ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

پنجاه‌وهشتمین دادگاه حمید نوری: «از آن واقعه مرگ، چشمانش به خاطر من ماند...»

پنجاه‌وهشتین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق قوه قضاییه و متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در سال ۶۷ است، در دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه آذرنوش همتی، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از هواداران سابق سازمان پیکار (در راه آزادی طبقه کارگر) شهادت خود را ارائه داد.

چهارشنبه۱۲ ژانویه ۲۰۲۲ /۲۳ دی ۱۴۰۰ پنجاه‌وهشتین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق قوه قضاییه که متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در سال ۶۷ است، در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه آذرنوش همتی، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از هواداران سابق سازمان پیکار (در راه آزادی طبقه کارگر) شهادت خود را ارائه داد. آذرنوش همتی سال‌هاست در سوئد زندگی می‌کند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

توماس ساندر، رئیس دادگاه به آذرنوش همتی الیزه‌ای خوش آمد گفت و از او پرسید آیا اسم کوچکش آذرنوش است، شاهد توضیح داد که آذرنوش اسم کوچک او و همتی الیزه‌ای نام خانوادگی اوست و محلی است که پدرش در آنجا به دنیا آمده است.

رئیس دادگاه از شاهد پرسید با توجه به اینکه او در سوئد زندگی می‌کند ترجیح می‌دهد فارسی صحبت کند یا سوئدی و آذرنوش همتی گفت می‌خواهد فارسی صحبت کند چون اینجا دادگاه است و صحبت‌های مهمی مطرح می‌شود.

رئیس دادگاه به آذرنوش همتی توضیح داد که جلسه شهادت او در مورد سال‌های ۱۹۸۸ تا ۱۳۸۹ است، زمانی که او در زندان گوهردشت بوده و این بازپرسی توسط دادستان‌ها شروع خواهد شد و بعد از آن وکلای مشاور و وکلای مدافع نوری سوال‌های خود را مطرح خواهند کرد.

رئیس دادگاه از آذرنوش همتی خواست قبل از آغاز جلسه سوگند بیان حقیقت یاد کند:

«من آذرنوش همتی قول می‌دهم از روی صداقت و وجدان که تمام حقیقت را خواهم گفت، کتمان نکنم، تغییر ندهم و اضافه نکنم.»

رئیس دادگاه گفت شما سوگند خوردید و باید حقیقت را بگویید و این موضوع برای او مسئولیت جزایی به همراه خواهد داشت و از او خواست مطالبی که می‌گوید صحت داشته باشد و از او خواست هرگاه موردی را به یاد نیاورد اعلام کند.

کریستینا کارلسون، یکی از دادستان‌ها بعد از معرفی خودش، ضمن تاکید بر مواردی که رئیس دادگاه اشاره کرد و به شاهد گفت بسیار مهم است مطالبی را که خودش دیده و شنیده بیان کند و اگر از کسی چیزی شنیده بگوید که شنیده تا مشخص شود و فرق بین دیده‌ها و شنیده‌های خودش و دیگران مشخص باشد.

دادستان سپس گفت شما دهه شصت در زندان بودی و از او خواست بگوید چرا زندانی شده است. آذرنوش همتی در پاسخ گفت در رابطه با سازمان پیکار و در راه آزادی طبقه کارگر فعالیت می‌کرد، سپس دادستان از او خواست در مورد سازمان پیکار توضیح دهد.

آذرنوش همتی این‌گونه توضیح داد:

سازمان پیکار یک سازمان مارکسیست لنینیستی بود و من در بخشی از تهران فعالیت می‌کردم که این بخش به [نام]خاک سفید شناخته می‌شد و مردمی که انقلاب کردند و خانه نداشتند آنجا را تصرف کردند تا خانه بسازند، من در این منطقه به همراه بقیه قطعه زمینی را تصرف کردم و به همراه خانواده‌ام مشغول ساختن ساختمان بودیم، شبی که من دستگیر شدم در محله به اتفاق رفیق دیگری مشغول پخش شب‌نامه بودیم، تاریخش ۱۹ اسفند ۱۳۵۹ بود و ما را به کمیته محل بردند و بعد ما را به زندان اوین منتقل کردند. بعد از دو ماه من را به دادگاه بردند، معمولا در آن زمان کسانی که مثل من مشغول تبلیغات بودند زیاد نگه نمی‌داشتند، منتهی شرایط ویژه‌ای در ایران در حال وقوع بود و افرادی که در قدرت بودند مشغول حذف بقیه و یک کودتا بودند. من به دادگاه رفتم و از ایده‌هایم دفاع کردم، قاضی از من سوال کرد اگر آزاد بشوی باز به فعالیت‌هایت ادامه می‌دهی؟ من جواب دادم بله، بعد کار دادگاه تمام شد… تقریبا سه ماه بعد که این کودتا انجام شده بود، بعد از ۳۰ خرداد، حکمی را رئیس زندان آورد و گفت این حکم تو است. حکمی که روی کاغذ نوشته شده بود یک حکم تعلیقی بود، یعنی باید من آزاد می‌شدم، منتهی رئیس زندان شرایطی را گذاشته بود که من باید از گذشته خودم اظهار پشیمانی می‌کردم و همه افراد و سازمان‌هایی که علیه رژیم فعالیت می‌کردند را محکوم می‌کردم که من آن را قبول نکردم.

دادستان: تا چه مدت زمانی زندانی بود؟

آذرنوش همتی: من اسفند ۱۳۶۷ آزاد شدم. هشت سال زندان بودم.

دادستان: ما در این دادگاه اصطلاح ملی‌کش را شنیدیم، به نظر می‌آید شما هم ملی‌کش بودی؟

همتی: من هم ملی‌کش بودم و در واقع جزو اوین کسانی بودم که به او ملی‌کش می‌گفتند. ملی‌کش از آنجایی شروع شد که ۳۰ سال قبل از آن تعدادی می‌خواستند نفت ایران را ملی کنند و این اصطلاح از همان زمان وارد زندان‌های ایران شد و کسانی که حکمی نداشتند ولی در زندان بودند یعنی برای ملت زندان می‌کشیدند این اصطلاح به آنها گفته شد.

دادستان: چه ربطی به نفت داشت؟

- می‌توانید ای بخش را حذف کرد، من منظورم این بود کسی که حکم ندارد زندانی می‌شود…

آذرنوش همتی در پاسخ به دادستان گفت حکم در زندان اوین به او ابلاغ شد و از ابتدای سال ۱۳۶۰ تا اوایل تیرماه ۱۳۶۰ در زندان اوین نگهداری شده است. او توضیح داد این تاریخ بعد از ۳۰ خرداد – یک تاریخ است – چرا که کودتا شروع شده بود در ایران و افراد زیادی دستگیر شده بودند و چون به زندان اوین احتیاج داشتند، زندانیان را به قزل‌حصار منتقل کردند.

دادستان از آذرنوش همتی خواست که منظورش از کودتا را توضیح دهد و آذرنوش همتی در پاسخ گفت:

منظورم کودتایی است که آن زمان رئیس جمهور وقت[بنی‌صدر] را کنار زدند و بخش دیگری از حکومت سعی داشت قدرت را در دست بگیرد.

دادستان: چه مدت در قزل‌حصار بودی؟

آذرنوش همتی: بندی که در اوین بودیم عموما همه ملی‌کش بودیم، تقریبا ۶۰ نفر از هواداران سازمان مجاهدین بودند، این افراد کسانی بودند که آبان ماه ۱۳۵۹ به خیابان آمده بودند و روزنامه مجاهدین را پخش می‌کردند، به همین دلیل دستگیر شده بودند و هیچ حکمی نداشتند و مجموعه این بند را به قزل‌حصار منتقل کردند و در آنجا ما را در فرعی شماره دو نگهداری کردند.

دادستان: چه مدت زمانی در قزل‌حصار بودی؟

همتی: سال ۱۳۶۱ ما را به عنوان اولین زندانیان به گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: چه مدت زمانی گوهردشت بودی؟

- دو سال در سلول انفرادی بودم و مدت زمانی هم دو نفره بودیم، بعد در ادامه شرایط زندان کمی تغییر کرد و ما را به بندی منتقل کردند که اتاق‌های بزرگ‌تر داشت. چند ماهی در این بندها بودیم (به ماکت زندان در دادگاه اشاره کرد و گفت طبقه سوم بودیم) و در انتهای این راهرو یک سالنی قرار دارد که تلویزیون گذاشته بودند و روزانه ما را آنجا می‌کردند.

دادستان برای چندمین بار از آذرنوش همتی پرسید چه مدت زمانی در گوهردشت بوده است؟

آذرنوش همتی: تا آخرهای ۱۳۶۳ گوهردشت بودیم بعد ما را به زندان اوین منتقل کردند.

دادستان: چه مدتی در اوین بودی؟

- اوین چندین ماه در اتاق‌های در بسته بودیم، بعد از آن ما را به سالن ۳ آموزشگاه زندان اوین منتقل کردند، در آنجا درها باز شد و ما حدود ۴۰۰ زندانی از سازمان‌های مختلف در آن بند بودیم. در ادامه حدودا اواخر سال ۱۳۶۵ یا اوایل ۱۳۶۶ ما را تفکیک کردند و دوباره ما ملی‌کش‌ها را به بندهای قدیمی زندان اولین بندهای یک دو سه و چهار… ببخشید شروع سال ۱۳۶۵ و ما در سالن چهار بودیم. بعد از اینکه در سالن چهار بودیم ابتدای سال ۱۳۶۷ ما را دوباره به زندان گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: چند نفر به گوهردشت منتقل شدید؟

- همه آن ملی‌کش‌ها بودیم و ۵ اتاق داشت که به طور متوسط ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر بودیم.

دادستان: وقتی در زندان بودی زندانیان تو را چی صدا می‌کردند؟

- من به اسکندر معروف بودم و همیشه اسکندر صدایم می‌کردند.

دادستان: به یاد داری در گوهردشت کدام بند بودی؟

- ما همین سالن ابتدایی منتهی در این قسمت بودیم (از روی ماکت نشان می‌دهد) در طبقه سوم بودیم.

رئیس دادگاه خواست ماکت را مقابل دوربین بگیرند تا مشخص شود به کجا دقیقا اشاره می‌شود. آذرنوش همتی توضیح داد در بخش B بودند.

دادستان: در طبقه سوم سالن B ماندید یا باز شما را جابه‌جا کردن؟

آذرنوش همتی: قبل از اینکه خمینی شرایط پایان جنگ را قبول کند مجاهدین را از بین ما برده بودند. بعد از مدت کوتاهی یک یا دو هفته ما را – همه مارکسیست‌ها – را فکر می‌کنم به بند F منتقل کردند. تصویری که من آن موقع از زندان گوهردشت داشتم، زندان را وقتی با چشم‌بند می‌رفتیم به دو بخش می‌شود تقسیم کرد که یکی آشپزخانه و دیگری بهداری بود.

دادستان: در همان ساختمان F ماندید؟

همتی: بله

دادستان: در ساختمان F طبقه چندم بودید؟ و چه اسمی داشت؟

- طبقه سوم و حدس می‌زنم بخش ۱۶ باشد.

دادستان: چه مدتی در همین بند F بودید؟

- ما از اواسط تیرماه باید بوده باشد تا اواخر اعدام‌ها.

دادستان: در این بند F چند نفر زندانی وجود داشت؟

- فکر می‌کنم ۶۰ نفر.

دادستان: وقتی شما اوایل ۱۳۶۷ به زندان گوهردشت منتقل شدید مسئولان زندان چه کسانی بودند؟

- وقتی که ما را به گوهردشت آوردند اجازه ندادند وسایل را با خودمان ببریم و همه را به طبقه سوم منتقل کردند، وقتی که وارد بند شدیم بعد از مدتی در بند باز شد و دو نفر جلو آمدند که پشت سر آنها چند پاسدار بود و به زندانی‌ها خیره شدند و تصور می‌کردیم دنبال زندانیانی بودند که از قبل آنها را می‌شناختند! من این افراد را نمی‌شناختم، وقتی که از بند خارج شدند زندانی‌ها از هم می‌پرسیدند این‌ها کی هستند، زندانیانی که از قبل در گوهردشت بودند آنها را معرفی کردند، رئیس زندان به همراه دادیار که الان در دادگاه نشسته (اشاره به حمید نوری) در جلوی صف بودند.

دادستان: اسم آنها را گفتند یا فقط گفتند دادیار و رئیس زندان؟

آذرنوش همتی: رئیس زندان را ناصریان و دادیار را عباسی معرفی کردند.

سپس دادستان پرسید چند دقیقه طول کشید که شما را نگاه کردند و آذرنوش همتی گفت حدود ۵ دقیقه.

دادستان: به یاد داری ناصریان و این دادیار چکار کردند؟

آذرنوش همتی: چیزی که ویژگی دارد این است که خیره می‌شوند به چشم زندانیان نگاه می‌کنند و تلاش می‌کنند اگر کسی را از قبل می‌شناسند به یاد بیاورند.

دادستان: آیا حرفی هم زدند چرا آمده‌اند؟

آذرنوش همتی: نه

دادستان: به غیر از ناصریان و عباسی از مسئولان زندان کسی دیگر را به یاد داری؟

- دوره‌ای که ما وارد گوهردشت شدیم شرایطی پیش نیامد که وارد بهداری بشویم یا با افراد دیگری روبه‌رو شویم.

دادستان: در دوره مرداد و شهریور در بند شما اتفاقی افتاد؟

- زمانی که وارد گوهردشت شدیم ملاقات قطع شده بود، روزنامه و تلویزیون نداشتیم که به اخبار گوش بدهیم، سکوت مطلق بود. بعد از مدتی از طبقات پایین صدای رادیو شنیدیم، روز جمعه بود و رادیو نماز جمعه تهران را پخش می‌کرد که در آن رفسنجانی داشت صحبت می‌کرد، برای ما خیلی مهم بود که گوش بدهیم و بدانیم چه می‎‌‎گذرد، رفسنجانی در ادامه صحبت‌هایش اشاره کرد اگر زندانیان در زندان‌ها نتوانند خودشان را به دامن انقلاب برگردانند آنجا هم دست به جراحی می‌زنیم… من اگر اجازه بدهید کمی در مورد شرایط روحی خودم توضیح بدهم چون این اتفاقات از چند ماه قبل‌تر برای ما شروع شده بود. ما قبل از اینکه به گوهردشت بیاییم در بند چهار زندان اوین، یک روزی که مشخصا روز ۱۹ بهمن است و یک روز تاریخی در ایران است چه برای مارکسیست‌ها و چه مجاهدین، بعد از اینکه غذا خوردیم چندتا پاسدار در پشت بام زندان دیدیم، یکی از آنها شروع به تیراندازی هوایی کرد. یک ربع یا نیم ساعت بعد گاردها داخل بند آمدند و گفتند داخل اتاق برویم و درها را قفل کردند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

دادستان حرف‌های آذرنوش همتی را قطع کرد و از او خواست به موضوع گوهردشت باز گردد و همتی گفت خواست توضیح بدهد چه شرایطی داشته‌اند و از قبل فشارها برا آنها آغاز شده بود.

دادستان: درباره مشاهدات خود از بند دو گوهردشت بگویید.

رئیس دادگاه در این حین گفت منظور شما از اصطلاح «من و ما» به موقع استفاده کنید تا بفهمیم مشاهدات شخص شماست یا مشاهدات جمعی. آذرنوش همتی توضیح داد در مورد شنیدن نماز جمعه رفنسجانی شنیده‌های خودش است.

آذرنوش همتی در ادامه گفت:

ما سعی می‌کردیم از هر طریقی که هست خبر پیدا بکنیم و یکی از راه‌های معمول این بود که تقاضا می‌کردیم به بهداری برویم، شاید این امکان برای ما پیش می‌آمد با زندانیان بندهای دیگر ملاقاتی پیدا کنیم، من چون یک زندانی قدیمی در گوهردشت بودم، ما به شوخی می‌گفتیم یک میلیون زبان مُرده دنیا را از طریق مورس بلد هستیم. هیچ وقت موفق نشدیم که به بهداری برویم، نگهبان‌ها بسیار بسته برخورد می‌کردند و فقط موقع غذا می‌آمدند و هیچ ارتباطی نداشتیم. تقریبا اواخر مرداد بود یک شب ساعت ۷ پنج نفر را به نام از بند ما صدا کردند و با خودشان بردند، یکی از شب‌های دیگر ما صدای مرتب رگبار گلوله می‌شنیدیم، تصور این بود به زندان حمله شده شبیه چنین اتفاقی… یک روز همین اواخر مرداد از بند مجاور ما طبقه سه که فکر می‌کنم بند ۷ یا ۸ باید باشد، چون ما به طور مرتب از طریق بندهای مجاور وقتی که هوا تاریک می‌شد با شکستن نور با دست‌هایمان از طریق مورس با هم صحبت کنیم. یکی از قراردهایی که بین ما و بند مجاور وجود داشت این بود وقتی پاسدارها می‌آیند و شروع به تفتیش بند می‌کنند، یک لیف حمام را از پنجره به بیرون آویزان کنند، این اتفاق افتاد و ما بلافاصله اگر کاغذ یا نوشته‌ای داشتیم شروع به جمع کردن کردیم… تقریبا فکر می‌کنم دو یا سه شب بعد در یکی از این سلول‌ها با دو نفر دیگر خوابیده بودم یکی از رفقای من از اتاق‌های دیگر آمد من را بیدار کرد، ساعت ۱ شب بود و برایم تعریف کرد از طریق مورس با بند مجاور با خبر شده که در حال دار زدن هستند. من خواب آلود بودم و پرسیدم آیا مطمئن هستی؟ رفیقم برایم تعریف کرد که مطمئن هستم چون چندین بار مورس را تکرار کرده‌اند و لغت دار به فارسی می‌تواند مشابه چندین لغت دیگر مثل بار بود و پرسیدم آیا دار بود؟ رفیقم گفت این کارها را کردیم و کسی که این کار را می‌کرد از او مشخصات خاصی خواستیم و او این مشخصات را به ما داد. مطمئن بودیم که پاسداری پشت پنجره نرفته تا این پیغام را بدهد. من حدود نیم ساعتی به همراه دو نفر دیگری که بودیم کمی حرف زدیم و فکر کردیم و دوباره به خواب رفتیم. صبح طبق روال همیشه ساعت ۶ بیدار شدیم که ساعت ۷ صبحانه بخوریم، حدود ساعت ۸ صبح لشکریان همراه چند پاسدار دیگر وارد بند شدند و لحن بسیار خشنی داشتند و وارد اتاق‌ها می‌شدند و دنبال زندانی‌ای می‌گشتند که قبلا با او برخورد داشته‌اند… چند نفر را که از سال‌های قبل با آنها درگیر شده بودند را جلوی بند بردند و به همه اعلام کردند چشم‌بند بزنید و از بند بیرون بیایند. زندانی‌های به تریبت شروع به خارج شدن از اتاق کردند، معمولا چشم‌بند زده می‌شود و هر کس با دست شانه نفر جلویی را می‌گیرد، بعد از اینکه تعدادی از بند خارج شدند متوقف کردند و در را بستند، ما تقریبا بین ۲۵ تا ۳۰ نفر در داخل بند ماندیم. کسانی بودیم که به اتاق‌های آخر بند مربوط می‌شدیم. شب را در همین بند ماندیم، با اینکه همه روحیات خوبی داشتند و در همه این سال‌ها می‌دانستند ممکن است چنین سناریوهایی پیش بیاید، ولی تمام آن روز و آن شب بوی مرگ در داخل بند بود. فردا صبح ساعت ۸ صبح بقیه را بیرون بردند که من هم جزو آنها بودم.

آذرنوش همتی وقتی این بخش از شهادتش را ارائه می‌داد به شدت منقلب شد و به همین خاطر دادگاه به مدت ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد. بعد تنفس و شروع دوباره دادگاه، دادستان سوال‌های خود از آذرنوش همتی را ازسر گرفت.

دادستان پرسید پنج نفری که گفتی صدا زدند و با خودشان بردند، آیا آنها را دیدی؟ آذرنوش همتی توضیح داد که معمولا پاسدارها به داخل بند می‌آمدند و اسم زندانیان را می‌خواندند و همه می‌شنیدند. همتی همچنین در پاسخ به سوال دادستان گفت چون این پنج نفر وسایل‌شان را نبرده بودند پس یعنی به زندان دیگری منتقل نشده‌اند به همین خاطر بسیار نگران سرنوشت آنها بودند:

«بعدا دو نفر از آنها را دیدم. یکی از آنها تعریف کرد که به دادگاه برده شدند، او از هوادارن حزب توده بود که از موافقان حکومت بودند. از او پرسیده بودند آیا مسلمان هستی یا نه و جواب داده بود که بله مسلمان هستم و دادگاه به او گفته بود همین امشب تو را به مسجد شهر گوهردشت می‌بریم و باید جلوی همه این را بگویی. آن سه نفر دیگر هم باید اعدام شده باشند...»

دادستان: گفتی نیمه شب یکی از رفقا بیدارت کرد و گفت دارند اعدام می کنند؟

آذرنوش همتی: بله

دادستان: از طریق مورس به تو خبر ندادند پس، بلکه دوست‌ات خبر داد؟

- بله

دادستان: آیا می‌دانی از لحاظ زمانی چقدر طول می‌کشد وقتی این‌ها را می‌برند؟

- بین ۵ تا ۷ روز طول می‌کشد.

دادستان: بعدگفتی فردای آن روز که این اطلاعات داده شد، افرادی به بند شما آمدند؟

- لشکریان که باید معروف‌ترین فرد باشد جلوی صف به همراه چند پاسدار دیگر...

دادستان: گفتی آنها چند نفر از شما را انتخاب کردند، آیا می‌دانید چند نفر از زندانی‌ها را بردند؟

- روز اول تقریبا نیمی از بند را بردند، تقریبا ۳۰ نفر.

دادستان: بعد در مورد فردای آن روز گفتی چه اتفاقی برای تو افتاد؟

- «فردایش در بند را باز کردند و گفتند چشم بند بزنید و بیرون بیایید، ما را در راهرو به صف کردند و از پله ها پایین بردند و به طبقه پایین رسیدیم، در طبقه اول از راهروی اصلی باید جدا شده باشیم و به فاصله های یک متر و نیم ما را می نشاندند. تقریبا بین یک تا دو ساعت من آنجا نشسته بودم. بعد شخصی آمد و به شانه من زد، من را بلند کرد از من سوال کرد آیا مسلمان هستی و من گفتم بله، سوال مذهبی دیگری هم پرسید که من هیج فهمی از آنها نداشتم و فقط گفتم بله، بعدش من نشستم و رفتند سراغ هم‌بندی من و او را بلند کردند، این رفیق من حسین طالقانی بود از سازمان اقلیت، از او هم سوال کردند و او جواب نه داد. بعد از مدتی من را بلند کردند و به داخل سالن دو بردند، سالن بزرگی بود شاید کمی کمتر از این دادگاه و آنها به آن دادگاه می گفتند، این سالن ساده بود و چند ردیف صندلی بودند که من را در صندلی جلو گذاشته بودند و در مقابل دو تا میز بود و چهار نفر مقابل من نشسته بودند. آنها به ترتیب از من سوال می پرسیدند و سوال اول این بود که آیا مسلمان هستم؟ پرسیدند آیا نماز می‌خوانی؟ من جواب دادم تا حالا این کار را نکردم. این زمان زیادی طول نکشید، شاید بین ۱۰ دقیقه به اصطلاح این دادگاه می توانست طول کشیده باشد. پرسیدند آیا کسی به تو خبر داده که به دادگاه می‌آیی؟ من جواب دادم نه. یکی از این چهار نفری که در مقابل من نشسته بود بیشتر توصیه می‌کرد که نماز بخوانم و می گفتند تو نماز می‌خوانی، بعد ظاهرا کار دادگاه تمام شد و به من گفتند از سالن بیرون بروم، وقتی من بلند شدم به دور و برم نگاه کردم، در انتهای سالن ناصریان و عباسی (حمید نوری) نشسته بودند، من چشم‌بند زدم و وقتی از ردیف خارج شدم عباسی (حمید نوری) من را از سالن خارج کرد، من را به یک اتاق بردند و عباسی (حمید نوری) با لحن خشنی گفت ما می‌دانیم شما خبر گرفتید و مطلع هستید، در آن اتاق صدای چند پاسدار می‌آمد که با هم صحبت می‌کردند، عباسی (حمید نوری) من را به آنها سپرد و گفت می‌خواهم بروم حکم شلاق برایش بگیرم. تقریبا یک ربع تا ۲۰ دقیقه یک نیمکتی بود که من آنجا نشسته بودم، بعد از این من را بلند کردند و از آن اتاق خارج کردند و به داخل یک سلول تاریک که لامپ نداشت بردند، پتو نبود و با لمس کردن زمین می‌توان فهمید خاک و گرد گرفته و اینجا استفاده نشده است، من تا صبح همینجا خوابیدم، فردا ظهر به من نهار دادند، موقع نهار دادن خیلی غیرمعمول بود، نگهبان به من گفت چشم‌بند بزن، بعد ظرف غذا را به دستم داد، با مشت به سینه من زد و گفت فکر نمی‌کردی یک همچنین روزی هم می‌رسد و بعد رفت. عصر همان روز من را از آن سلول بردند، فکر می‌کنم من را به طبقه دوم بردند، به بند دیگری بردند و داخل یک سلول انداختند، دو روز در آن سلول بودند و هر بار که غذا می‌آوردند به همان روش برخورد می‌کردند و بسیار خشن بودند، بعد از روز سوم بود که به من گفتند بیرون بیا، باچشم‌بند از سلول خارج شدم و فکر می‌کنم از پله‌ها پایین آمدیم، در راهرو به من گفتند که بنشینم، چند تا از رفقایی که از قبل با هم در بند پیشین بودیم اطراف خودم دیدم، با سرفه کردن هم‌دیگر را شناختیم و کمی توانستیم چشم‌بند را بالا بزنیم. بعد مجددا چند تا پاسدار در رفت و آمد بودند، آنها به همراه لشکریان جلو آمدند و با خودشان شوخی می‌کردند و تلاش داشتند فضای رعب و وحشت درست کنند، به ما می‌گفتند منتظر هستیم و همه شما را به آمفی تئاتر می‌بریم، بعد از مدت کوتاهی ما را بلند کردند و به یک سالن بردند، سالن بزرگی بود و من از قبل نمی‌دانستم همچنین سالنی وجود دارد، زندانیان زیادی آنجا بودند. نگهبانی که در را باز کرد گفت باید سریعا بروی نماز بخوانی. من وقتی زندانیان را دیدم دنبال آشنا می‌گشتم و رفقای سابق خودم را در جمع زندانیان دیدم، در این مجموعه چندتا اتاق بود و یک سالن بزرگ، در واقع آنها کسانی بودند که از اعدام رها شده بودند. چند نفر از رفقایی که قبلا با آنها در بند بودم بین ما نبودند، از جمله کسانی که به یاد دارم حسین طالقانی که اعدام شده بود و بعدی عباس رئیسی که رفیق خیلی نزدیک من بود، بعد تعداد دو یا سه نفر دیگر از حزب توده و اکثریت که از دوستداران رژیم بودند، اما اعدام شدند… من اجازه می‌خواهم کمی به عقب‌تر برگردم و موضوع مهمی را تعریف کنم که چگونه به اینجا رسیدیم. در فرصت‌های مختلفی طی دو یا سه ماهی که ما آنجا بودیم سه بار شب‌ها بعد از شام می‌آمدند و کاغذهای آ۴ به ما می‌ دادند، در بالای کاغذ این سوال‌ها نوشته شده بود، اسم، اسم پدر و غیره که هر زندانی باید آنها را پر می‌کرد، سوالات بعدی این بود که چه زمانی دستگیر شده‌اید، مدت محکومیت، آیا مسلمان هستید، آیا نماز می‌خوانید، این را می‌خواستم تاکید بکنم که عموم زندانی‌هایی که ملی‌کش در این بند بودیم روی سوالاتی مانند نماز خواندن خط تیره می‌کشیدیم، به این خاطر می‌گویم اگر ما آن شب از اعدام‌ها خبر نداشتیم و از بند خارج می‌کردند ممکن بود ۹۵ درصد کشته شویم. سوالی که در به اصطلاح دادگاه پرسیده بود این بود که آیا مسلمان هستید یا نه، بر اساس شریعت مرتد هستیم یا نه، به این اعتبار می‌خواهم اضافه بکنم تعدادی که از حزب توده و اکثریت بودند، بعد از اعدام‌ها که دوباره جمع شدیم گفتند که گفته‌اند مسلمان هستیم اما سوسیالیست هستیم، این دادگاه‌ها به عقیده کاری نداشتند و فقط برایشان مهم بود مسلمان هستی یا نه.»

بعد از صحبت‌های آذرنوش همتی، رئیس دادگاه سوالی پرسید و از شاهد خواست یک پاسخ تکمیلی بدهد. او پرسید: گفتی شما ملی‌کش‌ها روی سوال مسلمان هستید را خط می‌زدید، بقیه حرف‌های شما را متوجه نشدم!

آذرنوش همتی در پاسخ به رئیس دادگاه گفت:

«اگر باز برگردیم به قبل‌تر در بهار ۱۳۶۵، برای اولین بار ما ۳۵ نفر از زندانی‌های ملی‌کش به همراه من نامه‌ای نوشتیم برای شورای عالی قضایی، و در این نامه برای اولین بار بعد از آن کشتارهایی که از سال ۶۰ انجام داده بودند اعلام کردیم ما زندانیان سیاسی که هیچ حکمی نداریم و در زندان مانده‌ایم و فقط به خاطر عقیده‌مان در زندان هستیم و این کاملا مطابق با تفتیش عقاید و اصل ۴۴ قانون اساسی خود رژیم است، پس در نتیجه وقتی آنجا این خط را می‌کشیدیم به این استناد می‌کردیم و به خودمان این حق را می‌دادیم به آن جواب ندهیم چون آن را مصداق تفتیش عقاید می‌دانستیم.»

رئیس دادگاه: پس وقتی شما را به کمیته بردند باز هم به این سوال جواب دادید؟

آذرنوش همتی: وقتی در کمیته گفتند مسلمان هستی چون می‌دانستم اعدام می‌کنند، گفتم مسلمان هستم چون هیچ قاعده خاصی وجود نداشت. این‌ها همه تلاش‌شان در این سال‌ها این بود که جامعه، یک جامعه مسلمان شیعه است و اگر می‌خواستند این نسل‌کشی را کامل بکنند باید جمعیت زیادی از مردم ایران را می‌کشتند، ولی همیشه از بخش‌هایی از گروه‌های فکری استفاده کردند، زن‌ها را سرکوب کردند، مارکسیست‌ها جاهای دیگر به کار گرفتند، بهایی‌ها را می‌کشند که به جامعه بگویند ما توانایی انجام این کارها را داریم. اگر در رواندا یک میلیون نفر را اعدام کردند ولی در ایران….

رئیس دادگاه حرف آذرنوش همتی را قطع کرد و گفت جواب شما از چهارچوب سوالی که پرسیدم خارج شد، پس در واقع این‌گونه جواب دادید چون می‌دانستید اعدام می‌کنند؟

آذرنوش همتی: بله درست است.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

سپس دادستان سوال‌های خود را از سر گرفت و پرسید آیا می‌دانی چه تاریخی بود که شما را بردند؟

آذرنوش همتی: شهریور بود تقریبا، رادیو و تلویزیون نداشتیم و از هیچی اطلاع نداشتیم.

دادستان: گفتی مابقی ما را بردند، چه کسانی شما را بردند؟

همتی: پاسدارها بودند، شخص خاصی را به خاطر ندارم، همین پاسدارهای معمولی بودند.

دادستان: گفتید که شما را به خط کردند و پایین بردند، چشم‌بند داشتید؟

- همیشه کسی که از بند خارج می‌شود چشم‌بند دارد.

دادستان: بعد که پایین بردند، انگار یک هزار تو بود و از هم جدا شدید، اما بقیه‌اش را درست متوجه نشدم.

- پس منظور شما موقعی است که به دادگاه بردند. من چون همیشه در گوهردشت با چشم‌بند بودم به تصورم یک راهروی بسیار بزرگی وجود دارد، برای همین وقتی از راهروی اصلی جدا شدیم در یک راهروی کوچک‌تری قرار گرفتیم که من هیچ شناختی از آنجا نداشتم.

دادستان: یکی دو ساعت آنجا نشستید؟

- بله

دادستان: شخصی که روی شانه شما زد چه کسی بود؟

- من فقط صدایش را شنیدم، ولی وقتی از داخل دادگاه بیرون آمدم عباسی(حمید نوری) گفت شانس آوردید و بعد با صدای آن فرد [که روی شانه من زد] شبیه به هم بود.

دادستان: وقتی دستش را روی شانه‌ات گذاشت می‌دانستی عباسی(حمید نوری) است؟

- آن موقع نمی‌دانستم.

دادستان: از رفیق‌ات حسین طالقانی گفتی، همین سوال‌ها از او هم شد؟ آیا از او هم همین آدم سوال کرد؟

- بله

دادستان: گفتید شما را به کمیته بردند، وقتی تعریف می‌کردید احساس کردم زمانی که وارد آنجا شدید چشم‌بند را برداشتید؟

- بله، گفتند چشم‌بند را بردار و چهار نفر مقابل من نشسته بودند.

دادستان: می‌دانستید این چهار نفر چه کسانی بودند؟

- من نیری و اشراقی را شناختم ولی بقیه را به خاطر نیاوردم. آنها را در روزنامه‌ها یا موقعیت‌های مختلف که مصاحبه کرده بودند مثلا در تلویزیون، از این طریق آنها را می‌شناختم.

دادستان: بعد گفتید در انتهای سالن ناصریان و عباسی را دیدی، آنجا چکار می‎‌‎کردند؟

- فقط تماشاچی بودند.

دادستان: فاصله شما به آنها چقدر بود؟

- تقریبا هفت یا هشت ردیف صندلی عقب‌تر نشسته بودند.

دادستان: یعنی مطمئن هستید عباسی و ناصریان نشسته بودند؟

- وقتی این دادگاه هست به عنوان یک زندانی می‌دانیم همه این مسیرها ممکن است به مرگ منتهی شود و همه ذهن روی این است که این آدم‌ها چه کسانی هستند، قصد دارند چکار کنند و باید خودم را با آنها هماهنگ کنم، به همین دلیل اگر در تمام زندگی من ۱۰ واقعه مهم اتفاق افتاده باشد این یکی از آنها است، برای همین مطمئن هستم. من سال‌های بعد این وقایع به خوابم آمده و من را دچار کابوس کرده است.

دادستان: وقتی بیرون آمدید گفتند چشم‌بند را بگذار؟

- وقتی از در خارج شدیم گفتند چشم‌یند را بگذار.

دادستان: چه کسی گفت؟

- عباسی(حمید نوری)

دادستان: عباسی(حمید نوری) شما را از کمیته بیرون برد، از کجا فهمیدی عباسی(حمید نوری) بود؟

- چون به من گفت چشم‌بند بزن و شانه من را گرفت بیرون برد.

دادستان: بعد شما را به چه اتاقی بردند؟

- به لحاظ روحی توانایی این را نداشتم سرم را بالا کنم اطرافم را ببینم که کجاست، مغزم تمرکز نداشت.

دادستان: مانند سلول بود یا یک اتاق؟

- یک اتاق... چون صدای چند پاسدار را می‌شنیدم که کارهای اداری را انجام می‌دادند، من روی یک نیمکت نشسته بودم و می‌توانم تصور کنم که یک اتاق است.

دادستان: وقتی در آن اتاق بودی عباسی(حمید نوری) با تو حرف زد، چه گفت؟

- می‌خواست بداند ما این اطلاعات را از کجا می‌دانستیم.

دادستان: چقدر طول کشید آزاد شدید؟

- حدود ۵ ماه طول کشید و اسفند ۶۷ آزاد شدیم. یک ماه قبل از اینکه آزاد شویم افرادی که همسر یا خواهر زندانی در اوین داشتند را به زندان اوین منتقل کردند. من را هم به اوین فرستادند، همسرم آنجا زندانی بود. حدودا یک ماه قبل از اسفند ماه بود، بهمن ماه مثلا…

دادستان: غیر از دفعاتی که عباسی(حمید نوری) را دیدی آیا جای دیگری هم او را دیدی؟

- هرگز

دادستان: در زندان دیگری ندیدی؟

- نه

دادستان: من این‌گونه متوجه شده‌ام که قبل از آزادی باید به دفتر دادیاری بروید، آیا تو هم رفتی؟

- دیگر یک نفر یک نفر آزاد نکردند، یک اتوبوس آوردند، وسایل‌مان را برداشته بودیم و چند تا اتوبوس را به قسمتی از تهران بردند و آنجا یک ساختمانی بود که دفتر سازمان ملل نمایندگی داشت، ما را از اتوبوس‌ها پیاده کردند، آن جلو احتمالا یکی از زندانی‌ها بود متنی را خطاب به سازمان ملل می‌خواند، ولی ما که آخر صف بودیم فامیل‌هایمان آمده بودند و داشتیم با آنها حرف می‌زدیم و کاری به آنها نداشتیم، در واقع آزاد شده بودیم. بعد دوباره ما را سوار اتوبوس کردند و جلوی مجلس رفتیم، دوباره از اتوبوس پایین آمدیم، اینجا دیگر همه فامیل بچه‌ها آمده بودند و با هم ملاقات می‌کردیم، در واقع یک بالماسکه درست کرده بودند که این زندانیان به آغوش ما بازگشتند. بعد از آن دیگر با خانواده‌ها به خانه بازگشتیم.

دادستان: مهرزاد دشتبانی را می‌شناسی؟

آذرنوش همتی: بعد از اعدام‌ها وقتی از آن بند آخری ملی‌کش‌ها را جمع کردند به بند فرعی بردند، من مهرزاد دشتبانی را آنجا دیدم که پیش ما آمد.

دادستان: تا جایی که یادت می‌آید عباسی(حمید نوری) را توصیف کن.

آذرنوش همتی: جوان به نظر می‌رسید حدود ۳۲ یا ۳۳ سال، موهای نرمی داشت و خیلی به یاد آدم می‌ماند و مهم‌تر آن چشمانش بود.

دادستان: چشمانش چیز خاصی داشت؟

آذرنوش همتی: خاصیتش این بود در آن واقعه مرگ به خاطر من می‌ماند.

دادستان: چه زمانی چشمانش و نگاهش را دیدی؟

آذرنوش همتی: وقتی من در دادگاه نشستم و آن چهار نفر جلوی من هستند و قرار است برای زندگی من تصمیم بگیرند، وقتی که من بلند می‌شوم تا از سالن بیرون بیایم، وقتی برمی‌گردم ناصریان و عباسی را آنجا می‌بینم، من همه تصورم این است که من را به آمفی تئاتر می‌بردند و اعدام می‌شوم، وقتی به چشمانش نگاه می‌کنم یک برق شادی می‌بینم که پیروز شدند، که موفق شدند… این نگاه با من تا سال‌ها آمد.

دادستان: گفتی که در اتاق کمیته بودی و بعد به اتاق دیگری رفتی و بعد متوجه شدی کسی هم در راهرو با شما صحبت کرده عباسی(حمید نوری) بوده؟

آذرنوش همتی: درسته همان صدا بود.

دادستان: این صدا ماهیت و خصوصیت مشخصی دارد که آنها را به هم ربط می‌دهید؟

- تن صدا، ملودی و لحنش برای من یک نفر است.

دادستان: قبلا هم صدایش را شنیده بودید یا همان روز فقط شنیده بودید؟

- هیچ وقت نشنیده بودم. وقتی به بند برگشتم و کمی آرامش پیدا کردیم تمام این لحظه‌ها دوباره در ذهن می‌چرخند و دوباره جلوی چشم می‌آید…

دادستان: آیا صدای لشکری و ناصریان را هم شنیده بودی؟

- لشکری را یادم می‌آید چون همیشه شنیده بودم، با ناصریان برخورد زیادی نداشتم.

دادستان: پس شما هیچ‌وقت صدای ناصریان را نشنیدی؟

- شاید اگر جلوی راهرویی رد و کسی را صدا زده، اما برخورد مستقیم هیچ‌وقت نداشتم.

دادستان: شما در رسانه‌ها عکسی از حمید نوری دیدی؟

آذرنوش همتی: وقتی در تلویزیون سوئد خبر این واقعه را شرح دادند برایم باور کردنی نبود، بی‌بی‌سی فارسی را دنبال کردم و آنجا دیدم، آنجا من چشمانش را شناختم…

دادستان: حمید نوری که امروز اینجا نشسته، الان چه می‌بینید؟

- همان چشمان را می‌بینم، موهایش سفید شده ولی همان است.

دادستان: مطمئنی این همین آدمی است که در دادگاه بوده و در بند آمده؟ می‌توانی با قاطعیت بگویی؟

- اجازه می‌خواهم توضیحی بدهم، همه آدم‌هایی که از آن شرایط آمدند ممکن است شرایطی داشته باشد، شرایط من همین کابوس‌ها بود، من دو سال بعد از آزادی چون پاسپورت نداشتم قاچاقی از کشور خارج شدم و به سوئد رسیدیم، کسی که مسئول پرونده بود وقتی حالم را دید من را به قربانیان شکنجه در یوتوبوری معرفی کرد، اگر آنها این مستندات را داشته باشند من این نگاه را بارها گفتم و با من سال‌ها آمده است. من مطمئن هستم و همان زمانی که خبر دستگیری را شنیدم خیلی با خودم فکر کردم، با این که آن سال‌ها زندان بودم و خیلی از نزدیکانم اعدام شدند هیچ کینه شخصی ندارم، وقتی فهمیدم کسانی که عباسی را شناسایی کردند و به دادستان کمک کردند شجاعت آنها را تحسین کردم. فقط برای من این مستندات آنها در سوئد اهمیت دارد، متنها عباسی تنها نبوده آدم‌های زیادی نقش داشتند.

دادستان گفت تنها چند سوال کوتاه دارد و در ادامه از آذرنوش همتی پرسید وقتی تو را پیش هیأت مرگ بردند می‌دانی چه کسی تو را داخل اتاق برد؟

آذرنوش همتی: نه نمی‌دانم.

دادستان: گفتی دو بار ناصریان را دیدی، یک بار با عباسی(حمید نوری) که به تو خیره شده بود و یک بار هم در همان نزد هیأت مرگ دیدی که ناصریان با عباسی (حمید نوری) نشسته است، به یاد داری باز هم ناصریان را جای دیگری دیده باشی؟

- چیزی که به خاطر دارم همین دو بار است، شاید جای دیگری هم بوده، اما این‌ها را به یاد دارم.

دادستان: از این ۶۰ نفر ملی‌کش که نشان دادی در ساختمان F بودند چند نفر حدودا اعدام شدند؟

- حدود هفت تا هشت نفر

آذرنوش همتی گفت می‌خواهد اتفاقی را تعریف کند شاید کمک کند و رئیس دادگاه پرسید در چه موردی است؟ او گفت در مورد ناصریان است.

آذرنوش همتی چنین توضیح داد:

گروه اولی که به راهرو بردند، ناصریان از این زندانیان تک تک سوال کرده بود که شما مسلمان هستید؟ زندانیان به صف بودند یکی یکی گفته بودند بله، وقتی با زندانیان بعدا یکجا جمع شدیم تعریف کردند که ناصریان با عصبانیت به همه مشت و لگد می‌زد که شما چگونه یک دفعه مسلمان شدید.

دادستان: در مورد گروه اول همان افرادی هستند که از بند شما بردند، قبل از اینکه خود تو را ببرند؟

- رئیس دادگاه در مورد خط کشیدن روی سوال پرسیدند باید بگویم روی سوال خط نمی‌کشیدیم، به جای پاسخ به سوال مسلمان هستید خط می‌کشیدیم…

با این پاسخ سوال‌های دادستان‌ها به پایان رسید. سپس گیتا هدینگ وایبری وکیل مشاور تعدادی از شاهدین گفت تنها یک سوال دارد: در لیست C عادل طالبی کلهران را می‌شناسی؟

آذرنوش همتی: من به یاد ندارم.

سپس یال مارشال، دیگر وکیل مشاور گفت دو سوال دارد و گفت عادل روزدار را می‌شناسی؟

آذرنوش همتی: من نمی‌شناسم ولی اسم فامیل را خوب تلفظ نمی‌کنند.

وکیل مشاور: کسی را می‌شناسی که درس دندانپزشکی خوانده باشد و به عنوان دندانپزشک در زندان کار کرده باشد؟

آذرنوش همتی: من در گوهردشت چند بار به دندانپزشکی رفتم و شنیدم یک زندانی که اسمش را نمی‌دانم اما هوادار مجاهدین بود دندانپزشکی می‌کرد...

یال مارشال: حیدر نیکو را می‌شناسی؟

آذرنوش همتی: نه نمی‌شناسم.

سپس یکی دیگر از وکیلان مشاور سوالاتش را مطرح کرد. او گفت چهار اسم دارد و می‌خواهد بداند آیا آذرنوش همتی آنها را می‌شناسد: حسین حاجی‌محسن

آذرنوش همتی: نه

وکیل مشاور: مجید ایوانی

آذرنوش همتی: در زندان نمی‌شناختم ولی بعدا در بیرون جزو اسامی عمومی شنیدم.

وکیل مشاور: بیژن بازرگان

آذرنوش همتی: من با بیژن بازرگان نبودم.

وکیل مشاور: محمود علیزاده اعظمی

آذرنوش همتی: مطمئن نیستم.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

آذرنوش همتی گفت می‌خواهد نکته‌ای را به دادگاه بگوید، اما رئیس دادگاه گفت نمی‌تواند بدون اینکه از او سوالی پرسیده شود چیزی بگوید و پرسید آیا ربطی به این سوال‌ها دارد؟ آذرنوش همتی گفت در رابطه با اسامی است و رئیس دادگاه از وکلای مشاور خواست از او سوال بپرسند.

آذرنوش همتی چنین توضیح داد:

من می‌خواستم بگویم بیشتر دورانی که در زندان بودم چون ملی‌کش بودیم با زندانی‌های دیگر نبودیم و آدم‌های زیادی را نمی‌شناسم.

سپس نوبت به وکلای مدافع حمید نوری رسید که سوال‌های خود را از آذرنوش همتی بپرسند. دانیل مارکوس یکی از وکلای مدافع حمید نوری سوال‌های خود را آغاز کرد و ابتدا سوال‌های کنترلی پرسید.

وکیل مدافع حمید نوری پرسید آیا در اینترنت پخش زنده دادگاه را دنبال کرده است و آذرنوش همتی گفت برنامه دیروز را حدود نیم ساعت گوش داده و چون این برنامه‌ها او را به دوران اعدام‌ها می‌برد برایش تراما [آسیب روحی و روانی] به وجود می‌آورد، نمی‌تواند زیاد با جزئیات دنبال کند.

وکیل مدافع نوری پرسید آیا کتاب‌هایی که در مورد کشتار ۶۷ نوشته شده را خوانده است و آذرنوش همتی گفت وقتی از ایران خارج شد متوجه شد کتاب‌های زیادی در این‌باره نوشته شده و وقتی به سوئد آمد کوله پشتی‌ای از تراما همراه خودش داشت. او توضیح داد مسائل زندان را بهتر از کسانی که کتاب‌ها را نوشته‌اند می‌داند به همین خاطر هیچ‌گاه این کتاب‌ها را نخوانده است، چون موجب می‌شد همه آن تراما دوباره سراغش بیایند. آذرنوش همتی همچنین توضیح داد خودش گاهی در فیس‌بوک مطالبی را در مورد زندان نوشته است.

وکیل مدافع حمید نوری پرسید: آیا در ایران تریبونال یا برنامه‌های دیگر شرکت داشتید؟

آذرنوش همتی: آن زمان که ایران‌تریبونال برگزار شد من درگیر تراماهای خودم بودم و اگر این دادگاه ۱۰ سال پیش هم برگزار می‌شد من ممکن بود باز نتوانم شرکت کنم.

وکیل مدافع نوری گفت پس متوجه شده که او در هیچ برنامه و مصاحبه‌ای شرکت نکرده است، اما در رسانه‌ها متوجه شده که حمید نوری دستگیر شده است و یک عکس هم از او دیده است. وکیل نوری پرسید کدام عکس را از حمید نوری دیده است و آذرنوش همتی گفت عکس کارت شناساسی حمید نوری را در بی‌بی‌سی دیده است.

وکیل حمید نوری سپس در مورد اعضای هیأت مرگ سوال کرد و گفت تو فقط نیری و اشراقی را می‌شناختی، سپس پرسید آیا می‌دانی چه لباسی به تن داشتند؟

آذرنوش همتی: اشراقی کت و شلوار داشت و بقیه لباس آخوندی پوشیده بودند.

وکیل نوری پرسید تو خودت را یکی از زندانیان قدیمی گوهردشت معرفی کردی، اما چون چشم‌بند داشتی برایت سخت بود بدانی کجا هستی؟

آذرنوش همتی: منظورم روزهای اعدام بود چون آن روزها استرس زیاد بود. روزهای قبل یکی از روش‌هایی که به کار می‌بردم صبح ساعت ۸ وقتی نگهبان جدید می‌آمد اجازه نداشتیم در بزنیم باید یک برگه می‌نوشتیم و بیرون در می‌گذاشتیم تا نگهبان ببیند ما چه کار داریم. بعد تقاضا می‌کردیم مثلا می‌گفتیم سینه‌مان درد می‌کند باید به بهداری برویم، روزانه می‌توانستند تعداد مشخصی را به بهداری ببرند و ما اگر مریض هم نبودیم این کار را می‌کردیم که بیرون بیاییم، دستمان را روی شانه زندانی جلویی می‌گذاشتیم و وقتی دو تا دست را می‌گذاشتیم ما شروع به مورس زدن می‌کردیم. وقتی هم که به سمت درمانگاه می‌رفتیم از طبقه دوم به طبقه سه راحت‌تر می‌توانستیم نگاه کنیم چون زمان اعدام نبود و فقط می‌توانستند اعتراض کنند یا کتک بزنند.

وکیل مدافع حمید نوری گفت پس در دوران اعدام‌ها به دلیل ترس و وحشت نمی‌دانستی کجا هستی. آذرنوش همتی توضیح داد در سال‌های قبل زمانی که در گوهردشت بود چند بار آنها را از راهروها پایین می‌بردند و به آمفی‌تئاتر می‌بردند و آن زمان بود که طبقه هم‌کف را دیده است و قبلا در طبقه هم‌کف نبوده است.

وکیل مدافع حمید نوری پرسید وقتی نزد هیات[مرگ] رفته اتاق دادگاه کجا بوده و آذرنوش همتی گفت نمی‌داند.

وکیل مدافع حمید نوری: آیا در مورد اتاق گاز چیزی می‌دانی؟

آذرنوش همتی: من این را بعدا شنیدم، خودم در این حادثه نبودم. اما در گوهردشت اتاق‌هایی بود که هیچ پنجره‌ای نداشت و زیر در را هم با پتو می‌بستند تا زندانیان نتوانند نفس بکشند.

وکیل مدافع نوری پرسید پس در سال‌هایی که گوهردشت بوده هیچی در مورد اتاق گاز نشنیده و بعدا از زندانیان شنیده است، آذرنوش همتی تایید کرد و توضیح داد اتفاقی که برای او افتاده این بوده زمانی که نگهبان در را باز می‌کرد یک اتاق کوچکی به اندازه سلول انفرادی بود که هیچ پنجره‌ای نداشت و او را هم چند بار به صورت تنبیهی یک شبانه روز در این اتاق نگه داشته‌اند.

رئیس دادگاه از آذرنوش همتی پرسید وقتی به این سوال جواب دادید متناقض شد و خواست بیشتر توضیح بدهد.

آذرنوش همتی: سوالی که وکیل پرسید باید اتاق بزرگ‌تری باشد که حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر را آنجا می‌بردند، من هیچ وقت آنجا نبودم، ولی این قسمتی که من خودم آنجا بودن طول و عرض آن به اندازه یک سلول بود و نمی‌توانست آدم‌های زیادی آنجا باشند. بدون پنجره و تاریک بود.

رئیس دادگاه: به یاد دارید چه زمانی در مورد اتاق گاز شنیدید؟

آذرنوش همتی: وقتی ما سال ۶۸ آزاد شدیم با این که زندانیان قدیمی همدیگر را می‌دیدیم زندانیان ملی‌کش نیز گاهی در مهمانی‌هایی که جمع می‌شدیم خاطره تعریف می‌کردیم.

سپس وکیل مدافع نوری سوالاتش را از سر گرفت، اما در همین حین پخش زنده دادگاه برای دقایقی دچار اختلال شد و صدای دادگاه شنیده نمی‌شد. با برقراری دوباره پخش زنده آذرنوش همتی مشغول ارائه توضیحاتی درباره مشاهدات از اتاق دادگاه و هیأت مرگ بود.

مشروح شهادت آذرنوش همتی در اینجا قابل شنیدن است:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

وکیل مدافع حمید نوری توضیحاتی درباره آذرنوش همتی داد و سپس به دو مرتبه‌ای که او به صورت مشخص حمید عباسی (نوری) را دیده اشاره کرد و پرسید او چه لباسی پوشیده بود؟

آذرنوش همتی: ظاهرا بحث لباس عباسی به یک بازی تبدیل شده، اما بخشی از آدم‌هایی که در بخش اداری کار می‌کردند شلوار با یک لباس سفید می‌پوشیدند. این شلوار سبز و پیرهن سبز عموما لشکریان و پاسداران می‌پوشیدند. روز اولی که وارد بند شدند چون من به چهره‌ها نگاه می‌کردم عباسی می‌تواند لباس سبز یا سفید تنش باشد، اما روز دادگاه لباس سفید به تن داشت.

وکیل نوری پرسید وقتی به بند آمدند عباسی چه لباسی تنش بود؟

آذرنوش همتی: من توضیح دادم که آن زمان با ناصریان و پاسدرها آمدند و عباسی عقب‌تر از ناصریان و پاسداران ایستاده بود و من ممکن است اینگونه به یاد داشته باشم که پیرهن سفید بوده یا سبز.

وکیل مدافع حمید نوری گفت درست این موضوع را متوجه نشده است و از دادگاه اجازه خواست نکته‌ای را از رو بخواند، اما به آذرنوش همتی تذکر داد که به عنوان شاهد مشخص جواب بدهد نه مبهم و اگر جوابی را نمی‌داند بگویید نمی‌داند.

آذرنوش همتی خطاب به رئیس دادگاه توضیح داد آنها یک روز در جبهه بودند و یک روز در زندان به همین دلیل طبیعی است لباس‌های متفاوتی به تن داشته باشند، اما رئیس دادگاه گفت اگر چه این هم یک روایت است ولی در این مورد مشخص واضح جواب بدهد و آذرنوش همتی گفت به یاد ندارد.

وکیل مدافع حمید نوری سپس خواست بخشی که مربوط به یکی از اسناد دادگاه هست را از رو بخواند، پروتکل الحاقی شماره ۵، پاراگراف چهارم که سوالی از شاهد شده و می‌خواهد به آن استناد کند (ظاهرا مربوط به بازجویی پلیس سوئد است). رئیس دادگاه به وکیل نوری گفت اجازه نمی‌دهد این بخش را بخواند چون صحبت‌های شاهد با نکاتی که نزد پلیس گفته تناقضی با پاسخ‌های امروزش ندارد.

سپس وکیل حمید نوری گفت آیا در پرسنل زندانی کسی به نام عباس را می‌شناسد؟

آذرنوش همتی: وقتی سال ۶۱ برای اولین بار وارد گوهردشت شدیم دو نفر نگهبانی می‌دادند و روز بعد دو نفر دیگر می‌آمدند و یکی از دو نفرها اسمش عباس بود.

وکیل مدافع حمید نوری سپس چند سوال دیگر در مورد هیات مرگ پرسید. وکیل نوری پرسید رفتن پیش هیأت مرگ اتفاق مهمی بوده و به یاد دارد آذرنوش همتی اشاره کرده که در آنجا عباسی و ناصریان را دیده است. سپس گفت عباسی چشم‌بندش را بسته است و آذرنوش همتی توضیح داد او چشم‌بندش را نبسته بلکه گفته چشم‌بند را ببند. وکیل مدافع نوری گفت این ماجرا را نزد پلیس سوئد به شکل دیگری تعریف کرده که با صحبت‌های امروز متناقض است. وکیل نوری از رئیس دادگاه اجازه خواست آن را از رو بخواند، صفحه ۳۶۵ پروتکل الحاقی:

بر اساس آنچه که وکیل نوری از روی بازجویی پلیس خواند، آذرنوش همتی گفته بود:

«وقتی که من بلند شدم وقتی که من فقط کنجکاو بودم چه کسی در اتاق نشسته، بعدش من زیاد وقتی نگذشت شاید ۳۰ ثانیه او گفت که چشم‌بندت را ببند… من بعد از آن چیز دیگری نپرسید.»

وکیل مدافع نوری گفت پلیس از تو پرسیده چه کسی گفت چشم‌بند را ببند و تو گفتی آنهایی که پشت نشسته بودند، سپس بازپرس می‌گوید آیا آن شورا (هیات مرگ) و تو گفتی شورا نه، همان دو نفر، عباسی… سپس پلیس پرسیده چه کسی پرسیده و تو جواب دادی الان دقیقا یه یاد نداری عباسی بوده یا ناصریان. وکیل نوری توضیح داد پلیس متن بازجویی‌ها را همان‌گونه که نوشته برای خودت هم خوانده است و سپس به بخشی دیگری از صحبت‌های آذرنوش همتی در بازجویی پلیس اشاره کرد که گفته یا عباسی یا ناصریان به او گفته‌اند چشم‌بند را ببند و توضیح داد وقتی این را می‌خواند چنان برداشت می‌کند که نمی‌داند چه کسی به او گفته چشم‌بند را ببندد. آذرنوش همتی توضیح داد تناقضی نمی‌بیند و این اهمیت دارد که آن دو نفر از جمله حمید عباسی(نوری) در آن اتاق بودند و صدایی که به او می‌گوید چشم‌بند را ببندد و صدایی که در اتاق با او بعدا حرف می‌زند، یکی است.

سپس وکیل حمید نوری به بخش دیگری از صحبت‎‌های آذرنوش همتی اشاره کرد در مورد اینکه حمید عباسی (نوری) قصد داشته برای آنها حکم شلاق بگیرد و گفت با آنچه در بازجویی پلیس گفته شده متناقض است و از رئیس دادگاه اجازه گرفت که آن را بخواند.

گفت‌وگویی بین رئیس دادگاه و وکیل مدافع نوری شکل گرفت اما رئیس دادگاه در نهایت اجازه داد متن خوانده شود. بر اساس چیزی که وکیل مدافع نوری از روی بازجویی پلیس خواند اشاره‌ای به نشستن روی صندلی نشده و آذرنوش همتی گفته بود می‌خواسته رو به دیوار بایستد که یک نفر می‌آید و او را به طبقه بالا می‌برد.

رئیس دادگاه تاکید کرد گفته‌های آذرنوش همتی با هم یکی است اما اگر اصرار دارد خلاصه پلیس را هم بخواند مشکلی ندارد.

آذرنوش همتی گفت:

اتفاقی که بعد از دادگاه تا رسیدن من به سلول انفرادی افتاد، می‌توانست اتفاقات مختلفی افتاده باشد، اما اینکه در اداره پلیس نگفتم عباسی من را برده بیرون حتما نگفته‌ام… اما اینکه من را به اتاقی بردند و گفتند قرار است حکم شلاق گرفته شود، بعد از زمان ربع ساعت یا ۲۰ دقیقه‌ای که من آنجا نشستم و هیچ اتفاقی نیافتاد یک نگهبان آمد و من را بیرون برد. اگر می‌دانستم این‌ها مهم هستند همان شب می‌نوشتم و به پلیس اطلاع می‌دادم، اما از این نظر مهم نیستند.

با این پرسش سوال‌های وکیل مدافع نوری هم به پایان رسید. اما دادستان گفت چند سوال دارد و به موضوع دادگاه و گذاشتن چشم‌بند باز گشت.

دادستان گفت بعد از اینکه وکیل مدافع بخشی از بازجویی پلیس در این‌باره را خواند پاسخ را متوجه نشدم، آیا مطمئن نیستی عباسی(حمید نوری) گفت؟

آذرنوش همتی: مطمئن هستم که عباسی(حمید نوری) گفت و بعد از آن چشم‌بند یک موضوع مهم در زندان است، هیچ زندانی نمی‌تواند بدون چشم‌بند بیرون بیایید، مهم این است زندانی نمی‌تواند بدون چشم‌بند بیرون بیاید، حالا عباسی، ناصریان یا نگهبان گفته موضوع فرعی است.

دادستان: پس چگونه مطمئن هستی عباسی بود؟

آذرنوش همتی: چون در ردیفی که نشسته بودند عباسی به دری که وارد راهرو می‌شد نزدیک‌تر بود و عباسی آمد، ناصریان نمی‌توانست دور بزند و بیاید.

دادستان: وقتی گفت چشم‌بند را بگذار عباسی در چه موقعیتی بود؟

آذرنوش همتی: وقتی برگشتم دیدم عباسی ایستاده و آماده است که من را ببرد.

دادستان: در مقایسه با خود شما چقدر فاصله داشت؟

آذرنوش همتی: در آنجایی که من نشسته بودم و عباسی و ناصریان بودند هفت یا پنج ردیف صندلی وجود داشت. و وقتی من حرکت کردم به انتهای سالن بروم و نزدیک آنها شدم به من گفت چشم‌بند را ببند. عباسی از جایش حرکت نکرد و من به سمت آنها رفتم و کنار ناصریان بود و ناصریان عقب‌تر است. بغل ناصریان بود…

دادستان: وقتی که به شما گفته شد که چشم‌بند را بگذار او را دیدی یا فقط شنیدی که این را گفت؟

آذرنوش همتی: من مطمئن هستم، به چشمانش نگاهش کردم و فکر کردم من را به آمفی‌تئاتر می‌برد. من کاملا می‌بینم.

دادستان: شما روزی که به بازپرسی پلیس رفتید مترجم داشتی؟

آذرنوش همتی: مترجم داشتم ولی راحت بودم خودم با سوئدی صحبت کنم.

با این پاسخ سوال‌های دادستان نیز به پایان رسید. رئیس دادگاه از آذرنوش همتی به دلیل حضور در دادگاه و ارائه شهادتش تشکر کرد و به او گفت همه هزینه‌های سفر به او پرداخت خواهد شد، اما آذرنوش همتی تشکر کرد و گفت هزینه‌های سفر را خودش پرداخت خواهد کرد.

رئیس دادگاه توضیح داد جلسه بعدی دادگاه هفته آینده است و جلسه‌ای که قرار بود ۱۹ ژانویه با ارائه شهادت شهاب شکوهی برگزار شود به ۸ فوریه منتقل شده است، به همین دلیل هفته آینده در روزهای ۲۰ و ۲۱ ژانویه دو شاهد شهادت خود را ارائه خواهند داد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.