گزارش زندگی ما، قسمت ۱۲۱؛ سفر به برازجان
"اكنون به صورت مبهمى سفرى به برازجان را به خاطر مىآورم كه با كاركنان راديو تلويزيون ملى ايران رفتيم. بنا بود سريالى به نام دليران تنگستان ساخته شود و بنا بود من نيز در كار نوشتن فيلمنامهها همكارى داشته باشم.
شهرنوش پارسیپور در این قسمت می گوید: "اكنون به صورت مبهمى سفرى به برازجان را به خاطر مىآورم كه با كاركنان راديو تلويزيون ملى ايران رفتيم. بنا بود سريالى به نام دليران تنگستان ساخته شود و بنا بود من نيز در كار نوشتن فيلمنامهها همكارى داشته باشم. ما با ماشين تلويزيون به اين سفر رفتيم و در يكى از جالبترين جادههاى ايران رانندگى كرديم. در آن موقع جاده تهران به بوشهر البته آسفالت بود، اما مسير جاده به تپه ماهورهاى كره ماه شباهت داشت. كوچكترين اثرى از گياه را نمىشد پيدا كرد. حتى خار نيز در بيابان و پيچ و خم جاده نروئيده بود. جاده در پيچ و خم اين كوهستانهاى خشك پيش مىرفت و آن به آن بيشتر مرا در اعجاب فرو مىبرد. بعد از آن هرگز جادهاى با اين ويژگى ها نديدم. اما جالب است هنگامى كه سال بعد با نجف دريابندرى و دوستان ديگر از اين راه عبور كرديم بكلى با منظره متفاوتى روبرو شديم. جادهاى كه در سال پيش از آن و درست در همين دوران عيد در خشكى مطلق قرار داشت اينك يك پارچه سبز و خرم بود. دوستان مرا مسخره مىكردند كه آنها را با شرح حاده كره ماه سرگرم كرده بودم. اما به راستى جاده سبز شده بود. هنگامى كه در بوشهر به خانه دكتر طبيب، يكى از پزشكان قديمى شهر رفتيم كه هشتاد سال داشت او بسيار شاد بود. دكتر سوگند خورد كه در عمر هشتاد ساله خود هرگز نديده بوده است كه اين همه باران ببارد. تمام شهر يك پارچه سبز شده بود و آدم را به ياد شهرهاى شمال ايران مىانداخت. "
نظرها
نظری وجود ندارد.