ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اعتراض توده‌ها در فرانسه: فراسوی جهان بیمارگون مکرون

جوزپ رافانل ای اورا ــ اینکه رئیس‌جمهوری یک کشور برای توجیه نظراتش راجع به سیاست به گوستاو لوبون، نویسنده محبوب موسولینی ارجاع بدهد، بسیار معنادار است و به آسیب‌شناسی روانی او مربوط می‌شود.

دیدگاه

اینکه رئیس‌جمهوری یک کشور برای توجیه نظراتش راجع به سیاست به گوستاو لوبون، نویسنده محبوب موسولینی (و البته فروید)، ارجاع بدهد، بسیار معنادار است و به آسیب‌شناسی روانی او مربوط می‌شود. مسلماً شخصیت امانوئل مکرون بسیار نچسب و غیرجذاب است و کمتر پیش آمده رئیس‌جمهوری تا به این میزان مورد نفرت و تحقیر همگان باشد. مسلماً در نظر توده‌ای که دست به شورش زده‌اند او چیزی نیست جز یک حاکم کوته‌بین متعصب که دور و برش را نوکران چاپلوسی گرفته‌اند که صبورانه در انتظار نوبت مال‌اندوزی خویش‌اند. مسلماً دلقک‌بازی‌ها و شکوه و شکایت‌های او فقط انزجار و اشمئزاز مردم نسبت به او را بیشتر می‌کند.

اما مسئله دیگر فقط این نیست. مسئله در اینجا آن است که مکرون ذات و جوهر جمهوری‌خواهی را نمایندگی می‌کند. چراکه نهادهای جمهوریت در فرانسه از همان سرآغازشان دم‌ودستگاه‌ دائمی ضدشورش و خیزش مردمی بوده‌اند. بله، نهاد جمهوری با قانون و ساختارهایش در ضدیت با کمونارها ساخته شد. بله، پلیس فرانسه به‌راستی جمهوری‌خواه است (این عبارت در زمان مارشال پتن [که با آلمان نازی همکاری کرد] به یک ضرب‌المثل تبدیل شده بود). بله، حکومت جمهوری با استفاده از پلیس خشونتش را  اعمال کند، چراکه پلیس بدنه واسطه بین توده و قدرت است، قدرت جمهوری که در آرخه [اصل یا خاستگاه] فرانسوی‌ای بنا شده که عمیقاً ریشه در ماتریس سلطنتی‌ دارد.

حالا جایی اوضاع پیچیده می‌شود که مکرون را نه فقط کاریکاتور روان-آسیب‌شناسانه از سطلنت‌ جمهوری‌خوانه، بلکه به عنوان یکی از شایسته‌ترین نمایندگان فاشیسم لیبرالی در نظر بگیریم که در همه جا در حال گسترش است: همان ایدئولوژی‌ای که اتمیزاسیون را ترویج می‌کند و برایش اصل و اساس حکمرانی غفلت و بی‌توجهی رادیکال نسبت به مردم و از میان‌برداشتن هر آن چیزی است که ساخت یک اجتماع را ممکن می‌سازد؛ همان ایدئولوژی‌ای که رسالتش تخریب مکان‌ها و وابستگی‌های متقابلی است که  باعث می‌شود این مکان‌ها بتوانند در ضدیت با فضای مدیریت‌شده فاجعه به حیات خود ادامه دهند.

همین فاشیسم لیبرال است می‌خواهد ما را به وضعیتی بکشاند که در آن احساس درمحاصره‌بودن، پارانویا و نگرانی همه‌گیر است چراکه جهان اجتماعی‌ای را ترویج می‌دهد که در آن حکمرانی بر خود نباید چیزی باشد جز کلیت کوچکی که بر روی خودش بسته شده، از مواجهه و تفاوت واهمه دارد و فقط به روی جریان‌های ارزش‌افزایی گشوده است. چراکه ارزش‌‌افزایی فقط می‌تواند درون خلاء ناشی از ویران‌گری‌‌هایش حول خودش بچرخد.

در مواجهه با چنین چیزی، بی‌نظمی اجتماعی بازمی‌گردد؛ همان بی‌نظمی‌ای که زیر بار حساب و کتاب کسالت‌بار زندگی ما نمی‌رود: طغیان و ازجارفتگی‌ها در زمان برگزاری تظاهرات‌ها، غلیان و انفجار شبانه اعتراض‌ها در کلانشهرهای تحت‌کنترل پلیس، بستن و اشغال پالایشگاه‌ها، خرابکاری‌ها، مبارزات علیه برداشت بیش از حد از سفره‌های زیرزمینی و کشاورزی صنعتی که در حال ویران کردن کره زمین است. در اینجا باز حضور و درهم‌تنیدگی بین موجودات است که آشکار می‌شود. و اینگونه توده دیگر اجازه نمی‌دهد به دست دیگری اداره و حکمرانی شود.

همچون هر خیزش دیگری، باز هم بی‌انتهایی آنارشیک زندگی است که دوباره پدیدار می‌شود و اشکال گوناگون کمک و همکاری متقابل ایده‌آلیسم بیمارگونه‌ای را متلاشی می‌سازد که می‌خواهد جهان را به یک بنگاه تجاری تمام‌عیار تبدیل کند. امروز روند پیشرفت امور مختل گشته و آنچه مانده رشد و انباشت بی‌پایان است. و اکنون آنچه ممکن شدهگشایش به سوی زمان‌های جدید است. اما داستان‌های قدیمی مدفون نیز فوران می‌کنند و به سطح می‌آیند.

هم‌زیستی خیزش و شورش: کابوس تمام حکومت‌ها

ما دیگر فقط در بطن یک جنبش اجتماعی نیستیم. ما همچنان که در خیزش جلیقه‌زردها نیز شاهد آن بودیم، با ظهور مجدد اشکال کمونیستی‌ای طرف هستیم که مقولات و دسته‌بندی‌های اجتماعی را به چالش می‌کشند و انحلال هویت‌ها و سوژه‌های حکمرانی را در پی دارند. بار دیگر، عطر تند و سرمست‌کننده بی‌اعتمادی نسبت به نمایندگان در فضا منتشر شده است. بار دیگر، دیدارها و مواجهه‌های نامحتملی در شورش‌ها و آکسیون‌های محاصره‌ و اشغال‌ رخ می‌دهد. بار دیگر، توده‌ها صحنه مضحک و منسوخ نظام نمایندگی را نفی می‌کنند.

هیچ تضمینی در کار نیست که جهان‌های دیگری رو به ما گشوده شوند. اما همان‌طور که گوستاو لانداور –پیش از آنکه به دست فرای‌کورپس (نیروهای شبه‌نظامی آلمانی ضد کمونیست و در واقع نیای تیپ موتورسواران ضدشورش فرانسه) به قتل برسد- می‌گفت، انقلاب امری ممتد و مدوام است. و در پاسخ به همه کسانی که نسبت به ساختارهای اجتماعی وسواس دارند، با نقل قول از لانداور می‌گوییم: «انقلاب باید جزئی از نظم اجتماعی ما باشد، باید به قاعده اصلی و اساسی ساختار ما تبدیل شود.»

تنها ساختار اجتماعی ما این است: جایی که در آن شورش توده‌ها، اجتماع و جغرافیای آنها، ازآن‌خودسازی‌های مجدد آنها، برخوردها و دیدارهای غیرمنتظره‌شان شکل می‌گیرد، جایی که دوستی‌های جدیدی جوانه می‌زند، جایی‌که حضور توده‌ها در آن رقم می‌خورد. این توده‌ها هستند که در نفی و امتناع به یکدیگر می‌پیوندند، که ناگهان تبدیل به بیرونی می‌شوند که ما بدون آن در درون‌بودگیِ اجتماعی‎‌ای که حاکمان بیمارگون ادعای حکمرانی بر آن را دارند، خفه می‌شویم.

شورش‌ها می‌آیند و می‌روند. انقلاب همچنان پابرجاست.

ترجمه از  Tous Dehors 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.