ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شعار شادی: ویدئوها از خیابان‌های ایران ۲

آخرین ویدئوها از جشن‌های خیابانی پس از انتخابات

در همین زمینه:

خواندن یار دبستانی من در کرمانشاه

روحانی یادت باشه، موسوی باید باشه (سعادت آباد تهران)

رقص در خیابان‌های مشهد

میدان ونک: سرود دست جمعی سر آمد زمستان همراه با شعار "توپ، تانک، فشفشه این صدای جنبشه"

رقص در خیابان

برازجان، رقص و شادی پس از نتیجه انتخابات

مرگ بر دیکتاتو و جای ندا خالیه در خیابان ولیعصر تهران

هوار هوار، جشن پیروزی حسن روحانی در میدان امام بوشهر

جشن در کرمانشاه

خانه اصفهان، جشن و آتش‌بازی

زندانی سیاسی آزاد باید گردد، احمدی بای بای، تهران

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • داریوش

    زنده یاد احمد شاملو ....... باری من با دهان حيرت گفتم: «ــ ای ياوه ياوه ياوه، خلايق! مست ايد و منگ؟ يا به تظاهر تزوير می کنيد؟ از شب هنوز مانده دو دانگی. ور تائب ايد و پاک و مسلمان نماز را از چاوشان نيامده بانگی!» هر گاوگندچاله دهانی آتش فشان روشن خشمی شد: «ــ اين گول بين که روشنی ی آفتاب را از ما دليل می طلبد.» توفان خنده ها... «ــ خورشيد را گذاشته، می خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خويش بيچاره خلق را متقاعدکند که شب از نيمه نيز برنگذشته ست.» توفان خنده ها... من درد در رگان ام حسرت در استخوان ام چيزی نظير آتش در جان ام پيچيد. سرتاسر وجود مرا گويی چيزی به هم فشرد تا قطره يی به تفته گی ی خورشيد جوشيد از دو چشم ام. از تلخی ی تمامی ی درياها در اشک ناتوانی ی خود ساغری زدم. آنان به آفتاب شيفته بودند زيرا که آفتاب تنهاترين حقيقت شان بود احساس واقعيت شان بود. با نور و گرمی اش مفهوم بی ريای رفاقت بود با تابناکی اش مفهوم بی فريب صداقت بود. ( ای کاش می توانستند از آفتاب ياد بگيرند که بی دريغ باشند در دردها و شادی هاشان حتا با نان خشک شان.ــ و کاردهای شان را جز از برای قسمت کردن بيرون نياورند.) افسوس! آفتاب مفهوم بی دريغ عدالت بود و آنان به عدل شيفته بودند و اکنون با آفتاب گونه يی آنان را اين گونه دل فريفته بودند! ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگريم تا باورم کنند. ای کاش می توانستم ــ يک لحظه می توانستم ای کاش ــ بر شانه های خود بنشانم اين خلق بی شمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست و باورم کنند. ای کاش می توانستم! ۱۳۴۷