ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

زاده شدن به هیأت پرشکوه انسان

نقد فیلم بازجویی ساخته ریشارد بوگایسکی

فیلم بازجویی، ساخته ریشارد بوگایسکی و محصول ۱۹۸۲ از سینمای لهستان با نمایش روش‌های مخوف بازجویی و اعتراف اجباری و شکنجه جنسی یادآور وضعیت زنانی است که در زندان‌های جمهوری اسلامی متحمل انواع خشونت‌ها می‌شوند.

فیلم بازجویی، یکی از درخشان‌ترین آثار سینمای سیاسی است که استراتژی‌ها و روش‌های مخوف و هولناک بازجویی و شکنجه برای اعتراف اجباری را به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد که چطور با تقلیل بدن زن تحت بازداشت به صحنه جرم و هتک حرمت جنسی از آن، در راستای مقهور کردن اراده و شکستن مقاومت او بهره می‌برند. تماشای فیلم در روزهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» که شاهد انواع خشونت‌ها علیه زنان زندانی سیاسی هستیم، می‌تواند به درک بهتر ما از اهمیت و ارزش ایستادگی زنان در زندان‌های جمهوری اسلامی کمک کند.

فیلم در سی و چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر در سال ۱۹۵۱ شروع می‌شود و پنج سال بعد در دوران پس از مرگ استالین پایان می‌گیرد. فیلم به دلیل سویه‌های انتقادی سیاسی و رویکرد ضدکمونیستی‌اش توقیف می‌شود و به مدت ۷ سال اجازه اکران عمومی نمی‌یابد. ریشارد بوگایسکی، تحت تعقیب و آزار پلیس مخفی قرار می‌گیرد و با پنهان کردن نسخه فیلم از نابودی آن توسط حکومت جلوگیری می‌کند و مجبور به ترک لهستان می‌شود. فیلم بعد از فروپاشی بلوک شرقی اکران می‌شود و نامزدی نخل طلا و جایزه بهترین بازیگر زن در جشنواره کن را به دست می‌آورد و درنهایت در سال ۱۹۵۵ بوگایسکی به زادگاهش بازمی‌گردد و ادامه فعالیت سینمایی‌اش در لهستان را پی می‌گیرد.

فیلم درباره زن جوان بازیگر و خواننده‌ای به نام تونیا با بازی کریستینا یانداست که توسط پلیس مخفی دستگیر می‌شود و تحت بدترین شکنجه‌ها قرار می‌گیرد تا به جرمی که از آن هیچ نمی‌داند، اعتراف کند. اولین بار که تونیا را می‌بینیم، در حال اجرا روی صحنه است و ترانه‌ای را می‌خواند که در آن می‌گوید «اگر بفهمید در درون من چه می‌گذرد، به شما آری می‌گویم.» کلمه «آری» به عنوان موتیفی در ترانه تکرار می‌شود و بعد از تماشای فیلم است که درمی‌یابیم اصل داستان همان آری گفتن یا نگفتن است و آن پروسه هولناکی که تونیا در زندان و تحت بازجویی از سر می‌گذراند، نتیجه آری نگفتن او به ستم و سلطه استبدادی است.

تونیا که به خاطر رابطه صمیمانه همسرش با دوستش غمگین و دلشکسته است، توسط دو پلیس مخفی که خود را طرفدارانش جا زده‌اند، اغوا می‌شود و برای فراموشی اندوهش مست می‌کند و وقتی هوشیاری‌اش را به دست می‌آورد، خود را در زندان می‌بیند و از آن لحظه به بعد با انواع تهدیدها و شکنجه‌ها مواجه می‌شود تا به جرمی که به او نسبت می‌دهند، اقرار کند. توینا در ابتدا فکر می‌کند اشتباه رخ داده است و او را به جای فرد دیگری گرفته‌اند و تلاش می‌کند با صداقت و راستگویی خود را از این مهلکه نجات دهد. چون اطمینان دارد که جرمی مرتکب نشده است اما در خلال بازجویی‌هاست که می‌فهمد هر کار عادی که در زندگی روزمره‌اش انجام داده، از نظر سیستم دیکتاتوری جرم محسوب می‌شود. فیلم به شکل تکان‌دهنده‌ای سایه شوم و مخوف یک نظام تمامیت‌خواه بر ابعاد زندگی شهروندان را نشان می‌دهد و می‌بینیم که چطور هر فرد معمولی که مشغول زندگی‌اش بوده است، مجرم و خائن و دشمن شناخته می‌شود. مگر کسی که وفاداری و همدستی‌اش با ایدئولوژی استبدادی را ثابت کند.

تونیا در اولین بازجویی‌اش که هنوز نمی‌داند در چه توطئه‌ای اسیر شده است، تحت فشار قرار می‌گیرد تا درباره روابط جنسی‌اش سخن بگوید. مرد بازجو از او می‌پرسد که برای اولین بار در چه زمانی و با چه کسی بکارتش را از دست داده است و او را مجبور می‌کند تا درباره جزئیات روابط خصوصی‌اش توضیح دهد. بعد با همان اعترافات اجباری او را تهدید می‌کند که اگر همکاری نکند و جرمش را نپذیرد، درباره روابط جنسی‌اش به شوهرش گزارش می‌دهد و آن را در اختیار بقیه می‌گذارد تا بی‌آبرو و بدنام شود. در طول بازجویی زن را وامی‌دارند تا برهنه شود، او را در سلول انفرادی زیر دوش آب سرد نگه می‌دارند، موهایش را با خشونت می‌کشند، کتکش می‌زنند، به او تجاوز می‌کنند و همه این کارها در راستای تخریب و تحقیر بدن زن است تا او را به موجودی بی‌ارزش بدل کنند.

در فیلم زن هم‌بند تونیا مدام به او سفارش می‌کند که بدن کثیفش را بشوید، لباس‌های پاره‌اش را عوض کند و موهایش را شانه بزند و به او می‌گوید که «آن‌ها می‌خواهند از تو یک حیوان بسازند و تو باید انسان بمونی.» در واقع جنگ اصلی در آن چهاردیواری مخوف و محصور، مبارزه برای حفظ انسانیتی است که بازجوها و شکنجه‌گران برای نابودی آن از هر روش غیراخلاقی و غیرانسانی بهره می‌برند و به تعبیر آنجلا دیویس می‌کوشند تا زندانی را به حیوانی مطیع و دست‌آموز در باغ‌وحش خود بدل کنند. بدن زن به مثابه صحنه جرم، تحت تفتیش، تحقیر و تخریب قرار می‌گیرد و با شکنجه و تجاوز جنسی، مجازات می‌شود. این هتک حرمت از تن زن زندانی برای نمایش قدرت و سلطه سیاسی است تا زن برخاسته برای حقش سر جایش بنشیند و خفه شود.

اما تونیا یک زن عادی است که درک و شناختی از سیاست ندارد و حتی در ابتدا فکر می‌کند می‌تواند با دور نگه داشتن خود از سیاست و اشاره به روابط روزمره‌اش، خود را از جرم ناکرده‌اش تبرئه کند و به‌ناگه خود را در جایگاه مجرمی می‌بیند که همه رفتارهای معمولی‌اش، اقداماتی علیه امنیت ملی تعبیر می‌شود. بازجوها تلاش می‌کنند او را به خاطر روابط جنسی‌اش، زن فاحشه پست و نازلی نشان دهند تا او را وادار به خیانت به دوستانش و لو دادن آن‌ها کنند. این، یکی از رایج‌ترین استراتژی حکومت‌ها برای از پا انداختن زنان است: اینکه با بی‌ارزش کردن زن، او را در آستانه سقوط اخلاقی قرار دهند. بازجوها به تونیا القا می‌کنند که وقتی به همسرش خیانت کرده، می تواند به دوستانش هم خیانت کند و مقاومت او در برابر اعتراف اجباری، عملی بیهوده است که او را واجد ارزشمندی نمی‌کند. همان‌طور که بازجو به تونیا می‌گوید «فکر می‌کنی با این کارها قهرمان می‌شی؟»

تونیا در ابتدا از شدت وحشت و استیصال، جیغ می‌کشد، با گریه التماس می‌کند، خودش را به در و دیوار می‌کوبد تا ثابت کند که گناهی مرتکب نشده و جرمی نکرده است اما بعد در طول پروسه بازجویی می‌فهمد که همه اتهامات جعلی، جرم‌های ساختگی و دروغ‌های طراحی شده برای این است که اراده و فردیت زندانی نابود شود و از کرامت انسانی‌اش دست بکشد. از وقتی به این آگاهی می‌رسد، دیگر به نجات و خلاصی خود از آن زندان هراسناک نمی‌اندیشد، به حفظ آبرو و پاکدامنی‌اش نزد شوهرش فکر نمی‌کند و به بازگشت به روی صحنه و اجرای دوباره دل نمی‌بندد. 

بلکه تصمیم می‌گیرد بر ضعف و ترس و درماندگی‌اش غلبه ‌کند و با شجاعت در برابر بازجوها بایستد و اجازه ندهد با القای حس شرم و گناه و حقارت به خاطر روابط خصوصی‌اش و بی ارزش کردن تن او، موفق به مطیع کردنش شوند. پس با امتناع از امضای برگه اعترافات دروغین و اجباری می‌کوشد تا در هجوم توهین‌ها و تحقیرها، انسانیت باقی‌مانده در وجودش را حفظ کند و همچنان خود را باارزش ببیند. در صحنه‌ای که بازجو برای تحقیر و آزارش او را مجبور می‌کند برهنه شود، تونیا با گستاخی لباس‌هایش را درمی‌آورد و با بدنی برهنه مقابل بازجو می‌ایستد و ژست می‌گیرد. تقلیل زن زندانی به ابژه جنسی، راهی برای مقهور کردن اراده و زیر سوال بردن عاملیت اوست و تونیا با نمایش بدن برهنه‌اش بدون هیچ حس شرم و گناهی، بر مالکیت و عاملیت زن نسبت به بدنش تأکید می‌کند.

در واقع از جایی که تونیا می‌فهمد با چه سیستم خفقان‌بار و سرکوب‌گری روبه‌روست و از هر گونه تلاش برای قانع کردن آن ناامید می‌شود، قدرت مبارزه می‌یابد و می‌تواند بازی کثیف بازجوها را به هم بزند و در همان فضای بسته سلول روزنه‌ای به آزادی برای خود بگشاید. در صحنه‌ای از فیلم که او را مجبور کرده‌اند سر پا بایستد و یک پایش را بالا بگیرد، شروع به آواز خواندن می‌کند. هرچه او را تهدید می‌کنند، ساکت نمی‌شود. کتکش می‌زنند، باز می‌خواند. روی زمین پرتش می‌کنند، به خواندن ادامه می‌دهد. با لگد او را می‌زنند، درحالی‌که روی زمین از درد به خود می‌پیچد، دوباره می‌خواند. آواز خواندن که او را به گذشته‌اش و آزادی‌اش وصل می‌کند، نوعی روش مقاومت در برابر خفقان و سرکوب و ارعاب است تا نشان دهد که نمی‌توانند او را خرد کنند، بشکنند و از پا بیندازند. 

تونیا می‌فهمد که ایستادگی و سرسختی او، قدرت بازجوهای خشن را زیر سوال می‌برد و آن‌ها را دچار شک و تردید نسبت به اعتقادات و اعمالشان می کند و در موقعیت ضعف و استیصال قرار می‌دهد و بازجوها دیگر نمی‌دانند که چه روش خشونت‌باری را به کار بگیرند تا او را تسلیم کنند. یکی از بازجوها رو به تونیا می‌گوید «تو هم بالاخره امضا می‌کنی. روش ما درباره تو اشتباه بوده است و باید از روش دیگری استفاده کنیم.» اما درنهایت از هر حربه‌ای که استفاده می‌کنند، خللی در عزم و اراده تونیا وارد نمی‌کند. همین که یک نفر در مقابلشان سر خم نمی‌کند، تسلیم نمی‌شود و به خواسته‌شان تن نمی‌دهد، ضربه‌ای سهمگین به نظام قدرتشان وارد می‌کند و توخالی و پوشالی بودن آن را آشکار می‌سازد. مثل جایی که تونیا را داخل سلولی می‌برند که مردی را به خاطر سرپیچی از همکاری کشته‌اند و جنازه‌اش روی زمین افتاده است. بازجو اسلحه را روی پیشانی تونیا می‌گذارد اما او باز هم برگه اعتراف اجباری را امضا نمی‌کند و وقتی بازجو او را با خشونت پرت می‌کند، روی جنازه مرد می‌افتد و مرد از جا بلند می‌شود. صدای خنده‌های تونیا در سلول انفرادی می‌پیچد و رسوایی بازجوها را مورد مضحکه و تمسخر قرار می‌دهد.

آخرین راهکار بازجوها روبرو کردن تونیا با همسرش است که مورد تحقیر و سرزنش شوهرش قرار می‌گیرد و خبر طلاقش را می‌شنود و تنها امیدش در آن دنیای تیره و تار داخل زندان بر باد می‌رود. بازجوها گمان می‌کنند که با محروم کردن تونیا از غذا و آب و بهداشت و آزادی و احترام و امید و عشق می‌توانند او را به موجودی مطیع و فرمانپذیر تبدیل کنند که به خواسته آن‎ها تن دهد. اما نمی‌دانند که هرچند آن‌ها همه چیز را از تونیا گرفته‌اند اما نمی‌توانند کرامت انسانی‌اش را از او بگیرند و مبارزه و مقاومت او نه برای قهرمان شدن، بلکه برای این است که بتواند خودش را به «هیأت پرشکوه انسان» ببیند که «انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود.»

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.