«خرس نیست»: تأملی در برزخ مهاجرت یا مستندی سوررئال
«خرس نیست» جعفر پناهی بیانگر سفر به یک روستای مرزیست. یک تجربه تلخ و یادآور فراگیری فرهنگ سنتگرا و مستبد که تمایل به خبرچینی و همکاری با اسباب قدرت بخش مهمی از آن را تشکیل میدهد. سفر با درماندگی به پایان میرسد.

نمایی از فیلم خرس نیست، ساخته جعفر پناهی
خرس نیست آخرین فیلم جعفر پناهی کارگردان نامآور و در بند جمهوری اسلامی، روایتیست با بیانی به ظاهر ساده و طنزی ظریف که پیچیدگیهای چند لایهای جامعهای درگیر با جدال سنت و تجدد را به نقش میکشد. روایتی سهل و ممتنع به مصداق اهالی یک روستای مرزی، که از دریچه دوربین تیزبین پناهی تصویر بیآلایش ولی پیچیدهای از معضلات اجتماعی و فرهنگی به دست میدهد. همین تیزبینی دوربین پناهیست که دائما مایه دردسر او میشود. حکومتهای اقتدارگرا که همواره در پی آخرین فناوری دوربینهای "هوشیار" و "چهرهشناس" در خدمت سرکوب و پروندهسازی برای شهروندان خود هستند از دوربین به مراتب هوشیارتر هنرمندان انتقادگر واهمه دارند و بسیاری از آنان را راهی زندان میکنند.
دوربین نافذ هنرمند حتی در دست روستاییِ تازهکار به طرزی ناخواسته از تصویر به ظاهر بیآلایش روستا پرده برمیدارد و لایههای تاریکِ پنهانی را آشکار میکند. روایت او بیانگر عناصری درونی شده در بطن جامعه است: درگیری عمیق با سنتگرایی خشک و زنستیز که در آن دفاع از عرف و "رسوم" محلی کنترل و خشونت را توجیه میکند وعاشقانِ خواهانِ آزادی از قیود سنتی را بر نمیتابد. گویی پناهی دوربین را به طرف مردم گرفته تا معضلاتی عمیق، ورای آنچه حاکمیت خشن و مستبد اعمال میکند را به نقش کشد. ناهنجاریهایی چون خبرچینی رایج در بین اهالی روستا و پایداری "واهمههای بی نام و نشان" چون خرس خیالی که برای ارعاب و کنترل مردم به کار میرود، عواملیست که جامعه را از درون به بند کشیده است.
پناهی به روال آثار اخیرش، خود را در مرکز داستان قرار میدهد و با شرح روایتی نیمهشخصی با دیدی صادقانه و عریان خطر آسیبپذیری و اتهام "نگاه از بالا" را به جان میخرد.
او به روستایی مرزی روی آورده تا بتواند با وجود محدودیتهای "ممنوعالخروجیِ" خود فیلمی را در آن سوی مرز کارگردانی کند. تصویر او از روستا، ساده و عاری از زیباییگریها و نورپردازیهای رایج سینماییست. کار او بزودی با مشکلاتی چون اینترنتِ ناپایدار که ظاهرا مختص مناطق مرزی است مواجه میشود. طرفه آنکه نزدیکی جسمانی او به دستیاران و صحنه فیلمبرداری کار را برای او مشکلتر میکند و درد دوری و محرومیت حرفهای را بسی سنگینتر.
فیلمنامه پناهی نیز مانند تجربه شخصیاش در فضایی برزخی با مرزهای ساختگی و نابسامانیها و درگیریهای ناشی از فضای مرزی شکل میگیرد. فیلمی که در دست تهیه دارد تراژدی عشاق از مرز گذشتهای در ترکیه را روایت میکند که همچنان با برزخ گذر درگیرند ولی به همان سرنوشت تلخ زوج جوان آزادیطلب روستایی محکوم میشوند. هراس از جدایی از عزیزان و تلاش برای پیدا کردن مأمن و پناهی خالی از تبعیض و بدرفتاری برای شروع یک زندگی خالی از فشار که اغلب با ناامیدی همراه میشود، اشارهایست به جمعیت کثیری از ایرانیان در جریان مهاجرت و یا در صدد ترک دیار که به نوعی در فضایی موقت و برزخی به سر میبرند.
اقامت پناهی در روستای ترکزبان در جستوجوی درکی اصیلتر از مرز و بوم و موطن خانوادگی، او را با واقعیتهای تیره دیگری آشنا میکند. معیشت دیرین کشاورزی در روستایی که از خشکسالی و به عبارت بهتر ناکارآمدی مدیریت منابع رنج میبرد، جای خود را به اقتصاد قاچاق داده است. راه کوتاه ولی خطرناک عبور از مرز ترکیه احتمالا توسط قاچاقچیان مرتبط با حاکمیت کنترل میشود و به طور جنبی معاش روستاییانی که در خدمت عاملان قاچاق در آمدهاند را هم فراهم میکند.
در این میان مشکلات کارگردان زمانی رو به فزونی میگذارد که اهالی روستا به رهبری "رئیس شورا"، پیشکارِ محافظهکار و ظاهرا مرتبط با حکومت، تصویری به عنوان مدرک برای محکومیت زوج جوان آزادیخواه از او طلب میکنند. ولی اصرار او در نداشتن چنین عکسی گوش شنوایی ندارد. گویی دوربین او مصرفی جز خبرچینی ندارد و او را ملزم به ارائه مدرک میکند. حتی تحویل حافظه دوربین به اهالی نیز آنها را راضی نمیکند چرا که آنها نیز مثل بازجویان قضایی، مصمم به کشف مدرکی هستند که مثل خرس خیالی وجود خارجی ندارد. شرکت او در مراسم شهادت دادن در "قسمخانه" که از روی احترام به اهالی به آن تن میدهد و رویارویی با شخصیت پرخاشگری که بسیجی خشنی را به یاد میآورد نیز دردی را دوا نمیکند. تجربهای که شباهتی دردناک ولی آشنا با بازجوییهایی دارد که پناهی احتمالا به کرات آنان را در زندان تحمل کرده است.
صحنه پایانی فیلم بیننده را با ابهامی اندوهگین و تاثیرگذار روبرو میکند. ایست ناگهانی اتومبیل پناهی در حین خروج از روستا، صدای دلخراش ولی قاطع ترمز دستی و درد عمیقی که در چهره او نمایان میشود را میتوان نشانی از ناامیدی کامل او در مواجه با مشکلات عمیقی دانست که برای آنها جوابی ندارد. گرفتاری در ذهنیتی برزخی که امکان خروج از آن را ندارد چنانکه ترک دیار نیز هیچگاه برای او گزینهای نبوده است. شاید این تجربه تلخ روستا یادآور فراگیری فرهنگی است سنتگرا و مستبد که تمایل به خبرچینی و همکاری با اسباب قدرت بخش مهمی از آن را تشکیل میدهد. معضلی بغرنج که فرهنگ نوآور و متجددی که فیلمساز به آن متعهد است تاب درگیری با آن را ندارد. ولی این ایست پایانی میتواند بیانگر واقعیتی حتی هولناکتر نیز باشد: تعقیب، دستگیری و بازگشت به زندان که متاسفانه بیان واقعی زندگی پناهی را رقم زده است. پایانی دردناک که تراژدی مرگ جوانان معترض جوینده عشق و آزادی را در آیندهای نزدیک منادی میشود. با این وصف فیلم از حیطه رمز و کنایه خارج شده به واقعیتی تلخ تبدیل میشود. مستندی سوررئال که شاید در کمتر جایی از دنیا بتوان نظیرش را ساخت.
نظرها
نظری وجود ندارد.