‌شود. این جهتِ نگاه درست بود. مقاله توضیح می‌دهد که چرا ۱۱ سپتامبر و پدیده‌هایی همانند آن را، که ریشه در منطقه‌ی ما دارند، نباید تقلیل داد به واکنش دربرابر سلطه‌‌گری امپریالیستی. ضعفِ مقاله، تأکید یکجانبه بر نقشِ الاهیات سیاسی ترور است، و از این رو پیشاپیش این امکان را به روی خود بسته است که موضوع را فراتر از اسلام‌گرایی افراطی جدید ببیند.

در همه‌ی آن پدیده‌هایی که در مقاله به آنها اشاره می‌شود و مقاله آنها را از یک جنس و برخاسته از یک بافتار می‌بیند، یک چیز مشترک است: خوی و خیمی در کنش، در برنمودن خود و در تثبیت موقعیت خود: قساوت، به معنای سنگدلی‌ای فراتر از تصور متعارف.

برای کسانی که نقشه‌ی کوبیدن دو هواپیمای مسافربری را به مرکز تجارت جهانی در نیویورک کشیدند، مهم نبود که سه هزار نفر کشته می‌شوند، مهم نبود که یک شهر برای سالها زخم‌خورده و ماتم‌زده می‌شود. آنان در فکر کاری بودند کارستان، اثری خارقِ عادت، درنده و برهم‌زننده نظم عادی امور.

معجزه هم خارق عادت است. از نظر فراپندار بودن، معجزه و قساوت به هم شباهت دارند. لفظ معجزه از ریشه "عجز" است. کاری که انسان عادی از انجام آن عاجز است و فراتر از نظم عادی امور قرار می‌گیرد، معجزه خوانده می‌شود. بنابر شباهت صوری میان معجزه و قساوت می‌توانیم بگوییم جنایتی که از محدوده‌ی سنگدلی عادی و روزمره فراتر رود، قساوت خوانده تواند شد.

دستگیر کردن، شکنجه کردن، و گاه‌گاهی اعدام کردن امری عادی است؛ در کشور ما به نظم عادی امور تعلق دارد. اما اعدام فوری نوجوانانی که دستگیر شده‌اند و هنوز نامشان مشخص نیست، کشتن و کشتن و رسیدن به تابستان ۱۳۶۷، آنگاه اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، در ادامه قتل‌های زنجیره‌ای، سرکوب پیاپی مردم معترض ... اینها از سنگدلی متعارف دستگاه حکومتی برنمی‌آیند. چیزی خاص هستند، بی‌رحمی خاصی که اینجا اسمش را قساوت می‌گذاریم.

پس از انقلاب، کسانی که علیه شاه مبارزه کرده بودند و فکر می‌کردند دستگاه او تجسم همه‌ی رذایل استبداد است و بدتر از آن تصورناشدنی است، با رژیمی مواجه شدند که کارکردش در مدار تازه‌ای از رذالت جاری بود. در مقام تثبیت یک تفکیک زبانی می‌توانیم بگوییم، عوامل شاه سنگدل بودند، عوامل این رژیم قسی‌القلب. همه دیکتاتورها سنگدل‌اند، اما کسی چون هیتلر به طور ویژه قسی القلب است. همه‌ی تزارهای روس مستبد و سنگدل بوده‌اند، اما یکی از آنان شده است ایوان مخوف.  در ایرانِ سده‌های اخیر شاه اسماعیل، نادرشاه، و آقامحمدخان قاجار نمونه‌های قساوت هستند. بنابر گزارش ابن خلدون از تشکیل پادشاهی‌ها، می‌توانیم شاخص خوی و خیم بنیان‌گذاران سلسله‌ها را قساوت بدانیم.

قساوتی که در حکومت خمینی تجسم یافت، از نوع الاهیاتی است. فقیهان به قرآن و حدیث متوسل می‌شوند؛ آنان قساوت‌شان را به الله نسبت می‌دهند. ساد‌ه‌دل ما که فکر می‌کردیم خدا دیگر بخشنده و مهربان شده است!

یک بخش بزرگ فرهنگ بشری، شاید بتوان گفت بخش عمده‌ی  آن، صرف رام کردن و رحیم کردن خدایان شده است. برای آنان قربانی می‌کردند تا آرام شوند، برایشان معبد می‌ساختند تا محصور شوند و با نذر و نیاز کنترل‌پذیر گردند، با فلسفه‌ی دینی به آنان عقل و منطق آموختند، با تفسیر درشت‌گویی‌هایشان را ملایم کردند، با هنر و ادبیات عرفانی نرم و زیبایشان کردند. خدایان نخستین، همه شرور بودند، تجسم ترس انسان‌ها از طبیعت و از همدیگر بودند. بعداً خدایان نیکوکار اختراع شدند تا حیطه‌ی اقتدار اشرار را محدود سازند. در یگانه‌پرستی‌ها این دو دسته در هم ادغام شدند. در دوره‌های آرام و عادی سویه‌ی رحیم و نیکوکار چیره بود. اما جهان که بحران‌زده می‌شد، دوباره خدای بدسرشت سر برمی‌آورد. بارها و بارها خدایان به اصل‌شان برگشتند. این بازگشت شکست فرهنگ بود. هر بار فرهنگ دوباره تلاش خود را از سر گرفت. بروز موج نوی اسلامیسم، همپای آن بنیادگرایی هندو و مسیحی، ضعف فرهنگ در دوران معاصر را در مهار خدایان به نمایش گذاشته است.

داستان سلطان زمینی شبیه به داستان سلطان آسمانی است. تمام تاریخ بشری شاهد تلاشی عظیم برای کنترل دولت است. دولت لیبرال به عنوان خدای رحیم سربرآورد. شرارت‌اش پنهان شد، همچون آن شرارت الاهی. اما با هر بحرانی سویه‌ی پلید سربرمی‌آورد. در وضعیت عادی هم، همواره جایی وجود دارد خارج از دایره قانون و کنترل عمومی که میدان شرارت است.

قدرت‌گیری فقیهانی پرستنده‌ی خدایی منتقم در ایران، تروریسم اسلامی‌ای که از ۱۹۸۰ از مصر سر برآورد، به دنبال آن تشکیل مجموعه‌ای از گروه‌های جهادی، و سرانجام اعلام وجود طالبان و القاعده و داعش، همه نشان دادند که خاورمیانه زمینه‌ی مساعدی برای پرورش قساوت دارد. خشونت ساختاری در شکل فقر و نابرایری، تکه‌پارگی اجتماعی، همزمانیِ جریان‌های فرهنگی ناهمزمان، سنت استبداد، دستگاه دولتی خشن، سنگدل، فاسد و وابسته، همچنین دخالت خارجی، همه پویشی از درگیری و تصادم برانگیختند که محصول آن قساوت بوده است. مشکل با تحلیل علت و معلولیِ ساده توضیح‌پذیر نیست. کل پویش را باید در نظر داشت، و بر زمینه‌ی آن گرایشی توضیح‌پذیر اما با نتیجه‌ای خارج از نظم عادی امور به قساوت را.

قساوت بنابر توضیح ابن‌خلدون و همچنین ماکیاولی به امر تأسیس تعلق دارد. ماکیاولی بنیان‌گذاری شهریاری با قساوت را یک شیوه‌ی اصلی تأسیس می‌داند. سفارش او برای قدرت‌گیری و تثبیت حکومت، ستم‌پیشگی است نه نرمخویی و مهرانگیزی.

در شرق مسلمان سلطان‌ها مؤسس بودند؛ ملایان کمتر به فکر تأسیس می‌افتادند. کنار تخت سلطنت، جایی محفوظ داشتند. ملایان مسیحی در عصر جدید به ناچار فکر اِعمال قدرت مستقیم را کنار نهادند. در شرق اما عصر جدید در کاهنان وسوسه‌ی دخالت و تأسیس برانگیخت. در قرن بیستم این وسوسه تشدید شد. سرانجام خمینی موفق به تأسیس شد. تأسیس، الاهیات را به کیش خدای شرّ برگرداند. الاهیات سیاسی الاهیات قساوت است. پس از خمینی، اسلام قساوت از هر جایی سر برآورد. کارمایه‌ی جنایی جریان هنوز ته نکشیده است. اکنون طالبان افغان قطب تأسیس شده‌اند.

تأسیس، برپایه‌ی الاهیات سیاسی، ویژگی‌ای در عصر ما دارد که باید در نظر گرفته شود، وگر نه موضوع صرفاً ایدئولوژیک دیده می‌شود. این ویژگی ترکیب ایدئولوژی با سازمان و تکنیک است. هم در سازمان و هم در تکنیک پویشی وجود دارد به سمت خروج از دایره‌ی کنترل. در سبعیت لیبرال هم این پویش را می‌بینیم. کافکا در "محاکمه" سبعیت سازمان را توصیف کرده است. اتوموبیل بمب‌گذاری شده، منفجر کردن با فرمان از راه دور، و هواپیمای آدم‌کش بدون سرنشین، از جلوه‌های تکنولوژی سبعیت هستند. پهباد، آدم‌کشی را به بازی کامپیوتری تبدیل کرده است. ایدئولوژی، سیستم و تکنیک، هر سه می‌توانند ما را بی‌وجدان کنند.

تصرف عراق و افغانستان، و سرکوب داعش عرصه‌ای برای بروز قساوت بود: قساوت در برابر قساوت، مسابقه در قساوت. قساوت لیبرال، قساوتی که جوازش را از دولت لیبرال می‌گیرد، دستِ بازی برای عمل در عرصه‌‌ای انسانیت‌زدایی شده یافت، در عرصه‌ای که آدمیت از آدم‌هایش گرفته شده بود. فرد، "دیگری"‌ای می‌شود که جایش در دگرسوی قانون و حرمت و رعایت و رحمت است. در دیگری‌سازی، همه‌ی جریان‌های راه‌برنده به قساوت، دینی و غیردینی، از یک منطق پیروی می‌کنند. گوآنتانامو و ابوغریب، عرصه‌ی بروز قساوت شدند. برهمه زندان‌های عرصه‌ی قساوت، یک منطق حاکم است.

قساوت تا کنون مورد توجه جدی فلسفه‌ی سیاسی قرار نگرفته است. یک استثنا اندیشه‌‌ی راهگشای فیلسوف سیاسی، جودیت اِشکلار (Judith N. Shklar, 1928-1992) است. او بود که گفت شرارت‌هایی وجود دارند که می‌توان با آنها زندگی کرد، از جمله سنگدلی روزمره، اما قساوت (cruelty) چیز ویژه‌ای است که باید به شکل ویژه‌ای به آن توجه کرد. این همان رذالتی است که در نسل‌کشی و در جنایت‌ علیه بشریت جلوه‌گر می‌شود. اشکلار با نظر به رخدادهای قرن بیستم، از هولوکاست گرفته تا نسل‌کشی‌ها و جنایات مشهور و نامشهور دیگر، توجه به قساوت را دارای اهمیت درجه‌ی یکم می‌داند. اشکلار به درستی تأکید کرده که قساوت به سادیسم فردی برنمی‌گردد، و همچنین تنها خصلت رژیم‌هایی استثنایی چون رژیم هیتلر نیست. او انگشت می‌گذارد بر روی قساوت لیبرال، قساوتی که در درون دستگاه لیبرال پنهان است و مترصد فرصت بروز است.

هانا آرنت هم قساوت را دیده و آن را به صورت شر رادیکال بررسی کرده بود. اما بحث او در باره‌ی «ابتذال شر» و تفسیرهایی که نظر او یافت، متأسفانه زایا نبودند و حتا به سطحی‌نگری و ندیدن مسئله راه بردند. بحث جودیت اِشکلار اما زایا و راهگشا است، و تعجب‌آور است که چرا ادامه نیافته است. او به عنوان یک مرجع ممتاز اندیشه‌ی سیاسی لیبرال شهرت داشت و شاید برای این نحله ناخوشایند بود، وقتی او از وجود قساوت در زاویه‌های پنهان نظام لیبرال سخن گفت.

اگر درباره قساوت بیشتر بحث و بررسی شده بود و قساوت در حقوق بین‌الملل به عنوان مفهومی مشخص در کنار مفهوم‌های "جنایت علیه بشر" و "نسل‌کشی" و حتا به عنوان ابرمقوله بر فراز آنها قرار گرفته بود، شاید در موردی چون پرونده‌ی حمید نوری در دادگاه استکهلم، موضوع اتهام به کمک آن تبیین می‌شد؛ یعنی اتهام این کارگزار دستگاه مرگ در تابستان ۱۳۶۷ صریح و ساده "قساوت" خوانده می‌شد. قساوت بار تأمل‌برانگیزی دارد و می‌تواند پرسش‌هایی برانگیزد که ما را مستقیماً با خود درگیر کنند. وقتی می‌شنوم "نسل‌کشی"، به سادگی می‌توانم بگویم بد است و محکوم است، اما مسئله‌ی من نیست؛ من که دولت یا گروهی نیستم که زمانی به این جنایت دست زده است یا بتواند چنین کاری کند. اما در مورد قساوت موضوع فرق می‌کند: پیش می‌آید که بیرحم باشم؛ آیا در وضعیتی سنگدلی روزمره‌ی من می‌تواند به حد قساوت برسد؟ این امری محتمل است؛ جهان زمینه‌ی فراهمی دارد برای آنکه سنگدلی روزمره تشدید شده و کیفیت قساوت را بیابد. قساوت، تنها در ارتکاب به کارهایی خاص نیست. ندیدن و نادیده گرفتن ظلم و بی‌عدالتی و تبعیض و خشونت هم ممکن است نشانه‌ی گرایشی به قساوت باشد.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    سنگدل یا سخت دل ترجمه دقیق قسی القلب است و ترجمه قساوت هم میشه سنگدلی. من اعتقاد ندارم که زبان فارسی در نامگذاری بیشینه بی رحمی یا نوع ویژه ای از بی رحمی ناتوان باشد. اینکه در ادبیات عارفانه واژه سنگدل در وصف معشوق به کا ر رفته، ناقض معادل بودن قساوت و سنگدلی نیست. در ضمن اگر یک مترجم بخواهد یک جمله عرفانی شامل واژه سنگدلی در ادبیات فارسی را به عربی برگرداند، از چه واژه ای استفاده خواهد کرد؟ آیا زبان عربی برای واژه سنگدلی در این بافت، معادلی غیر از قساوت دارد؟ اگر درزبان عربی واژه قساوت هم می تواند در معنای معمولی بیشنه بی رحمی و هم در ادبیات عاشقانه در وصف معشوق به کار رود، چرا معادل آن در زبان فارسی نتواند از عهده اینکار برآید؟

  • خرمگس آتنی

    سلام؛ * املای درست این کلمه پهپاد(پرنده هدایت پذیر از راهِ دور) است. "پهباد" غلط مشهور است! **سنگدلی هرگز طنین آوایی و معنایی "قساوت" را ندارد. به خصوص اینکه در ادبیات کلاسیک عرفانی و در شاخه عاشقانه آن، وصفی برای معشوق نیز هست: تو سنگین دل..‌.

  • جوادی

    آیا سیاست خروج امریکا از خاورمیانه به نفع روسیه و چین تمام می شود؟ تردیدی نیست که طالبان و به طور کلی بنیادگرایی دینی با مدرنیته سر ستیز دارد. فرهنگ مدرنیته گرچه از غرب بر آمده است ولی به غرب محدود نشده و اکنون تقریبا در تمام دنیا هر چند به طور ناهمگون اشاعه یافته است، گرچه همه جا حتی در محل ظهور با مقاومت سر سخت سنت روبرو بوده است. روشن است که مقاومت سنت در برابر مدرنیته به خاطر غیر بومی بودن، در شرق و به ویژه در خاورمیانه اسلامی بیشتر می باشد. طالبان به عنوان یک نیروی سنت گرای افراطی از لحاظ ایدئولوژیک و بالقوه با کل دنیای مدرن و نه فقط غرب سر ستیز دارد.در دوره جنگ سرد همین نیروها متحد غرب در برابر شوروی بوده اند اما با فروپاشی شوروی ، این ائتلاف نیز دیگر ضرورتی نداشت و از هم پاشید وبنیادگرایی اسلامی دشمنی اش را متوجه غرب کرد و با حمله یازده سپتامبر سیلی درناکی به غرب زد و آن را دچار شوک کرد. با این سیلی دردناک ،غرب متوجه شد که بنیادگرایی اسلامی با توسل به تروریسم می تواند تهدید جدی و خطرناکی علیه غرب باشد.‌ در واکنش به حمله یازده سپتامبر، امریکا به بهانه مبارزه تروریسم به افغانستان و عراق حمله کرد. تروریسم یک پدیده چند وجهی است و از ابتدا معلوم بود که فقط از راه نظامی نمی توان آن را ریشه کن کرد.‌ در بیست سالی که امریکا در افغانستان در کنار حکومت دست نشانده اش، با طالبان مبارزه می کرد، دشمنان امریکا تلاش می کردند با کمک به طالبان ، نیروهای امریکا و ناتو را در افغانستان با شکست روبرو کنند.‌ روسیه همان سیاستی را در قبال حضور نظامی امریکا در افغانستان پیاده کرد که قبلا امریکا در قبال حضور نظامی شوروی در افغانستان به اجرا گذاشت. در نهایت امریکا بر اساس تحلیل هزینه _ فایده تصمیم استراتژیکی خروج از افغانستان را در دستور کار قرار داد و به طور ناشیانه به اجرا گذاشت که مخالفت افکار عمومی در سطح جهانی را در پی داشت و از محبوبیت بایدن به شدت کاست‌. واقعیت این است که‌ امریکا در پشت پرده با طالبان ساخت و پاخت کرد که اگر قول بدهند تروریسم را در افغانستان مهار کنند، از افغانستان خارج شده و جاده را برای به قدرت رسیدن آسان طالبان صاف خواهند کرد. پروژه مذاکرات صلح دوحه در واقع صاف کردن جاده برای به قدرت رسیدن طالبان و خیانت به بخش بزرگی از مردم افغانستان بوده است. تردیدی نیست که افراط گرایی اسلامی طالبان تهدیدی برای منطقه آسیای میانه و خاور میانه است. اینکه موج این تهدیدات دوباره به غرب هم خواهد رسید یا خیر فعلا معلوم نیست.‌ از طرفی خروج ناگهانی نیروها از یک منطقه، می تواند معادلات منطقه رابهم بزند و رقابت و تهدیدات را در منطقه افزایش دهد و از این راه باعث بی ثباتی شود. خروج امریکا از عراق نیز یک فضای خالی ایجاد خواهد کرد که باید با نیرو یا نیروهایی در منطقه پرشود و این به تشدید نفوذ و رقابت همسایگان در عراق و بالارفتن احتمال درگیری در منطقه منجر خواهد شد. از کجا معلوم است که خواست امریکا افزایش بی ثباتی و تنش در منطقه نیست گرچه رئیس جمهور امریکا در مجمع عمومی سازمان ملل ماحد اعلام کرده که خواهان ایجاد صلح و ثبات در خاورمیانه است، اما این حرف را باید یک شعار و سیاست اعلامی تلقی کزد که برای رسانه ها خوراک فراهم می کند وگرنه سیاست واقعی امریکا در منطقه را از روی حرفهای عوام پسندانه و شیک نمیشه فهمید. بنابراین خیلی زود است که ادعا شود سیاست خروج امریکا از منطقه خاورمیانه به سود منطقه و رقیبان امریکا است و باعث گسترش نفوذ اونها در منطقه می شود. گاهی تلاش برای گسترش نفوذ به ضرر منافع ملی و حتی برای امنیت ملی ممکن است تهدید آفرین باشد. کنار کشیدن امریکا از خاورمیانه و یا هر منطقه در جهان ، معادلات منطقه را بر هم خواهد زد و باعث تشدید رقابت و حتی گاهی مسابقه تسلیحاتی خواهد شد.

  • جوادی

    فکر می کنم خوب نتوانستم مقصود خودم را با عبارت من در آوردی از موضع مفعولیت بیان کنم. در فکر این هستم که عبارت مناسبی پیدا کنم.

  • جوادی

    نقدی بر یادداشت یازده سپتامبر، نگاهی سه باره کاش نویسنده ی یادداشت یازده سپتامبر، نگاهی سه باره، ابتدا قساوت لیبرال را تعریف می کرد و مثالهایی از آن را بیان می کرد. خارج کردن یک موضوع یا جمله از بافت آن و قرار دادن در بافت دیگر ، معنای آن موضوع یا جمله را تغییر می دهد. اگر اریک فروم در کتاب رسالت زیگموند فروید بر اساس تعریفی که از یاغی( آشوبگر) و انقلابی ارائه می دهد، فروید را یک یاغی معرفی می کند و نه انقلابی، اما در همان کتاب بارها بر نبوغ ، خلاقیت و دستاوردهای مهم او تاکید می کند. حالا اگر کسی بدون تعریف یاغی و انقلابی از دیدگاه فروم و در خارج از بافتی که این موضوع مطرح می شود ، بگوید که فروم ، بنیان گذار روانکاوی را یک یاغی معرفی کرده است، این جمله در ذهن مخاطب چه اثری خواهد داشت؟ به نظرم آقای دکتر نیکفر با موضوع قساوت لیبرال همین برخورد را کرده است و آن را در خارج از بافتی که جودیت اشکلار طرح کرده قرار داده است. یادداشت آقای دکتر نیکفر درباره رخداد یازده سپتامبر به عنوان نمونه ای بارز از قساوت است. این رخداد یک رخداد تروریستی بوده و با نام های عاملان آن ،یعنی سازمان تروریستی القاعده و موسس آن بن لادن گره خورده است. آیا مطرح کردن قساوت لیبرال بدون تعریف و اثبات آن در این بافت منطقی است؟ آقای دکتر نیکفر می توانست قساوت لیبرال را در همان بافتی که جودیت اشکلار طرح کرده مورد بحث قرار دهد.‌ مطرح کردن قساوت لیبرال در کنار قساوت القاعده و قساوت حاکمان موسس سنگدل، به طور ضمنی این حکم را القاء می کند که قساوت لیبرال فرقی با قساوت القاعده ندارد.‌ لیبرالیسم بدون فساد نیست و ادعای کامل بودن و رفع بی عدالتی ها را ندارد.‌ لیبرالها این اشکالات را می بینند اما بحث بر سر بدیل های آن است. آیا ایدئولوژی های چپ گرا و یا راست گرای افراطی بهتر از لیبرالیسم هستند و آیا می توانند آرمانشهر یا دست کم جامعه بهتری بسازند؟ آقای دکتر نیکفر تمام مثالهای قساوت را از نهاد ها و حاکمان راست گرا زد و گویا از دید ایشان چپ گرایی عاری از قساوت است. ایشان به قساوت تزارهای روس و ایوان مخوف اشاره کرد ولی به سنگدلی استالین اشاره نکرد. به قساوت حکومت هیتلر اشاره کرد اما به قساوت خمرهای سرخ در کامبوج و رهبر آنها اشاره نکرد. پرسش من این است این قساوت ها از چه نوعی هستند؟ آیا اینها هم قساوت لیبرال یا قساوت اسلام هستند؟ اگر به تئوری مارکسیستی دولت به عنوان یک نظام سرکوب و سلطه اعتقاد داشته باشیم و بر این اساس به قساوت دولت لیبرال اعتقاد داشته باشیم، باید توجه داشت که این تئوری در حال حاضر وسیعا مورد تجدید نظر قرار گرفته است( نقل از جامعه شناسی سیاسی تام باتامور). تئوری رقیب ی نیز وجود دارد که به دولت به عنوان نظام رفاه و تجسم اراده عمومی نگاه می کند. این تئوری نیز افراطی است و وجود رژیم های سر کوب در سراسر تاریخ را نادیده می گیرد و نیاز به تجدید نظر دارد.‌از طرفی نباید فراموش کرد که دولت تنها یک نهاد در بین سایر نهادهاست و همواره مهمترین نهاد هم نیست.‌ مک آیور در این زمینه می گوید: تحت مطلقه ترین دولت، رسم و عادت، آداب و سنت، اقتدار اجتماعی که از دولت ناشی نشده، بلکه به جای آن خود زمینه قدرت سیاسی است، نیرویی به مراتب موثرتر در سازمان زندگی اشتراکی است. .. سازمان دولت همان سازمان اجتماعی نیست، هدفهایی که دولت دنبال می کند، همه هدفهایی نیست که بشریت جستجو می کند و بسیار بدیهی است که شیوه هایی که دولت در تعقیب مقاصد خود به کار می بندد، تنها برخی از شیوه هایی است که به کمک آنها انسانها برای رسیدن به مقاصد مطلوب خود در داخل جامعه تلاش می کنند ( پایان نقل قول). روشن است قساوت یا توسط دولت اعمال می شود، یا توسط گروه و یا توسط فرد. اگر طبق نظر اشکلار قساوت فقط به سادیسم فردی بر نمی گردد، از دیدگاه جامعه شناسی می توان گفت که قساوت فقط ناشی از دولت نیست. نقش سنت و سازمان اجتماعی که همان سازمان دولت نیست، را نمی توان نادیده گرفت.‌ به نظرم صرف نظر از قساوتی فردی که ممکن است بیشتر ریشه در ساختمان زیستی آدمی داشته باشد، قساوت ریشه در ماهیت خاص برخی سازمان ها دارد.

  • ایراندوست

    اگر کشوری میخواهد پلیس جهانی‌ باشد باید عواقب آن را هم پیش‌بینی‌ و جلوگیری کند. آمریکایی‌ها هم مانند دیگران، تناقضات خاص خود را دارند، نوعی ساده‌لوحی و قساوت توام با ‌های هوی منم منم بز بزها که در حقیقت خادم ضریح مقدس حاکمیت الیگارشی غربی- یهودی و دلار است، هستند. بدلیل تاریخ پر خشونت قومی و طبقاتی در آمریکا، روحیه رابطه اول با هویج و بعدا با چماق، قدمت دیرینه در خوی امریکایی‌ها دارد. در وقایع دلخراش ۱۱ سپتامبر، هنوز نقش مخرب بخشی از اعضای آل سعود پنهان است. پاکستان، مخفیگاه بن‌لادن هرگز دچار تحریم یا غضب دیپلماتیک قرار نگرفت. بیست سال اشغال نظامی افغانستان با هزینه‌های جانی و مالی‌ فراوان، با بقدرت رسیدن جماعت عصر حجر طالبان سرانجامی تلخ درپی داشت. در داخل آمریکا، پروپاگاندای مصرفی و ساده‌اندیشانه سیاسی، منجر به قدرت رسیدن امثال ترامپ خل وضع و بایدن مسن چرتی‌ و آتش بیاری معرکه در رقابت جهانی‌ از طرف چین و روسیه در جهان شد. اتفاق مقطعی با بخش محافظه‌کار ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی و قدرت بخشیدن به جنایت کاران دیروز و رئیس جمهور و دولتمردان فعلی، یکی‌ از اشتباهات سیاسی امریکاییان است که فقط امنیت اسراییل و شیوخ نفت فروش عرب را بشکل هم تاکتیک و هم استراتژیک میبینند و میفهمند!

  • جوادی

    آیا می توان سنگدلی( قساوت) را به عنوان یک جنایت خاص یا به عنوان کیفیت مشدده در نظر گرفت؟منظور از جنایت ،جرم علیه اشخاص است و گاهی در قانون مجازات به معنی آسیب( نتیجه) به کار می رود. مثلا در قانون مجازات اسلامی آمده است: جنایت بر عضو عبارت از هر آسیب کمتر از قتل مانند قطع عضو ، جرح و صدمه های وارد بر منافع ( عملکرد اعضای بدن، تاکید از من است) است. در این ماده قانونی نحوه یا چگونگی انجام جنایت مورد توجه نیست. اگر بخواهیم سنگدلی را به عنوان جنایت خاص در نظر بگیریم، آن را چگونه باید تعریف کرد؟ آیا بابد آن را بر اساس نحوه انجام جنایت تعریف کرد یا بر اساس آسیب حاصل.‌ سنگدلی در زبان روزمره دارای مصادیق گوناگونی است. به عنوان مثال قاتلی که مقتول را تکه تکه می کند از نظر عموم سنگدل به شمار می آید اما از نظر قانون مجازات،این قاتل سنگدل فرقی با قاتلان دیگر ندارد.‌ آیا در این مورد قانون باید نحوه انجام جنایت را جدا از آسیب حاصل، مورد مجازات قرار دهد؟ از طرفی سنگدلی به جنایت محدود نمی شود. عموم، زنی که شوهر و فرزند خردسال خود را ترک می کند و به دنبال معشوق می رود، سنگدل می دانند اما او جنایتی انجام نداده است.‌ بنابراین خیلی دشوار است که در حقوق جزای داخلی بتوان سنگدلی را به عنوان یک عمل مجرمانه در نظر گرفت . در حقوق جزای بین المللی وقتی از جنایت علیه بشریت یا نسل کشی صحبت می شود، سعی می شود مصادیق آن تا حد امکان روشن شود و حتی آن را به موارد مشخص محصور می کنند تا تفسیر موسعی از ِآن صورت نگیرد. به طور کلی در حقوق کیفری سعی می شود تفسیر مضیقی از قانون کیفری و عناوین مجرمانه به عمل آید نه تفسیر موسع. از دید جهانیان جنایت علیه بشریت و نسل کشی قساوت به شمار می آیند، بنابراین پرداختن به قساوت به عنوان یک اتهام خاص یا قرار دادن جنایت علیه بشریت و نسل کشی در ذیل آن کاری زائد است و نتیجه حقوقی هم ندارد.

  • جوادی

    نویسنده در بخش پایانی یادداشت می گوید: پیش می آید که بیرحم باشم، آیا وضعیتی سنگدلی روزمره من می تواند به حد قساوت برسد؟ این دو جمله به هم مربوط اند و در واقع پرسش بر جمله بلافصل آن استوار است. محمول در جمله اول بیرحم است و پرسشی که بلافاصله بعد از آن طرح می شود درباره همین بیرحمی است که نمی دانم چرا نویسنده ترجیح داد به جای آن از معادل سنگدلی روزمره استفاده کند. کلمه حد در این پرسش مهم است و نشان می دهد که اول اینکه قساوت از جنس بیرحمی است و دوم اینکه نهایت یا بیشینه بی رحمی است.

  • جوادی

    قسی به معنی سخت و شدید است و قسی القلب دقیقا معادل سخت دل یا واژه جاافتاده سنگدل است و بنابراین سنگدلی معادل مناسب و جا افتاده ای برای قساوت است. به نظرم واژه سنگدلی در زبان فارسی برای رساندن مفهوم اوج یا بیشینه بی رحمی کافی است و به واژه عربی قساوت که هم در زبان ادبی و هم در زبان روزمره معادل سنگدلی است، نیازی نبود.‌ با این نگاه، جمله ی عوامل شاه سنگدل بوده اند و عوامل این رژیم قسی القلب، را می توان به این صورت بیان کرد: عوامل شاه بی رحم بودند و عوامل این رژیم سنگدل.‌