ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

برای او که شهروند "ایرانشهر" بود

سید جواد طباطبایی، پژوهشگر تاریخ و فلسفه سیاسی، در لس‌آنجلس درگذشت. او مدرنیستی بود که پوزیتیویسم رایج تاریخ‌شناسی قرن ۱۹ و ۲۰ را بی هیچ کم و کاستی قبول می‌کرد و تئوری‌هایش را با فکت‌های تاریخی متعدد می‌آراست ومشروعیت می‌بخشید. اما از طرف دیگر مانند تاریخ‌گرایان این دو قرن به تاریخ وقایع بسنده نمی‌کرد بلکه به نحوی پیگیر راهی برای تألیف «تاریخ کامل» ایرانشهری بود. مروری انتقادی بر اندیشه و روش‌شناسی او.

بامداد امروز یکم مارس ۲۰۲۳ سیدجواد طباطبایی چشم از جهان فروبست. او که فضای فکری و تاریخی ایران را در دو دهه اخیر تحت تاثیر ایده‌های اندیشه‌ سیاسی خود قرار داده بود، حتی در واپسین ماه‌های زندگی خود دست از در ارتباط قراردادن وضعیت انضمامی سیاسی ایران با تاریخی که بر آن رفته بود بر نداشت و با مقاله‌ای جنجالی قیام «زن، زندگی، آزادی»[۱] را به «انقلابی ملی در درون انقلاب ۵۷» تعبیر کرد.

طباطبایی از سویی سر سازگاری با فضای آکادمیک بعد از جمهوری اسلامی و از سوی دیگر ابایی از همکاری با مؤسسات دولتی نداشت. هنگامی که او را از دانشگاه تهران به طور "غیر رسمی" اخراج کردند، به عضویت هیئت علمی دايره‌المعارف اسلامی (که محلی برای اساتید اخراجی دانشگاه‌ها و مطرودین فضای علمی رسمی بود) درآمد تا نقشی مهم در نگارش و شکل‌گیری تاریخ جامع ایران داشته باشد.

طباطبایی را بیشتر از هر چیز به ایده ایرانشهر او و زوال و انحطاط این تمدن ایران‌شهری می‌شناسیم. با وجود اینکه هر دو ایده شاکله اصلی ذهن طباطبایی بودند، اما مانند جوابی برای یک سؤال بزرگ در ذهن او عمل می‌کردند. طباطبایی در همه عمر تولیدگر خود به «استثنای ایران» فکر می‌کرد. در حالی که ناسیونالیسم را و تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی را مختص اروپا و دیگر جغرافیاهای سیاسی می‌دانست، ایران را متمایز می‌کرد، ملت ایران را ملتی «طبیعی» می‌خواند که حتی ضرورتی ندیده‌اند تا در پهنه آن واژه‌ای برای «ملت» بسازند و زبان فارسی را تنها یکی از اصول پیونددهنده در صورت‌بندی این ملت استثنایی به حساب می‌آورد. فلسفه ایرانی و بیش از آن اندیشه سیاسی ایرانشهری اما برای نقطه عطف پیوستگی فرهنگی ایران از باستان تا شکل‌گیری دولت-ملت مدرن بود؛ اندیشه‌هایی که به زعم او، به واسطه امتداد نقش دهقانان پس از  دگرگونی‌های قرن ۷ میلادی در سرزمین‌های تحت سیطره امپراطوری ساسانی گسسته نشد و در امتداد تاریخ «دوره اسلامی ایران» ادامه پیدا کرد.[۲]  

طباطبایی از پیچیدگی‌هایی که ایده‌های او در رابطه با اندیشه سیاسی ایرانی و یا اندیشه سیاسی در ایران با آن درگیر می‌شدند کاملا آگاه بود و نمی‌توان به راحتی به او صفت‌هایی مانند میهن‌شیفتگی داد. دستگاه فکری طباطبایی دستگاهی عریض و طویل و پیچیده بود.

از یک سو، تلاش او برای نوشتن یک تاریخ ایرانی به ذهن متبادر می‌کرد که با یک روشنفکر ضد استعمار سروکار داریم. اما از سوی دیگر خود طباطبایی‌، آن‌جا که از اهمیت پیشینی عوامل درونی در «انحطاط و زوال تمدن‌ها» سخن می‌گوید،  به سرعت خود را و اندیشه‌اش را از پسااستعماری بودن بری می‌کند.[۳] از همین روست که تصلّب علم و سیاست و فرهنگ عامل اصلی «زوال تمدن ایرانی-اسلامی ایرانشهری» می‌شود و نه استثمار استعمارگران اروپایی و تأثیری که اندیشه‌های شرق‌شناسان اروپایی در شکل‌گیری همین دوگانه‌های زوال-پیشرفت و یا سنت-مدرنیته و یا جهان ایرانی و غیر ایرانی و مهمتر از همه شکل گیری «استثنای ایران»[۴] داشته‌اند.  

طباطبایی درطول عمر آکادمیک خود با مهارتی روش‌شناسانه  و از طریق متونی مطول و در مواردی کسل‌کننده و تکراری[۵]، و در دوره‌های متأخرتر با رتوریکی جدلی از مواجه شدن با جنبه‌های بعضاً طردکننده، نژادپرستانه، مرکزگزایانه، ملّی‌گرایانه و مهمتر از همه مردسالارانه آپاراتوس اندیشه خود طفره رفته است. هر آن‌ چیزی که این دستگاه فکری را نقد کرده، به تعبیر او ناشی از نگاه منتقدان از«پس شیشه کبود ایدئولوژی» به تاریخ و فرهنگ ایران و نظام فکری‌ای است که طباطبایی به جای گذاشته است.

طباطبایی از این رو جایگاهی خاص در میان متفکران یک سده اخیر ایران داشت که نه تنها (علی‌رغم اشاراتی به آن‌ها) از سنت ایران‌شناسان ملی‌گرا ــ از تقی‌زاده گرفته تا منوچهر ستوده و ایرج افشار، از رشید یاسمی گرفته تا عبدالحسین رزین‌کوب، از کسروی گرفته تا فردید ــ فاصله می‌گرفت، بلکه ستیزی بی‌سرانجام با مطالعات پسااستعماری و اندیشه‌های انتقادی از تقی ارانی تا جلال ال احمد و حمید عنایت را آغاز کرده بود. او مدرنیستی بود که پوزیتیویسم رایج تاریخ‌شناسی قرن ۱۹ و ۲۰ را بی هیچ کم و کاستی قبول می‌کرد و تئوری‌هایش را با فکت‌های تاریخی متعدد می‌آراست ومشروعیت می‌بخشید. اما از طرف دیگر مانند تاریخ‌گرایان این دو قرن به تاریخ وقایع بسنده نمی‌کرد بلکه به نحوی ــ بدون آنکه به آن اشاره کند ــ پیگیر راهی برای تألیف «تاریخ کامل»[۶] ایرانشهری بود، تا جنبه‌های متعددی از "وجود ایرانی" را مورد بررسی قرار دهد.

همین روش‌شناسی خاص کیفیتی فرارشته‌ای به اندیشه طباطبایی می‌بخشد که استفاده از ایده‌های او را در مواردی حتی در مطالعات انتقادی ناگزیر می‌کند، هرچند ایده‌های طباطبایی در خارج از دنیای فارسی‌زبان به غیر از حوزه‌های تاریخ ایران باستان بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است.

در این بین نباید فراموش کرد که اندیشه سید جواد طباطبایی مخرج مشترک تمام مردسالاری و مرکزگرایی اندیشه‌های سیاسی موجود و قبلاً موجود ایرانی است. ملت‌های تحت ستم، عدالت، زنان و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و طبقه گویی به دنیای دیگری متعلق‌اند که طباطبایی خود را در آن جهان نمی‌دید. با وجود این، خود بر این باور بود که متفکرانی همچون میشل فوکو و ژیل دلوز، فیلسوفان سرشناس فرانسوی، از ایجاد اتصال بین نظریه و موقعیت پراتیک ناتوان هستند.[۷]      

نظریه ایران‌شهری دستگاهی فکری است که با تمام نقدهای مشروعی که به آن می‌شود و تمام جنبه‌های متحجرانه و مردسالارانه پنهان و آشکار در متن و حاشیه آن، کماکان یکی از تأثیرگذارترین و محبوب‌ترین ایده‌ها برای توضیح وضعیت انضمامی و تاریخی مردمان عموماً فارس‌زبان دولت-ملت ایران است. و شاید تلخ‌ترین طنز روزگار ما این باشد که خالق نظریه ایرانشهری، پیش از به‌پیروزی رسیدن آن "انقلاب ملّی" که در ذهن می‌پرورید، نه در جغرافیای ایرانشهری محبوبش که در لس‌آنجلس کالیفرنیا درگذشت.

پانویس‌ها:

[۱] طباطبایی در این مقاله مفصل قیام «زن، زندگی، آزادی» را انقلابی ملی در درون انقلاب به قول او اسلامی می‌خواند. برای طباطبایی این قیام زنانه نیست بلکه تنها از خصوصیات ویژه آن حضور زنان به وجه ثانوی در کنار جوانان از همه استان‌هاست:

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این انقلاب «ملّی»، که آن را به «انقلابی» در انقلاب اسلامی تبدیل کرده است، پدیدار شدن جوانان، به عنوان بخشی از «مردم» در هیأت اجتماعی، به جای همۀ ملّت است. این ظاهر شدن جوانانِ همۀ استان‌های کشور در مناسبات سیاسی امری بی‌سابقه و نوآئین در یک کشور تاریخی و قدیم است. کسانی که روزهای انقلاب پنجاه و هفت را دیده‌اند، یا سهمی در رویدادهای آن داشته‌اند، ممکن است بگویند مگر در انقلاب پنجاه و هفت چنین نبود. در نخستین نگاه، چنین می‌نماید در آن زمان نیز چنین بود و جوانان و زنان سهمی در آن انقلاب داشتند، اما من گمان می‌کنم یک تمایز بنیادین میان دو نوع حضور جوانان و زنان در دو انقلاب وجود دارد و آن این‌که در انقلاب نخست جوانان و زنان دست‌افزارهای سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی منحطی بودند که از آنان برای پیشبرد هدف‌های خود استفادۀ سوء می‌کردند، در حالی‌که در این «انقلاب» کنونی جوانان و زنان فاعلان سیاسی مستقلی هستند که کوشش می‌کنند سرنوشت و آیندۀ خود را رقم بزنند.

[۲] جواد طباطبایی، خواجه نظام الملک طوسی، گفتار در تداوم فرهنگی ایران، تهران مینوی خرد ۱۳۹۷.  

[۳] جواد طباطبایی، ملاحظات در باره دانشگاه، تهران مینوی خرد ۱۳۹۸، ص ۲۶

[۵] جواد طباطبایی، درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، تهران، کویر ۱۳۸۲؛ جواد طباطبایی، زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران، کویر ۱۳۸۲؛ جواد طباطبایی، دیباچه‌ای بر نظریهٔ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، مینوی خرد ۱۳۸۰، جواد طباطبایی ، ملت، دولت و حکومت قانون؛ جُستار در بیان نص و سنت، تهران مینوی خرد ۱۳۹۸.

[6] Total history

[۷] جواد طباطبایی، ملاحظات درباره دانشگاه، تهران مینوی خرد ۱۳۹۸، ص ۴۴۹.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایرانشهر

    «ٖٖو شاید تلخ‌ترین طنز روزگار ما این باشد که خالق نظریه ایرانشهری، پیش از به‌پیروزی رسیدن آن “انقلاب ملّی” که در ذهن می‌پرورید، نه در جغرافیای ایرانشهری محبوبش که در لس‌آنجلس کالیفرنیا درگذشت.» این «تلخ‌ترین طنز روزگار ما» نیست که کسی برای جانش ارزش قائل باشد و به پزشک مناسب مراجعه کند بلکه این تعبیر در این نوشته نشان از طنز زشت در بیان خود نویسنده است. این چه بیان زشت و زننده ای است که درباره‌ی یک آدم غیرسیاسی به کار میگیرید. درست وقتی عالمان دینی‌تان و مراجع تقلیدتان که دم از سادگی علی و فاطمه می‌زنند برای درمانشان با پول بیت المال به بهترین مراکز درمانی دنیا می‌روند. با این طنز زشت و زننده آیا شما باید عبدالکریم سروش را هم به ریشخند بگیرید که نهج البلاغه تدریس می‌کند و در کالیفرنیا میزید؟ چند درصد از روشنفکرانتان در غرب و بهرمند از مواهب غربی نیستند. آیا عمده‌ترین منتقدان طباطبایی هم در غرب نمی‌زیند؟ شاید حتا خود نویسنده هم از این قاعده مستثنا نباشد. طباطبایی هرکه بود می‌کوشید برای ایران بیندیشد و برای ایران بنویسد. او هرکه بود آیا شرافتش بیش از مواجب بگیران سعودی و بریتانیا نبود؟ آیا شرافتش بیش از کسانی نبود که دلواپسان مکتب‌های غیرایرانی و ایدئولوژی‌های خرافی مربوط به هزار و چهارصد سال قبل هستند؟ کسی با پول خودش برای درمان به بیمارستانی در کشور دیگر رفته است. آیا چون درباره‌ی ایرانشهر نظریه‌پردازی کرده حتما باید به بیمارستانی در ایران میرفت؟ آیا کسی که روستای خودش را دوست دارید باید حتماً وقتی مریض می‌شود فقط پیش طبیب بی‌سواد روستا برود؟