ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پنجاه‌ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری: «من فکر می‌کنم آن روز محسن زادشیر مرد»

محسن زادشیر در پنجاه‌ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت خود را ارائه داد. او از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ و از هواداران سازمان مجاهدین است. زادشیر در این جلسه از جمله شهادت داد که طناب‌های دار استفاده شده در جریان اعدام‌های ۶۷ و اجساد اعدامیان را به چشم خود دیده است.

جمعه ۱۰دسامبر/۱۹ آذر پنجاه‌ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری (بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزارنشده) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار شد. در این روز محسن زادشیر، زندانی سیاسی سابق، از هواداران سازمان مجاهدین خلق و از جان به در بردگان اعدام‌های سال ۶۷ به عنوان شاهد، شهادت داد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

رئیس دادگاه با خوش‌آمدگویی به محسن زادشیر روند شهادت و دادگاه را برای او توضیح داد و گفت موضوع دادگاه درباره وقایع سال‌های ۸۷ تا ۸۸ میلادی در زندان گوهردشت است.

رئیس دادگاه ابتدا از محسن زادشیر خواست قبل از ارائه شهادتش، سوگند حقیقت‌گویی یاد کند.

بعد از ادای سوگند رئیس دادگاه گفت زادشیر موطف است حقیقت را بگوید، در غیر این صورت برای او به عنوان شاهد مسئولیت کیفری خواهد داشت. رئیس دادگاه از محسن زادشیر خواست فقط دیده‌ها و شنیده‌های مستقیم خودش را بگویید و بین دیده‌های خودش و آنچه از دیگران شنیده تفکیک قائل شود.

دادستان به رئیس دادگاه توضیح داد که تصمیم گرفته‌اند بازپرسی از محسن زادشیر را گسترده‌تر انجام دهند، چون او علاوه بر زندان گوهردشت، در زندان اوین هم حضور داشته است.

مارتینا وینسلو، دادستان بعد از خوش‌آمدگویی به محسن زادشیر، بازپرسی از او را آغاز کرد و توضیح داد که او بیشترین سوال‌ها را از زادشیر خواهد پرسید.

دادستان در ابتدا از زادشیر پرسید چه زمانی زندانی شده و دلیلش چه بود؟

محسن زادشیر در پاسخ گفت:

زمستان سال ۱۳۶۰ اولین بار دستگیر شدم، آن زمان به علت فعالیت‌های دانشگاه دستگیر شدم.

دادستان: چه فعالیتی؟

محسن زادشیر: در دوران انقلاب فرهنگی من یکی از فعالین دانشکده‌مان بودم، و دستگیر شدم آن زمان، ولی همان شب همه را آزاد کردند. بعد از آن مجددا اسفند ماه ۱۳۶۰ دستگیر شدم.

دادستان: وقتی دستگیر شدی آیا فعال در جنبش خاصی بودی؟

زادشیر: فعال در جنبش مجاهدین. دفعه دوم که دستگیر شدم آزاد نشدم، محاکمه نشدم. قاضی و بازجوها به خاطر فعالیت‌های دانشگاهی من را بازجویی کردند و ارتباط با تمامی گروه‌ها، مجاهدین و غیرمجاهدین، نیری قاضی دادگاه یک چیزی به اسم من اضافه کرد و روی پرونده‌ام نوشت منافق…

دادستان: مجازات تو چی بود؟

- من را به چهار سال زندان محکوم کردند.

محسن زادشیر در پاسخ به سوال دادستان گفت زمانی که به زندان محکوم شده ۲۴ سال داشته است. او همچنین گفت سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شده است و قبل از آن در زندان‌های اوین و قزل‌حصار زندانی بوده است:

«از سال ۶۰ تا ۶۱ اوین بودم، از ۶۱ تا ۶۲ قرل‌حصار، فروردین ۶۲ برای بازجویی مجدد به اوین فرا خوانده شدم، این بار به خاطر فعالیت‌هایم در رابطه با مجاهدین مورد بازجویی قرار گرفتم، به مدت دو سال بازجویی و شکنجه شدم، در اتاق اعدامی‌ها بودم، سه بار به خاطر مجاهدین برای اعدام محاکمه شدم (بازجو تقاضای اعدام کرده بود)… سال ۱۳۶۴ دوباره من را به قزل‌حصار برگرداندند و تا سال ۶۵ که به گوهردشت منتقل شدم.»

دادستان: دلیل اینکه شما را به گوهردشت بردند چه بود؟

- چون می‌خواستند زندان قزل‌حصار را از زندانیان سیاسی خالی کنند و همه را به گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: به یاد داری در گوهردشت در چه بندهایی بود؟

- بله، ابتدا ما را به بند ۲ بردند. دائما بندها را تغییر می‌دادند ولی حدودا سه ماه اول آنجا بودیم. بعد از آن ما را به بند یک بردند که با بچه‌های غیر مجاهد با هم بودیم، فکر کنم چهار ماه آنجا بودم. بعد از آن یادم است به بندی بردند که طبقه دوم بود طبقه وسط بند ۸ بود یا ۱۴، دقیقا یادم نیست. یک نکته را اضافه کنم بیشتر وقایعی که آنجا اتفاق افتاده یادم است، بنابراین بیشتر بر اساس وقایع می‌گویم به همین دلیل می‌گویم بند وسط، بعد از آن ما را به بند ۱۶ بردند و بعد از آن هم در نهایت ما را بردند به بند ۲، همان‌جایی که ابتدا بردند. یا اواخر ۶۶ یا اوایل ۶۷ بود که ما را به بند ۲ برگرداندند.

دادستان: دفعه دوم چه مدت زمانی در بند ۲ ماندی؟

- تا قتل‌عام‌ها آنجا بودم، از آنجا به فرعی ۱۳ برده شودم و بعد هم به بند یک روبه‌روی جهاد. بعد از آن به زندان اوین منتقل شدیم.

دادستان: به یاد داری چه زمانی به فرعی ۱۳ برده شدی؟

- مرداد ۶۷ بود اما روزش را به یاد ندارم. فکر می‌کنم بهمن ماه ۱۳۶۷ بود که ما را به اوین بردند و تا سال ۱۳۷۰ در اوین بودم، بعد از آن از زندان آزاد شدم.

در ادامه دادستان از محسن زادشیر پرسید با کسانی که در این دادگاه از آنها بازپرسی شده دوستی و آشنایی داری؟ و زادشیر گفت اکثرا آنها را می‌شناسد. دادستان گفت بعدا به این موضوع بازخواهد گشت. دادستان درباره مسئولان وقت زندان گوهردشت از محسن زادشیر پرسید و او پاسخ داد:

در ابتدا فکر کنم مرتضوی بود که ما را آوردند و لشکری… بعدا ناصریان و حمید عباسی آمدند. البته افرادی دیگری هم بودند، مثلا لشکری هم زمان مرتضوی بود هم ناصریان و پاسدارها هم که ثابت بودند.

محسن زادشیر همچنین توضیح داد که آمدن ناصریان و حمید عباسی به سال ۱۳۶۵ زمانی که به زندان گوهردشت منتقل شده باز می‌گردند.

دادستان با این پرسش ادامه داد که: سلسله مراتب آنها چگونه بود؟

زادشیر: برداشت خودم را می‌گویم، ناصریان رئیس زندان بود با دست باز، لشکری مسئول امنیتی و مسئول داخلی زندان بود، حمید عباسی نقش دادیار را داشت.

دادستان: فرد دیگری هم وجود داشت که نقش دادیار داشته باشد؟

- چون مطمئن نیستم بهتر است اسم نیاورم. آنها به ما اعلام نمی‌کردند، این برداشت شخصی من است.

دادستان: تو چگونه اسم ناصریان و حمید عباسی را فهمدیدی؟

- ناصریان را می‌شناختم بازجوی خودم بودم، هنوز هم وقتی هر روز صبح در آینه نگاه می‌کنم ناصریان را به یاد می‌آوردم چون علامت‌های روی صورتم هست. حمید عباسی خودش را به من معرفی کرد و گفت من حمید عباسی هستم. سال ۱۳۶۵ بود که من در دوران بازجویی ضربه‌هایی به قسمت بیضه‌هایم خورده بود و درد بسیار زیادی داشتم، حتی در قزل‌حصار یک بار من را جراحی کردند و من را پیش دکتر احمد دانش در اوین فرستادند که اعدام شد – احمد دانش یکی بزرگ‌ترین متخصص‌های ارتوپوندی ایران بود و تشخیص داد من نیاز به اورولوژی دارم – این موضوع روی پرونده من بود و وقتی به زندان گوهردشت منتقل شدیم، من درد زیاد داشتم و به بهداری که می‌رفتم یک روز من را به دفتر دادیاری صدا کردند، چون دادیاری باید تایید می‌کرد و اجازه می‌داد من پیش متخصص برده شوم، آنجا شخصی نشسته بود که گفت من حمید عباسی هستم. دفعه اول بود حمید عباسی را دیدم.

دادستان: از کجا فهمیدی کسی که خودش را حمید عباسی معرفی کرد سمتش دادیار بود؟

- وقتی که پاسدار صدا می‌کرد معمولا به مسئول بند می‌گفتند و آمد گفت محسن زادشیر آماده شود برای دادیاری.

دادستان پرسید وقتی زادشیر ، حمید عباسی را دید چشم‌بند داشته است و او توضیح داد که چشم‌بند نداشت. زادشیر گفت جایی که حمید عباسی (نوری) را دیده ساختمان‌های روبه‌روی بهداری بود و دقیق به یاد ندارد چون زمانی که آنها را از بند بیرون می‌بردند چشم‌بند داشتند تا زمانی که وارد هر اتاقی می‌شدند.

دادستان: آیا [نوری] اجازه داد پیش متخصص بروی؟

محسن زادشیر: نه گفت باید همکاری اطلاعاتی بکنی، با این جمله شروع کرد "آقای زادشیر از بندتان چه خبر؟" بعد سوال و جواب‌های معمول را پرسید و علنا گفت باید همکاری کنی تا ما تو را پیش متخصص بفرستیم. من گفتم مسئله من پزشکی است ربطی به همکاری اطلاعاتی ندارد، بدون اینکه به من بگوید من بلند شدم چشم‌بندم را زدم از در بیرون بیایم، مانع من نشد ولی فکر کنم زیر لب چیز ناشایستی به من گفت، چون آنطور نگفت که من بشنوم مطمئن نیستم.

دادستان: با توجه به مشکل جسمانی‌ای که داشتی باز هم او را دیدی؟

زادشیر: بله یک بار دیگر هم من را صدا کردند و به اتاقش رفتم، این بار دیگر همکاری اطلاعاتی نخواست، گفت باید لباس زندان را بپوشی، من گفتم زندانی سیاسی هستم و لباس زندان برای زندانیان عادی است و عباسی هم گفت باید بپوشی، من هم گفتم خداحافظ…

داستان از محسن زادشیر پرسید آیا دفعه‌های دیگر هم حمید عباسی را دیده است و او در پاسخ گفت که بله بارها حمید نوری (عباسی) را دیده است:

«زمان حال به کار می‌برم چون برای من همیشه این موضوع زنده است، تعدادی از بچه‌ها را بیرون بردند و کتک زدند و داخل آوردند، می‌گویند این بار برخلاف همیشه به شکم نمی‌زنند به گردن می‌زنند باید روی گردن‌هایمان کار کنیم، ورزش کنیم، چند روز بعد تعدادی را از بند ما صدا کردند، شب بود آنها را بیرون بردند، از اتاق ما منوچهر بزرگ‌بشر و رامین قاسمی را صدا می‌کنند، بعد از دو سه ساعت وقتی برمی‌گردند می‌گویند سوالات عجیب و غریب می‌پرسیدند، آدم‌هایی عجیبی هستند از ما می‌پرسند اتهام، وقتی ما می‌گوییم سازمان آنها می‌گویند هرچه می‌خواهی بگو ما می‌نویسیم، می‌گویند دوست داری بگو مجاهدین، عجیب بود اسم مجاهدین ممنوع بود مساوی بود با کابل و شکنجه، ولی آن شب خودشان می‌گفتند. آن چیزی که نقش این افراد را برای من برجسته می‌کند پوتین‌های نظامی‌شان است، اواخر تیر ماه است در آن خیابان دور تا دور زندان ماشین رفت و آمد می‌کرد، امری که نرمال نیست… فکر می‌کنم هشتم یا هفتم مرداد است دقیقا یادم نیست، من از داخل سالن آخر بند که اسمش حسینیه بود ساختمان‌های سوله و خیابان‌ها را می‌بینم، برایم عجیب بود چرا پاسدارها سمت سوله می‌روند، بعدا دوستان افغانم گفتند آنجا ساختمان نانوایی است، عجیب بود چرا همه آن طرف می‌روند، ساعتی طول کشید، هوا داشت تاریک می‌شد، هیچ کس بیرون نمی‌آمد، هوا تاریک بود بعد یک ماشین خاور بیرون آمد، از این ماشین‌های حمل گوشت است که یخچال‌دار است، فلاشرهایش را روشن کرده و به سمت ما می‌آید، برایم عجیب بود چرا فلاشر را روشن کرده است؟ پشت سر آن پاسدارها با یک فاصله‌ای آمدند، وقتی نزدیک‌تر شدند می‌بینم می‌گویند و می‌خندند، یکی به بقیه شیرینی تعارف می‌کند، دقیقا یادم هست یکی حالش به هم خورد رفت کنار خیابان و شروع کرد به بالا آوردن. بعضی از آنها به داخل بندها می‌روند، بعضی‌ها هم به ساختمان ما نزدیک و نزدیکتر می‌شوند، لشکری دارد با یک فرغون می‌آید، نزدیک می‌آید، از بالا نگاه می‌کنم در آن طناب بود، طناب‌های دار، کنار لشکری، حمید عباسی بود و با او حرف می‌زد، من نمی‌شنیدم ولی با طناب‌های دار داخل رفتند، اینجا من عباسی را برای سومین بار دیدم. ممکن است دفعه‌های دیگر هم دیده باشم، اما این دفعه به ذهنم نشسته است. این وقایع مرداد سال ۱۳۶۷ بود.

دادستان از محسن زادشیر پرسید که دو نفر از دوستان شما را که صدا کردند و از بند بیرون بردند، برای آنها چه اتفاقی افتاد؟ و زادشیر در پاسخ گفت اسامی که شب قبل خوانده بودند را دوباره خواندند، ولی منوچهر بزرگ‌بشر را نخواندند، حدود ۲۰ نفر را بیرون بردند و دیگر برنگشتند. محسن زادشیر توضیح داد که خانواده افرادی که اعدام شدند هنوز هم دنبال قبر عزیزانشان هستند:

«من شخصا خجالت کشیدم پیش خانواده منوچهر بزرگ‌بشر بروم، ولی خانواده‌ام رفتند. می‌گفتند محسن بیاید مانند منوچهر برای ما می‌ماند، ولی من که منوچهر نبودم…»

دادستان همچنین توضیح داد رامین قاسمی و منوچهر بزرگ‌بشر در لیست‌های دادگاه وجود دارند. رئیس دادگاه هم از محسن زادشیر پرسید از خانواده‌اش چه اطلاعاتی گرفته است؟

محسن زادشیر: اولین ملاقات از من پرسیدند منوچهر کجاست؟ من به خانواده‌ام گفتم منوچهر را بردند و به احتمال زیاد اعدام شدند، در نهایت باقی مانده وسایل منوچهر را به خانواده‌اش دادند و به خانواده‌اش گفتند چنانچه می‌خواهید شماره قبر به شما بدهیم باید شناسنامه‌اش را به ثبت احوال ببرید و بگویید مرده، ثبت کنید، بیاورید و شماره قبر بگیرید. ولی یادگاری‌هایی که من برای منوچهر گذاشته بودم به دست خانواده‌اش رسیده بود.

دادستان از محسن زادشیر پرسید زمانی که این مشاهده‌ها را داشته در کدام بند بوده و او توضیح داد در بند دو بوده است. دادستان پروتکل الحاقی شماره دو را به محسن زادشیر نشان داد و از او خواست افرادی را که می‌شناسد و در آن بند بوده‌اند نام ببرد.

زادشیر: آنهایی که مطمئن هستم را می‌گویم، ایرج مصداقی، نصرالله مرندی، مجید جمشیدیت ۹۰ درصد بود، حسن گلزار، علی اکبر بندعلی، احمد ابراهیمی اما نبود، رضا فلاخی ۹۰ درصد بود، رضا زند برادر محمد زند را مطمئنم بود و اعدام شد، اکبر صمدی را مطمئن نیستم، محمود رویایی صد در صد بود. مهدی اسحاقی مطمئنم نبود، همایون کاویانی نبود…

دادستان: این افرادی که نام بردید در سایر بندهای گوهردشت با آنها ارتباط داشتی؟

- بله تقریبا با همه آنها در بندهای مختلف بوده‌ام، البته حمید حلاق دوست فوت کرده است.

دادستان: اگر به مشاهده‌های شما بپردازم که شما مطمئن نبودید هفتم یا هشتم مرداد بوده؟

- بله مطمئن نیستم، اما اگر اصل را بگذاریم بر حرف‌های دوستانی که قبل از این دادگاه با هم صحبت کردیم هشتم بوده است.

دادستان: منظور شما چیست؟

- من سال‌ها سعی کردم این مسائل را فراموش کنم، برای همین ممکن است آنها بیشتر یادشان باشد.

دادستان: آیا شما به هر طریقی از چیزهایی که در این دادگاه گفته شده مطلع شده‌اید؟ منظورم حرف‌هایی است از وقتی دادگاه شروع شده؟

- نه در حد همان رادیو فردا یا بی‌بی‌سی.

رئیس دادگاه به محسن زادشیر گفت می‌خواهد در مورد رادیو فردا و بی‌بی‌سی بداند و پرسید چه برنامه‌هایی دارند.

محسن زادشیر هم پاسخ داد رادیو فردا متعلق به آمریکا است و بی‌بی‌سی هم متعلق به وزارت امور خارجه بریتانیا است، آنها اخبار ایران و خاورمیانه را پوشش می‌دهند.

رئیس دادگاه: این اخباری که آنها پوشش داده‌اند، آیا در آنجا این دادگاه را به صورت زنده پخش کرده‌اند؟

محسن زادشیر: این‌ها تا به حال برنامه زنده نداشته‌اند و من نوشته می‌خوانم نه اینکه تلویزیون آنها را نگاه کنم.

دادستان پس از آن با این پرسش ادامه داد: شما گفتید همه به سمت سوله می‌رفتند، منظور از همه کیست؟

زادشیر: همه پاسدارها، این‌ها سه نفر سه نفر از ساختمان بعدی ما می‌رفتند و من یادم است به خودم گفتم اوه چقدر اینجا پاسدار دارد. در ابتدا نمی‌دانستم فاجعه‌ای در پیش است. فکر می‌کنم بیشتر از ۶۰ نفر بودند، بیشتر زمانی را می‌توانم تشخیص بدهم که بیرون آمدند نه زمانی که رفتند داخل، چون با هم بیرون آمدند.

دادستان همچنین درباره فاصله محسن زادشیر با ماشین یخچال‌دار پرسید.

او در پاسخ گفت:

در ابتدا حدود ۵۰ متر بود، بعد نزدیک و نزدیک‌تر آمد تا ساختمان ما را رد کند حدود ۱۵ متر شد.

محسن زادشیر در پاسخ به دادستان همچنین توضیح داد که پایین آن منطقه خیابانی بود که چراغ داشت به همین دلیل می‌توانست همه چیز را مانند روز ببیند. محسن زادشیر توضیح داد از طبقه سوم حمید عباسی (نوری) و داوود لشکری را دیده است که آخرین نفرها بوده‌اند که از سوله بیرون آمده‌اند.

دادستان از محسن زادشیر پرسید زمانی که این مشاهده‌ها را داشته تنها بوده و او توضیح داد نه افراد دیگری هم بوده‌اند و همین مشاهده‌‌ها را داشته‌اند، اما اکثرا برداشت او را نداشته‌اند، زیرا به عقیده او آنها با وجود اینکه فرغون را دیده‌اند به طناب‌های دار توجه نکرده‌اند یا حدس نمی‌زدند که طناب دار باشد. محسن زادشیر گفت به دلیل کرکره‌های بیرون پنجره همه زندانیان دید یکسانی نداشتند. محسن زادشیر گفت معمولا گوشه‌های کرکره‌ها را بیشتر خم می‌کردند و هر کسی بیشتر خم کرده بود دید بیشتری هم داشت.

دادستان پرسید آیا با دیگران که همین صحنه را دیده‌اند صحبتی داشته است؟

زادشیر: البته یکی دو نفر دیگر هم گفتند طناب دار است. من سریع تقاضای جلسه مسئولین اتاق‌ها را کردم و دلایل خودم را مبنی بر وقوع اعدام‌ها به آنها گفتم. توجه داشته باشید که تلویزیون‌ها را برده‌اند، روزنامه نداریم، ملاقات‌ها قطع است، اجازه هواخوری نداشتیم، بعد من وقتی همه این‌ها را کنار هم می‌گذارم به این نتیجه می‌رسم که اعدام‌هایی در کار است. جایی سوال بود چه کسی را می‌خواهند اعدام کنند یا امشب چه کسانی را اعدام کردند. اصولا گوهردشت بازداشتگاه نیست، زندان است، اوین است که اعدام‌ها صورت می‌گیرد، پس بنابر این نظر من رد شد، چون دلایل کافی برای اثبات این قضیه وجود ندارد.

رئیس دادگاه گفت یک سوال دارد و پرسید مشخصاً طناب‌های داخل فرغون را با عبارت خاصی نام بردی، از آنها به عنوان طناب اعدام یاد کردی، آیا چیز خاصی وجود دارد که فکر کنی طناب اعدام است؟

زادشیر: عالیجناب در خیابان‌های ایران در ملاعام جرثقیل می‌آوردند و طناب دار، و آدم‌ها را در خیابان حلق‌آویز می‌کنند…

رئیس دادگاه گفت بحث او این نیست، بلکه منظورش این است چه چیزی باعث شده فکر کند آن طناب‌ها، طناب اعدام است؟

زادشیر: یک طناب زخیم است با گره که پیچیده شده دوره‌اش و من آن حالت پیچش طناب و حلقه‌اش را دیدم و سال ۶۰ از نزدیک طناب دار را دیده بودم.

دادستان در ادامه از محسن زادشیر خواست مشاهداتش را بر روی ماکتی که از زندان گوهردشت ساخته شده نشان بدهد. محسن زادشیر نیز بلند شد و از روی ماکت بار دیگر آنچه را که شب اعدام‌ها دیده بود برای دادگاه توضیح داد.

این ماکت توسط سازمان مجاهدین در آلبانی ساخته شده و سپس به دادگاه استکهلم منتقل شده است. برخی از جلسه‌های پیشین دادگاه در آلبانی برگزار شد و در آنجا شاکیان و شاهدها با استفاده از این ماکت سعی کردند مشاهده‌های خود را به صورت دقیق‌تری برای دادگاه تشریح کنند.

محسن زادشیر زمانی که داشت روی ماکت توضیحاتی ارائه می‌داد گفت می‌خواهد واقعه‌ای را بگوید که در بازجویی پلیس هم نگفته است:

«شب‌های بعد که من همواره داشتم این محوطه‌ها را می‌دیدیم، بعضی شب‌ها دو تا کامیون می‌آمدند از اینجا می‌رفتند و طبق ساعت من، حدودا یک ساعت تا یک ساعت و چهل دقیقه بعد برمی‌گشتند، شب بود، هوا تاریک بود اما اینجاها روشن است، کامیون اول رد شد، کامیون دوم تا اینجاها رفت و به دلیلی دنده عقب به این‌ور آمد، می‌خواهد دور بزند، کاملا عقب می‌آید، من از این بالا می‌بینم، کامیون پر از جسد است. کیسه‌های برزنتی مشکی یا شاید هم پلاستیک نمی‌دانم، ولی پر بود و می‌توانم تشخیص بدهم که آدم آن داخل است، می‌توانم تشخیص بدهم که سر و ته آن را با طناب بسته‌اند. ساعت ۲ صبح است، مثل الان پاهایم شروع به لرزیدن کردند، (رئیس دادگاه از او خواست بشیند) می‌بینم آنها را، زندان برایم خیلی سخت شده، شب تاصبح نمی‌خوابم فقط قدم می‌زنم، با بچه‌ها خداحافظی می‌کنم، یادم می‌آید محمود زکی را بغل کردم و بوسیدم، با محمدرضا یا احمدرضا نورامین خیلی قدم زدیم و خداحافظی کردیم، می‌گویم من می‌خواهم فردا صبح بیرون بروم، نمی‌توانم دیگر تحمل کنم، احمدرضا گفت من هم می‌روم، گفتم چند ماه بیشتر نمانده آزاد می‌شوی، مادرت به جز تو کسی را ندارد، می‌گوید من باید بروم تا شاید کسانی مثل شما زنده بمانند… محمود زکی می‌گویند این بهترین فرصت است برای من نشان بدهم با چه رژیمی سر و کار داریم. صبح ساعت ۷ عباسی در را باز می‌کند داخل می‌شود، و لشکری این بار نبود، در همان حالی که من در راهرو قدم می‌زنم بدون اینکه منتظر شوم او حرفی بزند دمپایی‌هایم را پایم می‌کنم و بیرون در می‌روم. این هم بار دیگر است که حمید عباسی را می‌بینم، معذرت می‌خواهم به خاطر حالت احساسی‌ام…»

محسن زادشیر هنگام بیان این بخش از صحبت‌هایش بسیار احساساتی شده بود و با بغض صحبت می‌کرد.

من فکر می‌کنم آن روز محسن زادشیر مرد

دادستان در ادامه در مورد ملاقات محسن زادشیر با حمید عباسی در آن روز پرسید. زادشیر گفت:

بین راهرو و در بند یک قسمتی است، من در آن قسمت ایستادم و تعدادی دیگری هم بیرون آمدند، من اول به راهروی اصلی رفتم، البته باید چشم‌بند بزنم بیرون بروم، من را جلوی یک میز می‌برند، آنجا می‌گویند نام، ناصریان بود، صدایش را خوب می‌شناسم، گفتم محسن، فرزند، می‌گویم هادی، می‌گوید آقای زادشیر مجاهدین به مرزهای کشور حمله کردند، البته ایشان می‌گویند منافقین، در جهت نظام مقدس جمهوری اسلامی، می‌پرسم مجاهدین؟ اصلا غیر ممکن است، می‌گوید ممکن یا غیرممکن، آیا محکوم می‌کنی؟ می‌گویم ای بابا من هفت سال است در زندانم و این مسئله ربطی به من ندارد، محکم ضربه‌ای فکر می‌کنم با خودکار به سرم زد، می‌گوید یادت است من را می‌شناسی یا نه، یادت است آن دفعه چه بلایی سرت آوردم؟ این دفعه می‌خواهم تو را بالا بکشم، مصاحبه می‌کنی با نه؟ می‌گویم مصاحبه برای چی؟ یادم است گفت می‌خواهم کشک و بادمجان درست کنم. به او گفتم اگر قرار بر مصاحبه است خودت می‌دانی من سال ۶۲ مصاحبه کرده‌ام، با یک حالتی گفت بیایید این را ببرید… عباسی بازویم را گرفت، عباسی تفاوت دیگری با دیگران دارد، برخلاف بقیه که بوی عرق می‌دهند، عباسی همیشه بوی صابون نخل و زیتون می‌داد، من چشم‌بند دارم و فقط پاهایش را می‌بینم که می‌آید، ولی به جز گوش هایم که هست، من که دماغم بزرگ است از بو هم می‌توانم تشخیص بدهم؛ قبل از اینکه حرف بزند فهمیدم عباسی است، گفت برو خدا را شکر کن شانس آوردی، من را می‌برد به سمت بند فرعی ۱۳، و من فکر می‌کنم آن روز محسن زادشیر مرد.

دادستان: گفتی صبح همان روز حمید عباسی در را باز کرد، چشم‌بند داشتی؟

زادشیر: نه در راهرو قدم می‌زدم.

دادستان: حمید عباسی بعد از اینکه در را باز کرد چکار می‌کرد؟

- معمولا لشکری می‌آمد، این بار عباسی را دیدم با تعدادی پاسدار دیگر، احتمالا آمده بود دنبال افراد دیگری، من نمی‌دانم صدا کرد یا کشید بیرون، ولی من بیرون رفتم. اسم من را نخواند، فقط خواستم بیرون بروم پرسید اسمت چیست؟ گفتم محسن زادشیر، گفت برو. بعد رفتم به طرف کریدور اصلی، یعنی از در بندمان خارج شدم. حالا ایشان رفت داخل چیکار کرد من نمی‌دانم، ولی تعداد دیگری از بچه‌های بند بیرون آمدند.

دادستان در پاسخ به سوال رئیس دادگاه که پرسید این واقعه جدید است، گفت زادشیر قسمتی از این واقعه را به پلیس گفته است نه همه آن را. رئیس دادگاه از زادشیر پرسید قسمت کامیون‌هایی که اجساد داخل آن بود را نگفته است و محسن زادشیر تایید کرد.

دادستان: چرا این را به پلیس نگفتی؟

- پلیس از من سوال می‌کرد، اگر من امروز در این ماکت نمی‌رفتم شاید در ذهنم نمی‌آمد که بگویم، اگر بخواهم خاطراتم را از زندان بگویم وقت دادگاه گرفته می‌شود، ولی وقتی رفتم آنجا (منظور مقابل ماکت) آن صحنه کاملا جلوی چشمم آمد.

دادستان از محسن زادشیر خواست کامیونی را که دیده است توصیف کند.

زادشیر : در ایران به آن می‌گویند خاور و در انگلیس می‌گویند لوری، ۱۰ تن است، سرش باز است و ارتفاعش ۲ متر تا ۲ متر و ۴۰ سانتی متر بالاتر است، دو در عقبش کاملا باز می‌شود. من راننده را نمی‌بینم آیا تنهاست آیا با کسی است؟ من فقط عقب ماشین را می‌بینم و از بالا.

دادستان: از چه طریقی فهمیدی بسته‌ها اجساد داخلش است؟

- چون چند لحظه مکث کرد که برگردد، درست است که در پلاستیک یا برزنت مشکی بود و روی هم پر بود تا بالا آمده بود، چون بالا بود فاصله من کمتر بود و حالت برجستگی سر، بدن و پاها مشخص بود. ما در ایران آدم‌هایی که کفن می‌کنند زیاد می‌بینیم، پس با شکل بدن که در کفن گذاشته می‌شود از بچگی آشنا هستیم و دوباره قسم می‌خورم که جسد بود…

دادستان: یادت می‌آید چند جسد را دیدی؟

- نه پر بود، نمی‌توانم بگویم چند تا بودند چون شوک شده بودم.

دادستان: وقتی که نگاه می‌کردی تنها بودی یا کس دیگری هم بود؟

- من تنها بودم، ساعت ۲ صبح بود.

دادستان: برای هم بندی‌ها و دوستانت تعریف کردی؟

- بله، و آن شب شبی بود که مطمئن شدیم اعدام صورت می‌گیرد، همه نظر من را پذیرفتند. البته خب خبرهای دیگری هم بود که در بازجویی‌هایم گفتم.

دادستان سپس به اولین مشاهده محسن زادشیر از حسینیه بازگشت و پرسید لشکری و حمید عباسی را در حال صحبت دیدی، این سومین باری بود که حمید عباسی را می‌دیدی؟

محسن زادشیر: بله

دادستان: از کجا مطمئنی شخصی که از بالا می‌بینی حمید عباسی است؟

- چون دو بار دیگر عباسی را دیده بودم، چهره‌اش مشخص است.

دادستان: از جلو هم او را دیده بودی؟

- بله وقتی به دفترش رفته بودم او مقابلم بود، بدون چشم‌بند.

دادستان: صورت را یعنی دیدی؟

- وقتی از دور می‌آید صورتش معلوم است، وقتی نزدیک‌تر می‌شود صورتش کمتر معلوم شد، سرش پیداست. به هر ترتیب می‌توانم تشخیص دهم.

دادستان: قیافه حمید عباسی وقتی در گوهردشت دیدی چگونه بود؟

- پیشانی بلند، رنگ پوست روشن، موهای صاف، برای من آن چیزی که بود دو دندان جلویش جلو آمده بود برای من جالب بود. فکر کنم قدش از من بلندتر بود.

دادستان: قدت چقدر است؟

- قد من ۱۷۴ او باید ۱۷۸ یا بیشتر باشد. وقتی رفتم به دفترش ابتدا بلند شد و گفت آقای زادشیر بفرما بنشین برای همین قدش از من بلندتر بود. آن دو باری که به دفترش رفتم لباس فرم داشت، یک توضیحی درباره لباس فرم بدهم، عمدتا تمام زندان نه گوهردشت نه قزلحصار نه اوین شلوار سبز تیره نمی‌پوشیدند، به خاطر اینکه این رنگ شلوار، رنگ لباس رسمی پاسدارها بود، وقتی می‌گوییم لباس فرم این شلوار است که ابتدا ما آن را می‌بینیم، بعضی‌ها مانند داوود لشکری عمدتا بلوزش را هم می‌پوشیدند، سبز تیره دو تا جیب اینجایش. آن دو باری که من عباسی را در دفترش دیدم، هم بلوز تیره داشت و هم شلوار تیره، یادم نمی‌آید این جیب‌ها را داشت یا نه، چیزی که توجه من را جلب کرد اورکتی که بود که پشت صندلی‌اش آویزان بود، سبز تیره در ایران به آن اورکت آمریکایی می‌گویند، و آن لحظه داشت صحبت می‌کرد من به این فکر می‌کردم آنها می‌گویند مرگ بر آمریکا چرا اورکت آمریکایی می‌پوشند؟ آنها این را به عنوان لباس فرم استفاده می‌کردند. لباس فرم نه به آن شکلی که شما در ارتش‌های رسمی می‌بینید.

دادستان: به یاد داری در مورد لباس‌های حمید عباسی به پلیس چه گفته‌ای؟

- باید گفته باشم لباس فرم پوشیده است.

دادستان صحبت‌های محسن زادشیر را تایید کرد و صفحه بازجویی پلیس را به دادگاه ارائه داد. دادستان توضیح داد یک بازجویی تکمیلی هم از محسن زادشیر انجام شده است.

دادستان ادامه داد: منظورت این است لباس‌های عباسی مانند لباس‌هایی بود که پاسدارها می‌پوشند؟

محسن زادشیر: بله

دادستان: پلیس دوباره در مورد لباس حمید عباسی با تو تماس گرفت؟

- نه به یاد ندارم.

دادستان خواست از روی بازپرسی پلیس گفته‌های محسن زادشیر را بخواند. محسن زادشیر ایمیلی به پلیس فرستاده به اسم کاتارینا و نکاتی را تصحیح کرده است. رئیس دادگاه پرسید آیا ایمیلی به پلیس فرستاده است؟

- فکر می‌کنم یک سوالاتی پرسیده بودند که من پاسخ دادم.

محسن زادشیر از دادگاه خواست نکته‌ای را توضیح دهد و گفت:

معذرت می‌خواهم اگر یادم نیست، شغل من ایجاب می‌کند در روز ده‌ها ایمیل را بخوانم و جواب بدم و پاک کنم، تمرکز من برای هر ایمیل همان لحظه است تا جواب بدهم، بسیار متاسفم و معذرت می خواهم که به یادم نمی‌آید.

در این لحظه بحثی بین دادستان و رئیس دادگاه در مورد گفته‌های محسن زادشیر درباره لباس‌های حمید نوری در گرفت و رئیس دادگاه تاکید کرد او همان جوابی را اینجا داد که در بازجویی هم گفته است.

محسن زادشیر هم در ادامه گفت:

یادم می‌آید چندین ایمیل دریافت کردم و یادم می‌آید چون پلیس بوده مهم است و حتما جواب داده‌ام، اما اینکه چه جوابی داده‌ام یادم نیست.

در ادامه رئیس دادگاه بخشی از صحبت‌های محسن زادشیر را از روی متن بازجویی پلیس خواند و سپس دادستان ایمیل او را خواند که در ۴ نوامبر ۲۰۲۰ فرستاده شده:

«ششم ایمیلی به زبان انگلیسی آمده است، اینجا نوشتی تشکر می‌کنم برای مصاحبه، بعد نوشتی برای من سو تفاهم شده درست در مورد لباس‌های آقای حمید نوری وقتی که در زندان بود، تا اینجا را خواندم چیزی یادت آمد؟»

- من گفتم ممکن است لباس فرم برداشت اشتباهی از آن شود و توضیحی دادم در مورد لباس فرم، و برداشتم این بوده آن زمانی که حمید عباسی را حضورا دیدم، می‌خواستم همچنین چیزی را توضیح بدهم مانند همانی که الان در دادگاه توضیح دادم و می‌خواستم که سو تفاهمی پیش نیاید، مثل همین که ما در انگلیس می‌گوییم مصاحبه و شما می‌گویید بازجویی…

دادستان: آیا لباس پاسداری پوشیده بود یا نه؟

- ذهن من آن دو باری که عباسی را دیدم، منظورم آن لباس نظامی بود که پشتش بود، واقعا صادقانه بقیه چیزها را مطمئن نیستم و دفعات بعد هم مانند دفعه سوم، من اصلا یادم نمی‌آید آن روز چه لباسی تنش بود، من در عالم دیگری بودم…

پس از این گفت‌وگو جلسه دادگاه در نوبت صبح به پایان رسید.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

دادستان بعد استراحت و در نوبت بعد از ظهر مجددا در مورد برخی نکات که محسن زادشیر در مورد دیدن کامیون‌ها و بازجویی ناصریان (مقیسه) مطرح کرده بود، سوالاتی را پرسید.

دادستان پرسید: فقط از عطر و بوی حمید عباسی، فهمیدی عباسی است یا چیز دیگری هم بود؟

محسن زادشیر: قبل از اینکه صحبت کند از بویش حدس زدم عباسی باشد، ولی وقتی صحبت کرد حدس من به یقین تبدیل شد. وقتی شما چشم‌بند دارید وسیله تماس شما با بیرون گوش‌هایتان است و من از روی صدایش تشخیص دادم که حمید عباسی است.

دادستان پرسید آیا صدای حمید عباسی با بقیه فرق داشت؟ و محسن زادشیر توضیح داد که هر شخصی صدای خاص خودش را دارد و گفت وقتی چشم‌بند داشتند بیشتر تمرکز آنها روی گوش‌هایشان بوده است. او گفت مثلا از لهجه حمید عباسی می‌فهمیده که او باید بچه تهران باشد. محسن زادشیر در پاسخ به دادستان گفت علاوه بر این موارد باز هم حمید نوری (عباسی) را دیده است:

«بعد از اینکه ما را به بند جهاد بردند، دقیقا خاطرم نیست در مهرماه بود فکر می‌کنم، یک روز آمدند گفتند همه به طرف دفتر بند یک روبه‌روی جهاد بیایند. آنجا گفتند شماره تلفن بدهید تا با خانواده‌های شما برای ملاقات تماس بگیریم، من هم در صف ایستادم، وقتی نوبت من شد داخل دفتر رفتم، داوود لشکری نشسته بود یک دفتر جلویش بود و مشخصات افراد را می‌نوشت، چشم‌بند نداشتم، بعد حمید عباسی بغلش ایستاده بود، وقتی نوبت من شد لشکری سرش پایین بود، از من پرسید اسم، محسن، فرزند، هادی، یک مرتبه از پشت میزش بلند شد جلوی من را گرفت، بعد از من پرسید تا حالا کجا بودی؟ من گفتم فرعی ۱۳، گفت چه کسی تو را برد؟ من به حمید عباسی نگاه کردم گفتم حمید عباسی…»

دادستان حرف زادشیر را قطع کرد و پرسید حمید عباسی با تو حرف زد؟ و زادشیر گفت داوود لشکری با او حرف زده است و تاریخش مهرماه ۱۳۶۷ بود.

محسن زادشیر در ادامه و در پاسخ به دادستان گفت:

بهمن ماه ما را به اوین بردند، حمید عباسی را ندیدم، اما شنیدم از کس دیگری در موردش، مربوط به سال ۱۳۶۹ است. تا جایی که یادم است سال ۱۳۶۷ دیگر حمید عباسی را ندیدم، همین چندین بار بود.

محسن زادشیر گفت در زندان اوین هیچ‌وقت حمید عباسی را ندیده است. سپس دادستان در مورد افرادی که در گوهردشت اعدام شدند سوالاتی از محسن زادشیر پرسید.

دادستان پرسید شبی که کامیون را دیدی از دو نفر خداحافظی کردی دوباره نام‌هایشان را بگویید.

محسن زادشیر: من با همه خداحافظی کردم، اما این دو نفر یادم مانده که محمود زکی و محمدرضا نورامین بودند، چون با آنها زیاد حرف با هم حرف زده بودیم.

دادستان اسم‌ها را با لیست دادگاه مطابقت داد و محسن زادشیر آنها را تایید کرد. دادستان پرسید از کجا اطلاع دارد آنها اعدام شده‌اند؟

محسن زادشیر گفت:

برادرهای محمود زکی با ما بودند، عباس و احمد، حتی بعد از آزادی از زندان با هم ارتباط داشتیم، برای همین این مورد را مطمئنم، خودش هم به من گفته بود به سمت طناب‌های دار می‌رود. احمدرضا نورامین آن شب تصمیم‌اش را گرفته بود، گفت من می‌روم دفاع کنم و دفاع صد در صد یعنی اعدام. باید اضافه کنم کل زنده مانده‌های گوهردشت و اوین، به جز تعدادی کمی که از بچه‌های کرج بودند در گوهردشت نگه داشتند، همه ما را در زندان اوین جمع کردند. هر کسی که نبود اعدام شده بود. من از خود پاسدارم شنیدم که اعدام شدند.

دادستان اسم برخی دیگر از اعدام‌شده‌ها را با محسن زادشیر هماهنگ کرد.

محسن زادشیر در جواب گفت:

«علیرضا سپاسی، اعدام شد، اسمش را جزو اعدامی‌ها به من دادند، کسی که خودش در دادگاه بود. قبل از اینکه من را از بند ۲ بیرون ببرند یک شب من خواب بودم و بچه‌ها من را بیدار کردند، به من گفتند یکی در حیاط دارد سوت می‌زند و با این سوتش یک آهنگی را می‌زد که ما در زندان می‌خواندیم، تا آنجایی که یادم است اسمش قایقرانی به روی رودخانه ولگا، عجیب بود آن موقع شب یک نفر سوت بزند، از کجا، من رفتم گوش دادم دیدم سوت می‌زند و مسلم بود کسی می‌خواهد با ما تماس بگیرد، بحث بر سر این بود این را پاسدارها می‌زنند یا بچه‌های زندان. من در مورس زدن خیلی سریع بودم و کانال‌های ارتباطی خیلی متفاوتی داشتم، سریع با طبقه پایین مورس زدم آیا شما دارید سوت می‌زنید؟ آنها گفتند نه ما هم داریم می‌شنویم، من نگاه کردم دیدم برای اولین بار بین بند یک و ۲، جایی است که این دو را به هم وصل می‌کند، چراغ‌هایش روشن بود و دیدم دو تا دست بیرون هستند و تلاش می‌کند مورس بزند، من به تعداد گفتم از اتاق بیرون بروید، مسئولیت این کار را به عهده گرفتم که خودم انجامش بدم. کسی که تلاش می‌کرد مورس بزند داریوش حنیفه‌پور بود، دادگاه رفته بود و گفت دارند اعدام می‌کنند و شرایط دادگاه را به ما داد، ما می‌خواستیم به ما بگوید، او در مورد اعدام علیرضا سپاسی و خیلی افراد دیگر گفت.»

دادستان از روی لیست دادگاه اسم محسن روزبهانی، ناصر برزگر، عبدالله برنگی، محمدرضا شهیر افتخار و سید محمد اخلاق را خواند و محسن زادشیر همه آنها را که اعدام شده‌اند، شناخت. زادشیر تاکید کرد از طریق داریوش حنیفه‌پور فهمیده که این افراد اعدام شده‌اند به جز محمدرضا شهیر افتخار که درباره‌اش گفت جزو زنده‌ها نبود و وسایلش را به آنها تحویل دادند.

رئیس دادگاه پرسید وقتی در مورد محمدرضا شهیر افتخار گفتید «ما» منظور از این ما کیست؟ محسن زادشیر توضیح داد که منظورش شخص خودش نیست، بلکه منظور همه زندانیان زنده مانده است:

«محمدرضا در اتاق ما نبود، بنابراین من وسایلش را نمی‌شناختم و من وسایلش را جمع نکردم، من در مفهوم جمع گفتم ما.»

رئیس دادگاه گفت شما زنده مانده‌ها وسایل اعدامی‌ها را در ساک‌هایشان می‌گذاشتید و محسن زادشیر این موضوع را تایید کرد. محسن زادشیر همچنین در پاسخ به رئیس دادگاه گفت وسایل شخصی زندانیان، یادگاری‌ها مانند کتاب یا عکس فرزندانشان یا هر چیز دیگری که متعلق به آن شخص بود را در ساک می‌گذاشتند.

سپس دادستان تعدادی عکس را در دادگاه نمایش داد و از محسن زادشیر پرسید آیا افراد حاضر در تصویر را می‌شناسد؟ محسن زادشیر در مورد تصویر اول گفت هر سه نفر را می‌شناسد: «سمت راست منوچهر اسحاقی، وسط حاج حمید، سمت چپ حسین ملکی.»

دادستان پرسید آشنایی او با منوچهر اسحاقی و حسین ملکی چگونه بوده است؟

محسن زادشیر: مدت‌های زیادی با منوچهر در زندان بودم، ۱۴ سالش بود زمانی که دستگیر شده بود و مانند برادر کوچکم دوستش داشتم. دو برادر دیگرش هم زندانی بودند. حتی اینجا هم به خانه‌اش در سوئد رفته‌ام. حسین ملکی هم در زندان با هم بودیم، اما نمی‌دانم دقیقا از کجا… حاج حمید کریمی اسم کامل فرد دیگر است فکر می‌کنم.»

دادستان: حاج حمید کی بود؟

زادشیر: ایشان پاسدار هستند و در زندان اوین بودند نه گوهردشت، مسئول ورزش زندان اوین بودند آن گونه که منوچهر به من گفت.

محسن زادشیر گفت نمی‌داند این عکس چه زمانی گرفته شده است. دادستان عکس دیگری را به نماش گذاشت و محسن زادشیر گفت به جز یک نفر بقیه افراد در تصویر را می‌شناسد:

«حاج حمید، نفر بعدی خودم هستم، نفر بعدی دعوت کرده بودیم برای فوتبال یادم نیست از کجا دعوت کرده بودم، نفر بعدی منوچهر اسحاقی، و کسی که نشسته سمت چپ طاهر سرور، نفر بعدی حسین ملکی، بغلی چون ایران است ب. چ. (اسم کامل را نگفت)… فکر می‌کنم این عکس در زندان کچویی کرج گرفته شده است، ولی مطمئنم منوچهر و حسین بهتر می‌‌دانند. فکر می‌کنم سال ۱۳۶۹ باشد.»

محسن زادشیر در پاسخ به سوال دادستان گفت مسابقه فوتبالی بین زندانیان بوده است زمانی که این عکس‌ها گرفته شده است. دادستان عکس سوم را به نمایش گذاشت و محسن زادشیر گفت این عکس هم متعلق به زندان کچویی در سال ۱۳۷۰ است، او چند نفر را در این عکس نشناخت، اما منوچهر اسحاقی، حسین ملکی، ب.چ. ، طاهر سرور را شناخت.

دادستان پرسید علاوه بر حاج حمید افرادی دیگری در برگزاری برنامه‌های ورزشی مشارکت داشتند؟ محسن زادشیر گفت در برگزاری این برنامه‌های ورزشی مجید قدوسی هم نقش داشت. او توضیح داد قبل از انقلاب مجید قدوسی را مجید ملاجعفر صدا می‌کردند، چون اسم پدرش جعفر بود. دادستان گفت منظورش از پرسنل زندان است و محسن زادشیر گفت مجید قدوسی دادیار زندان اوین بوده است:

«از سال ۱۳۶۰ معاون لاجوردی بود و از سال ۱۳۶۷ که ما برگشتیم به آنجا دادیار بود، صد در صد مطمئنم.»

دادستان سپس سوال‌هایی در مورد دستگیری حمید نوری پرسید.

دادستان: آیا عکس او [نوری] را در رسانه‌های عمومی دیدی؟

محسن زادشیر: بله دیدم، فکر کنم عکس پاسپورتش را دیدم و یک عکس دیگر که در فضای باز بود. خود حمید عباسی بود هیچ شکی ندارم.

دادستان: چه زمانی فهمیدی اسم واقعی‌اش چیست؟

زادشیر: من قبلا نمی‌دانستم اسمش حمید نوری است، بعد از این واقعه فهمیدم. فکر کنم نصرالله مرندی یا حسین ملکی اولین بار به من گفتند.

دادستان پرسید زمانی که به دادگاه آمدی به او نگاه کردی و سلام کردی، او را می‌شناسی می‌دانی همان حمید نوری است؟

- من حمید عباسی را می‌شناسنم نه نوری، من حمید نوری را از ۲۰۱۹ شناختم، برای من همیشه حمید عباسی است.

سپس کنت لوییس، وکیل مشاور گفت فقط یک سوال از محسن زادشیر دارد. او پرسید: اگر درست متوجه شده باشم سه بار حمید عباسی را بدون چشم‌بند دیده‌ای، روزی که به بند آمد را توضیح بده.

محسن زادشیر پاسخ داد:

حمید عباسی در بند را باز کرد و روبه‌روی من قرار گرفت داشت داخل می‌شد و من از کنارش رفتم بیرون و از من پرسید اسمت چیه؟ منم گفتم محسن زادشیر رفتم بیرون. دفعه چهارم در بند روبه‌روی جهاد دیدمش.

کنت لوییس سوالات کنترلی دیگری در مورد دیدارهای محسن زادشیر با حمید نوری (عباسی) پرسید و سپس گفت یادت می‌آید غیر از دفعاتی که در دفتر دادیاری او را دیده چه لباس‌هایی تنش بود؟ محسن زادشیر گفت یک بار تابستان بود و ظاهرا یک پیرهن تن حمید عباسی بوده است و کاپشن نظامی تنش نبود.
کنت لوییس در مورد یونیفرم پرسید: بر اساس سوگندی که یاد کردی نمی‌توانی بگویی حمید عباسی را در لباس یونیفرم دیده‌ای؟

در این لحظه رئیس دادگاه به سوال وکیل مشاور اعتراض کرد و گفت نمی‌توانی به این شیوه سوال بپرسی و جواب را در دهن او بگذاری.

کنت لوییس سوال خود را تغییر داد و گفت: چرا گفتی یونیفرم؟

محسن زادشیر پاسخ داد:

در ایران می‌گویند یونیفرم، پدر من ارتشی بود و برادرم هم افسر ارتش بود، به لباس پاسدارها نمی‌توان به صورت رسمی گفت یونیفرم، اما از نظر آنها لباس فرم است و آن زمان به این اورکت‌ها می‌گفتند یونیفرم.

دادستان در ادامه مجدد چند اسم را خواند؛ محمود میمنت که زادشیر گفت می‌شناسد و در گوهردشت اعدام شده است، اسم بعدی علی حاجی‌نژاد بود و زادشیر گفت تصویری دقیقی از او ندارد، اسم بعدی سید عقیل میرمحمدی برنجستانکی بود و زادشیر او را هم نشناخت.

یوران یالماش، دیگر وکیل مشاور شاکی‌ها هم یک سوال از محسن زادشیر پرسید. او از زادشیر پرسید: آیا با اتاق گاز آشنایی داری؟ و آنجا بودی؟

محسن زادشیر در پاسخ گفت:

خیلی زیاد، نمی‌دانم چند بار ولی بیشتر از هر کس دیگری… من مسئول ورزش بودم برای همین بیشتر اتاق گاز می‌رفتم و ورزش جمعی ممنوع بود.»

وکیل مشاور: کجا قرار داشت؟

زادشیر: انتهای کریدور اصلی هر طرفش شرقی و غربی، آن جایی که من رفتم آن قسمت شرقی بود. اتاق گاز همه‌اش مربوط به تابستان ۶۶ است.

سپس دیگر وکیل مشاور سوالی در رابطه با اسامی برخی اشخاص مارکسیست از محسن زادشیر پرسید. اسامی به این قرار بود: حسین حاجی‌محسن، عادل طالبی، عادل روزدار ، حیدر نیکو، مجید ایوانی، بیژن بازرگان و محمود علیزاده اعظمی.

محسن زادشیر گفت به جز مجید ایوانی بقیه زندانیان چپ را در دوران اعدام‌ها ندیده است و آنها را به یاد ندارد.

با تمام شدن پرسش‌های دادستان‌ها و وکلای مشاور، نوبت به سوال‌های وکلای مدافع حمید نوری از محسن زادشیر رسید. وکیل حمید نوری گفت آنها هم تنها چند سوال دارند و از زادشیر خواهش کرد فقط جواب سوال‌ها را بدهد.

وکیل مدافع نوری گفت: شما در مورد تاریخ‌ها گفتید اصل آن چیزی است که دوستان شما گفته‌اند، آیا شما می‌دانید جلسات دادگاه در اینترنت هست و میتوان گوش داد؟

محسن زادشیر: من نگفتم صحبت‌های دوستان که در این دادگاه صحبت کردند، من گفتم اصل را می‌گذارم به صحبت‌های دوستان که قبل از این دادگاه با هم مشورت می‌کردیم.

وکیل نوری: با کدام دوستانتان صحبت کردید؟

زادشیر: با همه کسانی که بازمانده اعدام‌ها بودند.

وکیل نوری: این صحبت‌ها را بعد از دستگیری موکل من هم داشتید؟

- نه حول محور دادگاه و نه حمید عباسی با دوستانم حرف نزده‌ام.

وکیل نوری: فکر کنم گفتید با نصرالله مرندی صحبت کردید؟

- من با نصرالله مرندی خیلی دوستم و حرف می‌زنیم ولی در نه در مورد دادگاه، در حقیقت دادگاه این اجازه را به من نمی‌دهد.

وکیل نوری: آیا می‌دانید تمام جلسات روی اینترنت هست و می‌توان شنید؟

- احتمالا بله حتما هست. فکر می‌کنم هست برای اینکه تبلیغش را می‌بینم که جایی زنده پخش می‌شود.

محسن زادشیر در ادامه گفت از زمانی که پیش پلیس بازجویی شده است با دوستانش در رابطه با دادگاه حرف نزده است. سپس وکیل حمید نوری در مورد لباس‌های موکل خود سوال‌هایی از محسن زادشیر پرسید.

وکیل نوری پرسید: آیا گفتی که نوری یونیفرمی مانند دیگر پاسدارها تنش بود؟

محسن زادشیر: وقتی می‌گویید پاسدار منظور سپاه پاسداران است یا پاسدارهای زندان؟

وکیل نوری بخشی از صحبت‌های محسن زادشیر را از روی بازجویی‌های پلیس خواند. رئیس دادگاه به وکیل نوری اعتراض کرد و گفت محسن زادشیر یونیفرم‌ها را توضیح داده و نمی‌فهمد قصد وکیل نوری از این سوال چیست، اما در نهایت اجازه داد وکیل نوری آن بخش را بخواند.

محسن زادشیر در پاسخ گفت:

لباس پاسداری با پاسداران فرق دارد، نهادی در جمهوری اسلامی است به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، این‌ها موظف هستند لباس‌های فرم یک دست بپوشند، کلاه، بلوز، شلوار و کفش… این‌ها شبهه نظامی هستند. در دادستانی نهادی است به نام نهاد دادستانی، این‌ها سعی کردند یک لباس منظم برای خودشان درست کنند به اسم لباس فرم، آنچه که این‌ها با هم مشترک بودند شلوار سبز بود و زیاد در پیرهن‌ها مقید به چیز خاصی نبودند، ولی اورکت سبز می‌پوشیدند. دو باری که من حمید نوری را در دفترش دیدم، شلوارش را ندیدم، ولی کاپشن‌اش را دیدم، سبز زیتونی… وقتی می‌گویم لباس فرم منظورم دادستانی است که نامنظم است.

وکیل حمید نوری از زادشیر پرسید آیا در بازجویی پلیس در مورد اورکت چیزی گفته است و محسن زادشیر گفت نه فقط در مورد لباس فرم صحبت کرده است.

وکیل حمید نوری از محسن زادشیر پرسید به خاطر دارد در ایمیلی که به پلیس فرستاده در مورد لباس‌ها چه گفته است و محسن زادشیر گفت دقیق به خاطر ندارد و وکیل نوری ایمیل را از رو خواند. بر اساس ایمیلی که وکیل نوری در دادگاه خواند محسن زادشیر گفته بود حمید نوری هیچ‌گاه لباس فرم نپوشیده است چون او کارمند در دادیاری بوده است.

محسن زادشیر در توضیح گفت این ایمیل را فرستاده چون حدس می‌زده کلمه یونیفرم برای هیات دادگاه سوتفاهم ایجاد کند و می‌بیند امروز این سوتفاهم پیش آمده است. وکیل حمید نوری گفت شما در ایمیل در این مورد صحبتی نکرده‌اید و پرسید آیا قبل از اینکه ایمیل را جواب بدهد با کسی صحبت کرده است؟ محسن زادشیر گفت با کسی در این رابطه حرف نزده است.

وکیل مدافع نوری سپس سوالی در مورد ظاهر موکلش از محسن زادشیر پرسید که ظاهرا او در مورد آرواره بالای حمید نوری صحبت کرده که جلو بوده است، اما زادشیر گفت او فقط در مورد دندان‌های جلوی نوری صحبت کرده نه آرواره‌های حمید نوری.

محسن زادشیر گفت فایل صوتی بازجویی پلیس را حدود دو ماه پیش گوش داده است و مطمئن است در مورد ظاهر حمید نوری همان چیزهایی را گفته که امروز در شهادتش در دادگاه گفته است.

وکیل مدافع حمید نوری سپس سوالاتی در مورد ساختمان زندان گوهردشت از محسن زادشیر پرسید و زادشیر گفت یکی از هم بندی‌هایش به نام احمد مطهری بخش‌های مختلف زندان را دیده و برای آنها تعریف کرده است.

وکیل نوری پرسید جدا از دو باری که در دادیاری حمید عباسی را بدون چشم‌بند دیده است، آیا دفعاتی دیگری هم به دادیاری رفته است که حمید عباسی آنجا نباشد؟ محسن زادشیر گفت تنها همین دو بار به دادیاری رفته و فقط حمید عباسی (نوری) را آنجا دیده است.

وکیل نوری در ادامه در مورد فرغون طناب‌ها و تاریخ‌های هفتم و هشتم پرسید آیا مواردی را که در دادگاه مطرح کرده است، در بازجویی پلیس هم گفته است؟ محسن زادشیر گفت همه این موارد را در بازجویی هم گفته است. وکیل نوری اما پرسید برخی اطلاعات در بازجویی‌ها نیست و اگر جلسات دادگاه را گوش نداده است این اطلاعات اضافه از چه طریقی به او رسیده است؟ محسن زادشیر در پاسخ گفت بعد از قتل عام‌ها با دوستانش صحبت کرده و امروز هم در دادگاه قسم یاد کرده که فقط حقیقت را بگوید.

در ادامه جلسه دادگاه، وکیل حمید نوری سوال‌های متعدد دیگری در مورد ساختمان دادگاه و کرکره‌های پنجره‌ها که توسط زندانیان خم شده تا بتوانند بیرون را ببینند، پرسید. محسن زادشیر توضیح داد اکثراً همه پنجره‌ها را کج می‌کردند اما به اندازه‌ای که پاسدارها و نگهبان‌ها متوجه نشوند.

وکیل نوری از محسن زادشیر پرسید در مورد شبی که کامیون‌های حامل جسدها را دیده به پلیس چیزی نگفته است، در حالی که دیگر وقایع آن را شب را در بازجویی‌ها گفته بود، زادشیر نیز توضیح داد دیدن ماکت گوهردشت در دادگاه به او کمک کرد چیزهای بیشتری به یادش بیاید.

وکیل نوری پرسید در مورد این حادثه آیا کتابی خوانده است و محسن زادشیر گفت بخش‌های کوتاهی را در سال‌های ۲۰۰۵ یا ۲۰۰۶ از کتاب ایرج مصداقی خوانده است.

محسن زادشیر در پاسخ به سوال وکیل نوری توضیح داد وقتی که در سال ۶۷ به زندان اوین منتقل شد، یک بار دیگر در سال ۱۳۶۹ به دلیل مسابقه فوتبال به زندان گوهردشت بازگشته است و گفت افرادی که در عملیات فروغ جاویدان دستگیر شده بودند ۳۰ نفر بودند که یک نفر از آنها به نام طاهر سرور زنده مانده بود و او پرسیده بود رئیس زندان چه کسی است و زندانیان گفته بودند حاج آقا حمید عباسی:

«من با تعجب پرسیدم حمید عباسی؟ آنها گفتند ظاهرا قبلا دادیار بوده است. این آخرین باری بود که اسم حمید عباسی را شنیدم…»

وکیل عکس‌هایی را که دادستان نمایش داده بود دوباره نمایش داد و گفت: امروز فردی را به عنوان حاج حمید کریمی معرفی کردی، در بازجویی پلیس او را چه معرفی کردی؟

محسن زادشیر: در بازجویی گفتم حاج حمید بهرامی…

وکیل نوری: آیا نگفتی حاج حمید رحمانی؟

- ممکن است، ولی چند اسم پرسیدند و من اشتباه کردم اما مطمئنم حمید کریمی است.

وکیل نوری گفت که محسن زادشیر در بازجویی پلیس گفته «حاج حمید رحمانی» و محسن زادشیر تاکید کرد اشتباه کرده و اگر آن زمان به یادش می‌آمد تصحیح می‌کرد و در آن زمان حواسش پرت بوده و از نام حمید کریمی استفاده نکرده است. وکیل نوری پرسید آیا در مورد اسم حاج حمید کریمی با کسی صحبت کرده است، محسن زادشیر گفت با هیچکس حرف نزده است.

دادستان هم گفت مهم است این موضوع واضح شود، زیرا در بازجویی پلیس قبل از اینکه عکس‌ها را به او نشان دهند از او می‌پرسند آیا شخصی به نام «حمید رحمانی» را می‌شناسی و بعد از آن عکس را به او نشان می‌دهند، نتیجتا صحبت‌های محسن زادشیر درست است.

محسن زادشیر مجددا توضیح داد قبل از نشان دادن عکس‌ها در مورد حمید رحمانی صحبت کرده بودند نتیجتا ذهنش به سمت حمید رحمانی است، اما گفت مطمئن است اسم اصلی این شخص حمید کریمی است و او را در زندان «حاج حمید» صدا می‌کردند. محسن زادشیر همچنین توضیح داد دو ماه پیش زمانی که صحبت‌هایش با پلیس را گوش می‌داد به اشتباهش پی برد:

«خواستم به پلیس ایمیل بزنم و توضیح بدهم، اما فکر کردم خب می‌آیم همین‌جا توضیح بدهم.»

رئیس دادگاه اما گفت از پاسخ‌ها قانع نشده است و از محسن زادشیر پرسید: تو از کجا می‌دانی اسم این شخص چیست؟

محسن زادشیر پاسخ داد:

من کاپیتان تیم فوتبال بودم و می‌دانم. باور کنید صادقانه می‌گویم من بعد از سال ۶۷ سعی کردم تمام خاطراتم را بریزیم بیرون، زندگی بعد از سال ۶۷ خیلی برای من سخت بود، بعد از ۳۳ سال نمی‌توانم روی اسامی تمرکز کنم. به همین دلیل برای خودم خیلی طبیعی است ذهنم تمرکزش را از دست بدهد، شما اگر الان یک اسم به من بدهید در ذهن من چیزی تداعی می‌شود. اشتباه من این بود که آن روز بیشتر از اینکه روی اسم باشم به عکس جلب شدم.

رئیس دادگاه: وقتی پیش پلیس بودی می‌دانستی حمید کریمی اسمش چیست؟

محسن زادشیر: بله می‌شناختم.

حمید نوری در اینجا گفت می‌خواهد با وکیلش صحبت کند.

کنت لوییس، وکیل مشاور شاهدان و شاکیان پرسید: آیا قیافه حمید عباسی با پاسدارها فرق می‌کرد؟

محسن زادشیر: بله، نسبت به بقیه لباس‌های مرتب‌تری می‌پوشید و همیشه بوی صابون خوش‌بو می‌داد، همیشه منظورم زمان‌هایی است که من او را دیدم.

کنت لوییس: پاسدارها لباس پوشیدنشان چگونه بود؟

- آنها زیاد به لباس‌هایشان دقت نداشتند، قصد توهین ندارم اما همیشه بوی عرق می‌دادند، من این را در مورد حمید نوری نمی‌توانم بگویم.

وکیل حمید نوری پرسید: منظورت از آنها کیست؟ پاسدارها؟

محسن زادشیر: پاسدار بندها…

سپس دادگاه برای لحظاتی متوقف شد تا حمید نوری با وکلای مدافعش صحبت کند. بعد از صحبت حمید نوری با وکلایش آنها گفتند که سوالی ندارند، اما رئیس دادگاه گفت یک سوال دارد. او پرسید:
«اسم‌هایی را که بردی گفتی پاسدارهای سپاه و پاسداری درست است؟ و دوباره در دادستانی گفتی پاسداری است این چیست؟ گفتی پرسنل آنجا لباس‌شان سبز زیتونی است، درست است؟ این نگهبان‌های زندان که به آنها می‌گویند پاسدار زیر کدام نهادند؟ لباس آنها فرق داشت؟»

محسن زادشیر در پاسخ گفت:

در زندان ما لقب پاسدار به آنها می‌دادیم به جای نگهبان، در حقیقت آنها جزو سپاه پاسداران نبودند، جزو دادستانی بودند و لباس‌هایشان کپی از نهاد بالاتر سپاه پاسداران بود، با هم رقابت داشتند. هیچ موقع لباس رسمی ثبت نشد به خاطر این هم هیچ موضع نظارتی در مورد لباس پوشیدن و نظافت آنها وجود نداشت، ولی سپاه پاسداران یک گروه نظامی نیمه رسمی و منضبط است با شاخه‌های مختلف، در حقیقت ارتش ایران زیر نظر سپاه پاسدران است.

رئیس دادگاه: وقتی تو در زندان بودی پاسدارهای سپاه در زندان بودند؟

زادشیر: پاسدارهای سپاه در زندان اوین بودند و بخش ۲۰۹ زندان اوین دست آنها بود و افراد دادستانی هم اجازه ورود به آنجا را نداشتند، آنها برای خودشان مستقل عمل می‌کردند.

رئیس دادگاه: وظیفه آنها چه بود؟ چه‌کار می‌کردند؟

- در حقیقت آنها هسته اولیه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بودند، پس بنابراین زندان‌های خودشان را داشتند، انفرادی‌های ۲۰۹ که در حال حاضر متعلق به وزارت اطلاعات است با همان سیستم.

کنت لوییس، وکیل مشاور هم گفت یک سوال دارد و پرسید: از همین پاسدارهای سپاه در گوهردشت هم بودند؟

محسن زادشیر: نه اصلا.

با این پرسش و پاسخ جلسه پنجاه‌ویکم دادگاه حمید نوری به پایان رسید. رئیس دادگاه از او تشکر کرد و گفت آیا به دلیل حضور در دادگاه طلب وجهی دارد و محسن زادشیر گفت نه هیچ طلبی ندارد و سپس از مجموعه برگزار کننده دادگاه، دولت و مردم سوئد برای برگزاری این دادگاه تشکر کرد.

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری دوشنبه ۱۳ دسامبر ​/ ۲۱ آذر برگزار خواهد شد و در این جلسه رحمت علی کرمی شهادت خواهد داد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.