ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دموکراسی نمایشی به‌سان دموکراسی رادیکال

محمدرفیع محمودیان – این نوشته ابتدا الگوی واقعا موجود دموکراسی نمایندگی را بررسی می‌کند، سپس به دو الگوی مشهور دموکراسی رادیکال، دموکراسی رایزنی و دموکراسی تقابلی می‌پردازد و در انتها الگوی مورد نظر خویش، دموکراسی نمایشی، را معرفی می‌کند.

دموکراسی‌های موجود جهان در وضعیتی بحرانی قرار گرفته‌اند. با قدرت گیری هر چه بیشتر سرمایه و دیوانسالاری چیزی برای انتخاب، اهرمی برای تغییر نمانده است. دلزده از افق بسته، مردم سکوت و سازگاری با نظم را پیشه کرده‌اند و این به نیروهای اقتدارگرای یکسره وفادار به نظم اجازه داده که قدرت را به انحصار خود در آورند و رقابت را حتی در سطح نیرووهای خودی نظم محدود سازند. رهبران بسیاری از کشورهای جهان امروز نماد اقتدارگرایی و حاکمیت تبانی، دروغ و فساد بر نهادهای سیاسی و اجتماعی هستند. نهادهایی همانند انتخابات، دسترسی آزاد به اطلاعات، توان انتقاد و آزادی سازماندهی در اتحادهای سیاسی و صنفی ای همانند احزاب و سندیکاها، همه، در چنبرۀ سلطۀ سرمایه و کار تخصصی بوروکراتیک معنای خود را از دست داده‌اند. حوزه‌های فعالیت در راستای مدیریت رفتارها سازماندهی شده‌اند و از آزادی فقط نام و نشانی و گاهی هیجانِ لحظه‌ای انتخاب بین دو یا چند بدیل طراحی شده باقی مانده است. مدیریت انتخاب و رفتار در دستور کار نهادهای سیاسی و فرهنگی قرار گرفته است. پول، دانش و توان سازماندهی فراوان، اکنون، برای نهادهای وصل به سرمایه و دیوان سالاری امکان هدایت بینش و رفتار را فراهم آورده است.

در این شرایط، شکل‌های جدید و متفاوتی از دموکراسی مورد توجه قرار گرفته‌اند. پژوهشگران و کنشگران سیاسی و اجتماعی می‌خواهند ببینند آیا امکان تحقق شکل دیگری از دموکراسی وجود دارد و آیا می‌توان از محدودیتهای دموکراسی‌های موجود بر گذشت. به نوعی آنها چشم به دموکراسی رادیکال دارند، دموکراسی ای با عمق و وسعتی بیش از عمق و گستردگی دموکراسی‌های موجود. دموکراسی ای زمینه ساز حضور بدیلهای جدی و در نتیجه انتخاب‌هایی تأثیرگذار. ولی دموکراسی متفاوت رادیکال را چگونه می‌توان تعریف کرد و بازشناخت؟

با توجه به نقدی که متوجه دموکراسی‌های موجود است، می‌توان گفت که دموکراسی رادیکال یک تعریف بیشتر ندارد، آنهم دستیابی به دموکراسی، به خود دموکراسی، دموکراسی به مثابه مشارکت در تعیین سرنوشت اجتماعی و در اداره امور جمعی. سرنوشت اجتماعی انسان در گسترۀ زندگی اجتماعی و مجموعۀ وسیعی از کناکنشهای (interactions) اجتماعی رقم می‌خورد. به این خاطر دموکراسی عبارت است از مشارکت توأم با همراهی و ستیز در فرایند تصمیم گیرهای و ادارۀ امور. همراهی چون که مشارکت فقط در فرایند کنش در هماهنگی و احترام متقابل به باورها و خواستهای همگان ممکن است و ستیز چونکه خواستها و مناقع گوناگون هستند و در دموکراسی هر کس و هر گروه باید بتواند در مخالفت و گاه حتی تضاد با دیگران دیدگاه و منافع خود را در فرایند تصمیم گیری‌ها و اداره امور دخالت دهد. پویایی دموکراسی وابسته به آن است که افراد تا به چه میزان بتوانند از توان و امکانات گوناگون خود برای حضور تأثیرگذار در کناکنشهای مرتبط با فرایند تصمیم گیری‌ها و اداره امور بهره جویند. از آنجا که انسانها برای مشارکت باید خود را بنمایانند، خواست، نیازها و افکار خویش را مطرح کنند و خود را در کانون توجه قرار دهند دموکراسی رادیکال همیشه دموکراسی نمایشی است؛ دموکراسی ای است که در آن یکایک انسانها از امکان نمایش خود در جهت احراز جایگاهی در کناکنش برخوردار هستند. پرسش اما آن است که چه ساز و کارهایی و توجه به چه رویکردی نزد انسانها، بالاترین میزان مشارکت و در نتیجه دموکراسی را به ارمغان می‌آورد.

دموکراسی رادیکال یک تعریف بیشتر ندارد، آنهم دستیابی به دموکراسی، به خود دموکراسی، دموکراسی به مثابه مشارکت در تعیین سرنوشت اجتماعی و در اداره امور جمعی.

انسان از آنجا که موجودی زنده و اجتماعی است به خودی خود در فرایند سازماندهی زندگی اجتماعی شرکت می‌جوید. حرف می‌زند، اعتراض می‌کند، عقاید و خواست را به گوش دیگران می‌رساند و خود را به دیگران باز می‌شناساند. اینرا کم و بیش همه انجام می‌دهند. به سخن گفتن محض نیز بسنده نکرده، برای رسیدن به اهداف مد نظر خود تلاش به خرج می‌دهند. می‌کوشند تا با همراهی یا ستیز جایی برای خود در کنشها و کناکنشهای جمعی بگشایند. اینها اما دموکراسی را رقم نمی‌زنند هر چند که بنیاد آنرا تشکیل می‌دهند چرا که این گونه حرکات بسیاری از اوقات محدود به محیط پیرامون و دایرۀ روابط خصوصی و نیمه-خصوصی می‌ماند و تأثیر محسوسی بر ساختار زندگی اجتماعی نمی‌گذارد. دموکراسی آنجا آغاز می‌شود که افراد در تمامی گسترۀ عمومی جامعه، در نقطه تلاقی فرد و جامعه و زندگی شخصی و زندگی اجتماعی، حضوری سرزنده و فعال داشته باشند. در سازماندهی زندگی محلی شهری و روستائی نقش ایفا کنند، بتوانند در مورد تمامی مسائل اجتماعی، از کار گرفته تا ادارۀ درمانگاه و کلاس درس، ابراز نظر کنند و در فرایند تصمیم گیری‌ها و ادارۀ امور حضور داشته باشند.

حال باید دید الگوهای مطرح دموکراسی، چه الگوهای واقعا موجود و چه الگوهای نظری چه ساز و کارهایی را برای مشارکت انسانها در فرایند تصمیم گیری‌ها و اداره امور تعبیه کرده یا پیشنهاد می‌دهند. برای این کار من در ابتدا از الگوی واقعا موجود دموکراسی نمایندگی خواهم گفت، سپس به دو الگوی مشهور دموکراسی رادیکال، دموکراسی رایزنی و دموکراسی تقابلی خواهم پرداخت و سپس در انتها الگوی مورد نظر خویش، دموکراسی نمایشی، را معرفی خواهم کرد.

دموکراسی نمایندگی

دموکراسی واقعا موجود و حتی از دید بسیاری مطلوب امروزِ جهان دموکراسی نمایندگی است. این دموکراسی بر آن مبنا بنیاد نهاده شده است که توده‌های مردم نمایندگانی را انتخاب کنند تا به جای آنها و به نمایندگی آنها تصمیم بگیرند و در حد ممکن ادارۀ امور را به عهده گیرند. مهم در این دموکراسی آن است که توده‌های مردم بتوانند درست آن نماینده‌ای را که می‌خواهند بین نامزدهای گوناگون انتخاب کنند. برای همین، مهمترین معیار عمق دموکراسی در این الگو رقابت آزاد نامزدها، شفافیت فرایند انتخابات، تکرار ادواری انتخابات و اقتدار نمایندگان در امر تصمیم گیری بر مبنای باور است. مهم در یک کلام تضمین درستی و صلابت نمایندگی است. از دید منتقدینی مانند ژان ژاک روسو کموناردهای پاریس و مارکسیستها، ولی، امر نمایندگی چیزی جز نقض و انحلال دموکراسی با واگذاری امر تصمیم گیری و ادارۀ امور به کسانی دیگر نیست. از چشم انداز منتقدین، امر سپردن قدرت به نمایندگان یعنی حذف مردم از حوزه‌های تصمیم گیری و سپردن اداره امور به دست تعدادی اندک، به دست نخبگانی چند، به نام دموکراسی. البته توضیح/توجیهی نظری برای آن وجود دارد. اینکه جامعۀ مدرن پیچیده تر و بزرگتر از آن است که اعضای آن بتوانند خود، بطور مستقیم، در فرایند تصمیم گیری‌های و اداره اش نقشی ایفا کنند. به این دلیل، مردم می‌توانند با انتخاب نمایندگانی بطور غیر مستقیم امکان دخالت خود را در فرایند تصمیم گیری‌ها و ادارۀ امور فراهم آورند. در غیر این صورت انسانها باید کار و زندگی خود را تعطیل کنند. صبح تا شب در مورد مسائل گوناگون اطلاعات و دانش جمع آوری کنند سپس در بحثهایی طولانی و فرسایشی بارۀ رویکردهایی به توافق برسند و در نهایت به شکلی خام، عامیانه و غیر حرفه‌ای ادارۀ امور را به عهده بگیرند. امری که هم تا حد زیادی ناممکن است و هم نتیجۀ مطلوبی در بر ندارد.

مشکل در مورد دموکراسی نمایندگی این است که در آن آزادی لیبرال نه فقط محدود به امر انتخاب نماینده است که محدود کنندۀ دموکراسی است. آزادی برآمده از لیبرالیسم، آزادی فردی در زمینۀ انتخاب میان بدیلهای موجود است. توان تصمیم گیری اجتماعی و ادارۀ امور در آن جایی ندارد بلکه برعکس فرد را به عنصری مجزا از جمع، مجزا از روند تصمیم گیری‌ها و دور مانده از کارهایی اجرایی تبدیل می‌کند.

مدافعین دمکراسی نمایندگی از جان استوارت میل تا فوکویاما بر این نکته نیز پای می‌فشارند که این دموکراسی در رابطه‌ای تنگاتنگ با آزادی قرار دارد و این خود زمینه را برای مشارکت در فرایندهای اجتماعی و سیاسی آماده می‌سازد. این آزادی که با پسوند لیبرال به دموکراسی می‌چسبد قرار است پویایی دموکراسی نمایندگی را فراهم آورد. لیبرالیسم در وجه سیاسی-اجتماعی خود عبارت است از گشایش جامعه به روی گرایشها و باورهای گوناگون تا تنوع رویکردها و باورها امکان انتخاب و تصم گیری بر مبنای باور را ممکن سازد. ارتباط آن با دموکراسی آن است که انتخاب نماینده بر بنیاد رقابت نامزدهای انتخاباتی و اراده و نظر شخصی فرد رأی دهنده استوار است و پیش شرط هر دو آزادی ابراز نظر، چرخش آزاد اطلاعات، اجازه شرکت در بحثها، امکان تمایز خود از دیگران و آزادی در دست زدن به اقدام سیاسی (در مطرح ساختن خود و شرکت در فرایند انتخابات) است. در این رابطه می‌شود ادعا کرد که آزادی زیربنای دموکراسی و بوجود آورنده و برانگیزاننده شور و شوق مردم برای مشارکت در فرایندهای سیاسی و اجتماعی است.

مشکل اما آن است که آزادی لیبرال نه فقط محدود به امر انتخاب نماینده است که محدود کنندۀ دموکراسی است. آزادی برآمده از لیبرالیسم، آزادی فردی در زمینۀ انتخاب میان بدیلهای موجود است. توان تصمیم گیری اجتماعی و ادارۀ امور در آن جایی ندارد بلکه برعکس فرد را به عنصری مجزا از جمع، مجزا از روند تصمیم گیری‌ها و دور مانده از کارهایی اجرایی تبدیل می‌کند. آزادی لیبرال یعنی انزوا و جدا ماندگی تا کسانی دیگر، متعلق به سپهری دیگری از زیست اجتماعی، بتوانند قدرت را دست کم برای مدتی معین در دست داشته باشند و فرد فقط بتواند بین آنها انتخابی را انجام دهد. نمود کامل آنرا امروز در حضور شخصی و فردی رأی دهندگان پای صندوق رأی می‌بینیم. رأی قرار است گرایش شخصی و خصوصی فرد را مشخص سازد. همچنین قرار است رأی فرد مخفی باشد و به هنگام رأی گیری هیچ نشانی از وابستگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی-کلامی فرد رأی دهنده با جامعه نداشته باشد. نماینده نیز قرار است در وجود شخصی خویش کنشگری اجتماعی و سیاسی باشد. آزادی لیبرال امکان آزادی فرد در زمینۀ اندیشه و کنش شخصی را و نه در زمینۀ مشارکت در فرایند تصمیم گیری و ادارۀ امور فراهم می‌آورد.

دموکراسی رایزنی

برای برگذشتن از این مشکل الگوی دموکراسی رایزنی (مشورتی) از سوی هابرماس طرح شده است. در دل دموکراسی رایزنی کنش ارتباطی و عقلانیت ارتباطی قرار دارد.[1] هابرماس بر آن است که کنش ارتباطی معطوف به تفاهم و در نهایت توافق است، توافقی که هم کنش ارتباطی بر بیناد آن شکل می‌گیرد و هم به شکل دهی آن می‌انجامد. افراد فقط تا آنجا که بر سر اصولی، همچون ارجاع به واقعیتی عینی یا هنجارهای اخلاقی معینی با یک دیگر توافق دارند می‌توانند با یکدیگر گفتگو کنند. کافی است کسی آشکارا دروغ بگوید یا از موضوعی نا به هنجار سخن گوید تا دیگری کلام او را قطع کند یا از گفتگو با او سر باز زند. همزمان گفتگو امکان دستیابی به یک توافق را فراهم می‌آورد. با آن می‌توانیم در مورد نکته ای، درک از مسئله‌ای یا انجام کاری به توافق برسیم. در گفتگو با یکدیگر می‌توان چند و چون یک مسئله را شکافت، به بررسی و نقد باورهای یکدیگر پرداخت و در بارۀ آن به اشتراک نظر دست یافت. هابرماس این پدیده را عقلانیت ارتباطی می‌نامد. دموکراسی رایزنی ناظر بر بحث یا تبادل آرائی است که در حوزۀ زندگی اجتماعی بین انسانها، افراد و شهروندان رخ می‌دهد تا در فرایند آن به تفاهمی یا توافقی دست یافت. هر چه میزان مشارکت مردم بالاتر باشد و بحثها پرشورتر و دقیقتر، توافق حاصل شده عقلایی تر و مستحکم تر خواهد بود. هابرماس همچنین بر آن است که خود فرایند بحث، مشارکت در بحث و تبادل آراء، به افراد کمک می‌کند تا درک مشخص و شفافی از خواستها و باورهای خود به دست آورند و شهامت طرح آنرا داشته باشند. پیش از گفتگو و بحث، انسان از خواستها و باورهای خود درکی ندارد، به عبارت دیگر درکی از خود ندارد، خود را به عنوان سوژه ("من") مطرح نساخته که هویت خود و ویژگی‌های وجودی خویش را بازشناسد. در گفتگو و بحث، انسانها کسی می‌شوند و به تدریج به شناخت از خود دست می‌یابمد. در واقع، در چارچوب الگوی دموکراسی رایزنی، وجود فردی انسان تابعی از وجود اجتماعی او و مشارکت در کناکش گفتاری است. فردِ مجزا، فردی که در دکمکراسی نمایندگی قرار است بطور خصوصی تصمیم بگیرد و در فرایند انتخابات شرکت جوید اصلا فردیت، اراده و خواست و باور مشخصی ندارد که بخواهد بر آن اساس رأی ای داشته باشد و آنرا در صندوق مادیت بخشد. انتخابات نیز فقط انباشت آرائی است که خواست و باور واقعی هیچ کسی را باز نمی‌نماید. دموکراسی رایزنی توافق عقلایی همگانی را جایگزین شمارش آراء و تعیین اکثریت و درک یا باور غالب در آن فرایند می‌سازد. باورمندان به آن حتی بر آن تأکید می‌گذارند که دموکراسی نمایندگی فقط بر بنیاد رایزنی دموکراسی، گفتگو و بحث آزاد، توافق در مورد اهمیت انتخابات و چگونگی انجام آن، امری ممکن است، چه در فقدان آن فرد به دشواری می‌تواند دارای درک و نظری درباره مسائل باشد.

دموکراسی رایزنی محدودیتهای دموکراسی نمایندگی را رفع نمی‌کند. هر چند ادعا شده که دموکراسی رایزنی تجلی دموکراسی رادیکال است ولی این ادعا را به سختی می‌توان پذیرفت. این دموکراسی در سرحد گفتار، ابراز خواست و نظر صِرف باقی می‌ماند. به هیچ وجه تضمینی وجود ندارد که توافقی به دست آمده جنبۀ اجرایی پیدا کند.

امروز، الگوی دموکراسی رایزنی الگویی مطرح در جهان است.[2] بسیاری می‌کوشند گردهمایی‌های عمومی کوچکی در حد جمع ساکنین یک محله و کنفرانس‌های تخصصی را بر آن مبنا اداره کنند، تا در حد امکان همه بتواند اظهار نظر کنند و تفاهمی بین شرکت کنندگان شکل گیرد. کارکرد آن در تعیین مسائل اساسی مد نظر مردم، بیش از دیگر جنبه‌های آن مورد توجه قرار گرفته است. غالب اوقات نمی‌توان مشکل اصلی تودهای ساکن یک شهر، کارگران یک کارخانه یا دانشجویان یک دانشگاه را دانست. انتخابات در این زمینه هیچ کمکی نمی‌کند چرا که هیچ مشخص نیست در مورد چه مسئله یا نکته‌ای باید از مردم پرس و جو کرد. بهترین راه آن است که بخشی از جمعیت مورد نظر را داوطلبانه گرد هم آورد، فضای مناسبی را برای بحث و ابراز نظر فراهم آورد و اجازه داد که ایشان خود در تعیین مسائل و مشکلات خویش به توافقی دست یابند. فقط پس از آن، یک نهاد انتخابی تصمیم گیری، از شورای شهر گرفته تاهیأت آمنای دانشگاه و مدیریت کارخانه، می‌تواند دست به کار شده مسئله و مشکل را حل کنند.

با این همه، دموکراسی رایزنی محدودیتهای دموکراسی نمایندگی را رفع نمی‌کند. هر چند ادعا شده که دموکراسی رایزنی تجلی دموکراسی رادیکال است ولی این ادعا را به سختی می‌توان پذیرفت. این دموکراسی در سرحد گفتار، ابراز خواست و نظر صِرف باقی می‌ماند. به هیچ وجه تضمینی وجود ندارد که توافقی به دست آمده جنبۀ اجرایی پیدا کند. چه بسا که خود افراد شرکت کننده در بحث یا مقامات اجرایی به توافق به دست آمده توجهی نشان ندهند. جدا از آن، توافق برآمده از بحث نیز به خاطر ناتوانی بسیاری در مشارکت در بحثها و ابراز خواست و نظر کمتر گاهی توافقی همگانی است. الگوی دموکراسی رایزنی پدیدۀ هژمونی طرح شده از سوی گرامشی و قدرت مورد نظر فوکو را نادیده می‌گیرد. افراد و نیروهای معینی در بحثها از توان بیشتری در ارائۀ بحث و قانع ساختن دیگران برخوردار هستند. مهارت، دانش، شأن و اعتماد به نفس به برخی کمک می‌کند تا آسانتر و بهتر بتوانند آراء و افکار خود را به دیگران بپذیرانند. برخی باورها و آراء نیز چون متفاوت با گفتمان غالب یک دوران یا یک جامعه هستند اصلا طرح نمی‌شوند یا اگر حتی طرح شوند مورد توجه کسی قرار نمی‌گیرند. بیشتر اوقات زمان کافی هم برای مطرح شدن همه خواستها و نظرات وجود ندارد. محدودیت دیگر دموکراسی رایزنی تأکیدی است که بر عقلانیت ارتباطی دارد. جنبه‌های از رفتار، کنش و باور انسانها عقلایی نیستند، حسی-عاطفی هستند و به گونه‌ای خود انگیخته (غیر عقلایی) نمود پیدا می‌کنند. انسانها خشمگین می‌شوند، لج می‌کنند و با شور تند می‌خواهند فقط و فقط خواستها و باورهای خویش را بیان کنند، بدون آنکه کوچکترین علاقه‌ای به شنیدن نقطه نظر یا توجه به خواست کسی داشته باشند. کاری نیز به واکنش دیگران و نقد فرضی آنها ندارند. عقلانیتی در کار آنها نیست. نگاهی نیز به فرایند عقلایی بحث و توافقی که می‌توان در آن فرایند آن به دست آید ندارند. از اینرو نیز چه بسا تمایلی به استدلال و قانع کردن کسی نداشته و نخواهند در بحثی عقلایی شرکت جویند. در مجموع، دموکراسی رایزنی بیش از آن محدود به حوزه‌های از کنش و عناصر و رویکردهایی نزد انسانها است که بتواند، به گونه‌ای رادیکال، مشارکت همگانی را در فرایند تصمیم گیری‌ها و اداره امور فراهم آورد.

دموکراسی تقابلی

در نقد دموکراسی نمایندگی و همچنین دموکراسی رایزنی، الگوی دموکراسی تقابلی/مجادله‌ای (agonistic، مجادله از سر اختلاف) شکل گرفته است. نظریه پردازان گوناگونی از شانتال موف گرفته تا رانسیر در این زمینه نظریه ارائه داده‌اند و هر یک درک خود را از دموکراسی رادیکال مبتنی بر نقش اختلاف نظر و مجادله در سرزندگی گسترۀ سیاست ارائه داده‌اند.[3] نقطۀ عزیمت اینجا آن است که توافقی بین انسانها در مورد خواستها و باورها وجود ندارد. اگر توافقی و سازگاری ای نیز بر جامعه حاکم است زادۀ نظم یا اراده‌ای است که بر جامعه حاکم شده است. درکها، باورها، منافع و خواستهای انسانها گونه گون هستند. هویتها و گفتمانها نیز گوناگون هستند و بین آنها نه توافق که همیشه تقابل و جدال وجود دارد. هر کس یا گروه بر مبنای دیدگاه‌ها و جایگاه در جامعه درکی و خواستی دارد و بر آن مبنا در گسترۀ جامعه و عرصۀ سیاست رفتار می‌کند. سیاست را آنها با برخوردها، رقابت‌ها و ستیز خویش بر می‌سازند. خواست رفتار عقلایی و حرکت در راستای توافق از آنها ضربه زدن به دیدگاه و شیوۀ زیست (یکه و متفاوت) آنها در گسترۀ جامعه و عرصۀ سیاست است. افراد و گروه‌ها باید بتوانند بر مبنای باور و خواست خود دست به کنش زنند و در آن چارچوب با یکدیگر به برخورد، مخالفت، مجادله یا ستیز با یکدیگر بپردازند. مهم آن است که دشمنی جای مخالفت را نگیرد و ساختار جامعه و گسترۀ بهمپیوسته زندگی سیاسی و اجتماعی را در هم نشکند. مخالفت در سطح مجادله پویایی لازم را به دموکراسی می‌دهد و اختلاف با درک مسلط سرزندگی را وارد عرصۀ سیاست می‌سازد. نظم حاکم با اعمال قدرت و سرکوب، مدام، همگنی، یکنواختی و سازگاری در جامعه می‌آفریند و پویایی را از شهروندان باز می‌ستاند. گفتمان مسلط، نیاز بر حق، خواست بهنجار و باورهای ارجمند در این فرایند شکل می‌گیرند و دیگر کسی جز آنها نمی‌خواهد، نمی‌اندیشد و بیان نمی‌کند. با ابراز مخالفت و ناسازگاری گروه‌های حاشیه‌ای برون مانده از چارچوب نظم، گشایشی در همگنی و یکنواختی پیش می‌آید و بسیاری فرصت ابراز وجود و طرح خود پیدا می‌کنند.

الگوی دموکراسی تقابلی الگویی نیست که درعرصۀ سیاست، در عرصه‌های زیست اجتماعی و سیاسی، مورد توجه قرار گرفته باشد. حوزه‌ای مشخص، که کسی به آن اشاره کرده باشد، بر مبنای آن ساماندهی نشده است. این البته تا حد زیادی به آن خاطر است که این الگو نیمه-هنجاری نیمه توصیفی است. از یکسو با سنخی از ارزش داوری تقابل و مجادله را راه گشای برقراری دموکراسی می‌داند و از آنرا امری ضروری برای سرزندگی دموکراسی می‌شمرد. از سوی دیگر وضعیت سیاسی و اجتماعی جهان را توصیف کرده و بر وجود تنش در مناسبات و جدال/مخالفت نیروها با یکدیگر تأکید می‌گذارد.

دموکراسی تقابلی در پرتو توجه به تضادها، اختلاف‌ها و دعواها، جنبۀ مهمی از عملکرد انسانها در عرصۀ سیاست را تبیین می‌کند. این الگو دقیق و شفاف نشان می‌دهد که توافق در چارچوب نظم تا چه حد می‌تواند برای دموکراسی خطرناک و تا چه حد بیان پر از شور و شرر درکها، باورها و خواستهای متفاوت (و کنش از سر آنها) می‌تواند به پویایی دموراسی یاری رساند. مجادله و تقابل برای آن نه عنصری است به هر رو موجود که باید آنرا بر تافت بلکه عاملی راه گشا است که باید از آن استقبال کرد. آن گروه‌هایی که از سر ناسازگاری رو به مخالفت و دعوا می‌آورند عرصه را برای همه در زمینۀ حضوری سرزنده تر در صحنۀ سیاست فراهم می‌آورند.

الگوی دموکراسی تقابلی الگویی نیست که درعرصۀ سیاست، در عرصه‌های زیست اجتماعی و سیاسی، مورد توجه قرار گرفته باشد. حوزه‌ای مشخص، که کسی به آن اشاره کرده باشد، بر مبنای آن ساماندهی نشده است. این البته تا حد زیادی به آن خاطر است که این الگو نیمه-هنجاری نیمه توصیفی است. از یکسو با سنخی از ارزش داوری تقابل و مجادله را راه گشای برقراری دموکراسی می‌داند و از آنرا امری ضروری برای سرزندگی دموکراسی می‌شمرد. از سوی دیگر وضعیت سیاسی و اجتماعی جهان را توصیف کرده و بر وجود تنش در مناسبات و جدال/مخالفت نیروها با یکدیگر تأکید می‌گذارد. این امر ولی محدودیت اصلی الگو در زمینۀ رادیکالیسم نیست. مشکل چیز دیگری است. دموکراسی تقابلی دموکراسی زندگی روزمره، دموکراسی انسانهای معمولی در گسترۀ کناکنشهای روزمره نیست. جدل، مخالفت، جدال و تضاد امور زندگی روزمره نیستند. گهگاه، در فرایند زندگی، ما خواست و دیدگاهی متفاوت و متضاد با دیگران داریم و بر سر آنها به جدال با دیگران بر می‌خیزیم. ولی این بندرت رخ می‌دهد و کمتر گاهی مبنای رفتار و پیشبرد زندگی قرار می‌گیرد. نافرمانی مدنی، اعتراض، اعتصاب و مبارزه خیابانی بخشی از زندگی اجتماعی هستند ولی بخش ثابت زندگی اجتماعی همۀ انسانها نیستند. دوره‌ای یکبار یا برای عمری یکبار نافرمانی مدنی و اعتراض در دستور کار انسانها قرار می‌گیرند، ولی برای کمتر کسی آنها بخشی همیشگی از زندگی روزمره هستند. کمتر گاهی نیز مخالفت و جدال زمینۀ مشارکت در فرایند تصمیم گیری و اداره امور فراهم می‌آورند. بیشتر اوقات آنها کار ساز و کار ابراز وجود و پای فشاری بر خواست و دیدگاه‌های خود هستند.

الگوی دموکراسی مجادله‌ای همچنین نظریه‌ای یا توضیحی برای همیاری و همراهی انسانها در فرایند دموکرسی ندارد. دمکراسی در حوزۀ امور جمعی و مشارکت در فرایندهای اجتماعی دارای کاربرد است. باید جمعی وجود داشته باشد و این جمع حساس به و دلبستۀ مشارکت آحاد خود در کارکرد خویش باشد تا دموکراسی شکل گیرد. جمعی که برخی از اعضای خود را از ایفای نقش بازدارد دموکراسی را فلج می‌سازد. فقط جمعی می‌تواند دموکراسی را تعمیق بخشد که مشوق و برانگیزانندۀ اعضای خود در ایفای نقش هر چه سرزنده تر در فرایند تصمیم گیری‌ها و ادارۀ امور باشد. این مسئله ولی در الگوی دموکرسی مجادله‌ای بررسی نمی‌شود و هیچ توضیحی یا برنامه و طرحی درباره آن ارائه نمی‌شود.

دموکراسی نمایشی         

با توجه به آنچه تا اینجا از بررسی الگوهای دموکراسی به دست آورده ایم، می‌توان گفت که برای برگذشتن از محدودیتهای الگوهای موجود دموکراسی، ما به الگویی از دموکراسی نیاز داریم که:

الف) امکان مشارکت همگان را در تمامی عرصه‌های زیست فراهم آورد، تا همه باید بتوانند در ساز و کار دموکرراسی شرکت جویند و همه حوزه‌های کنش و زیست باز به ساز و کار دموکراتیک باشد.

ب) اجازه دهد که انسانها هم در فرایند تصمیم گیری‌ها و هم در ادارۀ امور نقش ایفا کنند. مهم اینجا این است که دموکراسی محدود به انتخابات، بحثها و توافقها نمانده بلکه حوزۀ ادارۀ امور که اکنون حوزۀ قرار گرفته در انحصار بوروکراسی است را در بر گیرد.

ج) زمینه را هم برای ابراز گفتاری باور و خواست به گونه‌ای عقلایی فراهم آورد و هم برای بیان حسی-عاطفی و پر از شور و شرر باورها و خواست ها. دموکراسی قرار نیست فقط عرصۀ شکوفایی ذهن و تفکر انسان باشد. احساسات، شور عاطفی و تمایلات تبلور یافته در اندام انسان، به صورت خنده، گریه، خشم و ترس، نیز باید به آن راه پیدا کنند.

د) همزمان هم شور کنشگری، سرزندگی و بازیگوشی در انسانها برانگیزد، هم حس همبستگی بین آنها را تعمیق بخشد. همبستگی در خود اینجا مهم نیست، بلکه از آنرو مهم است که انسانها را مشوق کنشگری، سرزندگی و بازیگوشی یکدیگر می‌سازد. بدون همبستگی قلمرویی مشترک بین انسانها در کار نخواهد بود تا مشارکتی در آن شکل گیرد. برای همین دموکراسی باید نه فقط امکان تقابل و ستیز که همچنین زمینۀ همراهی را فراهم آورد.

الگویی از دموکراسی که این شرطها را بر آورده می‌سازد دموکراسی نمایشی است. این الگو هرچند هم اکنون در "عالم واقع" به شکلی وجود دارد ولی تا حد زیادی ناشناخته است.

 من در ادامۀ نوشته تلاش خواهم کرد تا با معرفی آن کارکرد آنرا توضیح دهم. دموکراسی نمایشی بر این باور استوار است که کناکنش بین انسانها به شکل نمایشی رخ می‌دهد و انسانها می‌خواهند ومی بایست بتوانند خود را در کناکنشهای خویش آن گونه که خود می‌پسندند به یکدیگر بنمایند. کارکرد دموکراسی نمایشی استوار بر دو بنیاد است: کناکنش (interaction) و کنش نمایشی. کناکنش به معنای کنشهایی که در همراهی، واکنش و متأثر از کنشهای دیگران انجام می‌گیرد. در کناکنش، چون کنش متأثر از حضور دیگری و در واکنش به کنشی دیگر انجام می‌گیرد حدی از وابستگی و خودسامانی وجود دارد که در کنش متعارف وجود ندارد. در کناکنش کنشگر باید مدام خود را هماهنگ با حضور و کنش دیگران سازد. کنش نمایشی به معنای تمامی کنشهایی است، اعم از گفتاری، اقدامی، اندامی، حسی و عاطفی، که به منظور نمایش رویکرد، منظور و خواست انجام می‌گیرد. نمایش اینجا به قصد تأثیرگذاری حسی-عاطفی و همچنین عقلایی برای انجام کاری و مأموریتی یا رسیدن به هدفی اجرا می‌شود. لازم است به هر دو پدیده بطور جامع تری بپردازیم.

 الف) کناکنش در برگیرنده تمامی کنشهایی است که انسانها در همبودگی با یکدیگر چه به شکل همراهی و همکاری، چه به شکل مخالفت و ستیز و چه به شکل واکنش به کنش دیگری انجام می‌دهند. کناکنش عرصۀ کنش و واکنش است و نه تنها ارتباط کلامی که کنش اندامی و عاطفی انسان را در بر می‌گیرد. هر جا که انسانها کنار هم قرار می‌گیرند تا با یکدیگر سلام و احوالپرسی کنند، گپی بزنند، کاری انجام دهند، مأموریتی پیش ببرند و بخواهند در مورد مسئله‌ای به توافق برسند یا مخالفت خود را اعلام کنند در یک کناکنش شرکت می‌جویند. به این خاطر بخش مهمی از زندگی انسانها، از کار تا گفتگو، از دوستی تا عشق بازی، از بازی فوتبال تا دعوای چند نفری، از تصمیم گیری‌های رسمی تا برخورد کارمندان با ارباب رجوع و پزشک با بیمار در چارچوب کناکنش به وقوع می‌پیوندد. کناکنش بر مبنای مشارکت همگانی (افراد در گیر آن) به وقوع می‌پیوندد. حضور در کناکنش به معنای برخورداری از امکان ایفای نقش فعال در آن است. هر کس که در کنار دیگران در کناکنشی حضور می‌یابد می‌تواند هر آن گاه که اراده کند در فرایند آن دخالت کند، هر چند که ممکن است آن کار را نکند. بازدارندگی به صورت بازداشتن فرد/افراد از حضور در کناکنش یا کنار گذاشتن او از فرایند کناکنش انجام می‌گیرد. برای همین، کناکنش را می‌توان به سان پایه و اساس اولیۀ دموکراسی در نظر گرفت. حضور در آن به مثابه امکان ایفای نقش در آن است.

در کناکنش، ارتباط کلامی نقش مهمی ایفا می‌کند. افراد با ارتباط زبانی کنشهای خود را با یکدیگر تنظیم می‌کنند. هابرماس در بارۀ اهمیت کنش ارتباطی کاملا محق است. ولی ارتباط کلامی بخشی از رفتاری است که تمامی کنش‌های انسان از رفتار اندامی گرفته تا کلام زبانی و بیان آوایی احساسات به صورت جیغ، فریاد و قهقهه را در بر می‌گیرد. در کناکنش هم بیان کلامی داریم هم بیان حسی-اندامی؛ هم رویکرد حسی-عاطفی داریم و هم هدفمندی در رفتار؛ هم همگرایی جزئی از آن است هم ابراز مخالفت و گاه بیان خشم و ضدیت. بر این نکته باید تأکید گذاشت که در کناکنش حضور اندامی و بیان احساسات همان اهمیت و شاید مهمتر از حضور ذهنی و بیان کلامی دیدگاه‌ها را دارد.

ب) کنش نمایشی. انسانها مدام درگیر کنش نمایشی هستند. کناکنش را نمی‌توان بدون نمایش پیش برد. اراده، شور، میل و خواست را باید در رفتاری آشکار به نمایش گذاشت تا بتوان با دیگری وارد فرایند کنش-واکنش شد. اراده، میل یا خواستی که به نمایش در نیاید شاید نزد فرد کنشی را دامن زند ولی دیگری را مـتأثر نمی‌سازد. هماهنگی و تنظیم کنش و واکنش منوط به نمایشی شدن رفتار و منش است. این نمایش گاه آئینی است، گاه فردی. گاه شخص نقش واگذار شده به خود به عنوان مادر، کارگر، آموزگار، شاگرد مدرسه و بیمار را به گونه‌ای نمایشی، آن گونه که دیگران بازیگری و کنشگری شان را در چارچوب نقش واگذار شده به وضوح احساس کنند ایفا می‌کنند. گاه اما انسانها خود را به سان یک فرد، با وجود و هویتی معین به نماشی می‌گذرند تا تأثیر معینی را از خود به جای بگدارند. در کناکنش، مهم آنچه است که افراد ازخود به نمایش می‌گذارند - و نه آنچه که هستند. مهم باورها و خواستهای است که به گونه‌ای بیان می‌شوند که همه از آن مطلع شوند. شور اینجا نقش مهمی ایفا می‌کند. هر چه افراد پر شور تر، با تمام وجود خود، باورها و خواستهای خویش را بیان کنند و مهمتر از آن به نمایش بگذارند دیگران بهتر می‌توانند آنرا بفهمند و در برابر آن واکنش تأییدی یا تقابلی نشان دهند. ولی نمایش باورها و خواستها به امر نمایش خود گره خورده است.

دموکراسی نمایشی بر این باور استوار است که کناکنش بین انسانها به شکل نمایشی رخ می‌دهد و انسانها می‌خواهند ومی بایست بتوانند خود را در کناکنشهای خویش آن گونه که خود می‌پسندند به یکدیگر بنمایند. کارکرد دموکراسی نمایشی استوار بر دو بنیاد است: کناکنش (interaction) و کنش نمایشی.

در نمایش، تن و احساسات کارکرد مهمی ا به عهده دارند. تن وجود انسان را در تمامیت خود به نمایش می‌گذارد. انسانها در تن درک یکدیگر از جهان را ادراک می‌کنند. ترس یا خشم دیگران را ما از واکنش اندامی دیگران در می‌یابیم. برای همین این همه حساسیت در مورد چگونگی نمایش بدن وجود دارد. در عین حال که بدن دم دست‌ترین وسیله برای بیان خود یا پنهان داشتن وضعیت و درک خود است. اگر بخواهیم خود را شجاع یا معلومی دلسوز نشان دهیم اولین نکته آ است که آنرا در سیما و حات بدن خود نشان دهیم. در همین عرصه نیز بیان عاطفی خود و درک خود از جهان اهمیت پیدا می‌کند. احساسات از یکسووجود ما را برای یکدیگر بر ملا می‌سازد و از سوی دیگر به بهترین و کارآمد‌ترین شکل ما را به یکدیگر می‌نمایاند.

در جهان امروز که افراد بیش از بیش نا آشنا با یکدگر هستند و مجبورند به صورت اشخاصی ناشناخته بر یکدیگر در کار، تفریح، آموزش و حتی معاشرت در یک مهمانی کنار یکدیگر قرار گیرند نمایش خود اهمیتی روز افزون یافته است. کارگران در کارخانه، پزشک و پرستار در بیمارستان و دانشجو و استاد در کلاس درس باید با نمایش لباس، اندام، سیما، رفتار و شیوه سخنگویی خود را به یکدیگر بازشناسند و اعتماد لازم به یکدیگر را برای همکاری و همراهی بیافرینند تا بتوانند در کناکنش‌ها شرکت جویند. به این خاطر امکان نمایش خود اهمیتی فوق العاده پیدا می‌کند. بازستاندن امکان نمایش خود از کسی به معنای حذف او از فرایند کناکنش و مختل ساختن فرایند کناکنش است. حضور در فرایند تصمیم گیری‌ها و ادرۀ امور کاملا گره خورده به امکان نمایش خود به صورت این یا شخص معین با این یا آن توانمندی، مهارت و دانش است. کارگر، پزشک یا استادی که نتواند دانش، مهارت و توانمدی خود و در نتیجه مقام خود را به نمایش بگذارد در کناکنش دیگر نقشی نخواهد داشت و دیگر نخواهد توانست در فرایندها اثری به جای نهند. در غیاب او دموکراسی نیز از کار باز خواهد ایستاد. این امر همچنین در مورد بیمار، شاگرد و ارباب رجوع صدق می‌کند. اگر امکان نمایش خود از آنها گرفته شود و به آنها اجازه بازیگری داده نشود، نه کناکنشی به معنای دقیق کلمه در کار خواهد بود نه دموکراسی.

 در هر کناکنش، نمایش به دو شکل به هم پیوسته انجام می‌گیرد. یکی (۱)، به شکل مراسم آئینی و بر مبنای نمایش نامه‌ای پیشتر تعیین شده و دیگری (۲) نمایش خود به شکل خود انگیخته و بر مبنای ارادۀ فردی شرکت کنندگان در کناکنش. در سطح (۱) نقشها، بازی‌ها و کنشها همه پیشاپیش مشخص هستند و از هر کس انتظار می‌رود بر مبنای آنچه نمایشنامه تعیین کرده رفتار کند. دموکراسی در این سطح وابسته به میزان مشارکتی است که برای بازیگران در نظر گرفته شده است، امری ساختاری. (۲)، کنشگری خود خواسته شرکت کنندگان اهمیت پیدا می‌کند و دموکراسی وابسته به شور کنشگران در بازیگری است، امری کنش ورزانه.

(۱) برای هر کناکنش برنامۀ نمایشی معینی وجود دارد. این برنامه کناکنش را به مراسم آئینی ای تبدیل می‌کند که در آن اجرای نمایشنامه بر مبنای دستورالعملی از پیش تعیین شده مهم است و هر کس می‌داند که نقش اش در نمایش چیست. در جمع دوستان، مشخص است که افراد چگونه باید با یکدیگر رفتار کنند و دوستی خویش را به یکدیگر نشان دهند. در کارخانه حتی مقرراتی دقیقتر وجود دارد. کارگران باید بسیاری از اوقات لباسی خاص بپوشند، سر ساعتی معین کار را آغاز و تمام کنند، مدام مشغول کاری باشند، کار را به شکلی دقیق بر اساس برنامه‌ای معین انجام دهند و از مدیران حرف شنوی داشته باشد. در اداره به همانگونه مقرراتی خاص در مورد ساعت کار و شکل انجام کار و همچنین در مورد برخورد (کارمندان) با یکدیگر و ارباب رجوع وجود دارد. در تمام این موارد مهم نمایشی است که باید پیش برده شود. امر واقعی امر نمایشی است و نه آنکه فرد دارای چه احساسی به دوستان، همکاران یا مدیران اش است، کار را واقعا چگونه انجام می‌دهد یا دارای چه برداشتی از مقررات است. تردیدی نیست که در عرصه‌هایی که پیامد مادی کنش امر مهمی است، ابزار سنجش معینی به کار برده می‌شود تا نمایش فقط در حد جنبه‌ای از کنش انسانها باقی بماند. در کارخانه بطور نمونه میزان تولید معیار مهمی برای سنجش کارآیی کار کارگران (و پرداخت دستمزد) است تا نمایش جنبۀ فریب پیدا نکند. ولی همزمان حتی در کارخانه، شکل آنجام کار، آن چه که دیده می‌شود و تأثیر آن بر شرایط کلی محیط کار امری مهم است.

دموکراسی در این سطح امری نهادی و وابسته به نمایشنامه تعیین شده برای نمایش است. در مراسم نقشها پیشاپیش مشخص هستند. نزاع برای ایفای نقش مهمتر می‌تواند در خود نمایش رخ دهد ولی بخش مهمی از شکل و چگونگی اجرای نمایش ازپیش مشخص شده است. گروه‌های حاشیه‌ای یک نمایش، کارگرانی که باید فقط در فرمانبری از مدیریت بر مبنای برنامه‌ای معین کار کنند، بیمارنی که فقط باید فرمان پزشک را گردن نهند و به پرسشهای او پاسخ دهند یا شاگردانی که باید در سکوت درس استاد را گوش دهند و بیاموزند می‌توانند نقش فعالتری را به عهده بگیرند ولی آنگاه آنها باید نمایش دیگری را به صحنه برند. صحنۀ نمایشی دیگری را بر پای سازند و بازیگران نقشهای دیگری را برای خود و دیگران تعیین کنند. این تلاش و سرزندگی دموکراسی را به مرحله‌ای دیگر ارتقاع می‌دهد. ولی پیش از آن، در چارچوب مراسم آئینی تعین یافته فقط زمینۀ محدودی برای در هم شکنی ساختار و ایفای نقش مهمتری از آنچه برای افراد تعیین شده وجود دارد. این اما نباید ما را از در نظر گرفتن این نکته باز دارد که در مراسم آئینی همه کنشگران دارای نقش معینی هستند و نمایش با همیاری همه آنها پیش می‌رود و در صورت عدم همیاری عناصر یا حتی عنصری نمایش پویایی خود را از دست می‌دهد.

ولی نمایش دیگری نیز در کناکنش مهم است.

(۲) انسانها شیفتۀ جلب توجه دیگران، نشان دادن خود و بازشناخته شدن به عنوان کسی/انسانی معین هستند. در کناکنش، هر کس می‌کوشد به شکلی دیگران را متوجه خود سازد و به این شکل وجود خویش را در جهان عینیت بخشد. همزمان، در دوران معاصر و جامعه سترگ پیچیدۀ کنونی، که افراد به خودی خود و به گونه‌ای از پیش تعیین شده یکدیگر را نمی‌شناسند، انسانها محبورند به گونه‌ای نمایشی خود و نقش خویش را به یکدیگر بازشناسند. پزشک در اتاق معاینه، استاد سر کلاس درس، کارگر در محیط کارخانه، دوست در جمع دوستان و شرکت کننده در بحث درون حزبی باید با لباس، سیما، سخنوری و رفتاری معین دانش، مهارت و اقتدار خود را نشان دهد. در ایفای نقش در کناکنش همواره رقابت وجود دارد. کسانی که نقشهای اصلی را به عهده داشته و در کانون توجه قرار دارند نمی‌پذیرند که کسی دیگر جای آنها را بگیرد. آنها باید اقتدار و تسلط خویش بر جهان زیست خود را به نمایش بگذارند. دیگران نیز به سادگی به آن تن در نمی‌دهند که نقشی حاشیه‌ای داشته و مورد توجه کسی قرار نگیرند. آنها می‌کوشند تا با نمایش مهربانی، کارآئی و شهامت یا برعکس انضباط، سختگیری و توان تصمیم گیری خود را شایسته نقشی مهمتر و توجهی بس بیشتر نشان دهند. در یک کلام، همه در تلاش هستند تا با نمایش خود نقشی هر چه مطلوب تر در کناکنش‌ها به دست آورند..

 دموکراسی رادیکال وصل به رویکرد نمایشی فردی است. اساسا کناکنش بدون کنش نمایشی افراد درگیر کناکنش ناممکن است. کارگر، پزشک، کارمند و دوست باید بتوانند نقش خویش را به نمایش بگذارند تا کناکنش و در نتیجه کار، معاینه، مأموریت و گپ دوستانه ممکن شود. کناکنش در درجه اول مراسمی آئینی است و مقررات و هنجارهایی معین شکل مجاز و مطلوب رفتار را مشخص می‌سازند. هر کس باید نقش خود را آنگونه که مشخص شده ایفا کند. نقش‌هایی مهم و اصلی هستند، نقش‌هایی مکمل و نقشهایی حاشیه ای، در حد و حدود سیاهی لشکر. رقابت و گاه ستیزی دربارۀ جایگاه نقش وجود دارد. چون در کناکنش انسان‌ها مجبور هستند تا حد معینی خودانگیخته رفتار کنند بسا اوقات به مقررات و هنجارها وفادار نمی‌مانند و این رقابت و ستیز را تشدید می‌کند. در ترکیبی از همراهی و ستیز بازیگران نقش خود را ایفا می‌کنند. هم بر مبنای مقام خود رفتار می‌کنند تا کناکنش به خوبی پیش رود و هم می‌کوشند تا به اقتدار و مقامی در حد یا ورای تعیین شده برای نقش خود دست یابند. کارگران روزانه کار را انجام می‌دهند، بیمار در اتاق معاینه بطور معمول اقتدار پزشک را گردن می‌نهد و دانشجو احترام استاد را نگه می‌دارد. ولی ستیز نیز همواره مترصد ابراز وجود است. کارگران می‌کوشند تا با بازیگری نمایشی از مهارت و کارآیی را به صحنه برند و در فرصتهای ممکن اراده خود را بر فرایند کار حاکم سازند؛ بیمارانی گاه تلاش می‌کنند تا با پرسشگری و ارادۀ خویش را بر کناکنش با پزشک حاکم سازند؛ دانشجویانی هم همیشه وجود دارند که دانش و اقتدار استاد را سر کلاس درس به چالش می‌خوانند. نمایش خود فردی زمینه را برای کنشگری و به چالش خوانی ساختارهای تجسد یافته فراهم می‌آورد. دموکراسی رادیکال اینجا بروز پیدا می‌کند، در نمایش‌هایی که انسانها را به کنشگری و چالشگری برانگیخته و به درگیری با چفت و بست‌های ساختارها می‌کشاند.

جدیت و نمایش

ساختار حاکم بر جهان مدرن ساختار جدیت است. مدرنیته و سرمایه داری متأثر از پروتستانتیسمی هستند که به همه چیز از چشم انداز جدیت نگریسته است: کار از سر ادای وظیفه، آنهم در قبال خداوندی که به همه چیز آگاه است، زندگی نظام مند و رابطه جنسی فقط و فقط برای بازتولید. امروز این رویکرد تحولاتی را از سر گذرانده و جامعه جایگاه لذت و تفریح را به رسمیت می‌شناسد ولی هنوز قرار است انسانها با دقت، انضباط و از سر راستی و درستی کار کنند، دوستی و عشق بورزند، در بحثها شرکت جویند و خود را به یکدیگر بازشناسانند. تولید ارزش اضافه، ساختار نظام مند زندگی اجتماعی، ترکیب مصرف گرایی و انضباط ضروری برای کارکرد سرمایه داری، همه، در گرو حاکمیت جدیت قرار دارند. هر گونه تخطی از این ساختار با مجازات همراه است. مطلوب برای ساختار جدیت آن است که انسانها درست بر مبنای آنچه از پیش تعیین شده نقش خود ا ایفا کنند و هیچگونه نمایش خود خواسته‌ای چه در چارچوب مراسم نمایشی و چه بر مبنای ارادۀ فردی پیش نبرند. نه شیفتۀ کناکنش در خود شوند، نه نقش محول شده به خود را به چالش خوانند و نه خود را به نمایش بگذارند.

رویکرد نمایشی در مقابل ساختار جدیت قرار می‌گیرد. رها شده به حال خود، جدیت تمامی زندگی، تمرکز و هوشیاری انسان را می‌بلعد. نظم حاکم کارآمدی و دقت می‌خواهد و جدیت آنها را تضمین می‌کند. در نهایت از زندگی چیزی نمی‌ماند جز کار، انضباط، مصرف سازمانیافته و تفریح هدفمند. در مقابل پیشروی آن به سختی می‌توان مانعی ایجاد کرد. نظم، ثبات و کارآمدی نهادها، همه، در گرو آن قرار دارند. با این همه، انسانها می‌کوشند به اتکای رویکرد نمایشی، گاه بطور مستقیم و گاه بدون برخورد مستقیم، دست به مقاومت زنند تا از فشار آن بر خود بکاهند و به آسودگی و خودسامانی دست یابند. سر کار چرت می‌زنند یا به رؤیاهای خوش خود پناه می‌برند ولی وانمود می‌کنند که در حال انجام کار هستند؛ خود را متمرکز بر درک توصیه یک پزشک و درس از دیدگاه خود مزخرف آموزگار یا استادشان نشان می‌دهد در حالیکه در جهانی دیگر به مشکلات یا خوشی‌های زندگی می‌اندیشند. ولی بیش از این و بطور مستقیم نیز می‌توان با جدیت در افتاد. انسانها می‌کوشند به گونه‌ای تهاجمی به اتکاء نمایشِ توان، هوش و قدرت خویش جایگاهی مهم یا نقشی مهمتر از نقش محول شده به خود را به عهده گیرند (یا با مقاومت دیگران را از ایفای نقشی مهمتر از نقش خود باز دارند). تقابل و مبارزه با مراسم آئینی، با نقش تعین یافته اینجا موضوعیت می‌یابد. گاه فرد به چارچوب نقش وفادار می‌ماند و می‌کوشد در آن چارچوب نگاه را متوجه خود سازند و خویشتن را متمایز سازد. نمونه آن کارگر، بیمار یا شاگردی است که می‌کوشد خود را زرنگتر، هوشیارتر و سرزنده تر از دیگران نشان دهد. گاه، فرد از چارچوب داده شده نمایشی فراتر رفته می‌کوشد نقشی والاتر و مهمتر از نقش خود به دست آورد. نمونۀ آن کارگری است که می‌کوشد در کار مدیریت دخالت کند، دانشجویی است که به جای استاد دانش خود را به رخ دیگر شاگردان (و حتی استاد) می‌کشد و بیماری است که خود را هم مرتبۀ پزشک در تسلط به دانش پزشکی نشان می‌دهد. در تمامی این موارد دو شکل نمایش آئینی و فردی ترکیب می‌شوند. فرد نقش تعیین شده خود را ایفا می‌کند ولی می‌کوشد با آن بازی کند. به گونه‌ای نمایشی به نقش خود وفادار بماند ولی مدام چارچوب آنرا در هم شکند. آنرا با بازیگوشی ایفا کند و بکوشد از آن فراتر رود.

ساختار جدیت برای مصون سازی خود دو شکل نمایش را از یکدیگر جدا می‌سازد، نمایش فردی را سرکوب می‌کند تا فقط و فقط نمایش آئینی در چارچوب نظم حاکم بر آن برجای بماند. تخطی از مراسم آئینی را بر نمی‌تابد. آنرا نکوهش کرده، با ساز و کار تنبیه و مجازات با آن در می‌افتد. اما سخت گیری در این مورد تند و همه جانبه نیست. در کارخانه، کلاس درس، و اتاق معاینه، با کارگر، شاگرد و بیماری که کار و وظیفۀ خود را بیشتر نمایشی انجام می‌دهد برخورد تندی نمی‌شود، و برخورد بیشار اوقات در حد تذکر باقی می‌ماند. اما در مورد نمایش فردی و فراروی از نقش تعیین شده هیچگونه مسامحه‌ای در کار نیست. بازیگران باید به نقش خود وفادار بمانند. به هیچ کارگری اجازه داده نمی‌شود توانایی، سرزندگی، شوخ طبعی، و سرزبانداری خود را به نمایش بگذارد و دیگران را متأثر از خود و همراه با نمایش خود سازد؛ هیچ شاگردی حق ندارد سر کلاس درس خودخواسته هوش، دانش نکته سنحی و توانمندی‌های بدنی خود را به دیگران نشان دهد و سررشته امور را به دست گیرد؛ و هیچ بیماری اجازه ندارد که خود را هوشیارتر، ماهر تر و قهمیده تر از کارکنان درمانی نشان دهد و بر آن مبنا در درمانگاه و بیمارستان رفتار کند. هم مقررات و هم هنجارها در این موارد شفاف هستند.

 دموکراسی نمایشی همواره در معرض خطر فروپاشی و سازگاری کنشگران با مراسم آئینی قرار دارد. البته از آنجا که نمایش در چارچوب کناکنش و خودانگیختگی حاکم بر آن اتفاق می‌افتد هیچگاه گرفتار سازگاری مطلق نمی‌شود. شور نمایش همواره با کنشگران است و در خودانگیختگی آنها میزبان و منزل گاهی پیدا می‌کند. همیشه کسی هست که دیگرگونه رفتار کند، خود را به گونه‌ای گزافه در کانون توجه قرار دهد، به شکلی نا متعارف سخن بگوید، لباسی متفاوت بپوشد و واکنشهای دیگرگونه انجام دهد و در آن فرایند خود را متمایز سازد. کنش یک فرد کلیت کناکنش را دگرگون می‌سازد. در ساختار جدیت شکاف ایجاد می‌کند و چه بسا که کسان دیگری را نیز به نمایش خود و به چالش نقشهای تعیین شده بر انگیزد.

 اوج دموکراسی نمایشی که از آن یک دموکراسی رادیکال می‌سازد سرزندگی تمامی کنشگران در کناکنش و نمایشی شدن تمامی کنشها است. این به معنای آن است که کنشگران آزادی و توانمندی کامل در به نمایش گذاشتن خود و سامان دهی کناکنش داشته باشند. سه جنبۀ این حد از دموکراسی آن هستند که نخست شرکت کنندگان در یک کناکنش بتوانند خود در ساماندهی آن به سان یک مراسم آئینی نقش داشته باشند و خود بتوانند آنرا مناسب با برداشت خود از آئین و اوضاع زمانه تغییر دهند. مهم اینجا وجود مقرراتی دال بر مشارکت همگانی است تا امکان سرزندگی همه کنشگران را فراهم آورد. دوم آنکه انسانها بتوانند آن گونه که می‌خواهند خود را به نمایش بگذارند. این به معنای آن است که هم فرد اقتدار و توان لازم را برای نمایش خود داشته باشد و هم کناکنش از پویایی و گشودگی لازم برخوردار باشد. سوم آنکه کنشگران بتوانند بر یکدیگر آن تأثیری را که می‌خواهند به جای بگذارند. این وابسته به آن است که هر شرکت کننده در کناکنش، دیگر کنشگران را همسان و هم ارزش با خود بشمار آورده، به او توجه کافی نشان دهد.

به این شکل کنشگران می‌توانند هم در فرایند تصمیم گیری و انجام کارها مشارکت داشته باشند و هم در زمینۀ تنظیم رابطه خود با دیگران نقش ایفا کنند. در هر زمینه و سپهری، هر کجا که لازم باشد با یکدیگر کناکنش داشته باشند، و سر کار، در مدرسه، بیمارستان و خانه، دموکراسی را تجربه کنند. شاید احساس شود که دموکراسی در حدی چنین رادیکال تحقق ناپذیر است. ولی هر آن جا که شرایط فراهم آمده و انسانها تلاش کرده‌اند موفقیت دور از دسترس نبوده است. تا همین چند دهۀ پیش هم جنس گرایان نمی‌توانستند هویت و عشق متفاوت خود را به یکدیگر به نمایش بگذارد. مجبور بودند همه چیز را در پستوی خانه پنهان کنند و در کناکنشها از نمایش خود یکسره اجتناب ورزند. امروز اما آنها می‌توانند خود را آنگونه که می‌خواهند به نمایش بگذارند، زندگی خود را پیرامون درک خود از عشق سامان دهند و به شیوه خاص خود برای بیان عشق خود و همچنین متحول ساختن جامعه در زمینه درک از هم جنس گرایی و عشق (به عنوان مثال با برپایی کارناوال "افتخار") بکوشند. در دموکراسی نمایشی، توافق و تقابل همراه با هم به صورت همراهی/ستیز نقش ایفا می‌کنند. تلفیقی از دو دموکراسی ارتباطی و تقابلی است. در آن، از یکسو کناکنش به اتکاء همراهی کنشگران با یکدیگر امری ممکن است، از سوی دیگر رقابت و ستیز کنشگران در زمینه نمایش خود و پیشی گرفتن بر یکدیگر به آن پویایی می‌بخشد.

جمعبندی: فرد و جمع

دموکراسی در بنیاد خود امری فردی-جمعی است. همراهی-ستیز نهفته در کناکنش و تجلی یافته در دموکراسی نمایشی اینجا نیز خود را باز می‌نماید. دموکراسی همزمان هم فردی و هم جمعی است. کنش در نهایت فردی است و کنشگر در سطح فردی در نمایش شرکت می‌جوید. نقش در نمایش به فرد واگذار می‌شود. نمایش خود نیز یکسره متمرکز بر وجود فردی است. ولی فرد در هیچ موقعیتی در تجرید از جمع و وابستگی‌های جمعی اش دست به کنش نمی‌زند. دموکراسی نمایشی در عرصۀ کناکش (در کنش و واکنش با دیگران) مادیت می‌یابد. فرد همواره عضو یک گروه است. به خانواده‌ای متعلق است، عضو گروهی است، با همکارانی کار می‌کند و دلبستگی‌هایی مشابه آنها دارد و خود را هم هویت با کسانی دیگر در زمنیۀ ملیت، قومیت، دین و گرایش سیاسی دانسته و از آن زاویه به جهان می‌نگرد. فرد هم نقطۀ تمرکز رویکرد جمعی است و هم متمرکز بر همراهی و یگانگی با جمع. این رابطه ولی همواره تنشمند است. تعلق خاطر‌های جمعی فرد گوناگون و گاه در تضاد و تناقض با یکدیگر هستند و همراهی در آمیخته با ستیز است. بین فرد و جمعی که به آن وابسته و دلبسته است هر آن می‌تواند تنش پیش آید و فرد را بین گروه‌ها یا در آستانه گروه‌ها منفرد سازد. امتیاز دموکراسی رادیکال نمایشی آن است که اجازه می‌دهد فرد-جمع پویایی خود را در بیشترین حد ممکن داشته باشد. هر گاه که فرد بخواهد همراهی، وابستگی و دلبستگی خود را زیر و زبر سازد. جمعی را ترک کند و به جمعی دیگر بپیوندد. درگیری خود را در کناکنشی و گروهی تشدید یا کم کند و به ستیز یا همراهی با دیگران شدت بخشد، فردیت خود را موضوعیت بخشیده ولی هیچ از اجتماعیت خود نکاسته است. اجتماعیت فرد در دموکراسی نمایشی کمتر گاهی دچار نقصان می‌شود. دموکراسی نمایشی این فرصت را برای فرد فراهم می‌آورد که فرد به اجتماعیت خود همچون زمینۀ پویای هستی خود برخورد کند.

 دموکراسی نمایشی نه تلفیق ساده که در هم تنیدگی فردیت و اجتماعیت را دامن می‌زند. هم اجتماعیت را بر می‌سازد، هم فردیت را. همه را درگیر نمایش ساخته، ایفای نقش و نمایش هر کس را منوط به مشارکت سرزندۀ دیگران و حضور همگان را وصل به ایفای نقش و نمایش یکایک آنها می‌کند. در اوج نمایش، جمع حاضر در صحنۀ نمایش، همه یکایک ولی به سان جمع به هم پیوسته، درگیر نمایش هستند. آنها کسی جز خود کنشگران نمایش نیستند. همزمان نمایش زمینه را برای سرزندگی هر کنشگر به سان فرد، با خودسامانی و پویایی تمام، فراهم می‌آورد. کنشگر باید سرزنده و هوشیار برخورد کند تا بتواند همزمان از عهدۀ رقابت در حد ستیز برای ایفای نقش مهمتر و قرار گرفتن در کانون توجه، ایفای نقش تعیین شده در نمایش با توجه به کنش نمایشی دیگران، آمادگی برای ایجاد گشایش به گاه تلاقی نقشها با یکدیگر و بهره جویی از بازیگوشی برای جذاب ساختن نمایش و برون بردن آن از موقعیتهای بحرانی بر آید. در فرایند ایفای نقش، کنشگر با مقررات کناکنش، هنجارهای اجتماعی و ذوق و سلیقۀ همران خویش آشنا شده، فرا می‌گیرد که چگونه آنها را با توجه به توان و موقعیت خویش برآورده سازد. به گاه نمایش خود، کنشگر فرا می‌گیرد که چگونه با واقعیت بازی کند و چهره‌ای مطلوب از خود را ارائه دهد.

دموکراسی نمایشی نه تلفیق ساده که در هم تنیدگی فردیت و اجتماعیت را دامن می‌زند. هم اجتماعیت را بر می‌سازد، هم فردیت را. همه را درگیر نمایش ساخته، ایفای نقش و نمایش هر کس را منوط به مشارکت سرزندۀ دیگران و حضور همگان را وصل به ایفای نقش و نمایش یکایک آنها می‌کند.

نمایش بر کناکنش استوار است و کناکنش به محکم‌ترین شکل وصل به ساختارهای اجتماعی است. در محیط کار، در عرصۀ زندگی خانوادگی، در سپهر تفریح و در چارچوب زندگی روزمره مدنی، کناکنش بین انسانها شکل می‌گیرد و بطور مستقیم تأثیر از ساختار حاکم بر محیط می‌گیرد. هنجارها و ارزشهای اجتماعی هم به کناکنش‌ها سر و سامان می‌دهند. اصولی بر آن حکمفرما می‌سازند که تخطی از آنها مجازات در بر دارد، ولی کنشگران همواره می‌کوشند تا با دستکاری اصول، گاه در حدی آشکار و گاه در حدی جزئی، عرصه‌ای را برای خودپویی و نقش آفرین بگشایند.

ولی در دموکراسی نمایشی، آنگاه که نمایش زمینۀ پویایی کناکنش را فراهم می‌آورد، ارادۀ نمایش مرزهای داده شدۀ ساختارها را جا به جا می‌کند. کنشگران نقش‌های تعیین شده را به چالش می‌خوانند، نقش مهمتری را برای خود می‌جویند و به خود نمایی روی می‌آورند. در دموکراسی نمایشی شیء وارگی جهان، تعین یافتگی واقعیت و برتری ارزشی حقیقت فرو می‌پاشند. در آن، کنشگران، خود، جهان را در صحنۀ نمایشی بر می‌سازند، واقعیت را تعیین می‌دهند و حقیقت را در ادعا (نهفته در نقش) مضمحل می‌کنند. کناکنش این فرصت را به انسانها می‌دهد که به سرزندگی در بازیگری دست یابند، درکی متفاوت را از واقعیت برسازند و در هماهنگی با یکدیگر جهانی دیگر را بر پای کنند.

––––––––––––

پانویس‌ها

[1]  نشان انگارۀ دموکراسی رایزنی را می توان در تمام آثار اصلی هابرماس یافت، ولی در این اثر او به گونه ای دقیق تر به آن می پردازد.

Jurgen Habermas (1996), Three normative models of democracy in Seyla Benhabib (ed.), Democracy and Difference, Princton University Press, Princeton.  

[2]  نگاه کنید به

Yves Sintomer (2018), From deliberative to radical democracy? Sortition and Politics in the Twenty-First century, Politics & Society 46 (3): 337-357.

[3]  نگاه کنید به

Chantal Mouffe (2000), For an agonistic model of democracy, in The Democratic Paradox, Verson London. 

Ernesto Laclau and Chantal Mouffe (1985), Hegemony and Socialist Strategy: Toward a Radical Democratic Politics, Verso, London.

Jacques Ranciere (1999), Disagreement: Politics and Phiolosophy, University of Minnesota Press, Minneapolis. 

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    همیشه این احتمال وجود دارد که نظرات یک روشنفکر منزوی و حاشیه ای از طرف روشنفکران دیگری که جایگاه بهتری دارند، مورد بی اعتنایی قرار گیرد. این مساله می تواند انزوای روشنفکرانه را تشدید نموده و او را به مرز ناامیدی بکشاند. خودم این وضعیت را تجربه کردم و تصمیم گرفتم که تا مدت نامشخصی ننویسم. به نظرم تجربه چنین وضعیتی در واقع تجربه نوعی توقف است ،شبیه اونچه که آقای دکتر نیکفر در مقاله ای، تجربه توقف در فضای اجتماعی ایران نامید. راه حل تجربه توقف در فضای اجتماعی ایران یا جلای وطن است یا همکاری با استبداد حاکم. این مساله خاص ایران نبوده و در تمام جوامع استبدادی همینگونه است. اما راه حل تجربه توقف ناشی از بی اعتنایی روشنفکران به نظرات یک روشنفکر حاشیه ای چه می تواند باشد؟ یک راه حل می تواند گرایش به جهان وطنی به مفهوم کانتی باشد. چنین روشنفکری می تواند علاوه بر پرداختن به مسایل ملی به مسایل نوع بشر نیز توجه کند و خدمت به بشریت را به اهداف خود اضافه نماید، در این صورت می تواند تا اندازه ای بر ناامیدی اش غلبه کند.

  • جوادی

    چرا پارلمانتاریست ها با هم متحد نمی شوند؟ در چندین یادداشت تاکید کردم که مساله استبداد را نمی توان به مساله جمهوری یا سلطنت فرو کاست زیرا به گواهی تاریخ، استبداد در هر دو قالب یا اگر واژه قالب را دوست نداریم، می توان گفت استبداد تحت هر دو عنوان جمهوری و سلطنت بارها در تاریخ رخ داده است. در اینجا مراد از تاریخ، هم تاریخ جهان است و هم تاریخ ایران. از منظر تفکیک قوا، رژیم های دموکراتیک به سه نوع تقسیم می شوند که عبارتند از رژیم های پارلمانی، نیمه ریاستی و ریاستی. از روشنفکران و کنشگران سیاسی خواهش می کنم که درباره این سه مدل از نظر تاریخی و حقوق اساسی مطالعه کنند و ببینند کدام مدل در شرایط کنونی برای ایران مناسب تر است. کلمه مناسب تر بدین معنی است که هر سه مدل می توانند برای ایران مناسب باشند زیرا هر سه مدلهایی رایج و آزموده شده از دموکراسی اند. به نظر من رژیم پارلمانی مناسب تر از بقیه است زیرا احتمال انحراف به خودکامگی در آن کمتر است و به لحاظ تاریخی نیز در فرانسه نظام پارلمانی مقدم بر نظام نیمه ریاستی بوده است. وقتی بر اهمیت تاریخ جمهوری ها تاکید می کنیم، نمی توانیم از تاریخ جمهوری ترکیه بی خبر باشیم. می دانیم که اردوغان برای تحکیم و افزایش قدرت خود نظام پارلمانی ترکیه را تغییر داد و این موضوع می تواند برای ایرانی ها مایه عبرت باشد. مساله ای که درباره رژیم پارلمانی دهه ها بین روشنفکران شکاف ایجاد کرد مساله سلطنت مشروطه یا جمهوری مشروطه( پارلمانی) است که مهمترین صورت مساله سلطنت یا جمهوری است. من با چندین یادداشت تلاش کردم مرز مصنوعی ناشی از بغض و تعصب بین این دو را از بین ببرم . من تردیدی ندارم که رژیم پارلمانی در دو شکل سلطنت مشروطه و جمهوری مشروطه قابل تحقق است. تفاوت فنی بین این دو اندک است. در یکی مقام تشریفاتی رئیس کشور مادام العمر است و در دیگری محدود.‌ اگر این نکته مهم باشد، محدودیت زمانی مقام تشریفاتی یک امتیاز برای جمهوری مشروطه است.‌ من جمهوری مشروطه را از جهت دیگری ترجیح می دهم و آن اینست که فکر می کنم قالب جمهوری بهتر می تواند سکولاریزم را نهادینه کند و نیز پیوند قوی تری با مدرنیته برقرار کند.‌ اگر طرفداران سلطنت مشروطه به نفع نظام سلطنت، دلایلی دارند، باید به نحو عقلانی ارائه دهند و باید آنها را با حوصله و عدم تنگ نظری مورد توجه قرار داد. اگر می گویند، برای تداوم یکپارچگی کشور به نماد پادشاهی نیاز هست، این موضوع با توجه به مساله جدایی طلبی در اسپانیا، بریتانیا و حتی خود ایران در دوران پادشاهی قابل قبول نیست. در هر حال هرچه زودتر باید به دعوا بر سر سلطنت یا جمهوری و در حالت خاص آن یعنی دعوا بر سر سلطنت مشروطه یا جمهوری مشروطه پایان داد زیرا این دعوا به نفع ادامه وضع موجود است. به نظرم تعصب و حب و بغض مانع اصلی اتحاد پارلمانتاریست های ایرانی است. نکته مهمی که در مطالعات تاریخی باید در نظر گرفت، این است که در این مطالعات روندها و اندیشه ها از شخصیت ها و رویداد ها اهمیت بیشتری دارند که متاسفانه ما ایرانیان برعکس وزن بیشتری برای شخصیت ها و رویدادها قائلیم و این بدان خاطر است که با تفکر سیستمی بیگانه ایم. هنوز می بینم که برخی از کنشگران و احزاب برای اعتبار بخشیدن به نظرات خود، به تمثال فلان شخصیت تاریخی متوسل می شوند که اینکار جز تعصب و کیش شخصیت معنی دیگری ندارد.

  • جوادی

    در یادداشت شماره یک به جای اختراع دوباره جمهوری ، اشتباهی اختراع دوباره دموکراسی را به کار بردم. بعدها که این یادداشت را مرور می کردم، این اشتباه مرا به فکر فرو برد. به نظرم اومد که نکات کلیدی مقاله اختراع دوباره جمهوری را می توان تحت عنوان اختراع دوباره دموکراسی نیز بیان کرد. آیا یک انسان اندیشمند تردید دارد که روشنفکران دینی در صدد اختراع دوباره دموکراسی تحت عنوان دموکراسی دینی بوده اند؟ ا پروژه مشابه را کمونیست های ایرانی دنبال می کنند و بی اعتنا به تاریخ حکومت های کمونیستی به ویژه تاریخ شوروی، در صدد اختراع دوباره جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری شورایی هستند.‌ در مقاله اختراع دوباره جمهوری بر تاریخی بودن و بنابراین به طور ضمنی بر غیر مقدس بودن مفهوم جمهوری تاکید کردم. پس از این مقاله هیچ جمهوریخواهی نمی تواند جمهوری را یک نظام سیاسی کامل تصور کند.‌ در این مقاله مفهوم جمهوری از عرش( فراتاریخی بودن) به فرش ( تاریخی بودن) نزول کرده است. شاید این مهمترین خدمت من به تاریخ روشنفکری ایران باشد‌،البته اگر بدون بغض و تعصب و با انصاف به این مقاله نگریسته شود.

  • ایراندوست

    بگفته آریستوکرات امپریالیست وینستون چرچیل، تفاوت حکومت دیکتاتوری با نظام دموکراسی در اینست که در حکومت استبداد، یک طبقه نخبه ولی در حکومت دموکراسی،چند طبقه محدود نخبه حکمرانی میکنند. اگر این گفته را کمی بسط دهیم، جوامع و فرهنگهایی که در آن، قوانین رانندگی سیاسی از طرف سیاسیون آن ، مقبول و رعایت شود، آن کشور در وضعیت خوب دمکراتیک بسر میبرد. ایالت متحده آمریکا، بدلایل تاریخی و مبارزات حقوق شهروندی ، تاکنون بهترین در آزادی بیان و نقد قدرت و حکومت در داخل و خارج امریکا است که البته کاستی ها و نقصان های بسیاری هم دارد که میتوان مثنوی ها نوشت. در کشورهایی چون ایران ،دموکراسی زمانی فرصت رشد پیدا میکند که فرهیختگان و روشنفکران جامعه از طریق آموزش همگانی در ابعاد مختلف، ایجاد نهادها و انجمن های مردمی ،توده ها را بسمت تحول و اخلاق انسان محور رهنمون شوند و نقش خدا و دین را در سپهر سیاست و حکومت کمرنگ و منتفی کنند. روان پریشان فردیت ایرانی با امنیت اقتصادی، همبستگی با فرهنگ جهانی ، سکولاریسم و همکاری سیاسی در بعد جهانی ،حتما مداوا خواهد شد.

  • جوادی

    نقل قولی که از پوپر در یادداشت بالا کردم، در نقد اندیشه های آدرنو بوده که به اشتباه نام هابرماس را آوردم.

  • جوادی

    دیوید بیتام در کتاب دموکراسی و حقوق بشر در فصل اول می گوید:" ممکن است جامعه ای را که در آن حداکثر آزادی برای انتخاب فردی وجود دادد، جامعه ای آزاد( لیبرال) توصیف کرد، اما چنین جامعه ای لزوما دموکراتیک نیست، چرا که دموکراتیک بودن به چگونگی تصمیم گیری های جمعی ارتباط دارد.‌" بنابراین جامعه ای می تواند لیبرال باشد ولی دموکراتیک نباشد. نظارت ( کنترل) همگانی و برابری سیاسی از جمله اصول دموکراسی اند ولی اینها اصول لیبرالیسم نیستند.‌ در همین کتاب آمده است که دو اصل نظارت همگانی و برابری سیاسی را با هم می توان ترکیب کرد و گفت که دموکراسی مستلزم حق برابر و موثری برای شرکت در تصمیم گیری است.. در فصل دیگری از این کتاب به نحو تاریخی درباره تضادها ی پیوند لیبرالیسم و دموکراسی تحت عنوان پارادوکسهای پیوند لیبرالیسم و دموکراسی بحث کرده است. به نظرم عبارت نظام لیبرال_ دموکراسی از عبارت دموکراسی لیبرال دقیق تر است زیرا اولی بیانگر ترکیبی از این دو است درحالیکه دومی نوعی از دموکراسی را بیان می کند.‌ آقای محمودیان در مقاله بالا با نگاه دو قطبی یا سیاه و سفید به نظام های سباسی نگاه می کند و تصویری سباه از دموکراسی های موجود ترسیم می کند.‌ به قول پوپر در کتاب اسطوره چارچوب احتنمالا در نقد اندیشه های هابر ماس می گوید جهان زشت است ولی در عین حال زیبا هم است. دیدن مقاله آقای محمودیان مرا به سوی مطالعه کوتاه دو کتاب کشاند که از کتاب اول در بالا نقل قول کردم و کتاب دوم لیبرالیسم در تاریخ اندیشه غرب نام دارد و نوشته میکائیل گاراندو است. عنوان این کتاب تامل برانگیز است. روشن است این کتاب لیبرالیسم را به صور ت تاریخی مورد بررسی قرار می دهد. در نوشتن مقاله کوتاه اختراع دوباره جمهوری عنوان این کتاب می توانست آموزنده باشد ولی به ذهنم خطور نکرد.‌ حالا که این عنوان را می بینم ، می توانم در درستی بحثی که در مقاله اختراع دوباره دموکراسی طرح شد، اطمینان بیشتری داشته باشم.‌ به نظرم آقای محمودیان مانند اکثر چپ گراها به تاریخ لیبرالیسم اعتنای چندانی ندارند و این موضوع معمولا نقصی در کار پژوهشی است. بیش از نیمی از این مقاله ی بلند را خواندم و از ِآن آموختم.